نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

1397-02-14

نویدنو  20/06/1396 

 

 

مطلب دریافتی

نه چپروی، بلکه واقعبینی ـ بخش نخست

جوانرود

 

مقدمه

قبل از هر چیز باید از پیگیری و تداوم گفتوگوی دوستانه و رفیقانه توسط رفقای سایت «نوید نو» قدردانی کرد. بحثهای درگرفته را میتوان به فال نیک گرفت و از آنها با این امید استقبال کرد که گفتوگوهای رفیقانه و دوستانه بین تودهایها به رفع ابهامات و اختلافات ذهنی و ایدئولوژیک کمک کنند. نگارنده بهرغم تردیدهای جدی خود در انتشار این نوشتهها که مبادا وافی به مقصود که چیزی جز گفتوگو نیست، در پی داشته باشند و بهرغم تمامیلغزشهای خود، امیدوار است که در یافتن چارچوبی درست و سازنده برای گفتوگوها، در حد بضاعت خویش سهیم باشد.

 

*****

 

مجموعه نوشتهها و گفتوگوها پیرامون انتخابات، دولت روحانی و اصلاحطلبها خط مشی و برنامه حزب و غیره که در سایت «نوید نو» در ماههای اخیر منتشر شدهاند، صرفا به روشنتر شدن مواضع «نوید نو» ـ و نه چیز دیگری ـ کمک کرده است. انتشار مطلب «چه باید کرد؟» در «نوید نو» و طرح «دو تاکتیک و رویکرد متفاوت و متقابل نیروهای چپ در ارتباط با انقلاب ملی دمکراتیک» با گزارههایی همچون «فعالان اجتماعی کمونیست و کمونیستهای واقعی در میان حامیان رویکرد نخست جای دارند» چیزی نیستند جز اعلان مجدد مواضع اعلان شده قبلی «نوید نو». بهعبارت دیگر مطالب «نوید نو»، واقعبینانه بودن خط مشی آن را ثابت نمیکند، بلکه صرفا بیان مجددی ازخط مشی ـ رویهم رفته چپروانه سایت «نوید نو» است. «نوید نو» میگوید خط مشی ما مارکسیستی ـ لنینیستی است یا «کمونیست واقعی» و بقیه همگی رفورمیست و انحلالطلب و قلابی.

قبل از هر گفتهای، نمیتوان با این گزاره کلی و رویکرد موافق بود. مانند سایر کشورها کمونیستها و چپهای ایران نیز طیفی را از راست تا چپ تشکیل میدهند و به دو گرایش یا رویکرد مورد نظر «نوید نو» تقسیم و محدود نمیشوند، هرچند در انتخاباتها در دو مشی فوقالذکر بهطور موقتی دستهبندی شوند. آیا منظور از نیروهای چپ در «دو تاکتیک و رویکرد متفاوت و متقابل نیروهای چپ در ارتباط با انقلاب ملی دمکراتیک» شامل همه جریانهای منتسب به جنبش کمونیستی ایران است یا منظور طیف تودهای و اکثریتی است؟ میدانیم که بسیاری از نیروهای چپ اصولا انقلاب ملی دمکراتیک را قبول ندارند و فقط در پی انقلاب سوسیالیستی بودهاند و هستند. ابهامی که در متن «نوید نو» در این خصوص وجود دارد، چه عمدی باشد و چه سهوی، تمایل «نوید نو» به طبقهبندی خود در این گروه را نشان میدهد. همان نیروهایی که «نوید نو» آرزوی تشکیل جبهه سوم از آنها را در سر دارد.

در این صورت معلوم میشود که منظور «نوید نو» از «کمونیستهای واقعی»، چنین نیروهایی هستند. نیروهایی که از ابتدای انقلاب، نه آن را قبول داشتند و نه وقعی به تئوریهای علمی حزب توده ایران و احزاب و سازمانهای جنبش کارگری و کمونیستی قائل بودند. آنها بهترین مصادیق چپروی در انقلاب بهمن ۵۷ ایران بودهاند و با گذشت ۴ دهه از انقلاب بهمن، نه انتقادی از خود کردند و نه به خانواده جنبش کمونیستی و کارگری پیوستند. برای آنها به قول ناصر زرافشان، چیزی جز تضاد کار و سرمایه وجود ندارد و اگر سازمانی و کسی چنین نباشد، جز اپورتونیست و رفورمیست نیست. رفقای «نوید نو» میدانند که یکطرفه و مشتاقانه به «جبهه سوم»، جبهه «کمونیستهای واقعی» مایل شدهاند. آنها اشتیاق خود را به پیوستن به نیروهایی که اعتقادی به مرحله ملی دمکراتیک انقلابها ندارند را بههیچوجه پنهان نمیکنند. و یکی از مهمترین ابهامها و سئوالها از «نوید نو» و طرفداران «جبهه سوم» متشکل از «جنبش کمونیستی و کارگری ایران» این است که نیروهای چنین جبههای که اعتقادی به انقلاب ملی دمکراتیک ندارند چگونه میتوانند متحد استراتژیک ما در جبهه ضد دیکتاتوری باشند؟

آیا منظور «نوید نو» از «کمونیستهای واقعی»، همان دمکراتهای انقلابی چپ دوران انقلاب بهمن ۵۷ نیست که در پی اهداف انقلاب سوسیالیستی، با برخورد کاملا غیرمسئولانه تاریخی، دعوت حزب توده ایران ـ کمونیستهای واقعی ـ برای تشکیل جبهه متحد خلق را رد کردند؟ آیا ۴۰ سال فرصت کمیبوده است تا آن دمکراتهای انقلابی به کمونیستهای واقعی تبدیل شوند و جبهه متحدی از چپها را حداقل در خارج از کشور تشکیل دهند؟

«نوید نو» اما با این طبقهبندی عجولانه و شتابزده، طیف چپ ایران را با تنوع بسیار گسترده و پیچیده آن، فقط به دو گروه و دو رویکرد، با گنجاندن فرضی خود ـ چنین جبههای هنوز تشکیل نشده که رویکردی داشته باشد ـ در درون «کمونیستهای واقعی» باید بهدنبال پلاتفرمی در میان سازمانهای چپ مارکسیستی باشد تا این طرفداران انقلاب سوسیالیستی بیاعتقاد به انقلابهای ملی دمکراتیک را راضی کند در اینجا است که «نوید نو» در مقاله «چه باید کرد»‌شان، آشکارا وظایف انقلاب ملی دمکراتیک را با انقلاب سوسیالیستی درهم ادغام میکنند تا رویکردی «نوین» پدید آورند! اما هیهات که چنین سپر انداختنهایی نه تنها معمولا موجب تغییر ماهیت کمونیست واقعی میشود، بلکه این کار در عمل بهمعنای نفی مرحله انقلاب ملی دمکراتیک و تنها گذاشتن مردم به جان آمده در مبارزه با دیکتاتوری است، دقیقا همان کاری که چپهای تماشاچی میکنند و به قول رفیق عاصمی، منتظر رسیدن قطار به مقصد هستند.

هرچند نمیتوان از این نکته استقبال نکرد که رفقای «نوید نو» خود را کمونیست واقعی بنامند، اما فراموش نکنند که لازم است مرزبندی خود را با تجدیدنظرطلبان حزب کمونیست آمریکا ازجمله سام و سوزان وب که حزب کمونیست آمریکا را تا آستانه انحلال کامل به پیش بردهاند، اعلان کنند و توضیح دهند که آیا آنها را هم «کمونیستهای واقعی» میدانند که مطالبشان را بهطور مسلسل در «نوید نو» منتشر میکنند؟!

 

«نوید نو» با این طبقهبندی «دو طیف چپها» که میتوانست موقتی و منحصر به انتخابات گذشته باشد، توجه نمیکند که طرح دو رویکرد در میان چپها، بههیچوجه بهمعنای واقعبینی و دوری از چپروی «نوید نو» نیست و نمیتواند باشد. درست ان بود که «نوید نو» با توجه به مرزبندی مفروض خود با چپهای طرفدار انقلاب سوسیالیسی، حداقل از سه رویکرد صحبت میکرد و خود را بهعنوان طرفدار انقلاب ملی دمکراتیک، در دسته واقعبینها که جایشان در این طبقهبندی خالی بود میگنجاند. همانند همان رویکرد درستی که پلنوم پانزدهم حزب، انقلاب ملی دمکراتیک را میپذیرد، بر مبارزه با دیکتاتوری با مضمون طبقاتی خلقی تأکید دارد و خواستار تشکیل یک جبهه خلقی ضد دیکتاتوری است بدون آن که سمتگیری سوسیالیستی را فراموش کند. اما چرا چنین نمیکند؟ چون پیشاپیش برای جلب قلوب چپها، وظایف دو انقلاب متفاوت را درهم ادغام کرده است!

بدیهی است که بین برنامه و خط مشی سیاسی اختلافنظر و عدم انطباق وجود داشته باشد چنان که در رهبری قبل از انقلاب چنین بود و با کنارگذاری رفیق اسکندری از سمت دبیر اولی و جایگزینی وی با رفیق کیانوری با چنین پدیدهای مواجه بودیم. در تعیین مرحله ملی دمکراتیک انقلاب در برنامه حزب، اختلافی بین نگارنده و «نوید نو» و رفیق عاصمیو برنامه نیست. اما در مورد خط مشی، چنین نیست و اختلافنظر جدی هست با این تفاوت که اینبار، ریشه اختلافنظر در خط مشی، در خود برنامه است که در یکی دو مطلب اخیر آن را توضیح دادهام. در واقع «نوید نو» دارد همان خط مشی را صادقانه پیگیری میکند.

با عذرخواهی مجبورم گفته قبلی خود را یکبار دیگر بهطور خلاصه یادآور شوم که فرمولبندی «تشکیل جبهه سراسری ضد استبداد ولی فقیه» در برنامه حزب، چنان است که عملا مبارزه با دیکتاتوری را به تشکیل جبهه چپها گره زده و بهطور آگاهانه نیروهای سیاسی غیرچپ، ازجمله اصلاحطلبان را از جبهه وسیع ضد دیکتاتوری حذف کرده است. عدم توجه به الزامات تئوریک و سیاسی تشکیل جبهه سراسری ضد استبدادی یا جبهه ضد دیکتاتوری، که علیالقاعده باید از نیروهای بسیار متنوعی با پایگاههای طبقاتی مختلف، تشکیل شود، عملا نه تنها تشکیل این جبهه را از ابتدا دچار مشکل عدم تشکیل میکند، بلکه راه را بر اتخاذ هرگونه تاکتیک مبارزاتی همسو با سایر نیروهایی که بهطور مستقل از چپها با دیکتاتوری میرزمند نیز میبندد.

ملاک اصلی درستی در عین واقعبینی هر خط مشی سیاسی، میزان انطباق آن با مضمون مبارزهای است که در جریان است. نمیتوان مضمون مبارزات این دوران را ملی دمکراتیک اعلان کرد و پیشاپیش و تحت هر عنوان، نیروهای دیگری را که درگیر همین مبارزه هستند نه تنها از حضور در جبهه مشترک مبارزه حذف کرد، بلکه آنها را تخطئه نیز کرد.

در مبارزات ملی دمکراتیک خلق ایران، چپروی همانقدر میتواند مضر باشد که راستروی و باید از هر یک از آنها پرهیز کرد. بهنظر نگارنده مادام که خط مشی سیاسی ما در جستجوی اقدامات جبههگرایانه پلنوم ۱۵ نباشد و جبهه ضد دیکتاتوری برنامه ششم را با حضور همه نیروهای ضد دیکتاتوری دنبال نکند، نمیتوان انتظار برونرفت از چپرویها را داشت و درعینحال، خود را «کمونیست واقعی» نامید.

بدیهی است که امثال نگارنده نه تنها خود را در دو جناح مد نظر «نوید نو»، نمیدانند و خودرا واقعبین تلقی میکنند.لازم است از این دیدگاه به نکاتی در آن مقالات پرداخته شود که مارا به بحثهای مشخصتر نزدیک کند مبنی بر این که مشی «نوید نو» نیز، نه واقعبینانه بلکه چپروانه است.

 

مقوله انقلاب ملی دمکراتیک

در مورد «ارتباط منطقی بین براندازی استبداد ولایت فقیه و انقلاب ملی دمکراتیک و پیوستگی بین آنها» بحثی نیست. مبارزه با دیکتاتوریها،سابقهای بسیار طولانی در حزب ما دارد. پلنوم پانزدهم و برنامه مصوب آن بهترین تاکتیک به مفهوم لنینی را با سمتگیری سوسیالیستی در انقلاب ملی دمکراتیک در برنامه گنجانده بود. در آن برنامه، صحبت از سرنگونی دیکتاتوری رژیم شاه همزمان با سرمایهداری بزرگ وابسته به دربار و امپریالیزم بهعنوان یک پدیده واحد بود که اهدافی درهم تنیده بودند و آنچنان هم شد. سرنگونی شاه با سرنگونی سرمایهداری وابسته به امپریالیزم مترادف بود. اما بهنظر میرسد «نوید نو» با بیان «ارتباط منطقی بین براندازی استبداد ولایت فقیه و انقلاب ملی دمکراتیک و پیوستگی بین آنها» به شباهت و همسانی دو انقلاب ملی دمکراتیک در پیش رو و سال ۵۷ معتقد باشد. بهعبارت دیگر بهنظر میرسد با تأکید بر «درهم تنیدگی دو مقوله دیکتاتوری و انقلاب ملی دمکراتیک» گذشته از وجه مبارزه ضد دیکتاتوری، مبارزه با نئولیبرالیزم در زمان ما را مقولهای شبیه مبارزه با سرمایهداری وابسته به امپریالیزم رژیم شاه تلقی میکند.

اگر درک نگارنده از مواضع «نوید نو» درست باشد، سئوال میکنم که آیا این قیاس درستی است و آیا این دو انقلاب ملی دمکراتیک واقعا شبیه هم هستند؟ آیا چنان که چپروها میگویند رژیم ولایت فقیه یا حاکمیت جمهوری اسلامی و نظام اقتصادی آن، همانند رژیم شاه، وابسته به امپریالیزم است؟ آیا ایران، سرمایهداری وابسته به امپریالیزم است؟ آیا جمهوری اسلامییا جناحهای حاکمیتی آن، از رویکرد سرمایهدارانه وابستگی به امپریالیزم پیروی میکنند؟ آیا زیرساخت اقتصادی ایران، چنان که در تعبیر «زیرساخت ضد مردمیو روبنای ارتجاعی ولایت فقیه» آمده، واقعا «ضد مردمی‌» است؟ 

بهنظر نگارنده، انقلاب بهمن ۵۷ و انقلاب ملی دمکراتیک در دستور کار برنامه حزب، بهرغم شباهتهای منطقی، اما تفاوتهای جدی تاریخی دارند، تفاوتهایی از جنس مقوله تاریخی. آنها در عین حفظ اشتراکات منطقی انقلابهای ملی دمکراتیک، خودویژگیهایی دارند، حشو و زوائدی دارند که آنها را مشخص و از یکدیگر کاملا متمایز میکند و بین آنها رابطه اینهمانی برقرار نیست.

 انقلاب بهمن ۵۷ با دستاوردهای معینی همچون، گسست ایران از مدار جهانی سرمایهداری البته بهطور عمده، ملی و دولتی شدن بخش عمده اقتصاد ایران، همچنین تکیه بر استقلال سیاسی با مواضع ضد امپریالیستی با شدت و ضفهای مختلف توسط مجموعه جناحهای حاکمیتی و ماشین دولتی کم اختیار آن، عملا مارا با انقلاب ملی دمکراتیکی از نوع دیگر و چه بسا برتر مواجه کرده است که به قول رفیق طبری، کشف قوانین خاص آن در کنار مفاهیم عام مارکسیزم- لنینیزم به عهده حزب پیشاهنگ طبقه کارگر است.

قوانین کشف شده مرتبط با این مرحله از انقلاب ملی دمکراتیک، توسط رهبری حزب معمولا بهصراحت بیان میشوند. آنچه تاکنون بیان و بارها در اسناد مختلف تکرار شده است، بیان صورتبندی «روبنای ارتجاعی ولایت فقیه با زیربنای ضد مردمی» و در جای دیگری از اسناد حزب، «با زیربنای سرمایهداری» و «سرسپردگی کل حاکمیت به سرمایهداری نئولیبرال» است. متعاقبا تحت عنوان برنامه نوین حزب بر «جداییناپذیری» مقولات آزادیهای دمکراتیک با حقوق دمکراتیک زحمتکشان بهعنوان اصل و پایه خط مشی حزب تأکید فراوانی شده است.

رویکرد برنامه نویسان حزب درسال ۹۱ این بوده که در برنامه جدید حزب تحت عنوان رویکردی نوین، بر«جداییناپذیری» مقولات آزادیهای دمکراتیک با حقوق دمکراتیک زحمتکشان تأکید شده است که منظور از نوین، جداییناپذیری است که با رویکرد رهبری حزب بعد از انقلاب تا پلنوم ۱۷ تفاوت دارد.

این رویکرد از رویکرد رفیق طبری در پلنوم شانزدهم که در آن، جنبه ضد امپریالیستی دمکراسی انقلابی و دمکراتهای انقلابی ـ نه فقط ایران ـ، تقریبا ملاک مطلق انقلابیگری دمکراتهای انقلابی و حمایت از آنها توسط کمونیستها تلقی میشد و بهصراحت به آزادیهای دمکراتیک، اهمیتی ثانوی میداد [کتاب برخی مسایل حاد انقلاب ایران، نوشته رفیق طبری، انتشارات حزب توده ایران، جلد ۲، سال ۱۳۵۸] متمایز است.

بهنظر میرسد رویکرد رفیق طبری، اساس نظری و رویکرد سایت عدالت (سایت هواداران سوسیالیزم علمی) را تشکیل میدهد که براساس آن تمامی نیروهایی که با امپریالیزم مخالفت میکنند ازجمله خامنهای و سپاه و احمدینژادیها و غیره، انقلابی محسوب میشوند و هر جریانی ـ حتی حزب توده ایران ـ چه در داخل و چه در خارج کشورکه با آنها مخالفت و مقابله کند، غیرانقلابی و رفورمیست و اپورتونیست محسوب میشوند. ریشه مخالفت آنها با جنبش سبز، در چنین رویکردی ریشه داشت و هنوز هم دارد. این رویکرد را میتوان راستروانهترین موضع در میان چپها تلقی کرد که با عبارات مارکسیستی، آب به آسیاب دیکتاتورهای حاکم میریزد.

نگارنده با مطلق کردن رویکرد رفیق طبری مخالفم، زیرا راه را بر اختلاط و عدم تمایز بین دمکراسی ارتجاعی ضد امپریالیست از دمکراسی انقلابی باز میکند. این رویکرد نمیتواند جناح راست دمکراتهای انقلابی و سرمایهداران مرتجع بازار بعد از انقلاب را که ضد امپریالیست هم هستند از دمکراتهای انقلابی طرفدار آزادیها و حقوق دمکراتیک به نفع زحمتکشان ـ چنان که در جنبش سبز و اصلاحطلبی مطرح بود و هست ـ از یکدیگر متمایز و مجزا کند و راه را بر انحراف نظری جریانهایی نظیر سایت عدالت ببندد.

بهنظر میرسد در تدوین برنامه ششم رویکرد رفیق طبری، کنار گذاشته شده و رویکرد دیگری جایگزین آن شده است که «نوین» نامیده میشود و طبق آن بر «جداییناپذیری» مقولات آزادیهای دمکراتیک با حقوق دمکراتیک تأکید شده است. اما مشکل اینجا است که چنین جایگزینی، بهطور منطقی با تأکید بر پیوند ارگانیک بین آزادیهای دمکراتیک و حقوق دمکراتیک، باید در صدد تشکیل جبههای متشکل از نیروهای متنوع ضد دیکتاتوری باشد. اما در همان برنامه، چنین نشده و بهطور عمده و عملا بر تشکیل جبههای متمایل به چپها تأکید شده است.

نباید فراموش کرد که با تشکیل این جبهه چپ، وظیفه مبارزه طبقاتی پیگیری میشود. درواقع این، تأکید بر مبارزه طبقاتی با تأکید بر مبارزه بانئو لیبرالیزم (بخوانید سرمایهداری) مبارزه برای حقوق دمکراتیک تلقی میشود. و این امر سرآغاز کمرنگ شدن مبارزه با دیکتاتوری در برنامه و عمل است. گواه آن نیز، حجم عظیم مقالات علیه نئولیبرالیزم و دولت روحانی دستنشانده ولی فقیه در نشریات حزب و سایتهای هوادار آن ـ بهجز سایت عدالت ـ است که بهترین شاهد و مؤید در محاق گرفتن مبارزه با دیکتاتوری بهرغم تصریح اولویت آن در برنامه حزب است.

از سوی دیگر بیان برنامه ششم مبنی بر صورتبندی کاملا سرمایهدارانه و «ضد مردمی» زیر بنای اقتصادی جمهوری اسلامی با بخش اقتصادی مسلط و عمده بخش دولتی، درکنار بخشهای کوچک خصوصی و تعاونی کشور، قطعا انطباق ندارد.

نگارنده میتواند بهطور قابل بحثی نتیجه بگیرد که چه بسا تضاد اصلی در جمهوری اسلامیفعلی، بهطور قابل تأملی، تضاد زیربنای بخش دولتی یا مردمیآن با روبنای سلطانی و تیولدارانه جناح ولی فقیه و جناح خصوصیطلب سرمایهدارانه جناح روحانی در ماشین دولتی باشد.

چه بسا تضاد زیربنای اقتصاد دولتی با روبنای سلطانی و خصوصی و غارتگرانه آن در اشکال مختلف آن است که، شالوده تضاد خلق با مجموع حاکمیت را تشکیل میدهد نه زیربنای سرمایهدارانه مانند رژیم شاه. تضاد بین مالکیت عمومیو حاکمیتی که نه تنها توان تعمیق انقلاب بهنفع تودهها را نداشته و ندارد بلکه خواستار تغییر و تصاحب آن بهنفع طبقات و جناحهای مختلف سرمایهداری با گرایشهای بوروکراتیک و تجاری عمیقا ضد خلقی است.

تضاد فعال ما که تعیینکننده ماهیت انقلاب ملی دمکراتیک جدید و پیش روی ما است، عبارت است از تضاد بین مالکیت دولتی و عمومی بر کلیه اموال و مناسبات دولتی و ملی شده متعلق به خلق که از انقلاب بهمن ۵۷ بجا مانده است با روبنای حاکمیت طبقاتی که آگاهانه نمیخواستند انقلاب تعمیق یابد و با اتحاد شوم و همراهی جناح راست دمکراتهای انقلابی که از تعمیق انقلاب بهنفع خلق وحشت داشتند از حدود نیمه دهه ۶۰ تاکنون، حامیان دیکتاتوری را تشکیل میدهند. روبنای ولایت فقیه بعد از خمینی، همدستی سپاه و ولی فقیه با پایگاه بورژوازی بوروکراتیک و تجاری، با اجزای حاکمیتی مختلف، روبنای ارتجاعی این حاکمیت را تشکیل میدهند. در همینجا باید به شکاف در حاکمیت با ظهور اصلاحطلبان در سال ۷۶ و تصرف برخی از نهادهای رژیم چون مجلس و قوه مجریه تأکید کرد و اقدامات آنها را از طبقات و جناح ولی فقیه تا حد زیادی جدا کرد.

به بیان سیاسی، تضاد مطرح و فعال ما بهمدت سه دهه، تضاد بین خواستههای خلق برای حفظ و تعمیق دستاوردهای انقلاب یا آنچه از آن باقی مانده است با حاکمیتی مستبد و دیکتاتور است که میخواهد این زیربنا را نیز به نفع الیگارشی حاکم و طبقات حامیآن مصادره کند. مردم برای حقوق بهدست آورده خود با حاکمیتی مبارزه میکنند که همه چیز انقلاب را در خدمت منافع خود قرار داده و سالها است که با مقاومت مردم مواجه بوده است.

به این اعتبار، انقلاب بهمن ۵۷ با دستاوردهای معین و بسیار قابلتوجهی که با سقوط رژیم پهلوی کسب کرد، با توقف آن در مراحلی از تعمیق آن توسط جناح سرمایهداری بازار و دمکراتهای راستگرا، عملا انقلابی ناتمام است که باید به پایان برسد. پایان و تکمیل آن، کسب مجدد دستاوردهای به یغما رفته و تعمیق هرچه بیشتر آن تا حصول به آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی یا همان آزادیها و حقوق دمکراتیک بهنفع خلق و زحمتکشان، وظیفه انقلاب ملی دمکراتیک جدید است.

انقلاب ملی دمکراتیک  پیش روی ما باید کار را از جایی شروع کند که ناتمام مانده است. مبارزه با دیکتاتوری برای کسب آزادیها و اعاده حقوق دمکراتیک که در قانون اساسی نیز به آنها تصریح شده است، دو هدف اصلی این انقلاب است. ازینرو این جمعبندی برنامه حزب که برای این دو هدف استرتژیک، اهمیت فراوانی قائل شده است، بسیار درست است. اگر ما انقلاب ملی دمکراتیک در پیش رو را برای دستیابی به چنین اهداف معطل مانده و به تعطیلی کشانده شده درک کنیم، در اینصورت جبهه سراسری ضد استبدادی و ضد دیکتاتوری، جبهه گستردهای از تمام نیروهایی خواهد بود که در پی آزادیها و حقوق دمکراتیک در اولویت و مقدمه گام گذاشتن در مسیر راه رشد سرمایهداری تا آستانه سوسیالیزم خواهد بود.

از همین جا است که اشکال نگارنده بر ابهام تز «ارتباط منطقی بین براندازی استبداد ولایت فقیه و انقلاب ملی دمکراتیک و پیوستگی بین آنها» وارد میشود. اگر منظور رفقا از انقلاب ملی دمکراتیک، مبارزه با دیکتاتوری همان سرمایهداری یا نئولیبرالیزم باشد که در نشریات ـ ازجمله «نوید نو» ـ بر آن تأکید فراوان میشود، در اینصورت،این اشکال وارد میشود که وقتی بر«جداییناپذیری» مقولات آزادیهای دمکراتیک با حقوق دمکراتیک تصریح میشود، از دل آن مبارزه با سرمایهداری ـ که وظیفه انقلاب سوسیالیستی است ـ نیز بهطور همزمان استخراج میشود و برای آن جبهه چپ کارگری پیشبینی میشود؟

درست است که هر حزبی باید برای کسب هژمونی در انقلابهای دمکراتیک و سوسیالیستی تلاش کند و برای آن برنامهریزی و سازماندهی کند، ولی درست نیست که وظایف انقلابهای دمکراتیک که انقلابهای غیرپرولتری خردهبورژوازی یا طبقات متوسط است با وظایف انقلابهای سوسیالیستی که انقلابهای کارگری محسوب میشوند، مخلوط شوند. به تعبیر لنین، چپها با کسب هژمونی انقلابهای دمکراتیک میتوانند آنها را از مرزهای این انقلابها فراتر ببرند و راه را برای انقلاب سوسیالیستی، هموارتر کنند، اما نمیتوانند خواستاندیشانه وظایف این دو انقلاب را با هم مخلوط کنند.

یک چنین اختلاطی، که خصلتی عمیقا چپروانه دارد، زیانهای متعددی دارد که مهمترین زیان آن، تجزیه خلق در مقابل دیکتاتوری است. به این ترتیب چپها ازسویی قادر به انجام وظایف تاریخی خود در انقلاب ملی دمکراتیک نخواهند بود و از سوی دیگر، اعتماد تودهها را از دست خواهند داد و انزوای سیاسی درانتظارشان خواهد بود.

اگر بپذیریم که چپها فقط برای حقوق دمکراتیک میرزمند و آزادیهای دمکراتیک برایشان در اولویت نیست، پس چنین «جبهه سوم» چپها هم  نباید چندان دربند «جداییناپذیری آزادیها و حقوق دمکراتیک باشد». در اینصورت نگارنده حق ندارد نتیجه بگیرد که تشکیل جبهه چپها اصولا در خدمت تشکیل جبهه ضد دیکتاتوری نیست بلکه در خدمت مبارزه با سرمایهداری است؟ آیا حق با نگارنده نیست که تشکیل چنین جبههای، در خوشبینانهترین حالت، میخواهد جبهه وسیع ضد دیکتاتوری را با هژمونی چپها تشکیل دهد و اعتنایی به مضمون انقلابهای ملی دمکراتیک ندارد و عملا به نیروهای خردهبورژوازی و متوسط جامعه در انقلاب  ملی دمکراتیک، کم بها میدهد؟ آیا تشکیل این جبهه وظایف مرحله انقلاب سوسیالیستی یعنی مبارزه بانئو لیبرالیزم ـ همان سرمایهداری دوران ما ـ را پیگیری نمیکند؟

آیا «جبهه سراسری استبداد ضد ولایت فقیه» با برنامه نوین ششم حزب که آزادیهای دمکراتیک را از حقوق دمکراتیک لاینفک میداند، متناسبتر است یا جبهه متشکل از «چپهای جنبش کارگری» که آنقدر در برنامه بر آن تأکید شده و راهنمای عمل رفقای «نوید نو» قرار گرفته است؟! آیا این اعتراض «نوید نو» که «فراموش کردهاید که ما حزب طبقه کارگریم؟» بیان دیگری از تمایل به مبارزه با سرمایهداری نیست؟

نظر نگارنده بر آن است که تمامی مساعی بهعمل آمده برای تدوین برنامه ششم جدید حزب، و تلاش برای رمزگشایی از پیچیدگیهای اقتصادی و اجتماعی برای تدوین برنامه ششم، ناکافی بوده است. این تلاشها تحت تأثیر خیانتها و جنایتهای رهبران جمهوری اسلامی، بهویژه بعد از ضربات جنایتکارانه بر نیروهای انقلابی ازجمله حزب توده ایران به تحلیل چپگرایانه از دوران ما، ماهیت رژیم، طبقات حاکم، زیربنا و روبنا متمایل شده و این نفرت و شیفتگی به ضربه زدن به حاکمیت ارتجاعی، مانع جمعبندی عمیق و علمی واقعبینانه از تحولات بعد از انقلاب شود. این تلاشها با کنارگذاری عمدی رویکرد رهبری دروان انقلاب حزب که جزو عمیق ترین و واقعبینانه ترین تحلیلهای حزب بوده است، نتوانسته وظیفه ارتقای آن تحلیلهای عمیق را به انجام برساند، پیچیدگیهای جدید را تجزیه و تحلیل کند و با کشف قوانین ویژه دروان جدید به رهیافت دقیق و درستی از انقلاب ملی دمکراتیک درپیش رو بینجامد. حداقل میتوان گفت که این تلاشها ناکافی بودهاند.

سئوالاتی همچون این که آیا انقلاب ملی دمکراتیک با طرح طرد رژیم ولایت فقیه، هدف سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامیرا هم دنبال میکند، آیا مبارزه با سرمایهداری با وظایف ملی انقلاب دمکراتیک، وزن یکسانی دارند، همچنان به قوت خود باقی است. لزوم تعیین تکلیف با طیف نیروهای طرفدار براندازی نظام تا طیف مخالفان دیکتاتوری ولی فقیه تا طرد و حذف آن، بهمثابه استراتژیهای متفاوت ازجمله مسایل بیپاسخ هستند.

رفقای گرامی «نوید نو»! در بند یک جمعبندی خود در «دو تاکتیک» (مقاله «نوید نو») نوشتهاید: «رویکرد دوم ارتباط مکانیکی و تقدم و تأخر بین مبارزه دمکراتیک و انقلاب ملی دمکراتیک قائل است». درست این است که نگارنده، آماج اصلی انقلاب ملی دمکراتیک ایران را مبارزه با دیکتاتوری ارتجاعی و پایگاه طبقاتی آن و رهایی خلق از شر آن میداند تا راه مبارزه تمام عیار با سرمایهداری، گشوده شود. درک نگارنده با آن درک از برنامه ششم حزب منبطق است که اعلان کرده است انقلاب ملی دمکراتیک ایران از مبارزه با دیکتاتوری ولی فقیه میگذرد که معنای آن، عمده بودن و اولویت داشتن مضمون اصلی انقلاب ملی دمکراتیک است که در صورت پیروزی انقلاب میتواند مانند انقلاب بهمن ۵۷ با سمتگیری سوسیالیستی توسط جبهه متحد خلق ازجمله جبهه چپها ـ که هرکز در انقلاب بهمن تشکیل نشد ـ پیگیری و تعمیق شود.

متأسفانه شما هم مثل رفیق عاصمی، با تکرار «ارتباط مکانیکی و تقدم و تأخر» منظورتان چیزی جز تأکید بر مبارزه با سرمایهداری همزمان با مبارزه با دیکتاتوری ولی فقیه نیست. نگارنده در مقالهای با عنوان «یک استراتژی و دو مرحله در انقلاب ملی دمکراتیک بهمن ۵۷» سعی کردم نشان دهم که اصطلاح مرحلههای مورد استناد من، متعلق به رهبری حزب در انقلاب بهمن ۵۷ است. مرحله اول انقلاب با سرنگونی رژیم شاه، آغاز و مرحله تعمیق طبقاتی آن، آغاز مرحله گذار و تعمیق انقلاب و سپری کردن فرایند «که بر که» از فردای انقلاب بهمن ۵۷ است. اسناد و مدارک حزب از سالهای ۵۴ تا چند ماه بعد از انقلاب نیز در آن مقاله ارائه شدهاند. اما درهم تنیدگی وظایف سرنگونی رژیم شاه با قطع ریشههای وابستگی به امپریالیزم، هیچ تناقضی با دو مرحلگی آن انقلاب نداشت و در انقلاب ملی دمکراتیک بعدی نیز نخواهد داشت.

اتصال و چسبیدگی دو مرحله سرنگونی رژیم شاه و نظام سلطنتی و مرحله تعمیق انقلاب در انقلاب بهمن ۵۷، که اولی بر دومیمقدم بود، امری واضح است. شما وقتی این مراحل را رد میکنید و این موضوع را مطرح میکنید که گویا نگارنده به انقلابهای جداگانهای با نام ضد دیکتاتوری و انقلاب ملی دمکراتیک معتقدم، در واقع میخواهید از تشکیل جبهه چپها در مقابل جبهه سراسری ضداستبداد ولی فقیه دفاع کنید.ن گارنده سعی کرده است، مضرات و عواقب سوء ناشی از التقاط یا ادغام آگاهانه یا ناآگاهانه انقلاب سوسیالیستی و ملی دمکراتیک را از سویی، و مشابهسازی انقلاب بهمن ۵۷ با انقلاب در پیش رو را، از سوی دیگر، توضیح دهد. کل ادبیات شما در خدمت دفاع از خط مشی است که در پیش گرفتهاید و نگارنده سعی کرده و میکند آن را ریشهیابی کند.

تأکید من آن است که در هر انقلاب ملی دمکراتیکی، صفبندی سیاسی ـ طبقاتی این دو مرحله نیز با یکدیگر متفاوت خواهد بود که نمیتوان به آن توجه نکرد. چنان که در فردای انقلاب بهمن، راستترین جناح جبهه ضد دیکتاتوری شاه، یعنی بورژوازی تجاری ـ صنعتی (نهضت آزادی و جبهه ملی در دولت موقت) و متعاقب آن ولی دیرتر، بورژوازی تجاری موسوم به بازاریها (هیأتهای مؤتلفه) در گردش به راست از اواسط سال ۵۸، از جبهه دیروزی ضد دیکتاتوری شاه، جداشدند، در انقلاب بعدی نیز چنین خواهد شد و راستترین نیروهایی که امروز در جبهه ضد دیکتاتوری حضور دارند، در فردای انقلاب ملی دمکراتیک، محافظهکار خواهند شد و سنگ منافع خود را به سینه خواهند زد و از بقیه جداخواهند شد و به انقلاب پشت خواهند کرد. دومرحلگی و چه بسا سه مرحلگی انقلابهای دمکراتیک برای امثال نگارنده، عین دیالکتیک حرکت انقلاب در بستر اجتماعی و طبقاتی آن است و چه بسا در انقلابهایی با ترکیب سیاسی و طبقاتی مشابه انقلاب بهمن ۵۷ که طبقه کارگر و سازمانهای سیاسی آن، هژمونی را بهطور قاطع و تعیینکننده در دست نداشته باشند، محتملترین شکل، بروز این فرایند است. اهمیت این توجه در شکلبندی جبهههای متفاوت، در مرحله اول با ترکیب طبقات مختلف ضد دیکتاتوری و در مرحله بلافاصله پس از پیروزی، ترکیب طبقات جدید طرفدار تعمیق انقلاب به نفع خلق است.

 

(ادامه دارد ...)

 

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: