نویدنو:06/06/1388 صفحه قابل چاپ است |
|
نویدنو
خديجه مقدم
نمی توانم بنویسم ! از چه بنویسم از خون های به ناحق ریخته شده از
جوانان بی دفاع و بیگناه که به گلوله بسته شدند . از لحظه جان دادن ندا
با چشم های باز که با هزاران سوال از دنیا رفت
، از اینکه ، او هیچگاه به پاسخی نرسید
، نه در دانشکده الهیات و نه در دانشکده فلسفه و نه در زندگی
...
از چه بنویسم از دفتر انشای سهراب و آرزوهای بزرگش ، آرزوی صلح و
دموکراسی برای مردم ایران درکلاس سوم راهنمایی ! از بهزاد بنویسم که با
چه نظم و ترتیبی تلاش می کرد تا زندگی ساده ای داشته باشد! از مسعود که
با چه عشقی سازدهنی می نواخت برای مادرش !
از امیر که سرشار از زندگی بود !از کیانوش نخبه با آن دستهای
زیبا و تنبورش ! از اشکان از محمد ! یا از شکنجه ها و تجاوز ها ی
اسیران در بند مسلمین ! از دروغ ! از تقلب ! از وقاحت !
یا از سال های 60 و 64 و 67 که بهترین های ملت کشته شدند و خانواده ها
صبح ها در لوناپارک به صف می ایستادند برای تحویل گرفتن ساک وسایل
عزیزان شان . جنازه ای در کار نبود . با ساعت و لباس عزیزان عزاداری
مخفیانه شروع می شد و مطمئن می شدی که کسانی که جای خدا نشسته اند
زندگی را از عزیزت گرفته اند و تو دستت جایی بند نیست .
از چه بنویسم ؟ از پدری که در جمعه ای
ساعت 7 صبح سال 64 در قبرستان خاوران نبش قبر می کرد و تا من و
همسرم را دید دستپاچه شد و با حالتی غیر عادی تکه ای از بلوز چهارخانه
دخترش و مشتی موهای قهوهای رنگ نشان مان داد که می خواهم برای همسرم در
شهرستان ببرم تا مرگ دختر17 ساله اش را باور کند ، چون او مادر است و
نمی خواهد مرگ جگرگوشه اش را باور کند .
آن دوران گذشت بدون اینکه
فراموش شود و حالا یکی دیگر از شرم آورترین دوران جمهوری اسلامی
آغاز شده ، فجایع آنقدر کثیف است که فقط می توانم
با سکوت آنرا فریاد
بزنم . نه ! نمی توانم بنویسم !
منبع: روزانلاین
|
|
|