نویدنو:10/06/1391 |
نویدنو:10/06/1391
صخنه آرایی فریبکارانه بورژوازی ایران"ناطق نوری :نخستین کسی که هاله نور و قبه نور را کوبید ، من بودم" نوید نو : جامعه ایران عرصه تاخت وتاز نیروهای مختلف بورژوازی است . هر لحظه هم این بت عیار به رنگی در می آید . یک روز در ادعای اصلاح مدیریت سیاست جهانی ، یک روز در گفتگوی رفسنجانی درباره شورای فقاهت ویک روز هم در درفشانی های سعید حجاریان. همه تلاش می کنند تا با متهم کردن " آن ها" برای خود پرونده ای قابل قبول ارائه نمایند.هیاهوی "کی بود کی بود من نبودم" جز تلاشی برای خاک پاشیدن به چشم ناظرین نیست . کلاف سر در گم مشاطه گری بورژوازی ایران در غیاب نیرویی مدافع طبقه کارگر وزحمتکشان جامعه ، هنوزها ادامه خواهد داشت، ودر هر سر بزنگاهی مثل نمایش انتخابات ، دمل های مختلف اختلاف ها سر باز خواهد کرد . اما تمام انفجار این دمل ها یک هدف بیشتر ندارند : کورکردن مردم در غبار هیاهو وبه راه انداختن کارناوال مردم فریبی دیگر.در زیر آخرین مصاحبه آقای ناطق نوری را با دو دیدگاه موافق و مخالف منتشر می کنیم . باشد که نوری بر این صحنه فریب انداخته باشیم .
"ناطق نوری :نخستین کسی که هاله نور و قبه نور را کوبید ، من بودم" 23/5/91خبر آنلاین
با
توجه به اینکه شناخت ما از ائمه با توجه به تحریفها و غلوهایی که از آنها
شده، شناخت درستی نیست ، به نظر شما اگر بخواهیم آقا امیرالمومنین را درست
بشناسیم، چه چیزهایی در اطراف شخصیت مبارکشان هست که ناخالصاند و باید
آنها را کنار بگذاریم؟
در این مورد ماجرایی از امام صادق نقل شده که به نظر من بسیار زیبا و
آموزنده است و خیلی چیزها را به ما میفهماند. در زمان امام صادق(ع) جوانی
بوده به نام سدیر صیرفی کوفی. این جوان، خیلی طبع داغ و تند و انقلابیای
هم داشته. روزی خدمت آقا امام صادق(ع) میرسد و با تندی و عصبانیت میگوید:
آقا چرا حرف نمیزنید، چرا فریاد نمیکشید، چرا قیام نمیکنید تا حقتان را
بگیرید؟ مگر خلافت حق شما نیست؟ حضرت میفرمایند: مگر ما چند تا شیعه و
پیرو داریم که بتوانیم قیام کنیم؟ میگوید: مائة الف (صدهزار تا). حضرت
میفرماید: مائة الف؟(صد هزار تا؟) جوان دوباره میگوید: مائتی الف(دویست
هزار تا). حضرت دوباره میفرماید: مائتی الف؟ من دویستهزار تا شیعه دارم؟
جوان انقلابی میگوید: آقا اصلاً میدانید چیست؟ بحث صدهزار و دویستهزار
تا نیست، نصف جمعیت، شیعه شما هستند.
وقتی در یک نظام، در یک کشور، در یک حکومت، به خصوص حکومت ما که دینی و
انقلابی است، جریان غلو پیش میآید و ما با آن برخورد نمیکنیم و جلوی این
غلوها را نمیگیریم، اینها کمکم تبدیل میشود به یک سری باورهای خرافی.
چیزی مثل همین خوابهایی که میبینند و نقل میکنند. و تازگی دارند روی دست
هم میزنند در نقل خواب. میدانید که اصلاً نقل خواب حجت و سند نیست و
اعتباری ندارد. خواب به هیچ وجه از نظر شرعی حجیت ندارد. اولاً بعضی از
خوابها جعلی است. ساختگی است. در شب احیا بعضی از افراد برای اینکه مجلس
را گرم کنند و شور بیشتری بدهند به آن، همینطور یک چیزی بههم میبافند و
یک خوابی نقل میکنند تا مردم را به گریه بیندازند. خیلی از این خوابها
جعلی است و تازه اگر خوابی جعلی هم نباشد حجیّت ندارد.
آموزگاران انقلاب، کسانی مثل مطهری و شریعتی وقتی شخصیت ائمه را میخواستند
معرفی کنند، بخشی از کارشان نفی همین خرافات بود. اوایل انقلاب به دنبال
الگویی بودند که با عقل و خرد و تدبیرش و در نهایت با روحیه انقلابیاش
جامعه را پیش ببرد. اما هرچه از انقلاب فاصله گرفتیم، این بخش از شخصیت
ائمه کمرنگتر شد و آنچه را در گذشته نفی میکردیم، دارد پررنگتر میشود.
به نکته بسیار خوبی اشاره کردید. از همان موقع روحانیت مترقی –یا روحانیت
انقلابی- در جبهههای مختلف مبارزه میکردند. من همیشه گفتهام مرحوم مطهری
در آن زمان در چند جبهه میجنگید؛ یکی از این جبههها حکومت و رژیم شاه
بود. در یک جبهه با روشنفکران غربزده مبارزه میکرد. جبهه دیگر متحجران
بودند. تعبیر امام هم در اینباره «متحجرین» است. این متحجرین قبل از
انقلاب هم بودند، امام خطر آنها را همیشه گوشزد میکرد و اگر یادتان باشد
گفته بود: اینها همان کسانی هستند که وقتی مصطفی در فیضیه از کوزهای آب
خورده بود، گفته بودند این کوزه را آب بکشید، چون پسر فلانی از آن آب
خورده. چرا؟ چون امام وارد موضوعاتی مثل فلسفه شده بود. آدمهای متحجری قبل
از انقلاب هم حضور داشتند. در طول تاریخ هم بیشتر علمای بزرگ یا شعرای بزرگ
که به محاکمه کشیده شدهاند، اعدام شدهاند و یا مرتد شناخته شدهاند،
نوعاً گرفتار همین افراطیون و متحجرین به نام دین و مذهب شدهاند. قبل از
انقلاب یکی از جبهههایی که با آن میجنگیدیم، همین جبهه بود. اسمشان را
گذاشته بودیم وَلویّون. این وَلویّون کسانی بودند که به بهانه ولایت علی و
به نام ولایت اهل بیت مخالف مبارزه بودند، مخالف سیاست بودند، مخالف انقلاب
بودند، مخالف امام بودند، مخالف همه انقلابیون بودند. و به عنوان چهرههای
مقدس، چهرههای اهل ولایت، چهرههای اهل بکاء و اهل گریه، دین واقعی را از
آن خود میدانستند. یکی از آنها چنان دچار افراط شده بود که در چند منبر
گفته بود ما باید جشن کتابسوزی بگیریم و کتابهای علامه طباطبایی و مطهری
را بسوزانیم. در یکی از محلههای قدیمی تهران–عینالدوله- منبر میرفتم. هر
شب آخر منبر، یک کتاب از مرحوم مطهری به جوانها معرفی میکردم. اتفاقاً آن
شبی که درگیر شدیم شبی بود که من کتاب جاذبه و دافعه علی(ع) را معرفی کردم.
بعد از منبر، امام جماعت آن مسجد که از وَلوّیون بود گفت: آقا شما اسم
مطهری را بردید. گفتم: بله. گفت: شما کتاب حجاب ایشان را خواندهاید. گفتم:
بله. گفت: وجه و کفّین مستثنی است. گفتم: بله. به فتوای بسیاری از علمای
بزرگ مستثنی است. بحثمان شد. فردا شب من دو کتاب با خودم بردم، یکی
منهاجالصالحین مرحوم آقای خوئی و دیگری عروةالوثقی با حاشیه همه آقایان از
جمله امام خمینی (ره). این دو کتاب را به مسجد بردم. تا من آمدم بالای منبر
بروم، ایشان قصد رفتن کرد. چون احساس کرد ما منحرفیم [خنده]، به ایشان گفتم
بنشینید با شما کار دارم. کتابهایی آوردهام که بعد از منبر میخواهم
درباره آنها با شما صحبت کنم. بعد از منبر پرسیدم شما مقلد چه کسی هستید،
پیرو چه کسی هستید. علیالقاعده باید میگفتند آقای خویی، چون پیرو آقای
خمینی که نبودند. عروةالوثقایی که با خودم برده بودم، با حاشیه همه علما
همراه بود. گفتم اگر پیرو آقای خویی هستید این فتوای آقای خویی در باب
نکاح، مساله چهارم. ایشان وجه و کفّین را استثنا کردهاند. اگر مقلد آقای
دیگری هستید این هم عروةالوثقی. این بحث ما که بعد از منبر صورت گرفت، دیدم
که چند جوان از جمله جوان قدبلندی مثل این تعزیهخوانهایی که میخوانند و
راه میروند، همینطور دارد راه میرود و به سمت من میآید و میگوید آقا
شما اینجا اسم مطهری را بردید؟ من هم خیلی غلیظ بله را با عین گفتم: بعله.
(ببینید واقعاً آدم باید خون بگرید. توی شرایط انقلاب) گفت: شما اسم این
[...] سنّی را چرا میبری. مسجد ما یک نورانیتی دارد، شما با بردن اسم او،
نورانیت مسجد ما را از بین بردهای. در آن محله پهلوانی بود به نام حاج
اکبر حاتم که اسم تعمیرگاهش سهیل بود. این پهلوان انقلابی عصبانی شد و به
حمایت ازمن داد و فریاد راه انداخت که من میروم پیش مراجع قم. من هم غائله
را خواباندم و گفتم دعوا و مرافعه راه نیندازید که پاسبان شاه سوء استفاده
کند. این خرافات و تحجر از قبل از انقلاب بوده. هم امام و هم مطهری خیلی
روی این مسئله تاکید میکردند. این مشکل کمکم به بعد از انقلاب و به ویژه
به دوران جنگ هم سرایت کرد.
به عنوان یک انسان امروزی که تجربه سیاسی داشته میتوانید بگویید حکومت
امیرالمومنین موفق بوده و میشود از آن الگوبرداری کرد؟ چقدر امکان تحقق
چنین حکومتی وجود دارد؟
به معنای واقعی کلمه اگر من مقصر بودهام و واقعاً بیتالمال را خورده و
بردهام باید به مردم معرفی میشدم، همهچیز باید گفته میشد، اعلام میشد
و ما طرد میشدیم و با ما برخورد میکردند. اما اگر این اتهام دروغ بود،
باید با کسی که این حرف را زده بود برخورد میکردند، هرکس که بود.
زمانی
که شما وزیر کشور بودید، کشور در اوج ناامنی داخلی به سر میبرد و شما در
شرایط بسیار دشواری تصدی این پست را بر عهده داشتید. خیلیها اذعان دارند
که آقای ناطق نوری یکی از قویترین وزرای کشور بوده و این قوت جز با شدت و
حدت و تصلب رای عملی نبود و نیست. اما در کنار این در زندگی شخصیتان شما
نسبت به خیلیها با جوانمردی و فتوت رفتار کردید. حتی کسانی که نه فقط
منتقد بلکه مخالف صددرصد شما هستند. فکر میکنید ساز و کار ما برای اجرای
یک حکومت علوی، برای اینکه گام به گام جلو برویم، به تعادل برسیم و از
حرکتهای افراطی پرهیز کنیم چیست؟ و برای اصلاح این ساز و کارها باید از
کجا شروع کنیم؟ من تجربه کردهام. بنده در همان دوره اینگونه عمل میکردم. آن روزها توی خیابان ولعیصر عدهای بدحجاب و با آرایش بیرون میآمدند. یک عده هم میخواستند با این افراد برخورد کنند درحالی که مسوولیت برخورد با آن اشخاص بر عهدهشان نبود اما به عنوان نیروهای انقلابی و اسلامی و خودسر میآمدند و میریختند توی خیابان ولیعصر و مثلاً یک پسری را که موهایش بلند بود میگرفتند و بغل جوب میخواباندند که با ماشین سرش را بتراشند و گاه پوستش را هم میکندند. یا امثال آن. امام رحمتالله علیه به من فرمود این هرج و مرجها چیست؟ من بدون اینکه از امام خرج کنم، با آنها برخورد کردم. من در دوران مدیریتم هرگز از امام خرج نکردم اصلاً مدیری که هرروز برود بگوید آقا اجازه هست؟ یا بگوید آقا گفتهاند این کار را بکن، و همه مسوولیت را به گردن رهبر بیندازد، چنین مدیری به هیچ دردی نمیخورد. مدیری که میخواهد هرچیزی را به گردن مقام بالاتر بیندازد تا خودش سالم بماند به درد نمیخورد. من بدون اینکه از امام هزینه کنم، مقابل قویترین نیروها ایستادم؛ سخت برخورد میکردم، دستگیر میکردم. یک شبی ساعت یک نصف شب خبر دادند که بین دو گروه درگیری پیش آمده که حالا من نمیخواهم اسم بیاورم. نیمهشب بلند شدم و گفتم ماشین را راه بیندازید برویم. آمدم و خودم وارد صحنه نبرد شدم. یک طرف خیابان جمعیتی با کلاش، یک طرف دیگر جمیعیت با ژ-3 ایستاده بودند. من از ماشین پیاده شدم. بچهها گفتند حاجآقا خطرناک است. اینها همه تیر و تفنگ دستشان است. گفتم عیبی ندارد. بروید کنار. در را چنان با شدت باز کردم که پرده شیشه ماشین کنده شد از بس که عصبانی بودم. گفتم بگذارید من را بزنند تا مسوولین کشور به فکر این قضیه بیفتند. ببینید چنین کاری یک فداکاری و دلسوزی و جرات میخواهد. من با این قضایا برخورد کردم، تهمتهایی هم شنیدم پای آن هم ایستادم. اما بالاخره نمیشد سکوت کرد. در سیستان و بلوچستان، در زاهدان، یک انتخابات بود، یک سید معممی که با ما هم سلام و علیک داشت، صلاحیتش را شورای نگهبان رد کرده بود. در زاهدان، جمع کثیری از مردم راه افتادند و به حمایت از او دفتر امام جمعه را آتش زدند، دفترحزب جمهوری را آتش زدند و همینطور داشتند میآمدند جلو تا استانداری. من از اینجا هزار و دویست تا نیرو با دو تا جمبوجت به زاهدان فرستادم. از یک طرف معاون سیاسی آقای آخوندی را فرستادم و از آن طرف رئیس کمیته را فرستادم و گفتم بروید آنجا مستقر شوید، شب، شهر را در اختیار بگیرید. فرماندهی آن هم با خود من، نیم ساعت به نیم ساعت هم از من دستور بگیرید، هر حادثهای هم رخ داد مسوولیتش با من. در آن درگیری سه نفر کشته شدند.
درمجلس در اینباره بحث شد و گفتند استاندار سیستان آدمکش است و آنجا آدم
کشته. بنده به مجلس رفتم و گفتم یک جلسه غیر علنی تشکیل بدهید. جلسه
گذاشتند. من به آن جلسه رفتم و گفتم استاندار آدمکش نیست. بنده آدمکشم، من
دستور دادهام. آن سید با من سلام وعلیک داشت. آقای آخوندی حالا شاید یادش
بیاید، به من زنگ زد که این آقا آمده توی استانداری، با او چه کنیم، گفتم
هیچی، به او یک چایی بدهید، عمامهاش را هم محترمانه از سرش بردارید و
ببریدش زندان تا بعد ببینیم تکلیف چیست. به مجلسیها گفتم بنده دستور
دادهام. و این کار را برای حفظ امنیت سیستان و بلوچستان که یکی از
استانهای مرزی ماست انجام دادهام. یک طرف این استان افغانستان و پاکستان
است و یک طرفاش اشرار، من شاه سلطان حسین نیستم. بنده دستور دادم. مرا به
دادگاه معرفی کنید و محاکمه کنید. برای حکومتداری چنین چیزی لازم است؛
جایی اگر لازم بود جدی برخورد کنم، این کار را میکردم. رئیس جمهور که سرکار میآید، به این بدنه دست نمیزند. جمهوریخواهها روی کار بیایند، دموکراتها را بیرون نمیکنند. دموکراتها هم اگر قدرت را در دست بگیرند، جمهوریخواهها را بیرون نمیکنند. ما قاعده بازی را نه چپمان بلد بود و نه راستمان. چپ میآید روی کار و همه جناح راستیها حتی فراش مدرسه ابرقو را عوض میکند. یک وقتی آقای کروبی در زمان مجلس چهارم به من گفت که این رفقای شما آمدهاند همه دوستان ما را کنار گذاشتهاند. گفتم، ببین تیپ من این نیست.من با چنین کارهایی مخالفم. البته این حرف را منی میزنم که هم به آن معتقدم و هم به آن عمل کردهام. بنده همین الان استانداران و مسوولین زمان خودم را ماهی یکبار دور هم جمع میکنم. همین پریشب به این دوستان افطار دادم. این روند از دهه60 تا الان ادامه دارد. در این جمع همهجور آدمی حضور دارد برای مثال آقایان حاجی، کرباسچی، حمید جلائیپور، کوپایی، تابش، اکبر رحمانی، امیر عابدینی، احمد پورنجاتی و مسجدجامعی حضور دارند. اگر خودم به این حرف عمل نکرده بودم اصلاً به شما نمیگفتم. آقای کروبی گفت رفقای شما چنین و چنان کردهاند و من گفتم خیلی کار بدی میکنند. مثل کاری که دوستان شما در مجلس سوم کردهاند. فرضاً نماینده دماوند در مجلس سوم رای نیاورد، نماینده مجلس سوم از خط شما روی کار آمد. این بیچاره را از آموزش و پرورش رد کردند و هیچجا راهش ندادند. دلش را خوش کرده بود به اینکه عضو هیئت امنای امامزاده هاشم باشد. این رفیق شما آنقدر برای این بنده خدا زد که از هیئت امنایی امامزاده هاشم، برش داشتند[خنده ]. وقتی این را به آقای کروبی گفتم، ایشان گفت: تو عجب آدمی هستی. این را کجا توی آستینت داشتی؟[خنده ]
معنای چنین چیزی میدانید چیست؟ معنای اینکه این گروهها با روی کار آمدن
به حذف طرف مخالف میپردازند این است که همیشه کشور ما در این سی و سه سال
خواسته است با یک بدن نیمهفلج جلو برود. وقتی یک بخش بدن را حذف کنیم، آن
بخش فلج میشود. و در چنین شرایطی نمیشود کشور را به درستی اداره کرد. این
موضوع، کاری با امیرالمومنین و حکومت او ندارد. حزب هم هیچ منافاتی با شیوه
حکومت حضرت امیرالمومنین ندارد. اگر ما واقعاً بخواهیم به حکومت علی(ع)
اقتدا کنیم باید بدانیم در حکومت ایشان، ملاک شایستهسالاری بوده است.
شایستهسالاری را باید معیار قرار بدهیم. من در طول تصدی پست وزارت کشور،
عضو مرکزی حزب جمهوری بودم اما افراد ضد حزب هم با من کار میکردند. منتهی
من به آنها میگفتم تا دم در وزارت کشور، من عضو حزب جمهوری هستم و شما هم
ضد این حزب. اما وارد وزارتخانه که میشویم، من وزیر حزب جمهوری نیستم،
وزیر جمهوری اسلامی هستم و شما هم کارمند جمهوری اسلامی و باید با هم
برادرانه کار کنیم و آنها هم مردانه با من کار کردند. اگر اینطوری عمل
کنیم، کشور اداره میشود. الگوی ما هم باید خود امیرالمومنین باشد و
انتخابهایی که داشته و نیروهایی که به کار گرفته موید این حرف است؛ ایشان
حتی «زیادابن ابیه» را هم سرکار میآورد. دیگر چهجوری باید بگویم؟
ناطق نوری و حافظه تاریخی ماسیاست پدیده غریبی است. سرنوشت و فرجام یک سیاستمدار را نمیتوان حدس زد. آنکه امروزه محبوب است و برایش سینه چاک میدهند و هوار میکشند شاید چند صباحی دیگر آماج لعن و نفرین قرار گیرد و آنکه اکنون منفور و ملعون است بعید نیست فردا روزی قهرمان ملی نام گیرد و هواخواه و سینهچاک پیدا کند.بخشی از این ماجرا به اقتضای سیاست و به تعبیر حکیم ایرجمیرزا به «سیاستپیشه مردم» باز میگردد. در سیاست چیزی به نام «حرف مرد یکی است.» از بیخ و بن غلط است. ساحت سیاست، ساحت مدام دگرگون شدن است. هر روزی تعریف و ساز و کار خودش را دارد. سیاستمدار هوشمند باید بتواند خودش را با اقتضائات آن روز تطبیق دهد. اگر کمی تعلل به خرج دهد یا اقتضائات آن روز را درست متوجه نشود کلاهش پس معرکه خواهد بود. علاوه بر این عملکرد دیگران نیز در محبوبیت یا عدم محبوبیت یک سیاستمدار بسیار تعیینکننده است. ممکن است قدر یک سیاستمدار در زمان زمامداریاش چندان شناخته نشود اما دیگرانی بعد از او زمامدار امور شوند که با عملکرد ناشیانه و بد خود او را به یک چهره دوستداشتنی بدل کنند و همه آنها که زمانی به او بد و بیراه میگفتند بگویند: حیف شد، حالا که فلانی آمده قدر بهمانی را میدانیم و تازه داریم میفهمیم چه مروارید گرانبهایی را از کف دادیم. بعضی وقتها هم یک سیاستمدار بعد از آنکه از قدرت کناره گرفت با سکوت خود یا با رفتارهای سنجیدهاش گذشته خود را ترمیم میکند و به چهرهای دوستداشتنی بدل میشود. حس نوستالژیک مردم و دفاع از مظلوم را هم به این فاکتورها اضافه کنید. همینطور مشکل حافظه تاریخی را که مردم ما شدیداً به آن دچارند. و درست به همین دلیل است که فلان چماقدار میشود طرفدار آزادی و بهمان هرج و مرج طلب شعار قانونمداری سر میدهد بیآنکه کسی گذشته او را به خاطر آورد. بگذاریم و بگذریم. موضوع این یادداشت حجةالاسلام ناطق نوری است. مردی که در پرشورترین انتخابات پس از انقلاب در مقابل رقیبش یکی از سختترین شکستها را متحمل شد و با سیزده میلیون اختلاف رای از بازی قدرت کنار کشید. مردی که پیش از اعلام نتیجه نهایی، جوانمردانه قاعده بازی را پذیرفت و پس از تبریکی مودبانه به سکوتی هوشمندانه فرو رفت. آنها که مثل من با عواطف و احساساتشان با مسائل سیاسی مواجه میشوند عمر سیاسی ناطق نوری را پایانیافته تلقی میکردند و به صراحت میگفتند: فلانی حذف تاریخی شد و دیگر تا آخر عمرش نمیتواند کار سیاسی انجام دهد. خلاف آنچه احساسیون میگفتند هرچه از آن سالها فاصله گرفتیم ناطق نوری در نظرمان موجهتر و معقولتر جلوه کرد. حالا که به اینجا رسید بگذارید صادقانه اعتراف کنم: من هم تحت تاثیر القائات کسانی که میگفتند اگر ناطق رئیس جمهور شود پیادهروها را به زنانه و مردانه تقسیم میکند به ایشان رای ندادم. البته تبلیغات یکسویه و بد صدا و سیما و چند نهاد رسمی دیگر در این داستان بیتاثیر نبود. آنها چنان رقیب ناطق نوری را نامنصفانه مورد حمله قرار میدادند که اعصاب و روانم بههم ریخته بود. امروز هم فکر میکنم بخش اعظم آرائی که به آقای خاتمی داده شد محصول همان تبلیغات بد بود. بگذریم. ناطق نوری پس از انتخابات، سکوت پیشه کرد و جز در مواقع ضروری سخن نگفت. حتی یک بار به خاطر دارم آنقدر معقول و خوب سخن گفت که عباس عبدی در نشریه «راه نو» که به سردبیری اکبر گنجی منتشر میشد از او تعریف و تمجید کرد. سالها گذشت. حتی وقتی تشت قدرت اصلاحطلبان از بام به زیر افتاد، آقای ناطق نوری به فکر انتقام نیفتاد و این رفتار بر محبوبیت او افزود. اما این پایان ماجرا نبود. در جریانات انتخابات دهم ریاست جمهوری، رئیس جمهور وقت در تلویزیون صراحتاً او و خانوادهاش را به رانتخواری و سوءاستفاده از بیتالمال و توطئه علیه دولت نهم متهم کرد اما ناطق نوری باز هم سکوت پیشه کرد. او در موقعیت یک مظلوم سیاسی قرار گرفته بود. همان اتفاقی که سبب محبوبیت رقیب او در هفتمین انتخابات ریاست جمهوری شده بود حالا برای او رخ داده بود. حالا ناطق نوری یکی از محبوبترین چهرههای سیاسی کشور است. حالا خیلیها به صراحت میگویند درباره او اشتباه میکردند. راستی این نکته را هم بد نیست یادآوری کنم، در همان روزهایی که او با خاتمی رقابت میکرد یکی از مخالفان آقای خاتمی که از دوستان قدیم من است و در همان ایام شبنامهای هم علیه آقای خاتمی منتشر کرد به من میگفت: اگر ناطق سرکار بیاید فضا طوری خواهد شد که شاعران را بابت سرودن غزل دستگیر کنند و به دادگاه ببرند! چه میگفتم؟ آها! میگفتم که حالا خیلیها به دلیل همان مظلومپرستی تاریخی طرفدار ناطق نوری شدهاند. من امروز درباره ایشان آنگونه نمیاندیشم که آن روزها میاندیشیدم اما یک نکته را نباید از یاد برد و آن اینکه طرفداران آن روزهای آقای نوری در شکست ایشان بیتاثیر نبودند. یکی از طرفداران ایشان روزنامهنگاری بود که این روزها از مدل چینی حکومت دفاع میکند و معتقد است تفکیک قوا و پارلمان و انتخابات، پدیدهای غربی است و ما باید به سمت تمرکز قدرت پیش برویم. آن روزها کسانی از ایشان حمایت میکردند که معتقد بودند هرکس به آقای ناطق نوری رای ندهد عزاداریاش برای امام حسین(ع) مقبول درگاه الهی نخواهد بود. متاسفانه آقای ناطق نوری نتوانست با چنین افکار خوفناکی مرزبندی درستی داشته باشد؛ کاری که امروز به خوبی آن را انجام میدهد و به همین دلیل توانسته در بین اقشار تحصیلکرده و متدینین روشنضمیر جایگاه ویژهای پیدا کند. بدون شک فاصله گرفتن ایشان از قدرت، در پیدایی چنین دیدگاهی بیتاثیر نبوده. طبیعی هم هست. قدرت مانع دیدن بسیاری از حقایق میشود. جان آگاه و تربیتشدهای باید داشته باشی تا بتوانی از ورای حصار آهنین قدرت، وقایع را آنچنان که هست ببینی نه آنچنان که به تو مینمایانند. به نظر میرسد دوری از قدرت این فرصت و موهبت را به جناب ناطق نوری بخشیده است تا وقایع را بهتر و شفافتر از پیش ببیند. امیدوارم خداوند این موهبت و فرصت را به دیگران نیز عطا بفرماید. آمین!
چرا ناطق نوری به رزمندگان دفاع مقدس توهین کرد؟ ناطق نوری در پازل چه کسانی است محمد سعید ذاکری دوم خرداد 76 ناطق نوری و محمد خاتمی در برابر یکدیگر ایستادند. فضای رقابت در میان 4 کاندیدای حاضر در صحنه انتخابات - ریشهری، زوارهای، خاتمی و ناطق نوری –شکل گرفت که در ابتدا ناطق نوری از احتمال رای آوری بیشتری نسبت به سایرین برخوردار بود. شاید از همین رو بود که وی علیرغم اینکه سمت ریاست مجلس پنجم را نیز برعهده داشت اما پس از پایان رقابت انتخاباتی مجلس پنجم به فکر کاندیداتوری ریاست جمهوری درافتاد و برای این منظور، فعالیت انتخاباتی خود را حتی از ماهها پیش از شکلگیری فضای انتخاباتی کلید زد. او اینک و پس از گذشت 16 سال، بار دیگر به فضای سیاسی کشور بازگشت داشته و قراین گوناگونی وجود دارد که این بازگشت وی را در راستای احتمال کاندیداتوری دوباره اش برای انتخابات سال آینده می داند. احتمالی که فعالیتهای سالیان گذشته او را در اذهان بار دیگر تداعی میکند. اما سوال اینجاست که ناطق نوری چه نسبتی با جریان اصیل انقلابی داشته و نقش او در مقاطع مختلف چه نسبتی با این جریان داشته است؟ رابطه او با کانونهای قدرت و ثروت و رابطهاش با بازیگر پنهان عرصه سیاسی چیست و او چه نسبتی با عدالت دارد؟ این تحلیل برای پاسخگویی موجز به این پرسشها، شخصیت وی را در دو برهه تاریخی واکاوی مینماید.
الف) ناطق نوری در دوم خرداد 76
ماجرای دوم خرداد از آنجا بروز و ظهور یافت که مردم از سالها عدم توجه مدیران دولتی به ارزش «عدالت» و کرامت انسانی در رنج و تعب قرار گرفتند، آنان دریافتند که دولت سازندگی به جای ارزش گرایی به دنبال تجملسالاری و اشرافیت طبقه مدیران و حاکم ساختن آنان بر مردم برآمده و از این رو و به جهت برگرداندن این ریل اشتباه به مسیر خود، به سمت شخصی رفتند که در آن زمان - به صورت ظاهری و در پردهای از نفاق - شعار خداحافظی رفسنجانی را سر میداد. در این طراحی دو بازیگر عمده صحنه انتخابات که هر دو نیز دلبستگی به تفکرات هاشمی رفسنجانی داشتند یکی نقش مخالف هاشمی و دیگری نقش ادامه راه هاشمی را بازی کردند. در این حالت بود که ناطق نوری وظیفه «آری به دوران رفسنجانی» را برعهده گرفت و صراحتا در منابر تبلیغاتی خود نیز برنامهاش برای آینده را «تداوم حرکت دولت رفسنجانی» عنوان مینمود. با توجه به فضای به شدت «ضد هاشمی» شکل گرفته در سالهای 1372 به بعد اما ناطق نوری باز هم نخواست صدای مردم را شنیده و اصلاحی در روند سیاسی و تبلیغاتی - انتخاباتی خود پدید آورد. گو آنکه برخی این نقش را طراحی شده از سوی جریان حاکم بر دولت وقت عنوان کرده و اختیاری مستقل برای وی قائل نبودند اما همین قبول بازیگری شکست برانگیز ناطق نوری برای صحنهای که هاشمی رفسنجانی آن را تئوریزه ساخته بود، خود نشان ضعف تحلیل سیاسی وی از اوضاع، دوری وی از مردم، اعتماد او به حمایت جریان حاکم بر دولت رفسنجانی برای دستیابی به کرسی ریاست جمهوری و در یک کلمه نقشآفرینی او برای گرم کردن تنور ساخته و پرداخته شده هاشمی رفسنجانی بود. اینجا بود که ناطق حاضر شد در فضایی حضور یابد که فحشها و ناسزاهای کوتاهیهای عملکرد دولت سازندگی را به جان بخرد. گو آنکه در این بازی نیز همانند همیشه، هاشمی خود را به کناری کشید، ترکشهای عملکردش ناطق را از صحنه خارج ساخت و با دست دیگر دست پروده دیگرش را به ساختمان پاستور هدایت کرد. رفسنجانی در دو انتخابات گذشته ریاست جمهوری(68 و 72) که خود در میدان حاضر بود اساسا به هیچکس اجازه رقابت جدی با خود را نداده و افرادی نظیر شیبانی و جاسبی را برای گرم کردن فضای رقابت تصنعی و حداقلی وارد صحنه ساخته بود. اینچنین بود که در روزهای منتهی به انتخابات اغلب کاندیداهای حاضر در انتخابات اعلام میکردند که ما هم رفسنجانی را اصلح میدانیم و همه با هم به وی رای میدهیم. این در حالی بود که وقتی احمد توکلی در انتخابات سال 72 و در رقابت با هاشمی تنها دو جلسه در تلویزیون حضور یافت و به نقد سیاست های رفسنجانی پرداخت، این نقد مورد تحمل وی واقع نشد و محمد هاشمی رفسنجانی – رئیس وقت صدا و سیما- از ادامه حضور توکلی – نامزد انتخابات ریاست جمهوری – در صدا و سیما جلوگیری کرد. گوآنکه در دور دوم ریاست جمهوری هاشمی در سال 72، وی علیرغم این همه فضاسازی تصنعی، در حداقلیترین انتخابات تاریخ انقلاب اسلامی، توانست ریاست جمهوری را برای خود حفظ نماید. از اینرو بود که در انتخابات سال 76 نیز بازیگردانی او منجر به حذف ناطقِ دلداده به مسیر سازندگی و برکشیده شدن خاتمیِ به ظاهر منتقد سیاستهای دولت او شد.گرچه پشت صحنه صف آرایی ناطقیها و خاتمیها در دوم خرداد، آن بود که بیان شد اما سوگمندانه بایستی گفت که همین جریان، پس از شکست ناطق نوری به جای پذیرفتن شکست شعارهای هاشمی رفسنجانی در میان مردم، فن بدل سیاسی اجرا کرد و تمامی مسئولیت شکست ناطق نوری را از آن نظام و رهبری معرفی نمود.
این جریان پس از انتخابات 76 هیچگاه نگفت که ناطق نوری همان مقدار نامزدِ موردِ حمایت هاشمی رفسنجانی بوده که او همچنین از خاتمی حمایت میکرده است، که بالعکس با شکست ناطق، پای نظام و رهبری را به پیش کشید، پیروزی خاتمی را پیروزی هاشمی معرفی و شکست ناطق را شکست نظام برشمرد.ناطق نوری اما پس از این شکست همچون میرحسین موسوی سالها کنج عُزلت برگزید. او برای آنکه خاطرات به شدت منفی مردم علیه خود را از اذهان پاک کند پس از دوم خرداد اعلام نمود که دیگر هیچگاه در صحنه سیاسی کشور حاضر نخواهد شد و سیاست را به جوانترها واگذار نموده است. او بارها اعلام کرد که برای فعالیت سیاسی عمری قایل است و پس از زوال این عمر و به سر آمدنش دیگر حاضر نیست آن را برگزیند. اما حاصل دعوای ناطق نوری و خاتمی در دوم خرداد 76 چیزی جز سرخوردگی حزبالله نبود. جریانی که اساسا نقشی در طراحی مدل انتخابات نداشت، مجبور بود صحنه گردانی بازیگر پنهان را تماشا کند. واقعیت آن بود که دوری منش شخصیتی و رفتاری ناطق نوری 76 با مقوله عدالت اجتماعی، غلتیدن او - همچون هاشمی رفسنجانی - در وادی تجمل گرایی و اشرافیت زدگی یکی از عمدهترین علل ادبار مردم به وی بود. از اینرو بود که وقتی مردم با خبرسازیهای - البته دروغ - سازمان یافته، خاتمی را چهرهای مردمی، سادهزیست و به دور از رفتارهای متصلبانه یافتند به او اقبال نشان دادند. اقبالی که البته دیری نپایید تا همان ها فهمیدند مصداق این ایده بلند را درست تفحص نکردند.
ب) ناطق نوری در فاصله سال 84 و 88:
پس از گذشت 8 سال از عمر دوران اصلاحات، بار دیگر این ناطق نوری بود که مسئولیت یافت تا روند تحولات در درون جامعه اصولگرایی را به نفع جریان تکنوکرات مدیریت نماید. شاید از آنرو به عنوان «رئیس شورای هماهنگی نیروهای انقلاب» برگزیده شد که عمدهترین مسئولیت خود در راستای اهداف هاشمی رفسنجانی را، مهیا ساختن فضا و آرام کردن موقعیت برای حضور متقدرانه و بیحاشیه رفسنجانی در انتخابات سال 84 می دانست. او این بار نیز در نقش «یار هاشمی رفسنجانی» در موقعیت عملیاتی اصولگرایی حاضر شد اما هر چه کرد نتوانست پتانسیل عظیم نهفته در جریان اصیل انقلابی - که توانسته بود در 8 سال اصلاحات به پالایش و رشد چشمگیری دست یابد - را مهار نماید. اینچنین بود که بدنه اصولگرایی در جامعه - یعنی همان جریان سوم تیر - جلوتر از راس حرکت کرده و نامزدهای تحمیلی به خود همچون محسن رضایی، علی لاریجانی، اکبر ولایتی و محمدباقر قالیباف را پس زد. در این حالت بود که ناطق نوری نیز از سمت رییس شورای هماهنگی نیروهای انقلاب استعفا کرد و بار دیگر او در فضای سیاسی کشور غایب شد. گرچه این غیبت در فضای سیاسی - همچون هاشمی رفسنجانی - به معنای قهر از دولت احمدینژاد و عقیم و ناکارآمد معرفی کردن جریان اصیل انقلابی در اداره کشور تعبیر میشد اما در مقاطعی وی کاندیدای جانشینی «اعتدال» خواهی هاشمی رفسنجانی نیز میشد. چنانچه حضور پررنگ وی در همایش یکصدمین سال قانونگذاری در کشور در سال 87 که با دعوت مجلس از نیروهای ملی - مذهبی و اپوزیسیونی همچون سحابی و یزدی گرفته تا جریان منتسب به هاشمی رفسنجانی، خاتمی و ناطق نوری و با غیبت معنادار احمدینژاد برپا شد نشان دهنده این واقعیت بود. ناطق در این برهه همچون رفسنجانی بر این تحلیل اصرار داشت که احمدینژاد کشور را به سمت قهقرا هدایت کرده و شخصی معتدل و نه افراطی! باید منجی کشور از دست احمدینژاد باشد. گوآنکه در پس پرده، منظور شان از حملات به احمدینژاد هدف قرار دادن همان جریان اصیل انقلابی و کور کردن امکان رشد بیشتر این جریان در بستر اجتماعی و سیاسی بود.
اما هاشمی رفسنجانی در سال 88 یکی دیگر از برگهای درآب نمک غلتانیده خود را به میدان گسیل داشت. او برای این نیروی اصلی دو کمک کار نیز در یمین و یسار لشگر قرار داد و هر سه را به میدان رقابت با احمدینژاد - که در آن هنگام نمایندگی جریان سوم تیر را برعهده داشت - فرستاد. ناطق نوری در این میان وظیفه حمایت از کاندیدای اصلی را برعهده گرفت تا بدین ترتیب جمعیت اصولگرایان حامی میرحسین موسوی شکل گرفته و از سوی دیگر جریان اصولگرایی نتوانند به صورت منسجم از احمدی نژاد حمایت کنند. خبر حمایتهای تصریحی و تلویحی ناطق نوری از میرحسین موسوی در سال 88 گرچه تعجب عدهای را برمیانگیخت اما برای آنانکه صفحه ژلهای سیاست رفسنجانی و ناطق را به خوبی میشناختند، جای تعجب نداشت. آنان به خوبی میدانستند که این موقعیتها است که عدهای را در زمانی اصولگرا یا در زمان دیگری اصلاحطلب میکند و برای این عده، اساسا تفاوتی نمیکند که قدرت از کدام ناحیه به دست آید مهم آن است که «قدرت» باشد! اما یکی از عمدهترین برهههای سیاسی عمر ناطق نوری که این بار نیز پایاپای هاشمی رفسنجانی آن را به پیش برد، مقطع سکوت او در فتنه عمیق و پیچیده سال 88 بود. این سکوت آنقدر طولانی شد که سیاسیون مسابقه ای طراحی کرده و در آن به تحلیل و مقایسه سکوت هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری در فتنه پرداختند.
اینکه ناطق نوری هیچگاه حاضر نشد تا فتنهانگیزی بیگانگان علیه ارزشها و مقدسات و آرمانهای مردم را محکوم کرده و یا حداقل دست از حمایت از فتنهگران بردارد تنها گوشه ای از سکوت عمیق او بود. او هرچند که تمامی موقعیت واعتبار سیاسی و اقتصادی اش را مدیون نظام اسلامی بود اما همچون هاشمی رفسنجانی در هنگامی که دید نظام اسلامی توسط دشمنان دیرینه اش مورد براندازی قرار گرفته حاضر نشد تا کوچکترین ادای دینی به انقلاب و نظام ومردم نماید. این سکوت باعث شد تا فصل جدیدی از زندگی سیاسی ناطق نوری در کنار هاشمی رفسنجانی رقم بخورد. چنانچه فضای سیاسی حال کشور کشور به گونهای است که احتمال میرود هاشمی رفسنجانی برای پیادهسازی تئوری «وحدت ملی» خود بار دیگر فردی همچون ناطق نوری را وارد صحنه نماید. او نیز ثابت کرده که همپوشانی بینظیری با اهداف سیاسی رفسنجانی دارد. از این روست که ورود به صحنههای جدید اخیر که از سوی وی و با هدف تستزنی سیاسی صورت پذیرفته می تواند گام جدیدی در صحنه سیاسی او تلقی شود که البته با اما و اگر های فراوانی همراه است. نقطه اولیه این ابهامات آن است که بایستی بار دیگر به ضعف تحلیلسیاسی افرادی همچون ناطق نوری تاسف خورد. اینکه پس از سپری شدن 8 ساله دوران اصلاحات او اینک با هتاکی و پریشان گویی به ایثارگران و رزمندگان دفاع مقدس، وارد میدان شده و علیرغم پرونده اش بر ضد عدالت اجتماعی، اینک دم از «عدالت» می زند، نشان میدهد که نسل این دست از سیاسیون چه دیر زمانی است که رو به پایان نهاده است. اینها همه در حالی است که صفحه شطرنجی که هاشمی در حال طراحی آن است از قدرت نوزایی و پالایش برخوردار نبوده و همان یاران قدیمی، هربار جابه جا می شوند. بایستی منتظر ماند و نقش آفرینی جدید ناطق در فضای سیاسی را نگریست اما انچه قطعی به نظر می رسد آنکه تا هنگامی که معادلات سیاسی قدرت خواهان در فضایی انتزاعی، به دور از مردم و برای دور زدن ولایت ترسیم شود هیچ گونه قدرت عملی و اجرایی نخواهد یافت.
|
|