|
||
نویدنو:10/06/1386 صفحه قابل چاپ است |
||
سیامک طاهری فرهنگ توسعه با فروپاشی آنچه «سوسیالیسم واقعا موجود» نامیده میشد، ضربات پیگیر بر پیکر سوسیالیستهای جهان وارد آمد. غارتگران بینالمللی، با تمام نیرو میکوشیدند که هیچ نشانی از اندیشهی رهاییبخش بشری باقی نگذارند. در چنین شرایطی نیروهای مقاومت سوسیالیستی به صورت جزیرههای پراکنده در اینجا و آنجا به پایداری و استقامت روی آوردند. ارتباطات از هم گسیخته و انبوه تبلیغات خصمانه کار را هرچه دشوارتر میکرد. تکه پارههای جنبش سوسیالیستی در گوشه و کنار جهان به ارزیابی تجربیات گذشته پرداختند. با فرو نشستن غبار هیاهوی تاراجگران جهان و رشد آرام و متین دیگربارهی جنبش سوسیالیستی در جهان، نیروهایی شکل گرفتند که هر چند دل یکی داشتند، اما تجارب گوناگون آنان ازسویی به تنوع جنبش سوسیالیستی منجر شده بود و از سوی دیگر این تنوع باعث سختی کار میشد. سوسیالیسم بازار در چین، سوسیالیسم خاص کوبا، سوسیالیسم دموکراتیک در آلمان و تلاشهای نوین برای استقرار سوسیالیسم در ونزوئلا، بلیوی و سپس نیکاراگوئه و... این نمونهها و تجربههای تلخ و شیرین در «سوسیالیسم واقعا موجود» در عمل به یک چندگانگی (پلورالیسم) سوسیالیستی منجر شد. در یک سو سوسیالیستهای آمریکای لاتین قرار دارند که در زیر چرخهای سهمگین جهانیسازی له میشوند و هست و نیست مردمانشان در خطر غارت تراستهای چند ملیتی است. آنان در مقابل آنچنان نیروی جهنمی و بیرحمی قرار دارند که یک بار انقلاب ساندینیستی را در فقر و خون غرق کرد و به شکست اندوهناکی کشاند همان نیرویی که محاصرهای سخت و غیر انسانی را به کوبا تحمیل کرد تا به گرسنگی کشاندن مردمان این سرزمین آنان را از ادامهی راه باز دارد. همان نیرویی که بزرگترین تبهکارهای تاریخ بشری را در هیروشیما، ویتنام و شیلی و حکومتهای نظامی و کشتار هزاران انقلابی را در آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا را پیریخت. با این کولهبار سنگین از تجربیات خونبار آنان روزنی و راهی برای فرار از فقر و گرسنگی مردمانشان و نجات انقلابهایشان از سرکوب و کشتار میجویند. بدیهی است که با چنین چشماندازهایی اولویت نخست آنان مبارزه با امپریالیسم باشد. در سوی دیگر ما با جنبشهایی در کشورهای سرمایهداری پیشرفته مواجهایم که آنان نیز آینده و هستی خود و نیز تمامی دستاوردهایی که طی چند نسل مبارزه به دست آوردهاند را در خطر پروژهی جهانیسازی (آمریکاییسازی) میبینند و با شعارهایی چون «جهانی دیگر ممکن است» به دنبال متحدانی ولو موقت میگردند تا در مقابل این غول سیری ناپذیر مقاومتی را پی ریزند. کمپانیهای بزرگ نظامی به عنوان بزرگترین و سرسختترین نیروی ممکن در مقابل آنان قد برافراشتهاند. دستهی سوم سوسیالیستها در کشورهای عربی لبنان و فلسطین و سوریه و... هستند. اینان از یک سو با ماشین جنگی خونریز اسرائیل و حامیان امپریالیستی آن روبهرو هستند که در کشتن و سوزاندن و نابود کردن هیچ تردیدی به خود راه نمیدهد، از کشتار دیریاسین تا صبرا و شتیلا و محاصرهی اردوگاههای فلسطینی از فشار بر آنان تا سرحد مرگ از گرسنگی تا استفاده از بمبهای ناپالم و... این نیروها از سوی دیگر با نیروهای مذهبی و اسلامیای سر و کار دارند که تفاوتهای مشخصی با هم دارند. یک آن در نظر بگیریم که اگر همکاری تنگاتنگ حزبالله و جبههی نیروهای چپ لبنان نبود حملهی اسرائیل به لبنان به چه فاجعهای میتوانست منجر شود. هنوز خاطرهی آخرین حملهی اسرائیل به لبنان که تا نزدیکی بیروت پیش رفت در خاطرهها زنده است. این نیروها اولویت نخست مبارزاتیشان مبارزه با امپریالیسم است و طبیعتا متحدان خود را با توجه به این اولویت برمیگزینند. اما در سوی دیگری از جهان نیز تجربهای دیگر در میان سوسیالیستهای ایرانی وجود دارد. تجربهی ادامهی بیمعنای جنگ، کشتار شهریور 67، حملههای دستههای عربدهجو به زنان، اعدام کودکان، سنگسار کردنها و... در سالهای پیش و پس از رویدادهای بهمن 57 ما شاهد بودیم که هر نیرویی که در ایران به مبارزه روی میآورد به سرعت جهتگیری ضد امپریالیستی میگرفت و این علتی نداشت مگر حمایت واضح و روشن امپریالیستها از رژیم وابستهی شاهنشاهی. کارگران، دهقانان، دانشجویان و روشنفکرانی که در اولین گام مطالبات صنفی و اجتماعی و سیاسی خود با سرکوب وحشیانهی حکومت مواجه شده و در پس آن به شکلی عیان حمایت امریکا و انگلستان از حکومت را میدیدند و برای ضد امپریالیستی شدن جنبش دلیل کافی در دست داشتند. اما امروز شرایط دیگرگون است هیچ کس نمیتواند حکومت ایران را حکومتی امپریالیستی بنامد. درخواست و مطالبات مردم هیچ ارتباط لااقل مستقیمی با آمریکا و شرکتهای چند ملیتی ندارد. این درست است که خطر هجوم نظامی و محاصرهی اقتصادی همهی مردم را تهدید میکند. ولی بخش بزرگی از مردم ایران خطر امپریالیسم را (هر چند واقعی) بلافصل احساس نمیکنند و ارتباطی بین آن و خواستهها و مطالباتشان نمیبینند. در کنار این تجربیات متناقض از سالها پیش پارهای از صاحبنظران و متخصصان انسان دوست اعم از سوسیالیستها، دموکراتها، سبزها و... به کشورهای جهان سوم توصیه کردهاند که به جای آنکه نیازهای ناگزیر خود را از کشورهای صنعتی جهان تهیه کنند، بکوشند تا روابط تجاری خود را با یکدیگر بیشتر کنند و به این ترتیب نظریهی جنوب- جنوب شکل گرفت. برمبنای این راهکار کشورهای جهان سوم بدون توجه به نوع حکومتهایشان باید بکوشند تا روابط تجاری و اقتصادی بین خود را گسترش دهند تا به این ترتیب از میزان وابستگیهایشان به کشورهای صنعتی بکاهند. آنان که این روابط را مورد انتقاد قرار میدهند باید به این سئوال پاسخ گویند که در جهانی که ارتباط تجاری بین کشورهای گوناگون به علت تنوع نیازها ناگزیر است، کشورهای جهان سوم با تکیه بر کدام نیرو باید نیازهای مردمان خود را تامین کنند. در گذشته کشورهای از بند رسته خواسته یا ناخواسته مجبور به اتکا به شوروی و دیگر کشورهای همپیمانش میشدند و این نمونهها در جهت گیریهای کشورهای کوبا، ویتنام، کامبوج، مصر و شخصیتهایی چون عرفات، قذافی، پاتریس لومومبا و... به خوبی قابل مشاهده بود. آنان که از نیکاراگوئهی فقیر و گرسنه درخواست میکنند که به منظور همبستگی سوسیالیستی، با کشور ایران رابطهی اقتصادی برقرار نکند باید پاسخ بگویند در مقابل چنین فداکاری بزرگی، خود کدام همبستگی را با آنان ابراز میدارند و کدام کمک را به گرسنگان این کشور ارسال میکنند؟ همبستگی سوسیالیستی جادهای یکطرفه نیست. هر حکومت مردمی و مبارزه سیاسیای بیش از هر چیز باید به نجات مردم خود برخیزد و منافع و مصالح آنان را در مد نظر قرار دهد. وظیفهی همهی سوسیالیستهای جهان از جمله ایران اولویت دادن به مسایل داخلی است. مبارزان راه بهروزی مردم کشورهای جهان با پیشبرد امر مبارزه در درون کشورشان به وظیفهی همبستگی جهانی خود نیز عمل میکنند. وظیفهی همهی سوسیالیستهای جهان از جمله ایران اولویت دادن به مسایل داخلی است. به عبارت دیگر پیریزی سیاستی متناسب با شرایط ایران اولویت نخست همهی ما است. بیگمان سوسیالیستهای جهان از ایرانیان انتظار ندارند که به منظور همبستگی با آنان از پیریزی سیاستی مستقل دست بردارند و در عوض آنان نیز حق ندارند چنین درخواستی داشته باشند. همراهی و همکاری سوسیالیستهای جهان باید در روندی دراز مدت و در نتیجهی گفتگوهایی طولانی به دست آید. نیاز به مشورت در سطح جهانی هر روز بیشتر و بیشتر احساس میشود. تا زمان دستیابی مشترک به مشیای واحد و یکسان باید ضمن داشتن تفاهم نسبت به تجربههای متفاوت اجزای گوناگون جنبش سوسیالیستی جهانی هر نیرویی به شکل مستقل راه خویش را پیگیرد. اما این چندگانگی فقط در میان کشورهای سوسیالیست گوناگون وجود ندارد بلکه در درون کشورها نیز با این پلورالیسم موجهایم. تجربهی کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری همچون ایتالیا، آلمان و... و کشورهای آمریکای لاتین و نیز کشورهای آسیایی نمایانگر آن است که هرگاه این چندگانگی با حفظ هویتهای مستقل خویش در جبههای گرد هم آمدهاند با موفقیت روبهرو بودهاند و هر جا این پلورالیسم سوسیالیستی وحدت در کثرت را حفظ ننموده است، نتوانسته بر نیروهای تاراجگر غلبه کند. در کشور ما نیز نیاز به یک جبههی چپ، هر چه بیشتر احساس میگردد. درون این جبهه هیچ اندیشهای سرکوب نمیشود. میتوان نسبت به ابن یا آن سیاست، این یا آن جنبش سوسیالیستی انتقاد داشت. میتوان این یا آن روش را نپسندید. میتوان به این یا آن تجربهی تاریخی به دیدهای متفاوت نگریست و... اما همهی اجزای این جنبش باید دور برنامهای واحد و در راه پیریزی ایرانی آباد و آزاد و برابر همصدا و همگام عمل نمایند و شرایط گفتگویی رفیقانه را درون جبهه پیریزند.
|
||
|