سرخ شد خاک ز خون تن ما
اباذر غلامی
برای بهزاد
گفته
بودیم که ما را نگذارید به آتش بکشند!
بعد ما نوبت تسخیر شما ست!
گفته بودیم که آزادی را نگدارید به مسلخ ببرند!
گفته بودیم که این دشنه هزاران سال است، دل ما را سفته است!
ما پی صلح و رهایی گشتیم
و شما از ته دل خندیدید
و ز شما هیچ کسی هیچ نگفت.
بند یاران شما پای مان را به تتاول فرسود
از شماهیچ کسی هیچ نگفت.
سرخ شد خاک ز خون تن ما
از شما هیچ کسی هیچ نگفت.
و کنون تا شما در بند اید
چشم های دل ما بارانی است
کاش می دانستید که شما را
ما دوست می داشته ایم!
و شما مارا به عبت
خصم پنداشته اید!
مطلب
را به بالاترین بفرستید:
مطلب
را به آزادگی بفرستید: