نویدنو:
آگاهی از فضای ذهنی متفکران دایره اصلاح طلبی از ضرورت های مبرم شرایط
کنونی است .این اندیشه ها در موارد بسیاری به تاکتیک ها واستراتژی مبارزاتی
گروه هایی از جامعه می انجامند که درک عینی خاستگاه های فکری آن ها لازم
است . سعید حجاریان یکی از سخنگویان فکری طیف موثری از اصلاح طلبان حکومتی
است .توجه به دیدگاه ها ی او در مسائل گره ای جامعه وتاریخ می تواند
آموزنده ودر شناخت خطوط عملی این نیرووها مفید باشد. از این رو متن کامل
آخرین نوشتار حجاریان را تقدیم می کنیم .
ماهیت دولت مدرن
سعید
حجاریان
سعيد
حجاريان، عضو شوراي مركزي جبهه مشاركت ايران اسلامي مقالهاي را با عنوان
«ماهيت دولت مدرن» در همايش «دولت مدرن» كه از سوي انجمن علمي علوم سياسي
دانشگاه تهران برگزار ميشود، ارائه كرد.
به گزارش "ايلنا"، متن كامل مقاله حجاريان به اين شرح است:
خانمها و آقايان!
دانشجويان و استادان گرامي !
سلام عليكم؛
بسي خوشحالم و خرسند كه ميتوانم در جمع شما حضور داشته باشم. البته
دوستان همايش به من خيلي دير خبر برگزاري آن را دادند و فرصت هم اندك بود و
متاسفانه به همين دليل نتوانستم با فراغ بال و فرصت كافي بنشينم و برايتان
نكتههاي بديع درباره دولت مدرن فراهم آورم يا مقاله بنويسم در قد و قامت
يك مقاله علمي. آنچه عرضه ميگردد حاصل تاملاتي است بدون ارجاع به منابع و
در حد بضاعت و توان جسميام و نكاتي است كه ارتجالاً به ذهن و ضميرم رسيد
اندر باب دولت، دولت مدرن و شرايط ايجاد آن. فصلي خواهم گفت درباره لغت
دولت و سپس به شرايط پيدايش آن خواهم پرداخت. در انتها هم احتجاجي خواهم
داشت با دوستاني كه سراب توسعه سوداي دموكراسي از سرشان انداخته است.
بحثي در لغت و گشتي در ادبيات
پيش از ورود در بحث از شرايط دولت مدرن، به نظر ميرسد بايد نگاهي
لغتشناسانه هم به دولت مدرن داشته باشيم. اولاً به لحاظ. امروز در دنيا
از دولت دو معنا مراد ميشود:
ماركسيستها بيشتر
STATE
را به معناي كلّ يك رژيم به كار ميبرند. مثلاً ماركسيستهاي ساختارگرايي
مثل پولانزاس يا آلتوسر. آنها هر نوع
ESTABLISHMENT
را دولت ميخوانند، حتي جامعه مدني را ذيل دولت ميدانند. برخيشان
پيشتر رفته و حتي نهادهاي مذهبي و رسانهها و خانواده را هم جزو دولت
ميدانند؛ چون از ديد آنها همه اينها در بازتوليد دولت نقش دارند.
از سوي ديگر در اردوگاه ليبراليسم هم بيشتر
STATE
را در معناي حكومت (GOVERNMENT
) به كار ميبرند. يا در معناي معناي شاخه اجرايي آن. هر دولتي يك بخش
تنفيذي دارد. مثلاً كابينه. يا قوه مجريه به علاوه قوه قهريه. هماني كه در
اخبار راديو و تلوزيون ميگويند قواي لشكري و كشوري. اين دو را با هم
ميگوييم شاخه تنفيذيه در مقابل مقننه و قضاييه. در آمريكا كه اصلاً
نخستين معنايي كه از
STATE
به ذهن متبادر ميشود، ايالت است.
اما براي ما دولت چه معنايي داشته؟ لغت دولت در ايران به معناي
STATE
به كار نميرفته است. نه به معناي خود
STATE
به كار ميرفته و نه حتي به معناي شاخه اجرايي يا حكومت و قوه تنفيذيه.
دولت معناي مكنت و ثروت داشته است. مثلاً وقتي حافظ ميگويد:
دولت آن است كه بيخون دل آيد به كنار
ور نه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست
يا
ماه اگر بيتو برآيد به دو نيمش بزنند
دولت احمدي و معجزه سلطاني
در بيت اخيرالذكر هم نه واژه دولت كه واژه سلطان معناي حاكم و حاكميت دارد.
حاكم نه به معناي حاكم شرع، بلكه به همان معنايي كه مثلاً در
احكامالسلطانيه ماوردي به كار رفته است. حاكميت و سلطنت هم به معناي
حكميت يا فصل خصومت نيست. حاكميت اساساً خودش مصدر جعلي است.
در واقع از زمان اندكي پيش از مشروطه بود كه دولت به معناي جديد در ايران
باب شد. البته وظيفه مورخان است تا كشف كنند كه نخستين بار دولت از كي
معناي جديدي در ايران پيدا كرد. شايد عينالدوله و معيرالدوله نخستين
القابي باشند كه در آنها دولت معناي جديد را دارد. در اين القاب دوله ديگر
به معناي مكنت و ثروت نيست. بلكه به معناي مُلكَت است.
دولت مدرن و شرايط آن
پيش از شروع هر بحثي اول بايد ببينيم طبيعت (
NATURE
) دولت مدرن چيست؟ البته من ذاتگرا نيستم. اما به هر حال عقل عرفي و نگاه
پديدارشناسانه ميگويد كه دولت مدرن و پيشامدرن تفاوتهايي با يكديگر
دارند. در لغت مناقشهاي نيست. ميتوانيم به جاي ذات بگوييم: ماهيت،
چيستي، طبيعت، طبع و ... . براي روشن كردن طبيعت دولت مدرن ميتوان از
شرايط دولت مدرن سخن گفت. اين شرايط برخي شرط لازم هستند و برخي شرط كافي.
اگر شرايط دولت مدرن را شناختيم ميتوانيم بفهميم كه در اثر گرد هم آمدن
چه اجزايي دولت مدرن تشكيل ميشود. شرايط لازم دولت مدرن در دولتهاي
پيشامدرن هم وجود دارد. اما شرايط كافي است كه فصل دولت مدرن و پيشامدرن
است.
شروط لازم دولت مدرن:
1- دولت و انطباق قلمرو با مرز
نخستين شرط دولت قوه نفاذ است. هماني كه انگليسيها به آن ميگويند:
PENETRATION
. قوه نفاذ اعم از قوه مجريه است. بهترين برابر براي آن قلمرو است. قلمرو
واژهاي است مركب، تشكيلشده از دو جزء: قلم و رو. قلم كه نماد فرمان است
و رو هم از مصدر رفتن نماد حوزه نفوذ. جايي كه قلم سلطان را تا آنجا
ميخوانند و محترم ميدارند. شايد
PEN
در
PENETRATION
به همان معناي قلم در قلمرو باشد. قلمرو دولت را بايد دقيقاً شناخت. مثلاً
ممكن است قلمرو شاه تا دروازه باب همايون بيشتر نباشد. اما ايران كجا و باب
همايون كجا؟ در واقع شرط اول دولت اين است كه قلمرو دولت و مرزهاي
سرزمينياش با هم منطبق باشند.
احتمالاً فيلم آخرين امپراطور «برتولوچي» را ديدهايد. «پويي» آخرين
امپراطور است. چين هم كشور بزرگي است. از يك طرف «منچوري» را دارد و از طرف
ديگر «تبت» و «كاشمر» را دارد. اما قلمرو «پويي»، آخرين امپراطور فقط شهر
ممنوعه است. بقيه كشور در دست قواي خارجي است.
در واقع شرط اول دولت اشاره دارد به اينكه در كشور ملوكالطوايف نباشد.
مثلاً دربار شاهان خودمان را نگاه كنيد. عموماً قلمرو آنها منطبق با
مرزهايشان نبوده است.
از طرف ديگر شما ممكن است بگوييد در دولت - شهرها هم وضع همينگونه بوده
است. مثلاً در يونان باستان. ايتالياي قرن شانزده. ايتاليا در زمان
ماكياولي، يا دوكنشينهاي اروپاي مركزي. اما بايد از يك مغالطه و اشتباه
پرهيز كرد. مرزهاي دولت - شهر همان شهر و اطرافش است اما وقتي از قلمرو
دولت- كشور سخن ميگوييم، از يكسو كشوري داريم با مرزهايي بينالمللي و
از سوي ديگر دولتي هست كه قلمرواش ممكن است بر اين مرزها منطبق باشد يا
نباشد.
ايران بعد از مشروطه يكي از مواردي است كه مرز و قلمرو با هم منطبق
نيستند.خزعل در خوزستان و شوكتالملك در بيرجند يا شيخ عبدالحسين لاري در
صفحات لار. هركدام براي خود قلمرو داشتهاند. اما اينها دولت نبودند،
ملوكالطوايف بودند. معناي نفاذ اين نيست. به همين معنا نميشود گفت در
ايران بعد از مشروطه دولت كاملاً مدرن داشتهايم.
2- نوع نفوذ دولت در قلمرو
شرط دوم نوع نفاذ دولت است. كيفيت و چگونگي نفاذ هم مهم است. نفاذ يعني چه؟
نفاذ يعني توان سركوب عريان. مثلاً توان سركوبي كه قوه قهريه دارد. اما
دولت ابعاد مختلف هم دارد. براي تمشيت همه امور نميتوان صرفاً بر قوه
قهريه تكيه كرد. مهم است كه آيا دولت قدرت تطميع هم دارد يا نه؟ قدرت جلب
قلوب را هم دارد؟ به مردم خدمتي ميكند يا نه؟ آيا دولت ايدئولوژي دارد تا
بتواند نزد مردم براي خودش ايجاد مشروعيت كند؟ مگر چنگيز قلمرو نداشت؟ و
مگر در اين قلمرو نفوذ و قدرت سركوب عريان نداشت؟ چرا كسي حمله چنگيز را
تشكيل دولت در ايران نميداند؟ در حالي كه پيش از او تركان هم به ايران
حمله كردند و دولتهاي سه گانه غزنوي، سلجوقي و خوارزمشاهي را تشكيل
دادند.
دولت ميتواند به سرنيزه تكيه كند اما نميتواند بر سرنيزه بنشيند. حتماً
يك عصاي ايدئولوژيك هم نياز دارد. كار دولت به يك معنا افسانهسازي است.
دولت بايد بتواند افسانه خودش را بسازد و به مردم بقبولاند. دولت بايد
بتواند افسانهاي را كه ميسازد به طرق مختلف در سرتاسر قلمرواش ترويج
كند.
3- دولت و ايجاد رفاه
دولت بايد بتواند از هرم «آبراهام مازلو» كم كم بالا برود. يعني درمرتبه
نخست، امنيت و ايمني ايجاد كند. شرط لاينفك هر دولتي ايجاد امنيت در مقابل
دشمنان خارجي بوده است. همچنين دولت بايد بتواند از هرج و مرج داخلي هم
جلوگيري كند. در هرم مازلو پس از امنيت، به خوراك و پوشاك ميرسيم. يعني
دولت بايد بتواند ار احتكار و قحطي و مرگ و مير جلوگيري كند. دليل نظارت
دقيق دولتها بر واحدهاي مقياس و ميزان و خلوص سكههاي ضربشده و جلوگيري
از ضرب سكه قلب، همين است. دولت بايد بتواند فضا و شرايط مناسب خريد و فروش
را ايجاد كند. دولت بايد بتواند سرپناه براي مردم ايجاد كند. اين همان دولت
رفاه و چتر تامين اجتماعي است.
اگر دولت اين كارها را انجام داد ميتوان گفت خودش را مستقل نگه داشته
است. بهخصوص در دنياي رقابتي و عصر جهاني شدن. اگر وظيفه دولت در ايجاد
امنيت در زمان جنگ و در مقابل دشمن خارجي است؛ در فضاي رقابتي و عصر جهاني
شدن دولت بايد بتواند قابليت و زمينه رقابت در داخل و خارج از كشور را
فراهم كند. دولت از يك نگاه، يك سربازخانه بزرگ است و از نگاه ديگر، يك
بنگاه بزرگ. البته منظور اين نيست كه بنگاهداري بكند. بلكه دولت بايد
بتواند بنگاه را بچرخاند.
خيلي از مردم ايران و جاهاي ديگر دنيا حاضرند دولت فقط همين دو كار را
بكند: ايجاد امنيت و ايجاد رفاه. آزادي هم نبود، نبود. ايرادي ندارد. فرار
از آزادي اينجا است كه رخ ميدهد.
نگاه كنيد چرا مردم اروپاي شرقي يا روماني حسرت دوران كمونيستها را
ميخورند ؟ آنها ميگويند آن موقع با وجود اينكه حكومت، توتاليتار بود
اما حداقل نان ما را ميدادند.
اين سه شرطي كه ذكر كرديم، شروط لازم هر دولتي ازجمله دولت مدرن است. اما
اين شروط براي دولت مدرن كافي نيستند. چرا ؟ چون دولت ماقبل مدرن هم
ميتواند سه شرط پيشگفته را تامين كند. بهخصوص در زمان غيررقابتي بودن
و عدم جهاني شدن، دولتها خيلي راحتتر ميتوانستند آن سه شرط را ايجاد
كنند.
شرطهاي كافي دولت مدرن
1- مشروعيت دولت مدرن
نخستين شرط، مشروعيت دولت است و چگونگي كسب اين مشروعيت. يعني هم مهم است
كه دولت مدرن مشروع باشد و هم مهم است كه اين مشروعيت چگونه كسب و از چه
طريقي بيان شود. دولتهاي مدرن نميتوانند منبع مشروعيت را بر منابع سنتي
استوار كنند: منابعي مثل: خون، خاك، نسب، نژاد، حق الهي. كاريزما و نظاير
اينها.
در بخشي از سرود انترناسيونال گفته ميشود:
برما نبخشند فتح و شادي
نه بت(در بعضي نسخهها:خدا)،
نه شه
نه قهرمان (در بعضي نسخهها: آسمان)
با دست خود گيريم آزادي
در پيكارهاي بيامان
اين منابع براي مشروعيتبخشي به دولت مدرن كافي نيستند. در اين شعر، شاه
نماد خون بود و بت (حقمتافيزيكي ) هم نماد حق الهي و قهرمان هم همان
كاريزما است.
البته كمونيستها كه اصلاً اعتقاد داشتند انقلاب، منبع مشروعيتبخشي است.
آنها دنبال دموكراسي نبودند و دغدغهاش را هم نظراً و عملاً نداشتند.
امروزه برخلاف ساليان پيش رواج انديشه قراردادگرايي از يكسو و گسترش
امواجگونهگون دموكراسي از سوي ديگر باعث شده است كه حق حاكميت ملتها
به رسميت شناخته شود و البته حق حاكميتي كه برمبنايي دموكراتيك به منصه
ظهور رسيده باشد.
اينكه حق حاكميت ملتها به رسميت شناخته شده است و دموكراسي به عنوان
يگانه راه اثبات اين حق حاكميت است، مانع نشده است از اينكه در جاي جاي
دنيا دولتها با شيوههاي ديگر روي كار بيايند. در قرن بيستم يكي از
رايجترين طرق غيردموكراتيك براي به دست گرفتن قدرت، كودتا بوده است. اما
جالب اينجا است كه اين دولتهاي حاصل از كودتا هم هرچند مشروعيت ندارند
اما به دنبال مشروعيتيابي هستند. نمونهها فراوان است: فيالمثل ناصر
در مصر با كودتا بر سركار آمد، اما سعي كرد به طرق مختلف براي دولتش
مشروعيتسازي كند. جنگ با اسرائيل، ايجاد احزاب ناصريست، پشتيباني از
ايدئولوژي وحدت امت عربي، راهاندازي راديو صوتالعرب از جمله اين
اقدامات بودند.
يا ژنرال پارك در كره جنوبي، راهي كه ژنرال پارك براي مشروعيتدهي به
دولتش برگزيد، افزايش رفاه عمومي از طريق بالا بردن درآمد سرانه بود. براي
اين منظور هم استراتژيهاي توسعه صادرات را در پيش گرفت.
اما آيا ناصر يا ژنرال پارك نميتوانستند از مجراي صندوق راي، به قدرت،
دولت و مشروعيت برسند؟ پاسخ بستگي دارد به اينكه آنها كي حاضر ميشدند تن
به آزمون دموكراسي بدهند. مسلماً نه ناصر و نه ژنرال پارك پيش از كودتا
وجههاي نداشتند كه به تبع آن براي خود رايي جمع كنند و اعتباري
بيافرينند. اما يقين بدانيد اگر پس از اقدامات مشروعيتسازانهشان راه
صندوق را در پيش ميگرفتند از صندوقهاي راي سرفراز بيرون ميآمدند و
البته با آراي بالا. امام خميني در كشور خودمان هم اينگونه بود. كسي به
امام براي رهبري انقلاب رايي نداده بود. اساساً براي گزينش رهبر انقلاب
انتخابات انجام نميشود اما مسلماً اگر بر فرض مثال يك ماه پس از 22 بهمن
57 انتخابات برگزار ميشد، براي مقام رهبري، مرحوم امام با راي بالا
انتخابات ميشد. البته نبايد اشتباه برداشت شود كه دموكراسي موضوعيت ندارد
بلكه طريقيت دارد، بلكه غرض اين است كه نشان دهيم مساله دولت مدرن و شرط
دولت مدرن، مشروعيت است. امروزه مشروعيت عموماً با دموكراسي ابراز ميشود
اما استثناها را نبايد كنار گذاشت.
البته جا دارد دوستان نمونههايي نظير قذافي را هم هميشه پيش چشم داشته
باشند.
2-خاستگاه دولت مدرن
موضوع ديگر خاستگاه دولت مدرن است. دولت مدرن از كجا ميآيد؟ يا به بيان
ديگر دولت خاستگاه دولت مدرن از كجا بايد باشد تا بتوان آن را دولت مدرن
ناميد؟
براي دولت مدرن معمولاً سه خاستگاه را ذكر ميكنند:
هگليها اعتقاد دارند روح مطلق در سير و سلوك خود از سه مرحله عبور
ميكند: خانواده، جامعه مدني و دولت. اين سه مرحله تقدم و تاخر رتبي بر
يكديگر دارند. نتيجهاي كه از اين نگرش حاصل آن اين است كه خانواده،
شهروند مدني ميپروراند، شهروند مدني جامعه مدني را ميسازد و دولت غايت
قصوي يك جامعه است. تا جامعه مدني نباشد دولت مدرن هم شكل نميگيرد. جامعه
مدني هم به نوبه خود مبتني است بر شهروندان آزاد كه در دل خانوادهها شكل
گرفتهاند.
لابد همه شما اصطلاح
NATION-STATE
را شنيدهايد. در اين اصطلاح و در تقدمي كه واژه
NATION
بر واژه
STATE
دارد ميتوان رگهاي از همين انديشه هگلي را ديد. يعني
NATION
تقدم دارد بر دولت. اين
NATION
، همان خانواده و جامعه مدني است كه مجموعاً ملت را ميسازد.
از اين نگرش ميتوان گريزي زد به تاريخ ايران. دولت مدرن در ايران كي شكل
گرفت؟ نظرها متفاوت است اما از همين نگرش ميتوان استفاده كرد و به نقد
نظراتي پرداخت كه قائلند به اينكه دولت صفوي ايجاد كننده دولت مدرن در
ايران بوده است. اگرچه دولت صفوي بسياري از شروط لازم دولت را داشت، يعني
هم نفوذ داشت و هم قلمرو، هم رفاه نسبي در سرزمين ايجاد كرد و هم پشتگرم
بود به ايدئولوژي و ملغمهاي از تشيع و تصوف؛ اما نيك ميدانيم كه اين
دولت هم همچون اسلاف خود با چيرگي قبيلهاي به قدرت رسيد. دولت صفوي از دل
جامعه مدني بيرون نيامده بود. دولت صفوي را ملتي واحد بر سر كار نياوردند،
بلكه اتحادي از قبايل بودند كه توانستند قدرت خودشان را بر هرج و مرج پيش
از خود چيرگي دهند.
خاستگاه ديگري كه براي دولت مدرن ميتوان ذكر كرد، استعمار است. به نظر
شما آيا هند كنوني دولت مدرن دارد؟ استراليا چطور؟ يا آفريقاي جنوبي؟ اگر
استعمار به اين مناطق نميرفت آيا قابل تصور نبود كه وضعيت هند فعلي چيزي
بدتر از افغانستان يا سومالي باشد؟ ماركس هرچند منادي اتحاد ضعفا بود اما
اعتقاد داشت كه استعمار براي هند مفيد بوده است.
از سوي ديگر واژه استعمار هرچند طلب عمران كردن است ولي چه بسيار كه اين
طلب، عمران تباهيها و ويرانيهاي فراوان هم داشته است. هند، پيش از
استعمار انگلستان براي خودش صنعت داشت. صنايع پارچهبافي داشت و استعمار
كه به آنجا پا گذاشت گو اينكه آنجا را صنعتزدايي كرده است. آنچه انگلستان
براي خودش در هند ساخت بازاري بود پرخواستار براي صنايع نساجي هند. استعمار
حتي اگر تماماً خرابي و تباهي بوده باشد عقلانيت بوروكراتيك را به كشور
مستعمره ميآورد. در برخي مواقع حتي صنايع نظامي و تكنولوژي هم ميآورد.
اين عقلانيت بوروكراتيك، ماتركي است از استعمار براي كشور مستعمره كه اگر
عقل و درايتي باشد ميتواند خاستگاه دولت مدرن شود. در بسياري از كشورها
احزاب و پارلمان و انتخابات، مديون استعمار است: مگر امريكا مستعمره نبود؟
مگر كانادا مستعمره نبود؟ فرض كنيد هيچ وقت پاي مهاجران و بالتبع مستعمران
به امريكاي شمالي باز نميشد، آيا قابل تصور نبود كه امريكاي شمالي با
ساكنان بومي و سرخپوستش در بهترين حالت دولتي باشند در حد و حدود و قد و
قواره مغولستان؟
خاستگاه ديگر دولت مدرن، دولتسازي است. دولتسازي را
STATE
MAKING
ميخوانند. دولتسازي يك پروژه است. آن را نبايد با پروسه
STATE
FORMATION
اشتباه گرفت. در انگلستان هيچوقت پروژهاي براي دولتسازي اجرا نشده است
بلكه دولت بر اثر فرايند طبيعي تحول جريانات در تاريخ ساخته شده است. اما
همه كشور ها تاريخ و تبار انگلستان را نداشتهاند. فيالمثل در كشورهاي
كمتر توسعه يافته اروپا مثل پروس قرن نوزده يا اسپانيا يا يونان دوره
سرهنگها يا روسيه؛ نه استعماري وجود داشته است و نه اينكه فرايند تاريخ
اين كشورها جامعه مدني و بوروژوازي را ايجاد كرده است. روسيه در اين باب
شايد بهترين مثال باشد. جامعهاي دهقاني با روستاهاي پراكنده. در اين
موارد كه گفتيم، دولت از بالا شكل گرفت و معمولاً طي يك پروژه؛ يعني كساني
مثل بيسمارك، پطر كاترين و حتي مائو آمدند و با تلاش خود، دولت ساختند. اما
مگر دولت را ميتوان ساخت؟ پرسش خوبي است. مسأله از ارتباط بين دولت و
قدرت برميخيزد. قدرت مظروف است و دولت ظرف آن. تا قبل از دولت مطلقه در
اينگونه كشورها قدرت، جمع نميشد. قدرت يا پراكنده است، كه در آن ممكن است
شاهي و سلطاني بيايد و قدرت را در كف، با كفايت خويش به تجميع برساند، اما
چون دولت مطلقه ساخته نشده است مرگ شاه همان و فروپاشي قدرت هم همان.
بهترين مثال در اين مورد نادر است. نادر، قدرت را تجميع كرد به اين معني كه
ملوكالطوايف را از بين برد اما دولت ايجاد نكرد، ساختاري نساخت تا پس از
خودش اين قدرت تجميع شده به انباشت هم برسد. آدام اسميت در ثروت ملل
ميگويد ابتدا بايد ثروت انباشت شود، بعد به فكر عدالت افتاد چون اگر
انباشت سرمايهاي در كار نباشد، هر نوع توزيع ثروت در واقع توزيع فقر است
ولو عادلانه! قدرت هم همينگونه است. اگر تجميع قدرتي نباشد و اگر اين
قدرت تجميع شده به انباشت و استمراري نرسد، هر نوع توزيع قدرتي در واقع
توزيع ضعف است. ضعف همان و هرج و مرج هم همان. قصه پر غصه تاريخ ايران هم
اينچنين است. همين كه دولتي ايجاد نشد تا قدرت را تجميع كند و استمرار بخشد
و به همين دليل تاريخ ايران چيزي نيست جز ادوار پي در پي استبداد و هرج و
مرج.
دموكراسي هم چيزي نيست غير از توزيع قدرت. به نظر شما اگر بلشويكها در
روسيه قدرت را تجميع نميكردند آيا هفتاد سال بعد ميتوانستيم شاهد
دموكراسي در روسيه باشيم؟ به نظر ميرسد دموكراسي بدون تجميع قدرت در واقع
هرج و مرج همگاني است. و اين است سر مخالفت بسياري از فلاسفه و دانشمندان
در طول تاريخ با دموكراسي. اين دولتهاي مطلقه كه خاستگاه دولت مدرن هستند
دو ويژگي دارند كه معمولاً در همه آنها مشترك است و همين دو ويژگي است كه
دولتهاي مطلقه يا به زبان ديگر استبداد منور ناشي از دولتسازي را مقدمه
الجيش دولت مدرن ميسازد:
يكي اينكه دولت مطلقه، توسعهگرا است. دولت مطلقه در واقع ميخواهد با
ميانبر زدن در تاريخ عقبماندگيها را جبران كند. مثلاً در كشورهاي
توسعهيافته، بورژوازي توسعه صنعتي را ايجاد كرده است اما دولت مطلقه وقتي
ميبيند بورژوازي و جامعه مدني ضعيف است خودش آستينها را بالا ميزند
تا توسعه صنعتي ايجاد كند.
نكته ديگر اين است كه دولتهاي مطلقه گرچه دموكراتيك نيستند اما افق
آيندهشان از ديگر دولتها نزديكتر است به دموكراسي! فيالمثل چين
هرچند دموكراتيك نيست اما دورنمايي از دموكراسي دارد.
حال كه اجمالاً با دولت مدرن و ذاتيات و عرضيات و لوازم و كفايتش آشنا
شديم، نيمنگاهي هم داشته باشيم به ايران امروز. پس از روي كار آمدن دولت
نهم و حتي قبلتر از آن، بعد از قضاياي مجلس هفتم و انتخابات بعدي در گوشه
و كنار اردوي اصلاحطلبان زمزمههايي به گوش ميرسد. زمزمههايي كه
معمولاً پشت نقاب انتقاد از پوپوليسم و دموكراسي پوپوليستي است اما در واقع
همان حرفهاي قديمي است اندر باب اولويت توسعه بر دموكراسي يا نشان دادن
اينكه با چه حدي از درآمد سرانه چقدر دموكراسي ميتوان داشت و اينكه تا
توسعه صنعتي و خصوصيسازي در كشور محقق نشود، دموكراسي سرابي بيش نيست.
مساله، محدود به سياسيون يا اقتصاديون نيست. روشنفكران هم گويا از تاريخ
درس نگرفتهاند. فضا شبيه شده است به ايران مابين اولتيماتوم روسيه پس از
مشروطه تا كودتاي سوم اسفند. ابرمردي بايد بيايد و اگر چه دموكراسي
نميآورد حداقل اقتصاد را ساماني بدهد تا از قافله پيشرفت اقتصاد جهاني
عقب نمانيم. همان حكايت نادري پيدا نخواهد شد و كاشكي اسكندري پيدا شود!
برخي از اين دوستان هم - چه در داخل چه در خارج- دنبال ارائه تفسيري نو از
حكومت رضاخان هستند. در واقع نشان دادن پايههاي توسعه كشور در عصر
رضاخاني يكي از مباني استدلالي آنهاست تا نمونهاي تاريخي از مطلوب
سياسيشان را بيان كرده باشند. اينان دولت رضاخان را موسس دولت مدرن در
ايران ميدانند. خود من به شخصه به لحاظ ذهني، جنبش مشروطه را موسس دولت
مدرن ميدانم. هرچند اعتقاد دارم فرايند ايجاد دولت مدرن در ايران هنوز
كامل نشده است.
اين دوستان ابتدا بايد ثابت كنند كه اكنون نيز ميتوان با استبداد منور و
ديكتاتور مصلح، عقبماندگيهاي كشور را جبران كرد. سپس هم نشان دهند كه
دولت رضاخاني دولت مطلقه بوده است. در زمان رضاخان هم عدهاي مثل امروز
فريب اين انديشه را خوردند، اما دولت رضاخان دولت مطلقه مدرن نبود.
رگههايي از دولت مدرن و مطلقه داشت اما خصلت سلطانياش قويتر از خصلت
مطلقهاش بود. در واقع دولت رضا شاه به عنوان مقتدرترين دولتي كه پس
انقلاب مشروطه شكل گرفت آش درهم جوشي بود از سه گرايش:
1- دولت مطلقه مدرن. يعني رگههايي از دولت مطلقه مدرن داشت اما صد در صد
هم دولت مطلقه مدرن نبود. الگوي رضاخان در اين زمينه آتاتورك و آلمانيهاي
آن روزگار بودند.
2- دومين گرايش دولت رضاخاني، بقاياي دولت پاتريمونيال قديم بود كه در
تاريخ ايران تداوم داشته است و در واقع نظام پاتريمونيال، ماتركي بود از
خاندان قاجار براي رضاخان! من در جاي ديگر ويژگيهاي نظام پاتريمونيال را
به تفصيل شكافتهام!
3- گرايش سوم تركيبي بود از شاهي باستاني و آرماني ايران و گفتمان
مليگرايانه آن دوره.
من معتقدم وجه غالب دولت رضاخان همان گرايش دوم يا نظام پاتريمونيال است.
اما آنچه باعث مشروعيت دولت رضاخان و حمايت روشنفكران و تكنوكراتها از وي
ميشد رگه اول و سوم بود. يعني رگههاي مطلقه و توسعهگراي اين دولت از
يكسو و انديشه شاهي باستان ايران از سوي ديگر. مهمترين دليل هم براي
اينكه دولت رضاخان مطلقه نبود اين است كه پس از جريانات شهريور بيست و
جانشيني محمدرضا به جاي وي، كل ساختار دولتش از هم پاشيد و همين پاشيدگي
دستگاه بود كه در دهه بيست اندكي مجال تنفس و فعاليت آزاد سياسي به
روشنفكران داد.
اين نكته را هم نبايد از نظر دور داشت كه دولت رضاخان - به خصوص در نيمه
دوم سلطنتش - از سيستم شايستهسالاري دولتهاي مطلقه خارج شده بود.
اطرافيان فهيم رضاخان يا كشته شده بودند يا در تبعيد بودند يا خانهنشين
يا در گوشه زندان. خود جناب شاه هم خاني و ملاّكي را به سلطنت ترجيح
ميداد و تبديل شده بود به يك ملاك بزرگ.
اين حرفها، يعني اينكه فعلاً به توسعه اقتصادي و افزايش درآمد سرانه فكر
كنيم و دموكراسي را بگذاريم براي روز مبادا، حرفهاي جديدي نيستند. آقاي
لئونارد پاي هم كه در زمان محمدرضا به ايران آمده بود، توصيهاش به
محمدرضا همين بود. ميگفت دموكراسي مال درآمد سرانه بالاي 6000 دلار در
سال است و شما فعلاً كاري با دموكراسي نداشته باشيد و بچسبيد به همان درآمد
سرانه.
درست است كه رابطه معناداري ميان توسعه اقتصادي و دموكراسي وجود دارد اما
اين رابطه به قول منطقيون ضروري نيست و الزاماً توسعه اقتصادي علت دموكراسي
نيست. توسعه ميتواند محرك دموكراسي باشد و حتي تسهيلكننده آن، اما
نميتوان اثبات كرد كه دموكراسي نميآيد مگر بعد از توسعه اقتصادي
نميتوان اثبات كرد كه دموكراسي ضرورتاً ميآيد پس از توسعه اقتصادي.
كشورهاي حاشيه خليج فارس را با درآمد سرانه سالی 25000 دلار نگاه كنيد.
كدامشان دموكراسي دارد؟ كدامشان پارلمان و انتخابات و احزاب جدي و موثر
دارد؟
از آن سو نگاه كنيد به هند، بنگلادش و دومينيكن در امريكاي لاتين به جنوب
آسيا. آيا توسعه اقتصادي دارند يا فيالمثل توسعهيافتهاند؟ اما
كداميك از اين كشورها است كه دموكراسي به معني نظام حزبي قوي و انتخابات
و پارلمان نداشته باشد؟
مگر آرمان دموكراسي و خاستگاه دموكراسي، آتن نيست؟ آيا دموكراسي آتني همراه
بوده است با درآمد سرانه بالا يا توسعه و صنعت؟
البته بايد ديد كه با مدافعان اين ايده تا كجا ميتوان موافقت داشت و همدل
بود؟ ما بايد خصال و ويژگيهاي پاتريمونيال دولت در ايران را از بين
ببريم. در واقع نياز به يك پروژه پاتريمونيالزدايي داريم. چراكه
رگههايي از نظام پاتريمونيال هنوز هم وجود دارد. يعني يك عوايد خاصي (PATRONAGE
) به دولت ميرسد؛ عوايد مفت: نفت! اين عوايد مفت مثل ارث بادآورده است در
رابطه پدر و پسر! كه فرزند هرآن گونه كه بخواهد از كيسه مفت خرج ميكند.
اين ارث دولت را بزرگتر ميكند، شايستهسالاري را به كناري ميگذارد و
مبناي مناصب ميشود، بركشيدگي! و دولت ميشود مجمع عزيزالسلطان و امين
حضور و نديم خلوت! و اين عزيزالسلطان ها همه جا را هم ميگيرند: از امور
كشوري گرفته تا امهات مسائل لشكري! مردم هم كه اصلاً به حساب نميآيند.
مگر ميشود دولتي كه مشروعيتش را از مردم نگرفته و جيبش را هم از جاي ديگر
پر كرده، به فكر افزايش درآمد سرانه مردم باشد تا شايد و احتمالاً پس از آن
افزايش درآمد سرانه و به تبع آن كورسويي هم از دموكراسي پيدا شود؟ اين خيال
خام خودفريبي است و نعل وارونه.
اين حرفها و تئوريها شايد به درد افغانستان بخورد اما براي ايران - با
تبار و تاريخش- دارويي نيست كه درمان كند، تازه اگر به مرگ بيمار نيانجامد.
ملتي كه 100 سال پيش نهضت مشروطه داشته، نهضت ملي شدن نفت را داشته، انقلاب
اسلامي ساي 57 را تجربه كرده است، دوم خرداد را ديده است، مردمي كه از سطح
با سوادي بالا برخوردار است، اكثرشان شهرنشين هستند و چندرسانهاي و چند
منبعي هستند، به اين مردم نميشود ديكتاتوري كرد؛ ولو ديكتاتوري صالح
توسعهگرا!
مردم ايران شايد هنوز شهروندان خوبي براي دموكراسي نباشند و مشتاقانه از يك
فعاليت دراز آهنگ و طاقتفرساي اصلاحطلبانه براي دموكراتيك كردن دولت
كاملاً و مستمراً حمايت نكنند، اما يقيناً زير علم ديكتاتوري هم سينه
نخواهند زد.
در ضمن، خود ديكتاتوري صالح توسعهگرا هم لوازم و شرايطي دارد. حزب و
تشكيلات ميخواهد. آن هم تشكيلاتي كه هر روز يك انشعاب تازه از آن بيرون
نزند. حمايت و همدلي بدنه نيروي نظامي را ميخواهد. خواب رزمآرا و
رضاشاه خوابي است سنگين. البته شايد روياي شيريني باشد اما از خواب گران
خيز!
در انتها سپاس گرم و خسته نباشيد خود را تقديم ميكنم به دانشجويان و
كوشندگان برپايي اين همايش.
سعيد حجاريان
تهران/ ارديبهشت 1386
|