نویدنو:18/05/1390 |
نویدنو 18/05/1390
58 سال از كودتاي آمريكا و انگليس عليه جنبش ملي ايران گذشت چرا خاطرات مصدق در سال 64 منتشر شد؟ مرضيۀ توانگر دكتر محمد مصدق پيشواي نهضت ملي ايران، پس از شكست نهضت و حاكم شدن سيطرۀ شاه و اربابانش بر حيات سياسي، اقتصادي و اجتماعي كشور، سه سال در زندان بود و سپس براي تبعيد به زادگاهش احمدآباد اعزام شد و تا مرگش يازده سال را در آنجا سپري كرد. دكتر مصدق فردي سياسي بود و مسئوليت خود را در رويدادهاي تلخي كه گذشت و بختك شوم استبداد و ستم را بر كشور ما حاكم كرد به خوبي درك ميكرد. او فرصت كافي داشت تا پس از كنار رفتن پرده و در جريان دادگاهها و تحولات بعدي، دوستان و دشمنان نهضت ملي و مردم ايران را به طور عريان بشناسد، توهمات خود را بازبيني كند، واقعيت آنچه را كه گذشت و مسئوليت بازيگران صحنۀ سياسي ايران را به خوبي درك كند، عمق فاجعه را در سالهاي پس از آن و هنگامي كه كشور و ثروت و اقتصاد آن را چون گوشت قرباني ميان خود تقسيم ميكردند، مشاهده كند و بفهمد و از اين همه درد بكشد. او تا سال 1345 زنده ماند و شاهد فاجعهاي بود كه ميتوانست با تدبير و روشنانديشي از وقوع آن جلوگيري كند. فاجعهاي كه مردم ما60 سال بعد هنوز مكافات آن را پس ميدهند. هرچند دكتر مصدق در تبعيد به سر ميبُرد، اما در انزواي كامل نبود. ارتباط ميان او و الهيار صالح به طور مرتب برقرار بود و صالح از او در مورد مسائل گوناگون نظر ميخواست و مصدق نيز بر اساس تجارب تلخ گذشته و درسهاي خونباري كه از دست رفتن آرزوهاي ملي ايران به او آموخته بود، پاسخ ميداد و از اين جمله بود مخالفت او با حضور خليل ملكي و طرفدارانش در جبهۀ ملي دوم با تأكيد بر اينكه اين آدمها با خود دعواهاي حيدري نعمتي به همراه ميآورند و وجودشان جز تفرقه حاصلي دربر ندارد. مصدق عصارۀ تجارب خود و حكايت دردهايش را در كتابي نوشت و نام آن را هم همين، يعني "خاطرات و تألمات" گذارد و يك نسخه از آن را به وديعه به هر يك از پسران خود احمد و غلامحسين سپرد تا پس از مرگش و هنگامي كه اوضاع را مناسب ديدند( يعني ديگر شاهي در كار نبود) منتشر كنند. انقلاب فرارسيد و مردم دشمن بزرگ خود و مصدق، يعني شاه را دربهدر و كفن كردند. آنها در خيابانها از مصدق و مبارزان ضدرژيم استبدادي اعادۀ حيثيت كردند. هيچگاه مصدق تا به اين حد محبوب نبود. مردم نام خيابان پهلوي را به مصدق تغيير دادند و آماده شدند تا نظر و عمل مدعيان رهرويِ راه مصدق را بشنوند و ببينند. اما خبري از "خاطرات و تألمات" نشد. ظاهراً مصدق حرفي براي زدن نداشت و اين در حالي بود كه هركس انگشت اتهام به سوي ديگري دراز ميكرد. همه در جستوجوي حقيقت بودند تا آيندۀ خود را بر دروغ بنا نكنند. روزها و سالها گذشت. مليون براي مدت كوتاهي روي كار آمدند، اما به سرعت ساقط شدند. حتي فردي چون بازرگان را نيز كه مصدق از دست او حرص بسيار خورده بود تحمل نكردند.[1] اوضاع به سرعت به زيان مصدق برگشت. دشنام به مصدق نقل رايج مشتي دهان گشاد در خيابانها شد : "حالا كه رهبرت مصدق شده، رأي ما رو پس بده". نام مصدق را مجدداً از روي خيابان پهلوي سابق برداشتند. گروهها و مبارزان سياسي يكي پس از ديگري زير دست و پاي آزاديكشان افتادند و به زنجيركشيده يا راهي گورستانها شدند. بازهم مصدق خاموش بود.
آبها كه از آسياب افتاد و بگير و ببند كه خاتمه يافت و ديگر گروه سياسي باقي نماند تا حرفي بزند و مردم را جنگ و خونهاي ريخته آنقدر خسته و ويران كرد كه گشت و گذارشان را به گورستانها خلاصه كردند، مصدق به زبان آمد، با كلامي شبيه به تمجمج كه گويي از ته چاه بيرون ميآمد و با حرفهايي كه ديگر موقعشان گذشته بود و كسي به آنها گوشفرا نميداد. چاپ نخست "خاطرات و تألمات" در اسفند ماه سال 64 منتشر شد.
چرا اينقدر دير؟ مصدق تقصيري نداشت. بازهم مصلحتبينان صلاح ندانسته بودند. چه كساني؟ صلاحِ چه؟ صلاحِ كه؟
مشكل مليون طرفداران جبهۀ ملي در كشور ما هميشه اين بوده است كه وقتي غش ميكردند، به راست، به آغوش راستها و تفكرات مشكوكي نظير بقايي و مكي غش ميكردند. آنها غالباً آنقدر بزدل بودهاند كه راه و چاره را از سلاخشان جويا ميشدهاند و ماشاءالله از اين ذوات نيز هميشه در اطراف آنها پر بوده است تا آنها را تا حد مرگ بترسانند و در هر تحولي چنان از ترس فلجشان كنند كه قدرت هرگونه حركتي از آنها سلب شود. به دست و به پاي بميرند تا قصاب سر فرصت خدمتشان برسد. خب، فكر ميكنيد دكتر غلامحسين مصدق كه بعد از فوت احمد، تنها وارث دكتر مصدق بود و برخلاف پدرش از زير و بمهاي سياست بويي نبرده بود، در وانفساي دوران پس از انقلاب چه كسي را طرف مشورت قرار داد؟ استاد ايرج افشار را كه متأسفانه پا به سياست كه ميگذارد، ميشود شيفته و واله و مفتون كسي مانند سيد حسن تقيزاده، استاد لژ فراماسونري[2]، كه كلي از موقوفات پدرش محمود افشار و بودجۀ كتابخانۀ دانشگاه تهران را صرف انتشار خاطرات و هر آنچيزهايي كرد كه به نوعي به وي مربوط ميشد كه اهميت بخشهاي سياسيشان نه در آنچه به زبان آمده بود، بلكه در چيزهايي بود كه ناگفته مانده بود. تقيزادهاي كه نقش و شخصيت سياسي واقعياش را دكتر مصدق به زيبايي و به طور شستهرفته در خاطرات و تألمات بيان كرده است و خدمات ايرانشناسانهاش قادر به زدودن پيامدهاي مخرب آنها نيست.
اينطوري است كه استاد ايرج افشار مصلحتديدِ بازماندگان مصدق ميشود و ايشان نيز"خاطرات و تألمات" را كه تورق ميفرمايند، وحشت ميكنند و از آن بيشتر غلامحسين مصدق را متوحش ميسازند و ظاهراً به ايشان سفارش ميكنند اگر اين كتاب را منتشر كنيد، كنفيكون خواهد شد و پدرتان در گور خواهد لرزيد! اينطور ميشود كه مصدق در تمامي دوراني كه ميبايست حرفي بزند و چيزي براي ميليونها انساني بگويد كه اجازه يافته بودند سرنوشت خود را خود تعيين كنند و چشمبند و دهانبندشان را به دور انداخته بودند و به او خيره شده بودند، سكوت پيشه كرد و هنگامي لب به سخن گشود كه ديگر كسي يا حال و حوصلۀ شنيدن سخني از او را نداشت يا به او دشنام ميداد. گروههاي سياسي نيز به حقايق تاريخي پي برده يا نبرده و از تاريخ درسي آموخته يا نياموخته، اكنون ميگريختند و جلادها به دنبالشان و فرصت و تمايل آن را نداشتند كه بايستند تا مصدق با زبان الكني كه همۀ پيروان جبهۀ ملي دارند، شرحي از تاريخ براي آنها بيان كند. راستي استاد ايرج افشار در آينۀ خاطرات مصدق چه ديده بود كه اينگونه وحشت كرد و فرزندان دكتر مصدق را واداشت به آرزوي به گور رفته و وصيت پدرشان پشت كنند و آنچه را كه در واقع چيزي جز عصارۀ زندگي مرد شرافتمند نهضت ملي ايران نبود و وي ظاهراً در بازگويي آنها براي مردم كشورش بيتاب بود، در پستو نهان دارند. نگاهي به "خاطرات و تألمات" دكتر مصدق دليل اين وحشت و كراهت از افشاي آنها را نشان ميدهد.
مصدق و آمريكا و انگليس مصدقي كه "خاطرات و تألمات" را نوشته است ديگر ميداند نهضت ملي و مردم ايران از كجا ضربه خورده است و از آنجايي كه برخلاف بيشتر كساني كه دوروبر او را گرفته بودند تا در چشمهايش خاك بپاشند و دهانش را ببندند و دستهايش را بگيرند و بعد از سقوط نهضت ملي هم مزد زحمات خود را نقداً دريافت كردند، صميمانه خواستار پيروزي نهضت ملي ايران بود و وقتي پردهها افتاد، شگفتزده شد، دليلي نميديد سكوت كند و عاملان اصلي بدبختي و مصيبت مردم ايران را معرفي نكند. اين مصدق ديگر آن مصدق متوهم و سياستمدار نيست، بلكه ورشكستهاي است كه حقيقت او را له كرده و درهم شكسته است. او در تنهايي و انزواي خود در احمدآباد شاهد رجزخوانيهاي دشمنان ملت است كه ملت ايران و رهبر و جنبش آن را تحقير ميكنند و در همانحال كه بر روي جنازههاي پيشگامان جنبش ملي، ثروت كشور را ميان خود تقسيم ميكنند، نميتوانند شادي خود را پنهان كنند. و مصدق درد ميكشد و زار ميگريد:
من هر وقت اين جمله از پيام آقاي سر آنتوني ايدن وزير امورخارجۀ آن روز و نخستوزير امروز انگلستان را كه به مردم ايران داده ميخوانم( كه در آن ميگويد هيچ چيز از اين مناقشه، جاهلانهتر و بيهودهتر نبوده است)بياختيار ميگريم كه چرا عمال بيگانه بتوانند شكست ملت ايران را به رستاخيز تعبير كنند و براي آن جشن برپا نمايند و اين عمل سبب شود كه وزير خارجۀ انگليس فداكاري يك ملتي را براي به دست آوردن آزادي و استقلال مناقشهاي جاهلانه تعبير كند.[3]
او كه ديگر به همۀ حقايق پي برده است و توهمات و شبهاتش در مورد نقش آمريكا در حمايت از شاه و دربار وتوطئة كودتا برطرف شده است، در مقابل ياوهگوييهاي شاه كه زير سايۀ سركوب دروغ ميبافد و ميگويد،
اعتقاد من اين است كه سرنگوني دستگاه مصدق كار مردم عادي كشور من بود كه در دلشان بارقۀ مشيّت يزداني ميدرخشيد با خشم و درد مينويسد:
عرض جواب. بارقۀ مشيّت يزداني در دل آيزنهاور رئيس جمهوري آمريكا درخشيد كه تصويب نمود آزادي يك ملتي را با 40% سهام كنسرسيوم مبادله كنند و براي اجراي اين معاوضه در مرحلۀ اول دستخط عزل من صادر شد و كودتاي شب 25 مرداد 1332 شروع گرديد كه چون به نتيجه نرسيد مرحلۀ دوم آن شروع شد و سيصدو نود هزار دلار آمريكا بين بعضي از علماي فاسد و امراء و افسران بيايمان تقسيم گرديد و به هر يك از آن مردم عادي كشور مورد توجه شاهنشاه هم { يعني دارو دستۀ طيب، رمضان يخي، پريآژدان قزي- اسدالله رشيديان و امثال آنها} از اين اعتبار مبلغ ناچيزي رسيد كه همه يك دل و يك زبان زير نظر افسران و درجهداران به غارت خانۀ من پرداختند، مرا دستگير و به دادگاه نظامي تسليم كردند.[4]
پرواضح است كه دولت آمريكا مدافع آزادي و استقلال ايران نبود و ميخواست به عنوان جلوگيري از كمونيسم خود از منافع نفت استفاده كند همچنانكه كرد و آزادي يك ملتي را با چهل درصد سهام كنسرسيوم معاوضه نمود.[5]
و به ياد ميآورد كه چه روزهاي درازي را در توهم سپري كرده بود و چگونه گذاشته بود در همان زمان كه براي قتل عام آزاديخواهان و قلع و قمع كردن جنبش ملي به طور مشترك نقشه ميكشيدند، او را بازي بدهند. مصدق در مورد توطئۀ مشترك آمريكا و انگليس، توطئهاي كه تا روز آخر نميخواست واقعيت آن را بپذيرد، مينويسد:
از نتايج مذاكرات اين دو وزير(آچسن وزير خارجه آمريكا و ايدن وزيرخارجه انگليس) اين بود{كه} دولت آمريكا كه بعد از سقوط من بيش از يك ميليارد كمك به دولت ايران نمود، نسبت به دولت من هيچ مساعدتي ننمود و همان ايام كه نمايندگان دولتي در پاريس مشغول مذاكره بودند، من در واشنگتن از دولت آمريكا وامي به مبلغ صدميليون دلار درخواست كردم كه با هر سودي تعيين كنند، پرداخته شود... جوابي كه به درخواست من داده شد اين بود كه موضوع مورد مطالعه قرار خواهد گرفت و اين مطالعه آن قدر طول كشيد تا دولت آمريكا در كار نفت شركت نمود{شريك شد} و بعد به من اين جواب رسيد :"تا كار نفت با دولت انگليس تمام نشود امريكا از هر گونه كمك و مساعدت معذور است".[6]
ديگر براي مصدق مانند روز روشن است كه دفعالوقت كردن او و اعتماد بيدليل به دشمنان جنبش ملي كه ظاهراً با او همفكر بودند، اما با تمام قوا با دشمنان ملت ايران به توطئه عليه او مشغول بودند، فرصتهاي بزرگ را از جنبش ملي گرفت و برعكس، براي دشمنانش كه براي هر مصالحهاي آماده ميشدند، فرصتهاي غيرمنتظره آفريد تا شكست را به پيروزي تبديل كنند. او به ياد ميآورد كه:
مذاکرات من با سفیر کبیر آمریکا به بن بست رسید و مستر راس یکی از مدیران سابق شرکت نفت انگلیس و ایران از بغداد نامه ای نوشت و تقاضای شروع مذاکرات کرد که من جواب نوشتم و به توسط آقای فواد روحانی مشاور حقوقی شرکت ملی نفت برای او فرستادم. مستر راس با نظر من که مذاکرات در طهران شروع شود موافقت ننمود ومی خواست مذاکرات در یکی از شهرهای اروپائی صورت گیرد. سپس مستر لِوی متخصص معروف نفت که در تیر ماه 1330 با آقای هریمن به طهران آمده بود همین تقاضا را نمود و پیشنهادی هم توسط آقای اللهیار صالح سفیر کبیر ایران در واشنگتن داد که مفهومش این بود. کشور مکزیک هم صنعت نفت را ملی نمود و صاحب امتیاز که یک شرکت انگلیسی بود سال ها با آن دولت راجع به مبلغ غرامت اختلاف داشت و بالاخره کار به اینجا کشید که دولت مکزیک هشتاد میلیون دلار به شرکت صاحب امتیاز تادیه نمود و رفع اختلاف کرد. نظر بر اینکه موقع ملی شدن صنعت نفت در مکزیک شرکت صاحب امتیاز حدود چهار میلیون تن استخراج می نمود و شرکت نفت انگلیس در ایران هم مقارن ملی شدن صنعت نفت در ایران در حدود سی و دو میلیون یعنی هشت برابر نفت مکزیک استخراج می کرد، دولت ایران 640 میلیون یعنی هشت برابر مبلغی که دولت مکزیک به آن شرکت داد از بابت اصل، و یکصد و شصت میلیون دلار هم از بابت سود در مدت 20 سال که هر سال چهل میلیون دلار می شود به شرکت نفت ایران و انگلیس تادیه کند وحساب خود را تصفیه نماید. من تا آن وقت پیشنهادی به این صراحت ندیده بودم و یقین داشتم که موفقیت نصیب ملت ماست و این هم خیال واهی نبود چون که هر ملتی در راه آزادی و استقلال خود فداکاری نمود به مقصود رسید. ولی بعد از فرستادن این پبشنهاد معلوم نشد چه پیش آمد و با چه اشخاصی مذاکره نمودند که اوضاع ناگهان تغییر کرد و یقین حاصل کردند که دولت را به هر طریق می توانند ساقط نمایند و نتیجه آن شد که آقای فواد روحانی مشاور حقوقی شرکت ملی نفت که برای مذاکره به سوئیس رفته بود، مستر راس برای ملاقات حاضر نشد. مستر لوی هم برای آمدن به ایران عذر خواست.[7]
آري، آنها كه قصد گريز داشتند و شكست خود را مسجل ميديدند، به واسطۀ تعلل دكتر مصدق در جلوگيري از فعاليت آزاد توطئهگران، بازگشتند و پيروزي غيرمنتظره را در آغوش گرفتند و سپس به تقسيم غنائم پرداختند. كنسرسيوم تشكيل دادند و در هر مجلس و محفل عليه دكتر مصدق و نهضت ملي سخن گفتند. مصدق با درد و تأسف خطاب به شاه نوشت:
ای کاش دستخط مبارک صادر نشده بود تا معلوم شود قضیه نفت چطور بنفع ایران حل می شد. دولت انگلیس در تمام مراجع بین المللی شکست خورد، جز در این مملکت که کاملا به مقصود رسید و دولت را ساقط کرد..... نفت متاعی نبود که هميشه روي دست ما بماند چون که غیر از جنبه اقتصادی جنبه سوق الجیشی داشت و به هر صورت مجبور بودند از ما خریداری کنند و هیچکس حتی دولت انگلیس تصور نمی کرد روزی شركت نفت صاحب امتیاز بتواند وضعیت سابق خود را در آبادان تجدید کند و این قسمت نطق سر آنتونی ایدن وزیر خارجه انگلیس که در مجلس عوام گفت "من می خواهم مختصری درباره 214 میلیون لیره ای که کشورهای دیگر بـرای سهـم ما می پردازند صحبت کنم. بعضـی ها می گویند این مبلغ چیزی نیست و کافی نیست. من همین قدر می گویم که تا چندی پیش شانس برگشت به آبادان و استفاده از نفت ایران را حتی بقدر 214 پنس نداشتیم" خود دلیل واضح و مسلمی است در موفقیت ملت ایران.»[8]
مصدق و شوروي احساس واقعي مصدق از نقشي كه اتحاد شوروي در سياستهاي بينالمللي در رابطه با ايران آنروز ايفا ميكند را ميتوان در نامۀ پرشور او به ماكسيموف سفير كبير شوروي در ايران مشاهده كرد. مصدق كه به شدت از پا پيش گذاردن اتحاد شوروي در مورد نفت شمال به وجد آمده است، در عبارتي از اين نامه دليل اين شادماني را به اين شكل ابراز ميكند:
خوشبختانه ورود جناب آقاي كافتاردزه به تهران سبب شد كه داوطلبان آمريكائي از پيشنهاد خود صرفنظر كنند و فرصتي بهدست نيامد كه نظريات خود را در موضوع معادن نفت ايران در مقام مخالفت با شركتهاي آمريكایي بيان نمايم.[9]
معناي سخن مصدق اين است كه او در اصل با دادن امتياز معادن نفت ايران به آمريكاييها مخالف بوده، اما دلش نميخواسته علناً با آنها مخالفت كند و در اين بين "فرشتهاي جهنمي" به نام شوروي پديدار ميشود و با ورود خود به قضيه موجب ميشود خود آمريكاييها از پيشنهاد خود صرفنظر كنند و موجبي پيش نميآيد كه مصدق منويات خود را بروز دهد و داغ مخالفت با آمريكاييها بر پيشانيش بخورد. اصولاً مصدق هميشه چنين برخوردي با شورويها داشته است. هميشه از مواهب وجود و حضور آنها در همسايگي و در صحنۀ سياستهاي جهاني استفاده ميكرد، اما همواره مراقب بود اين امر آمريكاييها را آزرده نسازد و به خشم نياورد. دولتمردان آمريكا و انگليس و دربار نيز كه برخلاف تصور و توهم مصدق دستشان در يك كاسه بود، همواره كوچكترين حركت دولت مصدق را در اين رابطه زير نظر داشتند و با هياهوهاي خود اين رابطه را كه ميتوانست به نجات جنبش ملي منجر شود فلج كردند. آنها نه خود به مصدق اعتبار دادند و نه اجازه دادند دولت مصدق به اتحاد شوروي و همپيمانانش نفت بفروشد. سياست موازنۀ منفي دكتر مصدق هيچگاه از يك حد فراتر نرفت و درست در موقعي كه سخن از حيات و ممات جنبش ملي در ميان بود، كاملاً فلج شد و به سقوط دولت ملي دكتر مصدق انجاميد. مصدق در همان نامۀ فوق مينويسد:
معتقدم كه اتحاد جماهير شوروي حق بزرگي بر ما دارد و ما را از مخاطره حياتي نجات داده است... جناب آقاي سفير اميدوارم كه نفرمائيد من به مقام و موقعيت دولت شما بيش از خودتان علاقهمندم، علاقه من به موفقيت دولت شما از نظر مصالح ايران است و چنان كه در مجلس علناً اظهار داشتم گذشته شما ثابت كرده است كه هر وقت دولت شوروي از صحنه سياست ايران غايب شده روزگار ايرانيان تباه شده است.[10]
واقعيتي كه هيچگاه از آن به درستي بهرهبرداري نشد. دكتر غلامحسين مصدق كه در همۀ اوقات جزو اطرافيان پدرش بود و به تبعيت از پدرش به اوضاع جهان مينگريست، پس از مراجعت از سفر 42 روزه بيحاصلي که در معیت پدرش به آمریکا داشت، برای یک دیپلمات ایرانی مسئول امور سازمان ملل متحد نوشته است:
مادامی که آمریکایی ها را دوست داشتیم که سیاستشان بر خلاف انگلیسی ها بر ضد استعمار بود. حالیه یک سیاستی در ایران، با انگلیسی ها دارند که برای ما فرقی ندارند حتی بدتر هستند. زیرا که با انگلیسی ها انسان تکلیف خود را می داند و می فهمد که دشمن ایران هستند اما آمریکایی ها لاف دوستی می زنند (باطناً جاسوسی می کنند برای انگلیسی ها) مرده شورشان ببرد. ایران احتیاجی به کمک خارجی ندارد خودش قابل است و میتواند کار کند. اگر روزی مجبور شویم از خارجی کمک بگیریم از همسایه شمالی خواهد بود. چرا سراغ آمریکائی های تاجر برویم.[11]
دکتر مصدق در کتاب خاطراتش بیش از 6 مورد از حمایت های دولت شوروی و شخص استالین و ارتش شوروی نسبت به دولت ملی خود سخن به میان آورده است. او كه از جمله شاهد جبهه گیری موافق و دفاع مستند نماینده شوروی در سازمان ملل و شورای امنیت از دولت مصدق بوده است، همانطور كه در نامهاش به سفير شوروي تأكيد كرده بود،
دوستي ايران و شوروي براي ايرانيان عوضي ندارد ... مجبوبيتي كه اتحاد جماهير شوروي بر اثر رويه قابل ستايش ارتش سرخ حاصل كرده است{ قابل انكار نيست} چون معتقدم كه اتحاد جماهير شوروي حق بزرگي بر ما دارد و ما را از مخاطره حياتي نجات داده است.[12]
در خاطرات نيز اين نظر را تكرار ميكند و در پاسخ به شاه و طرفداران فاشيسم، حضور نیروهای شوروی در ایران را موجب نجات مردم از دیکتاتوری رضاشاهی اعلام ميكند و مينويسد:
در احمد آباد زیر نظر مأمورین شهربانی بودم، هیچ روزی نمیگذشت که نگران پیشآمدی نباشم که ورود دولت اتحاد جماهیرشوروی در صحنه سیاست ایران سبب شد من و عدهای در تهران و سایر نقاط که زندانی بودیم و جانمان در خطر بود آزاد شویم. و آن روز که من عهده دار مقام ریاست دولت شدم در ایران سه دولت متنفذ بود بدین قرار : 1) دولت انگلیس که از دو قرن پیش شروع کرده بود و نفوذ آن در دستگاه دولتی عمیق بود و سابقه تاریخی داشت. 2) آمریکا که سیاستش سابقه ای نداشت و سطحی بود ولی از این نظر که در دنیا قدرتی به دست آورده بود، دولت انگلیس نمی توانست آن را نادیده بگیرد. 3) دولت روسیه تزاری که بعد از انقلاب دیگر در ایران سیاستی نداشت و سیاست جدید زاده مرام کمونیستی جانشین آن گردید و نظر به این که دستگاه دولت زیر نظر دول استعماری بود، در درجه سوم قرار گرفته بود و با این حال تا استالین فوت نکرده بود دول استعمار از او ملاحظه می کردند و ملت می توانست تا حدی اظهار حیات کند و روی همین احساسات بود که من ظرف 2 روز قانون ملی شدن صنعت نفت را از تصویب دو مجلس گذرانیدم و باز روی همین احساسات بود از شرکت نفت که قسمتی از خاک ایران را که تحت سلطه و نفوذ خود قرار داده بود، خلع ید کردم و بعد از استالین چون قائم مقام او شخصیتی نداشت ملاحظات دول استعماری از آن دولت از بین رفت و ایدن که وزیر خارجه انگلیس بود مسافرتی به آمریکا نمود و مذاکراتش با ایزنهاور باین نتیجه رسید که رییس جمهوری آمریکا تصویب بکند آزادی یک ملتی را با 40% در سهام کنسرسیوم مبادله کنند و شرکت های نفت آمریکا به مقصودی که داشتند برسند.[13]
و در جايي ديگر در پاسخ به افتراهاي شاه در كتاب مأموريت براي وطنم او، تأكيد ميكند كه شاه ميتوانست با اتكا به اتحاد شوروي همچون پدرش گوش به فرمان استمارگران بينالمللي نباشد.
از اعليحضرت شاه فقيد كسي غير از اين انتظار نداشت. چونكه آن پادشاه مخلوق سياست خارجي بود و قادر نبود از آنچه امر ميشد تخلف كند ولي از اعليحضرت محمدرضا شاه كه از هيچ به مقام سلطنت نرسيدهاند و مقتضيات روز هم با آن زمان فرق كرده بود چونكه در آنوقت دولت اتحاد شوروي غرق در امور داخلي بود ولي بعد از جنگ دوم جهاني در صحنۀ سياست بينالمللي وارد شده بود، هيچكس انتظار نداشت همان رويۀ سابق را تعقيب كنند.[14]
امابه رغم چنين نظري و سوابق آزمودۀ اتحاد شوروي، دكتر مصدق دست روي دست ميگذارد، خود دستان خود و جنبش ملي را ميبندد تا جلادان سر فرصت خود را تجهيز و جنبش را ساقط كنند. آيا شرحي كوتاهتر و گوياتر از اين ميتوان براي چگونگي رفتار دو دولت خارجي با يك كشور مستقل و نيز منش و روش دولت سوم، يعني اتحاد شوروي، ذكر كرد؟
اگر از روي اعتراف زير، بتوان روش كار دولت مصدق و شخص مصدق، نخستوزير، را مشخص كرد، آيا نميتوان گفت كه با چنين روش و منشي ساقط شدن دولتي اينچنين ضعيف و بيتصميم حق آن بوده است؟ در يك كشور مستقل كه يك دولت ملي بر آن حاكم است، سفراي دو كشور بيگانه كارشان به توطئه عليه آن دولت منحصر است و اين را همه از جمله رئيس آن دولت ملي ميدانند. اينها حتي نخستوزير آن دولت را زيرنظر دارند و هر چند خود هر روز به بهانههاي مختلف، كه اكثراً با هدف اعمال فشار و تهديد است، با آن نخستوزير ديدار ميكنند، مراقبند او با سفير كشور ثالث ديداري نداشته باشد و تهديد ميكنند كه در غير اينصورت حكومت را ساقط خواهند كرد. اما منش و روش كشور ثالث نيز به قراري است كه ذكر شده است. بخوانيد:
ايدن و آچسن دو وزير خارجه انگليس و آمريكا ساكت ننشستند و از كنفرانس آتلانتيك شمالي كه سه ماه در ليسبون تشكيل گرديد و هر دو در آن عضويت داشتند استفاده نمودند و روز 20 فوريه 1951 مذاكرات خود را در خصوص نفت ايران از سر گرفته و قدر مسلم اين است كه دولت انگليس پيشنهاد كرده بود كه دولت آمريكا در كار استخراج نفت ايران شركت كند و شخص ديگري جانشين من بشود تا بتواند قانون امتياز نفت را از مجلس بگذراند. پس از اين كنفرانس، عمال ايراني و فداكار انگليس در ايران شروع به كار كردند و هر كدام به نحوي نقشه سقوط دولت مرا طرح مي نمودند و با هندرسن سفير آمريكا و يكي از عمال بسيار موثر سياست انگليس در ايران مذاكره مي نمودند و سفير مرا تحت نظر قرار ميداد و مي نگريست تا چنانچه تماسي با مامورين دولت شوروي پيدا كنم آن را به دولت خود گزارش دهند و سقوط دولتم را فراهم نمايد كه در آن مدت فقط يك يا دو مرتبه سادچيكف سفير شوروي به خانه من آمد* و راجع به شيلات بحر خزر كه قرارداد آن در بهمن ماه 1331 منقضي مي شد، مذاكره كرد و تقاضا نمود شيلات كماكان دست مامورين شوروي باشد تا بعد قراردادي در اين باب داده شود و به محض اينكه گفتم دولتي كه امتياز نفت جنوب را قبل از انقضاي آن ملي كرد و كارمندان انگليسي شركت نفت را از ايران خارج نمود، چطور مي تواند قرارداد منقضي شده شيلات را ابقاء كند و آن را كماكان در دست عمال شوروي بگذارد. آيا مي دانيد سفير شوروي در جواب من چه گفت؟ او گفت صحيح مي فرماييد ما نمي بايست از شما چنين تقاضايي كرده باشيم و عذر خواست و رفت و در روز انقضاء هم شيلات به تصرف دولت درآمد..... تصرف شيلات به دست من كار دول غرب را سهل كرد و مداراي با دولت من هم شايد از اين نظر بود كه اين كار به دست من تمام شود.[15]
مصدق و تودهايها راه جنبش ملي ايران را جانفشاني تودهايها هموار كرد كه نقش مهمي در سازماندادن صنفي و سياسي تودههاي زحمتكش كارگر و روستايي داشتند و تاوان اصلي شكست جنبش ملي را غير از مردم ايران، تودهايها دادند. از مليون بجز مصدق كه به زندان افتاد و به تبعيد رفت، تنها معدودي در تلافيجويي سبعانۀ امپرياليسم و دربار جان باختند كه در رأس آنها دكتر فاطمي قرار داشت كه به قول مصدق دليل اصلياش آن بود كه پيشنهاد دهندۀ اصلي ملي شدن صنعت نفت[16] و در اين راه آشتيناپذير بود[17]. در واقع راه كودتا با كشتار تودهايها و هزارها سال زندان براي آنها هموار شد. تقريباً كليۀ ديگر اطرافيان دكتر مصدق كه يا عامل نشاندار انگليس بودند يا در اولين فرصت خود را به مناسبترين قيمت فروختند[18]، پس از پيروزي كودتا مزد خود را به سرعت دريافت كردند و مصدق را شرمنده و شرمسار باقي گذاشتند، به صورتي كه پس از دستگيري نميدانست آنها مدعي او هستند يا آزموده و دربار و يكي از مسائلي كه او را در دادگاهها و زندان به شدت كلافه كرده بود، آن بود كه تنهاي تنها بود و هيچ همفكر و همدلي نداشت. نزديكترين ياراني كه انتخاب كرده بود، همگي يا از جاننثاري اعليحضرت دم ميزدند يا به او دشنام ميدادند و او مانده بود با اين خيل وزرا و وكلا و فرماندهان نظامي به اصطلاح ملي چه كند كه براي لجنمال كردن او و جنبش ملي و خوش خدمتي به دربار از هيچ كوششي فرو گذار نميكردند و در اين راه از يكديگر سبقت ميگرفتند. و همين امر بود كه تودهايها را در بدو امر نسبت به مصدق بدبين و نسبت به ماهيت نيات او مشكوك ساخته بود، زيرا از انبوهة عوامل ريز و درشت دربار و انگليس و آمريكا كه مصدق را احاطه كرده بودند، اصلاً بوي خوشي استشمام نميكردند، با وجود اين، تودهايها به تجربه، پيگيري مصدق را در پيشبرد امر ملي شدن صنعت نفت و حاكم كردن نظام مشروطه در ايران دريافتند. پس از آنكه 30 تير پيش آمد كه بازهم به خون تودهايها رنگين شد و نقطهعطفي شد در روابط تودهايها با مصدق، آنها كه عليرغم بلبشوي حاكم بر جبهه ملي به خواست قلبي مصدق در ملي شدن صنعت نفت و مشروطه كردن واقعي ايران پي برده بودند ديگر هيچگاه از حمايت او دست نكشيدند و به مصلحتديد او تن دادند. اما مصدق كه رهبر جنبش ملي ايران بود، تا لحظۀ آخر هزاران شاهد گويا را ناديده گرفت و تا دم آخر از اين توهم دست نكشيد كه گويا آمريكا و انگليس آمادهاند او را و ملي شدن نفت را تحمل كنند و با او كنار بيايند، به شرطي كه خطر حزب توده را مرتفع بدانند، لذا از روي آوردن به مردم و كشاندن آنها به ميدان و مقابله با شبكههاي توطئه در بيخ گوش خود خودداري كرد تا به گمان خود بهانهاي به دست آنها ندهد و آنقدر تعلل كرد تا شد آنچه نميبايست بشود. آخرالامر نيز همۀ كاسهكوزهها باز بر سر تودهايها شكسته شد. هم پياز را خوردند و هم چوب را. از چپ و راست مورد حمله قرار گرفتند كه چرا از مصدق حمايت نكردند و بعد چرا عليرغم مخالفت شديد مصدق با كشاندن مردم به خيابان، به اقدام مستقل روي نياوردند و از مصدق عبور نكردند. و مصدق كه در روزهاي منتهي به كودتاي 25 و 28 مرداد به فرمانداري نظامي دستور داده بود هر گونه تحركات تودهاي را در نطفه خفه كنند، پس از واقعه و در كنج احمدآباد مينويسد: از آنچه گذشت خوب معلوم شد كه عزل من براي ترس از كمونيسم نبود و ترس از كمونيسم بهانه براي عزل من و چپاول مال ملت بوده است كه چنين قراردادي تصويب شود و معادن نفت كماكان در يد خارجي درآيد تا هرچه ميخواهند ببرند و هرحسابي كه ميخواهند درست كنند[19]
بايد گفت كه هرچند مصدق "خاطرات و تألمات" را مخفيانه نوشته و به فرزندان خود سپرده بود تا روزي كه وضع مملكت دگرگون شد، منتشر كنند، اما در واقع آن را به صورتي نوشت كه گويي رسالۀ دفاعيۀ او در دادگاه اعليحضرت و "عرض جواب"ي است به فرمايشات وي تا در صورتي كه احتمالاً توسط مأموران دربار كشف شود، از نظر او كاملاً قابل دفاع باشد. از اين رو، خاطرات مصدق در جايي كه به حزب توده ميپردازد، همهاش به رد اتهام همكاري او با حزب و رد ادعاي تدارك براي تحويل دادن كشور به كمونيستها اختصاص دارد و در اين ميان تنها گاه به وضعيتي كه پس از كودتا بر كشور حاكم شده است نيز اشارهاي ميرود:
عرض ميكنم كه حزب توده اسلحه نداشت و اين تهمت را هم به عدهاي زدند كه آنان را از بين ببرند. به طور خلاصه حزب توده و يكعدهاي وطنپرست{ يعني مليون} هر كدام از يك نظر و جهات خاصي با دولت ديكتاتوري مخالف بودند و هم اكنون هستند.[20] يا حزب توده حتي يك تفنگ هم نداشت تا چه رسد به تانك كه بتواند متعرض كاخ سعدآباد شود و با بودن چهار تانك در اين كاخ و عدهاي سرباز مسلح پناهندگي شاهنشاه در كلاردشت از ترس يك عده كمونيست بياسلحه و تانك حاكي از كمال تهور و شهامت بود.[21] يا كوچكترين ارتباطي بين من و كمونيستها نبود و چنانچه بود، با تحقيقات و شكنجههايي كه بعد از دستگيري من از يك عده افسران متهم به اين مرام شد، فاش ميگرديد و شاهنشاه به نام و نشان اين ياران وفادار{من}را به اطلاع عامه ميرساندند.(ص 371)
و اين نشان ميدهد كه مصدق به خوبي ميداند چه كساني تا به آخر به جنبش ملي ايران وفادار ماندند و مشغول پس دادن تقاص ندانمكاريهاي او هستند. دكتر غلامحسين مصدق كه از رنجهايي كه پدرش از آزموده دادستان نظامي كشيد، مطلع است، در مورد او ميگويد:
آزموده جلاد و بيرحم بود. ساديسم داشت. از آن مزدوران كوچك و حقيري بود كه براي خوشخدمتي از هيچ جنايتي روگردان نيستند و سابقۀ بيماري رواني داشت. هنگام اعدام محكومين كه بيشتر آنها افسران وطنپرست بودند، نيمهشب به ميدان تير ميآمد تا در مراسم قتل محكومين شركت كند.[22]
*** آنچه تحت عنوان "خاطرات و تألمات" در دست ماست، دفاعيۀ مصدق است در دادگاهي كه جلاداني از قبيل آزموده بر آن رياست ميكنند. پيرمرد اما لجوج است و حقوقدان و با سند و مدرك بر باورهاي خود تأكيد ميكند، اما همچنان ميداند كه آبي كه رفته است به جوي باز نميگردد. او به احمدآباد ميرود تا آخر عمر درد بكشد و ببيند چگونه همانهايي كه به او پوزخند زده بودند كه گفته بود، "بوشهر بندر ايران است"[23]، با ايران همان كاري ميكنند كه او ترجيح ميداد بميرد و شاهد آن نباشد. از سوي ديگر، همپيمانان و پشتيبانان پيگير او نيز راهي قتلگاهها، شكنجهگاهها و زندانها و تبعيدهاي خودخواسته شدند و همانها كه بوشهر را به ايران متعلق نميدانستند، حكم به مرگ و زندان آنها دادند و سپس آنطور كه ميخواستند به نوشتن تاريخ اين مملكت پرداختند. اين واقعياتِ عصري توفاني از تاريخ كشور ماست. محروم كردن مردم و جوانان كشور از دانستن اين واقعيات ممكن است تاريخ را تكرار كند، آنهم در دوران وانفسايي كه بازيگران كهنهكار نقابهاي تازه به چهره زدهاند و به اتكاي فراموشي يا بياطلاعي نسل جوان پرچم "رهاييبخشي" به دست گرفتهاند. و ما كه براي از دست رفتن بزرگاني همچون استاد ايرج افشار دست تأسف به هم ميماليم و وظيفۀ خود ميدانيم نسل جوان را به شيوۀ عشق ورزيدن به اين آب و خاك، آنگونه كه زندگي اين استاد حكايت از آن داشت، آگاه كنيم، همچنين نبايد فراموش كنيم كه هيچ بزرگي، هر قدر بزرگ باشد، نميتواند و حق ندارد خود را قيم مردم بداند و حق بديهيِ دانستن را از آنها سلب كند. و نيز بايد بدانيم كه بسا بزرگان كه از حوزۀ بزرگي و حيطۀ تخصص خود كه پا بيرون گذاردند، جز به اعتبار و بزرگي خود لطمه نزدند. به راستي آيا در حق مصدق بزرگ كه 7 سال دهان او را گرفتند تا نالهها و هشدارهايش را براي مردمش بازگو نكند و آن مردمي كه حق آنها در شنيدن وصايا و هشدارهاي رهبر بزرگشان را ناديده گرفتند، جفا نشده است؟
17/5/90 [1] "بازرگان شخصيت قشري و سطحي نگري داشت و در پست مديريت عامل شركت نفت در هيئت خلع يد در آبادان و مناطق نفتي با اكثر مهندسين شركت نفت اختلاف داشت و بيش از همه نسبت به ويسكي خوردن مهندسين در ايام فراغت از كار حساسيت مي ورزيد و دستور داده بود كه تداركات شركت نفت همه مشروبات الكلي را از انبار و فروشگاههاي شركت ملي نفت كه از دوران شركت سابق نفت انگليس باقي مانده بود، به رودخانه بريزد و بطري ها را بشكند و خوردن مشروب در تمام رستوران ها و كلوپ هاي شركت ملي نفت اكيدا ممنوع شود. مديركل كارپردازي و اعضاي هئيت خلع يد با اين شدت عمل بازرگان مخالف بودند. بازرگان به دكتر مصدق هم گفته بود اگر اين مهندسين و كارمندان شركت نفت مشروب بخورند حاضر به اداره پست مدير عاملي شرکت ملی نفت نيستم. چند بار مصدق تلفني گفته بود آقاجان به امور شخصي مهندسين در آن جزيره دور افتاده و محروم از همه امكانات كاري نداشته باش، توجهات به مصالح كشور باشد. به هر حال گفته هاي مصدق تاثيري در او نكرد و او پست مدير عاملي شركت ملي نفت را بي خبر رها كرد و به تهران بازگشت. اللهيار صالح مي گفت هر قدر مصدق او را نصيحت كرد كه كاري به امور شخصي مهندسين و كارمندان شركت نفت نداشته باشد، حاضر به مراجعت نشد و در تهران اقامت كرد و به معاونت اداره كل لوله كشي آب كه رياست آن با مهندس ميكده بود منصوب شد.ظريفي گفته بود مهندس بازرگان حتي به مهندس ميكده هم فشار مي آورد نامش را تغيير دهد!"( نقل از خاطرات رسول مهربان) [2] استاد ايرج افشار در ماههاي آخر عمر قاطعانه شايعۀ فراماسون بودن خود را رد ميكند، اما قرابت تفكر سياسي ايشان با كساني همچون سيد حسن تقيزاده يا محمود مطير مدير چاپخانۀ ميهن و عضو لژ فراماسونري همايون كه با كمك ركن 2 ارتش فعالترين جبهه ضدمصدق را هدايت ميكرد، انكارناپذير است. كار عمده اين لژ فراماسونري تهيه اوراق و نوشته هاي ضددين و مذهب شيعه و علماء در چاپخانۀ مذكور و پخش آنها به نام حزب توده ايران بود.(" دولت هاي ايران در عصر مشروطيت"، ح.م. زاوش، نشر اشاره 1370، ص 397) [3] "خاطرات و تألمات"، ص 297 3 خاطرات و تألمات چاپ هشتم، صص 337 و 338 [5] همانجا، ص 378 4 خاطرات و تألمات دكتر مصدق،چاپ هشتم، تهران، انتشارات علمی، ص 182 [7] کتاب "خاطرات و تألمات" مصدق، چاپ هشتم، انتشارات علمی، ص ص 268 و 269 6 برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به ص ص 275 تا 277 کتاب "خاطرات و تألمات" مصدق [9] سیاست موازنه منفی، جلد اول، ص 260 [10] همانجا. [11] ضمیمه کتاب 42 روز با دکتر مصدق در سازمان ملل متحد، نوشته فض الله کیا، نشر آبی، چاپ اول بهار 1379 [12] "سیاست موازنه منفی"، حسين كياستوان، جلد اول، ص 260 [13] " خاطرات و تألمات" ، چاپ هشتم، ناشر انتشارات علمی با مقدمه دکتر غلامحسین مصدق اول اسفند 1364، صص 344 و 345.
[14] همانجا، ص 201 *- و اين در شرايطي بود كه اكثر روزهاي هفته هندرسن و گريدي سفراي آمريكا با مصدق ملاقات مي كردند. [15]" خاطرات و تألمات " ، صص 184 و 185 [16] همانجا، ص 289 [17] دكتر فاطمي به تودهايها پناه آورد و در خانهاي كه رهبري حزب براي او تهيه كرده بود، مخفي شد، اما يك تصادف موجب شناسايي و دستگيري او گشت. [18]نرخ جدائی دکتر مظفر بقائی و حسین مکی از دکتر مصدق و شروع مخالفت ها و توطئه ها از جانب آنها به واسطهگری هایگ گالوستيان بازرگان ارمنی مقیم تهران و از مدیران گروه تروریستی داشناک، هر یک به مبلغ یکصد هزار لیره استرلینگ تعيین شده بود. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به ص 351 کتاب نفت، قدرت و اصول، نوشته مصطفی علم، به نقل از اسناد وزارت خارجه انگلستان. [19] خاطرات و تألمات، ص 205 [20] "خاطرات و تألمات"، ص 344 [21] همانجا، ص 379 [22] "در كنار پدرم"، غلامحسين مصدق، ص 141 [23] هنگامي كه مصدق در سال 1919 از اروپا به ايران ميآيد، در كشتي با سرپرسي كاكس، وزير مختار انگليس كه قرارداد وثوقالدوله را امضا كرده بود، همكلام ميشود. وقتي مصدق ميفهمد كه از راه بغداد نميتواند وارد كشور شود، به او ميگويد از طريق بوشهر كه بندر ايران است وارد كشور خواهد شد. سر پرسي كاكس به او نگاهي مياندازد و از او ميپرسد، بوشهر بندر ايران است؟( " خاطرات و تألمات، ص 120)
|
|