نظری به برخی قانونمندیهای پراتیکِ انقلابی
احسان طبری
"پراتیکِ
اجتماعی" یکیاز مهمترین اشکالِ عمل یا پراتیک بهطورِ عموم است که
کارل مارکس آن را به مثابۀ مجموعۀ "کار و کوشِ" انسانی تعریف میکند.
چهار شکلِ عمدۀ پراتیکِ اجتماعی عبارت است از: ۱-
تولیدِ نعماتِ مادی؛
۲- مبارزۀ طبقاتی؛ ۳- تجربۀ علمی، که دردورانِ ما
اهمّیتِ شِگَرفی کسب میکند و سرانجام: ۴- سازماندهی و رهبری،
که درهرسه عرصۀ نامبرده نقشِ ویژۀ خودرا ایفاء مینماید.
ما در این بررسی میخواهیم از آن مبارزۀ طبقاتی که به شکلِ پراتیک و
اقدامِ انقلابی درمیآید سخن گوییم و مقولاتِ قوانینِ آنرا بررسی
کنیم. چرا؟ زیرا این بحث در واقع ترازبندی تئوریکِ یک سلسله تجاربِ
عملی و انقلابی است که بهصورتِ منظّم در نوشتههای مارکسیستیِ ما
کمتر فرمولبندی شده و به همین جهت، ایچهبَسا با عدمِ توجّه به
قوانینِ این رَوَند، گاه با شیوههای خودبهخودی در این عرصه عمل
میکنند، لذا به خطا میروند. ما امیدواریم که این ترازبندیِ تئوریک
دربارۀ عملِ انقلابی به خودِ این عملِ انقلابی خدمت کند و از همان
آغاز مایلیم خوانندگان بهویژه مبارزانِ جوان را، هم به اهمّیتِ مبحث،
و هم به ضرورتِ دقّت در مفاهیم و تعریفات جلب کنیم تا مطالب از جهتِ
تئوریک و منطقی برای خودِ خواننده مطرح شود.
یک عمل یا اقدامِ انقلابی در مسیرِ خود از پیدایشِ اندیشه تا تحقّقِ آن
اندیشه بهطور عمده از پنج(۵) مرحلۀ مشخّص میگذرد:
۱)
مرحلۀ گردآوری فاکتها، اسناد و بررسیها و احکامِ ضرور برای
تحلیلِ یک وضعِ (سیتواسیون) معیّن، و شناختِ آن وضع، و سپس داشتن درکِ
منطقیِ روشن از آن (مرحلۀ تحقیق و تحلیل)
۲)
مرحلۀ استنتاج از این تحلیل و تعیینِ وظایف و رهنمودها و شعارها
و اتخاذِ تصمیماتِ عملی (مرحلۀ استنتاج و تصمیم)
۳)
مرحلۀ تدارک و بسیجِ کلّیۀ لوازمِ مادّی و معنویِ ضرور برای
اجرای تحقّقِ تصمیماتِ اتّخاذشده (مرحلۀ بسیج یا تدارک و تجهیز)
۴)
مرحلۀ اجرای عملیِ تصمیماتِ اتّخاذشده بر پایۀ تدارکارتِ
انجامیافته (مرحلۀ تقسیمِ کار و اجراء)
۵)
مرحلۀ اصلاح، تعدیل، تغییر، دقیقکردنِ وظایف و اجرائیات از
نخستین نتایج و تجاربِ حاصله از پراتیک و انتقاد و انتقاد از خود (مرحلۀ
کنترل و وارسیِ اجراءشدهها).
مراحلِ تحقیق و تحلیل و استنتاج و تصمیمگیری هنوز جزءِ روندِ تفکّرِ
منطقی است، ولی مراحلِ بعدی جزءِ روندِ پراتیک است و مابینِ این دو
تفاوتِ کیفی وجود دارد، ولی در عینِحال مابینِ حلقۀ منطقی و
حلقۀ عملی یک ارتباطِ دیالکتیکی است. یعنی حلقۀ منطقی
راهنمای حلقۀ عملی است و حلقۀ عملی، معیارِ سنجشِ صحّتِ حلقۀ منطقی و
به مثابۀ تبلورِ عملی و تاریخی آن است. هر یک از این دو حلقۀ
لایَنفَکّ ِاقدامِ انقلابی، دارای قانونمندیهای عینیِ ویژۀ خود است
که اگر مُراعات نشود، کار به نتیجه نمیرسد و یا از ثمربخشی و کاراییِ
اقدام
(Efficacité)
کاسته میگردد و حتّی گاه، اقدامِ انقلابی به نتایجِ معکوس میرسد و
شکست میخورد.
روندِ تصمیمگیری و هدفگذاری برای یک اقدامِ انقلابی تنها با اجرای
جهشِ کیفی از عرصۀ "مفاهیم" به عرصۀ "عمل" وارد میشود
از آنجا که اجرای این جهش کارِ سادهای نیست، ایچهبسا تصمیمات و
قرارها و اسناد و برنامهها و شعارها بلاعمل میماند و در جامعه و
تاریخ، "اثرِ وضعی" باقی نمیگذارد، یا این اثر در چارچوبِ
روشنگری محدود میشود. تردیدی نیست که هر قدر در مرحلۀ تحقیق و تحلیل
و تصمیم و بسیج، کارِ جدّی تری انجام گیرد، مراحل اجراء و سنجش و وارسی
بسی تسهیل میشود.
شرایطِ تحقّقِ جهش از مرحلۀ منطقی و تئوریک، به مرحلۀ عملی و پراتیک را
میتوان در سه نکته خلاصه کرد:
۱-
وجود اجراکنندگان یعنی سازمانِ اجراءکنندهای که از جهتِ منطقی
و ارادی برای تحقّق بخشیدن به تصمیمات، شعارها، رهنمودها، نقشهها،
برنامهها و غیره شایستگی داشته باشند. لنین میگفت: "به من سازمانی از
انقلابیّون بدهید، من روسیه را دگرگون خواهم کرد". کیفیّتِ سازمانِ
اجراءکنندگان برای اجراء و نحوۀ آن، امری قاطع است.
۲-
تنظیمِ سیاستها شیوهها و اسلوبهای خاصّ ِاجراء و آن روشهای
معیّنی که باید در پیش گرفته شود (نقشۀ اجراء)، با توجه به شرایطِ
تاریخی معیّن و بر پایۀ تدارکِ وسایلِ مادّی و معنویِ ضرور برای اجراء.
۳-
وجود شرایطِ مساعدِ عینیِ تاریخی که درصورت فقدانِ آن، علیرغم
وجود دو عاملِ نخست، کار نمیتواند به نتیجۀ ضرور برسد.
تصمیمگیری و تنظیمِ نقشۀ عمل، خود یک جریانِ بغرنجی است که نکاتِ زیر
را در بر میگیرد:
۱)
تعیین اینکه کدام اقدام اولویت دارد و اقدامِ اساسی است( و نه یک
اقدامِ فرعی و احتمالی) و خودِ این اقدام طیّ چه مراحلی باید
انجام گیرد (گامِ اوّلیه، گامهای بعدی...). گامهای بعدی را از پیش با
قطعیّت نمیتوان معیّن کرد و به واکنشِ دشمن، مخالفان، متّحدان، تمامِ
جامعه و غیره بستگی دارد و گاه، نقشۀ کار باید در اثرِ این واکنشها به
طورِ کلی یا جزئی تغییر کند.
۲)
درنظر گرفتن اقداماتِ فرعی و احتمالی در صورت شرایط و اوضاعِ
دگرگونشده، به منظور جلوگیری از غافلگیر شدن: چون امورِ نابیوسیده و
غیرِمنتظره و تصادفی بسیار زیاد است و گاه، نقشۀ عمل از همان گامِ اوّل
غیرِواقعی از آب درمیآید و کسانیکه تنها با یک راه مجهّزند، دچارِ
سراسیمگی میشوند.
۳)
در تعیینِ نقشۀ عمل باید از اسلوبِ "بهینهسازی"
(Optimalisation)
استفاده کرد، یعنی با سنجشِ مثبتها و منفیها، بهترین نقشۀ عمل از
میان انواع نقشههای ممکن را برگزید و به دنبالِ آسانترین و پیشِپا
افتادهترین نرفت.
۴)
در تعیینِ نقشۀ عمل باید اکیداً از "ارتجال" احتراز کرد. ارتجال
یعنی یافتنِ حلّ ِآنی و آنهم غالباً فردی برای مسائل، بدون پایۀ
تحلیلِ جمعی، بدون پایۀ تدارک و محاسباتِ لازمه. ارتجال بیشکّ به شکست
منجر میشود.
