فردای
دریایی
برزین آذرمهر
نه
چو نیلوفر دمیده بر آب
نه چو شب تاب دائما بی تاب،
نه چوباران
نه قطره
نه شبنم
نه چو گل های ریشه کرده به هم،
نه چو امواج تند دریایی
که ندارند زٍ
کوه پروایی
نه چو مرغان ریشه در دریا
این خطر زادگان بی پروا،
یا چو آن کفتران نوآواز
که پر اند از ترانه ی
پرواز
نه چو مهتاب نو دمیده به کوه
آمده ازسرشت شب به ستوه،
نه چوتوفان پا گرفته به دشت
کرده آغاز راه بیبرگشت،
نه چو امواج سخت کوبنده
کوه و صخره ،زخشم روبنده،
نه چوجنگل
نه رود
نه نیزار
نه بهاران زنده از پیکار ،
بوی دریا
نمی دهد شعرم!
گر نبارم چو قطره
چون باران
نشکنم سد وبند این دوران،
شخم،
بر هر زمین خشک نزنم،
خاک نازا
به زیر کشت نبرم،
گل نکارم به دوزخِ تقدیر
در بهاران رویش و تغییر،
نگشایم گره ز غنچه ی ماه
که نشانی ست از شکوه پگاه،
نسپارم هزار سرخ حصار
نفکنم پنجه بهر فتح بهار،
نزنم پر به شام بیپرواز
نکنم شور دیگری آغاز،
نزنم یأ س را به هر جا دم
نکنم در تنور هستی گم
نفشانم چو دانه ی گندم
عطر غمها و شادی مردم،
بوی فردا
نمی دهد شعرم!
برزین آذرمهر