نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2018-05-26

نویدنو  4/03/1397 

 

 

  • این بازچینی نظم جهان برای حداکثرسازی سود در زیر فرمان سرمایهٔ مالی جهانی، همان است که آن را نولیبرالیسم تعریف می‌کنند. پیش از هر چیز، نولیبرالیسم با بهره‌گیری از سیاست‌هایی عمل می‌کند که هرگونه محدودیت بر حرکت کالا و سرمایه در عبور از مرزها را از میان برمی‌دارد.

 

 

مارکسیسم: نیروی تغییر در زمان ما

 سیتارام یِچوری

 

متن سخنرانی رفیق سیتارام یِچوری، دبیرکل حزب کمونیست هند (مارکسیست) در نشست پایانی کنفرانس بین‌المللی ”مارکس ۲۰۰ ” به مناسبت دویستمین سالگرد تولد کارل مارکس در دانشکده مطالعات شرق و آفریقا،دانشگاه  لندن

به پایان این گردهمایی جالب توجه مارکسیست‌ها و روشنفکران و زحمتکشان از گوشه و کنار جهان در شهر لندن به مناسبت بزرگداشت ۲۰۰مین سالگرد تولد کارل مارکس رسیده‌ایم. از جانب کمونیست‌های هند، درودهای انقلابی خود را به سازمان‌دهندگان و برگزارکنندگان این نشست به‌‌یادماندنی تقدیم می‌کنم. موضوع این نشست پایانی، ”مارکسیسم: نیروی تغییر در زمان ما “است.

مارکسیسم اندیشه‌ای یکتا و بی‌همتاست، از این لحاظ که فقط وقتی می‌توان از آن فراتر رفت که دستور کار و هدفِ آن، یعنی تحقق نظم اجتماعی کمونیستی غیرطبقاتی، تحقق یافته باشد. به‌ویژه، در مورد نظام سرمایه‌داری، درک مارکسیسم از این نظام به‌تنهایی چنان ژرف و همه‌جانبه است که بر اساس آن می‌تواند فرصت‌ها و امکانات تاریخی فرا و وَرای سرمایه‌داری را دریابد. بنابراین، در نظام سرمایه‌داری، و تا زمانی که نظام دیگری جایگزین سرمایه‌داری نشده است، مارکسیسم هرگز زائد و بی‌مصرف نخواهد شد. در دوران پس از سرمایه‌داری نیز جهان‌بینی و فلسفهٔ مارکسیستی همچنان شالوده و راهنمای علمی برای ساختمان سوسیالیسم و گذار به کمونیسم خواهد بود.

مارکسیسم اندیشه‌ای جزمی نیست، بلکه ”علمی خلّاق “است. مارکسیسم بر پایهٔ ”تحلیل مشخص از شرایط مشخص “قرار دارد. مارکسیسم شیوه‌ای از تحلیل تاریخی به طور کلی، و تحلیل سرمایه‌داری به طور خاص است. چنین است که بر این پایه- که مارکس شالودهٔ آن را گذاشت- ما برای درک بهتر وضعیت در مقطع زمانی کنونی و شناختِ فرصت‌های آینده، تئوری خود را به طور مداوم پُربارتر و غنی‌تر می‌کنیم. مارکسیسم به‌هیچ‌وجه نظام فکری بسته‌ای نیست، بلکه روندی است برای غنی‌تر کردن پیوسته و بی‌وقفهٔ تئوری. دقیقاً به علّت همین ”علم خلّاق “بودن است که مارکسیسم به‌تنهایی قادر به شناسایی گرایش‌ها و سمت‌گیری کلی رخدادها و تحوّل‌های اجتماعی است که خود پیامدهای تبادل دیالکتیکی دائمی انسان-طبیعت‌اند و همهٔ عرصه‌های کوشش بشری را در بر می‌گیرند. تک‌تک تحوّل‌ها و کشف‌های علمی، از اخترفیزیک گرفته تا نانوتکنولوژی، به طور شگفت‌انگیزی تأییدکنندهٔ ماتریالیسم دیالکتیک است. مارکسیسم قادر است پیش‌بینی‌های علمی کند و ما را طوری مجهز کند که بتوانیم مثلاً با وضعیت پیش آمده ناشی از پیدایش و فراگیر شدن هوش مصنوعی و تهدید آن در تسلّط بر زندگی ما و به زیر کنترل در آوردن آن، رودررو شویم.

 

دنیای امروز- جهانی‌سازی امپریالیستی

توسعهٔ در مجموع صلح‌آمیز سرمایه‌داری جهانی در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوّم، در دورهٔ جنگ سرد، به انباشت سرسام‌آور سرمایه منجر شد. با فروریزی اتحاد شوروی و بازگشت کشورهای سوسیالیستی سابق در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی در آخرین دههٔ قرن بیستم به مدار نظام سرمایه‌داری، روند انباشت سرمایه بیش از پیش شدّت و قوّت گرفت. این انباشت سرسام‌آور سرمایه به ظهور و تحکیم سرمایهٔ مالی جهانی منجر شد که انباشت و تمرکز سرمایه را به سطح باز هم بالاتری راند.

برآمدِ مرحلهٔ کنونی جهانی شدن- در چارچوب مرحلهٔ امپریالیستی سرمایه- انباشت سرمایه در مقیاسی بزرگ‌تر است، که سرمایهٔ مالی جهانی پیشتازِ آن است. امروزه سرمایهٔ مالی جهانی به منظور حداکثر کردن سودش، با سرمایهٔ صنعتی و دیگر شکل‌های سرمایه در هم آمیخته است. اکنون سرمایهٔ مالی جهانی در جلوی این تهاجم گسترده و تازهٔ سرمایه برای رسیدن به هدف مشترک، به منظور افزایش عظیم میزان انباشت سرمایه و به حداکثر رساندن سود تا جایی که ممکن است، حرکت می‌کند.

این بازچینی نظم جهان برای حداکثرسازی سود در زیر فرمان سرمایهٔ مالی جهانی، همان است که آن را نولیبرالیسم تعریف می‌کنند. پیش از هر چیز، نولیبرالیسم با بهره‌گیری از سیاست‌هایی عمل می‌کند که هرگونه محدودیت بر حرکت کالا و سرمایه در عبور از مرزها را از میان برمی‌دارد. ”آزادسازی “بازرگانی موجب ورشکستگی تولیدکنندگان و صنعت‌زدایی کشورها، به‌ویژه در کشورهای در حال توسعه می‌شود. البته در کشورهای توسعه‌یافته نیز به علّت جابه‌جا شدن تولید و محلِ کسب‌وکارها به بیرون از این کشورها، همان روند ورشکستگی و صنعت‌زدایی صورت می‌گیرد. همچنین، ”آزادسازی “حرکت سرمایه به شرکت‌های چندملیتی این امکان را می‌دهد که بر دارایی‌های تولیدی کشورهای دیگر (مثل بخش دولتی) دست بیندازند و از این راه نیز انباشت سرمایه را به طور گسترده‌ای افزایش دهند.

تحمیل سیاست‌های ضدتورّمی مثل اِعمال محدودیت بر هزینه‌های دولتی به بهانهٔ برقراری نظم مالی مسئولانه (و از این راه، قرار دادن مقدار عظیمی از نقدینگی در دسترس سرمایهٔ مالی جهانی تا سودهای قماری‌اش را چندبرابر کند) که به کاهش کل میزان تقاضا در اقتصاد جهانی منجر می‌شود، از دیگر راه‌های تحکیم و تقویت انباشت سرمایه است. از جمله راه‌های دیگر عبارتند از: تغییر شرایط معامله و تجارت به زیان کشاورزان کشورهای در حال توسعه؛ کاهش خدمات اجتماعی بخش دولتی در سطح جهان، و به‌ویژه در کشورهای در حال توسعه، و بیش از پیش خصوصی کردن آنها و باز کردن راه برای حداکثرسازی سود در عرصه‌های عظیم خدمات دولتی (مثل آب و برق). حق مالکیت معنوی (کُپی رایت) و دیگر شکل‌های کنترل انحصاری بر دانش، سودهای عظیمی از راه کنترل بر تولید و بازتولید دانش برای ”مالکان “فراهم می‌آورد. به این ترتیب می‌توان گفت که یکی از مشخصه‌های جدید امپریالیسم معاصر، با زور گشودن راه‌های تازه برای حداکثرسازی سود است که تا کنون وجود نداشته است.

در سراسر تاریخ سرمایه‌داری، انباشت سرمایه از دو راه صورت گرفته است: یکی از راه چرخهٔ عادی گسترش سرمایه (اختصاص دادن سود به صاحب سرمایه) در جریان فرایند تولید، و دیگری از راه زور و غارت آشکار (سلب مالکیت اجباری) که مارکس ”جانورخوییِ“ این روند دوّم را با عبارت ”انباشت اوّلیه سرمایه “توصیف می‌کند [واژهٔ اوّلیه که مارکس به کار می‌برد همان واژه‌ای است که در مورد انسان‌های اوّلیه و بی‌تمدّن به کار می‌رود]. انباشت اوّلیه را اغلب به اشتباه مقوله‌ای تاریخی تفسیر می‌کنند: اوّلیه در برابر مدرن. از نظر مارکس و بنابراین مارکسیست‌ها، انباشت اوّلیه مقوله‌ای تحلیلی است که از لحاظ تاریخی در کنار چرخهٔ عادی سرمایه‌داری به حیات خود ادامه می‌دهد. فرایند انباشت سرمایه در گذشته شکل‌های گوناگونی به خود گرفته است، مثل استعمار و تصاحب مستقیم. خشونتِ انباشت اوّلیه در هر مقطع از زمان به طور مستقیم به توازن همبستگی بین‌المللی نیروهای طبقاتی بستگی دارد که بروز چنان خشونت سرمایه‌دارانه را اجازه می‌دهد یا مانع آن می‌شود. در مرحلهٔ کنونی امپریالیسم معاصر، شدّت یافتن چنان روند خشن انباشت اوّلیهٔ سرمایه، به اکثریت بزرگی از جمعیت جهان- هم در کشورهای در حال توسعه و هم در کشورهای توسعه‌یافته- ضربه می‌زند.

خصلت غارتگرانه و یغماگرانهٔ سرمایه‌داری برای به دست آوردن مداوم حداکثر سود است که سبب افزایش شدید نابرابری‌های اقتصادی در سطح جهان و در هر کشور جداگانه، و هم‌زمان، موجب بینوایی هرچه بیشتر اکثریت بزرگی از زحمتکشان و تنگدستان جهان شده است. به علّت سرشت قوانین توسعه و رشد سرمایه‌داری، هر تلاشی برای برون‌رفت از یک مرحله از بحران ساختاری کنونی، به طور طبیعی به مرحله‌ای تازه از بحرانی ژرف‌تر منجر می‌شود.

بحران نولیبرالیسم- چرخش سیاسی به راست

در حال حاضر، یک دهه پس از بحران مالی سرمایه‌داری جهانی [در سال ۲۰۰۸]، نولیبرالیسم خودش در بحران قرار دارد. اکنون برای شمار زیادی از مردم، به‌ویژه در کشورهای سرمایه‌داری توسعه‌یافته، روشن شده است که خیزش نولیبرالیسم در پی به قدرت رسیدن ریگان و تاچر در آمریکا و بریتانیا، وضعیتی را به وجود آورده است که بخش عمده‌ای از توسعه و رشد اقتصادی را اقلیت ناچیزی به سود خود برداشت می‌کند و در عوض اکثریت بزرگ مردم در فقر و بینوایی بیش از پیش فرو رفته‌اند. در دو دهه و نیم پس از پایان جنگ جهانی دوّم، سرمایه‌داری جهانی شاهد دوره‌ای پویا از رشد بود که اغلب از آن با نام ”عصر طلایی سرمایه‌داری “نام برده می‌شود. در آمریکا، در فاصله سال‌های ۱۹۴۸تا ۱۹۷۲ [۱۳۲۷/۱۳۵۱]، همهٔ قشرهای جمعیت آمریکا شاهد افزایش سطح زندگی بودند. امّا در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۷۲ تا ۲۰۱۳، ده درصد پایینی جمعیت [از لحاظ درآمد و ثروت] شاهد سقوط درآمدهای واقعی خود بودند در حالی که ده درصد بالایی درآمدهایی بسیار عالی داشتند. متوسط درآمد واقعی کارگران مرد تمام‌وقت اکنون کمتر از میزانی است که چهار دهه پیش بود. درآمد واقعی ۹۰درصد پایینی جمعیت اکنون سی سال است که راکد مانده است. در ۲۵ کشوری که درآمدهای بیشتری از بقیه دارند، به طور میانگین بین ۶۷ تا ۷۰درصد خانوارها شاهد راکد ماندن یا کاهش درآمدهای واقعی خود در فاصلهٔ سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۴ بوده‌اند. بر اساس نظرسنجی گالوپ در سال ۲۰۰۰، فقط ۳۳درصد از آمریکایی‌ها خودشان را جزو طبقهٔ کارگر می‌دانستند. در سال ۲۰۱۵، این رقم ۴۸درصد، یعنی تقریباً نصف جمعیت آمریکا بود. سختی و بینوایی این‌چنین بخش بزرگی از جمعیت در سطح جهان، و چنان سطح شرم‌آوری از نابرابری، سبب نارضایتی درصد زیادی از جمعیت شده است که به دنبال یافتن راهی برای بیان سیاسی خواست‌هایشان هستند.

همچنین، بحران نولیبرالیسم تضادهای تازه‌ای پدید آورده است که به شکاف و جدایی و کشاکش میان کشورهای امپریالیستی منجر شده است، مثل ”برِکزیت “[خروج بریتانیا از اتحادیهٔ اروپا]. ظهور نیروهای سیاسی جدید و افزایش تنش‌ها آن چیزی است که امروزه در جریان است.

در دورهٔ کنونی، شاهد چرخش بیش از پیش به سیاست‌های راست‌گرایانه در بسیاری از بخش‌های دنیا هستیم. در متن بحران کنونی، امپریالیسم با در پیش گرفتن مجدانهٔ نولیبرالیسم همراه با سیاست‌های تفرقه‌افکنانه و مزوّرانه در سطح جهان، در پی برانگیختن تنش‌های داخلی، محلی، و منطقه‌یی است. در مداخله‌جویی‌های نظامی شرکت می‌کند تا سرکردگی جهانی‌اش و کنترلش بر منابع اقتصادی، مثل نفت در آسیای غربی را تحکیم کند. این روند موجب رشد نژادگرایی، خارجی‌هراسی،‌ و گرایش‌های نوفاشیستی راست‌‌گرایانهٔ افراطی شده است. پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات آمریکا، تحرّک راست‌گرایان در جریان رأی‌گیری برای خروج بریتانیا از اتحادیهٔ اروپا، پیروزی‌های انتخاباتی مارین لوپن از ”جبههٔ ملّی “راست افراطی در فرانسه، قدرت‌گیری و پیشرَوی ”آلترناتیو برای آلمان “، تشکیل دولت دست‌راستی در اتریش با حضور ”حزب آزادی “راست افراطی، و اینکه تقریباً یک‌سوّم از نمایندگان پارلمان اروپا راست‌گرا یا از احزاب سیاسی راست افراطی هستند، همگی بازتاب این چرخش به راست است.

در چنین دوره‌هایی از بحران اقتصادی جهانی شدید، نبردی سیاسی بر سر سوار شدن بر موج نارضایتی فزایندهٔ توده‌ها و به دست گرفتن رهبری اعتراض‌های مردمی درمی‌گیرد. راست‌گرایان سیاسی از نارضایتی مردم استفاده می‌کنند و دست به هر کاری می‌زنند تا نیروهای ترقی‌خواه و چپ به نیروی سیاسی عمده‌ای تبدیل نشوند. این نیروهای راست‌گرا ضمن بهره‌گیری از نارضایتی مردم، در نهایت دقیقاً همان سیاست‌های اقتصادی‌ای را دنبال می‌کنند که خود منشأ وقوع بحران اقتصادی موجود بوده، بار بی‌سابقه‌ای را به مردم تحمیل کرده، و باعث افزایش نارضایتی مردم شده است. روشن است که سمت‌گیری سیاسی در بسیاری از کشورهای جهان در آیندهٔ نزدیک منوط به این خواهد بود که کدام نیروی سیاسی موفق خواهد شد که رهبری مردم ناراضی را به دست بگیرد: نیروهای دموکراتیک چپ‌گرا، یا نیروهای سیاسی راست. به یاد داریم که فاشیسم با حمایت سرمایهٔ انحصاری جهانی پس از رکود بزرگ ۱۹۲۹- ۱۹۳۰ ظهور کرد و قدرت گرفت. نیروهای فاشیستی توانستند به‌خوبی از نارضایتی فزایندهٔ مردم در پی بحران آن سال‌ها بهره‌گیری کنند. در مقطع زمانی کنونی نیز افزایش نارضایتی مردم در جریان بحران اقتصادی جاری که خیلی به درازا کشیده است، مایهٔ ظهور و قدرت‌گیری نیروهای نوفاشیستی و راست افراطی شده است.

در اوضاع و احوال امروزی بحران سرمایه‌داری جهانی، آرمان سوسیالیستی همچنان تنها راهی است که بشر از طریق آن می‌تواند خودش را از بهره‌کشی رها سازد. از زمان فروپاشی مالی جهانی در سال ۲۰۰۸ تا کنون، سرمایه‌داری جهانی از بحرانی به بحران دیگر درغلتیده است. هر تلاشی برای غلبه بر بحران، بذرهای بحران ژرف‌تری را کاشته است. بر اثر فشار اقتصادی بی‌سابقهٔ سنگینی که بهره‌کشی شدید سرمایه‌داری بر مردم جهان تحمیل کرده است، و در پیامد آن، افزایش شدید نابرابری‌های اقتصادی و درماندگی و بینوایی بخش‌های عظیمی از جمعیت جهان، امروزه بیش از پیش به‌روشنی می‌بینیم که سرشت غارتگرانهٔ سرمایه‌داری شکل عریان‌تری پیدا کرده است. هیچ اصلاحی در چارچوب سرمایه‌داری نمی‌تواند بشر را از چنگال چنین بهره‌کشی‌ای رها سازد. فقط گزینهٔ سیاسی سوسیالیسم است که می‌تواند این هدف را برآورده کند. برای رسیدن به هدف رهایی نهایی بشر از بهره‌کشی، باید یورش این گزینهٔ سیاسی به حاکمیت سرمایه را شدّت بخشید.

بحران سرمایه‌داری هر چقدر هم که شدید باشید، سرمایه‌داری هرگز به‌خودی‌خود فرو نخواهد ریخت. سرمایه‌داری با شدّت بخشیدن به بهره‌کشی بی‌تردید به حیات خود ادامه خواهد داد، مگر آنکه بدیل سیاسی مؤثری در مقابل آن قرار بگیرد. از این روست که گزینهٔ سیاسی سوسیالیستی را باید هرچه توانمندتر کرد. درست است که امروزه مبارزات فزاینده‌ای با غارتگری کنونی سرمایه‌داری و تجاوزگری سلطه‌طلبانهٔ امپریالیستی در سراسر جهان در جریان است، امّا این حرکت‌های مردمی اساساً حرکت‌هایی دفاعی باقی مانده‌اند. دفاعی از این لحاظ که مردم برای معاش خود و از دست ندادن حقوق دموکراتیک موجود، و دفاع از آنها مبارزه می‌کنند. نیروی جمعی چنین مبارزه‌هایی باید افزایش یابد و به حدّی برسد که ضربهٔ طبقاتی به حاکمیت سرمایه زده شود.

بنابراین، سرمایه‌داری را باید برانداخت، و رسیدن به این هدف، به طور قطع به توانمند کردن آن نیروی مادّی در جامعه بستگی دارد که طبقهٔ کارگر در پیشاپیش آن است، و می‌تواند از راه مبارزات توده‌یی، مبارزهٔ‌ طبقاتی را شدّت بخشد و قوی‌تر کند و به تهاجم سیاسی به حاکمیت سرمایه دست زند. ساختن این نیروی مادّی و قدرتِ این نیرو، ”عامل ذهنی “در این روند است که تقویت آن امری لازم و ضرور است. عامل عینی، یعنی وضعیت مشخص بحران کنونی، هر چقدر هم که عاملی مؤثر برای پیشبُرد انقلاب باشد، بدون تقویت عامل ذهنی نمی‌تواند به ضربهٔ انقلابی به حاکمیت سرمایه فراروید.

طبقهٔ کارگر بر اساس تحلیل مشخص از شرایط مشخص در هر کشور، و برای شدّت بخشیدن به پیکار طبقاتی و رفتار متناسب با این شرایط واقعی، باید شعارها و اقدام‌ها و تاکتیک‌های مرحله‌یی گوناگونی را به کار گیرد تا بتواند ”عامل ذهنی “را قوی‌تر کند و از آن راه، فرایند دگرگونی انقلابی را در هر کشور به پیش ببرد. تناسب و توازن قوای سیاسی در میان مردم باید به سود چپ تغییر کند و این امر فقط از راه شدّت بخشیدن به مبارزات توده‌یی رزم‌جویانهٔ بر پایهٔ یک خط‌مشی سیاسی جایگزین در برابر نولیبرالیسم امکان‌پذیر است. در نبود چنین مبارزاتی، نیروهای سیاسی راست خواهند توانست از نارضایتی مردم به سود خود بهره‌برداری کنند.

امروزه مارکسیسم به‌تنهایی شالوده‌های اندیشگی و ستون‌های نظری تقویت ”عامل ذهنی “و در نتیجه تشدید مبارزهٔ طبقاتی را در اختیار ما می‌گذارد. بنابراین، تا زمانی که سرمایه‌داری از سر راه برداشته نشده است، تنها نیروی مؤثر و پُرتوان برای ایجاد تغییر در جهان واقعی امروزی، برای تغییر دادن این دنیا و ایجاد دنیایی بهتر، و برای پایان دادن به استثمار انسان از انسان و ملّت‌ها از ملّت‌ها، مارکسیسم است و خواهد بود.

 

به نقل از «نامه مردم» شماره ۱۰۵۱، ۲۴ اردیبهشت ماه ۱۳۹۷


 

 

 

Comments System WIDGET PACK

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: