|
||
نویدنو - سیاست - اقتصاد- کتاب - زنان -صلح - رحمان هاتفی - فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها - -دیدگاه نظری - ویژه نامه |
||
جنگهای الجزایر، ویتنام، عراق و آگاهی روشنفکران[1] |
||
نویدنو:25/8/1385 |
||
جنگهای الجزایر، ویتنام، عراق و آگاهی روشنفکران[1]نوشته : لارنس اس ویتنر[2]برگردان: هما احمد زاده- احمد جواهریانمنبع:http://www.iranpeace.com/2006/11/post_55.php
فیلسوف فرانسوی جولین بندا[3] زمانی میگفت:" تاریخ از حقانیتهایی ساخته میشود که روشنفکران تکه تکه از سیاستمداران برگرفتهاند." این گفته ممکن است قدرت سیاستمداران را بیشتر و توانایی روشنفکران را کمتر از واقعیت ارزیابی نماید، اما به تنش بین روشنفکران و حکومت در لحظات حساس تاریخی اشارهای روشن دارد. نمونههای روشنی بر این مدعا را میتوان در اواخر قرن نوزدهم فرانسه ( جایی که برای اولین بار واژه روشنفکر در ارتباط با مسئلهی دریفیوس[4] بهکاربرده شد) و اواخر قرن بیستم در اتحادشوروی( جایی که روشنفکران پایه مهم رویارویی بودند) یافت. این تنش را دیوید شالک در کتاب جنگ و برج عاج[5] به خوبی به تصویرکشیده که بررسیای است از درگیری روشنفکران با حکومت در دوران جنگ فرانسه در الجزایر ( 1954 تا 1962) و جنگ آمریکا در ویتنام ( 1964 تا 1975(. شالک نقش روشنفکران را "نقش اجتماعی انتزاعیتر و فاصلهدارتری" می داند که "به شدت متضاد با نقش تقریبا بقیه جریانات در یک جامعه مدرن است". او "عمل آن ها" را که "بیشتر از طریق نوشتن و پرداختن به عقاید به روشی اخلاقی و به شیوههای مختلف" صورت میگیرد دارای "نوآوریهایی میداند که ممکن است قانونی بودن قدرتهای تثبیت شده را به زیر سئوال ببرد". بنابراین " درصد مهمی از اساتید و روزنامه نگاران و درصد چشمگیری از جامعه هنرمندان" را می توان در قشر روشنفکران جای داد. از نظر وی " بین روشنفکری و مخالفت حاد، رابطه همزیستی وجود داشته و شاید هنوز هم وجود داشته باشد". شالک بهطور مستدل تشابههای قابل توجهی بین جنگ ویتنام و الجزایر ارایه میکند. این شباهتها عبارتند از: استفاده از شکنجه، محاکماتی که یادآور دادگاه نورنبرگ است، طغیان برعلیه استعمار، زیرپاگذاشتن دمکراسی، روشهای دیپلماتیک، نگرش نژادپرستانهی ارتشهای غربی، دید متکبرانه و غیرمنصفانه رهبران نظامی و سیاسی، اجبار به جابجایی جمعیت شهرها، و رو در رو قراردادن مرزنشینان دوکشور در دو سوی ناحیهی " آتش آزاد" که در آن نظامیان آمادهاند تا هرجنبده ای را نابود کنند. البته تفاوتهای مهمی نیز وجودداشته است، از جمله: فقدان تفکر مارکسیستی در جبهه آزادیبخش الجزایر، جمعیت زیاد فرانسویان در آن کشور، وجود حدود 300 هزار کارگر الجزایری در فرانسه که با کمک به جبهه آزادیبخش الجزایر و دولت آن کشور سهم مهمی از هزینه مبارزه برای استقلال را پرداخت میکردند. آلبر کامو اغلب بهعنوان یک روشنفکر فرانسوی مخالف با جنگ مثال زده میشود.اما آنطور که شالک ادعا میکند کامو در مورد مبارزات در الجزایر دچار تنافض بود و بارها نیز در مورد فجایع آن سکوت کرد. شالک مثالهای قاطعتری را هم ارایه میدهد که نمونهی آن روشنفکران کاتولیک فرانسه ، بهویژه جناح چپ آن است که حول ماهنامه اسپرایت[6] گردآمده بودند. از 1954 تا 1962 این مجله 211 مقاله در مورد جنگ الجزایر به چاپ رساند، که 42 تای این مقالهها را ژان ماری دومناچ[7] معاون سردبیر مینوشت که بعدا سردبیر آن مجله شد. دومناچ مدعی بود که " بین موضعگیریهای غیر مسئولانه و حمایت از مسلح شدن مقاومت، راه دیگری وجود دارد" و سرانجام هم به این نتیجه رسید که این مسیر، مقاومت مدنی و تظاهرات صلح آمیز است. وی چنین باور داشت که چپ فرانسه باید خود را از حس فلج کننده خود بزرگ بینی رها کند، تا "پراکندگی و تفرقهای را که سلاح پنهان دیکتاتوری است ببار نیاورد." آنطور که شالک اشاره دارد، شهرت اسپرایت به مقاومت در مقابل جنگ به این معنا نبوده که روشنفکران فرانسوی کاتولیک بهطور یکپارچه با سیاست فرانسه مخالف باشند. در واقع برخی از روشنفکران محافظهکار کاتولیک پشتیبانان قوی جنگ فرانسه در الجزایر بودند. ژان رودهاین[8] میسیونر فرانسوی در 1960 خطاب به کسانی که به علت مخالفت به جنگ نمیرفتند گفت: اگر آنها نمیخواهند برای فرانسه بجنگند، باید " بروند و در کشوری دیگر زندگی کنند." ژان پل سارتر و نویسندگان مرتبط با هفتهنامه وی به نام دوران نو[9] در مقابله با جنگ فرانسه در الجزایر نقش کلیدی ایفا کردند. زمانی که اهمیت این برخورد برای سارتر ، سیمون دوبووار، و سایرین کاملا روشن شد، در آن هفته نامه، بهطور شدیدی به نقد جنگ پرداختند. شالک یادآور میشود که سارتر به عنوان " مغز متفکر" این هفته نامه، بیشترین توان حیرت انگیز روشنفکرانهی خود را صرف اقدام برای پایان دادن به جنگ کرد. مقالات وی "بهطور بیرحمانهای به امر گناه جمعی و مشابهتهای تاریخی با دوران فاشیزم، شکنجه و جنایتهای جنگی، و خطر بروز فاشیسم" میپرداخت. او همچنین گزارشی از اولین کنگره مخفیانه " جوانان مبارز" ارایه داد که حمایت از صحرانشینان و کمک به خارج کردن فراریان جنگ از کشور و اشتغال در سایر کشورها را وظیفهی خود میدانست. در پائیز 1960 سارتر و دیگران با تکثیر سندی که بعدها " مانیفست 121، یا بیانیه حق نافرمانی در جنگ الجزایر" نام گرفت، هیاهویی بپاکردند. البته دولت جلوی چاپ آن را در نشریه گرفت و صفحاتی از مجله که قرار بود این بیانیه در آن به چاپ برسد، سفید باقی ماند. این بیانیه جنگ الجزایر را به شدت محکوم میکرد و روی این نکته تاکید داشت که "نظامیگرایان فرانسه در صددند شکنجهگاهها را زنده کرده و باردیگر عملا آن را به یک نهاد اروپایی تبدیل کنند." امضاء کنندگان بیان میکردند که آنها به مخالفین اقدام نظامی و حامیان مردم سرکوب شدهی الجزایرعمیقا احترام میگذارند و از آنها حمایت بهعمل میآورند و چنین نتیجهگیری کردند که " هدف مردم الجزایر در از بین بردن نظام استعماری، هدف تمام انسانهای آزادهی روی زمین است. "
جالبترین و پرشورترین مقاومت روشنفکران فرانسه را فرانسیس جینسن[10]، فیلسوف و شاگرد قدیمی سارتر سازمان داد. او در یک بیانیهی تاثیرگذار که در شمارهی ماه مه 1957 اسپرایت به چاپ رسید، بر جنایات جنگی فرانسه در الجزایر دست گذاشت و اعلام کرد که "مسئولیت این سیاستها با ماست، و این جنایات وحشتناک نتیجه عمل ماست." از دید جینسن مسئولیت سنگینی که دولت فرانسه با رفتارهای غیرانسانیاش در الجزایر برای فرانسویها بهوجودآورده، احتیاج به تلاشی سترگ و عظیم دارد. او و شاگردانش مبادرت به رد کردن چمدانهای پراز پول کارگران الجزایری از مرز به بانکهای سوئیس کردند تا برای خرید سلاح برای جنبش استقلال طلبان الجزایر صرف شود. هرچند که برخی از یاران او دستگیر و روانه زندان شدند، اما علیرغم اینکه وی برای شرکت در یک کنفرانس مطبوعاتی مخفیانه، حضوری کوتاه درپاریس داشت، توسط پلیس امنیتی فرانسه دستگیر نشد. این فعالیتها که توسط روشنفکران پیشروی فرانسه رهبری میشد در سرعت بخشیدن به مقاومت عمومی مردم تاثیر مهمی داشت. در ژوئن 1957 اعتراض آرامی علیه جنگ در پاریس صورت گرفت . علیرغم ممنوع اعلام شدن تظاهرات توسط دولت حدود 500 تا 600 نفر، از جمله سارتر و فرانسیس مائوریاک[11]، به خیابان آمدند که 49 نفر از آنها به "جرم" شرکت در تظاهرات بازداشت شدند. چند سال بعد در دسامبر 1961 حدود 50000 نفر در پاریس به تظاهراتی علیه تروریسم ا آ اس[12] ، ارتش مخفیای پیوستند که برای جلوگیری از استقلال الجزایر ایجاد شده بود. این تظاهرات را نیز دولت ممنوع کرده بود و مورد هجوم قرار داد که طی آن بیش از 100 نفر زخمی شدند. در فوریهی 1962، زمانی که قدرتمندان نهایتا با برگزاری تظاهرات صلح موافقت کردند، جمعیتی بیش از نیم میلیون نفر در پاریس رژه رفتند. این ارقام نشان میدهد که مقاومت در مقابل جنگ علیرغم یورشهای مهم فیزیکی و شاخ و شانه کشیدنهای دولتی، رشد کرده است. ربرت لاکست[13]، وزیر مختار دولت فرانسه در الجزایر، با اشاره به سربازان معترض آسیب دیده از جنگ فرانسوی، سازماندهندگان مادی و معنوی اعتراض به شکنجه را مسئول تجدید حیات تروریسم و شایستهی تحقیر همگانی دانست. موضعگیریهای انتقادی اسپرایت به دستگیریها، جریمهها، و توقیفهای مکرر مجله توسط دولت انجامید. ا آ اس دو بار در دفترمرکزی اسپرایت بمب کار گذاشت. به آپارتمان سارتر و دفتر مجله دوران نو نیز با بمب حمله شد، و نظامیان طرفدار جنگ با رژه در خیابانهای پاریس خواستار قتل وی شدند. اما علیرغم موانعی که دولت و متعصبان طرفدار استعمار ایجاد میکردند، روشنفکران فرانسه در دوران پایانیِ جنگ الجزایر در حال شورش بودند. شالک اشاره بر این دارد که در دوران جنگ ویتنام هم همین صحنهها تکرار میشود. او می گوید: درمیان روشنفکران آمریکایی ، بهویژه در دانشگاه ها، و همچنین معروفترین داستان نویسان، مقاله نویسان، هنرمندان، و شاعران مخالفت جدی علیه جنگ ویتنام شکل گرفته و به صورت موجی سراسری درآمد. برای مثال در اکتبر 1969 اساتید هاروارد با 255 رای در مقابل 81 رای علیه جنگ ویتنام و 391 به 16 در حمایت از برگزاری روزی برای اولتیماتوم علیه جنگ رای دادند. جریان بیپایانی از بیانیهها علیه جنگ ویتنام، نیویورک تایمز و سایر روزنامهها را فراگرفت که اساتید دانشگاههای مطرح و سایر روشنفکران آنها را امضاء کرده بودند. تاثیرگذارترین این بیانیهها – که روح "مانفیست 121" را داشت، "فراخوان برای مقاومت درمقابل قدرت نامشروع،" بود که در شمارهی 12 اکتبر 1967 نیویوک ریویو آو بوکز(14) به چاپ رسید و فلیپ بریگان[15]، نوام چامسکی[16]، پل گودمن[17]، دنیس لوورتوی[18]، دوایت مک دونالد[19]، هربرت مارکوزه[20] ، لینوس پالینگ[21]، سوزان سونتاگ[22] ودیگران آن را امضاء کردند. فراخوان بیان می داشت که اعمال ارتش آمریکا در ویتنام – یعنی نابودی روستاها، اسکان مردم در اردوگاهها، و اعدامهای دسته جمعی – همان چیزیست که آمریکا و متحدان آن در جنگ دوم جهانی آن را جنایت علیه بشریت نامیدند... و برای آن آلمانها را دردادگاه نورنبرگ محاکمه کردند". آن ها اعتقاد داشتند که "هرکس باید از ندای وجدان خود پیروی کند" و "مقاومت در مقابل نظامیگری در ویتنام عین شجاعت و عدالت است". آنها همهی مردم را برای پیوستن به " مقابله با این قدرت نامشروع" دعوت میکردند و به صراحت اعلام میداشتند: "اکنون زمان مقاومت است". مجلهی نیویورک ریویو[23]، روزنامهی پیشگام روشنفکری آن دوران، با چاپ 262 مقاله بین سالهای 1964 تا 1975 به جنگ ویتنام توجه فوقالعادهای نشان داد. شالک اظهار میدارد که معروفترین آنها، مقالهی " مسئولیت روشنفکران" نوام چامسکی بود که در فوریه 1967 به چاپ رسید. این مقاله به نوعی زمینه ساز "فراخوان برای مقاومت در مقابل قدرت نامشروع" بود و انتقال حرکت روشنفکران آمریکایی از تلاشهای آموزشی به اقدامات فراقانونی را پیشنهاد میداد. " این وظیفهی روشنفکران است که واقعیت را بگویند و دروغ را افشا کنند." وی این تعهد و رفتار روشنفکران را درمقابل عمل روشنفکرانی قرارمیداد که دروغ میگویند و ترجیح میدهند با قدرت همکاری کنند. از نظر او آنچه اخلاق حکم میکند روشن است: تنها جواب مناسب به جنگ ویتنام، مقاومت است. چامسکی در نوشتههای بعدیاش، تایید کرد که وی از"ارایه پیشنهادهایی که مردم را به نافرمانی دعوت میکند، احساس خوش آیندی نداشته" زیرا این پیشنهاد ها را از "سوی کسی در سن و سال" خود طبیعی نمیداند. اما خود از پرداخت مالیات سرپیچی کرد، زیرا "هم نمادی بود برای سرباززدن از مشارکت داوطلبانه در جنگ" و هم تاکیدی بر"بهکار گرفتن اقدامهای غیرقانونی برای مخالفت با دولتی گستاخ". بهعلاوه، چامسکی در تظاهرات ضد جنگ مشارکت میکرد و در اکتبر 1967 در راهپیمایی برضد پنتاگون بازداشت شد. البته او نیز مانند بیشتر فعالان روشنفکر فرانسوی و آمریکایی، تظاهرات همراه با خشونت را رد میکرد. او نوشت: "حرکت تودهای مستمر، توضیح صبورانه و مقاومت اصولی میتوانند خسته کننده باشد، اما آنهایی که برنامهی حملات ب-52 و عملیات اقیانوس آرام را میریزند، خسته نمیشوند، و تا زمانی که آنها خسته نشدهاند، ما هم حق خسته شدن نداریم." سایر روشنفکران پیشروی آمریکایی نظیرهانس مورجنتاو[24]، ربرت لاول[25]، الیزابت هاردویک[26]، جوزف هلر[27]، ماری مک کارتی[28]، نورمن مایلر[29]، موریل راکیسر[30]، اریک بنتلی[31]، آن سکستن[32]، ویلیام استایرن[33]، آنس نین[34]، هنری استیل کماگر[35]، و رابرت پن وارن[36] نیز درگیر این ماجرا شدند. نامههای سرگشاده، جلسات پرسش و پاسخ و گردهماییهای ضد جنگ ذهن برخی از برجستهترین روشنفکران را فرا گرفت. شالک میگوید: "برای بسیاری از روشنفکران، مسئله ویتنام موضوعی خارج از قلمرو بحث بود". همانطور که مارتین برنال[37] در مقالهای در نیویورک ریویو به آن اشاره داشت، فجایع جنگ ویتنام را میتوان با بازداشتگاههای نازیها مقایسه کرد." سوزان سونتاگ در 1967 نوشت: "آمریکا کشوریست دزد و جنایتکار، انباشته از اموال غارت شده، مست از زیاده رویها، مسخ از هیولای غرور و خودبینی و این تصور که رسالت آن را دارد تا سرنوشت دنیا و خود زندگی را بر اساس منافع و روش خود ابلاغ کند». البته با دست به کارشدن روشنفکران، دولت خشمگین شد. هیئت حاکمه در دوران جانسون و بعدها نیکسون آنها را تهدید کرده و تحت بازجویی و در لیست " دشمنان" قرارداد و تلاش کرد که برای اینگونه فعالیتها مزاحمتهای جدی ایجاد کند و آنان را تحت پیگرد قرار دهد. در سال 1968 بنجامین اسپک[38]، ویلیام اسلان کافین[39]، مایکل گودمن[40]، مارکوس راسکین[41]، و مایکل فربر[42] به مشارکت در تهیهی فراخوانی برای "سرپیچی" از خدمت در نیروهای نظامی آمریکا، متهم شدند؛ درمیان حرکتهایی که در این بیانیه به آن اشاره میشد، "فراخوان برای مقاومت در برابر قدرت نامشروع" بود. پدر دانیل بریگان[43]، که متهم به نابود کردن مدارک شده بود، خود را "پناهندهی عدالت" نامید و مخفی شد، و از آن به بعد با فعالیتهای نیمه مخفی گاه مصاحبههایی ترتیب میداد و درمیان مردم ظاهر میشد. سایر روشنفکران پیشروی منتقد جنگ همچون استاتن لیند[44] ، تهدید به اخراج از دانشگاهها شدند و یا به کارشان پایان داده شد. شالک درگیرشدن روشنفکران در فرانسه و آمریکا را به سه مرحله تقسیم میکند: مرحلهی آموزشی که طی آن روشنفکران توجیهات رسمی برای جنگ را مورد انتقاد قرار میدادند، مرحلهی اخلاقی که طی آن بنیادهای اخلاقی رفتار کشورشان را به چالش میکشیدند، و مرحلهی ضدقانونی که طی آن عدم اطاعت مدنی را پیش میبردند. این الگوی ارایه شده شالک کاملا با روند مقاومت در دو کشور همخوانی دارد. شالک شاهکاری را به رشتهی تحریر درآورده که از سالهای اولین چاپ تا چاپ جدیدش ارزش خود را حفظ کرده است. روش دقیق تحقیق، و نتیجهگیریهای منصفانه این کتاب را به یک بررسی عالی از نقش روشنفکران تبدیل کرده است. این نوشته از بحران آگاهی و نقش روشنفکران فرانسوی و آمریکایی نسبت به جنگ مرگبار دولتمردانشان با جهان سوم فراتر رفته و به نقش روشنفکران در جامعهی مدرن میپردازد. شالک در چارچوبی گسترده، این سئوال را مطرح میکند که: آیا درگیری روشنفکران پدیدهای است مربوط به گذشته یا قابل تکرار؟ و نتیجه میگیرد که احتمالا ادامه خواهد یافت. وی مینویسد: "وقتی نخبگان روشنفکر یک کشور واکنشی جدی نشان میدهند، دولت حاکم قطعا کاری بسیار احمقانه و شیطانی کرده است." وانگهی " موقعیت تاریخی بیرونی، ... را نباید بهطور کلی ناامید کننده و غیرقابل نفوذ دانست." جرج هرینگ[45] در مقدمهی کتاب، روی این موضوع دست گذاشته و آن را به مسئله روشنفکران آمریکایی و جنگ جاری آمریکا در عراق بسط میدهد. "این تمرد که پس از تجاوز آمریکا به عراق در بهار 2003 شروع شد، نشانههایی از عملکردها در جریان جنگهای الجزایر و ویتنام را درخود دارد. وی بیان میکند که: " زندان ابوغریب یادآور خاطرات شکنجههای اعمال شده توسط نیروهای فرانسوی در الجزایر و ماجرای "قفس ببر" ثبت شده در کانسون ویتنام جنوبیست. در واقع، گاهی نگاه سرگشتهی سربازان آمریکایی در عراق یادآور صورت سربازانی است که در جنگهای الجزایر و ویتنام شرکت داشتند."و اشاره می کند: "اما، هنوز مخالفت جدی روشنفکران به گوش نمیرسد. پس کجاست آن خشم لازم علیه دروغها و فریبکاریهای دولت و کجاست آن فراخوان مقاومت علیه قدرت نامشروع؟ " البته این سئوالها ممکن است قدری اغراق آمیز جلوه کند. مطمئنا چامسکی و هوارد زین بازهم درخط مقدم اعتراض علیه جنگ قراردارند و روشنفکران پیشروی دیگری نیز با آنها همراهند. جنگ عراق قطعا در میان تحصیل کردهها و همچنین درصد بالایی از مردم مخالفانی دارد، اما موج عظیم تظاهرات و بخصوص، مقاومتی که مشخصهی روشنفکران دههی 1960 و اوایل دههی 1970 بود، هنوز خود را نشان نداده است، چرا؟ یک دلیل آن میتواند احساس بینتیجه بودن اینگونه اعتراضها باشد. با قدرت گرفتن جرج دبلیو بوش، احساس میشود که ایدئولوگهای متعصب هیئت حاکمهی او گوش شنوایی برای پذیرش هیچ منطقی ندارند و آنچه باعث تغییر سیاست آنها خواهد شد، تنها عواقب مصیبتبار حماقتهایشان است. دلیل دیگر میتواند انعکاس بسیار ضعیف دیگر صداها در وسایل ارتباط جمعی آمریکا باشد که بهطور فزایندهای در تشویق جناح راست، ملیگرایی، تبلیغات ضد روشنفکری بهکار گرفته شدهاند. در حالیکه جریانات فکری منتقد زنده است و در میلیونها سایت الکترونیکی، موسیقی، هنر، فیلم و سایر زمینههای فرهنگی گسترش مییابد، به شکلی باور نکردنی از وسایل ارتباط جمعی عمومی دور نگه داشته میشود. مثل آن است که دو بستر ارتباطی وجود دارد که به ندرت با یکدیگر همپوشی دارند. یا به عبارت دیگر گفتههای منتقدین اجازهی بازتاب یافتن در رادیو، تلویزیون و همچنین جریان اصلی نشریات را ندارند. و دلیل دیگر میتواند بسیار مهمتر از این حرفها باشد: بدون وجود قانونی که جوانان را بهطور اجباری به جنگ بکشاند، بسیاری از دانشجویان، روشنفکران جوان و روشنفکران آینده در کالجها و دانشگاهها ترسی از این ندارند که ممکن است جنگ عراق بهطور مستقیم دامنگیر آنها هم بشود. در این شرایط برای آنها (و والدین آنها) راحتتر است از مسئلهی جنگ فاصله بگیرند و با محکوم دانستن هیئت حاکمهی بوش در محافلِشان، با چشم پوشی از حرکتهای اعتراضی و از جمله عدم اطاعت مدنی، شخصا با خطر روبرو نشوند. با این وجود، علایمی از بروز طوفان دیده میشود، و ممکن است تعداد زیادی از روشنفکران، که اکنون آرام به نظر میرسند، دروغ و ناروا بودن قدرت را، همچون دوران جنگ الجزایر و ویتنام ، بدون ترس در معرض اعتراض و انتقاد قرار دهند. اگر آنها یکبار دیگر وارد این بحث و مقاومت مردم شوند، بدون شک دوباره جایگاهی را بدست میآورند که نسل قبلی روشنفکران از آن برخوردار شده بود، یعنی همان سابقهی درخشانی که در "جنگ و برج عاج" بیان شده است. سالها قبل، چامسکی با بدبینی ویژهاش، این سئوال را مطرح کرد که بر سر آگاهی تاریخی از جنگ ویتنام چه بلایی خواهد آمد. و امروز دیوید شالک به ما میآموزد که وظیفهی تاریخدانان مسئولیتشناس و جسورآن است که نقطههای تاریک گذشته و حال را تواماً نشان دهند.
[1] این مقاله اولین بار در فوریه ی 2006 در شبکه ی اخبار تاریخی به چاپ رسیده است [2] Lawrence S. Wittner (استاد دانشگاه ایالتی نیویورک) [3] Julien Benda [4] Dreyfus [5] David Schalk: War and the Ivory Tower, Published in 1991 [6] Esprit [7] Jean-Marie Domenach [8] Jean Rodhain 8 Les Temps moderne
[10] Francis Jeansen
[11] Francois Mauriac [12] OAS [13] Robert LaCoste [14] New York Review of Books. [15] Philip Berrigan [16] Noam Chomsky [17] Paul Goodman [18] Denise Levertov [19] Dwight Macdonald [20] Herbert Marcuse [21] Linus Pauling [22] Susan Sontag [23] New York Review [24] Hans Morgenthau [25] Robert Lowell [26] Elizabeth Hardwick [27] Joseph Heller [28] Mary McCarthy [29] Norman Mailer [30] Muriel Rukeyser [31] Eric Bentley [32] Ann Sexton [33] William Styron [34] Anais Nin [35] Henry Steele Commager [36] Robert Penn Warren [37] Martin Bernal [38] Benjamin Spock [39] William Sloane Coffin Jr. [40] Mitchell Goodman [41] Marcus Raskin [42] Michael Ferber [43] Father Daniel Berrigan [44] Staughton Lynd [45] George Herring
|
||