نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

2015-04-18

نویدنو  29/01/1394 

 

 

 

آیا جهانی شدن و عدالت اجتماعی سازگارند ؟

فلیس کلارک – برگردان : آرمین

 

این مقاله از سخنرانی فلیس کلارک (2002) در دانشگاه رایرسون کانادا اقتباس شده است ، فلیس کلارک فعال کمونیست و فمنیست است که در دانشگاه رایرسون تدریس می کند .مبارزات و تعهدات وی نسبت به مقوله های عدالت اجتماعی و زندگی ای آکنده از شجاعت و حمایت هایش از این آرمان ها الهام بخش فعالین عدالت جوی متعددی بوده است .پدرش کوهن (L.J Cohen) مشاور حقوقی اتحادیه کارگران خودروسازی جنرال موتورز بود که در جریان اعتصابات کارگران جنرال موتور در اوشاوا انتاریو در سال 1937 حضور فعال داشت .

در جریان یک سخنرانی در سال 1991 هنری کسینجر مشاور رئیس جمهور نیکسون و فورد ، با صراحت اظهار داشت جهانی شدن اصطلاح دیگری برای سلطه ایالات متحده آمریکا بر جهان است . حال سوالاتی که در پیش رو مطرح می شود آن است که چگونه کسی می تواند استدلال کند که سلطه آمریکا یا به تعبیر کمتر مودبانه آن « امپریالیسم ایالات متحده » می تواند با عدالت اجتماعی سازگار باشد ؟

بطور پیش فرض اگر بایکدیگر توافق داشته باشیم که مفهوم عدالت اجتماعی « گسترش توانایی دموکراتیک خلق » برای بهزیستی خود می باشد در این صورت بیش از گذشته ممکن است درباره سازگاری جهانی شدن با عدالت اجتماعی شک داشته باشیم .

بخصوص این که آنچه را که تحت جهانی شدن شاهدیم تا حدود زیادی به معنای کاربست قوانین حمایتی برای حفظ حقوق سرمایه داران است که چالش های آن حتی بیشتر از مشکلات پارلمانتاریسم است .

اگر از این موضوع هم بگذریم و جامعه جهانی را بصورت " جامعه ای که از توسعه کامل و متقابل و فعال شدن ظرفیت های بالقوه افراد حمایت می کند " تفسیر کنیم آنگاه نظر من و بسیاری از ما از روند جهانی شدن متفاوت با امروز خواهد بود .

با این وجود هم اکنون همه چیز روشن است - و البته کسینجر هم تا حدودی ما را یاری کرده است - آیا امروز بسیاری از کشورها و شهروندان آنها از سرمایه گذاری کردن یا نکردن آمریکا در کشورهایشان نگران نیستند ؟ آیا جز این است که امروز دولت کانادا به دور از هیچ اجباری در اجرای توافق نامه های تجارت آزاد ، برای ادغام شدن در ایالات متحده التماس می کند ؟ آیا چین به اشتباه ادعا می کند :« که دسترسی به بازار های آمریکا و نیز تکنولوژی و سرمایه های موجود در آن راه توسعه چین و به تبع ان عدالت اجتماعی را تسهیل می کند و این مبنایی ضروری برای عدالت اجتماعی است» ؟ آیا می بایستی با بانک جهانی مخالفت کنیم که می گوید :« کشورهایی که خواه جهانی سازی را رد می کنند و خواه در این روند قرار ندارند در حقیقت به وضعیت بهتری نخواهند رسید » ؟

در پاسخ به این پرسش ها بخشی از سردرگمی ها ی ما ناشی از ابهاماتی است که در درک ما از چگونگی جهانی شدن و چگونگی عدالت اجتماعی وجود دارد .اما مهمتر از آن امکان تحقق درکی است که  ما از برقراری عدالت اجتماعی داریم ، در صورت عدم وجود ظرفیت سیاسی جای گزین برای امپراطوری ایالات متحده و در صورتی که برنامه ای برای قرار دادن جای گزینی بروی میز وجود ندارد ، امید به تحقق رویاهایمان و قرار گرفتن ان در بستر واقعیت کمرنگ خواهد شد .

هدف عدالت اجتماعی که نه ناشی از تحول اجتماعی بلکه منطبق بر(اهداف) جهانی سازی باشد کوچک کردن آرمان های ماست.

شاید اقدام اصلی در سرتا سر جهان همین کمسو کردن امیدها برای به شکست کشانیدن نسل های متفاوت است . با وجودالهام هایی که از جنبش سیاتل و حوادث پس از آن گرفته ایم اما هنوز هم آن احساس سکشت فراگیر و گسترده است . { اشاره به جنبش ضد سرمایه داری چندی پیش در شهر سیاتل }

مطالبه عدالت اجتماعی در واقع اقدام به احیای آرمان هاست ، و حفظ همین آرمان برای ادامه هرگونه مقاومتی ضروری است ، اما اگر ما امروز افکار بزرگ نداشته باشیم به همان بزرگی ای که جهانی سازان به آن فکر می کنند سرانجام پیروزی های کوچک نیز نصیب مان نخواهد شد .

از طرفی من می خواهم با در نظر گرفتن برخی از نکات و نتیجه گیری ها ، به واکاوی برخی کوشش ها در تبیین سازگاری جهانی شدن و عدالت اجتماعی که دو گزینه آشکارا متضاد هم هستند بپردازم . یکی بدنبال بازگشت به عصر طلایی سوسیال دموکراسی و دیگری که به دنبال ساختن اقتصاد اجتماعی( ( social economy است . اما نخست به تاریخچه کوتاه جهانی سازی می پردازم . جهانی سازی مقوله جدیدی نیست یک قرن و نیم گذشته کارل مارکس به چنین روندی و تمایل ذاتی سرمایه داری (به جهانی شدن) اشاره کرده بود به این مضمون که : « سرمایه داری در همه جا آشیانه می سازد و در همه جا سکنی می گزیند و در همه جا ارتباط برقرار می کند .... بجای ملی گرایی و خودکفایی های انزوا طلبانه باید با هر طرفی که در تقابل با وابستگی جهانی است مقاربت کرد .» و این چنین شد که در ربع قرن آخر سده نوزدهم جهانی شدن به یک واقعیت زندگی تبدیل شد .

بهای قیمت کالا هایِ جهانی ، واقعیت محوری زندگی میلیون ها انسان در قاره اروپای دهقانی بود ، عواقب و پیامد های بازار لندن روزانه توسط تجار سراسر جهان رصد می شد و در پی آن دولت ها برنامه آتی خود را در پرتوی سرمایه داری جهانی جستجو کردند در آن زمان فقط یک دیوانه می توانست به نظام اقتصاد جهانی به عنوان بنیان گسترش نسل های انسانی  شک داشته باشد اگر جهانی شدن عنصری جدایی ناپذیر از سرمایه داری می بود تاکنون بصورت مستمر و پایدار ادامه می یافت و همانطور که در اواخر قرن نوزدهم فقط دیوانگان به روند جهانی شدن شک می کردند اما حوادث توفنده و ناگهانی در قرن بیستم بوجود امد و شکست هایی بصورت از بین رفتن نظم جهانی در قالب جنگ جهانی اول پدید آمد و سپس دوره ای از رکود و افول اقتصاد های ملی آغاز شد که سرانجام به ظهور فاشیسم آلمانی – ایتالیایی و ژاپنی منجر شد .

این شکست فاجعه بار جهانی شدن سرمایه داری بدان معناست که در پایان جنگ جهانی دوم شکوه سابق نظام سرمایه داری در هم شکست به طوری که یک ناظر حوادث آن دوران را این گونه توصیف می کند : " عدم محبوبیت سرمایه داری در همه جا موج می زند... به گونه ای که همه بدنبال سوگیری های چپ گرایانه هستند ".

در پی شکست های پیشین جهانی سازی ، راه حل احیای شکل جدید جهانی سازی با ابتکار ایالات متحده بود ، آمریکا با قدرت و منابعی که پس از جنگ جهانی بدست اورده بود آگاهانه جهانی سازی را تدوین کرد ، جهانی شدنی که فشار بازار را نمی خواهد اما به ان منجر می شود و برای جلوگیری از رخ دادن دوباره فجایع پیشین در روند جهانی سازی ، ایالات متحده به انجام دستورالعملی برای به حداقل رساندن تضاد های اقتصاد ملی و بین المللی مصمم شد و هدف از آن بازسازی اقتصاد های ملی ویران شده و همچنین یکپارچه سازی اقتصاد ها در یک شبکه جهانی بود .جهانی سازی در واقع پیوندهای اقتصادی و سیاسی و نظامی حکومت های محلی را تضعیف نمی کرد و سبب تقویت حکومت ها و تضعیف مخالفان داخلی آنها می شد و در واقع در جهت حفظ موقعیت دولت های محلی و حفظ وضعیت موجود بود .

این (رویکرد) دو دهه پس از جنگ جهانی اول به جهانی سازی با تنش زایی کمتر و ایجاد فضایی برای استقلال ملی و ایجاد فضایی برای پاسخگویی به فشارهای مردمی. و عواملی که با یکدیگر رشد رفاه مادی و حدودی از برابری را بوجود آورد منجر شد و این تعجب آور نبود چون برخی از این عوامل هنوز موکول به بازگشت ساختارهای دوران اخیر به عنوان پاسخی عملی برای سازگار تر کردن جهانی سازی با عدالت اجتماعی است .

در این دوره دولت های در حال حاضر مایوس به افزایش امید های گذشته ی خود برای بازگشت به عصر طلایی سرمایه داری تمایل داشتند  اما در واقعیت این تمایلات فاصله زیادی با ایده های عدالت اجتماعی داشت ، با وجود این (تمایلات) فقر داخلی ادامه می یابد و با وجود مبارزات ضد استثماری فاصله بین جهان اول و سوم روز به روز گسترده تر می شود آن چنان که حتی به دشواری می توان گفت که این دوره دوران طلایی سیاهان و یا زنان حتی آمریکایی بوده است .

کارگران هنوز هم برای کسب قدرت خرید کار و امکانات بالقوه خود را بفروش می رسانند اما نه به گونه ای فعال که برای شکل دادن به جامعه در جهتی که قدرت حاکمیت شرکت های بزرگ را کاهش دهد بلکه برعکس در جهت تقویت آنها .

شورش جوانان در سال های 1960 را به یاد آورید که فراتر از اعتراض به جنگ ویتنام پیش رفت و به واکنشی بدل شد که در برابر میلیتاریسم عریان در طول تاریخ اعتراض می کرد و در چنین شرایط کارگران جوان کارخانه ها بر علیه پایمال شدن حقوق مدنی شان شورش کردند و به استبدادی که در محل کارشان وجود داشت اعتراض نمودند .

در هر صورت بازگشت به گذشته امکان پذیر نیست ، تاریخ به ما اجازه نمی دهد که در جهت عکس ان حرکت کنیم ، سرعت بالای جهانی شدن در جهان نئولیبرالیسم اتفاق تصادفی نیست ، که بشود آنرا نادیده گرفت . بلکه واکنشی است نسبت به تحولات خاص داخلی و خارجی و بین المللی که به اصطلاح  به«عصر طلایی» معروف است .

سرمایه داری به عنوان یک سیستم اجتماعی نمی تواند به افزایش برابری و امنیت بیانجامد ، پیروزی طبقه کارگر و کسب امتیاز و مبارزه کارگری نمی تواند آرام و ملایم باشد اما بالا بردن بیش از حد مطالبات و انتظارات می تواند منجر به تضعیف نظم و انضباط مبارزات و منافع و قدرت  طبقه کارگر شود .

آنچه که در حال حاضر برای مقابله با سرمایه داری احتیاج داریم مطالبه دستمزد بالاتر و برنامه اجتماعی و عمومی بهتر و امنیت اجتماعی بهتر است . در واقع این همان مبارزه بر علیه تعمیق و گسترش منطق بازار است که نئولیبرالیسم را شکل می دهد .

تشدید جهانی شدن کاملا" همسو با نئولیبرالیسم است ، تحولاتی که ریشه در دهه هفتاد و بعد از آن دهه هشتاد دارد که در آن زمان جهانی سازی واکنش آمریکا برای مقابله با چالش های جدید پیشرو در اروپا و ژاپن و شورش های جهان سوم محسوب می شد ، بطوریکه این جهانی سازی ؛ جانب سرمایه را می گیرد و بر توده های محلی و نهاد های پیرامونی نظم جهانی فشار می آورد و با نهاد های در حاشیه خود همکاری نمی کند .

نکته مهم این است که فاصله بین عصر طلایی سرمایه داری با آنچه که امروز می گذرد بسیار زیاد است ، به گونه ای که تغییرات  ساختاری عمده ای در توزیع قدرت رخ داده است و این تغییرات روز به روز بیشتر شامل حال طبقات سرمایه دار شده است و این در همه جا روشن است .

یک مثال واضح این است که مثلا" امروز در کانادا دیگر ممکن نیست که درباره چگونگی جهت گیری تجارت و کسب و کار در توسعه اقتصاد ملی کانادا صحبت کنیم .

امروزه همه بخش های عمده کسب و کار تجاری بصورت بین المللی و بین قاره ای است ، اتحاد ملی بین نیروهای مترقی و بخش های عمده کسب وکار که برخی در دهه هفتاد امکان پذیر بود قطعا" امروز ممکن نیست .

در شرایطی که بنیان آن بر پیشتیبانی از کسب و کار تجاری استوار است ، هرگونه تلاش برای تغییر معنی دار تجاری بر پایه بسیج مردمی ضرورتا" بایستی در زمینه شرکت های یکپارچه و بزرگ که در تضاد با مالکیت عمومی دموکراتیک مردم کار می کند رادیکال تر باشد .

مجموعه ای از جنبش های نوظهور در مردم ریشه دوانده است ، که می توانیم این جنبش ها را اقتصاد اجتماعی (social economy) بخوانیم . این طرز فکر در سراسر جهان ریشه دوانده است ، در همین شهر کبک کانادا نیز دارای پایگاه بسیار مهمی است .

بنابراین من می خواهم درباره بسط وتعمیم این نظرات دقت نظر بیشتری نشان دهم ، اکنون ناسازگاری و مقابله ای شایع در برابر رقابت جویی و بهره کشی و همچنین تمرکز متقابل بر وحدت و همبستگی و همچنین تمایل به نظارت بر مبادلات و تولید مصرفی وجود دارد .

 در مقابل اعتراضات ضد جهانی سازی یک شک و تردید نسبت به سیاست های چپ سنتی از جانب احزاب سیاسی مطرح می شود. این شک وتردید درباره چگونگی پرداختن به مالکیت شرکت های بزرگ است و اینکه این مالکیت چگونه می تواند دموکراتیزه و اجتماعی باشد .به گونه ای که شرکت کنندگان متعهد به جهانی سازی انرژی خود را بطور فزاینده ای به سمت توسعه یک اقتصاد اجتماعی جای گزین معطوف کنند .

امروز جنبش های متعددی در زمینه های اجتماعی وجود دارد که ریشه در زندگی اجتماعی مردم دارند – مثل پرداختن به جوامع فقیر و درمانده ای که برای  (دست یابی ) به غذا ، آب ، بهداشت و از این قبیل ضروریات حیات بشری ناتوان هستند ، تنوع و نقش این جنبش ها در بسیج توسعه مهارت های  دموکراتیک قابل توجه است .این ها انتقادات و اعتراضاتی به سیاست های سنتی است که به روشنی امروز نیز معتبرند ، و این قبیل اعتراضات عزم و اراده ای است که اشکال مختلف جای گزین مالکیت و مشارکت اجتماعی را به تجربیات ارزشمندی برای همه جنبش ها ی مترقی تبدیل می کند .

حال این سوال مطرح می شود که چگونه جهانی سازی در مقیاس کلان بر شاخ و برگ سازمان ها و ساختارهای محلی در مقیاس کلان چیره می شود ؟

بطوریکه در پی جهانی سازی کنترل شخص بر منابع عمومی پایمال می شود و آگاهی عمومی اجتماعی محدود می گردد و تصمیم گیری های جامعه مدنی ظاهرا" دائما به حاشیه قدرت رانده می شود .

استقرار نظام جهانی به رغم نا آرامی های اولیه ای که داشت اکنون به این درک رسیده است که جنبش های - اقتصادی اجتماعی (  social economy) تا زمانی که بی هدف است تهدید زیادی محسوب نمی شود ، به تبع این جهانی سازی " جامعه مدنی جهان شمول " به عنوان پدیده ای نوظهور ایجاد شده است ، که از آن می توان به عنوان جهانی سازی از پایین یاد کرد .

شرکت ها – بانک ها – موسسات خصوصی و نهادهای منطقه ای کامیاب و گاهی مستاصل از ارائه منابع مالی هستند و در صورت عدم وجود چهارچوب و ضوابط سیاسی و توانمند سازی اجتماعی به شکل دموکراسی گفتگویی این بنیاد های مالی هستند که کامیاب  خواهند شد .

این روند آنچنان نیست که از منظر نخبگان امن بنظر رسد ، اما این روند کارکرد همان جهانی سازی ای است که با خوصوصی سازی و افول خدمات عمومی همراه است .در نتیجه آن تلاش برای ارائه جای گزین  جهانی سازی در جهت تمرکز زادیی از آن و مقابله با تغییرات واپسگرا مقبول و مشروع می شود .در مواردی نادر مثلا" صندوق همبستگی کبک در کانادا با استفاده از معافیت های مالیاتی برای ایجادِ کارگر- سرمایه گذاران در راستای مشارکت مستقیم دولت به منظور ایجاد موسسات اقتصادی اجتماعی تلاش می کند .

دوباره می خواهم با دقت بیشتری به این جنبش ها با لحاظ کردن محتوای درونی آنها بپردازم ، در شهر پرتوآلگره برزیل که در آنجا جنبش شامل بسیاری از فعالان بود ، جنبش سیاسی به پروژه ضد سرمایه داری گره زده شد . جالب این است که این جنبش با مخالفت هایی از جانب احزاب سوسیال دموکرات همراه بود . بنابراین بدون بسیج عمومی مردم برای مقابله با قدرت شرکت های بزرگ این حرکت ها به تغییرات حاشیه ای که در سیستم اقتصادی گنجانده نخواهد شد تبدیل می گردد .

جهانی شدن نمی تواند به عقب بازگردد و نمی تواند توسط یک عقبگرد جهانی به حاشیه رانده شود ، چیزی که مارکس بخوبی فهمیده بود و از اتوپیای زمان خودش انتقاد می کرد  : " اگر رویاهایتان از روی معده و جانور گونه باشد ، اگر، برای ساخت محیط اطرافتان تلاش کنید بجای انکه با قدرت های جهانی مبارزه کنید در نهایت توهمات جای امید را می گیرد "

جهانی شدن و عدالت اجتماعی نمی توانند سازگار باشند تا آن جا که ترک جهانی شدن با محدود شدن عدالت اجتماعی در خارج از دیوارهای ساخته شده همراه است .

اما با این وجود آیا امروز این سرمایه داری مدرن را می توان تغییر داد ؟ آیا می توان آنرا به چالش کشید ؟

کسانی بر این باورند که سرمایه داری بر اساس تضاد های درونی اش سرانجام سقوط می کند . به نظر من این یکی از ضعیف ترین جنبه های میراث مارکسیسم است ، بنظرم تحولات سرمایه داری به گونه ای است که روزنه های به چالش کشیدن مشروعیت آن از بین می رود و به چالش کشیدن اقتدار آن از سوی نخبگان با تردید مواجه می شود .( تاکید از نوید نو)

اما از نظر من سرمایه درای تنها در صورتی به پایان می رسد که جنبش هایی با چشم انداز و رویکرد مناسب و با ضریب اطمینان بالا و ظرفیت های کافی بتوانند جای گزین ان بشوند .

در جهان سوم اساس تحرک برای به چالش طلبیدن سرمایه داری حول یک واقعیت خاص قرار دارد . بطور فزاینده ای آشکارمی شود که سرمایه داری و جهانی سازی در مدل های مختلف آن نمی تواند بطور کلی جهان سوم را به جهان اول برساند . جهان اول ؛ با این سوال مواجه است که آیا توانسنه است بشر را به آن چیزی که عطش دارد برساند ؟

نابرابری به شکل فزاینده ای در حال جهانی شدن است ، بانک جهانی بازیگری جهانی است که ؛ در حالی که از پیامد های سیاسی این رشد نابرابر تاریخی آگاه است اینگونه تبیین می کند که جهانی سازی برای جهان لازم و موجب پیشرفت است . بطوریکه امروز جهانی شدن میلیارد ها نفر از مردم جهان را پشت سر گذاشته است ، و استدلال آنها این است که بسیاری از کشورها از طریق جهانی شدن رشد کرده اند که این جهانی شدن نشان می دهد آینده خوبی برای بقیه جهان سوم وجود دارد و جهانی شدن کلید عدالت اجتماعی است .

و این استدلال را هم که در مناطقی که رشد اتفاق افتاده است ، هزینه آن نه با بهبود کلیت عدالت اجتماعی بلکه با آسیب رسانی به دموکراسی های داخلی – حقوق بشر – و برابری پرداخت شده است نادیده می گیرد.

بطور کلی کشورهای آمریکای لاتین در اواسط دهه پنجاه ، زمانی که خواستار توسعه اقتصادی در کشورهای خود شدند ، مانند برزیل و مکزیک نتیجه ای که از جهانی شدن گرفتند این بود که " اقتصاد بزرگ تر و عالی تر می شد اما مردم نه ".

مورد دوم موفقیت های چند در کشورهای جنوب شرق آسیاست ،که این اقتصاد ها نیز شکننده اند و ریشه بهسازی این اقتصاد ها در شرایط خاصی است که نمی تواند دوباره تکرار شود ، به عنوان مثال برجسته ترین آن کره جنوبی است ، اتفاقی که در آنجا بوقوع پیوست همواره قابل دسترس نیست ، در آنجا سیاست بسیار هوشمندانه ای عملی شد که هر چند به تلاش های مردم نیز مرتبط بود اما بدلیل اهمیت ویژه شان در جنگ سرد چنین شرایطی را تجربه کردند . این بدان معنی است که مانند اروپا ( بر خلاف جهان سوم ) شبه کمک های مارشال شامل حال شان شد ( هزینه های جنگ نظامی دو کره و ویتنام را دریافت کردند) و فرصت دسترسی آزاد به بازار های آمریکا به آنها بدین جهت داده شد تا بتوانند از اقتصاد خود حفاظت کنند .

مورد سوم این است که مادامی که مدل توسعه در کشور های فقیر بر اساس رقابت برای توسعه صادرات باشد توسعه جهانی با تناقض رو در رو خواهد بود ، تعدادی برنده ظهور وتعدادی  بازنده افول می کنند ( البته نیاز به توضیح بیشتر نیست که منظور از بازنده در کشور خودشان است ) جهان سوم تنها می تواند با استفاده از بسیج همگانی و منابع انسانی و طبیعی ای که دارد بطور کلی توسعه یابد . جهان سوم نبایستی ارتباط خود را با تجارت و سرمایه قطع کند اما در عین حال بایستی شدیدا" متمرکز بر توسعه داخلی و متوازن خود باشد .

 در یک نگاه ، تاریخ توسعه در امریکا و نیز آلمان و ژاپن ریاکاری درس هایی را که به جهان سوم داده می شود افشا می کند ، در سال 1791 الکسلندر همیلتون دبیر اول وزارت خزانه داری می گوید دولت " پر انرژی " مسبب اطمینان بخشیدن به رشد و توسعه است و استدلال می کند :« تمام فرق ها در شکست و زیان جوامع در این است که بجای تولید برای خود برای سایر کشورها به عرضه و تولید می پردازند ، جانشینی تولید معطوف به خارج بجای داخل ، در جهت به خدمت در آوردن ماشین آلات داخلی برای بهره جویی خارجی است.»

کمی بعد نویستده اصلی قانون اساسی آمریکا و بعد ها رئیس جمهور این کشور یعنی جیمز مادیسون اظهار داشت : « قدرت تنظیم بازار برای همه تجار و تولیدکنندگان به عنوان مشوق تولید قابل پذیرش است و این استثنا ندارد »

بعدها آبراهام لینکن در قرن نوزدهم اشاره کرد به اینکه :« من چیز زیادی درباره تعرفه بازی نمی دانم ، اما آنچه می دانم این است که مادامی که ما کالاهای خارجی می خریم ؛ ما کالا می گیریم و خارجی ها پول را . اما وقتی ما کالای داخلی خود را می خریم هم پول در می آوریم و هم کالا را صاحب می شویم »

و در آغاز قرن بیستم یکی دیگر از رئیس جمهور های آمریکا ویلیام مک کینلی با اغراق گفته است :« ما همه ملت ها را در کشاورزی پشت سر گذاشتیم ، از همه ملت ها در بخش معادن جلو زدیم و از همه دنیا در تولید پیشی گرفتیم ، این دستاوردهای ماست بخاطر چند دهه تعرفه های حفاظتی که اعمال کردیم »

البته چنبش های جهان سومی ای نیز وجود دارد که با الهام گرفتن از تاریخ غرب و الهام از قرائت مارکسیستی از تاریخ به این درک رسیده اند که مسیر دیگری از توسعه باید پیش گیرند ، و این بدان معناست که تضاد درونی برای تغییر مناسبات اجتماعی لازم است و مشکلات اجتماعی هرگز از طریق سلطه ی خارجی حل نمی شود .

اما در آنجایی که منافع شرکت ها و بخصوص آمریکا به خطر افتد بنا بر تعریفی که کسینجر از جهانی سازی ارائه می دهد یعنی " قدم های روبه جلوی آمریکا برای سلطه بر جهان " ، منطق قدرت به گونه ی دیگری عمل می کند ، توماس فریدمن مقاله نویس نیویورک تایمز در پشتیبانی کامل از این منطق قدرت آن سوی دیگر جهان را برای خوانندگان افشا می کند  : " دست پنهان بازار همراه با مشت پنهان آن است که می تواند جهان را برای تکنولوژی سیلیکونی امن نگه دارد ، ارتش ایالات متحده آمریکا ؛ نیروی دریایی و هوایی آن در واقع همان مشت پنهان هستند ."

جنبش ها در هر کشوری خواه کمونیستی و خواه سوسیالیستی و یا ملی گرا که در جهت گریز از قوانین ایجاد شده توسط غرب ایجاد شده بودند بی رحمانه له شدند .

محکوم کردن این کشورها به ادامه فلاکت – صدور هشدار به دیگر کشور ها در مورد فکر نکردن به مسیرهای متفاوت ، از طریق تخریب اپوزیسیون های سکولار و باز گذاشتن دست نیروهای مذهبی و افراطی برای آلترناتیو سازی از جمله این اقدامات بود ؛ همانطور که در حادثه 11 سپتامبر همه احساس مشترکی داشتند که هزینه تصمیم گیری های نخبگان جهان اولی در نهایت محدود به جهان سوم نخواهد شد . بنابراین جهانی شدن جدای ازبی مسئولیتی هایی که در اخلاق و انسانیت و برابری ایجاد می کند جهانی را شکل می دهد که متاثر از هر حادثه ای در اقصی نقاط آن است .

در توسعه غربی محور مسائل داخلی این نیست که آیا سرمایه داری به رشد اقتصادی می انجامد یا نه ؟ چرا که رشد اقتصادی ماهیت سرمایه داری است ، در این وضعیت دولت های رفاه برای مشروعیت بخشیدن به قدرت در یک جامعه طبقاتی پدید آمده است ؛ بنابراین هر چقدر که دولت های رفاه بیشتر فرسوده می شوند ، مشروعیت سرمایه داری نیز بیشتر مورد پرسش قرار می گیرد ؛ حقوق – پارلمان های لیبرال دموکراتیک – حقوق اتحادیه ها- دسترسی آزاد به رسانه و ارتباطات و آزادی های مدنی به مشروعیت کمک می کند .تغییر چشم گیر در قدرت شرکت های جهانی و اینکه آشکارا تنها نوع خاصی از آزادی های مربوط به مالکیت خصوصی را می پذیرد این سوال را در پیش رو می بینیم که آیا اولویت واقعی سرمایه داری واقعا" دموکراتیسم و جامعه است ؟

لیست بلند بالای وعده های اقتصادی ای که به منظور تسهیل و از میان برداشتن موانع اقتصاد نئولیبرالی شامل وعده ی زندگی بهتر و امن تر امروز در هم شکسته شده است ، آیا این شکست به این جا ختم شده است که از خود بپرسیم چرا کسانی که در عمل به وعده هایشان شکست خورده اند با در آمد های سر به فلک کشیده پاداش می گیرند ؟

مردمی که مالیات می دهند و در تصمیم گیری ها نقشی ندارند چگونه این در آمد های زیاد را برای خودشان توجیه می کنند؟ ، بی ثباتی زیاد و فساد در سراسر محیط های کسب و کار گسترده شده است ؛ آیا مردم می توانند متوجه پشت پرده مفاسد و ریشه رسوایی های مالی ای مثل شرکت ENRON شوند ؟

ریشه های این موارد بیش از آنکه محدود به شرکت های خاص باشد ؛ نهفته در ارزش اصلی و کارکرد سرمایه داری است. با افزایش فشار کاری در محیط های کار و خانه و افزایش ساعت کاری بدهی ها آیا خستگی ها به خشم و سرخوردگی تبدیل می شود و به بازخوانی اولویت های شخصی و نوعی عمل سازنده منجر خواهد شد ؟

مردم مشکلات و دروغ ها را در می یابند ، در کافه ها – کلاس های درس – در گفتگوها – در حرف های شخصیت های معروف و در موسیقی ها این را می توان دید ، هرچند این موضوع به معنای آن نیست که در این میان اشتباهی رخ داده است . زیرا دروغ برای افزایش اعتماد به انجام کارها و برای افزایش اعتماد به تضمین ها و تعهد سازمان ها به منظور پیشروی در کارها لازم است .

بزرگترین مشکلی که چپ های سنتی را آزار می دهد این است که توجه نمی کنند جهانی شدن فقط مشکلی اقتصادی یا سیاستی نئولیبرالی یا فساد های آن نیست  ، بلکه مشکل ذاتی عدم وجود دموکراتیسم در جامعه است که در آن ابزار تولید در مالکیت اقلیتی است که ما را به خود وابسته کرده است و نیز در اختیار داشتن ابزار ارتباطی ما که برای گفتگو بدان نیاز داریم . باید متوجه این موضوع بود که حمایت از هر جنبش اجتماعی که توانایی بالقوه دارد سرانجام به معنای جابجایی سرمایه داری است.

منتقدان دلسوزی هستند که درباره پروژه های چپ ، انتقادات به حقی را درباره عدم وجود دموکراسی داخلی – انعطاف ناپذیری در برابر سایر اشکال سرکوب – تاکید بیش از حد بر دولت گرایی و تحول آفرینی از سطوح بالادستی بجای پایین دستی – و عدم وجود خلاقیت و نوگرایی به چپ گرایان وارد می سازند..

نسل جدیدی در حال ورود به این مباحث است ، هر گونه موفقیت در ساخت یک جنبش که بخواهد سرمایه داری را بنام عدالت اجتماعی به چالش کشد به دیدگاه های چپ سنتی و سطح انتقادهایی که به ان وارد می شود ، ونیز به انرژی فعالین نوینی که می توانند با یکدیگر زمینه های مشترک پیدا کنند بستگی دارد .

یک سوال مهم که تاثیر بخصوصی در همگرایی ها دارد این است که چگونه ملی گرایی را به بین المللی بودن (انترناسیونالیسم) پیوند زنیم ؟

هر جنبشی که برای عدالت مبارزه می کند بایستی در فکر و عمل همبستگی بین المللی داشته باشد ، با این وجود هر جنبشی که امیدی به ماندگاری و رشد و تداوم دارد می بایستی ریشه های ملی و محلی داشته باشد ، و این به معنای نه تنها پیوندهای دانشجویی در سراسر جهان بلکه به معنای نفع بیشتر کارگران در سرزمین خودشان نیز می باشد .

جنبش ضد جهانی سازی در کانادا هم اکنون برای اجلاس G-8 در کاناناسکیس – آلبرتا و کبک در حال آماده شدن است ، کانادایی ها می خواهند با استفاده از این فرصت بر جایگاه و مسئولیت شان در سطح جنبش های بین المللی تاکید کنند .ما می توانیم با استفاده از این دست اقدامات ملی گرایی را به بین المللی شدن نزدیکتر کنیم .

همچنین می توانیم با طرح مطالبات حداقلی کمبود ها را کم و همت ها را افزایش دهیم ، چرا ما بعنوان میزبان نتوانیم از دولت خودمان برای پایان بخشیدن به کمبودها و افزایش تعهدات خواتسته هایی داشته باشیم ؟

چرا در این لحظه نباید از دولت بخواهیم به مثابه یک دولت جهان اول ، به عنوان یک حق جهانی در پاسخ به جهان سوم ، فقر و بی خانمانی و بهبود وضعیت حقوقی مهاجران به منظور استقبال از کار در این کشور بویژه آنکه این قشر آسیب پذیر ترند کاری انجام دهد ؟

عقل سلیم به ما می گوید دولت ملی  فارق از اینکه  ما آنرا دوست بداریم یا نه ، در یک نگاه درست بخشی از مبارزات است ، اگر تصور کنیم دولت نهادی است که با تسخیر آن و تشکیل دولت چپ و اعمال فشار در حوزه های مختلف می توان کمی به عدالت اجتماعی و خدمات بهتر کمک کرد ، تجربه این تصور را تایید می کند .

اما اگر هدف ما این است که دولت را به ابزار تولید جمعی و مردمی تبدیل کنیم و به توسعه ظرفیت های دموکراتیک - کنترل در آوردن اقتصاد تحت نظارت مردم – بازسازی اقتصاد در رابطه با اقتصاد جهانی بپردازیم ، در این صورت قدرت دولت به بدترین کابوس شرکت های جهانی مبدل می شود .

اگر ما استراتژی دیگران مبتنی بر پیروزی برای خدمات بهتر را رد می کنیم و بر حفظ مبارزه برای کرامت و عدالت اجتماعی در سراسر کشور تاکید می کنیم . می توانیم عدالت اجتماعی را تنها در شرایطی جهانی کنیم که امید را برای عدالت اجتماعی در نوعی از جنبش های ملی-بین المللی جستجو نماییم و نه در جهانی سازی .

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: