معرفی کتاب
«كودتا»
خسرو باقری
پروفسور يرواند آبراهاميان، دانشمند برجسته تاريخ، نامي آشنا و بسيار
محترم در ميان ايرانياني است كه تاريخ تحولات ايران معاصر را پيگيري
ميكنند. پس از دو كتاب بسيار مهم «ايران ميان دو انقلاب» و «تاريخ
ايران مدرن» كه مورد توجه جامعهي ايران قرار گرفتند و در واقع به
جايگاه كتابهاي مرجع ارتقاء يافتند، اينك كتاب ديگري از اين نويسنده
ارجمند منتشر شده است با نام «كودتا: 28 مرداد 1332، سيا و ريشههاي
جديد روابط ايران و ايالات متحدهي آمريكا»1
نويسنده به شيوه پژوهش علمي ابتدا مسئلهي مورد پژوهش را به صورت
كاملاً دقيق و شفاف مطرح ميكند: درباره كودتاي 28 مرداد 32 بسيار
نوشتهاند. درباره بحران نفتي 1330 – 1332 هم مطالب بسياري نوشته شده
است. پس اين پرسش ممكن است مطرح شود كه چرا باز هم بايد كتاب ديگري
راجع به همين موضوعات نوشته شود؟ هدف كتاب حاضر اين است كه تصور عرفي و
رايجي را كه تحت تأثير نوشتههاي قبلي در اين باره شكل گرفته است، در
دو زمينه متفاوت به چالش بكشد: نخست اين تصور كه انگليسيها با
حسن نيت مذاكره ميكردند و ايالات متحده به عنوان «ميانجي درستكار»
اقداماتي جدي براي پا درمياني به عمل آورده است، اما مصدق به دليل كله
شقياش كه منشأ آن، بنا به اين ادعا به «ساختار روانشناختي» شخصي و
«عقده شهادت» شيعي او مربوط ميشده، نتوانسته است با آنها به سازشي
برسد.(ص21) دوم آنكه كتاب اين تصور عمومي و رايج را زير سوال ميبرد كه
كودتا را مستقيماً و يكسره در متن جنگ سرد- تضاد بين شرق و غرب، بين
اتحاد شوروي و ايالات متحده، بين بلوك كمونيستي با دنياي به اصطلاح
آزاد- قرار ميدهد.(ص 22)
اما كدام گروه ازمورخان و پژوهشگران اين تصور عمومي را در طي سالهاي
پس از 28 مرداد و بويژه در يك دهۀ اخير ايجاد كردهاند و همچنان در این
باره میکوشند؟ باري روبين كه متخصص برجسته روابط ايران و آمريكاست،
ادعا ميكند كه بريتانيا و آمريكا «ملي شدن را پذيرفتند» و ايالات
متحده «بيطرف» بود و «گرايشي به هواداري از ايران» هم داشت و مذاكرات
به دليل «ناتواني مصدق در مصالحه» شكست خورد. (ص 147) پيتر اوري استاد
مطالعات شرقي در كمبريج، مصدق را كودك بهانهگير و كجخلقي ترسيم
ميکند كه از اين كه جهان را به لبه پرتگاه يك بحران بزرگ بينالمللي
كشانده است، به خود ميبالد.(ص 147) رضا شيخ الاسلامي استاد مطالعات
ايراني در آكسفورد، همان ديدگاه آماده و كليشهاي غربيها را تكرار و
چون آينهاي نظرات آنها را بازتاب ميدهد. ديدگاهي كه سياست سازان
انگليسي و آمريكايي را خردمند، عملگرا و خونسرد اما مصدق را لوس،
دمدمي، دروغگو، غيرقابل پيشبيني، ناسپاس و در رأس همه اينها فردي
خودكامه معرفي ميكند.(ص 147) شيرين هانتر ادعا ميكند مصدق به علت
امتناع سرسختانهاش از پذيرفتن راه حلي براي فيصله" قضيه"شكست خورد.(ص
147) رونالد فريه، مورخ رسمي بريتيش پتروليوم اظهار نظر ميكند كه
مذاكرات به علت «احساس ناامني كردنهاي مصدق» و «ژنهايي كه در كالبد
سياسي ايران وجود دارد» به شكست انجاميد.(ص 147) حتي مولفيني كه نسبت
به مصدق همدلي و همدردي دارند هم تحت تأثير اين القائات قرار گرفته و
اينگونه نظرها را مطرح ميكنند. به عنوان نمونه سم فال پس از اعتراف به
وجهه مردمي مصدق، حساسيت و تنگ نظري انگلستان و بيمناكي امريكا از ملي
شدن نفت، سرانجام مدعي ميشود كه مصدق در نهايت به اين دليل سقوط كرد
كه بر خلاف گاندي «غير منطقي» بود.(ص 148) جورج مك گي معمار طرحي كه
مورد قبول مصدق قرار گرفت اما ايدن وزير خارجه انگلستان با آن مخالفت
كرد، «ماجراي ايران» را با نقل قولي از دين اچسون به پايان ميبرد كه
چگونه مصدق باد كاشت و طوفان درو كرد زيرا او يك ايراني ثروتمند،
مرتجع، با ذهنيت فئودالي بود كه از نفرتي تعصبآميز نسبت به انگلستان
الهام ميگرفت.(ص 148)
مارك گازيوروسكي اصرار دارد كه بريتانيا ملي شدن را پذيرفته و آمريكا
هم پيشنهادهاي معقولي براي سازش ارائه كرده بود اما مصدق همه آنها را
رد كرد.(ص 148) استيفن كينزر نيز ميگويد كه مذاكرات نفت سرانجام به
علت «آرمان شيعي پيگيري عدالت حتي تا نقطه شهادت» به شكست انجاميد.(ص
148) اما براي غربيها هيچ چيز لذتبخشتر از آن نيست كه مورخان و
نويسندگان بومي نظرگاههاي آنان را تأييد و تحسين كنند. فرح ديبا، در
خاطرات اخير خود اعلام ميكند كه مذاكرات سرانجام به علت «سرسختي» مصدق
و «خودداري او از قبول پيشنهادهاي انگلستان» شكست خورد.(ص 149) عباس
ميلاني، مولف زندگي نامه ستايش آميزي از شاه، غير مستقيم ميخواهد به
خواننده القا كند كه مصدق مانع اصلي حل مسئله بود، زيرا ترومن خيلي زود
به اين نتيجه گيري رسيده بود كه «ملي شدن نتيجه محتوم قضيه» است (ص
149) غلامرضا افخمي، ادعا ميكند كه چرچيل و ترومن ملي شدن را پذيرفتند
اما «بيگانه هراسي» ايرانيها مانع حل و فصل مسئله شد.(ص 149)
مارك گازيوروسكي استدلال ميكند كه كودتا ارتباط چنداني با نفت نداشت و
بيشتر معطوف به ژئوپلتيك، به ترس از كمونيسم و تهديد شوروي مربوط
ميشد. به اين طريق او نظر بسياري از كساني را بيان ميكند كه در اين
باره مطلب نوشتهاند. گازيوروسكي مينويسد: در ابتدا ايالات متحده
تصميم گرفت خارج از اين نزاع بماند. اين كشور بريتانيا را تشويق كرد
ملي شدن نفت را بپذيرد و كوشيد براي حل و فصل اين منازعه پا درمياني
كند، و بريتانيا را از حمله به ايران منصرف سازد. ايالات متحده اين
موضع بيطرفي را تا پايان دولت ترومن در دي ماه 1331 حفظ كرد، گر چه در
همين زمان هم بسياري از مقامات رسمي ايالات متحده فكر ميكردند خودداري
مصدق از حل و فصل منازعه نفت دارد بيثباتي سياسي ايجاد ميكند كه
ايران را در خطر سقوط به پشت پرده آهنين قرار ميدهد.(ص 22).
پروفسور آبراهاميان پس از طرح مسئله مورد پژوهش، به منابع و سرچشمههاي
پژوهش خود ميپردازد و امكانات و محدوديتهاي خود را روشن و آشكار
برميشمارد: «براي شناخت بحران سالهاي 30-32 شماري از منابع گوناگون
وجود دارند كه ميتوان آنها را در كنار هم قرار داد و تصوير جامعي به
دست آورد. شركت نفت انگليس و ايران كه بعدا بريتيش پتروليوم ناميده شد،
آرشيوهاي گسترده خود را در اختيار دانشگاه وارويك در انگلستان قرار
داده است. دولت بريتانيا نيز برخي اوقات در مقام رعايت قانون سي ساله
خود برخي از پروندههاي خود، از جمله پروندههاي هيأت دولت، وزارت
خارجه، كنسولگريها و وزارت سوخت و نيرو را از طبقهبندي خارج و آنها
را علني كرده است.(ص 24) وزارت خارجه ايالات متحده نيز پس از آن كه
براي مدتي بيش از سه دهه عمداً در اين زمينه طفره رفت، سرانجام در سال
1989 برخي اسناد مفيد را در كتابهاي سالانه خود به نام روابط خارجي
ايالات متحده- با نام اختصاري فروس- منتشر كرد.(ص 24) سند مهم ديگر،
بررسي مهمي است كه از طرف سيا به عمل آمده و به سند ويلبر موسوم است و
در سال 2000 ميلادي به نيويورك تايمز درز كرد.(ص 25)، اين سند هم در
ايران و هم در غرب جايگاه يك متن رسمي و معتبر- حتي تاريخي معتبر و
كامل- را كسب كرده است.(ص 26) افزون بر اينها، پروژههاي تاريخ شفاهي
هم اطلاعات ارزشمند تازهاي را به دست ميدهند که مهم ترین آنها پروژه
تاريخ شفاهي ايران در دانشگاه هاروارد- تحت نظارت دكتر حبيب لاجوردي- و
پروژه تاريخ چپ ايران با نظارت دکتر حمید احمدی در برلین است.(ص 28) با
وجود اين منابع ارزشمند، پروفسور آبراهاميان از كمبودهاي حيرتآور نيز
ياد ميكند: «ناگفته پيداست كه پروندههاي
MI6
همچنان بسته ماندهاند.»(ص 24) در جلدهاي مربوط به ايران در مجموعه
فروس، پس افتادگيها و گسستگيهاي وسيع و بدون توضيحي وجود دارند.
انجمن تاريخ امريكا شكايت دارد كه وزارت امور خارجه از رعايت مقررات
خودش هم در زمينه خارج كردن اسناد از طبقه بندي شانه خالي كرده است و
براي به تأخير انداختن انتشار اسناد مربوط به ايران- و نيز گواتمالا و
كنگو- به بهانههاي گوناگون متوسل شده است.(ص 24) سازمان سيا هم به
نوبه خود بهانه ميآورد كه منابع مالي لازم براي عملی كردن فرمان
اجرايي 1995 رئيس جمهور داير بر خارج كردن اتوماتيك اسناد از طبقهبندي
پس از گذشت 25 سال را ندارد. سيا در يك چرخش غير منتظره، اعلام كرد كه
همان مدارك در اوايل دهه 60 به دليل حاكم بودن نوعي فرهنگ معدوم سازي
به صورت تصادفي ريزريز شده و از ميان رفته است.(ص25) اين سازمان اعلام
ميكند كه حدود 1000 صفحه از اين اسناد، در مخزنهاي قفل شده سازمان
باقي مانده اما بايد در حال حاضر مسكوت و در حال تعليق بمانند. سيا
توضيح ميدهد كه انتشار اين اسناد به اعتماد بريتانياييها به ما لطمه
وارد خواهد كرد. زيرا آنها هنوز رسما ادعا ميكنند كه مطلقا هيچ نقشي
در كودتاي 32 نداشتهاند.(ص 25) در سند ويلبر تنها بخشي كه محرمانه
باقي ماند، ضميمهاي است كه در آن فهرست اسامي روزنامه نگاران و
سياستمداراني آمده كه در جريان كودتا از
MI6
و سيا پول گرفته بودند.(ص26) پرفسور آبراهاميان در يك جمع بندي
حيرتآور از اسناد و منابع مربوط به كودتاي 28 مرداد مينويسد: عبور
شتر از سوراخ سوزن، آسانتر از دست يافتن يك مورخ به پروندههاي سيا و
MI6
درباره كودتاي 28 مرداد ماه 1332 است.(ص 199)
پروفسور آبراهاميان پس از طرح مسئله و سرچشمهها، دو فرضيه مهم و اصلي
خود را پيش ميكشد:
1-استدلال متقابل كتاب حاضر اين است كه سازش بريتانيا و آمريكا از يك
طرف و دولت دكتر محمد مصدق از طرف ديگر، به اين دليل ساده قابل حصول
نبود كه در قلب اين كشمكش، اين سوال صريح قرار داشت كه صنعت
نفت-اكتشاف، توليد، استخراج و صدور آن –تحت كنترل چه كسي باشد؟ آيا
قرار است اين صنعت تحت كنترل ايران باشد، يا تحت كنترل شركت نفت انگليس
و ايران يا احتمالاً تحت كنترل كنسرسيومي از شركتهاي بزرگ نفتي كه در
آن زمان به هفت خواهران معروف بودند؟ براي ايران ملي شدن، به معناي
كنترل دولت بر اين صنعت بود. براي شركتهاي نفتي هم ملي شدن مورد نظر
ايرانيها به معناي از دست رفتن كنترل غرب بر اين صنعت بود، چيزي كه در
سالهاي اوليه دهه 1950 هنوز براي آنها غير قابل بود. ملي شدن ظاهري
و كاذب-ملي شدن در شكل نه در ماهيت، در حرف نه در عمل-گرچه از طرف
انگليسيها و آمريكاييها در همه جا به عنوان «سازشي عادلانه» جار زده
می شد، اما در واقعيت امر، اين ادعا در بهترين حالت، نقيضگويي بي معنا
و در بدترين حالت، سرپوشی عوام فريبانه براي پنهان نگاه داشتن واقعيت
امر بود. در سالهاي 1330 تا 1332 نه انگليسيها و نه آمريكاييها، هيچ
يك، به هيچ طريق حاضر به قبول ملي شدن واقعي صنعت نفت نبودند.(ص 21)
2- اين كتاب ميكوشد كودتا را به طور كامل و قطعي در چارچوب تضاد بين
امپرياليسم و ناسيوناليسم، بين جهان اول و جهان سوم، بين شمال و جنوب،
و بين اقتصادهاي توسعه يافته صنعتي و كشورهاي توسعه نيافتهاي قرار
دهد كه به صادرات مواد خام خود وابسته بودند. از آنجا كه نزاع بر سر
نفت بود، اين كتاب توضيح ميدهد كه ايالات متحده در اين بحران همان قدر
سرمايه گذاري كرده بود كه بريتانيا. به اين ترتيب آنقدرها كه ترس
آمريكا از بازتابهاي ملي شدن نفت در جاهاي دور دستي مانند اندونزي و
آمريكاي جنوبي و صد البته خليج فارس در مشاركت اين كشور در كودتا دخالت
داشت، ترس از خطر كمونيسم در ايران، در اين كار دخيل نبود.(ص 22) اين
كتاب نشان خواهد داد كه گر چه آمريكا و بريتانيا براي توجيه كودتا،
زبان دوران جنگ سرد را به كار ميبردند اما نگراني اصلي آنها از
كمونيسم در ايران، چندان نبود كه از بازتابهاي خطرناكي كه ملي كردن
نفت ميتوانست در سراسر جهان داشته باشد، نگران بودند.(ص 23) پرفسور
آبراهاميان با اين بينش به بررسي وضعيت نفت و صنعت نفت در ايران
ميپردازد و ميكوشد فرضيههاي خود را اثبات كند.
سرگذشت نفت در ايران با واگذاري امتياز ننگين نفت به دارسي آغاز
ميشود. او در سال 1901 / 1280 حق انحصاري 60 ساله اكتشاف، استخراج،
پالايش و صدور كليه فرآوردههاي نفتي را در سراسر ايران به استثناي
استانهاي مجاور روسيه از شاه دریافت كرد. دارسي در برابر اين امتياز،
000/50 پوند استرلينگ را به شكل نقدي به شاه پرداخت و 000/20 پوند
استرلينگ هم سهام منتشر كرد و به ساير رجال معروف داد و تعهد كرد كه 16
درصد از منافع خالص سالانه خود را هم به عنوان حق امتياز به دولت
بپردازد. به نظر ميرسد كه او در قرارداد خود با شاه ايران، از اين
گفته معروف لئوپولد پادشاه بلژيك تبعيت ميكرد كه گفته بود «معاهدات
بايد تا حد ممكن خلاصه و كوتاه باشند و بوميان بايد همه چيز را به موجب
يكي دو ماده به ما واگذارند.»(ص 28) نفت در سال 1908/1287 در مسجد
سليمان فوران كرد و يك سال بعد شركت نفت انگليس-پرشيا (بعدها شركت
انگليس و ايران) تشكيل شد. در اين دوران نيروي دريايي بريتانیا سوخت
خود را از ذغال سنگ به نفت تغيير ميداد. چرچیل که چند سالی وزیر
دریاداری بریتانیا بود؛ با فخر فروشي ميگفت: «نفت ايران موهبتي بود
خيلي بالاتر از درخشانترين روياهايمان كه از عالم غيب برايمان نازل
شد.»(ص31).
پس از جنگ جهاني دوم اين شركت براي امپراتوري بريتانيا اهميتي حياتي
پيدا كرد و با توليد 000/357 بشكه نفت در روز در رديف هفت شركت جهاني
معروف به هفت خواهران قرار گرفت.(ص 31) شركت نفت انگليس و ايران سالانه
بيش از 42 ميليون پوند به عنوان ماليات و 92 ميليون پوند به صورت ارز
خارجي روانه خزانهداري بريتانيا ميكرد. چنين مبالغي در سالهاي رياضت
اقتصادي پس از جنگ جهاني دوم، به راستي قابل توجه بود.(ص 32) ذخاير نفت
شركت در ايران، سومين ذخيره بزرگ نفت در جهان برآورد شده بود. توليد آن
در ايران بيشترين ميزان توليد در خاورميانه و چهارمين در جهان پس از
آمريكا، شوروي و ونزوئلا بود. شركت در عرصه صادرات نفت خام پس از
ونزوئلا دومين رتبه در جهان را در اختيار داشت. پالايشگاه آبادان با
توليد سالانه 24 ميليون تن، بزرگترين پالايشگاه جهان بود و سالانه بيش
از 347 ميليون پوند، روانه حوزه مالي استرلينگ ميكرد. اين پالايشگاه
نيازهاي سوختي ناوگان دريايي و نيروي هوايي سلطنتي بريتانيا را در آسيا
تأمين ميكرد. ماهانه بيش از 200 نفتكش اين شركت در آبادان پهلو
ميگرفتند و شركت بيش از 3000 نفتكش اقيانوس پيما در سراسر جهان داشت.
اين شركت 50 درصد شركت نفت قطر، 34 درصد شركت نفت انگليس و مصر و 55
درصد شركت كانسا ليديتر ريفاينريز اسرائيل را در مالكيت خود داشت.(ص
32-33) در اواخر دهه 1940/1320، روزنامههاي ايران-حتي روزنامههاي
وابسته به دستگاه قدرت از قبيل روزنامه اطلاعات – يادآوري ميكردند كه
طي اين سالها، شركت نفت رقم ناچيزي برابر 105 ميليون پوند به عنوان حق
امتياز به ايران پرداخت كرده است، در حالي كه 170 ميليون پوند فقط به
عنوان ماليات به دولت بريتانيا و 115 ميليون پوند به عنوان سود به
سهامداران انگليسي پرداخت كرده و بيش از 500 ميليون پوند هم در طرحهاي
خارج از ايران سرمايه گذاري كرده است. (ص 37) تمام این دادهها بيانگر
آن است كه كنترل منابع و صنايع نفتي و تضمين اين كنترل، براي دولت
بريتانيا حياتي، استراتژيك و غير قابل سازش بود.(ص 31)
درعين حال پروفسور يرواند آبراهاميان تأكيد ميكند كه تضاد منافع شركت
نفت ايران و انگليس و مردم ايران تنها به موضوع حق امتياز نفت محدود
نميشد. شركت نفت از بريتانيك هاوس لندن به دقت همه چيز را سازماندهي و
كنترل ميكرد و همه چيز از اكتشافات زمين شناختي گرفته تا حسابهاي
سالانه شركت را اسرار دولتي ميدانست و آنها را بويژه از دولت ايران
پنهان نگاه ميداشت(ص 38) شركت، فروش سوخت به مردم ايران را به
قيمتهاي جهاني اما به نيروي دريايي و هوايي بريتانيا ارزانتر و با
تخفيفهاي محرمانه می فروخت. گاز طبيعي را به جاي آن كه به مراكز شهري
لولهكشي كند، در بيابانها ميسوزاند. از پرداخت حقوق و عوارض گمركي
كه بر كالاهاي وارداتياش تعلق ميگرفت، خودداري ميكرد. با قطع درختان
براي احداث جادهها و خطوط لوله مورد نظر خود خسارات گسترده و سنگيني
به محيط زيست وارد ميكرد. توافقهايي با روساي قبايل محلي ميكرد،
قراردادهاي جداگانه اخذ امتياز نفت با خوانين بختياري امضا ميكرد و از
شیخ خزعل حاکم قسمتی از خوزستان، حمايت سياسي ميكرد(ص 38) برای جا
دادن دوستان خود در پستهاي حساس اعمال نفوذ ميكرد ... در سرتاسر
خوزستان نهايت تلاش خود را به عمل ميآورد كه در تعيين فرمانداران،
فرماندهان پليس، شهرداران و حتي سران قبايل اعمال نفوذ كند. تعداد
ايرانياني را كه ميتوانستند به پستهاي مديريتي برسند، محدود كرده بود
و كارگران نيمه ماهر خود را از هند و پاكستان وارد ميكرد. بسياري از
كارگران پالايشگاه در حلبي آبادها و كارگران ميدانهاي نفتي در چادرها
زندگي ميكردند.(ص 39) ديدگاه غالب آنان نسبت به كارگران يعني آن
000/50 نفر مزدبگيري كه هر روز با آنها در تماس بودند، به گونهاي بود
كه انگار اين كارگران از جنس و نژاد جداگانهاي بودند: از نژاد
كاكاسياها، حرامزادهها، شپشوهاي نكبت، بنابراين ميگفتند تنها راه حل
اداره آنها تحكم و ارعاب است.(ص 47)
با وجود اين شرايط شگفتآور نيست كه كارگران و زحمتكشان ايران از
مدتها پيش به مبارزه برخاسته بودند. اعتصابات گسترده سال 1308 و 1325
بيانگر آشكار و در عين قهرمانانه اين مبارزات است. روز اول ماه مه
1929(11 ارديبهشت 1308) 11000 كارگر پالايشگاه- كه حزب كمونيست مخفي
ايران آن را سازماندهي كرده بود- دست به اعتصاب زدند و خواهان كار
روزانه 8 ساعته، دستمزدهاي بهتر، مسكن، حق تشكيل اتحاديههاي كارگري،
دستمزد برابر براي كاركنان ايراني و هندي و نيز دريافت حقوق براي
تعطيلات سالانه از جمله روز جهاني كارگر شدند.(ص 41) انگليسيها
ناوچههاي توپدارشان را به آبادان فرستادند. دولت حكومت نظامي اعلام و
بيست و نه نفر از اعتصابيون را بازداشت كرد. 500 كارگر ديگررا اخراج
كردند و دولت بريتانيا از رضاشاه به خاطر برخورد سريع و موثر تشكر
كرد(ص 41) اعتصاب بزرگ و بسيار مهم ديگري در سال 1946/1325 آغاز شد كه
آن را حزب توده -به عنوان وارث حزب كمونيست ايران- رهبري ميكرد. اين
اعتصاب در روز اول ماه مه و با يك گردهمايي 000/80 نفري آغاز شد و طي
آن خواستههاي سال 1308 دركنار خواست پرداخت حقوق براي روز جمعه و
اجراي دقيق قانون كاري كه به تازگي تصويب شده بود، مطرح شد(ص 42) در
اين همايش يك سخنران زن شركت نفت را به باد اعتراض گرفت و گفت:
برادران، توليد نفت در سرزمين ما توليد جواهر است بايد تلاش كنيم كه
اين جواهرات را پس بگيريم وگرنه افراد بيارزشي هستيم.(ص 42) پرفسور
آبراهاميان پس از اين توصيف، در جملهاي مهم ميافزايد: اين سخنان
احتمالاً نخستين درخواست ملي شدن نفت بود كه به طور عمومي مطرح و شنيده
شد. اين اعتصاب در تير ماه همان سال بار ديگر شعله ور شد. اين اعتصاب
كه بزرگترين اعتصاب خاورميانه تا آن زمان بود، 65000 نفر را در بر
ميگرفت.(ص 42) براي مقابله با اين اعتصاب، انگليسيها دو ناو جنگي را
به آبادان و يك تيپ هندي را به بصره اعزام كردند .(ص 43) وزارت امور
خارجه آمريكا يك وابسته كارگري را براي سفارت خود در تهران منصوب كرد و
سفارت بريتانيا نيز وابسته كارگري خود را برای بررسي اوضاع به خوزستان
فرستاد.(44) در عين حال كارگران به پيروزيهاي مهمي دست يافتند: دستمزد
روزهاي جمعه پرداخت شد و حداقل دستمزدها افزايش يافت. پرداخت دستمزد
روزهاي جمعه يك ميليون پوند براي بريتانيا آب خورد.(ص 44)
بر بستر ستمگريهاي شركت نفت و ديگر خصومتهاي امپراطوري بريتانيا نسبت
به مردم ايران و نيز در زمينه مبارزات كارگران و زحمتكشان ايران بود كه
دكتر محمد مصدق در 23 مهر 1328 در صحنهاي هيجانانگيز و در اعتراض به
تقلب در انتخابات مجلس شانزدهم دوباره وارد سياست شد. مصدق اعلام كرد
كه اين تظاهرات فقط يك شعار دارد و آن هم سكوت است، و با دقت و وسواس
اصل عدم خشونت گاندي را رعايت ميكند.(ص 81) محمد مصدق –قهرمان ملي شدن
نفت- از اوايل سده بيستم همواره چهرهاي برجسته در عالم سياست ايران به
شمار ميرفت. او ابتدا در مدرسه علوم سياسي پاريس و سپس در دانشگاه
نوشاتل سويس تحصيل كرد و دكتراي خود را در رشته حقوق دريافت كرد . او
در مسئوليتهاي سياسي مهم خود به صراحت و فساد ناپذيري شهرت داشت. در
سمت والي فارس، كودتاي 1299 سيد ضيا و كلنل رضاخان را محكوم كرد. مصدق
با قرارداد 1919 انگليس و ايران هم مخالفت كرد و وثوقالدوله نخست وزير
را كه اتفاقاً از خويشاوندان او هم بود به كوشش براي تبديل ايران به
كشوري تحتالحمايه بريتانيا متهم كرد. (ص 67) بلافاصله پس از اين
اعتراض- كه به تحصن انجاميد-چهرههاي برجسته اين معترضين در خانه مصدق
گرد آمدند و جبهه ملي ايران را تشكيل دادند.(ص 83) در هفتههاي بعد
جبهه ملي ايران، حزب ايران و شماري از سازمانهاي حرفهاي ديگر را در
صفوف خود پذيرفت و در ماههاي بعدي حمايت حزب زحمتكشان بقايي و مجمع
مسلمانان مجاهد ( توضیح : این جمعیت را نواب صفوی تاسیس کرد و شمس قنات
آبادی اولین رئیس آن بود) آيتاله سيد ابوالقاسم كاشاني را هم به دست
آورد.(ص 84) جبهه ملي ایران به طور ناخواسته و غير مستقيم از پشتيباني
حزب توده ايران هم برخوردار شد. اگر چه اين حزب غير قانوني بود، اما
روزنامهاي غير رسمي به نام به سوي آينده منتشر می كرد. حزب در عين حال
سازمانهاي ديگري هم تشكيل داده بود كه هر يك روزنامه خاص خود را
داشتند: جمعيت هواداران صلح، جمعيت ملي مبارزه با شركت استعماري نفت
(بعدها جمعيت ملي مبارزه با استعمار)، انجمن كمك به دهقانان، انجمن
مبارزه با بيسوادي، سازمان زنان ايراني و مهمتر از همه شوراي مركزي
اتحاديههاي كارگري ايران (شوراي متحده مركزي). اين تشكلها و جعيتها
از تاييد دو تن از روحانيون يكي شيخ احمد لنكراني (توضیح: شیخ حسین
لنکرانی) و ديگري آيتاله سيد علي اكبر برقعي معروف به آيتاله سرخ
برخوردار بودند.(ص 88)
دكتر مصدق كه در مجلس شانزدهم وارد مجلس شده بود با تكيه بر اين
حمايتها، در 17 اسفند 1329، ماده واحدهاي را مبني بر ملي شدن نفت به
مجلس ارائه داد: به نام سعادت ملت ايران و به منظور تأمين صلح جهان،
امضا كنندگان ذيل پيشنهاد مينمايند كه صنعت نفت ايران در تمام مناطق
كشور بدون استثنا ملي اعلام شود يعني تمام عمليات اكتشاف، استخراج و
بهرهبرداري در دست دولت قرار گيرد.(ص 94) يك هفته بعد در روز 23 اسفند
مجلس با اكثريت آراء پيشنهاد كميسيون نفت را تصويب كرد.
درست در اين لحظههاي حساس بود كه اعتصاب گسترده كارگري به رهبري حزب
توده ايران و سنديكاهاي كارگري شرايط را براي پيروزي مردم ايران عليه
شركت نفت آماده كرد. در اين اعتصاب سراسري كه از اواخر فروردين ماه
1330 آغاز شد، بيش از 50 هزار نفر از كارگران مناطق نفتي، كارگاههاي
تعميراتي، بندرگاهها و از همه مهمتر پالايشگاه آبادان شركت كردند.
دولت براي مقابله با اعتصاب، حكومت نظامي اعلام و 25000 نيروي نظامي به
منطقه اعزام كرد.(ص99) انگلستان با اين توجيه كه «اهميت نفت ايران براي
اقتصاد و امور دفاعي بريتانيا و جامعه كشورهاي مشتركالمنافع آن قدر
عظيم است كه نميتوانيم كمترين احتمال دردسرهاي كارگري يا ناآراميهاي
اجتماعي را هم تحمل كنيم» (ص 98) ناو جنگي را در آبادان مستقر كرد و
محرمانه به اعضاي گزيده جامعه مشتركالمنافع اطلاع داد كه بريتانيا
آماده است «با يا بدون درخواست ايران» به آبادان سرباز بفرستد.(ص100)
در پي اين اعتصاب كه در جريان آن در بندر معشور دو زن و يك كودك و در
آبادان 9 كارگر كشته شده و 30 نفر زخمي شدند دولت مجبور شد براي سركوب
اعتصاب از 14 تانك، 6 خودروي زره پوش ارتش و 40 كاميون مملو از سرباز
استفاده كند.(ص110)
اين اعتصاب نفتي كمك عمدهاي به مبارزه براي ملي شدن نفت كرد، اما
تاريخ نگاران ايراني، حتي آنهايي كه نسبت به مصدق همدلي دارند- و بايد
بگوييم مخصوصا آنها كه نسبت به مصدق همدلي دارند- عموماً تمايل دارند
بر اين موضوع سر پوش بگذارند. هم همايون كاتوزيان و هم فرهاد ديبا در
زندگي نامههاي جداگانهاي كه براي مصدق نوشتهاند، به طور كامل اين
اعتصاب و نتايج آن را ناديده گرفته و از قلم انداختهاند. سپهر ذبيح –
كه تا وقتي هنوز به عنوان پژوهشگر ثابت، مقيم دايمي انستيتوي هوور نشده
بود، هوادار دو آتشه جبهه ملي بود- بدون آنكه ذكري از اعتصاب نفت كند،
مينويسد كه مصدق «سوار بر موج ستايش ملي به راحتي و به سرعت به سمت
قدرت رانده شد.» فخرالدين عظيمي در شرح بسيار مفصل خود پيرامون جنبش
ملي فقط يك پاراگراف كوتاه را به اين اعتصاب اختصاص ميدهد و آن
پاراگراف كوتاه هم تلويحاً حاكي از آن است كه اين اعتصاب چندان اهميتي
نداشت، زيرا پيش از آن كه مصدق عملاً به نخست وزيري انتخاب شود، پايان
يافته بود. هدايتاله متين دفتري هم مطلقاً هيچ ذكري از اعتصاب نفت به
ميان نميآورد.(ص 105)
اما پرفسور آبراهاميان تأكيد ميكند، اين اعتصاب گسترده كمك عمدهاي به
جنبش ملي كردن نفت كرد. دكتر مصدق با پشتوانه اين جنبش عظيم كارگري در
روز پنجم ارديبهشت-يك روز پس از اعتصاب عمومي- طرح تفصيليتري را براي
ملي كردن نفت تقديم مجلس كرد (توضیح: قانون اجرای ملی کردن صنعت
نفت).(ص 107) با استعفاي علاء در هشتم ارديبهشت 1330، رئيس مجلس با اين
تصور كه مصدق نخواهد پذيرفت، پست نخست وزيري را به او پيشنهاد كرد
(توضیح: پیشنهاد دهنده اصلی جمال امامی از مرتجعان معروف بود و پس از
او رضا حکمت رئیس مجلس این پیشنهاد را بطور رسمی بیان داشت) اما مصدق
نخست وزيري را به اين شرط پذيرفت كه طرح نه مادهاي او فوراً تصويب و
به قانون تبديل شود. او تأكيد كرد كه اولين وظيفهاش اجراي كامل و بدون
معطلي اين طرح خواهد بود. از يكصد نفر نمايندهاي كه در مجلس حاضر
بودند هفتاد و نه نفر به او و طرح او راي موافق دادند. دو روز بعد مجلس
سنا هم به اتفاق آرا همين كار را كرد.(ص 107-108)
شاه قانون ملي شدن نفت را در روز اول ماه مه –با آگاهي كامل از اهميت
نمادين اين روز- امضا كرد. مصدق در يك سخنراني راديويي ضمن تبريك اول
ماه مه به عنوان جشن كارگري جهان اظهار داشت كه كارگران «براي او به
اندازه فرزندانش عزيزند.»(ص 110) اما در عين حال مصدق در سخنرانيهاي
بعدي به نكتهاي پرداخت كه در واقع يكي از مهم ترين دلايل عدم اتحاد
نيروهاي پيشرو جامعه در برابر امپرياليسم انگلستان و آمريكا بود و
دشمنان مردم ايران از اين حربه براي پيروزي كودتا استفاده كردند. او
توضيح ميداد كه ملي شدن نفت از فشار تبليغات كمونيستي نيز خواهد كاست
و سالانه 120 ميليون دلار عوايد نفتي، شرايط اقتصادي را بهبود خواهد
بخشيد و به اين ترتيب نارضاييهاي اجتماعي را تخفيف خواهد داد. (ص 110)
با اين بينش، دولت نخست دكترمحمد مصدق، دولتي دست راستي بود. در اين
دولت وزارت كشور به سرلشگر زاهدي واگذار شد كه بعدها نقش قابل
ملاحظهاي در جريان كودتا ايفا كرد. زاهدي يكي از فرماندهان نظامي زمان
رضاشاه بود كه در جنگ دوم جهاني از سوي بريتانياييها به خاطر روابطي
كه با آلمانيها داشت، بازداشت شده بود. زاهدي بخشي از دوره بازداشت
خود را هم با آیت اله کاشانی گذرانیده و با او روابط نزدیکی برقرار
کرده بود. او از طرف شاه هم براي ايجاد توازن با قدرت رو به افزايش
رقيب شخصياش يعني رزم آرا به عنوان سناتور انتخاب شده بود. هفت نفر
ديگر اعضاي كابينه عمدتا سياستمداران قديمي بودند كه با دربار ارتباط و
به آن وابستگي داشتند: اين هفت نفر عبارت بودند از: امير تيمور
كلالي(سردار نصرت) خان ثروتمند (توضیح:ایل تیموری خراسان) و يكي از
سران عشاير (وزير كار)؛ جواد بوشهري (امير همايون) بازرگان و
سرمايهدار بزرگ (وزير راه)؛ حسنعلي فرمند (ضياء الملك) ملاك
(توضیح:خانزاده بزرگ قراگوزلوی همدان) و اشراف زاده (وزير كشاورزي)؛
دكتر حسن ادهم (حكیم الدوله) برادر پزشك دربار (وزير بهداري)؛ محمدعلي
وارسته، عضو كابينههاي پيشين (وزير دارايي)؛ علي هيئت، قاضي دادگستري
و داراي روابط نزديك با دربار (وزير دادگستري)؛ و سپهبد علي اصغر نقدي
(وزير جنگ). ( توضیح: سرلشکر علی نقدی ملقب به سردار رفعت، پدر سپهبد
علی اصغر نقدی بود ) (ص 111) سفير انگليس نيز اين كابينه را دست راستي
توصيف كرد و در كمال حيرت در نخستين ديدار با دكتر محمد مصدق خواهان
اخراج همه «آشوب گران» از صنعت نفت شد و بويژه اخراج 130 تن از كارگران
تودهاي را كه در اعتصاب شركت نفت فعال بودند، خواستار شد.(ص111)
در 29 خرداد 1330، پرچم شركت نفت ايران و انگليس از مراكز نفتي پايين
آورده شد و پرچم ملي ايران به اهتزار درآمد. جواهر لعل نهرو از نخستين
رهبران خارجي بود كه براي ايران پيام فرستاد. ملي شدن نفت براي ايران،
همانند استقلال ملي براي بسياري از مستعمرههاي پيشين در آفريقا، آسيا،
آمريكاي لاتين و منطقه كارائيب بود.(ص 113)
با اعلام حاكميت ايران بر منابع و صنايع نفتي خود، مديران عاليرتبه
شركت نفت ايران و انگليس كشور را ترك گفتند و تكنسينهاي آنها هم تهديد
كردند كه به طور دسته جمعي استعفا ميدهند. چتربازهاي انگليسي در كشور
همسايه عراق تجمع كردند و نيروي دريايي سلطنتي انگليس هم 9 كشتي جنگي
را نزديك آبادان مستقر ساخت.(ص 113) آمريكا هم كه از احتمال گسترش نگاه
ايران به نفت كه مبتني بر كنترل بود به ديگر كشورهاي جهان نگران بود (ص
123 و 130و139) نه به عنوان «ميانجي درستكار» آن گونه كه ديپلماتهاي
آمريكايي ادعا ميكنند، بلكه به عنوان يك طرف دعوا كه خود نيز در معرض
برد و باختي سنگين بود، به اين ستيزه كشيده شد.(ص 117) بريتانيا و
ايالات متحده شاید راجع به برخي جزئيات بياهميت با هم اختلاف داشتند،
اما در مخالفت شديدشان با ملي شدن نفت با يكديگر به توافق رسيده
بودند.(ص 117)
پرفسور آبراهاميان با اصرار بر واژه بسيار مهم «كنترل» تأكيد ميكند كه
دراين مبارزه امكان سازش ميان دكتر مصدق و دولت ايران از يك طرف و شركت
نفت انگليس و ايران و بريتانيا وجود نداشت، زيرا از ديدگاه مصدق و
ايران، ملي شدن به معناي حاكميت ملي، و حاكميت ملي به معناي كنترل
اكتشاف، استخراج و صدور نفت بود. براي بريتانيا و شركت نفت انگليس و
ايران، معناي ملي شدن درست عكس اين بود. براي آنها اين رويدادها به
معناي از دست دادن كنترل اكتشاف، استخراج و صدور همان نفت بود.(ص 115)
او اضافه می کند: طي بيست و هشت ماه پر تلاطمي كه از ملي كردن نفت در
29 اسفند 1329 آغاز شد و با كودتا در مرداد ماه 32 پايان يافت، واژه
مهم و تعيين كنندهاي كه اساس تمامي اين بحران بود، «كنترل» بود.(ص
116)
اما بريتانياييها و آمريكاييها طي اين بحران 28 ماهه، با دقت وسواس
آميزي از كاربرد اين واژه «كنترل» پرهيز ميكردند. به جاي آن بر تمايل
خود به سازش، مصالحه، رسيدن به يك معامله منصفانه كه به نفع هر دو طرف
باشد حل و فصل دوستانه، امضاي قرارداد منصفانه و البته پذيرفتن اصل ملي
شدن تأكيد ميورزيدند.(ص 136) آنها براي توضيح علت شكست مذاكرات،
فوراً و به آساني به «ويژگيهاي ملي» ايرانيها و به خصوص در مورد مصدق
به «شخصيت» او متوسل ميشدند. ايرانيها بيمنطق، لجوج، خسته كننده،
خودرأي، خشن، دمدمي مزاج، بيثبات، ناراضي، ناكارآمد، نادان، بيگانه
هراس، كودك صفت، گريزان از قبول واقعيت، عارف مسلك، فاقد عقل سليم،
احساساتي و ... توصيف ميشدند.(ص 136). آنها مصدق را هم غير منطقي،
نامتعارف، خشك انديش، وسواسي، وحشي، هيستريك، نمايشي، احساساتي، عليل،
فاقد ثبات روانی، ديوانه، عوامفريب، زن صفت، حيلهگر شرقي، درويش
سرگشته، اسب درشكه، ناشنوا و ... ميخواندند.(ص 137)
به محض اوجگيري بحران، سفارت انگليس در ايران از بيبيسي درلندن
درخواست كرد كه برنامههاي خود به زبان فارسي را دو برابر كند و
گزارشگر خود در ايران را هم كه با آنها همكاري نميكرد، عوض كند.
بيبيسي با به راه انداختن جنگ تبليغاتي، با سماجت و اصرار ميخواست
ثابت كند كه ملي كردن نفت، با خراب كردن و از كار انداختن پالايشگاه،
سپردن قدرت به افراد بيصلاحيت، ترساندن و فرار دادن تكنیسينها و
سرازير كردن درآمدها به جيب مقامات فاسد دولتي، به طور اجتناب ناپذيري
كشور را به فقر و ورشكستگي خواهد كشاند.(ص 143) در حالي كه بانك
بينالمللي (كه بعدها نام آن به بانك جهاني تغيير كرد) در همان سال
اذعان داشت كه شركت نفت پس از ملي شدن، تأسيسات نفتي را در وضعي عالي
نگاه داشته و بيش از تكافوي نيازهاي داخلياش توليد كرده است.(ص 125)
پس از اين كه دولت ايران تأسيسات نفتي را در اختيار خود گرفت، بريتانيا
شكايتي را در ديوان دادگستري بينالمللي لاهه عليه ايران (خرداد-تير
1330) مطرح كرد. دولت بريتانيا در شكايت خود تصريح كرده بود كه چون از
مدت اجراي قرارداد 1933/1312، 42 سال ديگر باقي مانده و سود ناخالصي كه
در سال 50-1949 عايد بريتانيا شده بالغ بر 3/48 ميليون ليره بوده،
منافع ممكن الحصول در طول مدت قرارداد به مبلغ خارقالعاده
000/000/028/2 ليره بالغ ميشود.(ص 150) جالب آن كه بعدها وزارت امور
خارجه بريتانيا محرمانه تصديق كرد كه آنها رقمي نجومي را مطالبه
كردند، تا ايران هرگز قادر به پرداخت آن نباشد و در نتيجه مجبور شود
كنترل عمليات و فروش نفت در بازار جهاني را به آنها واگذار كند.(ص
150) اما دولت دكتر مصدق با اين استدلال كه ديوان در اين قضيه فاقد
صلاحيت است زيرا مناقشه كنوني عملاً بين دو دولت نبوده، بلكه بين يك
دولت داراي حاكميت مستقل و يك شركت خصوصي است(ص 151) شكايت دولت
بريتانيا را به چالش كشيد. 13 ماه بعد (تير ماه 1331 ) دادگاه لاهه با
راي خود عملاً از موضع ايران حمايت کرد و به قول پرفسور آبراهاميان
«ديوانگان» تهران، برنده دعوي حقوقي طرح شده در لاهه شدند. (ص 153)
امپرياليسم انگلستان و آمريكا به طور همزمان سياست چماق و هويج را براي
وادار كردن دكتر مصدق به خودداري از دفاع از منافع ملي مردم ايران در
پيش گرفتند. دولت انگليس داراييهاي ايران در لندن را كه بالغ بر 25
ميليون ليره استرلينگ ميشد، توقيف و قابليت تبديل ساير وجوه به دلار
را محدود كرد. انگليس در عين حال براي محدوديت صادرات آهن، فولاد، روغن
موتور، ورق قلع، شكر و لوازم يدكي بهانههاي اداري و قانوني پيدا كرد و
به شركتها هشدار داد كه هر كشتي نفتكشي را كه بنادر ايران را با نفت
مسروقه ترك كند، ضبط خواهد کرد.(ص 154) ارتش انگليس هم طرحي تفضيلي
براي اشغال آبادان تهيه كرد.(ص 155) سياست هویج آمريكا در اين مرحله را
هم اورل هريمن بيش ميبرد. اين وزير پيشين تجارت آمريكا و ميليونر
كنوني در ظاهر به دنبال راه حلي براي سازش «بود كه براي دو دوست»
آمريكا قابل قبول باشد، اما ماموريت واقعي او متقاعد كردن ايران به اين
بود كه ملي كردن لزوماً به معناي «كنترل»" تمام عيار نيست.(ص 157)
هریمن ميكوشيد سيلي از اطلاعات و اعداد و ارقام مربوط به قيمتها،
نرخها، نوسانات بازار و ... را به سوي مصدق سرازير كند، به طوري كه او
نتواند همه آنها را با همان سرعت هضم و بر آنها مسلط شود و تصميم
بگيرد چه واكنشي نشان دهد. اما مصدق كوشيد مسير مذاكرات را تغيير دهد و
دوباره آن را به سوي مسئله اصلي و كانوني يعني اين كه چه كسي كنترل
توليد و فروش نفت ايران را به دست خواهد داشت، هدايت كند.(157) نماينده
دايم بريتانيا در سازمان ملل بعدها نوشت كه هريمن پيش از عزيمت به
ايران، جلسات متعددي با نمايندگان صنعت نفت آمريكا داشت كه در آن
نمايندگان نفتي خواهان اتخاذ و حفظ خط مشياي سخت در قبال ايران و
دنبال كردن جبههاي واحد دربرابر بحران ايران بودند. آنان از اين بابت
نگران بودند كه دادن امتيازات زيادي به ايران، در ديگر كشورهاي توليد
كننده نفت از جمله ونزوئلا، بازتابهاي منفي و زيانباري خواهد داشت.(ص
157) پرفسور آبراهاميان با دقت تأكيد ميكند كه «جزئيات اساسي و مهم
مذاكرات و بررسي تفضيلي اين مذاكرات، به خوبي افشا ميكند كه نه
انگلستان و نه ايالات متحده آمريكا هيچ يك مايل نبودند بر سر مسئله
اصلي و كانون ملي شدن كوتاه بيايند. سد راه و مانع اصلي آنان بودند نه
ايران».(ص 149)
آمريكا ورود هريمن را كه ظاهراً به قصد پا در مياني صورت گرفته بود با
عمليات چماق ديگري كه سيا طراحي كرده بود همراه ساخت. هريمن روز 23 تير
وارد تهران شد. اين روز مصادف بود با بزرگداشت اعتصاب سراسري سال 1325
حزب توده ايران. درست همان زماني كه هريمن پا به فرودگاه گذاشت، حزب
زحمتكشان بقايي و حزب ناسيونال سوسياليست ايران(سومكا)- گروه اصلي
نازيهاي ايران- به گردهمايي حزب در ميدان بهارستان حمله كردند. پيامد
اين يورش 16 كشته و 18 زخمي بود. سالها بعد فاش شد كه اين حملهرا
سازمان سيا تشويق و ترغيب كرده بود.
(ص 158) با وجود اين كه گردهمايي حزب ارتباط چنداني به هريمن نداشت،
اما روزنامههاي امريكايي و انگليسي كل اين رويداد را اقدام خشونتآميز
كمونيستي قلمداد كردند كه به منظور خرابكاري در مأموريت هریمن طراحي
شده است.(ص 158) در ادامه اين تحريك آشكار سازمانهاي جاسوسي امريكا و
انگلستان بود كه نورمن سدان در گزارش خود نوشت: بسيار ترديد دارم كه تا
زماني كه دولت كنوني بر سر كار است، امكان رسيدن به توافقي وجود داشته
باشد.(ص 161)
در همين حال سر ريچارد استوكس هم از طرف كابينه بريتانيا براي مذاكره
مستقيم با دولت ايران و پيش بردن سياست هويچ به تهران آمد. كابينه
بريتانيا، در رهنمودهايي به او خاطر نشان كرده بود كه هدفهاي نهايي
عبارتند از حفظ جريان نفت از طريق كنترل شركت انگليسي بر آنها، حفظ
امنيت تراز پرداختهاي بريتانيا، آسيب وارد نشدن به منافع بريتانيا در
كشورهاي ديگر و جلوگيري از مداخله ايرانيها در راهبري شركت نفت انگليس
و ايران.(ص 161) استوكس علاوه بر ديدار با شاه و مصدق با كاشاني، سيد
ضياء و پشتيبان اصلي مالي او، روساي مجالس شوراي ملي و سنا، بيست
سناتور ديگر، معاون وزير دربار، سردبير روزنامه كيهان و رئيس سنديكاي
اصلي ضد تودهاي هم ملاقات كرد. (ص 164) در حالي كه استوكس سرگرم
ديدارهاي خود بود، هندرسون- سفير جديد آمريكا در تهران- در يك گفتگوي
خصوصي طولاني با شاه- سعي كرد به طور غير مستقيم نظر شاه در مورد امكان
بركناري مصدق را از زير زبان او بيرون بكشد.(ص 164)
شفرد سفير بريتانيا در ايران از اين ماموريتهاي به اصطلاح دوستانه جمع
بندي زير را ارائه ميدهد: براي ما لحظهاي فرا رسيده است كه تلاش كنيم
تا مصدق را از صحنه خارج سازيم ... معناي شكست مذاكرات اين است كه ما
هيچ(و تكرار ميكنم هيچ) اميدي به اين كه در آينده با دولت فعلي ايران
به توافق برسيم، نداريم. (ص 167)
دكتر مصدق كه با مقاومت شديد انگلستان و امريكا مواجه شده بود، در
بازگشت از آمريكا و به دنبال استقبال گستردهي مردم از او، در آذر ماه
1330 كابينه خود را تغيير داد، رأي اعتماد قاطعي به دست آورد و تاريخ
برگزاري انتخابات مجلس هفدهم را معين كرد.
همانطور كه گفته شد كابينه اول مصدق متمايل به راست بود، اما كابينه
دوم به روشني گرايش به چپ داشت.(176) در واكنش به اين تغيير كابينه،
لوي هندرسون محرمانه به فرانسيس شفرد نوشت كه در مورد فروش نفت به
كشورهاي پشت پرده آهنين «قانون باتل» را براي مصدق بخواند. براساس اين
قانون صدور كالاهاي استراتژيك از امريكا به كشورهاي بلوك شوروي ممنوع
اعلام شد و براي صدور كالاهاي ديگر به اين كشورها نيز محدوديتهايي پيش
بيني شده بود. بر اساس قانون باتل، كمكهاي نظامي، اقتصادي و مالي
آمريكا فقط به كشورهايي داده ميشد كه آنها هم تحريمهاي مشابهي را
نسبت به اتحاد شوروي و ساير كشورهاي سوسياليستي اعمال كنند.(ص 176)
آمريكا و انگلستان بر اين باور بودند كه دولت مصدق به دليل خصومت
نيروهاي مسلح، دشواريهاي اقتصادي، تشويق سفير آمريكا به بركناري آرام
مصدق و از همه مهمتر مخالفت فزاينده سنا و مجلس، ضعيف ميشود و سقوط
ميكند. در اين رابطه لازم به يادآوري است كه در فوريه 1952 در لندن،
نشستي بين مقامهاي سطح بالاي آمريكا و انگلستان براي بحث درباره ايران
تشكيل شد. اسناد و سوابق اين جلسه از بين رفته است.(ص 178) انتخابات
مجلس دوره هفدهم و افتتاح آن در هفدهم ارديبهشت 1331 براي بريتانيا و
آمريكا براي ساقط كردن دولت مصدق فرصتي فراهم آورد.
به عبارت ديگر در نتيجه آرايش جديد نيروها در مجلس مصدق تا زماني
ميتوانست در برابر مخالفان بايستد كه پشتيباني كاشاني يا برخي از
مستقلها را داشته باشد. سفير انگليس گزارش داد كه نشانههاي روشني
وجود دارد حاكي از اين كه شاه ميكوشد با كاشاني به نوعي تفاهم برسد و
كاشاني هم به هواداران خود دستور داده است كه انتقاد از خانواده سلطنتي
را متوقف سازند. سرلشكر عبدالحسين حجازي استاندار پيشين خوزستان كه هم
مورد اعتماد دربار بود و هم مورد اعتماد انگلستان به انگليسيها
اطمينان ميداد كه دربار قصد دارد به محض افتتاح مجلس، مصدق را سرنگون
كند.(180) بنابراين بركناري مصدق و به قدرت رسيدن قوام در دستور كار
قرار گرفت. گزارش شد كه بقايي براي تجديد حمايت از قوام، مبلغي را
دريافت كرده است.(ص 183) اما كاشاني كه به دليل دستگيرياش در سال 1325
به وسيله قوام از او كينه شخصی به دل داشت، نامزدهاي ديگري را براي
جانشيني مصدق به علاء وزير دربار توصيه ميكرد.(ص 183)
مصدق كه از اين دسيسهها اطلاع داشت با استناد به قانون اساسي خواستار
آن شد كه شاه سلطنت كند و نه حكومت و اعضاي كابينه و از جمله وزير جنگ
بايد در برابر ملت پاسخگو باشند. با مخالفت شاه، دكتر مصدق در 25 تير
ماه 1331 استعفا كرد.
مجلس در يك جلسه غير علني كه هواداران مصدق آن را تحريم كرده بودند،
قوام را به نخست وزير منصوب كرد. احتمالاً بقايي، مكي و حائري زاده هم
به نخست وزير جديد راي دادند.(ص 186) قوام درمورد تركيب كابينه خود با
سفارت انگليس مشورت كرد.(ص 186) شايعاتي بر سر زبانها بود مبني بر اين
كه كمكهاي مالي آمريكا به قوام هم اعطا شده است.(ص 187) قوام در
سخنراني خود از جمله گفت: رياكاراني كه به بهانه مبارزه با افراطيون
سرخ، ارتجاع سياه را تقويت نمودهاند، لطمه شديدي به آزادي وارد
ساختهاند.(ص 186) حسن ارسنجاني مشاور قوام اذعان كرد كه اين سخنراني
اشتباه، دوباره كاشاني را- كه از مصدق فاصله گرفته و مذاكره با شاه را
آغاز كرده بود- به طرف جبهه مصدق رانده است.(ص 187) بنابراين كاشاني در
فراخواندن مردم به اعتراضات تودهاي در 30 تير 1331 به جبهه ملي و
اصناف بازار پيوست.(ص 187) اين اعتراضات تودهاي مورد پشتيباني و تأييد
حزب توده (ايران) نيز قرار گرفت. اين نخستين بار بود كه حزب به
پشتيباني كامل از مصدق برخاسته بود. سفارت انگلستان تخمين ميزد كه بيش
از 90 درصد كارگران سازمان يافته در تهران، بويژه در صنايع به فراخوان
حزب توده ايران پاسخ مثبت دادند.(ص 187) تا آن زمان چپهاي افراطي بر
رهبري اين حزب مسلط بودند و مصدق را نوكر هوادار آمريكا توصيف
ميكردند. از اين نقطه به بعد، رهبران عمل گراتر، به ويژه نورالدين
كيانوري4 كه مصدق را وطن پرستي ضد امپرياليست ميدانستند.(ص
187) در كميته مركزي اكثريت يافتند.
نقطه اوج بحران در 30 تير ماه آشكار شد. پس از سه روز تظاهرات و اعتصاب
و تعطيلي كار، در روز سي تير اعتصابات عمومي و تظاهرات توده اي، بيشتر
شهرها را تكان داد ... اواخر ساعات پيش از ظهر تظاهر كنندگان از محلات
كارگر نشين جنوب شهر و نيز بازار مركزي شهر در ميدان بهارستان به
يكديگر پيوستند. سربازان، خودروهاي نظامي و تانكها آنها را محاصره
كرده بودند ... در ساعت دو بعد از ظهر، شاه كه از اين هراس داشت كه
فشار بيش از حد بر سربازان و افراد عادي ارتش موجب سرپيچي و عصيان
آنها شود، به ارتش فرمان داد به پادگانهاي خود برگردند.(ص 188)
ميدلتون گزارش داده است كه او و هندرسون نهايت تلاش خود را به عمل
آوردند كه اراده شاه را تقويت و حفظ كنند.(ص 189) او اضافه ميكند كه
«هيچ امكان ديگري براي بركناري مصدق از طريق قانون اساسي وجود
ندارد».(ص 189) در نتيجه مبارزه مردم، قوام وادار به استعفا شد و مصدق
با راي مردم به نخست وزيري بازگشت. جمعيت عظيمي در بيرون از مجلس براي
بزرگداشت قيام گرد آمده بود. بانيان و پشتيبانان اين گردهمايي بزرگ را
مشتركاً حزب توده(ايران)، جبهه ملي ایران و كاشاني تشكيل ميدادند. اين
امر دروغ بودن افتراي بعدي كاشاني را مبني بر اين كه كمونيستها
ميخواهند بر اوضاع مسلط شوند و او از اين موضوع بيمناك است برملا
ميكند.5 (ص 190)
مصدق پيروزي خود را با يك رشته از ضربات كوبنده به شاه دنبال كرد. او
مسئوليت وزارت جنگ را شخصاً بر عهده گرفت و نام آن را به وزارت دفاع
تغيير داد... 135 افسر ارشد را بازنشسته كرد... بودجه دربار را شفاف و
ضابطه مند كرد. دسترسي شاه به سفيران كشورهاي خارجي را محدود كرد...
املاك وسيع سلطنتي را كه از رضا شاه به خانواده او به ارث رسيده بود،
به دولت برگرداند و به اين ترتيب با يك ضربه قدرتمند كاري آن نظام
اربابي و فرمايشي را كه شاه از آن برخوردار بود از كار انداخت.(ص 193)
در ارزيابي از اين قيام است كه ميدلتون گزارش ميدهد كه او و هندرسون
اكنون هر دو متقاعد شدهاند كه تنها راه حل اين بحران، كودتايي نظامي
است.(ص 196) در همين اثنا وزارت جنگ انگليس از وابسته نظامي خود
ميخواهد كه در زمينه تهيه يك گزارش فوري و اضطراري راجع به ميزان
وفاداري نيروهاي مسلح ايران و ميزان توانايي آنان براي عملی كردن يك
كودتا و اين كه چه كسي عملاً ميتواند اين نقش را ايفا كند، اقدام به
عمل آورد.(ص 197) وابسته نظامي در پاسخ مينويسد كه اين كودتا بايد با
نام شاه انجام شود.(ص 197)
براي انجام كودتا امريكا و انگلستان هر يك سرمايههاي خود را به ميدان
آوردند: انگلستان با پنج سرمايه خود وارد سرمايه گذاري شد: 1-
انگلستان كارشناسان خبرهاي داشت كه داراي تجارب بسياري در ايران بودند
و بر زبان فارسي كاملاً مسلط بودند و پيوندهاي شخصي نزديكي با نخبگان
قديم كشور (اعضاي هزار فاميل) داشتند. 2- انگليسيها در بطن
نيروهاي مسلح ايران شبكهاي غير رسمي6 داشتند.
سرلشکر ارفع رئيس سابق ستاد ارتش، سرهنگ تيمور بختيار از بستگان ملكه
ثريا، سرهنگ هدايت گيلانشاه، خلبان آموزش ديده در انگلستان و آجودان
شاه، سرهنگ حسين قلي خان اشرفي، فرمانده يكي از تيپهاي ارتش در تهران
و از همه مهمتر سرهنگ حسن اخوي رياست اداره ركن دوم ستاد ارتش از زمره
مهم ترين اعضاي اين شبكه بودند. اين شبكه نظامي اعضا خود را ارتقاء
داده و ديگران را به حاشيه رانده بود و نهايت كوشش خود را به عمل آورده
بود كه چپها را از پادگانهاي حساس تهران دور نگاه دارد. اين شبكه،
بانك اطلاعاتي در خور توجهي از نظاميان و افسران ارتش در دست داشت كه
سازمان سيا به شدت به آن نيازمند بود. 3- ام.آي سيكس از مدتها
قبل يك شبكه غير نظامي بومي و ريشه داري در ايران داشت كه سه برادر
ظاهراً تاجر به نامهاي اسداله، سيف اله و قدرت اله رشيديان آن را
اداره ميكردند.(ص 203) اين شبكه ماهانه بيش از 000/10 پوند بين
روحانيون، روزنامه نگاران و سياست مداران ناشناس به ويژه نمايندگان
مجلس پخش ميكرد. آنها احتمالا حسام لنكراني، يكي از سازمان دهندگان
رده متوسط حزب توده ایران را هم استخدام كرده بودند و هنگامي كه نقش او
افشا شد، او را ترور كردند.7(ص 203) منشأ اصلي قدرت
اين شبكه در بازار تهران، ميادين ميوه و تره بار، زورخانهها، و وعاظ
سطح پايين هوادار فدائيان اسلام از قبيل شیخ محمدتقی فلسفي بود.(ص 204)
روبين زاهنر مينويسد: دليلي وجود ندارد كه انگلستان و فدائيان اسلام
نتوانند همکاری با يكديگر عليه جبهه ملي را ادامه دهند ... چون علاقه و
نگراني اصلي فدائيان اسلام اجراي دقيق قوانين شرعي در زمينه الكل، فحشا
و حجاب است و از آنجا كه بريتانيا واقعاً بابت هيچ يك از اين موارد
نگراني ندارد، پس هيچ دليلي هم وجود ندارد كه اين دو نتوانند با يكديگر
كار كنند.(ص 204) از طرفي ديگر ژنرال گلوب، فرمانده انگليسي لژيون عرب
در اردن هم، پيامي را از سوي اخوان المسلمين مصر به انگليس ارسال
ميكند كه در آن اخوان المسلمين پيشنهاد ميكند كه از نفوذ خود در
ايران براي كمك به انگلستان استفاده كند.(ص 204) 4- سفارت
انگليس جلسات منظمي با مجموعه بزرگي از سياستمداران با نفوذ داشت.
ارنست پرون، دوست دوران نوجوانی شاه در سوئيس كه عليرغم اعتراضهاي
ملكه ثريا به طور دايم در كاخ شاه زندگي ميكرد، احمد هومن نائب رئيس
تشريفات دربار، شاهپور ريپورتر خبرنگار ويژه تايمز لندن در تهران، شيخ
هادي طاهري و هاشم ملك مدني (نمايندگان كهنه كار مجلس) و البته سيد
ضياء كه در جلسات منظم خود با سفارت، درباره ملاقاتهاي هفتگي خود با
شاه به آنها گزارش ميداد.(ص 205) سيد ضياء آيت اله كاشاني را به
ايستادگي در برابر مصدق به ويژه هنگامي كه زمان سرنگوني او برسد تشويق
ميكرد. (ص 205) سفارت با دو پسر آيت اله محمدرضا بهبهاني و سيد
محمدصادق طباطبائي (توضیح:سید محمدرضا بهبهانی و سید محمد صادق
طباطبائی پسران سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبائی از رهبران
معروف انقلاب مشروطیت بودند) هم جلسات پي در پي داشت.(ص 206) و 5-
انگليسيها با سرلشكر فضل اله زاهدي از همان مهر ماه 1331 تماس برقرار
كرده بودند. (ص 207) قدرت اصلي زاهدي در جناح مذهبي جبهه ملي (ايران)
متشكل از كاشاني و قنات آبادي رهبر مجمع مسلمانان مجاهد و بقايي و مکی
و حائري زاده نهفته بود. (ص 207)
امريكاييها هم، امكانات و سرمايههاي خود را روي ميز گذاردند كه
مهمترين آنها خود سفارت آمريكا بود.(ص 209) حضور سياسي آمريكا در
ايران، با سازمان اصل 4 و سه هيئت مستشاران نظامي تقويت شده بود. (ص
209) در واقع اصل 4 برنامهي پوششي براي فعاليتهاي جاسوسي بود.(ص 209)
اردشير زاهدي پسر سرلشكر زاهدي، براي اصل 4 كار ميكرد و از
آمريكاييها براي پدرش كه مخفي بود و از پدرش براي امريكاييها پيغام
ميبرد و ميآورد.(ص 209) سيا دو كارشناس آكادميك در زمينه مسائل ايران
داشت: دونالد ويلبر، افسر اطلاعاتي حرفهاي كه تحت پوشش باستان شناس و
مورخ هنري فعاليت ميكرد و كوتام (عضو سابق كليساي مورمون و از
پژوهشگران بورسيه فولبرايت در دانشگاه تهران)، كوتام در تهران به
جمعآوري اطلاعات درباره حزب توده ميپرداخت و آن را سخاوتمندانه در
اختيار انگليسيها هم ميگذاشت.(ص 211) سيا سه مامور مخفي بومي هم
داشت: سرهنگ عباس فرزانگان و دو جاسوس با تجربه به نامهاي مستعار سيلي
و نرن و اسامي واقعي فرخ كيواني و علي جلالي كه به برادران بوسكو مشهور
بودند.(ص 212) آنها به لوطيهاي جنوب شهر و زورخانهها به ويژه باشگاه
ورزشي تاج پول ميدادند.(ص 213) به علاوه به روزنامههايي چون ملت
ايران، ملت ما، آتش، داد، ستاره اسلام، آسياي جوانان، نداي سپهر و
آرام، پول ميرساندند.(ص 213) و سرانجام امريكاييها- به ويژه پس از
قيام سي تير- نزديكي به آيت اله كاشاني را تشديد كردند. كاشاني در سه
فعاليت جداگانه- و در دو سه مورد پشت درهاي بسته- با لوي هندرسون ديدار
و مذاكره كرد.(ص 214) صورت مذاكرات اين جلسهها هنوز در زمره اسناد
طبقه بندي شده قرار دارد و بر ملا نشده است. (ص 214) سفير آمريكا اين
پيام را دريافت كرد كه كاشاني به اين نتيجه رسيده است كه فقط يك كودتا
ميتواند ايران را نجات دهد.(ص 214) در همان حال كه سيا و ام.آي.سيكس
زمينه كودتا را ميچيدند، دولتهاي آنها در پشت صحنه براي تشديد
فشارهاي اقتصادي به ايران، فعاليت ميكردند.(ص 214) آنان با هياهوي
بسيار از طريق بانك بينالمللي پيشنهاد نهايي موسوم به سازش را به
ايران پيشنهاد كردند كه خودشان هم ميدانستند غيرقابل قبول است.(ص 214)
جرج ميدلتون كاردار سفارت انگليس كه در مذاكرات بانك بينالمللي شركت
داشت، سالها بعد اذعان كرد كه اين توافق انگليسي –آمريكايي وجود داشت
كه تحت هيچ شرايطي نبايد اجازه داد اين ملي شدن موفق شود.(ص 215) و در
واقع اين «آخرين پبشنهاد» براي اين طراحي شده بود كه افكار عمومي را
گمراه و به طرفي هدايت كند كه مانع اصلي بر سر راه توافق، تهران است و
نه لندن.(ص 216) سياستمداراني كه منتظر و آماده تخريب مصدق بودند، و
حتي برخي هواداران مصدق هم اين ادعا را پذيرفتند. هما كاتوزيان چهره
برجسته دانشگاهي هوادار مصدق ادعا ميكند كه، تصميم مصدق به رد
ميانجيگري بانك، اگر نگوييم بزرگترين اشتباه او در تمام زندگي
سياسياش، دست كم بزرگترين اشتباه او در دوران نخست وزيرياش بود. (ص
217) اين گونه ناآگاهيها و كج فهميها تا همين امروز هم ادامه دارد.(ص
217)
فشار عليه دولت ملي دكتر مصدق از هر طرف تشديد ميشد. در خرداد ماه
1331 نيروي دريايي بريتانيا يك نفتكش پانامايي را كه از آبادان نفت
حمل ميكرد، در درياي آزاد ضبط كرد كه به عقيدهي برخي مصداق دزدي
دريايي بود. در طول مدت 18 ماهي كه از دي ماه 1330 تا كودتا طول كشيد،
ايران فقط توانست 118000 تن نفت- معادل يك روز توليد خود- صادر كند.(ص
218) با آن كه دكتر مصدق براي مقابله با تحريم نفتي، بودجه بدون نفت را
تدوين كرد (ص 219) مشكلات اقتصادي، علاوه بر سلطنت طلبان و نمايندگان
هوادار انگليس به بقايي، مكي و حائري زاده و همچنين به كاشاني و قنات
آبادي هم اين فرصت را داد كه حملات خود را به مصدق تشديد كنند. در
اواخر سال 1331، 9 تن از 20 نفري كه جبهه ملي را پايه گذاري كرده
بودند، از آن جدا شدند.(ص 220) مكي مصدق را با هيتلر يكسان دانست.(ص
221) و بقايي او را «بدتر از هيتلر» توصيف كرد. (ص 221) خلیل ملكي با
آن كه به مصدق اطمينان ميداد كه «ما تا پايان راه حتي تا دروازههاي
جهنم همراه شما خواهيم بود»، در عين حال از سيا پول ميگرفت.(ص 222)
هنگامي كه مصدق با ظن نسبت به تحركات دربار گفت كه شاه بايد براي
گذراندن تعطيلات به خارج از كشور برود، هواداران كاشاني به سركردگي
شعبان بيمخ، در تظاهرات بيروني كاخ شاه، به سلطنت طلبان پيوستند.(ص
223) در هفتههاي پيش از كودتا هواداران كاشاني تقريباً به صورت هر
روزه در بيرون خانه مصدق با تظاهركنندگان هوادار مصدق درگيري و برخورد
داشتند. وارثان كاشاني پس از او اين ماجرا را از تاريخچه زندگي او حذف
كردند تا پيشينه مخالفت خود با مصدق را به حداقل برسانند.(ص 224) و
سرانجام هنگامي كه مصدق درخواست رفراندوم و مراجعه به آرا عمومي را
كرد، كاشاني او را متهم كرد كه قانون اساسي را ناديده گرفته و كشور را
به سوي نظام ديكتاتوري ميبرد. در ان زمان دست كم يك سوم نمايندگان
مجلس در ليست حقوق بگيران سيا و ام.آي.سيكس قرار داشتند.(ص 224)
در واكنش به اين فشارها، مصدق كه حقوق داني تربيت شده سوئيس بود- و در
اغلب موارد در برابر شاه به قانون اساسي استناد ميكرد- از اين قوانين
فاصله گرفت و مستقيما به اراده مردم متوسل شد. اين اعيان زاده ليبرال
كه در گذشته به طور عمده به طبقات متوسط تكيه ميكرد، حال توده مردم را
مورد خطاب خود قرار ميداد. اين اصلاحگر ميانه رو كه حتي زماني
پيشنهاد كرده بود حق راي به افراد با سواد محدود شود، اكنون آشكارا در
جستجوي حمايت تودههاي پايمال شده بود.(ص 225) او هنگام مراجعه به آراي
عمومي طي نطقي گفت: اين تنها ملت ايران يعني به وجود آورنده قانون
اساسي و مشروطيت و مجلس و دولت است كه ميتواند در اين باره اظهار نظر
كند. قانونها، مجلسها و دولتها همه براي خاطر مردم به وجود آمدهاند
نه مردم به خاطر آنها. وقتي مردم يكي از آنها را نخواستند، ميتوانند
نظر خود را درباره آن ابراز كنند. در كشورهاي دموكراسي و مشروطه هيچ
قانوني بالاتر از اراده ملت نيست. (ص 225)
نقشه كودتا نخستين بار در اواخر آوريل (فروردين 32) به صورت پيشنويس
در واشنگتن تهيه و جزئيات تفضيلي آن در اواخر آوريل (اوايل ارديبهشت)
در پايگاه نظامي بريتانيا در قبرس مشخص شد. در اوايل ژوئن (خرداد) در
بيروت آن را اصلاح و تكيمل كردند و در اواخر ژوئن (اوايل تير ماه) در
لندن اين طرح نهايي شد. درروز اول ژوئيه (ده تير) وزير خارجه آمريكا و
وزير خارجه انگلستان آن را امضا كردند و در روز 11 ژوئيه (بيست تير)
هم به امضاي آيزنهاور و چرچيل رسيد... دفاتر ارتباطي كودتا در تهران،
نيكوزيا و واشنگتن ايجاد شد.(ص 227) كرميت روزولت به عنوان رئيس و
مسئول عمليات ميداني تعيين شد. نام عمليات را آژاكس گذاشتند. نقشه
كودتا از دو قسمت تشكيل شده بود: آشوب براي بيثبات كردن دولت و كودتاي
نظامي براي سرنگوني دولت. بخشهاي اساسي و حساس كودتا عبارت بودند از:
تأكيد بر تهديد كمونيستها، مرتبط كردن جبهه ملي و حزب توده، اغراق در
قدرت حزب توده، بزرگنمايي گردهماييهاي آن، جعل اسنادي براي اثبات
رخنه حزب در دولت، طرح اين ادعا كه حزب خود را براي كودتاي نظامي آماده
ميكند و اخطار در اين زمينه كه مصدق دانسته يا ندانسته راه را براي
ادغام ايران در بلوك شوروي هموار ميكند. در تابستان 1953(تابستان
1332) در ميان روزنامههاي اصلي امريكا و انگلستان حتي يك روزنامه وجود
نداشت كه دست كم يكي از مقالات اصلي خود را به تهديد سرخها اختصاص
نداده باشد (ص 228) سازمان سيا در گزارشهاي محرمانه خود اذعان ميكرد
كه حزب توده ايران مسلح نيست، اعضاي آن در نيروهاي مسلح به حاشيه رانده
شدهاند واين حزب خود را براي انقلاب، قيام و مبارزه مسلحانه آماده
نمیكند (ص 233) گزارش سازمان سيا حاكي از آن است كه «هدف عمده و اصلي
حزب توده، تقويت و نگهداري مصدق و بوجود آوردن جبهه واحد است» .(ص 233)
و «حزب به اعضاي خود آموزش و دستور داده است كه از دولت در برابر
كودتاي احتمالي پشتيباني كند».(ص 233)
بعدها دكتر مصدق در جلسات دادگاه خود اين توطئهها را آشكار كرد و گفت
كه تهديد كمونيسم، موضوعي انحرافي براي منحرف ساختن اذهان عمومي از
مسائل واقعي و مهم بوده است. او افزود: من هيچ نگراني بابت حزب توده
نداشتم زيرا آنها حتي يك تانك يا يك مسلسل نداشتند (ص 231)
بخش اصلي و نظامي كودتا اتكا سنگيني به شاه داشت.(ص 237) امريكا و
انگلستان اين موضوع را براي شاه روشن كردند كه اگر او همراه آنها
نيايد، آنها بدون او، اين راه را خواهند رفت و هشدار دادند كه در آن
صورت ديگر از سلسله پهلوي حمايت نخواهند كرد و در نتيجه اين سلسله خود
به خود ازميان خواهد رفت.(ص 238)
نخستين عمليات كودتا در آخرين ساعات روز 15 اوت (24 مرداد) آغاز شد. سه
دسته از نيروهاي گارد شاهنشاهي از باغشاه راه افتادند. سرهنگ نصيري با
يك كاروان نظامي مركب از يك خودروي زرهي، دو جیپ ارتشي و دو كاميون
نفربر پر از افراد مسلح گارد مستقيماً به طرف خانه مسكوني مصدق حركت
كرد. دسته دوم به سمت شمال تهران و دسته سوم به سمت تلگراف خانه و ستاد
كل ارتش در مركز تهران راه افتادند.(ص 241) قراربود 100 نفر از فعالان
فوراً بازداشت شوند و چهار هزار نفر ديگر در روزهاي بعد دستگير شوند.
براي انحراف توجه از عمليات اصلي كودتا، قرار بود اوباش خياباني به
دفاتر و مراكز حزب توده ايران و جبهه ملي حمله كنند. در طرح تصريح شده
بود كه اگر بخش شبه قانوني كودتا شكست خورد، بخش آشكارا نظاميتر آن به
اجرا درآيد. نيروهاي تقويتي از پادگانهاي استانهاي ديگر- از كرمانشاه
به فرماندهي سرهنگ بختيار و از قزوين به فرماندهي سرهنگ قرني (توضیح:
سرتیپ محمد ولی قرنی در هنگام کودتای 28 مرداد فرمانده تیپ رشت بود)
سريعاً به تهران بيايند. اما اگر همه اين اقدامات شكست ميخورد به
شورشهاي عشايري –به ويژه بختياريها در اطراف اصفهان و شاهسونها در
آذربايجان – متوسل ميشدند.(239)
سرهنگ نصيري وقتي به خانه مصدق رسید، ناگهان خود را در برابر نيروي
بسيار بزرگتري ديد. به جاي آن كه نصيري، نخست وزير را بازداشت كند،
مصدق دستور داد نصيري را بازداشت كنند.(ص 242) واقعيت اين بود كه افسر
جوان عضو گارد شاهنشاهي به نام سروان مهدي همايوني عضو سازمان نظامي
مخفي توده ايران راجع به كودتايي كه در شرف وقوع بود به مسئولين بالاتر
حزبي خود هشدار داد. سازمان نظامي اين اطلاعات را به نورالدين كيانوري
كه رابط اصلي كميته مركزي حزب و سازمان نظامي بود، گزارش داد كيانوري
اين اطلاعات را سريعاً به مصدق رساند. او طي تماس تلفني اجراي كودتا و
جزئيات اقدامات نصيري را به اطلاع مصدق رساند(ص 242).
روز بعد دولت حكومت نظامي را لغو كرد و حكم بازداشت 30 نفر را صادر
كرد. نصيري و 14 تن از افراد گارد سلطنتي از جمله سروان مهدي همايوني
قبلاً بازداشت شده بودند. زاهدي در منزل يك ديپلمات آمريكايي پنهان شده
بود. شاه همان گونه كه قرار شده بود در صورت شكست كودتا عمل كند، همراه
همسر و خلبان شخصي خود به بغداد پرواز كرد.(ص 244)
اما روزولت مسئول مستقيم كودتا معتقد بود كه فقط بخش شبه قانوني كودتا
شكست خورده و طرح اصلي و اوليه كودتا را هنوز ميتوان اجرا كرد.
هندرسون وقتي خبر ناكامي كودتا را شنيد فورا از بيروت به تهران بازگشت
و در فرودگاه مورد استقبال پسر دكتر مصدق قرار گرفت. هندرسون بي درنگ و
مستقيم به ديدار روزولت در سفارت آمريكا شتافت. آنگاه درخواست ملاقاتي
فوري و رسمي با مصدق كرد. براي فرداي همان روز يعني روز 27 مرداد به او
وقت ملاقات داده شد.(ص 247)
اهميت حياتي اين ملاقات را غالباً ناديده گرفتهاند كساني كه مصدق را
فقط ميستايند ترجيح ميدهند بر اين ملاقات سرپوش بگذارند. جلسه با
مصدق يك ساعت كامل طول كشيد. مصدق انگليسيها را به خاطر اقدام كودتا
سرزنش كرد. اگر چه بايد از گزارش ركن دو خود اطلاع مييافت كه
آمريكاييها در اين ماجرا دست داشتهاند. اما هنگامي كه هندرسون به
مسئله فوق العاده جدي مورد بحث، يعني «ضعف وحشتناك دولت در اجراي قانون
در زمينه حفاظت از جان اتباع آمريكايي» برميگشت فضای اين گفتگو ناگهان
به شدت تغيير کرد. هندرسون اين اولتيماتوم صریح و مستقيم را به مصدق
داد كه اگر مقامات مسئول براي برقراري نظم و قانون در خيابانها
قدرتمندانه اقدام نكنند، او هيچ راه ديگري جز اين نخواهد داشت كه در
خواست كند همه آمريكاييها فوراً ايران را ترك كنند. او تأكيد كرد كه
چون دولت ديگر نميتواند خيابانها را كنترل كند، ايالات متحده
نميتواند از اين پس مصدق را به عنوان رئيس دولت به رسميت بشناسد. او
متذكر شد كه شنيده است كه شاه او را بركنار كرده است.(ص 249) هندرسون
نقل ميكند كه مصدق كنترل اعصاب خود را از دست داد، گوشي تلفن را
برداشت و به رئيس پليس خود دستور داد «نظم را به خيابانها برگردانيد»
آمبروز نتيجهگيري ميكند كه اين دستور، اشتباه مهلك پيرمرد بود.(ص
250). اينجا پرفسور آبراهاميان از مهمترين دليل پيروزي كودتاگران سخن
ميگويد كه از چشم بسياري از تحليل گران دور مانده و يا عامدانه خود را
دور نگه داشتهاند.
اکنون مصدق به دام افتاده بود. او دستور رسمي ممنوعيت هر گونه تظاهرات
را صادر كرد. سرتيپ رياحي رئيس ستاد ارتش مصدق نيز اعلام كرد كه
سربازان او دستور دارند در صورت لزوم، تيراندازي كنند(ص 250) مجله تايم
پس از پيروزي كودتا نوشت كه بلافاصله پس از ديدار دكتر مصدق و هندرسون
سير حوادث آغاز شد.(ص 250) پس از اين ديدار، مصدق كه متزلزل شده بود به
طرف تلفن رفت و به ارتش و پليس دستور داد كه كمونيستهاي شورشي را از
خيابانها برانند. اين تلفن كه دست ارتش را كاملاً باز ميكرد تا نسبت
به قدرتمندترين پشتيباني خياباني مصدق آنچه را ميخواست انجام دهد،
اشتباه مهلك مصدق بود.(ص 250) ديرگاه همان روز سرهنگ اشرفي فرمانده تيپ
سوم كوهستاني و فرماندار نظامي تهران نمايندگان حزب توده و جبهه ملي را
فراخواند تا دستورات صريح مصدق را در زمينه خالي كردن خيابانها از
جمعيت براي آنها بخواند.(ص 252)
از فردا صبح حزب توده ايران و جبهه ملي ايران دستورات مصدق را اجرا
كردند.(ص 252) نيروي سوم اعلام كرد كه خطر دست راستيها مرده و دفن شده
است اما خطر حزب توده همچنان كاملاً زنده است. برادران بوسكو كار خود
را در نيروي سوم خوب انجام داده بودند.(ص 252) در همان حال شش روزنامه
مخالف دكتر مصدق كه عليرغم كودتا، هنوز آزادانه منتشر ميشدند، فرمان
شاه مبني بر نخست وزيري زاهدي را در صدر اخبار خود به طور برجستهاي
منتشر ساختند. ستاره اسلام، روزنامه كاشاني، هم در زمره اين شش روزنامه
بود.(ص 252)آيت اله طالقاني بعدها فاش كرد كه جاعلان در تمام طول شب در
منزل آيت اله بهبهاني سرگرم كار بودند و اعلاميههايي به نام حزب توده
تهيه و تكثير ميكردند كه از برقراري «جمهوري دمكراتيك خلق» خبر
ميدادند. در اين اعلاميهها همچنين تهديد شده بود كه رهبران روحاني از
جمله آيت اله العظمي بروجردي را از تيرهاي برق آويزان ميكنند.(ص 252)
در حدود 8 صبح روز 28 مرداد 32 دستهاي مركب از حدود سيصد نفر مسلح به
چاقو، سنگ و چماق از جنوب تهران و از طريق بازار به سمت مناطق شمالي
تهران حركت كرد. سركرده اين دسته را طيب، همپالگي شعبان بي مخ به عهده
داشت. نيويورك تايمز نوشت كه اين لاتهاي خياباني محلههاي فقير نشين،
بهانه لازم را براي مداخله نظامي و سركوب جامعه فراهم آوردند.(ص 253)
هنگامي كه اين دار و دسته به مركز شهر رسيدند، برخي از هواداران
فدائيان اسلام، اعضاي حزب زحمتكشان، سومكا و حزب آريا، دهقاناني كه از
املاك سلطنتي در ورامين آنها را بار كاميون كرده و به محل آورده بودند
و مهمتر از همه، زندانياني كه آنها را از زندان مركزي شهر آزاد كرده
بودند به آنها پيوستند.(ص 255) بايد توجه داشت كه نيروي اين بلواگران
در كودتا نقش اساسي و مهمي نداشت، بلكه فقط حكم سر و صداي جنبي در كنار
نمايش اصلي و واقعي يك كودتاي نظامي متعارف را بازي ميكرد.(ص 255)
هنگامي كه اوباش سرگرم غارت بودند، فرماندهان با تانكهاي خود به سمت
شهر يورش آوردند. شب قبل از كودتا يعني شب 27 مرداد دكتر مصدق به صديقي
وزير كشور تلفن زده و دستور داده بود كه پستهاي رياست پليس و فرماندار
نظامي تهران به سرتيپ دفتري تحويل داده شود.(ص 256) زيرا مصدق احساس
ميكرد خويشاوند نزديك او بهتر از هر كسي در آن وضعيت حساس عمل خواهد
كرد.(ص 256) بنابراين يكي از توطئهگران اصلي يعني سرتيپ دفتري، سه
مسئوليت حساس و كليدي را در دست داشت: فرماندهي نظامي تهران، رياست
پليس و فرماندهي گارد گمرك.(ص 256) دستيار فاطمي در روزنامه باختر
امروز سالها بعد اعلام كرد كه خود مصدق به پادگانها دستور داده بود
كه اجازه دهند تانكها از پادگانها خارج شوند تا نظم و قانون را در
شهر برقرار كنند.(ص 257) به اين ترتيب مانع اصلي كه براي جلوگيري از
كودتا ايجاد شده بود از سر راه آن برداشته شد. هنگامي كه حدود 32 تانك
همراه با كاميونهاي نفربر پر از سرباز اجازه يافتند از سرباز خانههاي
خود خارج شوند، نه به طرف دار و دستههاي آشوبگر بلكه مستقيماً به طرف
هدفهاي استراتژيكي كه در طرح اصلي كودتا براي آنها تعيين شده بود،
حركت كردند.(ص 267) تانكها ستاد مشترك ارتش، ساختمان تلفن و تلگراف را
گرفتند و ارتباط بين دولت و پادگانهايي را كه تحت فرماندهي هواداران
مصدق بود، قطع كردند؛ وزارت كشور و ايستگاه راديو را گرفتند و زاهدي،
برادر شاه، پسر كاشاني و سردبيران روزنامههاي اصلي هوادار شاه در زمره
نخستين كساني بودند كه از راديو خطاب به مردم صحبت كردند.(ص 257)
روزنامه نگاري ادعا كرده كه مصدق درست در آخرين لحظه تسليم شده است
زيرا زاهدي داشت آماده ميشد كه دستور حمله هوايي به خانه او را
بدهد.(ص 260)
در آن روز پرآشوب، هواداران جبهه ملي ایران از مصدق درخواست كردند كه
يك نيروي ملي تشكيل دهد، طرفداران خود را به خيابانها فرا خواند و در
صورت لزوم بين آنها اسلحه توزيع كند. به همين گونه، حزب توده ايران هم
–پس از يك جلسه اضطراري كميته اجرايي- هيئت نمايندگي خود را به خانه
مصدق فرستاد و با اصرار از او خواهش كرد همين كار را بكند. كيانوري
مجدداً به او تلفن كرد و اطلاع داد كه افراد گارد شاهنشاهي را با
كاميونهاي نفربر به شهر ميآورند. به او گفته شده كه نگران نباشد،
زيرا اوضاع تحت كنترل است.8 (ص 258) اگر چه اين
درخواستها مورد حمايت فاطمي، سنجابي و خان قشقايي كه در آن جلسات حضور
داشت، قرار گرفت اما مصدق با اين استدلال كه نميخواهد «روي آتش نفت
بريزد» اين درخواستها را رد كرد.(ص 259) سفارت انگلستان بعدها تأكيد
كرد كه در آن روز، مصدق هر درخواستي را در زمينه توزيع سلاح سرسختانه
رد كرد.(ص 259)
شاه روز 31 مرداد به تهران بازگشت و در فرودگاه مورد استقبال زاهدي،
نصيري، باتمانقليچ، دفتري و شعبان بي مخ قرار گرفت.(ص 260) آن شب زاهدي
از كاشاني ديداري به عمل آورد و خود شاه هم روز بعد بي سر و صدا با
كاشاني ديدار كرد(ص 260) سفير عراق محرمانه براي خبرگزاري رويترز نقل
كرده كه «شاه، كاري بيسابقه كرده كه به كاشاني در منزل او سر زده تا
از او براي همكاريش در اعاده سلطنت تشكر كند».(ص 260) هفته بعد از آمدن
شاه، روزنامههاي اصلي كشور عكسهاي بزرگي از زاهدي را با كاشاني،
بقايي، مکي، حائري زاده و قنات آبادي منتشر كردند.(ص 260)
به اين ترتيب پرفسور آبراهاميان دو فرضيهاي را كه مطرح كرده بود به
اثبات می رساند:
1-كودتاي 28 مرداد 1332 در مخالفت سرسختانه آمريكا و انگلستان با كنترل
منابع نفتي توسط ايران ريشه داشت نه در لجاجت دولت ايران.
2-آمريكا و بريتانيا براي توجیه كودتا از زبان جنگ سرد- گفتمان مسلط
زمانه- استفاده ميكردند، اما نگرانی عمده آنها تهديد كمونيسم نبود،
بلكه آنها بيشتر به پيامدهاي ملي شدن نفت در سراسر جهان توجه داشتند.
پرفسور آبراهاميان در آخرين بخش كتاب به نام «ميراث كودتا» با نقل قولي
از ويليام شكسپير «شرارتهايي كه انسانها مرتكب ميشوند پس از مرگشان
نيز زنده ميماند.» پيامدهاي كودتاي 28 مراد 32 را بر ميشمارد:
1-اين كودتا عواقب و تأثيرات گسترده بسياري در ديگر مناطق جهان داشت.
اين كودتا سياست سازان آمريكا را جريتر كرد و اين نتيجهگيري را در
ذهن آنان شكل بخشيد كه ميتوانند در جاهاي ديگر هم دولتهاي دردسر ساز
را به آساني سرنگون كنند. در سالهاي بعد سيا كودتاهاي ديگري را در
گواتمالا، اندونزي و شيلي انجام داد كه به طور چشمگير و آشكاري شبيه
كودتاي ايران بودند. كشتارگاههاي گواتمالا و اندونزي را ميتوان
كاملاً با معروفترين كشتارگاه دهشتناك قرن بيستم برابر دانست.(ص 269)
2-اين كودتا بسياري را متقاعد كرد كه امريكا در حال برنامهريزي براي
انجام كودتا در جاهاي ديگر جهان هم هست. هر گاه و هر جا – از كنگو
گرفته تا برزيل، آرژانتين، ويتنام جنوبي، كامبوج، عراق يا پاكستان- كه
ارتش دولتها را سرنگون ميكرد، سوءظن عمومي متوجه سازمان سيا بود.
امريكا كه در دهههاي پيش مايل بود از خود تصويري شبيه قهرمان دموكراسي
ليبرالي ترسيم كند، پس از اين كودتا به عنوان كشوري شناخته شد كه از
ديكتاتوريهاي نظامي دست راستي و قدرت طلب حمايت ميكند.(269)
3-كنسرسيوم همه آنچه را كه ميخواست، به دست آورد، به قول سر دنيس
رايت، كاردار تازه سفارت بريتانيا و سفير آينده اين كشور در ايران
فرمولي يافته شد كه ظاهراً نشان دهد ايران «حاكميت مستقل» خود را حفظ
كرده است، اما در همان حال كنسرسيوم كنترلي كه آن را براي پيشبرد و
اداره عمليات خود ضروري ميدانست، براي خود حفظ كرده باشد.(ص 273) با
توجه به اينكه بريتيش پتروليوم 40 درصد و شل 14 درصد سهام شركت نفت
ايران و انگليس را در دست گرفتند عملاً انگلستان سهام كنترل كننده را
در كنسرسيوم در دست گرفت. به محض اينكه موافقتنامه پس از كودتا نهايي
شد ارزش سهام شركت نفت انگليس و ايران سه برابر شد و اين شركت 80
ميليون پوند استرلينگ را به عنوان سود سهام بين سهامداران خود توزيع
كرد. (ص 274)
4-موافقتنامه نفتي پس از كودتا عملاً يادآور موافقتنامه 1933/1312
بود. اعضاي كنسرسيوم بدون مشاوره يا حتي اطلاع شركت ملي نفت ايران
توانستند ترتيباتي خاص در زمينه نفت و ميزان توليد اتخاذ كنند. رجز
خوانيهاي شاه هم به نوعي پنهان كردن اين واقعيت بود كه كنسرسيوم پس از
كودتاي 1332 عملاً كنترل نفت ايران را همچنان در اختيار خود نگه
داشت.(ص 276)
5-كودتا حداقل به مدت دو دهه كل روند ملي كردن نفت را در سراسر جهان-
بويژه خاورميانه و شمال آفريقا- به تعويق انداخت. پس از كودتا، هفت
خواهران نفتي از فرصت استفاده كردند و هزينههاي لغو «قراردادهاي مقدس»
را به رخ كشورهاي توليد كننده نفت كشيدند.(270)
6-كودتا سياهترين سايه خود را بر ايران انداخت. برخي اظهار نظر
ميكنند كه اگر مصدق سرنگون نشده بود، كثرتگرايي سياسي در ايران ریشه
ميدوانيد و سرانجام در قالب يك دموكراسي كامل شكوفا ميشد.(ص 270)
7-كودتا سوءظني را كه از قبل بر عرصه سياست ايران غالب بود شديدتر كرد.
به عبارت ديگر كودتا نه تنها بر سياست و اقتصاد كشور بلكه بر فرهنگ
عمومي مردم هم تأثير عميقي بر جاي گذاشت.(ص 271)
8-و سرانجام آن كودتا اپوزيسيون ملي و چپ ايران را در هم شكست و صحنه
سياسي ايران را خالي كرد. بر چيدن جبهه ملي ایران نسبتاً آسان بود.
زيرا ستون اصلي آن حزب ايران از تأسيس سازمانهاي مردمي خودداري
ورزيده و وظيفه خود را به انتخاب وزيران و مشاوران براي دولت مصدق
محدود كرده بود. 23 نفر از شخصيتهاي دولت مصدق بيدرنگ بازداشت در
دادگاه نظامي محاکمه و به اتهام خيانت به وطن به مجازات اعدام محكوم
شدند ولي سرانجام پس از حبسهاي كوتاه مدت-غالباً سه ساله- آزاد
شدند.(ص 276) خود دكتر مصدق در برابر يك گروه تماشاچي 150 نفري دستچين
شده در پادگان سلطنت آباد محاكمه شد. او قضات نظامي را به عنوان
دلقكهاي عامل بيگانه محكوم کرد و اظهار داشت كه او را بدين جهت محاكمه
ميكنند كه با ملي كردن صنعت نفت در برابر امپرياليسم مقاومت كرده است.
محكمه نظامي، او را به دليل كبر سن به سه سال زندان انفرادي محكوم كرد.
مصدق پس از پايان دوران زندان به روستاي احمدآباد تبعيد شد و پس از 9
سال در همان جا درگذشت.(ص 277) در جريان محاكمه، حزب توده ايران
پيشنهاد كرد كه ترتيب فرار مصدق را بدهد ولي او با اين پاسخ كه به هيچ
وجه مايل نيست بقيه عمر را در خفا به سر ببرد، پيشنهاد را رد كرد.(ص
277)
از چهرههاي برجسته جبهه ملي ايران تنها دو نفر كشته شدند: دكتر حسين
فاطمي كه پس از هفت ماه زندگي پنهانی در مخفي گاه حزب توده ايران
دستگير شد. فاطمي را از بيمارستان بردند و اعدام كردند.(ص 278) جان
باخته ديگر كريم پورشيرازي بود كه در روزنامهاش خانواده سلطنتي را
مورد هجو قرار داده بود. در زندان روي او نفت ريختند و زنده زنده آتش
زدند و كشتند.(ص 278). (توضیح: یکی دیگر از کشته شدگان برجسته طرفدار
دکتر مصدق، سرهنگ سخائی رئیس شهربانی کرمان است.)
سركوب و كشتار حزب توده ايران و سازمانهاي وابسته به آن، به ويژه
سنديكاهاي كارگري بسيار سختتر از جبهه ملي بود رژيم به سرعت و با
اشتياق اين اصل شوم را كه از طرف سفارت آمريكا بيان شده بود، پذيرفت كه
چون كمونيسم در نتيجه نارضايي از شرايط اجتماعي و اقتصادي به وجود
نيامده، سركوب گسترده تودهاي تنها راه مطمئن براي خرد كردن آن است.(ص
278) رژيم كودتا 1200 عضو اين حزب را بلافاصله پس از كودتا بازداشت
كرد. اين رقم در ماههاي بعد به 2500 و پس از كشف سازمان نظامي حزب به
كمك سيا و دستگاه اطلاعاتي به 3000 نفر رسيد. 31 نفر اعدام شدند، يازده
نفر زير شكنجه جان باختند، اعدام 52 نفر به حبس ابد تبديل شد. نود و دو
نفر ديگر به حبس ابد محكوم شدند و صدها نفر ديگر را هم به زندانهاي
مختلف از پانزده سال تا يك سال محكوم كردند. هفت نفر از اين زندانيان
تا انقلاب 57 در زندان ماندند و در كنار نلسون ماندلا به قديميترين
زندانيان سياسي جهان تبديل شدند.(ص 279) كودتا با نابودن كردن جبهه ملي
ايران و حزب توده ايران، گسستگي و خلئي را در كشور بوجود آورد كه در
نهايت با جنبش اسلامي پر شد.(ص 281)
نوام چامسكي درباره اين كتاب ميگويد: كودتاي امريكايي-انگليسي سال
1332، رويدادي تعيين كننده در تاريخ ايران مدرن است... اين بررسي جديد
به همراه دركي عميق و پژوهشي بينقص، به شكل مستدل نشان ميدهد كه
بررسيهاي پيشين موجود چندان مطمئن نيستند.
____________________________________________________________
1-كودتا يرواند آبراهاميان، ترجمه: ناصر زرافشان، موسسه انتشارات نگاه،
چاپ اول، 1393 از اين كتاب تا كنون دو ترجمه ديگر منتشر شده است
(استنادهاي اين مقاله به ترجمه ناصر زرافشان است.)
كودتا، يرواند آبراهاميان ترجمه محمدابراهيم فتاحي، نشر ني، چاپ دوم
1392
كودتا، يرواند آبراهاميان ترجمه عبدالرضا (هوشنگ) مهدوي، نشر البرز،
چاپ اول 1392.
2- روزولت در خاطراتش یادآوری می کند که حمله به گردهمایی حزب توده
ایران در این روز را برادران بوسکو- فرخ کیوانی و علی جلالی- طراحی
کرده بودند. (ص 213)
3- در افشاي اسنادي معروف به پروندههاي سدان- تنها مدير باقي مانده از
شركت نفت انگليس و ايران -هم حزب زحتكشان بقايي مكاتبات تحريف شدهاي
را به اين پروندهها اضافه كرد كه ادعا ميشد بين شركت نفت انگليس
وایران و حزب توده (ايران) صورت گرفته است. اين دسيسه این تصور را
تقويت ميكرد كه انگليسيها و شورويها منافع مشتركي عليه ايران دارند
و شركت نفت انگليس و ايران و حزب توده (ايران) براي راه انداختن اعتصاب
عمومي سال 1330 با يكديگر همكاري كرده اند.(ص 165)
4- در ترجمه آقای فتاحی نام نورالدین کیانوری از قلم افتاده است.
(ترجمه فتاحی ص 200)
5-اين مسئله مهم در ترجمه آقاي فتاحي به گونهاي نادرست ثبت شده است.
گر چه اين مسئله از طريق نقدها، تذكر داده شد، ولي جاي پرسش است كه در
چاپ سوم اين اثر كه ناشر غلط نامهاي را همراه كتاب چاپ كرده اين
اشتباه تصحيح نشده است. در واقع در متن ترجمه آقاي فتاحي بايد واژه
«واقعی» به واژه «غير واقعي» تغيير يابد. (ترجمه فتاحي ص 202)
6-جالب است كه در رسانههاي امپرياليستي و ارتجاعي سازمان نظامي حزب
توده ايران با دقت و تمام جزئيات زير ذره بين قرار دارد اما از شبكه
نظامي انگليس كمترين سخن به ميان نميآيد.
7-رسانههاي امپرياليستي و ارتجاعي همواره قتل او را به گردن سازمان
نظامی حزب توده ایران ميانداختند.
8-در ترجمه آقاي فتاحي، به اشتباه آمده به مصدق اعلام شد كه هول نكند
زيرا اوضاع تحت كنترل است. (ترجمه فتاحي ص 272). عجيب است كه اين خطاي
فاحش حتي در چاپ سوم كه ناشر غلط نامهاي چاپ كرده تصحيح نشده است.
عبارتهایی که تحت عنوان توضیح آمده است؛ از نگارنده است. با
سپاس فراوان از دانشور ارجمند آقای کامران پورصفر
|