نویدنو:02/06/1389 صفحه قابل چاپ است |
||||||||||||||||||||||
نویدنو
مطلب در یافتی بخش اول شین میم شین سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین) لیسانس حقوق و علوم سیاسی کارمند وزارت بهداری اسامی مستعار:کولی، شبان بزرگ امید، رشید خلقی و فرهاد رهآورد
سیری شتابزده در به سرخی آتش، به طعم دود[1] له له و تنفس
· خوابم نمی برد · گوشم فرودگاه صداهای بی صدا ست · باور نمی کنی · اما
***** · من پچ پچ غمین تصاویر عشق را · ـ محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها ـ · پیوسته باز می شنوم در درون شب
· من رویش گیاه و رشد نهالان · پرواز ابرها، تولد باران · تخمیرهای ساکت و جادویی زمین · من نبض خلق را · از راه گوش می شنوم، آری · همواره من تنفس دریای زنده را · تشخیص می دهم · باور نمی کنی · اما
***** · در زیر پاشنه هر در · در پشت هر مغز · من له له سگان مفتش را · ـ پی جوی و هرزه پوی ـ · احساس می کنم · حتی
***** · از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق · نان و گل و سلامت و آزادی · می بینم آشکار · این پوزه های وحشت را · ـ له له زنان و هار ـ · آن گیاه از میان صداهای گونه گون · این له له، آن تنفس · هر دم بلند · بنهفته هر صدایی دیگر · تا آستان قلبم بی تاب · نزدیک می شوند · نزدیک می شوند و خوابم نمی برد
***** · اینک منم مهاجم و محبوس · لبریز آب های طاغی دریای سهمگین · قربانی سگان تکاپو · می گردم و به بازوانم مواج · هر چیز را به گردم می گردانم · می ترسم · اما می ترسانم
***** · دندان من ز خشم به هم سوده می شود · آشوب می شود دل من، درد می کشم · با صد هزار زخم که در پیکرم مرا ست · دریا درون سینه من جوش می زند · فریاد می زنم :
· ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ! · دشنام می دهم به شما با تمام جان! · قی می کنم به روی شما از صمیم فلب!
***** · جان، سفره سگان گرسنه · تن، وصله پوش زخم · چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار · در گرگ و میش صبح · تابم تب آوریده و خوابم نمی برد
*****
· سیاوش کسرائی را باید از نو شناخت. · ما نه اهل پیشداوری هستیم و نه اهل خیالبافی. · آشنائی با تئوری رهائی بخش مارکس ریشه های ما را از خطه اوتوپی ها و رؤیاها بر کنده و به عالم علوم افکنده است. · ما نوشته ها را که فرم و قالب اندیشه ها هستند، به همان سان تجزیه و تحلیل می کنیم که زیست شناسان لای و لجنی را که از اعماق رودها بدر می کشند و ذره ذره زیر میکروسکوپ می نهند. · رابطه ما با سیاوش اما رابطه ای سرشار از احساس و احترام و عشق و عاطفه است. · ما در مرگ سیاوش هنوز هم می گرییم و خواهم گریست. · سیاوش شاعری معمولی نبوده و نیست. · سیاوش دیالک تیک شعر و شعور و شعار است. · سیاوش شاعری پهلوان و پارتیزان و فیلسوف است. · ما با تحلیل تک تک اشعار او با جهان و جهان بینی سیاوش آشنا خواهیم شد.
· شاعر توده ها بی قرار و بی تاب است و از ولوله بی امان صداهای بی صدا خوابش نمی برد. · گوش شاعر به فرودگاهی از صداها بدل شده است. · چه صداهائی؟
· یکی از صداها، پچ پچ تصاویرعشق است، تصاویری که در تصویرقاب ها محبوسند، محبوس در قاب های مصلوب به دیوار سال ها: · یادها، رد پاها در جاده های بی پایان و خونین زندگی! · مرده ها در زنده ها به زندگی دگرگونه ای آغاز می کنند.
· علاوه بر پچ پچ مجازی تصویرها، صدای حقیقی دیگری در فرودگاه گوش شاعر طنین می افکند: · صدای رویش گیاهان و رشد نهالان.
· یادها و رد پاها پس از نفوذ در جان ها، انرژی رویش را آزاد می سازند و مرده های دیروز در زنده های امروز جان می گیرند و قد می افرازند: · دیالک تیک گسست و پیوست، دیالک تیک شکست و استمرار.
