خانه - سیاست - اقتصاد- کتاب - زنان -صلح - رحمان هاتفی - فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها - تماس وهمکاری - ویژه نامه |
خيانت به سوسياليسم |
نویدنو:05/03/1385 خيانت به سوسياليسم
منبع: سايت حزب کمونيست ايرلند توماس کنی برگردان: ع. سهند سخنرانی توماس کنی، يکی از نويسندگان کتاب «خيانت به سوسياليسم» در گردهمآيی اعضا و دوستداران حزب کمونيست ايرلند ( ۱۹ ژوييه ۲۰۰۵، دوبلين) مايلم از طرف نويسنده مشترک کتاب و دوستم، پروفسور Roger Keeran از حضورتان برای شنيدن صحبتهايم در باره کتاب خيانت به سوسياليسم، که کمی بيش از يکسال پيش از طرف ناشر بينالملل منتشر شد، تشکر کنم.۱
چرا موضوع علت فروپاشی شوروی اينقدر مهم است؟ اندرو موری، رهبر ضدجنگ بريتانيا، در کتاب تازهای بنام کابوس جديد حزب کارگر(A New Labour Nightmare) – که ظهور رهبری سنديکايی جديد و راديکالتر در برابر تونی بلر و شرکا را نشان میدهد- با نسل قديمیتر سنديکاليستهای چپ بريتانيا، منجمله کن گيل(Ken Gill) - نامی که برای بسياری در اين اتاق آشناست، نيز مصاحبه کرده است. گيل در پاسخ به سؤالی در باره کمونيستهای اروپايی (Eurocommunists) ديروز – که خود او با آنها مبارزه کرد و امروزه از جهان کنونی، که در آن اتحاد شوروی وجود ندارد و جنبش چپ بريتانيا تضعيف شده است، راضی نيستند – پاسخ میدهد: «از اين فاکت که آنها اين چيزها را مینويسند بايد استقبال کرد. اين کار مهمی است. مايلم از هابس بام(Hobsbawm) ۲ بپرسم در باره پايان شوروی چه احساسی دارد. من احساس میکنم که چپ بايد به نحوی اتحاد شوروی را احيا کند، البته نه به معنای توليد دوباره آنچه که اتفاق افتاد، بلکه به معنای قرار دادن آن در روشنايی واقعاً مثبت تاريخی. من فکر نمیکنم، بدون آنکه به اتحاد شوروی، با همه مشکلاتش، به مثابه يک گام بزرگ به جلو برای زحمتکشان جهان نگاه شود، مبارزه برای سوسياليسم به طور واقعی به حرکت درآيد.» طرح صحبت مايلم حدود بيست دقيقه در باره اينکه چرا اين کتاب را نوشتيم، تزهای کتاب، دو يا سه شهود جديد که در جريان نگارش کتاب صورت گرفت، و ميزان استقبال از آن صحبت کنم. پس از آن به هر سؤالی که داشته باشيد پاسخ خواهم داد. تا سال ۱۹۹۱، روند اصلاحات که به دست گورباچف شروع شده بود، به چيز کاملاً متفاوتی تغيير کرد: نابودی کامل اتحاد شوروی و سوسياليسم شوروی. اتحاد شوروی به پانزده حکومت جداگانه تجزيه شد. بخش عمده اموال دولتی و دارايیهای اشتراکی به سرقت رفت، فروخته شد و به مالکيت خصوصی درآمد. برنامهريزی دولتی ناپديد شد؛ به اصطلاح بازار آزاد بازگشت. حزب کمونيست نقش رهبری خود را از دست داد، و عملاً برای مدتی در روسيه غيرقانونی شد. داستان اقتصادی از ۱۹۹۱ به بعد چيزی به جز سقوط شرايط اقتصادی اکثريت مردم و ظهور ميلياردرهای جديد- به اصطلاح اوليگارشها- نبوده است.
فقر کودکان: سرچشمه جرايم و اعتياد در روز ۱ ژوئن ۲۰۰۵، خبرنگار رويترز از مسکو گزارش داد: وزير کشور روز چهارشنبه اعلام کرد، در نتيجه موجی از محروميت که قبلاً فقط در زمان جنگ ديده میشد، فقر شديد کودکان و بیسرپناهی در روسيه، جرايم و اعتياد را تغذيه میکند. رشيد نورگاليف( Rashid Nurgaliyev) وزير کشور روسيه، طی سخنانی که صراحت آن از يک سياستمدار روسی تعجببرانگيز است، به مناسبت روز جهانی کودک گفت: ۷۰۰ هزار يتيم، و دو ميليون نوجوان بیسوادند. او در يک گردهمآيی در وزارتخانه خود گفت: «در حال حاضر ما با موج سوم کودکان بیسرپناه مواجه هستيم- پس از دو موج جنگ داخلی و جنگ جهانی دوم. ما بايد فعاليتهای همه ايالات، سازمانهای اجتماعی، گروههای حقوق بشر و شهروندان را برای حل اين مشکل، متحد کنيم.» او همچنين گفت که اعتياد رو به افزايش نهاده است و کودکان بسياری تقرباً در ۱۱ سالگی به مواد مخدر رو میآورند. از دهه ۱۹٨۰ تاکنون، مرگ و مير ناشی از اعتياد، ۴۲ برابر شده است. فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ نظام درمانی و تأمين اجتماعی روسيه را در شرايط کمبود بودجه و نبود تجهيزات مناسب برای مقابله با بيکاری و فقری که متعاقباً مستولی شد، قرار داد. فروپاشی شوروی همچنين به کاهش شديد جمعيت، افزايش شديد نرخ مرگ و مير و استفاده از الکل و مواد مخدر انجاميد. بودجه دولتی در سالهای اخير افزايش يافته است، اما حضور افراد خيابانی در ايستگاههای قطار و اماکن عمومی هنوز متداول است. نورگاليف گفت علاوه بر فقدان کنترل والدين و استيصال کودکان برای امرار معاش که موجب افزايش شمار جرايم میشود، بدرفتاری والدين اغلب موجب فرار هزاران کودک میشود. او گفت: «کودکان که خود را در شرايط اجتماعی دشواری میيابند و شاهد بیتفاوتی نسبت به سرنوشتشان هستند، سعی میکنند با استفاده از ابزار خشونتآميز و بزهکارانه مشکلات خود را حل کنند.» وی افزود کودکان محروم اغلب دانسته به دام گروههای افراطی- به ويژه گروههای نژادپرست- میافتند که مسؤول قتلهای زيادی در سراسر روسيه اند- به خصوص چند دختر جوان در شهر سن پترزبورگ. او گفت: «اين گروهها دارای ساختار و رهبری واحد نيستند. اما موقعی که اعضا دور يک رهبر قوی جمع شوند، به راحتی قابل هدايت هستند و میتوانند دست به جنايت بزنند.» اعتياد به مواد مخدر نيز افزايش شديد داشته است، حدود چهار ميليون نوجوان از مواد مخدر استفاده میکنند و بيش از يک ميليون نفر معتادند. وی افزود: «متوسط سن شروع استفاده از مواد مخدر در کشور ما، از ١۷ سال به ١١ سال کاهش يافته است.» او گفت نهادهای دولتی در همکاری برای حل مشکل قصور میکنند و برای پی بردن به دامنه کامل آن به آمار دقيقتر نياز است. انگيزه نگارش کتاب برای ما، مانند بسياری ديگر، سؤال اين بود که چگونه و چرا اين رويداد خطير، به ويژه تخريب يا از هم گسيختگی سالهای ۱۹۹۱- ۱۹٨۵ اتفاق افتاد؟ فکر میکنم شما انگيزه نگارش اين کتاب و تفاوت آن با کتابهای ديگر در باره اين موضوع را فقط با شناخت از من درک میکنيد. من در دهه ۱۹۵۰، طی سالهای جنگ سرد در محله کوئينز (Queens) شهر نيويورک بزرگ، در يک خانواده پُراُولاد کاتوليک ايرلندی- آمريکايی بزرگ شدم. پدر و مادر من، قوياً جانبدار سنديکا، قوياً هوادار حزب دمکرات بودند، که در آن زمان به معنی حمايت از برنامه اقدام جديد(New Deal) فرانکلين دلانو روزولت ((Franklin Delano Roosevelt بود. اما، آنها به غير از هواداری خاص برای آزادی ايرلند و احساس عام بشردوستانه، هيچ نوع گرايش چپی نداشتند. به برکت سخاوت و بلندپروازی آنها، در مدرسه ابتدايی يسوعيون (Jesuits) کاتوليک در دانشگاه فوردهام شهر نيويورک، آموزش خرده بورژوايی مذهبی ديدم. من همه پيشداوریهای آمريکايی در باره اتحاد شوروی، که اساساً در اين خلاصه میشد که شوروی استبداد تماميتخواهی است که در پی تصرف جهان است، را آموختم. سه چيز مرا تغيير داد. ۱- در اواخر دهه ۱۹۶۰، دانشجو که بودم در جنبش عليه جنگ در ويتنام فعال شدم- ابتدا در چپ پاسيفيست کاتوليک بريگانس (Berrigans) و بعداً در جناح راديکالتر جنبش ضدجنگ. ۲- من در ايالات متحده در فعاليت حمايتی از انجمن حقوق بشر ايرلند شمالی فعال بودم، و در آنجا در جريان نوشتههای سياسی اعضای حزب کمونيست ايرلند قرار گرفتم. ايدههای من شروع به تغيير کردند. من به مارکسيسم و سوسياليسم علاقهمند شدم. مطالعه در باره انقلاب روسيه و درک اهميت حمايت شوروی از مبارزه رهايیبخش ويتنامیها، موجب فرسايش پيشداوریهای افراطی شورویستيزانه پيشين من شد، گرچه در باره شوروی به عنوان مدل سوسياليسم بدبين باقی ماندم. ۳- زمانی که دانشجوی فوق ليسانس رشته اقتصاد بودم، در نتيجه کنجکاوی، در سپتامبر ۱۹۷۲در يک تور سه هفتهای سفر به اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی، برای مطالعه نظام اقتصاد برنامهای، ثبت نام کردم. نام تور «صنايع، معادن و کشاورزی» بود، و فردی بنام لم هريس (Lem Harris) که خود از دهه ۱۹۳۰ يک کمونيست سازماندهنده کارگران کشاورزی بود، و در سال ۱۹۷۲ برای من باستانی به نظر میرسد، سرپرستی آن را به عهده داشت. او سال گذشته، پس از بيش از ۱۰۰ سال زندگی، درگذشت. اکثر شرکتکنندگان در تور يهوديان مسنتر، کمونيستهای سابق يا جاری ايالات متحده بودند. صحبت با آنها در باره دهههای ۱۹۳۰، ۱۹۴۰، ۱۹۵۰، به باز شدن چشمهای من کمک کرد. از آن نقطه به بعد، تصميم گرفتم نگاه دقيقتری به تاريخ شوروی بياندازم، تحولات شوروی را دنبال، و کلاسيکهای مارکسيسم- لنينيسم را مطالعه کنم. و من بيش از پيش، با آنچه که اتحاد شوروی بود، سمپاتی پيدا کردم. نتيجتاً، فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱، که در پی فروپاشی يکی بعد از ديگری سال ۱۹٨۹ در اروپای شرقی اتفاق افتاد، برای من صرفاً يک انتقال سياسی در اروپای دور نبود؛ ضربه شخصی طاقتفرسايی بود به کل شناخت من از جهان. اطمينان دارم افراد زيادی، شايد بعضی هم در اين اتاق، در سال ۱۹۹۱ضربه سختی خوردند. رسانههای آمريکا و جهان فرياد میزدند فروپاشی شوروی همه ايدهها و تعهداتی را که من فقط پس از يک مبارزه دردناک و آهسته، و با رها کردن خود از آموزش بد و پيشداوری دوران جوانی به آنها رسيده بودم، بیاعتبار کرد. احساس میشد قانون جاذبه از کار افتاده است. سيستم تبيينی من ديگر قادر به توضيح جهان اطرافم نبود. چندين سال بعد از آن، افسرده و از نظر سياسی سردرگم، تلوتلو میخوردم. يک سؤال وجودم را میساييد. اگر سوسياليسم و اتحاد شوروی از پا درآمده است، اين در معتبر بودن مارکسيسم به عنوان يک تئوری و ماندگاری سوسياليسم به عنوان يک هدف سياسی چه تأثيری دارد؟ انتظار موجی از آثار و افکار جديد در باره اين سؤال حياتی دورانمان را داشتم، اما آنچه که موجب ترس من شد اين بود، که دهه ۱۹۹۰ هم رفت و خبری نشد. خوشبختانه، من تنها نبودم. دوستم راجر کيران- يک مورخ واقعی، نويسنده اثر کلاسيک تاريخ کارگری، حزب کمونيست و اتحاديههای کارگران خودروساز(The Communist Party and the Auto Workers’ Unions) - همين «آثار پريشانی بعد از شوروی»( post-Soviet stress syndrome) را داشت. من سر به سر او میگذاشتم: «واقعاً، بايد کتابی در اين مورد بنويسيم. بايد سعی کنيم برای خودمان روشن کنيم چه اتفاق افتاده است.» راجر در ابتدا، مردد بود. هيچکدام از ما روسی نمیدانست؛ هيچکدام از ما زمينه تخصصی در تاريخ روسيه يا شوروی نداشت. با اين وجود، با پافشاری من، ترديد راجر از ميان رفت. چه فرقی میکند اگر ما نتوانيم روسی حرف بزنيم يا زمينهای در تاريخ روسيه نداشته باشيم؟ اين کتابی بود که ما فقط به خاطر علاقه صرف به آن، میخواستيم بنويسيم. بنابراين، در نوامبر ۱۹۹۹ شروع کرديم. در سال ۲۰۰۰، راجر فرصت يافت 6 ماه مرخصی بگيرد، که به ما خيلی کمک کرد. من اما، به يک پژوهشگر آخر هفته تبديل شدم. حتا يک تک کتاب در باره علت سقوط شوروی، از طرف يک نويسنده دارای سمپاتی نسبت به تجربه شوروی يا تئوری مارکسيستی منتشر نشده بود. (کتاب ناب و پيشتاز دوست خوب ما بهمن آزاد، مبارزه قهرمانانه، شکست تلخ Heroic Struggle, Bitter Defeat در اواخر سال ۲۰۰۰، زمانی که کار ما شروع شده بود، منتشر شد.)۳ بديهی است منظور اين نيست که هر چه در باره فروپاشی شوروی نوشته شده بود، بیارزرش بود. برعکس، بيشتر کارهای انجام شده، بر پژوهش خوب قرار داشتند و آگاهیبخش بودند. با اين وجود، از نقطه نظر ما، بيشتر ادبيات موجود از محدوديتهای روشنی رنج میبردند. اول از همه، برخی از تحقيقات موجود، گرچه با زرق و برقهای پژوهشی آراسته شده اند، اما بر فرضييات خصمانه نسبت به اتحاد شوروی قرار دارند و به عنوان تاريخ جدی بیفايده اند. کتابهای «صاحب نظرانی» مانند ريچارد پايپس (Richard Pipes) از دانشگاه هاروارد و جک متلاک(Jack Matlock) از دانشگاه کلمبيا، رجزخوانیهای سياسی که با پینويسها ملبس شده اند- افترا در پوشش بحث تاريخی اند. مشکل بتوان نويسندگانی را باور داشت که معتقدند علاقه به مالکيت خصوصی بخشی از ذات بشری است و بنابراين شوروی متلاشی شد، چون که با حذف مالکيت خصوصی مرتکب يک عمل غيرطبيعی شده بود. حتا نويسندگانی که مشغوليت ذهنی امثال پايپس و متلاک را ندارند، سؤالات مورد علاقه ما را مطرح نمیکردند، زيرا فقط مارکسيستها به اين گونه سؤالات به طور واقعی علاقه دارند. به عنوان مثال، تناقضات مادی- اقتصادی- چه نقشی در سقوط بازی کردند؟ به طور واقعی، تنها يک سوسياليست به اين سؤالها علاقه دارد: آيا در مقابل راه اصلاحات انتخاب شده از طرف گورباچف، گزينههای ماندنی وجود داشت؟ موقعی که راه گورباچف شروع به توليد فجايع کرد، چرا او تغيير نکرد، يا چرا کس ديگری جای او را نگرفت؟ چرا سوسياليسم به شکلی در چين، کوبا، ويتنام، و کره شمالی باقی ماند، اما در اتحاد شوروی که ريشهدارتر بود، باقی نماند؟ آيا اضمحلال شوروی غيرقابل اجتناب بود؟ يک چيز حيرتانگيز در باره کتاب اين بود که در پايان کار، نظر ما در باره فروپاشی شوروی، کاملاً با فرضياتی که با آنها شروع کرده بوديم، فرق میکرد. من متعاقباً پی بردم چقدر تلويحاً با پذيرش نظر غالب در ميان پژوهشگران بورژوا، سوسيال رفرميستها و ليبرال رفرميستها، شروع کرده بودم که میگويد اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی به علت نبود دمکراسی سقوط کرد- ايدهای که به طور ژرف با اجماع ضدکمونيستی، از جمله در ميان برخیها که خود را کمونيست میدانند نيز- عجين است. ما نگاه به فروپاشی شوروی را همانطور شروع کرديم که مارکس و لنين به انقلاب نگاه میکردند. برای مارکس، تضاد بين روابط توليد و نيروهای مولده، پويايی مرکزی انقلاب بود. بدين معنا که، انقلاب زمانی اتفاق میافتد که روابط توليدی (روابط اجتماعی بين آنهايی که توليد را پيش میبرند) نيروهای مولده (به ويژه پتانسيل توليدی فنآوری جديد) را محدود کرده و مانع رشد آنها شوند. ما همچنين انديشههای لنين در باره وضعيت انقلابی را در نظر داشتيم، يعنی، برای اينکه يک دگرگونی تاريخی عظيم مانند انقلاب صورت بگيرد، نه تنها تودههای مردم بايد نخواهند مانند گذشته به شيوه قديم زندگی کنند، بلکه گروههای حاکم نيز نتوانند به شيوههای قديم به حکومت خود ادامه بدهند. بر اين، ما رويکرد برخی از مورخين مارکسيست را اضافه کرديم که در توضيح انقلاب فرانسه و جنگ داخلی آمريکا، يعنی تغييرات عظيم ناشی از تلاقی بحرانها در زمان و مکان واحد- تلاقی بحرانهای اقتصادی و سياسی گوناگونی که به اندازه کافی بزرگ هستند که بتوانند يک نظام را پايين بکشند- به کار گرفته شده است. انديشه مارکس در باره تضاد بين روابط توليدی و نيروهای مولده، برخی راههای بالقوه پژوهش پيرامون سقوط شوروی را نشان داد؛ به ويژه در ارتباط با اين ايده که شايد مالکيت اشتراکی و برنامهريزی مرکزی، پتانسيل توليدی فنآوری کامپيوتری دهه ۱۹٨۰را خفه میکرد. انديشههای لنين و انديشه تلاقی بحرانها، چيزی را نشان داد که در ابتدار به نظر میرسيد راهی مولد برای پژوهش باشد. اتحادشوروی، در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوايل دهه ۱۹٨۰، آشکارا با مشکلات روی هم ريخته مشخصی روبرو بود: منجمله ناخشنودی بر سر کيفيت و کميت کالاهای مصرفی مشخص، هدر رفتن منابع در نتيجه مسابقه تسليحاتی با آمريکا، انجماد سياسی مشخص که نماد آن را در سالخوردگی رهبران بالای حزب میشد ديد، و غيره. با اين وجود، همه اين پژوهشها در برابر يک فاکت غيرقابل انکار در گل ماندند. در شوروی سال ۱۹٨۵، زمانی که گورباچف به قدرت رسيد، هيچ بحرانی وجود نداشت. مطمئناً، مشکلاتی وجود داشت، اما آنها مشکلاتی مزمن بودند، نه حاد. هيچيک از علايم يک نظام بحرانزده وجود نداشت. آيا مانند کسادی يا رکود اقتصادی، اقتصاد در تقلا بود و رشد اقتصادی رو به کاهش داشت؟ خير: رشد اقتصادی، با نرخی بيشتر از بسياری از کشورهای سرمايهداری، در جريان بود. آيا سطح زندگی در حال سقوط بود؟ خير: سطح زندگی رو به افزايش داشت و به سطح زندگی در اروپای غربی و آمريکا نزديک میشد. آيا نشانههای نارضايتی سياسی گسترده، اعتصابات، تظاهرات، جمعآوری امضا و اعتراضات وجود داشت؟ خير: نظرسنجیها نشان میدادند سطح رضايت مردم شوروری از نظامشان، در سطح رضايت مردم آمريکا از نظامشان قرار داشت. آيا ما میگوييم نظام شوروی بدون هيچ اشکال و بحرانی تخريب شد؟ خير، نه دقيقاً. همه نشانههای کلاسيک بحرانهای اقتصادی و سياسی در اواخر دهه ۱۹٨۰ در شوروی ظاهر شد: کاهش رشد اقتصادی، سقوط سطح زندگی، تظاهرات، جمعآوری امضا و اعتراضات. نکته اين جاست که همه شواهد نشان میدهند اين بحرانها محصول اصلاحات گورباچف بودند، و نه بحرانهايی که مستقلاً و خود به خود ظاهر شده باشند. گورباچف در تلاش برای درمان کمبودهای مشخص اقتصادی و سياسی جاری، توانست مشکلات کوچک را به مشکلات بزرگ، و مشکلات بزرگ را به فاجعه تبديل کند. اين بينش، ما را به سمت تمرکز توجهمان بر شناختن سياستهای گورباچف کشاند. او چه کار میخواست بکند؟ سياستهای او از کجا میآمد؟ آيا آنها هميشه نادرست بودند، يا بعداً نادرست شدند؟ و غيره. در جريان تجزيه و تحليل سياستهای گورباچف، ما به دو شهود بزرگ برخورديم- لحظات ناگهانی درونبينی که بر هر چه تيره و تار است، نور میافکند و آن را قابل فهم میکند. شهود شماره يک اولين شهود در نتيجه خواندن کامل خاطرات دو چهره بالای حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروری سوسياليستی به دست آمد: آناتولی چرنيايف (Anatoly Chernyaev)، کارشناس ارشد روابط خارجی، و وياچسلاو مولوتف ( Vyacheslav Molotov)- متولد ۱٨٨۰ که تا سال ۱۹٨۶ زنده بود- و برای مدتی رهبر رده دوم حزب بود. در اينجا، دو مقام رسمی قرار دارند که خاطراتشان دو فرد را در دو سمت متضاد هر موضوعی نشان میدهد. همان موقع، بيانيهای از حزب کمونيست روسيه را خوانديم که در سال ١۹۹۷ گفته است بحران اتحاد شوروی به اين دليل اتفاق افتاد که «دو گرايش کاملاً متضاد در حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی وجود داشت- پرولتری و خرده بورژوايی.» از اين مطالعات اين بينش حاصل شد که آنچه که تحت رهبری گورباچف اتفاق افتاد يک تقلب پراکنده و غيرمنسجم نبود، بلکه مبارزهای بود بين دو گرايش در درون حزب کمونيست شوروی، مبارزهای که به خود انقلاب برمیگشت- در واقع به قبل از انقلاب. اختلاف بر سر چگونگی ساختمان سوسياليسم بود: يکی، گرايش پرولتری که به سمت تقويت حزب و نقش آن، گسترش مالکيت اشتراکی و کامل کردن برنامهريزی مرکزی تمايل داشت؛ و ديگری، گرايش خرده بورژوايی که به سمت تضعيف حزب و نقش آن، در کنار مالکيت اشتراکی اتکا بر ديگر اشکال مالکيت، و تمرکززدايی در زمينه برنامهريزی و تصميمگيری تمايل داشت. گورباچف با حمايت از رويکرد اول دست به اصلاحات زد، اما در سال ۱۹٨۷ به طرف رويکرد دوم رفت. اگر اين بينش درست باشد، بديهی است که به يک سری سؤالات میانجامد. پس از هفتاد سال سوسياليسم، پايههای مادی و اقتصادی رويکرد خرده بورژوايی به اصلاحات چه بود؟ آيا گورباچف هميشه جانبدار رويکرد خرده بورژوايی بود، و صرفاً آن را برای مدتی پنهان کرد، يا او در واقع از يک رويکرد به ديگری تغيير کرد؟ اگر او تغيير کرد، تغيير کی و چرا صورت گرفت؟ شهود دوم اين سؤالات به شهود دوم انجاميد: کشف اينکه به رغم هفتاد سال سوسياليسم، پايه مادی نظرات خرده بورژوايی در اتحاد شوروی وجود داشت. در اصل، ريشه اين نظرات خرده بورژوايی در طبقه بزرگ دهقانان بود و مدتها بعد از انقلاب به حيات خود ادامه داد. با صنعتی شدن اتحاد شوروی و رشد شهرنشينی و طبقه کارگر، شمار دهقانان و پايگاه اجتماعی نظرات خرده بورژوايی کاهش يافت. با اين وجود، تعدادی پژوهشهای کارشناسانه جدی در باره اتحاد شوروی که در اواخر دهه ۱٩۷۰ منتشر میشد، به پديده نسبتاً جديدی در اتحاد شوروی اشاره میکردند که در اواخر دهه ۱۹۵۰شروع شده بود: يک اقتصاد دوم، متشکل از بنگاههای خصوصی قانونی، اما عمدتاً متشکل از بنگاههای غيرقانونی يا بازار سياه. اقتصاد دوم طی سالهای خروشچف رشد مستمر داشت، اما در دروان برژنف سريعتر رشد کرد، و گورباچف آن را کاملاً آزاد کرد. اقتصاد دوم، گروههای رو به رشدی را شکل میداد که منافع اقتصادیشان با حرکتهای گورباچف برای تضعيف حزب کمونيست، تضعيف برنامهريزی مرکزی، و گسترش و قانونی کردن مالکيت خصوصی و بازار منطبق بود. با هر حرکت گورباچف در اين مسير، او نه فقط جامعه را عميقتر و عميقتر به ورطه هرج و مرج اقتصادی و سياسی و درگيریهای قومی سوق میداد، بلکه به نيروهای اجتماعی که خواست احيای کامل سرمايهداری را داشتند، نيرو و اعتماد به نفس میبخشيد. اين، بازگشت به گذشته را هر چه بيشتر، مشکل میکرد. و آيا غير از اين است که دراماتيکترين دليل برای اثبات واقعيت اندازه و قوت اقتصاد دوم، فاکت سرسختی است که از ۱۹۹۱ تاکنون در برابر چشمهای ما ظاهر شده و باقی مانده است؟ سرمايهداری مافيايی پانزده سال گذشته از کجا آمد؟ آيا در لحظهای که پرچم سرخ در کرملين به پايين کشيده شد، به طور ناگهانی از زمين سبز شد؟ خير: نطفه سرمايهداری مافيايی سالها پيش از آن بسته شده بود. چرا ما نتوانستيم آن را ببينيم؟ به دلايل بسيار. جانبداران سوسياليسم میخواستند باور کنند اينها پديدههای باقیمانده از گذشته اند، نه مشکلات جديد. هيچيک از ما نمیخواست بر آتش شورویستيزی هيزم اضافه کند. ديدن آن مشکل بود، زيرا تئوری ما (و تئوری خود شورویها) اجازه اين کار را نمیداد. تعداد کمی از ما، ادبيات وسيع ضدشوروی، که شامل کار گريگوری گراس (Gregory Gross) و ديگران در باره اقتصاد دوم میشد را خوانديم. تجربه باوری محض، کمک نخواهد کرد. هر مسافر، داستان بازار سياه «جينهای آبی» خودش را داشت، اما بررسی پديدهای که واقعيت آن رسماً انکار میشود و در باره آن هيچ دادهای جمعآوری نمیشود، دشوار است. ما از دو بررسی مثبتی که اينجا در ايرلند از کتابمان شده است، ممنونيم. در بريتانيا و استراليا، روزنامههای چپ از ما بررسیهای مثبتی داشته اند. مورنينگ استار از نظر انتشار زود به زود و رايگان آگهی، فوقالعاده بوده است. کتاب در چين در دست ترجمه است، و به فارسی ترجمه شده است.* انتشارات کمونيستی آلمان به زودی آن را بررسی خواهند کرد. راجر کيران و من معتقد نيستيم حرف آخر را در باره فروپاشی شوروی گفته ايم. علاوه براين، ما تنها دانشجويان فروپاشی شوروی نبوديم که سه عنصری که بر شمردم را ديدند: ۱- ديگران ديدند که فروپاشی مستقيماً از سياستهای گورباچف ناشی شد، نه از يک بحران ساختاری. اين بدين معناست که کلمه تخريب در واقع استعارهای دقيقتر از «فروپاشی» است. ۲- ديگران دو گرايشی را که از انقلاب تا زمان گورباچف در سياست شوروی وجود داشت، ديدند. ۳- همچنين، ديگران ديدند که ۳۰ سال قبل از ۱٩٨۵، اقتصاد دوم در جام سوسياليسم پيدا شد و رشد کرد. سهم کم و بيش مشخص ما، تا آنجا که میدانم، اين بود که اين سه پديده را آن طور که شرح آن رفت، در ارتباط با هم ديديم، به نحوی که هم فروپاشی را توضيح داد و هم نشان داد که فروپاشی به هيچوجه ناگزير نبود.
پینويسها:
1. Roger
Keeran and Thomas Kenny, Socialism Betrayed: Behind the Collapse of
the Soviet Union (New York:
International Publishers,
2004; ISBN 0-7178-0738-X). 3. Bahman Azad, Heroic Struggle, Bitter Defeat: Factors Contributing to the Dismantling of the Socialist State in the Soviet Union (New York: International Publishers, 2000; ISBN 0-7178-0726-6).
* «خيانت به سوسياليسم: پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی» ترجمه محمد علی عمويی.
|
Free Web Counters & Statistics |