نویدنو:13/01/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

مبارزه برای دموکراسی

بحثی در حکمرانی خوب

نویسنده : ایسا شیوجی * - برگردان : مهرگان

گفتمان نئولیبرال معاصر یک نقطه کور بنیادی دارد. این گفتمان از زمان حال آنچنان سخن می گوید که گویا تاریخی نداشته است. مباحثه بر سر دموکراسی در افریقا از همان نا بینایی رنج می برد.مبارزه برای دموکراسی با مقدمه سیستم چند حزبی پس از جنگ سر آغاز نشد. مبارزات استقلال طلبانه وآزادی بخش برای تعیین سرنوشت ، آغازشده در دوران جنگ جهانی گذشته ، به طور برجسته ای مبارزه برای دموکراسی بود. نه استقلال قانونی ونه پیروزی مسلحانه  جنبش های رهایی بخش،  نقطه پایانی برای مبارزات دموکراتیک نبودند.آن مبارزات  ولو این که به اشکال متفاوت ادامه یافتند. 

مبارزه برای دموکراسی اصلا مبارزه ای سیاسی برای شکل حکمرانی است، از این رو درگیر شدن در بازسازی دولت است.کسی ادعا نمی کند که معنی وهدف دموکراسی رهایی اجتماعی است. بلکه دموکراسی در زمینه آزادی خواهی سیاسی جای گرفته است از این رو ، در بهترین حالت ، ایجاد شرایط برای پروژه رهایی است. در سایه سرکردگی گفتمان نئو لیبرالی که به اخته کردن دموکراسی از ابعاد اجتماعی وتاریخی آن ونشان دادن آن همچون نیروانای نهایی ( مدینه فاضله) گرایش دارد تاکید بر دموکراسی اهمیت دارد .
با این مقدمات ،اگرچه آزادی خواهی بدون شک مبارزه ای دموکراتیک بود ، اما مفصل بندی آن بعنوان  مبارزه ای برای رهایی،  به دموکراسی ابعاد اجتماعی می بخشد که ایدئولوژی نئو لیبرالی از(پذیرش ) آن اجتناب می کند و طفره می رود. تنش بین دموکراسی سیاسی ورهایی اجتماعی به نوبه خود پیوسته جنبش های رهایی بخش  واستقلال طلبانه را در بر می گرفت . این تنش به ناچاردرمقابله ایدئولوژیک جنگ سرد بین دو بلوک قدرت به مناسبات ابرقدرت ها گرفتار شد. مقابله جنگ سرد نه تنها گفتمان رهایی بخش ودموکراتیک در آفریقا را " از ریخت"انداخت، بلکه دولت های نواستقلال را به پیاده شطرنج ، وقاره را به صفحه شطرنج جنگ های گرم وکالتی تبدیل نمود. پی آمدهای  آن جنگ های گرم  برای قاره ویران گر بوده اند. دولت های شکست خورده امروزی ،  زمانی محبوبه ها یا ارواح پلید– بسته به نقطه نظری که شما اتخاذ می کنید-  قدرت های مسلط جهان بودند.

 در دهه های 60و70 کودتاهای نظامی  به دستور روزتبدیل شدند. رژیم های ملی گرا هدف کودتاها بودند ، که خواهان تثبیت فضایی مستقل ودادن اندک واقعیتی به حق حاکمیت ملی خود بودند. پاتریس لومومبا با همدستی ودخالت امریکا وبلژیک ترور شد .رژیم بدلی موبوتو به جای آن مستقر گشت .  
کنگو ومردم آن، از جمله دولت های همسایه درآفریقای مرکزی از آن زمان روی صلح را ندیده اند. قوام نکرومه ، که پیش از آن اهمیت اتحاد قاره ای  ومصیبت استعمار امپریالیستی  از طریق چند ملیتی ها را درک کرده بود، با کودتای مهندسی شده توسط سیا سرنگون گشت. آن کشور هم از آن زمان کلا ثبات وپیشرفتی  نداشته است.

بین ژانویه 1956وآخر سال 1985 شصت کودتای پیروزدرآفریقا وجود داشت ، میانگین آن دو کودتا در سال است. تنها در سال 1966 هشت کودتای نظامی رخ داد وتا سال 1986، ازبیش از 50 کشور افریقایی ، تنها 18کشور حکومت غیر نظامی داشتند. پشت هر کودتایی واقعا دست یکی از قدرت های امپریالیستی بود ، و اغلب اوقات رژیم های ملی گرای سرنگون شده توسط  امریکا ودیکتاتوری های ستمگرانه ی نصب شده چیزی جز " بازی بیطرفانه " برای قهرمانان دموکراسی و"حکمرانی خوب"! امروز نبود.
رژیم هایی که به دلایل متفاوت ، از سرشت غلبه نظامی رستند،  به ناچار به دولت های تک حزبی مستبدی تحت  این یا آن لفاظی توسعه گرایانه تبدیل شدند. حکومت تک حزبی ومحدود کردن آزادی های فردی بعنوان رابطه جایگزین بین دموکراسی وتوسعه نشان داده می شد.
 با آن که رابطه جایگزین کار نمی کرد. بدون  شباهتی به کوبا در دایره کشورهای سوسیالیست یا کره جنوبی در دایره کشورهای سرمایه داری ، هیج یک از دولت های افریقایی قادر به رها کردن خود ازساختار اقتصاد نو استعماری تحمیل شده از سوی استعمار وابدی شده از جانب بازارامپریالیستی جهان نبودند.

در پایان دهه 1970، بسیاری از کشورهای افریقایی ، صرف نظر از طبیعت دولت ها یا سیاست های اقتصادی یا گرایش های ایدئولوژیک آنها ، خودشان را در بحران عمیق اقتصادی همراه با بدهی های  هنگفت، نرخ های رشد پایین یا منفی، تورم بالا وانتقال عظیم مازاد از راه های مختلف ، به شمال توسعه یافته ، تاسیس کردند.

در این ضمن ، شمال، امریکا واروپا تحت  ریگانیزه وتاچریزه کردن اقتصادها وسیاست ها در حال جلوه گری بودند. نوسان عمومی  حتی اروپای شمالی سوسیال دموکرات  به سوی آنفولانزای واقعی بود.شکست ننگین در ویتنام ، قدرت نو متولد کشورهای تولید کننده نفت اوپک وانقلاب 1979ایران ضربه سنگینی به هژمونی امپریالیسم ، به ویژه ایالات متحده امریکا وارد کرد. بدین گونه جنگ سرد دومی آغاز شد  که در آن محور نئو لیبرال ریگان – تاچرنه تنها آتش مبارزه ایدئولوژیک بلکه تعصب  ضد جهان سومی را که  به طور مساوی علیه رزیم های ملی گرا وسوسیالیست خود بسنده هدایت می شد بیشتر کرد . ترکیب بحران اقتصادی در کشور با ظهورنئولیبرالیسم جهانی بسیاری از کشورهای افریقایی را به قربانی آماده ای برای برنامه های تعدیل ساختاری صندوق بین المللی پول – بانک جهانی مبدل ساخت. تعدیل ساختاری با شرایط سختگیرانه اش – آزاد سازی بازار، تراز بودجه ها ،  حذف سوبسیدها ، به اصطلاح اشتراک هزینه در تدارک خدمات اجتماعی وغیره ... امد  دولت های افریقایی ، از جمله بسیاری از ملی گرا های بین آنها نظیر تانزانیا ،  در شرایطی نبودند که مقاومت کنند.آنها سرانجام ، با آشکارشدن ویرانی در اقتصادهای قبلا شکننده شان در یک دست ، واوضاع  رفاهی نامساعد مردمشان در دست دیگر تسلیم شدند. صنعتی سازی  تولید محصولات جایگزین ، که یکی از قسمت های اصلی  توسعه ی دوران ملی گرایی بود ، واقعا از بین برده شد چنان که صنعتی پس از صنعتی دیگر، ناتوان از مقاومت در برابر واردات کالاهای ارزان  ورشکسته شد.کشاورزی دچار رکود  شد. دولت های اندکی  بودند که می تونستند  روستائیان را به کار سخت تر راغب نمایند.شاخص های اجتماعی نظیر آموزش وپرورش ، بهداشت ، آب وبرق آغاز به کاهش نمود. به طور مختصر، تعدیل ساختاری  هر انچه شیره حیاتی در اقتصاد های شکننده افریقایی وجود داشت را مکید. حتی دست اوردهای متوسط دوران ملی گرایی در آموزش وپرورش ، بهداشت وآب جاروب شد.      
سقوط دیوار برلین ، با جنگ اول خلیج تعقیب شد ، فاز دیگری در بازگشت سرکردگی سیاسی امپریالیستی ، یا آن چه فرودی " توانبخشی اخلاقی امپریالیسم " نامیده است مشخص شد.اگردر برنامه تعدیل ساختاری  قدرت های امپریالیستی وIFI
 نرم  شدند وعضله های اقتصادی خودرا به کار گرفتند ، در جنگ صلیبی " دموکراسی" پس از جنگ سرد ، آنها تجاوزکارانه وآشتی ناپذیرعضلات سیاسی خودرا به کار گرفتند.شروط سیاسی به شروط اقتصادی افزوده شد ، درعین حال شروط اقتصادی  از جمله به خصوصی سازی نه تنها مایملک دولتی  بلکه خدمات –آب ، برق، ارتباطات، آموزش وپرورش وغیره –  ارتقا یافته بود. دموکراسی چند حزبی ، حقوق بشر ، "حکمرانی خوب " کاهش فقر به کلمات ورور گفتمانی تبدیل گشت که اکنون "سیاست گفتگو " خوانده  می شد  .

    ایدئولوزی های مسلط ونخبگان مسلط  بدون منتقدان نبودند. ملی گرایی طبقه متوسط که در روز بعد از استقلال به قدرت رسید شدیدا توسط فرانتس فانون گوشمالی داده شد. فانون فریاد کشید وروشنفکران جوان اورا در سراسر قاره بارتاب دادند.

"طبقه متوسط ملی که قدرت را در پایان رزیم استعماری قبضه کرد طبقه متوسط عقب افتاده ای است. او تقریبا قدرت اقتصادی نداشته است ودر هیچ موردی هم به هیچ وجه با بورژوازی  مام وطن که امیدوار است جایگزین شود تناسبی ندارد." (pp. 119-120)

"طبقه متوسط از بورژوازی غربی  همراه با راه نفی وزوال آن پیروی می کند بدون آن که هرگزدر مراحل اولیه پویش وابتکار خود با آن رقابتی داشته باشد ، مراحلی که  یک فراگیری است  ازآن چه  مقتضی بورژوازی غرب است . بورژوازی ملی کشورهای مستعمره در آغاز ، خودرا با  زوال بورژوازی غرب همسان می بیند.ما نیاز نداریم فکر کنیم که این فرار به جلو است ، این امر در حقیقت آغازی در پایان است. طبقه متوسط  از پیش ، قبل از آن که  گستاخی ، بی باکی یا اراده به موفقیت جوانی را درک کرده باشد ، فرتوت است. "