· راه بی رهرو یاوه بی سر و ته ئی بیش نیست. · راه همواره دیالک تیک رهرو و راه است و لذا بی رهرو نمی ماند و نمی تواند راه باشد و بماند.
· شاعر علاوه بر اینها ـ همه ـ پرواز ابرها را می شنود و تولد باران را. · چشمه های خروشان رحمت که رویش گیاهان را و رشد نهالان را تضمین خواهند کرد: · دیالک تیک بارش و رویش.
· داستان هستی در زمین مادر ـ بروایتی ـ چنین آغاز شده است. · رشد گیاهان در دریاها و خشکی ها و پمپاژ بی امان اکسیژن به جو سرشاز از هیدروژن زمین، ترکیب اکسیژن با هیدروژن، تشکیل آب و پرواز ابر و بارش بی امان باران. · دیالک تیک بارش و رویش از این قرار است.
· رویش گیاهان و رشد نهالان به معنی تولید اکسیژن و مواد حیات بخش است، به معنی زندگی است. · گیاهان و نهالان گاز اختناق آور زمین را جذب می کنند و با ترکیب آن با آب، به تولید مواد حیات بخش برای زنده ها می پردازند: · دیالک تیک جذب و دفع، دیالک تیک جذب گاز مهلک و دفع گاز حیات بخش برای دیالک تیک جذب گاز حیات بخش و دفع گازهای مهلک در اندام جانوران و انسان ها: · سیکل بی گسست حیات.
· در سرزمین سیاوش چه بسا شاعرانی زیسته اند و می زیند که ناتوان از شنودن صداهائی از این دست اند. · فرق، تفاوت و چه بسا، تضاد سیاوش با گله شاعران گندنده در خویش، در امید لایزال سیاوش است که از جهان بینی ماتریالیستی ـ دیالک تیکی او سرچشمه می گیرد. · سیاوش شاعر امید لایزال است. · اما از امید تا امید فرسنگ ها فاصله است. · شعرای دیگری نیز هستند که چه بسا همسنگر سیاوش بوده اند و از امید دم زده اند و به امید خویش نازیده اند. · امید سیاوش اما امیدی رزمنده است، نه توسری خور و منفعل. · امید سیاوش امیدی بالنده است، مثال گیاهان، مثال نهالان.
· شاعر تخمیر خاک را می شنود، نبض خلق را، تنفس دریای زنده را. · خلق بمثابه مفهومی دشوار، تضادمند چون دریا، مهربان و هراسناک در آن واحد، دیالک تیکی از مهر و قهر. · ناظم حکمت منظومه بلندی در این زمینه دارد که بوی دیالک تیک خدمت و خیانت می دهد، اگر اشتباه نکنم.
· شاعر اما به تئوری رهائی بخش مسلح است، بی شباهت به همگنان. · او هرگز کور و کودن و کوته بین نبوده است. · او حیات را در داربست دیالک تیکی اش می بیند، در ساختار تضادمندش. · او له له سگان مفتش را در زیر پاشنه هر در و حتی در پشت مغزها احساس می کند، که کاری جز پی جوئی و هرزه پوئی ندارند. · روشنگری همواره با اختناق همراه است، در فرم های مختلف آن. · تلاش برای رهائی هرگز خالی از اسارت و سرکوب نبوده است. · آزادی تنها چیزی است که در زر ورق هدیه نمی گنجد. · آزادی را کسی به کسی هدیه و سوقات نمی دهد. · چه گوارا بدرستی خواهد گفت که آزادی را باید در نبردی دشوار بدست آورد و در نبردی دشوار از آن پاس داشت.
· هراس واپسگرائی از بلور واژه ها : · واژه های نان و گل وسلامت و آزادی. · واژه ها ـ چه بسا ـ قوالب مفاهیم رهائی بخش اند. · و مفاهیم رهائی بخش حامل انرژی شگفت انگیزی اند، که پس از نفوذ در جان توده ها به نیروی مادی قهرآمیز مهیبی بدل می شوند. · هراس ارتجاع از بلور واژه ها بیهوده نیست.
· عمل دگرگونساز از خطه نامرئی اندیشه رهائی بخش می گذرد، به قول مارکس. · نبرد رهائی بخش در دیالک تیکی از رهائی روحی و رهائی مادی قوام می یابد. · ایده و اندیشه انسان را و جامعه را زیر و رو می کند. · ازاین رو ست که دشمنان ترقی دست به سرچشمه می برند و به تفتیش و تعقیب و شکار حاملین گونه گون ایده و اندیشه می پردازند. · توده ها بدون جادوی رهائی بخش اندیشه ها کاره ای نیستند، غول بی سر اند و بی چشم و گوش. · شکار رهبران توده ها، شاهکار بی بدیل دشمنان توده ها بوده است. · کسی که دیالک تیک شخصیت و توده را، دیالک تیک رهبر و سازمان را نمی فهمد، ابلهی بیش نیست.
· آزادی، چه بهائی جان های پاک برای آمدنت باید بپردازند! · چاوشان رهائی نه شب خواب و نه روز آرام دارند! · بودی آلوده به درد! · بودی آلوده به تشویش! · بودی در دیالک تیکی از ممات و حیات! · مرگ هر روزه، به خاطر زندگی سزاوار زندگان!
· زندگی دشوار روندگان راه رهائی را بهتر از این نمی توان ترسیم کرد. · این بی نامان بی انتظار بی توقع که دیالک تیکی از مهاجم و محبوس اند. · دیالک تیکی از آزادی و اسارت. · ژان لافیت از قول ویکتور هوگو خواهد گفت : · زنده آنانند که می رزمند! · مبارزه رهائی بخش به مثابه دیالک تیکی از ماده و روح، دیالک تیکی از زندگی و معنای زندگی! · موجوارگی انسان مبارز، اقبال خواهد سرود، با تفسیری متافیزیکی و نادرست از چند و چون موج: · موجیم که آرامش ما خود عدم ما ست. (نقل به مضمون)
· موج نه حرکت مطلق، بلکه دیالک تیک حرکت و سکون است. · دیالک تیک خفت و خیز مدام است، موج. · سکون موج مرحله تدارک خیزش پر توانتر موج است. · عقب عقب رفتن انسان جهنده است، برای جهشی فراتر از معمول.
***** · رهرو راه رهائی ببرکت جذب اندیشه های رهائی بخش از آب های طاغی لبریز است و شباهت غریبی به دریا دارد. · با ظاهری آرام و با درونی منقلب، دیالک تیکی از هراسیدن و هراساندن است.
· بازجو به ظاهر قربانی بی پناه خواهد نگریست و به تحقیر خواهد گفت که سراپایش صناری ـ حتی ـ نمی ارزد. · و قربانی بطور منطقی خواهد خواست که رهایش کنند. · چه هراسی ازخسی که صناری ـ حتی ـ نمی ارزد؟ · چه هراسی از خواندن جزوه ای و یا شنیدن رادیوئی؟ · بازجو خواهد گفت که تنها پس از استفراغ دانسته ها نفس راحتی خواهد کشید. · پس خسی که صناری ـ حتی ـ نمی ارزد، چیزی در اختیار دارد که دانستنش برای قدرت حاکمه حیاتی است. · دیالک تیک هراسیدن و هراساندن جز این نیست.
· این روی دیگر سکه جامعه طبقاتی است. · قربانی به محاکمه جلاد برمی خیزد. · تحقیر گشتگان تف می کنند به صورت حکام! · این چیزی جز خیزش خروشان برده های کار نیست، که برده داران را به نام می نامند و از دیدگاه خویش به تعریف شان می پردازند: · زلال ترین ارواح مولدین به آلوده ترین نمایندگان جماعت انگل یورش می برند، دشنام می دهند، قی می کنند به سرتاپای شان! · اگر توده در چندین دهه یکبار به شورش برمی خیزد، روشنفکر ارگانیک در شورش مدام است، در شورشی بی امان و لاینقطع!
· تمیز مرز آزادی و اسارت در این حکم دشوار است. · شاعر بظاهر در خانه خوابیده، ولی شباهت غریبی به زندانی زجر دیده دارد: · تن در اثر ضرب و شتم و تازیانه و شلاق وصله پوش زخم است : · نه نشستن ممکن است، نه برخاستن، نه ره رفتن. · میلیون ها سوزن ـ در آن واحد ـ بر کف پاها فرو می روند. · اما درد ـ ایکاش ـ فقط درد تن بود. · روح قربانی است که مورد چپاول ددان هرزه و درنده گشته است و مرگ درست از همین رو ـ چه بسا ـ به آرزوئی بدل می شود. (خاطرات به آذین در سایت نگرش)
· تنها، چون ساحلی بی دریا، در چنگ درد جسمی و روحی! · چگونه می توان در چنین حالی خوابید؟ · در خانه و یا در زندان چگونه می توان در چنین وضعی خوابید؟
|
||||||||||||||||||||||
|