ناهيد
خيرابی
n.kheirabi@gmail.com
سکوت بی
سابقه و پرمعنای نهادهای حقوق بشری بين المللی و در يک کلام جامعه جهانی در
برابر فاجعه ملی کشتار۶۷
و نيز عدم تحرک بخش بزرگی از جريان روشنفکری ايران در قبال فاجعه نادری با
چنان ابعادی، پيش از اين در مقالهای از «يرواند آبراهاميان» هم مطرح شد.
به درستی که ريشهيابی اين «سکوت» برای ريز شدن و کسب تجربه تاريخی در مورد
تعامل جريان روشنفکری ايران با فجايع تاريخی کم مانندی چون آنچه بر سر
بهترين فرزندان خلق ايران در سالهای آغازين دهه شصت خورشيدی و نيز در فاجعه
ملی کشتار
۶۷
آوار شد، قابل تامل است و فرج سرکوهی در مقاله خود بدرستی اين بحث را
«مسالهای دشوار» عنوان کرده است.
ولی دوست عزيز، «حکم صادر کردن» حتی درباره افراد، چه رسد به مقطعی از حرکت
جامعه از سوی يک فرد کار غير علمی و به دور از نگاه همه جانبه به
پديدههاست. به گمان اين قلم، متاسفانه آقای سرکوهی پا را از گليم «فرد»
فراتر گذاشته اند (البته «فرد» به ادعای خودشان)، زيرا قضاوت درباره مقطعی
از تاريخ، نه کار ايشان، بلکه کاريست بس سترگ که در نشست های متعدد با حضور
فعالين کليه جريان های سياسی نقش آفرين، ممکن میشود.
بنابراين، طرح نظراتی از اين دست که؛ «… فضای فکری و نظام ارزشی غالب
روشنفکری ايران از دهه
۶۰
به بعد پوست انداخت، شکست سازمانی، سياسی، ايدئولوژيک و حيثيتی همه
سازمانهای اپوزيسيون در سال
۶۰،
همراهی و همکاری گسترده برخی احزاب و سازمانهای چپ سنتی هوادار روسيه و
چين با جناحهای حکومتی استبدادی، فروپاشی بلوک شرق، بی اعتبار شدن فرا
روايتهای بزرگی چون کمونيزم و تجربه تلخ همراهی با انقلاب اسلامی …» ،
بسيار دور از صلاحيت يک «فرد» است.اما آنچه که در وحله نخست در مقالههای
سالهای اخير سرکوهی و از جمله مقاله مذکور، برجسته است،آستانه عجيبی از
کمونيست و سوسياليست ستيزی سنتی سرمايه است، نه بررسی علت سکوت؛ زيرا اين
فقط نظر آقای سرکوهی و شايد برخی از جريان های مشهور همفکر ايشان است که
فرا روايتهای بزرگی چون کمونيزم، بی اعتبار شدهاند، حتما شما با تجريه و
دانشی که داريد خوب میدانيد تجربه عملی اتحاد جماهير شوروی در ساخت
سوسياليزم چه پيکار سترگی را میطلبيد. در کشوری که تعداد بيشماری فرماسيون
اجتماعی پيش از فئوداليزم هم در آن کار میکرد و فئوداليزم در ارتجاعی ترين
شکل آن، (يعنی نظام سرب ـ کشاورز وابسته به زمين که با زمين خريد و فروش
میشدند) شيوه مسلط توليد در آن کشور بود و از طرفی اين کشور در محاصره و
جنگ دوم جهانی با کشورهای سرمايهداری قرار گرفت، همه اين ها به علاوه
اولين تجربه در پياده کردن چنين نظامی، شوربختانه ضايعات بالايی به بار
آورده است ولی شما فراموش میکنيد که پيروزی همين سوسياليزم واقعا موجود،
نقطه عطفی در تاريخ بشريت بود و دوران نوينی را در جهان پايه گذاشت و
«جهانی ديگر» غير از جهان بربريت سرمايه داری را به بشريت نويد داد. همچنين
اين شگردهای به کار رفته برای اعترافگيری و... به خصوص در دهه
۶۰
خورشيدی در ميهن ماست که بی حيثيت شده، نه تاريخ تکاپوی احزاب و سازمانهای
شناسنامه دار مورد اشاره شما،به رغم همه ی آن بکام ها و ناکامی ها که برای
آنها رقم خورد...
بحث سوسياليزم و کمونيزم از سوی انديشمندان معتبر جهانی و در محافل آکادميک
غرب، در حال بررسی و پديداری کاستیهای موجود آن است اما در چنين فصل
بازنگری و کاووشی است که شما متأسفانه بازهم نظرياتی را تکرار میکنيد که
هيچ يک جديد نيستند و به قدمت خود اين نظام سابقه دارند و البته از زاويه
ای ديگر، به روشنی گواه هستی اثرگذار، زنده و پويای سوسياليزم و کمونيزم
است که هنوز که هنوز است جريانهای مشخصی را وا میدارد که تکرار را تکرار
کنند و حالا چرا در اين زمان!؟ تو گويی، آقای فرج سرکوهی و برخی طيف های
انديشگی همفکر با ايشان، در جريان مشخص برخی اقدامات احتمالی آتی به
سرکردگی اميرياليزم آمريکا قرار دارند که در اين زمان ،مجدانه از هر فرصتی
استفاده کرده و در صدد بیاعتبار کردن سوسياليستها و کمونيستها هستند.
نمی توان از خاطر دور داشت که با تمام انتقادها و کاستیهای اين انديشه در
عرصه اجرا، چه در جهان و چه در ايران،باز همين انديشه بوده است که طی صد
سال گذشته، مفاهيم مدرن اجتماعی، سياسی، اقتصادی و فرهنگی را به ميهن ما
آورده و هر آنچه حرکتهای مترقی در طول اين قرن تکاپو بر جريده اوراق تاريخ
بی سرانجام ميهن ما ثبت است، از دل همين انديشه بيرون آمده است ! انديشهای
که با تاسيس حزب کمونيست ايران در سال
۱۳۱۰
در ميهن ما ريشه دواند و بوسيله حزب توده ايران استمرار يافت و خواست تا که
مسير سنگلاخ را بپيمايد.
آقای سرکوهی، در مقاله ديگری با نام «نقد احکام و مواضع منفرد به صيغه
مجهول يا نقد راديکال …» که پاسخی به انتقادهای برخی به مقاله «برخورد
روشنفکران داخل کشور با کشتار
۶۷»
است،
افشای کودتای «نوژه» که با هدف برگشت سلطنت ترتيب داده شده بود را از دلايل
همکاری با پليس امنيتی جمهوری اسلامی عنوان کردهاند. بديهی است که جريانی
با تشکيلات قدرتمندی مانند آن جريان، از چنين حرکتهای «ضد انقلابی»
(انقلاب به معنای حرکت در مسير خواست های بر حق مردم) با خبر شده و در صدد
خنثی کردن آن باشد. آيا اين را میتوان همکاری با پليس امنيتی تلقی کرد؟
جای بسی تأسف است که آقای سرکوهی از توسل به هيچ ابزاری نمی گذرند برای نيل
به هدف کلان خود!
باز در مقاله اول ايشان میخوانيم:«بخش مهمی از برنامههای کمونيستی
سازمانهای چپ سنتی چون مصادره اموال سرمايه داران بزرگ، دولتی کردن
اقتصاد، حمايت از فرودستان و خودکفايی، که پيش از انقلاب روشنفکران شيفته
عدالت اجتماعی را جذب میکرد، در جمهوری اسلامی تحقق يافته و اقتصاد کشور
را به بن بست رسانده بود.»
بايد به اطلاع آقای فرج سرکوهی برسانم که اقتصاد ايران به دليل تحقق
برنامههای به اصطلاح نه چندان نو ظهور ابداع ايشان "چپ سنتی هوادار
شوروی"!! به بن بست نرسيده است؛ به عکس، اقتصاد ايران به دليل جنگ،
بیکفايتی در مديريت، فساد و رانت خواری و مهمتر از همه اجرای توصيههای
بانک جهانی و صندوق بين المللی پول، يعنی خصوصی سازی و تعديل اقتصادی که در
۸
سال رياست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی به اجرا درآمد و تورم را به بيش از
۵۰
درصد رساند و بعد از آن هم همچنان اين جهتگيری ادامه دارد، به بن بست
رسيده است. آقای سرکوهی، يعنی شما اطلاع نداريد که چنين نسخه هايی که به
منظور به اصطلاح"توسعه" تجويز می شد، از سوی خود همين بانک جهانی و صندوق
بين المللی پول، مردود اعلام شده است؟ نسخه های دست چندمی که به منظور هر
چه بيشتر تخريب در اقتصاد کشورهای ضعيف و وابسته کردن بيشتر آنها به
امپرياليزم، تجويز میشود.
در ادامه آقای سرکوهی مینويسند: «کارنامه سياسی برخی شخصيتها و نهادهای
چپ سنتی در سه دهه اخير با حمايت همه جانبه از بنيادگرايان مذهبی و مبارزه
با ليبرالها در اوايل انقلاب...مشخص میشود»
انقلاب بهمن، که ادامه انقلاب مشروطه و بعد نهضت ملی مصدق بود دارای
نطفههای حرکت به سوی دمکراسی خلقی بود و نه دمکراسی وابسته و نيم بند نظام
اقتصاد ليبرالی، ضمنا برخی همسويی های حزب توده ايران و سازمان چريک های
فدايی خلق ايران( اکثريت) با بنيادگرايان مذهبی که منظور نظر آقای سرکوهی
است اولا در سالهای پر تب و تاب پس از پيروزی انقلاب صورت گرفته و در ثانی
اين حمايتها، (بدون پيش فرض رد يا پذيرش مطلق آنها) در مقطع مشخصی از زمان
و در واقع با اميد کم سوی، سمت و سوی خلقی دادن به هزينه های پرداخت شده و
حمايت از مطالبات اساسی تودههای مردم صورت گرفته است. حتما خود آقای
سرکوهی خوب مطلع هستند که سوسيال دمکراسی مورد حمايت ايشان در مقابل فشار
همان اردوگاه سوسياليزم واقعا موجود در دهههای گذشته پديد آمد و در واقع
عقب نشينی اندک سرمايه داری سوداگر و استثمارگر بود. البته عملا طی اين
سالها شده است همان نظام سرمايه و طبعات منفی شناخته شده آن. سياست جريان
های شناسنامه دار چپ مورد اشاره ايشان، در آن مقطع زمانی مشخص، درست يا
غلط، مبتنی بر سياست مشهور "اتحاد و انتقاد" در قبال جمهوری اسلامی بود و
در اينجا البته پر واضح است که اين انتقاد به دو حزب و سازمان جريان ساز چپ
ايران،وارد است که کفه انتقاد سبکتر بود و در اتحاد با گشاده دستی، زياده
روی هايی شد که...
هر چند اين قلم وقت و مجال واکاوی دقيق در نقدهای وارده به مقاله آقای
سرکوهی را پيدا نکرده ولی در مقاله دوم ايشان اشاراتی به آنها شده که به
نظر اين جانب هم، اظهار نظرهای قطعی آقای سرکوهی مدعای عقل کل بودن ايشان
است؛ زيرا همانطور که پيش از اين هم اشاره شد، بررسی، تحليل و نتيجهگيری
از چند و چون کارنامه احزاب و سازمانهای سياسی فعال آن دوران، نيازمند
نشستهای متعدد کارشناسی با حضور نمايندگان همگی جريانهای اپوزيسيون است
نه اينکه شخصی و يا جريانی به تنهايی به محکمه رود و حکم صادر کند!
ضمنا آقای سرکوهی به دنبال انتقاد از برخی همسويی های براستی فاجعه بار
جريان های شناسنامه دار چپ ايران با جريان پيروز بازی، تندرویهای منفی
برخی از گرايشات به اصطلاح مارکسيستی و... را که به روند سرکوب انقلاب ياری
رساند، دانسته، به فراموشی میسپارند!
در ادامه آقای سرکوهی ضمن رد عضويت خود در «سازمان وحدت کمونيستی»،
مینويسند:«… منفرد بودم و درآن سالها تنها با برخی از سازمانهای چپ
همکاری آزاد داشتم. به مثل...»
آقای سرکوهی! ممکن است بفرمائيد همکاری «آزاد» به لحاظ علمی و عملی يعنی
چه؟! خود بهتر میدانيد که اشخاص با اظهار مستقل بودن، عملا مستقل نمیشوند
و نيستند و به هر حال هر فردی گرايشی در سياست دارد. حال با اين گرايش ممکن
است همکاری هايی داشته باشيم که هر کدام از زاويهای به گرايش ما ياری
رسانند. البته پر واضح است که گرايش اصلی شما چيست و میشود آن را براحتی
از زير رنگ و لعاب زيبای ماهنامه «آدينه» بيرون کشيد!
و اما آقای سرکوهی پرسشی به اين مضمون طرح میکنند: «اما جز با از
سرگذرانيدن آن خطاها راه ديگری برای رسيدن به وضعيت امروزی نبود؟» پرسش از
گذشته تاريخ که در زمان و مکانی ديگر اتفاق افتاده، پرسشی است يا مغرضانه و
يا رمانتيک. آنچه شده همانی است که میتوانست بشود. خوب يا بد !
و حالا پرسش از آقای سرکوهی و همفکرانشان: جريان فکری شما در آن مقطع زمانی
کدام «عمل» را بعهده گرفته بود؟!
و باز در ادامه مینويسند: «اين ادعا که اين گرايش [مارکسيستها] در آن
روزگار نيز حقوق بشر را «مطالبهای ضروری میدانسته» و آن «ضرورت را در
انقلابات خلقی …… میديده است» با متون تئوريک و با الگوهای مطلوب آنان در
آن روزگار سازگار نيست …»
اين ادعای آقای سرکوهی کلی گويی بوده و متکی به هيچ واقعيتی نيست. البته
حزب و سازمان چپ مورد اشاره ايشان که حتی از به کار بردن نام آنها نيز اکره
دارند، همواره افشاگر و منتقد به حق دمکراسی بورژوازی بوده اند. حقوق بشر،
غير از شمول حق آزادیهای اساسی، شامل حق مالکيت اقتصادی هم میشود. ولی
دمکراسی بورژوازی فقط به بخش معينی (تا آنجا که به اهداف سوداگرانه او آسيب
نزند)، از آزادیهای اساسی پايبند است و حق مالکيت ملتها را بر ثروت و نعم
مادی کشور خود نمیشناسد. آقای سرکوهی، خود بهتر میدانند که وقتی در
اقتصاد سرزمينت به شکل عادلانهای سهيم نبودی، در گردش سياسی و ديگر امور
آن هم قادر به مشارکت نخواهی بود و اين يعنی «استبداد و استعمار».
گويا به آقای سرکوهی به حق انتقاد شده که: «… که چرا در آن کوران جنايات،
زمانی که «آدينه»، «قلم گاه» دوستان «ملايم نويسی» همچون مسعود بهنود بود،
بسياری از نامهها و مقالات «تند» ارسالی به بايگانی سپرده يا معدوم
میشد!»
و آقای سر کوهی پاسخ میدهند: «… چرا که نه. دوام آدينه در گرو اين شيوه
بوده … قضاوت تاريخ بر ارزيابی و کارنامه من در آدينه هر چه باشد، قضاوتی
است درباره تحليل «يک فرد» از «موقعيتی مشخص» و درباره يک «ارزيابی و مصحلت
انديشی» در «يک مجله».» ولی آقای سرکوهی، خود بهتر میدانيد که شما «يک
فرد» نيستيد و آدينه «يک مجله» نبود و عملکرد اين مجله گويای عمده
ديدگاههای شما و همفکرانتان بوده است، پس اين قضاوت در واقع قضاوت يک جريان
است.
نقدم را بر نقد شما از نقدهای ديگر بر شما، اينگونه به پايان میبرم که :
اولا آقای سرکوهی عزيزَ! شما هم متاسفانه با طرح «فراوانی غلطهای دستوری
و …» در يکی از نقدهای انجام شده بر مقاله تان، همچنين با به کار بردن
هدفمند واژه «شيفته»، به جای پاسخ مستدل به مضمون نقد، از طريق بی سواد
جلوه دادن منتقد به تخريب ايشان پرداختهايد.
و ديگر اينکه در دو مورد با شما کاملا هم عقيدهام؛ ورود به عرصه خصوصی
افراد بويژه عرصههای عاطفی آنها، به هر دليل و به هر اندازه، بسيار زشت و
دور از شأن انسان است و در مورد نسبت "طرفداران انقلاب اسلامی" با حقوق بشر
هم با شما هم نظر هستم.
منبع : گویا
|