     توسعه گرایی ، یا آنچه در برخی جا ها سوسیالیسم خوانده می شد ، منتقدان خودرا در نظریه های وابستگی و عقب ماندگی بنیاد نهاد. سمیر امین ، والتر رودنی ، روشنفکران جوان دارکمپ ، با قدرت تمام با جریان اصلی پارادایم های علوم سیاسی امریکایی متمرکز شده بر محور مدرنیزه کردن و ملت سازی به منازعه پرداختند. دموکراسی چند حزبی و لیبرال بلا فاصله حتی احساساتی تر در جستجوی " دموکراسی واقعی" به چالش کشیده شد. سیلی از انتشارات در دهه 1980 در باره مبارزات توده ای وجنبش های اجتماعی به از بالا تا پایین رویکرد های جامعه مدنی  ضربه زد ومدتی توده گیر شد اما مورد حمایت قرار نگرفت. تعدیل ساختاری هم در معرض تحقیقات آکادمیک وموشکافی روشنفکرانه قرار گرفت ، اگر چه تا این زمان ،  نقد های  بومی به مرور دچار بی رمقی گشت. گفتمان نئولیبرال ، اگر مستحق آن است که مورد احترام باشد ، امروز بسیار مسلط تر به نظر می رسد. انجمن های رایزنی، به اصطلاح سیاست گفتگو، آن جی او ها ، و"حقوق بشر" با  تسلیم عرصه عمومی روشنفکرانه به شارلاتان ها ومشاوران سیاسی،  طبقه روشنفکران رادیکال را مکید. اما در مورد اعتبار رادیکالیسم افریقایی ، سرکردگی ظاهری "روشنفکر" بیشتر یک تظاهر است تا واقعیت.تعداد اندکی منتقد به چالش با گفتمان ندو لیبرال ادامه دادند ، اگرچه  در بدترین حالت نادیده گرفته شدند، ودر بهترین حالت بعنوان یادگاری ها مورد تایید قرار گرفتند.  

اما مسئله تغییر جامعه ودگرسازی به سادگی یکی از گفتمان ها نیستند. مبارزه برای دموکراسی در نهایت ریشه در شرایط زندگی مردم دارد.در مباحثات دهه های 1960و70، اقتصاد سیاسی رادیکال ، با مفاهیم طبقه وشیوه تولیدش ، در مرکز صحنه مبارزه واقعی طبقات زحمتکش وتوده های ستم دیده قرار گرفت، با وجود این که نخبه ودر اغلب اوقات پروژه ای نخبه گرایانه باقی ماند. مردم همچون کارگزار وراننده تغییر، آنچنان که با دولت مقابله کنند فرض شدند. گفتمان نئو لیبرال از هر چنین دقت نظری وچشم انداز سیاسی تهی است. طبقات مردمی وتوده ها به مجموعه بی پناه فقیری تبدیل شده بودند که با کاسه ای در دست  برای دریافت "صدقه" انتظارمی کشیدند در حالی که به اصطلاح بخش خصوصی بعنوان "لوکوموتیو" توسعه جلوه داده می شد. (در گفتمان نئولیبرال) به طور عجیبی  ضد دیالکتیکی " فقیر" ، " ثروتمند" نیست بلکه "بخشنده " است!. پرسش تحلیلی " چگونه فقیر، فقیر شد" وبه فقر ادامه دادنیست ، بلکه ترجیحا " چه تعدادی فقیر ، نسبتا فقیر ، خیلی فقیر" وریشه کردن فقر چه زمانی می تواند طول کشد است؟ همانطور که قبلا گفتم ، گفتمان نئو لیبرال نه تنها در مورد تاریخ  نا بینا است بلکه به کلی عامل تغییررا  فراموش  می کند. گفتمان نئو لیبرال ایدئولوژی مزیت مساوی ، نه،  تبلیغ از ، برای وبه وسیله منافع گسترده وضع موجوداست. و گفتمان حکرانی ( حکمرانی خوب وحکمرانی بد) در چنین زمینه تاریخی واجتماعی است که بنا می شود.

  .       رفتار نظری حکمرانی

پایگاه  فکری "حکمرانی خوب" چیست؟ در حداقل ها ، پارادیم های لیبرال ورادیکال می توانند با ارجاع  حکمرانی به نهادها وروابط در رفتار با قدرت سیاسی موافق باشند.  شیوه ای که قدرت سیاسی اعمال می شود ومشروعیت می یابد. به عبارت دیگر ، حکمرانی  مقدمتا در زمینه قدرت ساخته می شود. از این رو مفصل ارزش ها واصولی است که حکمرانی می تواند مورد داوری قرار گیرد وشرح مشخص شده ای برای اشکال حکمرانی باشد، مانند حکمرانی  دموکراتیک ، یا حکمرانی استبدادی  یا طرزحکومت دیکتاتوری .اما گفتمان "حکمرانی خوب"روابط قدرت را نمی پذیرد.ترجیحا خودرا پارادیمی اخلاقی وانمود می سازد، که مشخص کننده خوب ، بد وشراست. حکمرانی "خوب "و"بد" وقتی که  از یک طرف به داوری اخلاقی تبدیل می شود واز طرف دیگر نسبی گرا وذهن گرا است چیست؟ من می خواهم  اظهار کتم که نتیجه ، آن است که " حکمرانی خوب " هیچ ارزش مفهومی یا نظری در درک پدیده ای با چشم انداز تغییر دادن آن ندارد. بلکه؛ در بهترین حالت ،  یک ابزار تبلیغاتی به آسانی قابل دستکاری به وسیله هر آن کسی است که به اداره قدرت دست می یابد. و این دقیقا روشی است که در سلطه گفتمان ندو لیبرال به کار رفته است .
یکی از شروط تحمیل شده بر دولت های آفریقایی ازسوی نهادهای مالی بین المللی  و" انجمن کمک های داوطلبانه " ،  "حکمرانی خوب " است. این امر به ابزار قابل انعطافی در دستان هژمونی جهانی برای ویرانی حق حاکمیت ملت های افریقایی ومبارزه برای دموکراسی خلق های افریقا تبدیل شده است . مثلا ، خلق ها دیگر عامل تغییر نیستند بلکه قربانی " حکمرانی بد"  هستند که توسط انجمن کمک های داوطلبانه  سابق رها یا بازخرید شده اند. ابزار این رهایی فرضا سیاست ها وشرایط سیاسی – چند حزبی ، کمیسیون های حکومتی – است که باید برای  یک دولت واجد شرایط برای دریافت "کمک" جا بیفتد. دریافت کنندگان به سهم خود ساختار های حکمرانی خودرا با کمک ویاری از همان "انجمن ..."، برای قانع کردن آنچه این روزها "شرکا" خوانده می شود " اصلاح" می کنند. مثالی از کشور خود من که  در روابط خود با "شرکا" بسیار زیرک تر ونسبتا مستقل تراست  موضوع را بهتر توضیح می دهد.    

در تانزانیا ، ما اول وزارتخانه ای داشتیم که به سرپرستی  وزیری کارکشته حکمرانی خوب اداره می شد. سپس از طریق فشار اهدا کننده ، دولت مجبور به ایجاد کمیسیونی برای حقوق بشر وحکمرانی خوب با کمک دولت دانمارک شده بود. در بین اولین اقدامات ، ایجاد تشکیلات عظیم الجثه ای برای جای دادن  کمیسیون وساختن زیر ساخت ها به ارزش بیش از 1.5 میلیون دلار امریکا بود.( مردم تانزانیا هرگزنه  میزان دقیق ونه شرایط مقاطعه را نخواهند دانست . این برای انها سری است . مردم دانمارک شاید در وضعیت بهتری برای اطلاع از آن که دولت انها چقدر " حکمرانی خوب " را در تانزانیا ارتقا داده است باشند. ) . بعد از آن طرح تشکیلات بوروکراتیک خدمات مدنی دیگری به سرکردگی 7 مقام عالی رتبه دولتی  با دریافت حقوق متداول وفوق العاده های بسیارزیاد راه اندازی شد. 

  در کنار یک وزیر حکمرانی خوب  ویک کمیسیون ، "منفعت" دیگری هم وجود داشت که دولت بعنوان بخشی از کمک های "حکمرانی خوب " دریافت کرد. سال ها پیش ، دیپلمات برجسته فنلاندی ، مارتین التساری ، بعنوان " مشاور رئیس جمهور" در حکمرانی خوب ، که از سوی بانک جهانی حمایت مالی می شد سفری به تانزانیا داشت . احتمالا او پس از مشاوره با کارکنان خدمات مدنی ، نمایندگان ان جی اوها ، دانشگاهیان، بخش خصوصی وغیره، آنچنان که این روزها رسم مشاوران است، گزارشی برای رئیس جمهور ( یا بانک جهانی ، جه کسی می داند؟) ، تهیه کرد. من نمی توانم بگویم این مشاوره مبارزه مردم تانزانیا برای ایجاد دولتی دموکراتیک را چگونه به نمایش گذاشت . به خاطرآن  که ما حتی مطمئن نیستیم که آیا معنی " حکمرانی خوب " همان چیزی است که معنای حکمرانی دموکزاتیک ، برای مردم وبه وسیله مردم تانزانیا است! گذشته ازهمه ، آنها (مردم) هرگز در مورد انتصاب مشاور برای رئیس جمهورشان مورد مشورت قرار نگرفتند! درباره کمیسیون حقوق بشر وحکمرانی خوب چطور؟

کمیسیون دربین سایر چیزها ، شکایت هایی درباره نقض حقوق بشر وسوء استفاده از قدرت دریافت وهمان هارا مورد تحقیق قرار می دهد. این کاری است که تصور می شد از مسیر اصلی قوه قضایی وکمیسیون تحقیق دائمی پیشین انجام شود. کمیسیون دائمی براساس الگوی تحقیقات عمومی اسکاندیناوی  اواسط دهه شصت ، برای تحقیق درباره  سوء استفاده از قدرت توسط مقامات دولتی وگزارش به رئیس جمهور راه اندازی شد.  در حقیقت قوه قضایی وکمیسیون دائمی رخنه های زیادی داشتند، ومردم ، هروقت فرصتی بدست می آوردند ، یا می توانستند چنین فرصت هایی را به چنگ آورند، انتقادات وشکایت های زیادی علیه این نهادها داشتند.  

هر دو نهاد برای اصلاحات جار می زدند  هر دو نهاد نیازمند بصیرت سیاسی ، اراده ومنابعی برای اصلاح بر اساس شکایت های مردم بودند. اگر اصلاحات از درون زائیده می شد وبر اساس زمینه های مبارزه وخواست مردم رفتار می شد ، آنها قریب به یقین مسیر متفاوتی را طی می کردند. مثلا ، قوه قضایی ، به ویژه دادگاه پایه ، می توانست به طور قابل توجهی  از طریق هدایت منابع به سوی تربیت افراد قضایی ، تدارک منافع معقول برای کارمندان ، مانند مسکن وحمل ونقل  وغیره ، وبا نوسازی ساختارها برای  رسمیت دادن به مشارکت مردم در مراحل مختلف  قضایی بهبود یابد. با این حال ، مهم نیست که اصلاحات " حکمرانی خوب " چگونه قابل درک هستند. مهم آن است که ساختارهای موازی برای ساختارهای موجود بعنوان نتیجه فشاراهدا کننده  پایه گذاری شدند. مطلوبیت ودوام چنین تشکیلاتی به ندرت در کشورهای مورد علاقه ارزیابی می شود. یکی از عوامل ایجاد چنین تشکیلاتی  نابود کردن ساختارهای دولتی سنتی در طول زمان آزمایش شده  است. بدتر آن که ، اصلاحات از بالا تحمیل شده از سوی  شروط اهداکننده ، حق خود مردم برای مبارزه در راه  اصلاحات نهادی  ودرک وتععین اولویت های خودشان را از بین می برد . گذشته از این بی نیاز از یادآوری است که ، چنین اصلاحات از بالای اجرا شده ، اولویت بندی شده وتامین مالی شده از سوی نهاد های مالی بین المللی سابق  وکمک های اهدایی  بسیاری از بنیان های حکمرانی دموکراتیک راکه پاسخگوی مردم هستند نابود می سازد . " حاکمان بیشتر" پاسخگوی "  اهدا کننده ها" و متخصصان و مشاوران آنها در "حکمرانی خوب " هستند تا مردم . در آن زمان به اصطلاح دموکراسی  این چنین در بوق شده کجاست وقدرت سیاسی به نام چه کسی در جستجوی مشروعیت است ؟   
تعجب نکنید ، در کشور خود من ، که شاید بدترین مثال در افریقا ی تحت سلطه قدرت های سلطه طلب نباشد ، رئیس جمهور به دریافتی از نهادهای مالی بین المللی ( نه از مردم خود ) بعنوان نمونه ای  از موفقیت خط مشی خود آفرین می گوید .

کسی نمی تواند به بدگمانی در باره تمام پروژه حکمرانی خوب کمک نماید.لازم به بیان نیست که تانزانیا ، مثل بسیاری از کشورهای آفریقایی وغیر افریقایی ، از جمله برخی کشورهای شمال ، نیازمند اصلاح ساختار حکومتی است.  اما مسئله آن است که چه نوع اصلاحاتی ، به سود وبرخوردارشدن چه کسانی واجرای اصلاحات توسط  چه کسی . اجازه دهید بیشمار بار گفته شود، اصلاحات دموکراتیک ، حق ویژه مردم است.این اصلاحات تمرین حق حاکمیت وحق تعیین سرنوشت مردم است. همان چیزی است که مبارزه برای استقلال وآزادی به کلی در رابطه با آن بود.آن مبارزه ، مبارزه مردم افریقا برای اصلاح بشریت وبزرگی آنها وحق تفکر برای خودشان وترسیم سرنوشت خودشان بود . این مبارزه با صراحت جوهرمبارزه ضد امپریالیستی بود وهست. آن مبارزه  ادامه دارد، بنا بر این آن شروط اقتصادی وسیاسی ، از جمله شروط حکمرانی خوب مبین اثبات  سلطه مجدد امپریالیستی هستند، هرچند ممکن است برچسب دیگری زده شود.

جایگزینی برای حکمرانی خوب

آن چه من تاکنون ارائه کرده ام ممکن است توطئه ویک طرفه به نظر برسد. من به تئوری های توطئه معتقد نیستم. با این حال ، این یک امر واضح تاریخی ومعاصر باقی می ماند که قدرت سلطه گر جهانی ، یا امپریالیسم ، آنتی تز دموکراسی است. قدرت های امپریالیستی همراه با طبقات وگروه های ارتجاعی بومی، نقش عمده ای در پایمال کردن مبارزات دموکراتیک مردم ایفا کرده اند. سیاست های نئو لیبرالی  که گلوی مردم افریقا رامی فشارد ، نتیجه فرعی سیاست های اقتصادی برنامه های تعدیل ساختاری مبتنی بر اجماع واشنگتن است، که  بدون تفکر پرورده شد واز سوی بانک جهانی وصندوق بین المللی پول تحمیل گشت. برنامه های تعدیل ساختاری ویرانی اقتصادهای جهان سوم ، به ویژه افریقایی را آشکار کرده است. مطالعات جدی شاهدی بر این مدعا است. من نیازی به نقل قول ازهیچ منبع مشکوکی برای تایید این گفته ندارم.  کافی است از جوزف استیگلیتز ، رئیس اقتصاد دان پیشین بانک جهانی نقل قول کنم.      

"کاربست نظریات اقتصادی  اشتباه  در صورتی که  در وحله  اول پایان یافتن سیاست های مستعمراتی وسپس کمونیسم  به صندوق بین المللی پول وبانک جهانی فرصت گسترش عظیم  اختیارات اصلی مربوطه را برای توسعه گسترده دسترسی آنها نداده بودند نمی توانست چنین مشکلی باشد. امروز این نهادها به بازیگران  مسلط در اقتصاد جهان تبدیل شده اند. نه تنها کشورهایی یاری آنهارا طلب می کنند ، بلکه کشورهایی نیز "مهر تایید" آنها را خواهانند،  برای آن که به توانند بهتر به سرمایه جهانی دسترسی داشته باشند باید از نسخه های آنها ، نسخه هایی که ایدئولوژی ونظریات بازار آزاد آنها را بازتاب می دهد پیروی کنند. "

"نتیجه برای بسیاری از خلق ها فقر وبرای بسیاری از کشورها هرج ومرج اجتماعی وسیاسی بوده است. صندوق بین المللی پول در تمام مناطقی که در : توسعه ، مدیریت بحران ودر کشورهایی که در حال گذار از کمونیسم به سرمایه داری بودند درگیر بوده است  اشتباه کرده است. برنامه تعدیل ساختاری قادر به تامین رشد پایدار نبوده است ، حتی برای کشورهایی نظیر بولیوی ،که به سخت گیری خود وفادار ماند ، در بسیاری از کشورها ریاضت بیش از حد رشد را خفه کرد ... "(pp.17-18)

چنین شکست های سیستمی  رابه سختی می توان همچون " اشتباهات" توصیف کرد. بلکه ، همانطور که خود نویسنده در جای دیگری اظهار می کند، آنها نتایج منافعی هستند که این نهاد هارا راه می برند"... سیاست های نهادهای اقتصادی بین المللی اکثر مواقع به دقت با منافع تجاری ومالی کشورهای پیشرفته صنعتی تنظیم شده اند." بنا بر این ، در نهایت ، ما با سیاست های اشتباه یا توطئه سروکار نداریم ، بلکه با تحمیل های  قاعده مندی  سر وکار داریم که روابط نا برابر سیستم جهانی را منعکس می کند.
من شاید بتوانم نکته دیگری را روشن سازم.علیرغم آن که قدرت جهانی همه جا حاضر وپرتوان به نظر می رسد، نه گفتمان نئو لیبرال ونه سلطه امپریالیستی بدون مقاومت روشنفکران وبه ویژه مردم پذیرفته نشده اند. مادامی که این حقیقت دارد که ما به طر کلی در نشیب موج انقلاب قرار داشتیم ، و مبارزات دموکراتیک ورهایی بخش عقیم وانحصاری شده بودند ، روشنفکران افریقایی برای طرح گفتمان جایگزین مبتنی بر مبارزات بنیادی وآرزوهای مردمشان ادامه داده اند.  همه جا سیاست های لیبرالی با سیاست های سوسیال دموکراتیک ودموکراسی ، با " دموکراسی نوین " مواجه بوده اند. در خلاصه ای از بحث در مورد دموکراسی ، ارشیل مافجه ، با سرزنش روشنفکران پیرو خود برای تکرار طوطی وار لیبرال دموکراسی به طور موجز اظهار داشت : "ملاحظه شرایط جاری در افریقا ، می تواند تنها به دوچیز معطوف گردد: اول ،ایجاد فضایی برای آن که اراده مردم تصمیم هایی اتخاذ کند که شانس زندگی آنها را تغییر دهد ، ودوم ، ایجاد فضایی که در آن ابزار معاش آنها تضمین گردد. در شرایط سیاسی  اولین مطالبه طرح کسب " قدرت دولت" توسط مردم ( کارگران وروستائیان) نیست بلکه ایجاب سلطه برقدرت دولت توسط اتحاد دموکراتیک ملی است که در آن طبقات مردمی تعادل قدرت را حفظ می کنند. دومین خواسته کاربست توزیع منصفانه ( نه مساوی) منابع است. نه لیبرال دموکراسی ، "دو حزبی تحمیلی "، نه "نیروهای بازار" نمی توانند این دو شرط را تضمین کنند.این خواسته ها نفوذ می کنند ، بنا بر این هدف نه دموکراسی لیبرال است نه دموکراسی کمپرادور بلکه دموکراسی اجتماعی است. ((in Chole & Jibrin, eds. 1995, 26).

در مقاله ای که اواخر دهه 1990نوشتم ، من استدلال کردم که "دموکراسی نوین "بود که در دستور کار آفریقا بود. سه عامل انتقادی دموکراسی نوین عبارتند از وسیله معاش مردمی ، قدرت مردمی ومشارکت مردمی . شرط مردمی وسیله ای  برای  هدایت سه معنی است.

 نخست ، مردمی به معنی ضد امپریالیست بودن به کار برده می شود. این امر در درک خود مردم از آنچه استقلال ثانوی خوانده می شود به خوبی حاصل شده است. با فرض سلطه پیوسته وحتی بیشتر خشن امپریالیسم که من شرح داده ام ، توافق دموکراتیک جدید نمی تواند بدون توضیح موضوع آزادی از امپریالیسم ، که آنتی تزهم "ملی"  وهم "دموکراتیک " است بنا گردد. اما همزمان عبارت " مردمی" برای فراتر رفتن ازمحدوده عبارت "ملی" به کار برده می شود. این امر به معنای مشخص کردن محدوده های استقلال اول "ملی" است که ازمبارزه  ضد استعماری شکل می گیرد. استقلال یا آزادی بخشی نخست عبارت بود از تشکیل دادن حق حاکمیت دولت، اما هسته مرکزی آزادی بخشی ثانوی عبارت است از حل مسئله حق حاکمیت خلق .    

معنای دومی که  عبارت مردمی به کار برده می شود معطوف به بنیان های اجتماعی طرح است. هسته اجتماعی  توافق نوین باید طبقات مردمی باشند، مثلا بلوک مردمی از طبقات. البته ترکیب مقتضی آن متفاوت خواهد بود،در بسیاری از کشورهای افریقایی طبقات تولیدکننده متکی بر زمین وشهرنشینان فقیر همراه با طبقات متوسط پایین می توانند " توده ها " را تشکیل دهند. این همان جای مصداق اصطلاح لنین است : "سیاست جدی – نه جایی که هزاران ، بلکه جایی که میلیون ها وجود دارند آغاز می شود."
سومین معنایی که من به عبارت مردمی پیوست می کنم  به معنی ادراک مردمی ، رسوم، فرهنگ وآگاهی است. رسوم وفرهنگ ، نه در معنای عامیانه پلاسیده شده یا سنت های غیر قابل تغییر بلکه به معنای یک عرصه زنده ی مبارزه ای که قدیم وجدید ، مترقی وارتجاعی ، برای کسب سرکردگی تنه می زنند  ومبارزه می کنند. بی نیاز از گفتن است که فرهنگ وسنت ها یکی از مهم ترین جبهه های  مبارزه ایدئولوژیک را تشکیل می دهند( اگرچه در گفتمان علوم اجتماعی ما مورد غفلت قرار گرفته است ). این جا هم مصداق عبارت رایموند ویلیامزاست که ،"  فرهنگ مسلط  برای دو مورد هماهنگ کردن یا شیطانی  کردن فرهنگ مقاومت تلاش می کند."

 چنین گفتمان ها ومبارزات جایگزین مردم بی شک از سوی لفاظی های نئو لیبرالی عقیم  گذارده شده ومورد پیشدستی قرار گرفته اند. هرچند این تنها پدیده ای گذراست. از این رو در دراز مدت سیاست ها واقتصاد نئو لیبرالی از نشان دادن شرایط زندگی واقعی مردم افریقا ناتوان است ، ومشروعیت اندکی دارد. گفتمان " حکمرانی خوب"  بدین گونه بیشتر از آن که گفتمان آزادی ودموکراسی باشد به طور عمیقی گفتمان سلطه از کار در می آید. 

  اکنون زمان نتیجه گیری است. در این مقاله ، نسبتا پر چانه  ارائه شده  ، من تلاش کرده ام تا استدلال کنم که مبارزات کبیر دموکراتیک مردم افریقا بیان  شده در جنبش های استقلال طلبانه وآزادی بخش ملی آن ها ناتمام ماند. به اصطلاح دموکراسی بنا شده در پارادایم های تاریخی واجتماعی نئو لیبرالیسم بیانی از یورش نوشده امپریالیسم است ، که به طور عمیقی ضد دموکراتیک است.  ممکن است بازهم جارزد : " دموکراسی مرد، زنده باد دموکراسی". وظایف عاجل روشنفکران شناخت امپریالیسم جدید موسوم به جهانی سازی ومفصل بندی ایدئولوژی مقاومت تصریح شده در مبارزات مردمی است. روشنفکران افریقایی باید مسئله را به نئو لیبرالیست ها پیوند بزنند وکمیت مفاهیمی مثل " حکمرانی خوب " را افشا کنند.

نوسازی امپریالیسم پس از جنگ سرد حتی وحشی تر از استعمار کلاسیک است.این امپریالیسم توسط ابرقدرت خطرناک ولجام گسیخته ای هدایت می شود ، که بسیاری از بنیان های دموکراسی، حق مردم برای تعیین سرنوشت خودشان را که عبارت است از تفکر برای خودشان ، ویران می سازد . او با تصمیم گیری برای بقیه دنیا ، با تعیین چه چیزی خوب وچه چیزی شیطانی است ، با تصریح چه کسی دوست وچه کسی دشمن است ، وابرازچه کسانی مردمند وچه کسانی غیر مردم ، نقش خدا را بازی می کند.سفیر امریکا در تانزانیا با ستایش از تانزانیا به خاطر سیاست خارجی جدید مبتنی بر "دیپلماسی اقتصادی"  بزرگ منشانه به کمیته روابط خارجی مجلس تانزانیا گفت :

   دیپلماسی رهایی بخش گذشته ، زمانی که روابط با ملت های سوسیالیست فائق بود وبه اصطلاح همبستگی جهان سوم بر سیاست خارجی مسلط بود ، باید برای یک خط مشی واقع گرایانه برای کنش با دوستان واقعی- آنهایی که برای پیشرفت دادن شما در قرن 21 تلاش می کنند ، قرنی که در آن فقرپذیرفتنی نیست وبیماری باید مغلوب گردد- کنار گذاشته شود. ( گاردین 29جولای 2003)

 در اینجا یک دوستی تحمیلی وجود دارد! در طی مرحله ملی گرایی ، نایرره با مطرح کردن سیاست  بی نظم خود می توانست بگوید "ما به دوستان خود اجازه نخواهیم داد برای ما دشمن انتخاب کنند " رهبران کنونی افریقا حتی جرات چنین نجوایی را ندارند. سی سال پیش ، موالمو نایرره در هنگام صحبت از آپارتاید افریقای جنوبی گفت :  اما هیج ملتی نمی پذیرد که برای همیشه در بردگی زندگی کند. امپریالیست ها می آیند ومی روند. این آخری هم خواهد رفت. ، واین پاسخ درخوری برای تمام ابرقدرت های متکبر باقی می ماند.   
بشریت پیش از این، اززمانی که سفر تکاملی خودرا آغاز کرد از مراحل بسیاری عبور کرده است.  وطبیعت به ما نشان می دهد که رشد تمام زندگی ها به یک شیوه نبوده است. شامپانزه ها – که در قدیم بسیار به آنها نزدیک بودیم- راه تکاملی غلطی را پیش گرفتند ودچار وقفه شدند. وگونه های دیگری بودند که از بین رفتند ، دندان های آنها بسیار بزرگ ، یابدنهایشان بسیار سنگین بود ، که نتوانستند با تغییرات شرایط سازگاری کنند ونابود شدند. من معتقدم که در تاریخ نژاد بشر، امپریالیست ها ونژادپرستان هم معدوم خواهند شد. آنها اکنون بسیار قدرتمند هستند. اما آنها جانورانی بسیار ابتدایی هستند. تنها تفاوت بین آنها وآن مخلوقاتی  که معدوم شدند آن است که دندان ها وچنگال های آنها بسیار پرکار تر است وسبب آسیب بسیار بیشتری می شود- ما این را حتی اکنون در استفاده هولناک از ناپالم در ویتنام می توانیم مشاهده کنیم. اما شکست در همکاری با یکدیگر نشان وحشی گری است. این از خواص انسانیت نیست .   

امپریالیست ها ونژاد پرستان خواهند رفت. ورستر وبسیاری نظیر او به پایان خواهند رسید. هر نژاد پرستی در جهان حیوانی از یک نوع یا نوع دیگر است ، وهمه انواعی هستند که آینده ای ندارند. سرانجام نابود خواهند شد.

افریقا باید از تحقیر شدن ، استثماروبه حاشیه رانده شدن امتناع کند. وبا همان عزم ما باید از تحقیر کردن ، اسثمار یا به حاشیه راندن دیگران خودداری کنیم. ما باید عمل کنیم نه فقط حرف بزنیم .( نایرره 1973)

 

*- ایسا شیوجی استاد حقوق دانشگاه دارالسلام تانزانیا است.

 

منابع :

Amin, S., 1990, Maldevelopment: Anatomy of a Global Failure, London: Zed.
Blum, W., 1986, The CIA: a forgotten history, London: Zed Books.
Carr, E., 1961, What is History, London: Penguin.
Chole, E. & Jibrin, I., eds. 1995, Democratisation Processes in Africa: Problems and Prospects, Dakar: CODESRIA.
Cliffe, L. & Saul, J., eds. 1973, Socialism in Tanzania: An Interdisciplinary Reader, Nairobi, East African Publishing House.
Fanon, F., 1963, The Wretched of the Earth, London: Penguin.
Furedi, F., 1994, The New Ideology of Imperialism, London: Pluto.
Gibbon, P. ed., 1993, Social Change and Economic Reform in Africa, Uppsala: The Scandinavian Institute of African Studies.
Hobsbwam, E., 1994, Age of Extremes: The Short Twentieth Century, 1914-1991, London: Michael Joseph.
Hutchful, E., 1991, ‘Reconstructing Political Systems: Militarism and Constitutionalism,’ in Shivji, I. G., ed. State and Constitutionalism: An African Debate on Democracy, Harare: SAPES.
Mafeje, A., 1995, ‘Theory of Democracy and the African Discourse: Breaking Bread with my Fellow-travellers’, in Chole and Jibrin, eds., op. cit.
Mamdani, M., 1994, ‘A Critical Analysis of the IMF Programme in Uganda’, in Ulf Himmerlstrand et. al., eds., op. cit.
Mongula, B. S., 1994, ‘Development Theory and Changing Trends in Sub-Saharan African Economies, 1960-89’, in Ulf Himmelstrand, Kabiru Kinyanjui & Edward Mburugu, eds., African Perspectives on Development: Controversies, Dilemmas and Openings, Dar es Salaam: Mkuki na Nyota.
Mwanza, A. M., ed., 1992, Structural Adjustment Programmes in SADC: Experiences and Lessons from Malawi, Tanzania, Zambia and Zimbabwe, Harare: SAPES.
Nyerere, J., 1973, Freedom and Development: A Selection from Writings and Speeches, London: Oxford.
Nyong’o, P. A., 1998, ‘Review and Critique of Current Development Strategies in Africa’, in K. Kibwana, ed., Constitutional Law and Policies in Africa: A Case Study of Kenya, Nairobi: Faculty of Law, University of Nairobi.
Nyong’o, P. A., ed., 1987, Popular Struggles for Democracy in Africa, London: Zed.
Rodney, W., 1972, How Europe Underdeveloped Africa, Dar es Salaam: Tanzania Publishing House.
Shivji, I. G., 2000, ‘Critical Elements of a New Democratic Consensus in Africa’, in Othman, H. & Halfani, M., eds. Reflections on Leadership in Africa: Forty Years after Independence, Brussels: VYB University Press.
Shivji, I. G., 2002a, ‘Is Might a Right in International Human Rights? Notes on Imperial Assault on the Right of Peoples to Self-determination’ in Sifuni E. Mchome ed., Taking Stock of Human Rights Situation in Africa, Dar es Salaam: Faculty of Law, University of Dar es Salaam.
Shivji, I. G., 2002b, ‘Globalisation and Popular Resistance’, in Semboja, J. et. al., eds. Local Perspectives on Globalisation: The African Case, Dar es Salaam: Mkuki na Nyota.
Shivji, I. G., ed. 1986, The State and the Working People in Tanzania, Dakar: CODESRIA.
Stiglitz, J. E., 2002, Globalization and its Discontents, New York: W.W. Norton.
Wamba-dia-Wamba, E., 1991, ‘Some Remarks on Culture, Development and Revolution in Africa’, Journal of Historical Sociology 4:3:219-35.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست