جامعه ایران در
بزنگاهی تعیین کننده قرار گرفته است . هر کسی از مشی ورفتار سیاسی ،
اجتماعی وطبقاتی خود سعی در پاسخ به این مبرم را دارد. عباس عبدی به عنوان
یکی از واقع بین ترین افراد اصلاح طلبان دولتی نیز دیدگاه های خودرا دراین
عرصه عرضه می دارد.جالب ترین نکته در اظهارات عبدی صرف نظر از ایده آلیسم
جاری در نوشته های او ، معمولا جسارتی است که از خود نشان می دهد . عبدی در
تجربه اجتماعی خویش نشان داده است که هنوز هم می تواند الگوی رفتاری بسیاری
از اصلاح طلبان باشد. عبدی جسارت فراتر رفتن از کلیشه ها را به خوبی نمایش
داده است . مقاله پیوست یکی از آخرین نوشته های اوست که به امر اساسی
فروپاشی از دیدگاه آقای عبدی می پردازد.
نویدنو
فروپاشي
اجتماعي؛ ابعاد و احتمالات
عباس عبدی
فروپاشي
اجتماعي؛ ابعاد و احتمالات ....
آينده:چندي
قبل براي شركت در مباحثهاي پيرامون وضعيت آسيبشناسي جامعه ايران، از من
خواسته شد كه نظرم را درباره فروپاشي اجتماعي مشابه مجموعه يادداشتهايي كه
در اوايل سال 1381 در اين زمينه نوشتم بيان كنم و متن حاضر محورهاي اساسي و
مباني نظري موضوعي است كه ارايه شد.
ابتدا لازم ميدانم كه عقيده خود را به طور خلاصه بيان كنم. به نظر من
جامعه ايران به لحاظ معيارهاي جامعهشناختي در معرض فروپاشي است، يا حداقل
روند رو به ضعف بنيانهاي انسجام و وحدت اجتماعي آن طي سالهاي متمادي
محسوس بوده است، و چون بيماري كه به مرور وضع وخيمتري مييابد، ميتوان
منطقاً نتيجه گرفت كه دير يا زود چنين اتفاقي رخ خواهد داد مگر تحت شرايطي
كه در ادامه خواهم گفت. آنچه كه جامعه ايران را به ظاهر سرپا نگهداشته است،
عناصر و مولفههاي دروني جامعه نيست، بلكه چسب قدرت و زور است كه اجزاي
جامعه را به يكديگر پيوند داده است، آن هم پيوندي مكانيكي، چون آجرهاي يك
ديوار نه چندان راست و نه چون سلولهاي يك بدن زنده و پويا. و اگر شرايطي
پيش آيد كه خاصيت چسبندگي اين چسب از ميان برود يا تضعيف شود، آجرهاي اين
ديوار به شكل غيرقابل انتظاري از يكديگر جدا خواهند شد، و جامعه ذرهاي و
غيراخلاقي چون دملي چركين سرباز خواهد كرد. قدرت چسبندگي اين چسب نيز
كمابيش وابستگي مستقيم به درآمدهاي وصولي از لولههاي نفت دارد و تا وقتي
كه درآمدهاي كلان فعلي وجود دارد، طبعاً چسبندگي آن نيز مشهود است، اما به
علت برونزا بودن متغير مذكور و نيز احتمال بروز متغيرهاي برونزاي ديگر از
جمله افزايش تنش با جهان خارج، تصور ميرود كه چسبندگي اين چسب همواره در
خطربي خاصيت شدن قرار دارد، و تنها راه جلوگيري از فروپاشي اجتماعي اصلاحات
اجتماعي به نحوي است كه اين چسب اگر چه در كوتاهمدت قدرت مكانيكي چسبندگي
خود را حفظ مي كند، اما همزمان شرايط را به نحوي بايد فراهم كرد كه نهادها
و هنجارهاي اجتماعي مناسب در تمامي وجوه جامعه (اعم از سياست، اقتصاد،
فرهنگ و اجتماع) شكل بگيرد و روابط ميان اجزاي جامعه از حالت مكانيكي و
نيازمندي به چسب قدرت درآيد و به وحدت وانسجامي ارگانيك برسد كه قدرت و
سياست نيز يكي از وجوه جامعه و در عرض ديگر وجوه آن قرار گيرد نه آن كه در
رأس جامعه و غيرمرتبط با آن باشد، و به نظر من راهبرد سياسي موثر و صحيح هم
از دل چنين تحليلي در ميآيد.
ماهيت فروپاشي
فروپاشي اجتماعي چيست؟احتمالا بتوان در اين زمينه تعاريف علمي و تئوريك
ارايه داد، اما شايد بهتر باشد كه به مرور نمودهاي عيني رخ داده بسنده
كنيم. اتحاد جماهير شوروي. عراق كنوني و ايران 1357، نمونههاي مناسبي
هستند. در اواسط دهه هشتادميلادي هيچ كس تصور نميكرد كه در عرض چند سال
امپراطوري شوروي چنان مضمحل شود كه براي سالهاي سال با بحرانهاي داخلي و
عظيمي مواجه گردد. اگر روزگاري مسكو مركز تصميمگيري درباره بسياري از
كشورهاي جهان بود، پس از فروپاشي براي مدتها، باندهاي جنايتكار بر اين شهر
حاكم شدند، كه اتفاقاً بسياري از آنان هم روستبار نبودندو از اقليتهاي تحت
سلطه بودند. اگر در جوامع سوسياليستي و شوروي سابق فقر و بيكاري و احياناً
جرم و جنايت نمود بيروني نداشت، به يك باره چنان شد كه در اين زمينهها
گويي سبقت را از تمامي كشورهاي ديگر ربودند. قدرت مركزي آن كه بر جهان
اشراف داشت، نه تنها به پانزده جمهوري تجزيه شد كه از پس جمهوريهاي
خودمختار كوچكي مثل چچن هم برنميآيد. جامعهاي كه ادعا ميشد در پرتو
سوسياليسم، انسانهاي طراز نوين توليد كرده است به نحوي كه همه مردم آموزش
ديده و فرهيختهاند، چنان غرق جنايت و تروريسم (آن هم به شديدترين شكلي كه
القاعده را شاگردان خلف و درسخوان آنان ميتوان ناميد) شده است، كه گويي
اين مردم هيچگاه چنانچه شايسته است اجتماعي نشدهاند.
عراق كنوني هم گرچه گفته ميشود كه درگير نوعي جنگ داخلي است، اما جناياتي
كه طرفين عليه هم انجام ميدهند، در واقع پژواك نظام بسته صدامي است كه با
زور و سركوب از مردم عراق جامعهاي به ظاهر منسجم ساخته بود، اما در واقع
چسب صدام بود كه آنان را در زير چتر عراق واحدو ملت واحد نگهداري ميكرد، و
اكنون كه آن چسب از ميان رفت، ماهيت فروپاشيده اين جامعه به ظهور رسيده
زيرا نيروهاي ائتلاف هم فاقد ماهيت سياسي قدرت صدام حسين در چسبندگي
اجتماعي هستند. برخيها معتقدند كه حضور اين نيروها موجب اين بحرانها شده
است. اما دير يا زود و هنگامي كه قدرت صدام فرو ميپاشيد، اين فجايع و شايد
بدتر از آن نيز بروز ميكرد، مگر آن كه فرآيندي اصلاحي ميتوانست ماهيت
ساختار قدرت در عراق را در مسيري متناسب با ساخت اجتماعي آن قرار ميداد.
ايران در اواسط دهه پنجاه نيز واقعيتي مشابه داشت، و هيچ كس تصور نميكرد
كه رژيم شاه با آن وضعيت در اندك مدتي دچار اضمحلال به معناي واقعي كلمه
شود. اما اگر فروپاشي به شكل دو مورد قبلي رخ نداده، به علت بروز انقلاب
بود كه در واقع ارايهكننده نظم بديل است و به سرعت يا همزمان جانشين نظم
فروپاشيده ميشود، اما در هر حال عوارض خود را دارد. بحرانهاي متعدد در
كردستان، آذربايجان، گنبد، بلوچستان، جنوب و خوزستان و... نمودهاي اين
بحران اجتماعي بودند كه در برابر نظم بديل شكست خوردند، در واقع هنگامي كه
شاه ميگفت من اگر بروم ايران، ايرانستان ميشود، به يك تعبير درست ميگفت
و اقرار عظيمي عليه خودش بود، چرا كه نظم اجتماعي را وابسته به قدرت و زور
خود نموده بود و نظمي درونزا و خودجوش نبود. همچنان كه اين نظم در عراق
نيز به صدام و در شوروي به حزب كمونيست وابسته بود. اما به تعبيري اظهارات
شاه غلط بود، چرا كه در كنار فروپاشي رژيم وي، نظام بديل توانست مانع آن
مسايل گردد، نه تنها چنين شد، بلكه انسجام و وحدت اجتماعي در انقلاب حتي در
كوتاهمدت رشد كرده و ارتقا مييابد و به نوعي نظم اجتماعي ماهيتي خودجوش و
ارگانيك و پويا مييابد.
آنچه كه گفته شد بدين معنا نيست كه جامعه پس از فروپاشي از ميان ميرود.
ممكن است در مواردي به چند جامعه تجزيه شوند تا هر كدام برحسب شرايط خود
نظم خودجوش و ارگانيكي را تجربه كرده و سامان دهند، ممكن است چنين تجزيهاي
هم صورت نگيرد، (مثل روماني). اما در هر حال سالهاي متمادي و با صرف
هزينههاي مادي و معنوي فراوان ميتوان جامعه را بازسازي كرد و نظمي خودجوش
و پايدار و ارگانيك در آن ايجاد كرد.
بنابراين فروپاشي با اين مصاديق در واقعيت خارجي مشاهده شده است، و تبعات و
عوارض رواني و مادي آن نيز فراوان است و چه بسا جامعه را براي سالهايي
طولاني عقب بياندازد، اما عليرغم اين نكات ماهيت جامعه در حال فروپاشي به
گونهاي است كه صاحبان قدرت و تصميمگيران را از خطرات در كمين غافل
ميكند، و بسياري از آنان تصور نميكنند چنين واقعهاي رخ دهد، به عبارت
ديگر فروپاشي به موضوعي غيرقابل پيشبيني در عرف سياسي و اجتماعي تبديل
ميشود، به خصوص اين كه براي جلوگيري از فروپاشي، ملات زور و قدرت در
استحكام بناي جامعه به ميزان بيشتري بكار گرفته ميشود و همين امر موجب
كاهش انسجام ارگانيك و همبستگي ميان اجزا و بيگانه شدن آنان با يكديگر
ميشود. و هنگامي كه ملات زور براي حفظ اين ساختمان بيشتر شود، بازسازي
همبستگي و انسجام ارگانيك نيز براي ساخت قدرت سختتر و پرهزينه تر ميشود و
در مسير بازگشتناپذير قرار ميگيرد، مسيري كه بيش از پيش نيازمند ملات زور
براي حفظ انسجام و نظم است.
دلايل فروپاشي
پرداختن به دلايل فروپاشي نيازمند مباحث مفصل و همه جانبهاي است، اما
اجمالاً ميتوان گفت كه وقتي روابط ميان اجزاي جامعه دچار اختلال و
غيركاركردي شد، فضاي لازم براي اجتماعي شدن فرد نيز از ميان ميرود، و
افراد كمابيش در موقعيت طبيعي جامعه رشد نميكنند و تحت فشار قدرت سياسي
حاكم نسبت به يكديگر تعاملي ظاهري را تجربه ميكنند. ساختار سياسي انسدادي
با بستن فضاي جامعه ،اختلال ارتباطي واختلال در امر اجتماعي شدن را موجب مي
شود، هر چقدر انسداد ايجاد شده از سوي حكومت داراي عمق و گستره بيشتري
باشد، اختلال عميقتر و خطرناكتر است. منظور از عمق انسداد، ميزان استبداد
و منعهاي رفتاري و مشاركتجويانه براي مردم است، و منظور از گستره انسداد،
وجوه اجتماعي است كه انسداد شامل آن ميشود، مثلاً برخي از حكومتها،
انسداد را فقط در ساختار سياسي اعمال ميكنند و به ساختارهاي ديگر از جمله
اقتصاد و اجتماع و تا حدي فرهنگ كاري ندارند، يا در دو وجه از چهار وجه
انسداد ايجاد ميكنند، چنين نظامهايي كمتر با فروپاشي كامل مواجه ميشوند،
زيرا تعامل اجتماعي در وجوه آزاد از انسداد كمابيش و به صورت طبيعي رخ
ميدهد و نهادهاي اجتماعي و مدني لازم خود را نيز ايجاد ميكند و در نتيجه
دير يا زود توسعه جامعه فشار لازم به وجه انسدادي براي باز شدن فضارا وارد
ميكند و حتي ممكن است انقلاب يا جنبشهايي هم صورت گيرد اما در هر حال به
فروپاشي منجر نخواهد شد. بنابراين فروپاشي عموماً گريبان نظامهاي
ايدئولوژيك كه در همه وجوه جامعه دخالت ميكنند را ميگيرد و هنگامي كه عمق
انسداد در چنين نظامهايي زياد شد، حتي اصلاح ساختار سياسي هم امكانپذير
نخواهد شد.
در چنين شرايطي دو عنصر مهم اجتماعي يعني سرمايه رابطهاي و سرمايه نهادي
كاملاً تضعيف ميشوند. مهمترين ويژگي سرمايه رابطهاي، اعتماد (به خود، به
حكومت، به ديگران و...) و ارزشهاي اجتماعي و رفتاري است. و سرمايه نهادي
نيز شامل نهادها و سازمانهاي مدني مستقل از حكومت و نيز شيوههاي متنوع
مشاركت مدني مردم است.
مطالعات موجود معرف آن است كه سرمايه رابطهاي طي سالهاي اخير به مقادير
بسيار نازلي سقوط كرده است. مطالعات جامع پيمايشي ارزشها، نگرشهاي
ايرانيان (سالهاي 1379 و 1382) به خوبي اين واقعيت را نشان ميدهد كه براي
اطلاع از جزئيات بايد به آنها مراجعه كرد. در اين زمينه ميتوان بدبيني
شديد مردم را نسبت به وجود ارزشهاي اجتماعي يا ميزان واقعيتهاي ناخوشايند
همچنين احساس بسيار بد نسبت به وجود عدالت، پارتيبازي، برابري در برابر
قانون، بيعدالتي قومي و نيز نسبت به آينده و فقدان بصيرت اجتماعي و... به
عنوان معيارهاي مناسب براي فقدان اين سرمايه رابطهاي مثال آورد.
تقويت سرمايه نهادي نيز كه يكي از اهداف جنبش اصلاحي بود، با شكست اين جنبش
و عقبگرد كامل به مرزهاي خطرناكي رسيده است. يكي از نهادهاي مهمي كه پيش
از انقلاب هم استقلال خود را حفظ كرد و مثمرثمر واقع شد، نهاد دين و
روحانيت بود، اما اين نهاد نيز طي سالهاي اخير چون نهادهاي ديگر به ساختار
سياسي وابستگي يافته است، به طوري كه نميتوان براي آن استقلالي تأثيرگذار
قايل شد.
منبع : آینده
|