برای آنکه تصمیمِ اتّخاذشده حتّیالمقدور درست باشد، مراعاتِ چهار(۴)
شرط ضروری است:
۱-
عِلمیّت، یعنی مبتنیبودنِ تصمیم به تحلیلِ علمیِ وضعِ معیّن
(با استفاده از دیالکتیکِ پروسههای تاریخی)
۲-
اصولیّت،
یعنی مبتنیبودنِ تصمیم بر هدفهای انقلابی و مترقّیِ اجتماعی که در
لحظۀ معیّنِ تاریخی قابلِ وصول است، و احترازِ اکید از ذهنیگری و
سمتگیریهای احساسی.
۳-
واقعبینی،
یعنی مبتنیبودنِ تصمیم بر تناسبِ نیروهای ارتجاعی و مترقّیِ جامعه،
نیروهای خودی و دشمن، و احتراز از کمبهادادنها و پُربهادادنها به
این نیروها و خیالبافی.
۴-
جمعیبودنِ تصمیم
مگر درشرایطی که این امر شدنینیست یا تصمیم در کادرِ اختیاراتِ فرد
انجام میگیرد.
امّا خودِ تصمیمگیرنده (خواه جمع، خواه فرد) نیز باید دارای چهار(۴)
خصیصۀ زیرین باشد:
۱-
به اندازۀ کافی جَسور برای دستزدن به اقدامِ انقلابی یا
اقداماتِ نو، گاه خطرناک و گاو بدون وجهه، داشتن قدرتِ ریسک (در مراحلی
که چنین ریسک در عمل ضرور شود)
۲-
به اندازۀ کافی مبتکر و نوآور از،جهت یافتنِ راهها و شیوهها
و نقشههای عملی که دشمن آنها را حدس نمیزند و درعینِحال واقعی و
کارا و موثّر است.
۳-
به اندازۀ کافی عنود و پیگیر برای تعقیبِ مصرّانۀ هدف تا
زمانیکه در صحّتِ آن تردیدِ منطقی وجود ندارد. باید از همان ابتدا
دانست که غالباً و برخلاف انتظار، راه به مراتب دشوارتر از آن است که
در آغاز فکر میشود: موانعِ ناگهانی و چرخشهای عجیب بروز میکند،
دورانهای یاسانگیز فرا میرسد، دشمن بیرحمانه میکوبد، دوست و متّحد
خائنانه از پُشت خنجر میزند. همۀ اینها نباید از شدّتِ اوّلیۀ انرژی
و طلب و خواست بکاهند.
۴-
به اندازۀ کافی خونسرد و خوددار برای آنکه نه از فتح و نه از
شکست دچارِ سرگیجه نشود، اشیاء و اشخاص و پدیدهها را در ابعادِ واقعیِ
آنها ببیند. به "نِکّونال" یا به "لافوگزاف" نیافتد. در جهتِ اندیشۀ
خود و به سودِ قضاوتِ دلخواهِ خود حوادث را بزرگ و کوچک نکند.
۵-
به اندازۀ کافی زیرک و پُرنرمش برای نهانبینی، آیندهبینی،
خواندن مسیرِ حوادث، محاسبۀ فضاییِ فعلوانفعالِ امور، دیدنِ "دستِ
طرف"، تغییرِ روش وقتی روشِ کهنه بیاثر شده، قبولِ خطای خود، دیدنِ
برتریهای دشمن و غیره.
۶-
تعقّلِ قوی بدونِ
ارادۀ نو یا برعکس، سرد و بیفایده و یا کمفایده است. ترکیبِ
تناسبِ هر دوی آنها لااقل در رهبران اساسی جنبش امری حیاتی است، و نیز
تعقّل و اراده بدونِ وجود احساس و عاطفۀ انسانی خطرناک است.
توازن و ترکیبِ هماهنگ هر سۀ آنها لااقل در رهبرانِ اساسی حیاتی است و
تجربیات نشان داده است که فقدانِ یک جزء یا عدمِ هماهنگی آنها به
نتایجِ اسفبار منجر می شود.
از آنچه که گفتیم؛ درآمیزی خاصّ ِقدرتِ تئوریک، مشخّصاتِ اِتیک،
لیاقتِ پراتیکِ رهبران و مبارزانِ انقلابی، به مثابۀ شرطِ ضرورِ تبدیلِ
تئوری و اندیشه و تصمیم به عملِ ثمربخشِ انقلابی روشن میگردد، و الّا
جهشِ کیفیِ بزرگ ازگفتار بهکردار رخ نمیدهد وگفتار دربهترین حالت،
برای روشنگری و بذرافشانی سودمند است.
پیشاز پایانِ این بحثِ کوتاه دربارۀ بررسی برخی قانونمندیهای
پراتیکِ انقلابی از نظر مارکسیسم- لنینیسم، ذکر این نکته را برای
برجستهشدن مطالبی که یاد کردهایم، ضرور میشمریم که بورژوازی
بهنوبۀخود، تئوریِ خود را دربارۀ مسائلِ پراتیک تنظیم کرده که ناشی
از سودگراییِ (ئوتیلیتاریسم) بورژوایی است و این تئوری "پراگماتیسم"
نام دارد.
پراگماتیسم
مقولههای "کارآیی" و "موفّقیت" را -وآنهم البتّه در کادرِ
ایدهآلهای بورژوایی- مطلق میکند و اهمّیت به اساسمندیِ علمی و
اصولی در کادرِ آرمانهای خلقیِ "عمل" نمیدهد، و بُرد و نقشه و وظیفۀ
تاریخی برای این عمل قائل نیست. پراگما یا عملِ پراگماتیک، عملِ
کوتاهمدت و کوتاهمیدان برای بُرد کردن بههر وسیله که لازم باشد
(حتّی وسایلِ ضدّ ِانسانی) است.
در نظرِ پراگماتیستها "حقیقت" یعنی "سودمند" و از این جهت در آنان
پروایی برای مراعاتِ قانونمندیهای عینی تکاملِ انسانی نیست.
پراگماتیستها صرفاً به "موفّقیتِ فردی" میاندیشند و قوانینِ
بیولوژیکِ "تنازعِ بقاء" و "بقاءِ اَنسَب" در پایۀ آن قرار دارد، و نه
قوانینِ سوسیولوژیکِ رهایی بشر از انواع ستمهای طبقاتی، ملّی، جنسی،
نژادی، فکری و غیره.
اگر کسی بخواهد هدفهای انقلابی را با اسلوبهای پراگماتیک همراه کند،
در صددِ ترکیبِ دو چیزِ ناساز برآمده است. جهانبینی انقلابی و علمی
مارکسیستی- لنینیستی، شیوه یا استیلِ خاصّ ِخود را دارد که از آن
کوشیدیم در این بررسی، تصویری ولو کلّی بهدست دهیم. به نظر ما اگر از
همان آغاز برای مبارزانِ انقلابی این مسئله مطرح شود، از آنجا که
روندهای بزرگ (ماکرو پروسه) اجتماعی از روندهای کوچک (میکرو پروسه)
تشکیلشده و همهچیز در "مَطبَخِ" پراتیک ساخته و آماده میشود، آگاهی
به این قوانین و مراعاتِ اکیدِ آنها در عمل، میتواند از وقوع اشتباه
و فاجعه، بهموقع جلوگیری کند.
نباید از خاطر ببریم که برای پیروزی در انقلابِ اجتماعی، سه(۳) شرطِ
اساسی بهشکلِ برابر دارای اهمّیت است:
۱)
صحّتِ مشیِ سیاسی
(احتراز از چپروی و راستروی)
۲)
صحّتِ مشیِ سازمانی
(یافتن تناسبِ صحیح بین مرکزیت و دموکراسی سازمانی)، و سرانجام:
۳)
صحّتِ سبکِ عمل.
تنها داشتن اطلاعاتِ گُسستهای از جهانبینیِ انقلابی برای نیلِ بههدف
کافی نیست. تامینِ شرایطِ سهگانۀ فوق دارای جنبۀ حیاتی است و حزبی
پیروز است که بتواند در کنار نُضجِ سیاسی، از خود نُضحِ سازمانی و نیز
نُضحِ لازم از جهتِ سبکِ عمل نشان دهد.
سرچشمه: مجلۀ دنیا، شهریور ۱۳۵۵، شمارۀ ۶
تایپ و ویراست : امید
|