نویدنو:14/08/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

 

 نویدنو  14/8/1389

 


 

  فوندامنتالیسم- 8

 دومه نیکو لوسوردو-  برگردان یدالله سلطان پور

غرب از مانیگری تا فوندامنتالیسم[1] - بخش اول

 

مانی (216 ـ 276 میلادی)

مانیگری[2]  با اذن شاپور (240 ـ 270 میلادی) در جنوب غربی ایران و بابل اشاعه می یابد. بهرامشاه به تحریک روحانیت زرتشتی، مانی را دستگیر می کند. مانی 60 ساله در زندان می میرد.

 آموزش دوئالیستی مانی : آموزش مانی بر دو طبیعت (دو جوهر، دو اصل) و سه دوران مبتنی است.

 دوران اول، زمان جدائی دو طبیعت یاد شده است.

 دوران دوم، زمان آمیزش دو طبیعت یاد شده است.

 دوران سوم، زمان جدائی قطعی و نهائی دو طبیعت یاد شده است.

 

·      همانطور که دیدیم، تمایلات فوندامنتالیستی به هنگام جنگ، میان قدرت های غربی نیز پا به عرصه وجود می گذارند.

·      اکنون سؤال این است که آیا اگر اختلاف میان غرب ـ بطور کلی ـ  و جنبش های رزمنده در مستعمرات و جهان سوم شدت یابد، فوندامنتالیسم همواره و بالضروره فقط در مستعمرات و جهان سوم  پا به عرصه وجود می گذارد؟

 

 

 

 

ژئزف نیدهام (1900 ـ 1995)

سینولوگ و بیوشیمیست معروف بریتانیا، از بزرگترین صاحب نظران در عرصه تاریخ علوم چینی

آثار : علوم و تمدن چین ، ریاضیات، علوم مربوط به آسمان و زمین ، شیمی، تکنولوژی شیمیائی ، تکنولوژی نظامی و باروت

 

·      در این جور موارد باید هشدار ژوزف نیدهام ـ سینولوگ (عالم زبان و فرهنگ چین) معروف ـ  را به یاد داشت:

·      «ما باید ـ بناچار ـ اروپا را از خارج مورد توجه قرار دهیم و شکست ها و پیروزی های اروپا را به چشم مردم آسیا  و آفریقا ببینیم، که بخش اعظم سکنه زمین را تشکیل می دهند

 

انور عبد المالک (متولد 1924)

مورخ، فیلسوف و جامعه شناس مارکسیست مصری ،از هواداران ژوزف نیدهام

آثار :دیالک تیک اجتماعی ـ تمدن و تئوری اجتماعی ،سمتگیری تمدنگرایانه در تشکیل جهان ،فرهنگ و تفکر

 

·      هشداری که صاحب قلمان بر خاسته از جهان سوم مورد تأکید قرار می دهند، به توصیف ترکیبی عناصر متدئولوژیکی  ئی می پردازد که منشاء بسیاری از متون فرهنگ اروپائی محسوب می شوند. [3]

·      آیا این سنت هنوز زنده است؟

·      خودآگاهی غرب ـ بویژه در سال های بعد از 1989 میلادی ـ ظاهرا بدون کوچکترین تناقض و تردید، فوندامنتالیسم را همیشه و بدون استثناء به دشمنان غرب و یا به کسانی نسبت می دهد، که هر از گاهی به خطه مقدس و منحصر به فرد تمدن غرب حمله ور می شوند.

·      همین برخورد مانیگرانه، خود یکی از ویژگی های اصلی فوندامنتالیسم است.

 

لوئیس فراخان (متولد 1933 نیویورک)

رهبر جنبش آفرو ـ آمریکائی معروف به «ملت اسلام» ،خواننده موزیک پاپ بود.

تحت تأثیر ملکوم ایکس وارد این جمعیت شد و نام فامیلی اش را با ایکس جایگزین ساخت.ایکس بیانگر نام آفریقائی گمشده در روند برده سازی سیاهان است.

بعد از سوی علیجاه محمد، رهبر جنبش، نام عبدالحلیم فراخان دریافت کرد.

در بوستون سمت وزارت داشته.طرفدار جدائی نژادی است.برای نژاد سیاه حکومت 6000 ساله قائل می شود و نژاد سفید را فراورده آزمایشگاهی علمای سیاه می داند. نظرات ضد یهودی و ضد مسیحی را نمایندگی می کند.

 

·      هر وقت که اختلافات اوج می گیرند، مانیگری خود را با وضوح تمام آشکار می سازد.

·      وقتی که در پائیز سال 1995 میلادی، در ایالات متحده آمریکا، تبلیغات سیاسی خصمانه بر ضد «ملت اسلام»، تحت رهبری فراخان اشاعه می یابد، سوء قصدهای به عمل آمده در فرانسه به حساب فوندامنتالیست های الجزایری گذاشته می شوند.

 

باربارا اسپینلی (متولد 1946 در روم) 

مؤلف کتب و نویسنده بخش خارجی روزنامه های لا رپوبلیکا و کوریر دل لاسرا و غیره

 

·      و در یک روزنامه ایتالیائی وزین، خانم سرمقاله نویس مشهوری عکسی می کشد، که به توجه اش می ارزد.

·      برای اینکه این عکس مشخصه ناگفته ها و ایدئولوژی حاکم است:

·      عکس یاد شده همه چیز می گوید، بی آنکه چیزی بگوید.

·      بنظر باربارا اسپینلی[4]، ما با یک رویاروئی تمام ارضی سر و کار داریم، که طرفین مخاصمه از قرن ها و یا حتی هزاره ها قبل تعیین و تعریف شده اند و ضدیت شان اجتناب ناپذیر است:

·      در سوئی «قوم یهود و تمدن مسیحی» و یا «روح یهودی ـ غربی» صف کشیده و

·      در سوی دیگر، «تروریست های آگاه ضد غربی، ضد اروپائی، ضد یهودی ـ مسیحی» کمین گرفته اند.

 

·      بغض «کینه ضد غربی» گره خورده در گلو بر ضد اسرائیل، اکنون علیه اروپا می ترکد:

·      «فرانسه ـ اکنون ـ اسرائیل اروپا ست!

·      و فراخان نیز که بی شرمی اش تا به جائی رسیده که خواهان تشکیل یک ملت مجزای اسلام شده»، عمدتا به «فاناتیسم اسلامی» تعلق دارد. [5]

 

·      نویسنده سرمقاله کوچکترین زحمتی برای درک دیگران به خود نمی دهد.

·      او اصلا نمی کوشد که معیارها و هنجارهای عام را در مورد همه فرهنگ ها معتبر بداند.

·      نویسنده سرمقاله روزنامه استمپا[6] برای مثال نسبت به مسائل زیر بکلی کور است:

 

 مسئله اول

·      معلوم نیست که او چگونه تجلیل خالی از انتقاد از اسرائیل را با تقبیح مبارزان سیاهپوست آمریکا همراه می سازد!

·      برای اینکه مبارزان سیاهپوست آمریکا، سودائی جز تأسیس اسرائیلی برای خود ندارند.

·      درخواست «ملت اسلام»، مبنی بر تأسیس دولت مستقل ملی را می توان (و باید هم) به سبب غیرعملی بودن آن، مورد انتقاد قرار داد.

·      ولی در عین حال، باید علل طرح چنین خواستی را نیز مورد کنکاش و بررسی قرار داد.

·      خانم اسپینلی، بدون تحلیل مقایسه ای گرایشات تجزیه طلبانه در جامعه یهودی در پایان قرن نوزدهم و تمایلات تجزیه طلبانه امروزین سیاهپوستان آمریکائی، بدون کوچکترین تأملی اولی را متمدنانه و دومی را بربرمنشانه ارزیابی می کند.

 

*****

 

·      از این رو ست که او فاناتیسم و فوندامنتالیسم را همواره فقط به شکل مفرد بکار می برد.

·      و در مورد قربانیان فلسطینی فوندامنتالیسم یهودی، حتی کلمه ای بر زبان نمی راند.

·      اگرچه در فلسطین، کم نیستند یهودیانی که باروخ گلد اشتاین، سردمدار قتل عام هبرون را به عنوان قهرمان گرامی می دارند و مورد تجلیل قرار می دهند.

 

دکتر باروخ کاپل گلد اشتاین (1956 ـ 1994)

 افسر ارتش اسرائیل، راستگرا و تروریست، او در 25 فوریه 1994 به عملیات تروریستی بر ضد مسلمانان فلسطینی دست زد که به مرگ 29 نفر و زخمی شدن 180 نفر منجر شد.

 

 مسئله دوم

·      آیا می توان مثل خانم اسپینلی فرانسه را به آب زمزم شست و آن را حق به جانب مطلق تلقی کرد؟

·      سوء قصد به عمل آمده در 17 اکتبر 1995 در پاریس، مصادف بود با سالگرد حادثه ای که 34 سال قبل، در پایتخت فرانسه به قتل عام بربرمنشانه عرب ها و مراکشی ها منجر شده بود.

·      قتل عامی که حادثه شب بارتولوموس[7]، شب قتل عام فجیع کاتولیک ها بوسیله پروتستان ها را در خاطر زنده می کند:

·      «اجساد بیشماری به رود زاینه انداخته شدند.

·      ضرب و شتم، به رگبار مسلسل بستن و غرق کردن انسان ها در مرکز یک «شهر سفید پوستان» بی تفاوت و بی اعتناء، که ساعت ها به تماشای تعقیب و کشتار خارجی ها در بلوار بزرگ شهر قناعت کرد [8]

·      «کسانی بوده اند که ضمن تماشای قتل عام خارجی ها و ضرب و شتم آنان تفنن می کردند و حوادث وحشت انگیز را با کف زدن و هورا همراهی می کردند.» [9]  

 

شب بارتولوموس (عروسی خون در پاریس)

در شب 24 اوت 1572 آدمیرال گاسپار کولینی و دیگر رهبران هوگه نوت ها، همراه با هزاران نفر از هم کیشان کاتولیک شان، به فرمان کاترین مدیسی قتل عام شدند. آنها مهمانان عروسی هاینریش نوارا و مارگاریت فالوا بودند.

 

صلیب هوگه نوت ها

هوگه نوت عنوانی بود برای پروتستان های فرانسوی که کالوینیست بوده اند.

 

·      خانم سرمقاله نویس در روزنامه استامپا، که در مقاله دیگری به «روابط فرانسه با الجزایر» [10] از سال های 1960 میلادی اشاره می کند، ولی حتی لحظه ای در این فصل و یا فصول مشابه مکث نمی کند، تا به جنایات نیروی اشغالگر فرانسه در الجزایر بپردازد.

·      از بطن الجزایر دیروز است که الجزایر امروز زاده می شود:

·      وحشت و ستم و سرکوب استعماری دیروز جای خود را به وحشت جنگ داخلی امروز می دهد.

 

ادامه دارد

 

 


 


[1] Der Westen vom Manichäismus zum Fundamentalismus

[2] Ma|nichäis|mus

[3] Abdel-Malek, 1981, S. 73.Anouar Abdel-Malek, 1981:1 a dialectique sociale (1981); engl. ـb. von M. Gonzalez, Social Dialectics, State University of New York Press, Albany

[4] Barbara Spinelli

[5] Spinelli, 1995 a. Barbara Spinelli, 1995 a: La frontiera dell'Or)est, in: «La Stampa» vom 18. Oktober

[6] Stampa

[7] Bartholomäusnacht

[8] Benedetto, 1995. Enrico Benedetto, 1995: L'anniversario dimenticato, in: «La Stampa» vom 19. Oktober

[9] Ulderico Munzi, 1995: Vendetta 34 anni dopo?, in: «Corriere Bella Sera» vom 19. Oktober

[10] Spinelli, 1995 b. Barbara Spinelli, 1995 b: I 77-novi fantasmi Bella Casbah, in: «La Stampa» vom 19. Oktober

 


 

 

 

  

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter