هژمونی ایالات متحده آمریکا و بحران آن
ارنست وویت
-
برگردان: خ. طهوری
منبع: تارنگاشت عدالت
با تلاشی اتحادجماهیر شوروی و پیمان ورشو تنها جنگ سرد به پایان نرسید،
بلکه پریود سیاست جهانی دوقطبی بودن که از پایان جنگ دوم جهانی شکل گرفته
بود، نیز خاتمه یافت. برای ایالات متحده آمریکا که اکنون با فاصله زیاد
پرقدرتترین کشورجهان بود، سلطه بر تمامی جهان بسیار نزدیک بنظر میرسید و
آنها بکمک همپیمانان بسیار نزدیک خود تصمیم گرفتند تا پس از سوسیالیسم،
اکنون دستاوردهای مبارزات ضداستعماری را نیز تا حد امکان ازمیان بردارند.
آنها که سرمایهداری خود را نهایت رشد و تکامل بشریت میدانستند، از زبان
«فرانسیس فوکویاما» «پایان تاریخ» را اعلام کردند. این «پایان تاریخ» را
برخی دیگر از متفکران امپریالیسمِ سرمایهداریِ پیروزمند بمعنای شانسی
تعبیرکردند که حتا بتوان دستاوردهای انقلاب بورژوائی را نیز بعقب برگرداند.
مثلاً «ژوزف یوفه» ایدئولوگ دست راستیِ محافظهکار که یکی از ناشرین یک
مجله هفتگی پرنفوذ آلمان است، ادعا کرد که پایان آلمان دمکراتیک و
اتحادجماهیر شوروی «اصولاً پایان یک دوران استبدادی و توتالیته است که
دقیقاً 200 سال پیش با انقلاب فرانسه آغاز شد.» 1
«تنها قدرت جهانی»
ژیگنیو برژیسنسکی در کتاب خود «تنها قدرت جهانی» که در سال 1997 انتشار
یافت، پیشطرح کاربردی برای عملی ساختن سلطه جهانی ایالات متحده آمریکا را
زیر نام «هژمونی طراز نوین» آماده ساخت. این طرح فرض را براین میگذاشت که
قدرت و نفوذ ایالات متحده آمریکا در سطح دنیا توسعه خواهد یافت، گرچه که «
غلبه بر قاره یوروـ آسیا هنوز امروز پیش شرط اساسی برای دستیابی به سلطه
جهانی است.» 2 این غلبه بقول برژینسکی از نظر تاریخی بی همتا است: «ایالات
متحده آمریکا نه تنها کلیه اقیانوسها و دریاها را تحت سلطه خود دارد...
بلکه نیروهای نظامی ایالات متحده آمریکا در بخشهای شرقی و غربی قاره یورو
ـ آسیائی استقرار یافتهاند و علاوه برآن خلیج فارس را نیز کنترل میکنند.»
علاوه برآن « تمام قاره مملو از نوچگان و باجدهندگانی است که برخی از آنها
مایلند وابستگی خود را به واشنگتن حتا بیشتر کنند.» 3 ولی برژینسکی در
عینحال آنقدر واقع بین هست که تکیه کند، «آمریکا در مقام قدرت رهبری کننده
تنها دارای یک شانس تاریخی کوتاه است.» روی همین اصل وی امید دارد که «
حاکمیت ایالات متحده آمریکا حداقل برای یک نسل، بهتر که بیشتر، حفظ گردد.»
4 برژینسکی برای اینکه «هژمونی طراز نوین» ایالات متحده آمریکا برای مدت
نسبتاً طولانی حفظ گردد، از دولتمردان ایالات متحده آمریکا میخواهد که «
سه اصل اساسی استراتژی جهانی امپریالیستی را رعایت کنند:
• از قول و قرار گزاردن کشورهای وابسته ما بین خود جلوگیری بعمل آورند و
وابستگی آنها را به ایالات متحده آمریکا در مورد حفظ امنیت برقرار
نگهدارند
• کشورهای خراج دهنده را گوش بفرمان و مطیع نگهدارند
• و کوشش کنند که خلقهای وحشی (بربر) با یکدیگر متحد نشوند.» 5
امپریالیسم کلکتیو
دقیقاً همین «سه اصل اساسی استراتژی جهانی امپریالیسم» پرده از جوهر و خصلت
هژمونی ایالات متحده آمریکا برمیدارد. این سرکردگی قبل از هرچیز توسط
پیمانهای مختلف که طبیعتاً منافع رقیب نیز در آنها عمل میکند، ممکن
میگردد. ولی وضع مشترک امپریالیستی ایالات متحده آمریکا، جامعه اروپا،
ژاپن و اسرائیل در مقابل کشورهائی که مایل نیستند مجدداً یوق استعمار را
بگردن گیرند، تعیین کننده است. آنها در این مسئله متفقالقولند که باید
بهر وسیله آنچنان نظم جهانی را استوار نگهدارند که برای کشورهایشان، با 20
درصد جمعیت جهان، مصرف 80 درصد از منابع جهان را تضمین کند و برای «بقیه»
بشریت تنها 20 درصد باقی گزارد. با این هدف جامعه اروپا مکرراً آزادنه
گردن به سرکردگی ایالات متحده آمریکا مینهد. بقول «اولریش دوخرف» ، «تحت
لوای امپراطوری ولی در درون امپراطوری».6 مدتهاست پیمان نظامی ناتو که
درسالهای اخیر بشدت در شرق رشد کرده است، به یک نیروی رزرو نظامی از یک سری
کشورهای دستنشانده و مطیع تبدیل گردیده، که بنا به میل ایالات متحده
آمریکا در مقام سرکرده، اینجا و آنجا مورد استفاده قرار میگیرد.
سالها پیش «سمیر امین» امکانات عملکرد امپریالیسم کنونی در سطح جهان را در
داشتن 5 انحصار که در زیر خواهد آمد، استدلال میکرد:
1 ـ انحصار مالکیت تکنولوژی مدرن.
2 ـ انحصار کنترل جریانهای مالی در سطح جهان
3 ـ انحصار کنترل راههای بهرهبردای از منابع طبیعی کره زمین
4 ـ انحصار کنترل وسائل ارتباطی و رسانهای
5 ـ انحصار داشتن سلاحهای کشتار جمعی.
اعمال این انحصارات تنها توسط عملکرد دستجمعی و مکمل ولی گاه نیز پر تنش
مابین سرمایه بزرگ صنعتی و مالی و همینطور کشورهای خادم آنها صورت
میگیرد.» 7 با تکیه به این انحصارات و مصمم به حفظ آنها، ایالات متحده
آمریکا و همپیمانان آن در صدد استقرار آن «نظمنوین جهانی» هستند که جورج
بوش در نوامبر سال 1991 اعلام داشت. محتوی واقعی این «نظم نوین» مورد سئوال
قراردادن «نظم قدیم جهانی» که بر پایه حقوق بینالملل و منشور سازمان ملل
متحد تنظیم شده بود و همینطور اعمال یک امپریالیسم و کلنیالیسم نوین که
توسط ایالات متحده آمریکا به اجرا گزارده میشد، مورد پشتیبانی همپیمانان
وی قرار داشت و از طرف بقیه دنیا میبایستی تحمل میگردید، بود. بنظر «سمیر
امین» ایالات متحده آمریکا در تعقیب اهداف نامبرده کوشش میکنند تا سازمان
نظامی ناتو بمثابه ناظم نظم نوین را جایگزین سازمان ملل متحد نماید و به
اساس سنتی سیاست که قبل از تاسیس سازمان ملل متحد در سال 1945 حاکم بود
بازگردد که قبل از هرچیز حکم میکرد که مشکلات سیاسی بکمک جنگ حل گردد. و
این مسئله به هیچ وجه اتفاقی نیست، زیرا: «هژمونی طلبی ایالات متحده آمریکا
بیشتر بر قدرت بیش از اندازه نظامی آن استوار است تا « مزایای» سیستم
اقتصادی آن.» 8
جنگ برای «نظم نوین جهانی»
ایالات متحده آمریکا و کشورهای دستنشانده آنها پس از پیروزی خود در جنگ
سرد، برای اعمال «نظم نوین جهانی» مورد نظر خود، تاکنون 4 جنگ تهاجمی ناقض
حقوق بینالملل برپاکردهاند:
1991 علیه عراق
1999 علیه یوگسلاوی
2001 علیه افغانستان
2003 مجدداً علیه عراق.
دولتمردان و نظامیان ایالات متحده آمریکا مستمراً در حال تهدید به انجام
جنگهای مشابه مثلاً علیه ایران میباشند. به عقیده سیاستشناس
آمریکائی «Chalmers
Johnson»،
که مدتها مشاور سازمان جاسوسی سیا بود و حتا احتمال میرفت که رئیس سازمان
مزبور نیز بشود، میگوید که جنگهای ایالات متحده آمریکا در بین سالهای 1991
تا 2003 «عملاً جنگهای امپریالیستی بود که به بهانه دخالت انساندوستانه و
یا آزادی زنان از اسارت و یا مقابله با تهدید سلاحهای کشتار جمعی و یا هر
شعار دیگری که برای سخنگوی کاخ سفید و یا پنتاگون مناسب به نظر میرسید،
براه انداخته شد.» 9 بهمین دلیل برای وی ایالات متحده آمریکا «آنچه که
میخواهد بنماید نیست، بلکه آن قدرت سیری ناپذیر نظامی است که میخواهد
جهان را بزیر یوغ خود درآورد.»10 یکی از عناصر تعیین کننده در اعمال هژمونی
ایالات متحده آمریکا حداقل 725 پایگاه نظامی در دیگر کشورها است. بهمین
علت «Chalmers
Johnson»
امپراطوری آمریکا را «امپراطوری پایگاههای نظامی» نام نهاده است. 11
عملاً این جنگها، جنگهای امپریالیستی با هدف از بین بردن دستاوردهای
مبارزات رهائی بخش ضداستعماری قرن بیست و ایجاد کلنیالیسم جدیدی که با
جهانی کردن کاپیتالیستی همخوانی داشته باشد است.12 تاریخ شناس «Eric
j. Hobsbawm»
از اینکه امپریالیسم و کلنیالیسم جدیداً اینطور فعالیت میکند را احتمالاً
«نوآوری تعیین کنندهای در دوران پسا شوروی» میداند. وی بخاطر میآورد که
« قیمومیت یک نوع کلنیالیسم نوین» در شبه جزیره بالکان و افغانستان، سالهای
1918 را در خاطر زنده میکند، که « مستعمرات نو زیر نقاب مسئولیت محوله
توسط جامعه ملل» استتار میشد.13 و طبیعتاً مسئله بر سر دستیابی بر منابع
تعیین کننده بویژه نفت و گاز است. لذا هیچ تصادفی نبود که ایالات متحده
آمریکا با هجوم به کشور عراق این هدف مشخص را دنبال میکرد و هنوز نیز
میکند که تمامی خاور میانه و نزدیک را به شیوه نئوکلنیالیستی متحول سازند.
James Woolsey،
مشاور پنتاگون و رئیس سازمان سیا در بین سالهای 1993 تا 1994 بلاواسطه قبل
از هجوم ایالات متحده آمریکا به عراق، در ماه مارچ 2003 طی یک مصاحبه گفت:
« ما بایستی سلاح نفت را از دست خاور نزدیک بیرون بیاوریم... برای اینکار
باید یک برنامه کاربردی دراز مدت داشت... و ما در ابتدا با عراق شروع
خواهیم کرد...»14
در رابطه مستقیم با حمله به عراق، که البته آخرین اقدام در یک جنگ اعلام
نشده یازده ساله ایالات متحده آمریکا و انگلیس علیه عراق بود، رسانههای
محافظهکارآلمانی به نحو بیسابقه و هیجان زدهای به تعظیم و تکریم هژمونی
ایالات متحده آمریکا پرداختند. چند روز قبل از ورود نیروهای ایالات متحده
آمریکا به عراق در یک روزنامه محافظهکار آلمانی آمده بود: بشریت بایستی به
«جستجوی یک سرکرده، آنهم یک سرکرده خوب برود...عراق تنها گام اول در این
راه طولانی، پرمسئولیت و شاید حتا خونین است. این سرکرده تنها میتواند یک
قدرت باشد: ایالات متحده آمریکا ... امپراطوری آمریکا تنها شانس ماست. شانس
دیگری نداریم.» 15
Christian Hacke
که مدتها در دانشگاه جنگ آلمان در هامبورگ تدریس میکرد و اکنون در دانشگاه
بن بتدریس اشتغال دارد، جرات کرد که صلح جهانی را منوط به پذیرفتن سرکردگی
آمریکا و سیاستهای کاربردی جنگی آنها نماید: « هرکس که میخواهد از جنگ
جلوگیری کند، بایستی نهایتاً آماده باشد که در جنگ شرکت کند. این، آن
توانائی است که رقیب را میترساند و هسته اصلی دیپلماسی از موضع قدرت در
شرایط بحرانی را تشکیل میدهد که ایالات متحده آمریکا بعنوان تنها قدرت،
هژمونیست، امپریال و یا انتظامی در آینده نیز عمل خواهد کرد... هرکس که
نخواهد سرکردگی ایالات متحده آمریکا را بپذیرد، بایستی که امید به صلح
جهانی را به خاک بسپارد.» 16 نخست وزیر ایالت بایرن(آلمان)، آقای ادموند
اشتویبر نیز در ژوئیه سال 2003 در همایش تابستانی کلوب سیاسی آکادمی
پروتستانها در «توتزینگ» مواضع مشابهی ارائه کرد. وی اعلام داشت که حق دفاع
از خود که در بند 51 منشور سازمان ملل متحد ثبت شده، بایستی که با حق
استفاده از جنگ پیشگیرانه منطبق با استراتژی جدید ایالات متحده آمریکا
تکمیل شود.17
اگر جنگ عراق محافل امپریالیستی با نفوذ را ترغیب به قبول هژمونی ایالات
متحده آمریکا کرد، ناتوانی ایالات متحده آمریکا برای پیروزی در این جنگ که
تاکنون عیان گردیده است، تاثیر معکوس داشته. «اگون باهر» (یکی از
سیاستمداران قدیمی سوسیال دمکرات آلمانی) « اوج یک قطبی شدن و یکهتازی
ایالات متحده آمریکا و یا نخوت آمریکائی را در سالهای 2001 تا 2005 »
میبیند.
هژمونی ایالات متحده آمریکا در بحران
کاملاً مشخص است که ایالات متحده آمریکا قادر نیست در جنگ علیه عراق پیروز
شود و نمیتواند آنطور که در نظر داشت تمامی خاور میانه و نزدیک را به شکل
مستعمراتی نوین تغییر دهد. و آنهم با اینکه آنها عراق را با کمک و یا حداقل
با تحمل شورای امنیت سازمان ملل متحد قبل از هجوم بیش از 10 سال از نظر
سیاست خارجی ایزوله کردند، و از نظر نظامی تقریباً خلع سلاح نمودندو بدین
وسیله عملاً عراق را ناتوان از دفاع از خود کردند. 19 مدتهاست که این
آبروریزی با شکست آمریکا در ویتنام مقایسه میگردد و نشانهای بر این
واقعیت تعبیر میگردد که امپریالیسم آمریکا بلندترین نقطه اوج بسط جهانی
قدرت خود پس از تلاشی سوسیالیسم را دیگر اکنون پشت سر نهاده است. «Richard
Haas»
که تا سال 2003 رئیس دفتر برنامه ریزی در وزارت امورخارجه زیر نظر کالین
پاول بود اینرا « طعنه تاریخ» می داند که «... اولین جنگ عراق ، آغاز دوران
آمریکائی در خاور میانه را قلم زد و دومین جنگ ... اکنون پایان آنرا اعلام
میدارد.» دلایلی را که رئیس سابق دفتر برنامه ریزی وزارت امورخارجه آمریکا
مطرح میکند بسیار جالب است: «در خاور میانه گذشته که دورانش اخیراً به
پایان رفت، ایالات متحده آمریکا دارای نفوذ بسیار عظیم و امکانات فعالیت
بسیار بود. نفت ارزان و منطقه نسبتاً آرام بود. آنچه که وخامت شدیدی را
باعث شد، تصمیم واشنگتن در آغاز جنگ علیه عراق بود: بخاطر شیوه و شکلی که
جنگ صورت گرفت، بخاطر اعتقاد ما به دمکراسی با وجود عدم یک سیاست جدی تامین
انرژی.» 20
اواسط فوریه سال 2007، یعنی 10 سال پس از انتشار کتاب «تنها قدرت جهانی»،
ژیگنیو برژینسکی در مقابل کمیسیون امور خارجی مجلس سنای آمریکا انتقاداتی
را که برای یک مغز متفکر امپریالیستی بسیار سنگین است در مورد سیاست جنگی
دستگاه دولتی بوش ایراد میدارد: « وقت آن رسیده که کاخ سفید دو واقعیت
اساسی را بپذیرد: جنگ در عراق یک فاجعه تاریخی، کاربردی و اخلاقی است و چون
با تصورات غلطی به اجرا درآمد، مشروعیت جهانی ایالات متحده آمریکا را از
میان میبرد. متاثر از تصورات مذهبی و توقعات بیجای جهانگیری کاخ سفید،
بیثباتی منطقه را تشدید میکند. تنها آن کاربرد سیاسی که قیمومیت استعماری
را در خاطرهها زنده نکند و از نظر تاریخی مقدور باشد، میتواند جنگ در
عراق و تنشهای فزاینده در منطقه را به پایان برد.» نتیجهگیری برژینسکی که
از این نقد سیاست ایالات متحده آمریکا برآمده نیز جالب توجه است:« ایالات
متحده آمریکا بایستی که کاملاً روشن و بدون سوءتفاهم قول دهد که عراق را در
مدت زمان نسبتاً کوتاه و قابل قبولی ترک خواهد کرد... علاوه برآن یک
اطلاعیه علنی لازم است تا ترس در خاور میانه از پیدایش یک سرکردگی
امپراطوریگونه دراز مدت را از میان ببرد.» 21
عملاً سیاست کاربردی ایالات متحده آمریکا که با جنگ در عراق، «سلاح نفت» را
از چنگ خاورمیانه بیرون کشیده و نظم نوین استعماری را در خاور میانه و
نزدیک مستقر سازد، با شکست روبرو شده است. سازمان «اوپک» امروز قویتر از
قبل از جنگ عراق است و علاوه برآن بدنبال سیاست نفتی آمریکای لاتین که
هژمونی ایالات متحده آمریکا را نشانه گرفته، حتا قویتر خواهد شد. در این
رابطه اعتراف متفکران و برنامه ریزان امپریالیسم در مورد مرزها و
محدودیتهای امروزی جنگهای امپریالیستی جالب بنظر میرسد. مثلاً ساموئل پ.
هانتینگتون میگوید: « قبل از جنگ عراق پیشبینی کردم که ما بسرعت بر صدام
حسین پیروز خواهیم شد ولی پس از آن خود را در جنگ دیگری علیه مردم عراق
دوباره بازخواهیم یافت، جنگی که هرگز درآن پیروز نخواهیم گردید..» 22
Robert
Cooper
رئیس دفتر «خاویر سولانا» نوشت: « اگر قرار شود که یک تغییر دولت جبری
تضمین گردد، معمولا کار به امپراطوری ختم خواهد شد... فقط مشکل اینجاست که
امپراطوریها دیگر امروزه عمل نمیکند. یک قرن جنبش آزادیبخش ملی و حق تعیین
سرنوشت ملی را نمیتوان بسادگی به عقب برگرداند.» 23
اما قبل از هرچیز دو روند، بحران پراغتشاش هژمونی ایالات متحده آمریکا را
مشخص میسازد:
اول ـ ناتوانی نیروهای نظامی ایالات متحده آمریکا که قادر نیستند جنگی را
که آغاز کردهاند، مثلاً در عراق و یا افغانستان با موفقیت به پایان برند.
دوم ـ از دست دادن نسبتاً وسیع امکانات نفوذی سیاسی ایدئولوژیکی در سطح
جهان.
این واقعیت که ایالات متحده آمریکا هم اکنون به مرز امکانات نظامی خود
رسیده را میتوان هم در ارتقا سطح سن برای سربازگیری که اکنون به 42 سال
رسیده و هم در استفاده از نفرات گارد ملی در ماموریتهای خارج از کشور دید.
از دست دادن وسیع وجهه بینالمللی ایالات متحده آمریکا را ساموئل پ.
هانتینگتون در سال 1999 اینطور توصیف میکرد: « در حالیکه ایالات متحده
آمریکا بطور منظم چندین کشور را بعنوان « کشورهای خبیث» داغ میزند، خود آن
در چشم بسیاری از کشورها به قدرت جهانی خبییث تبدیل میگردد.» 24
رئیس جمهور اسبق آمریکا کارتر علت از دست دادن وجهه بینالمللی ایالات
متحده آمریکا را در سیاست جنگی این کشور که با استهزاء و زیرپا گزاردن حقوق
بینالملل صورت گرفت، میداند: « ملت ما رهائی خود از مسئولیتهای سازمانهای
بینالمللی را اعلام کرد و به بسیاری از معاهدات دراز مدت بینالمللی پشت
کرد، ازجمله به اساس حقوق بینالملل، قراردادهای سلاحهای اتمی، معاهدات در
مورد کنترل سلاحهای بیولوژیکی، اقدامات حفظ محیط زیست، دادگاه بینالمللی و
رفتار انسانی با اسرا... برخی از دولتمردان مسئول علناً کوشش میکنند تا
بهر قیمت یک امپراطوری جهانی آمریکائی را مستقر کنند.» 25 نتیجه: « دوستی
و همبستگی عمیقی که پس از ضربات 11 سپتامبر حتا از جانب برخی از رژیمها
که با ما مخالفند، بطرف ما سرازیر شد، دیگر تا حد زیادی از بین رفته و
سیاست رشد یابنده یکطرفه و تحکم آمیزما، ما را به جائی رسانده که همه جا با
سوءظن و دشمنی روبرو هستیم.» 26 بگفته
Jan Ross«یک
روح ضدآمریکائی کلکتیو جهان را در مینوردد.» و این آنتیآمریکانیسم را «
نوعی جهان بینی جهانی و فرهنگ هادی برای اعتراض به مناسبات حاکم میداند که
دهها سال به اشکال مختلف توسط سوسیالیسم ترویج میشد.» 27
آیا هژمونی ایالات متحده آمریکا پایان گرفته؟
گرچه که امپریالیسم آمریکا بویژه بدنبال جنگ در عراق اینقدر روشن و عیان
به مرزهای توانائی و قدرت خود رسیده، بطوریکه بحق میتوان از بحران هژمونی
آن سخن گفت، لکن هنوز زود است که امروزهژمونی آن را یایان یافته بدانیم.
ایالات متحده آمریکا هنوز دارای قدرت بینظیری در سطح جهان است. این کشور
هنوز قویترین قدرت نظامی است و از طریق توسعه پیمان ناتو که زیر نفوذ
آنهاست، مرزهای غربی و جنوبی روسیه و از این طریق عملاً کنترل قاره اروپا
ـ آسیائی را زیر نظر دارد. پیامد این عینیت را برژینسکی در مثال کوشش
آمریکا از سال 1997 برای بعضویت درآمدن اوکرائین به ناتو ارائه میدارد: «
بدون اوکرائین، روسیه نمیتواند عضو اروپا باشد، در حالیکه برعکس اوکرائین
بدون روسیه براحتی میتواند عضو اروپا محسوب گردد.» 28
از طریق سازمانهای بینالمللی مثل سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی،صندوق
بینالمللی ارز که تحت نفوذ آنهاست، آمریکا تاکنون باب ورود به بازارهای
جهانی را آنچنان تحت کنترل دارد که حتا قدرتهای بزرگی چون چین، هندوستان و
یا برزیل جرات رودروئی با آن را ندارند. بگفته «جان راس» با پدید آمدن این
قدرتهای بزرگ نوین با صعود جهش وار سیاسی و اقتصادی خود حتا « نوعی رفاقت
ابرقدرتی با ایالات متحده آمریکا پدید میآید» البته تاکنون ایالات متحده
آمریکا هنوز نقش غالب را در سیاست جهانی ایفا میکند و بهمین دلیل «راس»
روح ضدآمریکائی که روز بروز بیشتر قدرت مییابد را « پدیده یک جهان زیر
سلطه آمریکا و یا یک جهانی که آمریکا در آن قویترین نیرو و متحرکترین
فاکتور محسوب میشود» میداند.29
در مقابل «اگون باهر» در رابطه با شکست استراتژی جنگیِ مخالف حقوقِ
بینالمللِ دولتِ فعلیِ ایالات متحده آمریکا به این نتیجه میرسد که ایالات
متحده آمریکا « اکنون از سازمان ملل متحد «منفور» و از ناتو طلب کمک کرده
است. آنها از رشد فزاینده وزنه غولهای نوین مثل چین و هندوستان آگاهند و
رفته رفته، البته نه با رغبت زیاد خود را برای دنیائی چند قطبی آماده
میسازند.» 30 من این برداشت را خیلی خوشبینانه تعبیر میکنم. ایالات متحده
آمریکا هنوز این چرخش بسمت قبول یک نظم جهانی چند قطبی را نپذیرفته. برعکس:
تاکنون آنها توانستهاند مانع از این شوند که شورای امنیت سازمان ملل متحد
هیچ یک از جنگهای تجاوزکارانه آنها را که منشور سازمان ملل متحد را زیر پا
گزارده است، محکوم کند. حتا بیش از آن: همه این جنگها، اکثر عطف بماسبق
توسط قطعنامههای لازم توسط شورای امنیت سازمان ملل متحد مشروعیت یافته و
بدین صورت سازمان ملل متحد به سطح یک سازمان کمکی « تنها قدرت جهانی» که
حقوق بینالملل را زیرپا میگذارد، تنزل کرده است. تا وقتی که یک چنین
اقداماتی ممکن باشد، هژمونی ایالات متحده آمریکا برقرار خواهد ماند. تاوقتی
که نیروهای صلح دوست آنقدر قوی نیستند که از تجاوز ایالات متحده آمریکاو
کشورهای دست نشاندهاش با تحمل شورای امنیت سازمان ملل متحد به کشورهای چون
یوگسلاوی، افغانستان، عراق و لبنان و ویرانی این کشورها جلوگیری کنند، حقوق
بینالملل حاکم نخواهد بود و آنچه که حاکم است، قانون چماق خواهد بود.
برای مدت مدیدی نیز نظم جهانی چندجانبه بر پایه منشور سازمان ملل متحد
بوجود نخواهد آمد.
با این وجود: دیگر کسی بطور جدی از «سده آمریکائی» سخن نمیگوید بلکه با در
نظر گرفتن بحران علنی در هژمونی ایالات متحده آمریکا و همینطور افول علنی
جمهوری خلق چین و هندوستان، بیشتر بحث بر سر پایان ایالات متحده آمریکا در
مقام «تنها قدرت جهانی» صورت میگیرد. در واقع مسئله برسر پایان هژمونی
ایالات متحده آمریکا نیست، بلکه مسئله پایان حاکمیت جهانی «امپریالیسم
کلکتیو» (کشورهای جی ـ 8) که زیر نفوذ ایالات متحده آمریکا است، میباشد.
این کشورها که خود را «غرب» مینامند، برتری جهانی خود را روزبروز بیشتر از
دست خواهند داد، هرقدر که بیشتر 5 انحصاری که «سمیر امین» نام برده و قدرت
جهانی آنها بر آن 5 انحصار استوار است، را از دست میدهند. از نظر تاریخ
جهانی، پایان آنها بمعنی آغاز یک دوران نوین خواهد بود. «Jan
Ross»
و «Bernd
Ulrich»
از موضع غرب وضعیت را اینطور تعبیر میکنند: «افول چین و هندوستان خیلی
زودتر از آنچه که انتظار میرفت، تقریباً بطور ضربتی از شایعه تاریخی به
واقعیت تبدیل شد. آنها بیکباره ظاهر شدند، نه بعنوان مناطق رشدیابنده بلکه
بعنوان قدرت... آن زمان که اروپا و ایالات متحده آمریکا مرکز ثقل سیاست
جهانی بودند، سپری شده است... غرب هنوز آنقدر قوی هست که بتواند تحریکی
برای دیگران باشد اما دیگر آنقدر قوی نیست که بتواند بر آنها سلطه ورزد...
» 31 نظم یک قطبی جهانی که ایالات متحده آمریکا پس از تلاشی جامعه کشورهای
سوسیالیستی به جهان تحمیل کرد، دیگر به پایان رسیده است.
کی نظم نوین جهانی دیگری جایگزین نظم قبلی خواهد شد، امروز همانقدر باز است
که تصمیم در این مورد که آیا این نظم چند قطبی و یا مجدداً دوقطبی خواهد
بود. اینها نهایتاً مربوط به خصلت تعیین کننده جهانی شدن اقتصادی آینده و
دوران نوین تکامل جامعه بشری که تحت تاثیر آن است، خواهد بود.
زیر نویس:
1 ـ ژوزف یوفه: آبروریزی بتن. در هفتهنامه «دی تسایت» شماره 33، 9 اوت
2001
2 ـ برژینسکی: تنها قدرت جهانی 1997، ص 64
3 ـ همانجا ص. 41
4 ـ همانجا ص. 303 و 306
5 ـ همانجا ص. 65
6 ـ نویس دویچلاند 23 مارچ 2007
7 ـ س. امین: کاپیتالیسم، امپریالیسم، جهانی شدن اوراق مارکسیستی 1998، ص.
48
8 ـ س. امین: برای یک قرن 21 غیرآمریکائی هامبورگ 2003، ص. 85
9 ـ جانسون: خودکشی دمکراسی آمریکائی مونیخ 2003، ص. 286
10 ـ همانجا ص. 10
11ـ همانجا ص. 36
12 ـ ا. ویت: امپریالیسم و جنگ پس از جنگ سرد برلین 2004
13 ـ مصاحبه در جمعه شماره 44، 26 اکتبر 2001
14 ـ اشپیگل: شماره 4/2003 ص. 109
15 ـ آ. شولر: فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ 9 مارچ 2003
16 ـ هاکه: از سیاست و تاریخ معاصر شماره 24 ـ 25/2003
17 ـ نویس دویچلاند 7 ژوئیه 2003
18 ـ نویس دویچلاند 23 مارچ 2007
19 ـ ا. ویت: اوراق مارکسیستی 2/2006
20 ـ اشپیگل: شماره 64/2006 ص. 154
21 ـ جمعه: برلین شماره 10 ص. 8
22 ـ لوهاوس: استراتژی ایالات متحده آمریکا در خلیج، اوراق مارکسیستی
4/2004
23 ـ کوپر: وقتی کشورها متلاشی میشوند، دی تسایت 22 ژانویه 2004
24 ـ هانتینگتون: ابرقدرت تنها: اوراق سیاست آلمانی و بینالمللی 5/99
25 ـ کارتر: ارزشهای بخطر افتاده ما، مونیخ ـ زوریخ 2006 ص. 10
26 ـ همانجا، ص. 148
27 ـ راس: دل درد کره زمین: دی تسایت 26 آوریل 2007
28 ـ برژینسکی: تنها قدرت جهانی 1997، ص 178
29 ـ راس: دل درد کره زمین: دی تسایت 26 آوریل 2007
30 ـ نویس دویچلاند 23 مارچ 2007
31 ـ راس/اولریش: جدیدترین نظم جهانی: دی تسایت 9 فوریه 2006 |