|
||
نویدنو:07/04/1386 صفحه قابل چاپ است |
||
گنادی زیوگانف- برگردان: خسرو باقری جهان معاصر در معرض خطر دیکتاتوری جهانی چند کشور امپریالیستی و در درجهی اول امپریالیسم آمریکا قرار گرفته است. هدف آنها تسلط سرمایه بر کار است تا بشریت برای همیشه در انحطاط اقتصادی و اجتماعی دست و پا بزند. به همین دلیل، مهمترین وظیفهی انسان معاصر، مبارزه با امپریالیسم و شکل نوین آن «جهانی سازی امپریالیستی» است. این مبارزه زمانی به پیروزی خواهد رسید که اتحاد جهانی کارگران، دهقانان زحمتکش، روشنفکران دموکرات و مبارزان راه آزادی ملی، تامین شود. این مبارزه با وجود عقبنشینی موقت سوسیالیسم در اروپا، همچنان ادامه دارد و اوج میگیرد. در سراسر جهان، نفوذ و تاثیر نیروهای هوادار چپ رو به گسترش است. کمونیستها که همواره پرچمدار مبارزه علیه امپریالیسم بودهاند، همچنان پیشاپیش دیگر نیروهای اجتماعی به مبارزه ادامه میدهند و به همین دلیل است که تحریکات ضد کمونیستی بار دیگر تشدید میشود. نمونهی بارز آن قطعنامهی پارلمانی شورای اروپا در گردهمایی ژانویهی امسال است. البته هیچ قطعنامهای نمیتواند جنبش کمونیستی را از متن تاریخ حذف کند و سهم این جنبش را در پیشرفت تمدن بشری نادیده بگیرد. اما معنای این سخن آن نیست که از مبارزه علیه این تحریکات دست برداریم. قطعنامهی ضد کمونیستی اروپا، نه تنها بیانگر از کف دادن حافظهی تاریخی این شورا بلکه نوعی ناسپاسی نسبت به مبارزه و رنجهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است که اروپا را از بردگی فاشیسم رهانید. این قطعنامه، نشانهای است از سر برآوردن دوبارهی فاشیسم که میخواهد از سوسیالیسم انتقام بکشد. تاریخ جهان در لحظهی تعیین کنندهای قرار گرفته است. یا بشریت با قدرت و قاطعیت به احیای فاشیسم «نه» خواهد گفت؛ یا برای زمانی طولانی، گرفتار بدبختی و فلاکت باقی خواهد ماند. بنابراین کمونیستها و از جمله کمونیستهای روسیه، برنامهریزی مبارزه علیه «جهانی سازی امپریالیستی» را در تاکتیک و استراتژی، بزرگترین وظیفهی اجتماعی و انترناسیونالیستی خود میدانند. در این برنامهریزی مبارزاتی، باید جنایتهای امپریالیسم و جهانی شدن امپریالیستی، با دقت مورد بررسی قرار گیرد. آنچه در پی میآید، تنها بخشی از این ارزیابی است و ادعای جامعیت ندارد. ما بر این باوریم که برای بررسی همهجانبهی این موضوع، باید کمیسیونی در مقیاس جهانی تشکیل شود که برای ارزیابیهای خود از قدرت و اعتبار کافی برخوردار باشد. طراحان قطعنامه، بدون داشتن صلاحیت علمی لازم، به بررسی یکی از مبهمترین مسایل تئوریک و پراتیک بشری یعنی قهر در تاریخ پرداختهاند. اگر از منظری عامیانه به بررسی تاریخ جهان بپردازیم؛ باید بگوییم که سراسر تاریخ انسان- از زمانی که انسان اولیه از درخت پایین آمد و زندگی اجتماعی را بنیاد نهاد تا امروز- در خور سرزنش و محکومیت است. بهطور کلی تاریخ جهان، تاریخ جنگهای بیپایان، غارت و چپاول و کاربرد زور در مقیاس بسیار گسترده است. اما کمونیستها، این واقعیت تلخ تاریخ بشری را چگونه ارزیابی میکنند؟ مارکسیسم هرگز با کاربرد زور و خشونت برای حل مسایل بشری موافق نیست. بنیانگذاران مارکسیسم، همواره نظریات «متفکرانی» چون «دورینگ» را که قهر را منشاء اولیهی ترقی اجتماعی عنوان میکردند؛ با خشم رد کردهاند و دلیل آن نیز روشن است؛ ستایش خشونت و زور، تبلور جهانبینی طبقات استثمارگر و ارتجاعی در اندیشهی «متفکران» است. اما مارکسیسم نقش قهر را هرگز بهطور کامل نفی نکرده است؛ زیرا معتقد است که استثمار شوندگان حق دارند که در مقابل زورگویی و خشونتورزی طبقات استثمارگر و برای دفاع از خود از نیروی قهر استفاده کنند. از یاد نباید برد که سرمایهداری در بستر انباشت اولیهی سرمایه پدید آمد که ماهیت آن، قطع پیوند کارگران با وسایل تولید، با توسل به زور و اعمال خشونت بود. سرمایهداری با خون پا به عرصهی جهان نهاد. گواه در بارهی این ادعا بسیار است. سرمایهداری برای آن که در زادگاهش انگلستان تثبیت شود؛ کشاورزان آزاد و صاحبان پیشین زمینها را تاراج کرد و آنگاه، این بهاصطلاح «ولگردان» را که همانا کشاورزان از زمین رانده شده بودند؛ به جرم تجاوز به حریم مقدس مالکیت خصوصی، به جوخههای اعدام بست. تولد و رشد کند پولی سرمایهداری آلمان که دو سده و نیم طول کشید؛ با آن چنان خونریزی و خشونتی توام بود که چندینبار جمعیت کشور را به معنای واقعی کلمه به نصف کاهش داد. انقلاب بورژوازی کبیر فرانسه، با شدت تمام به ترور مخالفان خود دست زد و آمریکا، ساختمان تمدن خود را روی استخوانهای میلیونها سرخپوست و بردگان سیاه پوست بنا نهاد. اروپای شکمسیر امروز، سیری خود را مدیون استثمار وحشیانهی مستعمرههای دیروز و نیمه مستعمرههای امروز است. تثبیت سرمایهداری در اروپا با جنگهای وحشیانهای همراه بود که لکههای خونآلود و ننگآلودی را بر دامن آن نشانده است؛ جنگهای سیساله در سدهی هفدهم میلادی که در جریان آن به تقریب یکسوم مردم آلمان، جان خود را از دست دادند؛ جنگ شمال که پادشاه سوئد، کارل دوازدهم، آن را برافروخت، جنگ فرانسه با اسپانیا و اتریش به خاطر «میراث اسپانیا»؛ جنگ هفت ساله که پادشاه پروس «فردریش دوم» آتش آن را روشن کرد و جنگهای ناپلئون که سراسر اروپا را در هرج و مرج فرو برد و به کشتار و اعدام میلیونها تن منجر شد و آثار فرهنگی و تمدنی بسیاری را نابود کرد و...، از زمرهی این جنگهای خانمانسوزند. با این خشونت و بیرحمیهای تاریخی چگونه باید برخورد کرد؟ انسانگرایی (اومانیسم) بورژوازی با تبیین این نظریه که راه خیر و سعادت بشر از سنگلاخ زور و خشونت میگذرد به توجیه این جنایتها میپردازد و پارادکس شگفتی را مطرح میکند که گویا شر میتواند زمینهساز و نیروی محرکهی رشد و ترقی انسان باشد. این نگاه سرمایهداری را در بهترین شکل میتوان در آثار پدران فکری و معنوی آن یعنی «ریکاردوی اقتصاددان و «هگل» فیلسوف یافت. اما کمونیستها بر این واقعیتهای تلخ و رنجبار، آه نمیکشند و اشک نمیریزند. آنها میدانند که برای ترقی اجتماعی باید رنج برد و قربانی داد. آنها میدانند بشریت تا زمانی که دوران به قول مارکس «پیشا تاریخ» را تحمل میکند؛ مجبور است به خاطر پیشرفت و تکامل اجتماعی از جان خویش مایه بگذارد. آموزش کمونیستی، نه واقعیتها را نفی میکند و نه به رنگآمیزی آنها میپردازد. این آموزش، تمام بیرحمیهای تاریخ را میبیند و رنجها و قربانیهای بیشمار آن را نفی نمیکند. اما آن را قانون ابدی زندگی بشر و تنها راه انسان برای ترقی اجتماعی نیز نمیداند. سوسیالیسم در جست و جوی راه دیگری است که «انسانی»تر باشد و شیوههای زندگی انسان در دوران «پیشا تاریخ» را نقد و به سوی تکامل و بهبود سوق دهد. آموزش علمی کمونیسم آموزش اجتماعی تاریخ است که راه خروج از این بنبست سیاسی، اقتصادی و اخلاقی را نشان میدهد. آری، سوسیالیسم هم، همچون تمام صورتبندیهای پیشین با قهر و قربانی متولد میشود. «عذاب دردناک طولانی نسلها» که مارکس و لنین به آن اشاره کردهاند، سخن شایسته و برگرفته از تجربهی تاریخ است؛ اما در عین حال، این صورتبندی، نخستین نظام بشری است که در بطن و ذات خود، بهطور عینی، راه خونین «عادی» پیشرفت و ترقی اجتماعی را نفی میکند. باید میان خون مبارزانی که بهخاطر ترقی اجتماعی ریخته شده و میشود و خون مرتجعانی که در مبارزه علیه ترقی اجتماعی و سد کردن آینده و بازگشت به گذشتهی خونبار، بهناگزیر ریخته میشود؛ تفاوت قایل بود. نباید میان قهر دفاعی انقلابی عادلانهای که برای کسب آزادی و استقلال، بهناگزیر علیه اعمال تبهکارانهی طبقات استثمارگر استفاده میشود؛ و جنایت و خشونتی که میان مبارزان راه آزادی و ترقی را هدف قرار داده و منافع طبقات مرتجع و استثمارگر را تعقیب میکند؛ علامت تساوی گذاشت. مبارزان و انقلابیان از اعمال قهر دفاعی استثمار شوندگان علیه استثمارگران جنایتکار پشیمان نیستند. لازم است که دولتهای سرمایهداری غربی، گذشتهی نظامی خود را با دقت بررسی کنند، به معیارهای دوگانه خاتمه دهند و میان جنایت و قهر دفاعی انقلابی تفاوت قایل شوند. جنایت در هر شکل آن محکوم است اما قهر ناگزیر انقلابی، از مقولهی دیگری است و معیار دقیق برای تفکیک میان آنها وجود دارد. در بخشی از «مانیفست کمونیسم» آمده است. »بورژوازی نقش انقلابی برجستهای در تاریخ ایفا کرده است و کمونیستها نباید این نقش را کم ارزش جلوه دهند و آن را نادیده بگیرند. اما زمان انقلاب بورژوازی مدتهاست که گذشته است». سرمایهداری وارد مرحلهی امپریالیسم و جهانی سازی امپریالیستی شده است. هدفهای امپریالیسم و جهانی سازی سرمایه محور، از هدفهای واقعی بشر- یعنی ترقی اجتماعی- مدتهاست که بسیار دور افتاده است. به باور کمونیستها، هرگونه تجاوز و اقدام علیه جنبشهایی که در راه پیشرفت و تکامل اجتماعی مبارزه میکنند؛ جنایت است و آثار چنین جنایتهایی مدتهاست که سیمای امپریالیسم را وحشتناک و نفرتآور کرده است. امپریالیسم به دو شکل تجلی پیدا میکند؛ لیبرالی و اقتدارگرا- فاشیستی. ساختار سیاسی این دو شکل با یکدیگر متفاوتند؛ اما بنیان اقتصادی هر دو یکی است. هر دو شکل، منافع خود را به زیان منافع کشورها و خلقهای دیگر تامین میکنند. تاریخ به روشنی نشان میدهد که لیبرالیسم به آسانی به فاشیسم آلمان، فاشیسم ایتالیا یا مککارتیسم آمریکایی تبدیل میشود. نظامهای فاشیستی بهطور معمول با اقتصاد لیبرالی دمسازند و از حمایت همه جانبهی لیبرالیسم برخوردارند. نمونهی آشکار این پدیده نظام فاشیستی شیلی با حکومت ژنرال پینوشه است. جامعهی جهانی جنایتهای فاشیسم و نازیسم را بهدرستی محکوم و مجازات کرده اما جنایتهای نظامهای بهاصطلاح لیبرالی، تا امروز مورد بررسی قرار نگرفته و اطلاعات کافی در این زمینه، در اختیار جامعهی جهانی قرار نگرفته است. جنایتهای امپریالیسم در حق کشورها و در دورههای مختلف تاریخی متفاوت است. کشتارهای گروهی، اعدام، تشکیل اردوگاههای مرگ، شکنجه، کار اجباری، گرسنگی و انواع مختلف ترور از زمرهی این جنایتها بهشمار میروند. امپریالیسم مسئول مستقیم نابودی ملتها و دولتهای انقلابی است. امپریالیسم نقش تعیین کنندهای را در نقض خشن و آشکار اصول بنیادین اخلاق اجتماعی، سنتهای ملی و ارزشهای فرهنگی ایفا کرده و بحرانهای اجتماعی- سیاسی و اخلاقی جهان را پدید آورده است. جنایتهای امپریالیسم را میتوان اینگونه طبقهبندی کرد: 1-جنایت علیه زحمتکشان؛ طبقهی کارگر، دهقانان زحمتکش و روشنفکران دموکرات سرمایهداری در نهایت توحش و خودکامگی قیام زحمتکشان و خلقهای زیر استعمار را سرکوب کرده است. در این رابطه میتوان به سرکوب خونین شرکت کنندگان در قیام کمون پاریس، به گلولهبستن تظاهرات اول ماه مهی شیکاگو و جنایتهای طبقهی حاکم روسیه در دوران جنگ داخلی، اشاره کرد. اما سلاح اصلی مبارزه با مردم زحمتکش و به اسارت کشیدن آنها به صورت مستقیم یا غیر مستقیم، گرسنه نگه داشتن و استفاده از داغ و درفش علیه آنهاست. دهها سال، نظامهای بهاصطلاح لیبرال بریتانیایکبیر، فرانسه، هلند، اسپانیا و ایالات متحده آمریکا مردم کشورهای زیر استعمار و نواستعمار را به بهبردگی کشیدند و از نتیجهی کار اجباری این بردگان بر سرمایههای خود افزودند. سیاستهای فاجعهبار جهانیسازی امپریالیستی و پیامدهای اجتماعی و زیستمحیطی سیاست بازار آزاد کشورهای بزرگ سرمایهداری، به فقر و بدبختی میلیاردها انسان در سراسر جهان انجامیده است. به علت تقسیم کار سرمایه سرمایهسالار کشورهای امپریالیستی، بیعدالتی نفرتانگیز باز هم گسترش بیشتری یافته و گرسنگی ابعاد تازهای به خود گرفته است. بر اساس گزارش سازمان ملل، اینک هفده هزار کودک در روز و بهطور کلی بیست و پنج هزار انسان در روز بر اثر گرسنگی جان خود را از دست میدهند. این رقمها هرگز در تاریخ بشر سابقه نداشته است. 777 میلیون انسان در کشورهای سرمایهداری اقماری و 38 میلیون نفر در خود کشورهای سرمایهداری مرکز از کمبود تغذیه رنج میبرند. در آمریکا یعنی در «آزادترین و لیبرالترین» کشور سرمایهداری جهان، 18 هزار نفر در سال بهخاطر نداشتن بیمهی پزشکی، جان خود را از دست میدهند. گزارش سازمان ملل متحد که در سال 2005 منتشر شده است، به راستی سند محکومیت امپریالیسم است. مجموع درآمد 500 تن از ثروتمندترین افراد جهان از ثروت 416 میلیون نفر از فقیرترین افراد جهان بیشتر است. بین این دو گروه 5 میلیارد و دویست میلیون نفر زندگی میکنند که درآمد آنها کمتر از دو دلار در روز است. در واقع سهم چهل درصد از ساکنان زمین از کل درآمد جهانی، تنها پنج درصد است. اما سهم درآمد ده درصد از ثروتمندترین افراد جامعه از کل درآمد جهانی 54 درصد است. در نتیجهی سیاستهای سرمایهسالارانهی کشورهای بزرگ غربی، بیش از یک میلیارد نفر از مردم جهان در فقر بهسر میبرند. سالانه 11 میلیون کودک بیش از رسیدن به پنج سالگی جان میسپارند. درحالی که بنا بر ارزیابی کارشناسان سازمان ملل متحد، با صرف تنها 4 میلیارد دلار میتوان از مرگ دو سوم این کودکان در هفتادو پنج کشور فقیر جهان جلوگیری کرد. با کمال تاسف تا همین امروز هم از کار اجباری برای استثمار بیرحمانهی انسان استفاده میشود. براساس آمار سازمان ملل متحد و شورای اروپا، هماکنون 5 میلیون دویست هزار برده در جهان وجود دارد که 500 هزار نفر آنها در کشورهای اروپای غربی و بقیه در کشورهایی که در مرحلهی گذار به اقتصاد آزاد هستند، بهسر میبرند. 2- جنایت علیه آزادی و استقلال خلقها کشورهای سرمایهداری بزرگی چون بریتانیا، فرانسه، هلند، بلژیک و ایتالیا در دوران استعمار، به قتل و کشتار مردم هند، الجزایر، کامبوج، اندونزی و اتیوپی دست زدند که به مبارزهی ضد استعماری روی آورده بودند. در دوران اخیر هم امپریالیسم آمریکا در سرکوب و کشتار مردم کره، ویتنام، یوگسلاوی، افغانستان و عراق دست داشته است. سرمایهداری در نقاط مختلف جهان و در دورانهای مختلف به نسلکشی، قتلعام و اعدام ملتهای گوناگون دست یازیده است که از جملهی آنها میتوان از کشتار سرخپوستان شمال آمریکا و کشتار چینیها به وسیلهی آمریکا، بریتانیا، آلمان و دیگر کشورهای اروپایی و ژاپن، کشتار روسینها در اتریش و مجارستان در آغاز سدهی بیستم، کشتار خلقهای آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین بهوسیلهی کشورهای عضو اتحادیهی اروپا و آمریکا در سدههای 19 و 20، نسلکشی مردم بلاروس و اکراین در دوران سیاست «آرامش» در لهستان در فاصلهی بین دو جنگ جهانی، نسلکشی روسها، اکرائینیها، بلاروسها و خلقهای دیگر در دوران اشغال اتحاد شوروی سوسیالیستی بهوسیاهی ارتشهای آلمان، ایتالیا، و دیگر دولتهای عضو جبههی «متحدین» نام برد. از میانهی سدهی نوزدهم امپریالیسم آمریکا، در اجرای دکترین «مانرو» به مداخلهی نظامی در کشورهای آمریکای لاتین پرداخت. دستگیری و کشتار انقلابیون چون «ارنستو چه گوارا» مدتهاست که بهویژگیهای ذاتی «دموکراسی آمریکایی» تبدیل شده است. سازماندهی و انجام کودتاهای نظامی بهوسیاهی سازمان سیا در شیلی و «ایران» از نفرتانگیزترین جنایتهای امپریالیسم بهشمار میروند. در شرایط حاضر امپریالیسم به محاصره و تحریک علیه کوبای سوسیالیستی و جمهوری ونرزوئلا- که مردم آن سمتگیری سوسیالیستی را برای راه رشد کشور خود برگزیدهاند- ادامه میدهد. به بهانهی برقراری دموکراسی، کشتار و جنایت علیه مردم عراق در جریان است و با عنوان دفاع از آزادی، مقدمات حمله به ایران و سوریه، آماده میشود. 3- جنایت علیه صلح و زندگی مردم امپریالیسم مسئول برافروختن آتش و جنگ جهانی است که مرگ صد ملیون انسان را در پی داشت. یکی از بزرگترین جنایتهای جنگی تاریخ را امپریالیسم آمریکا با بمباران اتمی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی مرتکب شد. در دوران جنگ جهانی دوم، بیست میلیون شهروند شوروی را ارتشهای فاشیستی آلمان، ایتالیا و دیگر نیروهای عضو جبههی «متحدین» در میدانهای جنگ، اردوگاههای کار اجباری و در نتیجهی تحمیل گرسنگی از پای درآوردند. محاصرهی لنینگراد را که در جریان آن بیش از نیم میلیون انسان جان خود را از دست دادند؛ باید یکی از بزرگترین جنایتهای امپریالیسم بهشمار آورد. جنگهای امپریالیستی را با سوء استفاده از تحریکات وقیحانه به راه میاندازند. آتش زدن رایشتاک، انفجارهای پی در پی در واحدهای مسکونی مسکو، حادثهی یازده سپتامبر نیویورک و همکاری فعال سازمانهای اطلاعاتی کشورهای سرمایهداری غربی با تروریسم جهانی برای تدارک و تجهیز آنها، از جمله تحریکاتی هستند که همه از آن آگاهند. 4- جنایت علیه فرهنگ و تمدن بشری به باور ما، پروندهی جنایتهای امپریالیسم علیه فرهنگ و تمدن کل بشر و تک تک خلقهای جهان، نیاز به برزسی جداگانه و دقیقی دارد. زیرا تمام جنایتهایی که برشمردیم، در واقع، پیامد مستقیم سیاست «تمدنسازی»، «برقراری اجباری دموکراسی»، و نظریهی « زاید بودن» تمدن و فرهنگ ملی خلقهای آسیا، آفریقا، آمریکا و بخشهایی از اروپاست. حزبها و محافل سیاسی که هم اکنون در جوامع سرمایهداری غربی حاکمند، از بسیاری از جنایتهای گذشتهی این نظام، مبرا نیستند. لازم است در شرایط حاضر که امپریالیسم خود را الگویی معرفی میکند که بشریت باید از آن تقلید کند؛ به ارزیابی سیاسی و اخلاقی آن بپردازیم. وظیفهی جامعهی جهانی، تعیین «سهم» واقعی این نظام شیاسی- اقتصادی در جنایتهای انجام گرفته و آگاهی بخشیدن علیه آنهاست؛ تا این اقدامات منفور، تکرار نشود. برای آگاهی نسل جوان و ایجاد بنیانهای واقعی در همکاری دولتها و خلقها که از تاریخی متفاوت برخوردارند و به تمدنهای گوناگون بشری تعلق دارند؛ ارزیابی عینی و واقعبینانهی تاریخ امپریالیسم ضروری است. به باور ما باید روزی به نام «قربانیان جنایتهای امپریالیسم» تعیین شود. ما اول سپتامبر را که سالگرد آغاز جنگ جهانی دوم است، پیشنهاد میکنیم. اما تنها محکومیت کافی نیست. باید جایگزینی واقعی به جامعهی بشری پیشنهاد کرد. جهانی سازی امپریالیستی، گونهی ارتجاعی و تخریب شدهی همگرایی جهانی است. اما خود این همگرایی اجتناب ناپذیر است. بشریت همواره در عمل به سوی اتحاد همهجانبه پیش میرود. این پدیده، تردیدناپذیر است. اما پرسش مهمی که در برابر سرنوشت بشریت قرار دارد این است که این اتحاد چگونه تامین خواهد شد و مضمون آن چه خواهد بود؟ آیا جامعهی بشری همچنان از الگوی تبعیت کار از سرمایه پیروی خواهد کرد یا پای در راه رهایی نیروی کار از یوغ سرمایه خواهد گذاشت و کار را به نیاز طبیعی زندگی انسان تبدیل خواهد کرد؟ آیا بشریت به سوی اتحاد آزاد خلقها که در آن «رشد آزاد هر کسی، شرط رشد آزاد همگان» هست، پیش خواهد رفت یا به سوی وحدتی که در آن گوناگونی خلقها و اندیشهها نفی میشود و جهان به سربازخانهای تبدیل میشود که در آن سرمایه فرمان میراند؟ آیا باز هم گروه معدودی از ابر سرمایهداران، بر جهان حکومت خواهند کرد یا جامعهی جهانی نوین از همکاری متقابل و دموکراتیک کشورها و خلقهای مستقل شکل خواهند گرفت؟ نه جهانی سازی امپریالیستی ارتجاعی و «نظم نوین جهانی» تخیلی، بلکه، این سوسیالیسم است که آلترناتیو واقعی است. به باور ما، جنبش ضد امپریالیستی و ضد جهانی سازی امپریالیستی، بیش از پیش گسترش خواهد یافت و اتحاد آگاهانه و آزادانهی خود را در مبارزه و کسب این هدفها تحکیم خواهد کرد: 1- آزادی نیروی کار از استثمار سرمایه و برقراری عدالت اجتماعی. 2- میهنپرستی راستین و همبستگی مردم در سراسر جهان و مبارزه با میهنپرستی و ملیگرایی افراطی و جهانیسازی امپریالیستی. 3- اجرای اعلامیهی جهانی حقوق بشر نه تنها در ابعاد مدنی و سیاسی، بلکه در عینحال، در ابعاد اجتماعی و اقتصادی (کار، استراحت، آموزش، کمکهای پزشکی و حمایتهای اجتماعی برای همه). 4- آزادی بیان و رسانههای ارتباط جمعی و مبارزه با انحصار رسانهها بهوسیلهی امپریالیسم. 5- دفاع از محیط زیست. 6- حق ملتها و خلقها برای قیام و دفاع از خود و استفاده از نیروی قهر دفاعی علیه استثمارگران و متجاوزان. 7- علیه تروریسم و تعیین دقیق مرزبندی میان عملیات تروریستی و مبارزهی آزادیبخش ملی. 8- علیه تمام اشکال نژادپرستی. 9- حذف کنترل پلیسی از زندگی خصوصی افراد. 10- برچیدن پیمانهای نظامی و سیاسی تجاوزگر. این برنامهی ضد امپریالیستی، ضد جهانیسازی امپریالیستی و انترناسیونالیستی، انتخاب آزادانه و آگاهانهی خلقها را برای ایجاد ساختمان نوین بشری محدود نمیکند و شکل خاصی را به جامعهی بشری تحمیل نمیکند. اما اجرای این اصول، ضرورتی اجتنابناپذیر است. اگر جامعهی بشری میخواهد بهسوی ترقی، صلح، برابری و تکامل گام بردارد؛ راهی جز مبارزه برای تحقق این هدفها ندارد و ما اطمینان داریم که بشریت پیشرو و مترقی با مبارزهی بیامان و متحد خود به آنها دست خواهد یافت. باید بهآینده نگریست و با شهامت و استواری، بهسوی آن گام برداشت.
|
||
|