|
||
نویدنو:09/04/1386 صفحه قابل چاپ است |
||
ساختار طبقاتی جامعهی روسیه(قسمت اول) گنادی زیوگانف- برگردان: خسرو باقری
منبع : فرهنگ توسعه برای در پیش گرفتن سیاستی درست و دقیق، باید جامعهای را که در آن زندگی میکنیم، به صورتی علمی بشناسیم و درک کنیم. این نکته بارها در بحثهای حزبی مطرح شده و در کنگرهی دهم هم مورد توجه جدی قرار گرفته است. در ارتباط با رهنمودهای کنگرهی دهم، یکی از مسایل مهم که باید به آن پرداخته شود، ارایهی تحلیل همهجانبه از ساختار اجتماعی- طبقاتی کشور ما روسیه است. باید تعیین کرد که تکیهگاه کمونیستها کدام طبقات، اقشار و گروههای اجتماعی هستند. بدون آگاهی از این مطلب، حرکت ما، گام گذاشتن در تاریکی است. لازم به یادآوری است که دانشمندان علوم اجتماعی اتحاد شوروی در زمان خود برای تحلیل اتحاد شوروی به عنوان یک کشور صنعتی بزرگ، به کوشش گستردهای دست زدند. از آغاز نیمهی دوم دهه شصت میلادی تا نیمهی دههی هشتاد، بحثهای گستردهی علمی و آکادمیک حول مرزهای طبقهی کارگر و درعینحال ساختمان اجتماعی جامعهی شوروی انجام شد. دگرگونیهای نوین در گرایشهای سیاسی جهان بهویژه گسترش نفوذ چپ از جمله در فرانسه در تحولاتی که آن را «تابستان گرم» میخوانند؛ انگیزهی نیرومند این پژوهشها بود. در سالهای دههی هفتاد در کشورهای غربی، فضای سیاسی بهسوی چپ گرایش بیشتری یافت. «انقلاب میخک در پرتغال، سقوط دیکتاتوری فرانکو در اسپانیا و موفقیت بینظیر کمونیستهای ایتالیایی در انتخابات این کشور، از جمله مهمترین رویدادهایی بودند که مورد توجه علوم اجتماعی اتحاد شوروی قرار گرفتند و همزمان با تحلیل رویدادهای کشور سرمایهداری، ساختار اجتماعی و طبقاتی جامعهی ما و دیگر کشورهای سوسیالیستی هم مورد مطالعه و تحلیل قرار گرفت. اما اینک پس از، از هم پاشیدن اتحاد شوروی سوسیالیستی، گسترش فزایندهی بحران اجتماعی و افت سطح علمی و آکادمیک جامعه، با کمال تاسف این مطالعات از دستور کار مراکز علمی کشور کنار گذاشته شده است. اما اهمیت انجام چنین پژوهشهایی نه تنها از میان نرفته، بلکه افزایش هم یافته و هم اکنون به عنوان مسالهای بنیادین مطرح است. اکنون کمونیستهای روسیه درک میکنند که مبارزهی حزب در آینده بدون شناخت و درک ژرف تغییراتی که «در ساختار طبقاتی جامعه شکل گرفته و میگیرد، با پیروزی همراه نخواهد بود. لنین میگفت: در عرصهی فعالیت اجتماعی بدون درک ساختار طبقاتی جامعه، حتا یک گام نیز نباید برداشت، تنها با درک ساختار طبقاتی و روند تغییرات آن است که، چشمانداز آینده، گرایشهای بنیادین در رشد اقتصادی و سیاسی کشور، و آن گرایش اصلی که سمتگیری آینده را تعیین میکند، مشخص میشوند. این گرایش اصلی است که وظایف، جهتگیری و چگونگی مبارزهی هر فعال اجتماعی آگاه را تعیین میکند... .» کوشش من در این مقاله این است که حداقل، «چارچوب» این پژوهش را ترسیم کنم. در روسیهی امروز، قشر فوقانی جامعهی بورژوازی تکوین یافته است. این طبقه تا پنجدرصد جامعه را تشکیل میدهد. بورژوازی در امر سازماندهی خود، از دیگر طبقات اجتماعی، آگاهانهتر عمل میکند. این طبقه توانسته است اتحادیههای صنفی، باشگاههای گوناگون، تشکیلات نیرومند و امکانات رفاهی ویژهی خود را بهوجود آورد. بورژوازی روسیهی معاصر توانسته است خود را بهمثابهی یک طبقهی مستقل سازماندهی کند و هدفها و وظایف خودخواهانهی خویش را درک کند. اتحاد با این طبقهی اجتماعی- به مثابهی طبقه- برای ما در عمل غیر ممکن است. طبیعی است که نباید اقدامات مشترک و محدود به این یا آن نمایندهی این طبقه را از نظر دور داشت. این طبقهی اجتماعی در کل، خصلت ضد ملی وابسته دارد و از لحاظ سیاسی- روانی با جنبش میهنپرستانهی کشور پیوندی ندارد. تودههای خلق در مبارزه با این طبقه باید خواستار ملی کردن داراییهای آنها و نیز قطع دست آنها از فروش جنگلها و زمینها شوند. در قطب دیگر جامعه، یعنی در پایینترین بخشهای آن، یک قشر حاشیهای و لمپن شکل گرفته است. این قشر از زندگی واقعی تودههای مردم دور شده است. ویژگی آشکار این قشر آن است که با شرایط حقارتآمیز خود کنار آمده، با آن پیوند یافته و دیگر تمایلی به تغییرات اجتماعی ندارد. این قشر نهتنها از تغییر و دگرگونی میهراسد بلکه به دفاع از وضع موجود پرداخته است. تحلیلگران اجتماعی، این قشر اجتماعی را، ده تا پانزده درصد جمعیت کشور تخمین میزنند. آشکار است که این قشر با توجه به موقعیتی که کسب کرده است؛ تمایلی به همکاری با ما ندارد. این قشر به ویژه در انتخابات، از حکومت و نامزدهای آن حمایت میکند. تحلیلگران اجتماعی حتا در دوران «بوریس یلتسین» دریافته بودند که حامیان یلتسین و حزبها و سازمانهای طرفدار او به طور عمده در میان دو گروه اجتماعی قرار دارند: ثروتمندترین و فقیرترین بخشهای جامعه، تجربههای مبارزاتی نشان میدهد که این قشر یعنی لمپنها، از مبارزان راه عدالت اجتماعی که به دفاع از حقوق اجتماعی آنها برخاستهاند؛ حمایت نمیکنند. آنها از اقشار و طبقاتی دفاع میکنند که بهاصطلاح «زرنگ» بوده، موفق شده و ثروت بیشتری کسب کردهاند. گرایش اصلی لمپن پرولتاریا، بهطور دقیق به سمت قشر فوقانی بورژوازی کشور ماست. برای آنکه بتوانیم این قشر به لحاظ اجتماعی محروم را به سمت خود بکشیم، نمایش قدرت، اراده و برتری معنوی ضروری است. این قشر همواره دنبالرو است و به همین دلیل تنظیم مناسبات اجتماعی با این قشر شکل ویژهای دارد. در این رابطه شناخت ویژگیهای روحی- روانی آنها دارای اهمیت بسیار است. برای ما کمونیستها کار در این عرصه تا حدودی نامانوس و دشوار است. باید در فعالیتهای کلیشهای گذشته تجدید نظر کرد، اما نباید فراموش کرد که کار در این عرصه ضروری است و باید با پیگیری و قاطعیت در آن گام گذاشت. بین این دو بخش اجتماعی- یعنی بخش فوقانی بورژوازی و اقشار لمپن- بخشهای دیگری نیز وجود دارند که در شرایط بیثباتی و ناپایداری قرار دارند. این وضعیت تداوم نخواهد یافت و این بخشها، جذب این یا آن بخش خواهند شد. اما روند شکلگیری «طبقه» کند است. «تکانها» و «آتشفشان»های اقتصادی و سیاسی بر این روند تاثیر منفی دارند. بهطور مثال شخصی را در نظر میگیریم که از یک طرف از محل کارش در یک موسسه یا شرکت در حال اخراج است، اما در شرکت خصوصی دیگری به صورت روزمزد یا پیمانکاری کار میکند و درعینحال برای گذران امور زندگی و تامین هزینهی خانواده به کار تجارت خرد هم دست میزند. یعنی او در یک زمان در سه نقش اجتماعی ظاهر میشود. این سه نقش اجتماعی، سه ساختار روحی- روانی گوناگون را که بهکلی با هم متفاوت هستند؛ در او پدید میآورند. حزب در برخورد با چنین انسانهایی باید بر کدام یک از این ساختارها تکیه کند؟ کدام یک از این سه شخصیت در آنها مهمتر و کلیدیتر است؟ به نظر من در بسیاری از شکستهای انتخاباتی حزب ما عدم درک این پدیده بسیار موثر بوده است. در واقع ما نمیتوانستیم آدرسهای درست اجتماعی و روانی طبقات و اقشار اجتماعی گوناگون را تشخیص دهیم. بنابراین در شرایط حاضر، برای ما کمونیستها نه تنها درک درست از ساختار طبقاتی جامعه ضرورت دارد، بلکه شناخت درست گرایش تودهها و از همه مهمتر گرایشها و تمایلات طبقات و اقشار اجتماعی گوناگون، از اهمیت ویژهای برخوردار است. زمینههای اجتماعی و طبقاتی جامعهی ما سخت متغیر و شناور است. برنامهی سیاسی حزب ما باید مبتنی بر این شرایط، متغیر و شناور باشد. این نوع برنامهریزی دشوار است و ما آن را بارها تجربه کردهایم. بارها پیش آمده که در برنامه خود نزدیکی با این و یا آن طبقهی اجتماعی را- که فکر میکردیم منافع آنها را هم تامین میکند- شکست خورده و نتوانستهایم تاثیر بنیادین خود را باقی بگذاریم.
طبقهی کارگر روسیهی معاصر وقتی دربارهی طبقهی کارگر، پرولتاریا یا زحمتکشان صحبت میکنیم؛ نباید از یاد ببریم که این مقولههای اجتماعی- طبقاتی، در شرایط معین تاریخی تعریف میشوند. منافع، روحیات و رفتار آنها در دورانهای مختلف، متفاوت و گوناگون است. بهویژه زمانی که کشور نه تنها در دوران گذار، بلکه در دوران فاجعهباری بهسر میبرد، که اکنون برای روسیه پیش آمده است. لازم است که شرایط آغاز دهه دوم سدهی بیستم را بهیاد آوریم: در نتیجهی جنگ جهانی اول و جنگ داخلی، صنایع کشور به کلی نابود شده بود. نه تنها کارگران صنعتی، بلکه حتا کارگران ساده هم در نتیجهی بحران دوران جنگ، و برای گریز از گرسنگی پراکنده شده و یا بیطبقه شده بودند. لنین در آن سالها نوشت: «پرولتاریا مجبور شده است که از راههای غیر پرولتری که ارتباطی به صنعت ندارد، کسب درآمد کند. پرولتاریا به شیوههای خورده بورژوازی، به احتکار، سرقت و تشکیل کارگاههای کوچک به کمک همکاران خود، روی آورده است... خطر عمدهای که اقتصاد کشور و کلیت نظام شورایی آن را تهدید میکند همین است.» و بلشویکها وقتی به قدرت رسیدند در عمل فاقد آن پایگاه اجتماعی- یعنی طبقهی کارگر- بودند. تناقض شگفتی است و البته تاریخ از این تناقضها بسیار در آستین دارد. به همین دلیل وقتی رهبری کشور، سیاست صنعتی کردن کشور را در پیش گرفت؛ تنها در پی ایجاد صنایع بزرگ، رشد آنها و از این مسیر نجات اقتصاد کشور نبود، بلکه در عینحال و با همان اهمیت، تشکیل و احیای دوبارهی طبقهی کارگر را تعقیب میکرد. و البته این وظیفه را با موفقیت و سرفرازی به انجام رساند. فکر میکنم هم اکنون نیز انجام چنین وظیفهای در برابر ما قرار دارد. یعنی حزب باید پس از کسب حاکمیت کشور، بار دیگر به احیا و ساماندهی طبقهی کارگر اقدام کند. در شرایط حاضر، ارزیابی از طبقهی کارگر روسیه معاصر، دشوار است و تنها میتوان به کلیات بسنده کرد. از نظر کلی پرولتاریای صنعتی کشور، به شدت کاهش یافته است. درعینحال، در میان این طبقه سه گروه را میتوان تشخیص داد: 1- کارگران آریستوکرات یا یقه سفید که به طور عمده در بخشهای نفت، گاز و دیگر صنایع مربوط به صادرات کشور فعالند. این گروه تا حدود زیادی از رفاه برخوردارند و به این خاطر وحشت دارند که موقعیت خود را از دست بدهند. این گروه از کارگران در مبارزات اجتماعی فعال نیستند و از نظر سیاسی هم تحت رهبری بورژوازی قرار دارند. راهها و روشهای کار با این گروه از کارگران از وظایف درجه اول حزب ماست. 2- کارگران شرکتها، موسسه و کارخانههایی که از هرج و مرج حاکم در کشور در پانزده سال اخیر جان سالم بهدر بردند، اما همواره در مرز ثبات و بیثباتی قرار داشتهاند. حزب ما با این بخش از کارگران مناسبات بهتری داشته است. 3- در گروه سوم کارگران و زحمتکشان واحدهای تولیدی قرار دارند. در این بخش نیروی اعتراضی بالقوهای وجود دارد. از لحاظ عینی این «سومیها» یعنی پرولتاریای صنعتی هم از جهت منافع و هم از جهت روحیهی مبارزهی اجتماعی، بیش از سایر بخشها به کمونیستها نزدیک است. اما با کمال تاسف ما همواره نتوانستهایم با این تودههای انقلابی و پر شور رابطه و زبان مشترک پیدا کنیم. با خیزشهای انقلابی آنها، ما بهطور عمده، بهصورت غیر فعال برخورد میکنیم. نمیتوانیم آن را به روش مبارزهی خود متقاعد کنیم و باید در این رابطه مطالب بسیاری بیاموزیم و به فعالیت گستردهای در میان آنها دست بزنیم. در حاشیهی طبقهی کارگر، اقشار دیگری هستند که با هستهی اصلی آن پیوند دارند. لنین گاه آنها را «مهندس پرولتر» مینامید و تاکید میکرد که: «سرمایهداری، سرمایهداری نبود، اگر پرولتاریای «خالص» آن را گروهها و اقشار دیگری که در حال انتقال از آن یا ورود به آن هستند، احاطه نمیکرد.» اگر بگوییم که «حاکمان کنونی روسیه» برای آن که زمینههای اجتماعی و طبقاتی بازگشت کمونیستها به حاکمیت را نابود کنند، آگاهانه به غارتگری اقتصاد کشور، پرداختند؛ به هوش این حاکمان پیش از اندازه بها دادهایم، اما واقعیت این است که هرج و مرج حاکم بر اقتصاد کشور در پانزده سال گذشته که حاکمان کنونی مسئول مستقیم آن هستند؛ پیامدی جز این نداشته است. بههمین دلیل، مبارزه برای شکلگیری تکیهگاه طبقاتی حزب کمونیست فدراسیون روسیه، و مبارزه با رژیم برای تغییر بنیادین کشور، از یکدیگر جدایی ناپذیرند. نتیجه میگیریم که کمونیستها، باید طبقات و اقشاری را که تکیهگاه آن در مبارزات سیاسی و اجتماعی محسوب میشوند؛ بهطور دقیق تعیین کنند. بهنظر ما، تولیدکنندگان جامعه در هستهی مرکزی این طبقات و گروهها قرار دارند. اینان با فعالیت فیزیکی فکری خود، ارزشهای مادی و معنوی را میآفرینند و در اختیار مردم قرار میدهند. بهنظر ما این هستهی مرکزی، 45 تا 55 درصد جامعهی ما را دربر میگیرد، اما مساله این است که اینان هنوز طبقه نیستند. حداقل به این دلیل که جایگاه آنها در تقسیم کار اجتماعی هنوز مشخص نشده است، زیرا چنانچه گفته شده بخش عمدهی زحمتکشان در زندگی روزمرهی خود در جامعهی روسیه، بنا بر ضرورت، نقشهای اجتماعی متفاوتی را همزمان ایفا میکنند.
چیستا، شماره 8 و 9 اردیبهشت و خرداد 86
|
||
|