سیمرغ پر
مرثیه ی رفیق نعمت علی خانی
علی جعفری (ع.ج.ساوی)
هنوزت پری بود
که سیمرغ را بهیاد آری
با هزار حیله و دستان.
هنوزت از شرف آنقدر
مانده بود بهجا
که بیرق وجودت را
بر تاق خانهات بیاویزی
در ضرب آجر و سیمان.
معمار بلند عشق
ای سپاه آبی مرا سردار
استوار پایگاه اقیانوس
از پستان زندگی چه نوشیدی
که قهوه قجری
سپید شیری شد
در سر زمین دروغ و دود و اذان.
کور دلان ترا
بوف کور خانه می خواندند
چراغ هدایتی
پرلاشز از تلالوت تابان.
تو تجوید داغ را بر مخرج درفش
چونان بهسر بردی
که کوه از تحملت نالید
پس چه چیز
آخر چه چیز بارید
در کویر مبهم چشمت
که عطر کوچه باغ های اناری را
شبهای آبیاری را
ظهر کورههای خشتمالی را
سپردی بهکیسه نسیان.
از دریا برآمدی
سراپای خیس عشق
گفتی متاع عدل را
حبیب خدا نکول میکند
باروت و سرب بادا
بر جهازشان باران.
سخن از ماندن بود
سخن از کاری با خاک
سخن از خشتهایی که هره میکردیم
سخن از راهی....
در کنار باغچهی پر از اطلس
و سرخ در اهتزاز شمعدانی
نیمه بود
بطری دست ساز مخفی ما
نسیم خرد خردادی
تک هوا را برد
گفتی: نگاه کن
زمین اگر چه نروک
اما همیشه خواهنده است
هنوز حرف خواستگاری نیست
که می دهد در باغ سبز نشان.
تو ابرها را بهخواب میدیدی
تو از گذر ابرها غبطه میخوردی
تو ابر را بهمیهمانی خاک
فرا میخواندی
پس چه چیز...
آخر چه چیز....
جویای ناب ترین بودی
همزاد خونی خودت
نه بر خاک ماندی
نه بر دریا رفتی
که کار خس و خاشاک است
بهاعماق پیوستی
آنجا که شیره حیات
از ریشه تا غنچه
جویباری همیشه در جریان.
من از همین حالا
روی در روی نامهای
که در حکم قبر توست
احساس می کنم
نبض حضورت را
که در تمامی سرچشمه می شود کوبان.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
مطلب را به آزادگی بفرستید:
بازگشت به صفحه نخست