خانه - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها - تماس وهمکاری - ویژه نامه               

  تجربه 28 مرداد-4

نویدنو:00/5/1385

 

  تجربه 28 مرداد

 

 

 

نظری به تاریخ جنبش ملی شدن نفت ایران

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ف. م. جوانشیر


 

 

بخش چهارم

 

 

قیام 30 تیر

نقش حزب توده ایران در بازگشت مصدق به نخست وزیری

 

  

4. قیام سی ام تیر

    در آغاز سال 1331 وضع مصدق "به استحکام سابق" نبود. ترکیب مجلس هفدهم به شدت به زیان او بود، بخش بزرگی از متحدین سابق در جبهه ملی او را ترک می گفتند. کوشش های نفاق افکنانه توطئه گران نیز که می کوشیدند آیت الله کاشانی را از مصدق جدا کنند رفته رفته به ثمر می نشست و این دو رهبر از هم فاصله می گرفتند.

    از میان قشرهای اجتماعی که پایگاه مصدق بودند ـ به طور عمده بازار و کسبه صداهای مخالف شنیده می شد، محافل آمریکایی نیز با صراحت روز افزونی عدم رضایت خود را از روش مصدق اعلام می داشتند. از جمله در مساله بسیار مهم و حساسی نظیر "کمک" اقتصادی که مصدق آن همه به آن دل بسته و به صورت بهترین ارمغان سفر آمریکا عرضه کرده بود، پس از رد پیشنهادهای بانک بین المللی محافل رسمی آمریکا آشکارا موضع مخالف گرفتند. وزارت خارجه آمریکا در یک اعلامیه رسمی نوشت:

    "دولت ایران چند بار کتبا و شفاها از کشورهای متحده آمریکا درخواست وام و کمک مالی مستقیم کرده است که مشکلات ناشی از قطع عواید نفت را حل کند..

    دولت آمریکا نمی تواند مادام که برای ایران مقدور است درآمد شایسته ای از صنعت نفت خود... به دست آورد این نوع کمک را وجه سازد.[1] "

این اعلامیه وزارت خارجه آمریکا نقض صریح تعهداتی بود که ظاهرا" مقامات رسمی آمریکا و از جمله شخص ترومن به مصدق داده بودند. نقض این تعهد:

اولا"، موقعیت مصدق را در میان وابستگان به آمریکا متزلزل تر می کرد،

ثانیا"، محافل بورژوایی و اصناف را که به درآمد نفت و دلارهای آمریکایی چشم دوخته بودند دچار تردید می نمود.

    مجلس هفدهم در اردیبهشت ماه رسما افتتاح شد. اکثر حوزه های انتخاباتی وکیلی در مجلس نداشتند. جلسه مجلس از همان آغاز دچار تشنج بود در تهران حکومت نظامی اعلام شده بود و دربار از این فرصت برای تقویت مواضع خود استفاده می کرد. در چنین جوی مجلس هفدهم از همان ابتدا بالقوه آمادگی داشت که جانشین برای مصدق پیدا کند. ولی محافل امپریالیستی هنوز موقع را مناسب نمی دانستند و می خواستند مصدق منفردتر شود. ایدن می گفت "عجله کارشیطان است.[2] " او حساب می کرد که زمان به سودش کار می کند.

    تا مجلس اعتبارنامه ها را تصویب کرده و به طور کامل آماده کار شود موعد اجلاس دادگاه لاهه رسید که می بایست به شکایت انگلیس علیه ملی کردن نفت ایران رسیدگی کند. مصدق برای جلب افکار عمومی و تحکیم موقعیت خویش، شخصا روانه لاهه شد تا از حقوق ایران دفاع کند. او هفتم خردادماه ایران را ترک گفت و سوم تیرماه به کشور بازگشت. به عبارت دیگر قریب یک ماه از کشور دور بود. در این مدت آرایش قوای داخلی مجلس شورا و سنا به زیان مصدق و نهضت ملی ایران به پایان رسیده و شرایط برای مقابله با مصدق فراهم شده بود. به این ترتیب که اولا تعداد قابل ملاحظه ای از نمایندگان مجلس آشکارا در صف دربار و مخالف مصدق بودند و ثانیا" که مهم تر است شکاف درونی جبهه ملی باز شده و نمایندگان وابسته به آن به دو جناح تقسیم شده بودند. این امر در جریان انتخاب رئیس مجلس برملا شد. جبهه ملی نتوانست نامزد واحد معرفی کند.

جناح راست جبهه ملی دکتر معظمی را نامزد کرد و جناح چپ دکتر شایگان را، در نتیجه امامی نامزد دربار شانس بیشتری کسب کرد. از 73 نماینده مجلس که در رای گیری شرکت کردند 33 نفر به امامی رای دادند، 17 نفر به معظمی و 16 نفر به شایگان. در دور دوم، با آن که شایگان اجبارا به سود معظمی کنار رفت، امامی برنده شد.

    زور آزمایی در موقع انتخاب ریاست مجلس چند نکته را روشن می کرد: نخست این که موقعیت مصدق در مجلس حتی بیش از آن ضعیف است که در آغاز به نظر می رسید. تقسیم آشکار نمایندگان جبهه ملی به دو جناح که جناح راست آن مخالف مصدق بود هواداران واقعی مصدق را به حدود 15 تا 16 نفر تقلیل می داد. دیگر این که با وجود چنین ضعفی در درون مجلس، مصدق و یارانش هنوز آمادگی داشتند که به طور جدی مقاومت و مقابله کنند. نامزد کردن شایگان به ریاست مجلس، با آن که پیش نرفت، نشانه ای است از این آمادگی. سوم این که نتیجه آرای مجلس در انتخاب ریاست مجلس به دربار امید می داد که می تواند با رای پارلمان و به طور "قانونی" مصدق را بردارد و فرد دیگری را به جای او بنشاند.

    با توجه به این امکان، اشرف پهلوی که چند ماه پیش از کشور اخراج شده بود در نیمه تیر به تهران بازگشت و در تدارک جانشینی قوام به جای مصدق فعالانه شرکت نمود. طبق سنن پارلمانی مصدق می بایست پس از اعلام آمادگی مجلس به آغاز کار، استعفا دهد.

    روز 14 تیرماه مجلس اعلام آمادگی کرد. همان روز نیز مصدق استعفا داد. برای تعیین نخست وزیر رای تمایل گرفته شد. معلوم شد در مجلس و به ویژه سنا که شاه آن را از عمال اجانب پرکرده بود جبهه محکم مخالفت با مصدق موجود است. از 36 سناتور فقط 14 نفر به نخست وزیری مصدق اظهار تمایل کردند. اکثریت رای سفید داد. با این حال مصدق روز 19 تیرماه نخست وزیری را پذیرفت و سه روز بعد تقاضا کرد که وزیر جنگ کابینه را هم خودش تعیین کند. توضیح این که تا آن وقت وزیر جنگ و همه مقامات عالی نظامی و پلیس را شخص شاه منصوب می کرد. به علاوه مصدق خواستار اختیارات بود. با این پیشنهاد او می خواست موقعیت خود را در آن واحد هم در برابر دربار و هم در برابر مجلس و سنا تقویت کند و اختیار امور را چه قانونگذاری و چه اجرایی در دست خود متمرکز نماید. بعدها مصدق افشا کرد که یک کودتای نظامی در شرف تکوین بود.

    "من برای آن پست وزارت جنگ را خواستم که می دانستم کودتایی در شرف تکوین است. با تصدی وزارت جنگ نیروهای متمرکز در مرکز را متلاشی نمودم. و نطفه کودتا را در جنین خفه کردم.[3] "

    به نظر می رسد که شاه تقاضای اختیارات از جانب مصدق را فرصت مناسبی برای سرنگونی او یافت. برای مخالفت با اختیارات ممکن بود تعداد به مراتب بیشتری از نمایندگان مجلس را تجهیز کرد و در افکار عمومی نیز چنین جلوه داد که مصدق تقاضایی خلاف قانونی اساسی و موازین دموکراتیک داشته که شاه نتوانسته است آن را بپذیرد. در واقع نیز چنین شد. شاه تقاضای مصدق را دایر به تصدی مقام وزارت جنگ توسط خود مصدق نپذیرفت. و او 25 تیر ماه استعفا داد. فردای آن روز اکثریت مجلس (42 نفر از 76 نفر حاضر در تهران) جلسه جداگانه ای تشکیل داد و نسبت به نخست وزیری قوام اظهار تمایل کردند. این تعداد رای برای نخست وزیری کافی نبود. ولی شاه بلافاصله فرمان به نام قوام نوشت و او نیز بلافاصله اعلامیه گستاخانه و تندی علیه مردم منتشر کرد و مدعی شد:

    "کشتی بان را سیاستی دگرآمد"

    در این اعلامیه قوام با شدیدترین لحن مردم را تهدید می کرد و می نوشت:

"وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال نمایند... آشوب گران با شدیدترین عکس العمل من رو به رو خواهند شد... کیفر اعمالشان را در کنارشان می گذارم.. ممکن است تا جایی بروم که دست به تشکیل محاکم انقلابی {!!} زده روزی صدها تبه کار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بی شفقت قانون قرین تیره روزی سازم."

    صدای قوام از جای گرمی می آمد. حتی نزدیکان او گمان می کردند که قوام با اختیارات کاملی آمده و قادر است مجلس را منحل کرده و تهدیدهای خود را عملی سازد. حسن ارسنجانی که در این روزها از همکاران نزدیک قوام بود در این باره می نویسد که هنوز قبل از صدور فرمان نخست وزیری قوام خیلی "محکم" حرف می زد و به طوری که نیک پور گفت:

    "یاور خیلی محکم حرف می زند" گفتم لابد حساب هایی کرده و بی خود حرف نمی زند... نیک پور گفت:

    "دیروز قوام السلطنه پیش والاحضرت اشرف بود حتما امروز هم در شمیران کسی را دیده که این طور محکم حرف می زند."

    گفتم لابد.[4] "

    ارسنجانی به رابطه مستقیمی که میان قوام و سفارت خانه های آمریکا و انگلیس وجود داشته و او مراوده میان آنان را به چشم دیده اشاره می کند و می نویسد:

    "خواستم با قوام صحبت کنم. گفتند الان مهبد پیش اوست. پرسیدم مهبد کیست. گفتند سابقا کنسول ایران در نیویورک بوده ... از سفارت آمریکا پیغام می آورد.

    چند دقیقه بعد جوانکی که صبح آمده بود بازهم آمد. اسدی گفت:

    او از طرف انگلیسی ها پیغام می آورد. گفتم این چه مطالبی است که پیغام آورش این شخص است ... گفت: " نه! پیغام های مهم می آورد."

    پیشخدمت آمد و پاکتی به دست قوام السلطنه داد. پاکت مارک والاحضرت اشرف پهلوی را داشت. پاکت را باز کرد. چهار صفحه پشت و رو نامه والاحضرت اشرف به خط خودشان نوشته شده بود...

    قوام السلطنه منتظر هندرسن سفیر آمریکا بود... مذاکرات یک ساعت طول کشید... روی هم رفته ملاقات رضایت بخش بود. هندرسن اطمینان داده بود که دولت آمریکا مبلغ قابل توجهی کمک بلاعوض خواهد کرد...[5] "

    به این ترتیب قوام السلطنه با این اطمینان روی کار آمد که چون حمایت مراکز قدرت داخلی و خارجی را دارد و با پایداری چندانی از طرف مردم رو به رو نخواهد شد و اگر هم شد با قدرت خواهد شکست. ظاهرا" شاه به قوام قول انحلال مجلس و واگذاری اختیارات وسیع را داده بود. روز 28 تیرماه قوام به نزدیکانش می گفت:

    "اعلیحضرت با پیشنهاد من موافقت فرموده و پیغام داده است که صدور فرمان انحلال مانعی ندارد... در این صورت تسلط بر اوضاع کاری بسیار ساده است. فورا اقدام خواهم کرد.[6] "

    اما تسلط بر اوضاع برخلاف تصور قوام کار ساده ای نبود و با گذشت زمان و با شرکت هرچه وسیع تر مردم در مبارزه ضد دولتی این کار دشوار و دشوارتر می شد.

    پایداری مردم آرام آغاز شد. در روزهای 26 تا 28 تیرماه در تهران و برخی شهرها بخشی از بازار و دکان ها تعطیل ولی پایداری اوجی نداشت. سران بازار می کوشیدند مساله را در پیوند و همکاری با شاه حل کنند. صحبت از این بود که گروهی از بازاریان در دربار متحصن شوند[7].

    پایداری در مجلس به هیچ وجه قوی نبود. فراکسیون وطن (جبهه ملی) به زحمت توانست 28 نماینده را به خود همراه  کند در حالی که مجموع آرای جناح راست و چپ جبهه ملی دو هفته پیش از آن موقع انتخاب رئیس مجلس به 35 نفر می رسید. این احساس بیش از پیش تقویت می شد که جبهه ملی از درون آب می شود و قشرهای تازه ای از آن به اردوی دشمن می پیوندد. خبرهای موثقی می رسید دایر بر این که برخی از رهبران جبهه ملی با دربار وارد معامله شده اند تا دکتر معظمی را به جای قوام و مصدق به نخست وزیری برسانند. لذا مقاومت 28 نفری فراکسیون وطن در قبال قوام هنوز به معنای دفاع قاطع از مصدق نبود. نصف این گروه راه معامله را باز گذاشته بودند. رابطه میان این فراکسیون و شاه منظم بود. آنان مدام مردم را دعوت به آرامش می کردند.

    اگر کار به همین منوال پیش می رفت کاملا محتمل بود که قوام بر اوضاع مسلط شود. اما در همان دو سه روز اول نخست وزیری قوام حوادثی چه در "بالا" و چه در "پایین" گذشت که حساب ها را به هم زد.

    خبرهایی که از حوادث پشت پرده در بالا می رسید، حکایت از آن می کرد که هنوز تضاد آمریکا و انگلیس به طور کامل حل نشده و گروه های متضاد و متناقض هیات حاکمه و اربابانش بر سر قوام و وظایفی که در پیش دارد به توافق کامل نرسیده اند و لذا شاه آماده نیست که اختیارات کامل را که قوام بدان نیاز دارد، به او واگذار کند.

    از جانب دیگر مقاومت مردم ادامه می یافت، نضج می گرفت و تشدید می شد. عصر 28 تیرماه با ورود حزب توده ایران به صحنه نبرد، اوضاع در پایین عمیقا تغییر کرد و چنان وضعی ایجاد شد که هیچ کس از قبل، پیش بینی و یا تصور آن را نکرده بود.

    در صفوف حزب توده ایران، چنان که در صفحات پیش گفتیم برخورد دوگانه ای نسبت به حکومت مصدق وجود داشت. از یک سو عدم قاطعیت مصدق، بازی مداوم و پایان ناپذیر او با آمریکا، گذشت فراوانش به شاه، بی توجهی مطلقش به نیازهای اجتماعی توده زحمتکش، حزب را از مصدق دور می کرد و از سوی دیگر مقاومتش در امر ملی شدن نفت و طرد انحصارهای نفتی زمینه ای برای اتحاد فراهم می آورد. در چند ماهه انتخابات مجلس هفدهم و ماه های پس از آن به دلایلی که ذکر شد جانب نخست تشدید شده و مناسبات حزب توده ایران با مصدق رو به سردی رفته بود. حزب توده ایران در پیدایش چنان مجلسی مصدق را هم گناهکار می دانست که عمدا" و به زور از ورود نمایندگان حزب توده ایران به مجلس جلوگیری کرد. به علاوه حزب توده ایران تمدید قرارداد نظامی ایران و آمریکا را که مصدق ولو با کمی مقاومت بدان تن در داد ضربه سنگینی به نهضت ملی ایران می دانست. محافل خرابکار و جناح راست جبهه ملی ایران نیز که در لباس دوستی ظاهری با مصدق کودتای ضد مصدقی را تدارک می دیدند بر این سردی مناسبات می افزودند. در آستانه حوادث تیر ماه فشار این محافل به حزب توده ایران بسیار شدت گرفت. روزنامه های وابسته به این جناح و اظهارات رهبران آن در این ماه ها پر از بدترین دشنام ها به حزب توده ایران بود. امروز می توان با صراحت گفت که این حملات به حزب ما جزئی از نقشه کودتا بود تا تشکیل جبهه واحد ملی را نامقدور کنند مصدق را تنها بگذارند و بکوبند.

    با وجود همه این ها وقتی لحظه خطر و حساس رسید مشی سالم انقلابی در حزب توده ایران بر همه سوء تفاهمات فائق آمد. حزب تصمیم به دفاع از مصدق و مقابله با قوام گرفت و نخستین تماس ها با حزب ایران و جناح مصدق جبهه ملی از27 تیرماه برقرار شد و عصر 28 تیر به نتیجه رسید.

 

    صبح 29 تیر "جمعیت ملی مبارزه با استعمار" طی اعلامیه ای:

    "از کلیه احزاب، سازمان ها، جمعیت ها و شخصیت های ضد استعمار، از دکتر مصدق، آیت الله کاشانی، جبهه ملی و سازمان های وابسته به آن برای تشکیل یک جبهه واحد ضد استعمار [8]" دعوت به عمل آورد.

    در اتخاذ این تصمیم درست، توده مردم زحمتکش و بدنه حزب به رهبری کمک فراوان کرد. شم انقلابی توده ها به آنان هشدار می داد که علی رغم همه کاستی ها که مصدق دارد، در قبال مزدوران شناخته شده ای چون قوام باید از او حمایت کرد. توده مردم علی رغم توصیه های رهبران جبهه ملی که از آن ها می خواستند:

    "با نهایت آرامش و متانت در این جنبش مقدس ملی شرکت فرمایند.[9] "

    به روش های قاطع و انقلابی روی می آوردند. تعطیل بازار وسعت می یافت و با تظاهرات توده ای در می آمیخت. این روح انقلابی در تصمیم رهبری حزب ما منعکس شد.

    آیت الله کاشانی که قبل از تیرماه از مصدق فاصله گرفته بود و جناح راست جبهه ملی می کوشید او را به سوی خود جلب کند در مورد نخست وزیری قوام موضع درستی اتخاذ کرد و علیه او برخاست. خود قوام نیز به این امر کمک کرد. در اعلامیه ای که قوام صادر کرد حمله های آشکاری به شخص کاشانی و جناح او وجود داشت.

    قوام اعلام می کرد:

    "در محافل مذهبی از ریا و سالوس منزجرم... ارتجاع سیاه لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته و زحمات بانیان مشروطیت را ... به هدر داده است ... دیانت را از سیاست دور نگاه خواهد داشت.[10]"

    آیت الله کاشانی متقابلا"، با قاطعیت بیشتری به میدان آمد و در پیامی خطاب به سربازان و افسران نوشت:

    "امروز جنگ جدل بین دو صف حق و باطل است. اعمال احمد قوام که تنها برای جاه طلبی و برگشت انگلیسی ها و استعمار است نباید به دست شما انجام و شما را در مقابل خون ها و حق کشی ها مسئول کند.[11] "

کاشانی در اعلامیه دیگری خطاب به مردم تاکید کرد:

     "بر عموم برادران مسلمان لازم است که در راه این جهاد اکبر کمرهمت محکم بربسته و ... ثابت کنند... که ملت ایران به هیچ یک به بیگانگان اجازه نخواهند داد که به دست مزدوران آزمایش شده استقلال آن ها را پایمال نمایند.[12] "

    در پشت پرده کوشش هایی از طرف محافل ارتجاعی و خیانت پیشه انجام گرفت تا شاید قوام و کاشانی را به هم نزدیک کنند اما نتیجه ای حاصل نشد. آیت الله کاشانی به جای پذیرش سازش با قوام دعوت حزب توده ایران را برای وحدت پذیرفت و طی یک مصاحبه مطبوعاتی گفت:

    "امروز روزی است که این ملت از مرد و زن و هر جمعیت باید همدست و همداستان باشند. در مبارزه با اجنبی باید همه یک رنگ باشیم... امروز ملت ایران تمام افراد از زن و مرد و بزرگ و کوچک در تمام احزاب در این مقصد مقدس، هم مقصد هستند. هر جمعیتی در این باب قیام کند ما به صمیم قلب می پذیریم.[13] "

    حزب ایران نیز اتحاد با حزب توده ایران را درچارچوب معینی پذیرفت.

    در چنین وضعی بود که مقاومت در برابر حکومت قوام به یک نبرد وسیع توده ای بدل شد. ابتدا کارگران نفت آبادان به میدان آمدند. روز 29 تیر ماه، زمانی که موضع قاطع حزب

توده ایران اعلام شد و اعضا و هواداران حزب همه نیروی خود را به کار انداختند، در آبادان تظاهرات وسیعی به وقوع پیوست. پلیس و ارتش به مقابله برخاستند. چندین نفر کشته و زخمی شدند. اما مقاومت مردم نشکست بلکه برعکس تشدید شد.

    کارگران تهران نیز زیر رهبری حزب توده ایران به وسعت وارد نبرد شدند. زیر رهبری جبهه ملی فقط بازار و دکان ها تعطیل می کردند. با پیوستن حزب توده ایران اعتصاب سیاسی تمام کارخانه ها و موسسات تولیدی را فرا گرفت. ترکیب طبقاتی جبهه پایداری به طور کیفی تغییر کرد و به همین نسبت شعارهای مبارزه و خواست مبارزین نیز تکامل یافت.

  اوج مقاومت روز سی ام تیر بود که از دو روز پیش تعطیل عمومی اعلام شده بود. در این روز توده مردم به کوچه و خیابان ریختند. موتور واقعی و سازمانده اصلی نبرد اعضا و فعالین حزب توده ایران بودند. آنان:

    اولا"، با تعطیل کارخانه ها و دانشگاه ها ده ها هزارکارگر و دانشجو و جوان مبارز را به میدان آورده بودند.

    ثانیا"، چنان روح پیکار جوی انقلابی به جنبش می دمیدند که در فعالیت های هواداران مصدق چه قبل و چه بعد از سی ام تیر هرگز وجود نداشت،

    ثالثا"، از لحاظ فنی به نبرد خیابانی و سازماندهی انقلابی آشنایی داشتند و می توانستند به مقابله نیروهای مسلح بروند. و سرانجام این که با ورود حزب توده ایران به صحنه نبرد نخستین آثار تزلزل در صفوف ارتش راه یافت. اعضا و هواداران حزب توده ایران (سازمان افسری حزب) کار تبلیغی و عملی وسیعی را در درون ارتش آغازکردند. بهترین تجلی این کار پرثمر پیوستن واحد تانک سرهنگ حبیب پرمان به تظاهرکنندگان بود. این افسر توده ای در سی ام تیر 1331 همان راهی را رفت که برادرش هدایت حاتمی 6 سال پیش از آن رفته و به فرمان حزب توده ایران به قیام مردم آذربایجان پیوسته بود.(هدایت حاتمی بعداز انقلاب به ایران بازگشت و در جریان یورش به حزب توده ایران دستگیر و اعدام شد!) پرمان از تانک بیرون آمد، سردوشی های شاهنشاهی را کند و به مردم پیوست و با این اقدام متهورانه و قهرمانانه ولوله در کاخ سلطنتی انداخت و درباریان را نسبت به وفاداری ارتش در صورت ادامه نبرد دچار تردید کرد و به عقب نشینی واداشت.

    خبرهایی که بعدها منتشر شد، نشان داد که پس از ورود حزب توده ایران به نبرد آشکار ضد قوام عناصر سازشکار و خائنی که در میان هواداران مصدق جا گرفته بودند بیش از پیش به تکاپو افتاده و با قوام و دربار برای سازش هر چه سریع تر و سرکوب قاطع تظاهرات مردم وارد مذاکره شدند.

    حزب زحمتکشان بقایی همان روز 29 تیرماه دکتر عیسی سپهبدی را محرمانه به ملاقات قوام فرستاد[14]. این حزب که با توصیه، تصویب و پول ماموران جاسوس آمریکا تشکیل شده بود:

    "تنها سازمان متشکل در جبهه ملی آن روز بود که صریحا و با دلایل مسلم و متقن پیشنهاد کمونیست ها را رد کرد... ما از همان اول گفتیم که کسانی که دستورالعمل خود را از بیگانه می گیرند نمی توانیم به آنان اجازه دهیم با ما ائتلاف کنند.[15] "

    "حزب زحمتکشان" که در واقع شعبه ای از سازمان جاسوسی آمریکا در ایران بود، بهانه می تراشید که با احزابی که "وابسته" بیگانه اند!! نمی تواند ائتلاف کند.

    با وجود تلاش همه جانبه ضد انقلاب، قیام مردم گسترش یافت. شرکت حزب توده ایران در مبارزه و وسعت تظاهرات مردم محافل ضدانقلابی را چنان غافل گیر کرد که فرصتی برای تفکر و تصمیم گیری نداشتند:

    "قوام خیلی خسته و ناتوان به نظر می رسید. حالش به قدری بد بود که زیر بغلش را می گرفتند... با آمپول کمی حالش بهتر شد... خبرهای ضد و نقیضی می رسید. واقعا" گیج کننده بود... ناصر ذوالفقاری عرق ریزان از شهر رسید. گفت شهر شلوغ شده  است... ما با همه چیز خودمان بازی کرده ایم. این که کار نمی شود اگر قرار باشد با سهل انگاری کار صورت دیگری پیدا کند وضع ما به خطر خواهد افتاد .... باید از دربار تقاضا کنیم کار یکسره شود.

قوام السلطنه در تمام این مدت در حال اغما بود... ضربان قلبش نامنظم و ضعف فوق العاده بر او مستولی بود به طوری که کسی موفق نمی شد جریانات شهر را به اطلاع او برساند... علا وزیر دربار و یزدان پناه آمدند. ساعت 5/2 بعد از ظهر... علا گفت:

    قربان نزدیک پانصد نفر کشته شده اند. شهر خیلی شلوغ و خطرناک است... در تهران جوی خون جاری شده است. زد و خورد شدید بوده، وضع شهر انقلابی و خیلی وخیم است و باید چاره ای کرد.[16] "

    ساعت 5 بعد ازظهر سی ام تیر خبر استعفای قوام از رادیو خوانده شد. قیام سی ام تیر پیروز شد. مصدق با رای مردم مجددا" به نخست وزیری رسید.

    فردای  آن روز، سی و یکم تیرماه خبر رای دادگاه بین المللی لاهه به تهران رسید. دادگاه به نفع ایران رای داده و عدم صلاحیت خود را برای رسیدگی به اختلاف ایران و شرکت سابق نفت اعلام کرده بود.

  


 فواد روحانی، تاریخ ملی شدن صنعت نفت ایران،تهران، شرکت سهامی کتاب های جیبی، صفحه 257.[1]

 خاطرات ایدن، ترجمه کاوه دهگان، تهران، نشر اندیشه ، صفحه 291[2]

 سخنان مصدق خطاب به فراکسیون نهضت ملی در مجلس، نقل از بانک مردم به جای بسوی آینده، 28 اسفند ماه 1331[3]

 خاطرات حسن ارسنجانی، خواندنیها، شماره 87، 30 تیرماه 1341[4]

 همانجا [5]

 همان جا [6]

 روزنامه کیهان، 27 تیرماه 1331[7]

 روزنامه کیهان، 29 تیرماه 1331[8]

 روزنامه کیهان، 28 تیرماه 1331[9]

 اعلامیه قوام، روزنامه کیهان، 26 تیرماه 1331[10]

 روزنامه کیهان، 28 تیرماه 1331[11]

 همان جا [12]

 روزنامه کیهان، 30 تیرماه 1331[13]

 بحث های درون حزب زحمتکشان، روزنامه کیهان، 22 مهرماه 1331[14]

 دفاع دکتر مظفر بقایی در دادگاه روزنامه اطلاعات 30 آذرماه 1340[15]

  خاطرات ارسنجانی، خواندنیها، شماره 90 سال 1341[16]

 


 

 

 

پس از30 تیر

تدارک دفاع مسلحانه حزب توده ایران از دولت ملی دکتر مصدق

 

5- نتایج قیام سی ام تیر

    نخستین نتیجه مستقیم قیام سی ام تیر بازگشت مصدق به نخست وزیری بود. او توانست هر دو خواست خود را به کرسی نشاند: هم وزارت جنگ را از دست شاه خارج کرده خود به دست گیرد و هم اختیارات وسیع قانون گذاری از مجلس کسب کرده عملا" مجلس هفدهم را کنار بگذارد و دست خود را باز کند. در نبرد میان دو قطب حکومت دو گانه: مصدق – شاه، که از آغاز روی کارآمدن کابینه مصدق آغاز شده بود سی ام تیر نقطه عطفی بود. مصدق توانست کفه ترازو را به سود خود به طور چشم گیری سنگین کند و بخش قابل ملاحظه ای از قدرت حاکمه را در دست خود متمرکز نماید.

    اهمیت این مساله بیشتر می شود اگر در نظر بگیریم که مصدق این بار نه از طریق بازی های پارلمانی، بلکه آشکارتر از گذشته بر روی امواج قیام توده مردم و به ویژه طبقات زحمتکش پیروز شد و در نتیجه بیش از هر وقت دیگر نسبت به دربار و مجلس و طبقات ملاک و سرمایه دار وابسته استقلال یافت. رای دیوان داوری لاهه نیز موقعیت مصدق را بیش از پیش تحکیم کرد.

دومین نتیجه بسیار مهم سی ام تیر این بود که ضرورت و امکان اتحاد نیروهای ضد امپریالیستی را در عرصه نبرد نشان داد. قیام سی ام تیر حاصل اتحاد نیروهای ضد امپریالیستی ایران بود و اهمیت کارآیی این اتحاد را ثابت می کرد. نمایندگان جناح سالم حزب ایران و آیت الله کاشانی دعوت حزب توده ایران را برای وحدت پذیرفتند. پسر آیت الله کاشانی در میتینگ با شکوه جمعیت ملی مبارزه با استعمار (حزب توده ایران) اعلام کرد:

    "به شما بشارت می دهیم که دعوت به تشکیل جبهه واحد ضد استعمار از طرف آیت الله

کاشانی پذیرفته شده است.[1] "

    در قیام سی ام تیر هدف ها، شعارها و شیوه های گوناگون مبارزه که از طرف سازمان های مختلف مطرح می شد به قضاوت توده مردم گذاشته شد و صحت  نظریات حزب توده ایران به اثبات رسید. مردم با پوست و گوشت خود احساس کردند که ملی کردن نفت در واقع یک انقلاب ضد امپریالیستی است و تنها در نبرد قاطع با نیروهای امپریالیستی چه انگلیسی و چه آمریکایی می تواند پیروز شود. مردم دست خون آلود امپریالیسم آمریکا را در کشتار سی ام تیر دیدند. خوش بینی نسبت به امپریالیسم آمریکا که جبهه ملی و حکومت مصدق به مردم تلقین می کرد در سی ام تیر بدل به تردید و ناباوری شد. نقش خائنانه دربار پهلوی نیز بیش از پیش آشکار گشت و قشرهای هوادار مصدق به درک این واقعیت آغاز کردند که تا این دربار باقی است دست از توطئه برنخواهد داشت. در این قیام دست سازشکاران رو شد.

کسانی که در پشت پرده با شاه می ساختند تا امثال معظمی را به جای مصدق برسرکار آورند، کسانی که به مردم توصیه می کردند دست از تظاهرات خونین برداشته و برای رویارویی با توطئه امپریالیستی قوام ـ شاه "در پشت بام ها قاشق بزنند" تا حدود زیادی رسوا شدند. مردم دنبال آن ها نرفتند. شعارهای "مرگ برشاه"؛ "مرگ بر امپریالیسم آمریکا" با شیوه های قاطع نبرد در آمیخت... قیام سی ام تیر آشکارا مهر و نشان توده ای خورد. این، تحول کیفی در جنبش ملی شدن نفت، برجسته ترین خصلت این قیام و مهم ترین عامل پیروزی آن بود.

    شعارهای ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی که در سی ام تیر از طرف مردم داده شد و پس از آن با وجود مخالفت جبهه ملی در صفوف نهضت ماند و ریشه دوانید منحصرا شعارهای حزب توده ایران بود. سی ام تیر تنها با حضور حزب توده ایران بود که روز قیام ملی شد و در تاریخ ماند.

    سومین نتیجه قیام سی ام تیر تشدید دشمنی با مصدق در محافل حاکم ملاک بورژوایی و تضعیف موقعیت مصدق درآن محافل بود. این نتیجه گیری شاید در نظر اول عجیب بنماید زیرا سی ام تیر ظاهرا موجب آن شد که دو جناح جبهه ملی که قبل از برکناری مصدق آشکارا از هم جدا شده بود برای مقابله با قیام به هم بپیوندند. به علاوه گروه قابل ملاحظه ای از وکلای درباری مجلس شورا و سنا نیز پس از سی ام تیر به مصدق رای اعتماد داده و اختیارات او را تصویب کردند. اما این نوع همکاری ظاهری بود. جباران از جلو صحنه به پشت پرده رفته و توطئه گری تشدید شده بود. نه فقط دربار و وکلای درباری وابسته به امپریالیسم با وجود رایی که در ظاهر به مصدق می دادند بر اثر قیام سی ام تیر از او دورتر شده بودند، بلکه عده ای از نمایندگان هوادار مصدق نیز به طوری که بعدها معلوم شد در این روزها از مصدق جدا شده در پشت سر به صف دشمن پیوستند. قاطعیتی که مردم در سی ام تیر نشان دادند، این رفیقان نیمه راه را به شدت وحشت زده کرده بود. همین وحشت محافل بورژوایی از توده ها زمینه ای به دست دربار و محافل امپریالیستی می داد که پس از عقب نشینی سریع سی ام تیر هجوم جدیدی را بلافاصله تدارک ببینند.

    از میان احزاب و سازمان های سیاسی ملی و یا مدعی ملی بودن، متاسفانه هیچ یک به جز حزب توده ایران حوادث سی ام تیر را تحلیل نکرد و از آن نتایج لازم را نگرفت. از طرف هیچ یک از احزاب و سازمان های وابسته به جبهه ملی و هوادار مصدق تاکنون سندی، تحلیلی، تصمیمی در این باره منتشر نشده و در واقع چنین چیزی وجود ندارد.

    تنها حزب توده ایران بود که این حوادث را تحلیل کرد و مهمترین نتیجه ای که گرفت این بود که پیروزی سی ام تیر قطعی نیست، ارتجاع و امپریالیسم دست از توطئه برنخواهند داشت و این بار نمی توان مانند سی ام تیر با تاخیر در اتحاد نیروها و با دست خالی جلو تانک رفت و پیروز شد.

    این مطلب در انتشارات فرمانداری نظامی و ساواک به شرح زیر منعکس شده است:

    "بعد از جریانات 30 تیر 1331 کمیته مرکزی حزب توده طی یکی از جلسات خود تصمیم به مسلح کردن حزب گرفت و چون خریدن سلاح چه از نظر مادی و چه از نظر اختفا اشکالاتی به وجود می آورد تصمیم گرفته شد که حزب به موازات خرید تفنگ و فشنگ و مسلسل و غیره ساختن نارنجک و فشنگ و بطری آتش زا و ... را در دستور کار خود قرار دهد.[2] "

    "بنا به ابتکار دکتر کیانوری، کمیته مرکزی حزب توده دست به تهیه سلاح جنگی زد... کیانوری چنین استدلالی می کرد که "ارتجاع" باز ساکت نخواهد نشست و حمله خود را به آزادی از سر خواهد گرفت. این بار با دست خالی مانند 30 تیر نمی توان بر او فائق آمد.[3] "

متاسفانه اسناد و صورت جلسات هیات اجرائیه از میان رفته و برای بازسازی دقیق حوادث آن روز چاره ای جز مراجعه به خاطرات رفقای مسئول نیست. رفیق کیانوری  که در تصمیمات آن روزهای هیات اجرائیه نقش اساسی داشته به یاد می آورند:

    "آنچه من درباره تصمیات هیات اجرائیه در زمینه لزوم تدارک مقاومت مسلحانه در برابر کودتای احتمالی به خاطر دارم این است که پس از رویداد 30 تیرماه 1331 و بعد از آن افشا شدن تدارک کودتای آمریکایی- درباری آخر شهریور ماه 1331 دیگر مسلم بود که امپریالیست های آمریکایی و انگلیسی به کارگردانی دربار پهلوی و همه نیروهای سرسپرده به آنان و به دست ارتش، شهربانی ژاندارمری و اوباش در تدارک سرنگون کردن دکتر مصدق هستند.   

    مساله اساسی برای رهبری حزب عبارت بود از ایجاد و تحکیم جبهه نیرومندی از همه نیروهای ضد امپریالیستی و در درجه اول از نیروهای وفادار به دکتر مصدق و نیروهای حزب توده ایران. همان طور که می دانیم تمامی تلاش های حزب ما در این راه که پس از رویداد 30 تیر ماه همواره جدی تر می شد بر اثر امتناع دکتر مصدق و هوادارانش از یک سو و خرابکاری آگاهانه گروه های وابسته به امپریالیسم آمریکا و دربار در درون جبهه ملی یعنی گروه مظفر بقایی و خلیل ملکی بی نتیجه ماند.  

    نظر حزب ما این بود که تنها در صورت به وجود آمدن چنین جبهه ای می توان همه نیروهای ضدامپریالیستی را در برابر توطئه های روزافزون دشمنان تجهیز کرد. به موازات این خطر اساسی در رهبری حزب این مطلب هم مورد بحث و مطالعه قرار گرفت که با درنظر گرفتن این که مرکز اصلی تدارک کودتا در ارتش و سایر نیروهای مسلح خواهد بود، حزب باید برای مقابله با کودتا در فکر تدارک وسایل فنی و حداقل سلاح باشد. در این باره تصمیماتی گرفته شد. ولی بر سر راه عملی کردن این تصمیم یک مانع سیاسی بزرگ وجود داشت.

    امپریالیست ها و نفاق افکنان که خوب می دانستند اتحاد نیروهای توده ای و سایر نیروهای راستین ضد امپریالیستی و ضد استبدادی که از دکتر مصدق پشتیبانی می کردند بزرگ ترین ضربه را به نقشه های جنایت کارانه آن ها وارد خوهد ساخت تمام تلاش خود را در این زمینه متمرکز کرده بودند که درست همان طوری که امروز شاهدش هستیم در زیر پرچم دروغین "خطر کمونیسم"، "نقشه های شوروی برای رسیدن به آب های گرم" و نظایر آن ها نیروهای ملی گرا را در مواضع دشمنانه نسبت به نیروهای توده ای نگه دارند. مسلح شدن مخفیانه حزب توده ایران و یا هر سازمان مخفی کار دیگر در صورتی که گوشه ای از فعالیتشان در این زمینه رو می شد می توانست به صورت عاملی شدیدا منفی در جریان تلاش حزب به منظور تشکیل جبهه متحد اثر بگذارد.

    از آنجا که تهیه و تدارک سلاح از دو راه بیشتر میسر نبود یا می باید از ذخایر ارتش آن ها را برداریم و یا این که در بازار قاچاق با پول بسیار زیاد که حزب ما فاقدش بود خریداری نماییم. این هر دو راه دشوار و هم بسیار خطرناک بود و می توانست نتایج سیاسی خیلی منفی به بار آورد.

    با توجه به این مشکلات تصمیم تدارک سلاح خیلی به کندی و در مقیاس بسیار کوچک عملی گردد و آنچه حزب ما در 28 مرداد در اختیار داشت منحصر می شد به چند تفنگ، ده دوازده سلاح کمری، مقداری نارنجک و 150 بازوکای ضد تانک، مساله ساختن نارنجک تا 28 مرداد از حدود تدارک مقدماتش فراتر نرفته بود و تنها پس از 28 مرداد به طورجدی دنبال شد. حزب توانست در شرایط بسیار دشوار حاکم به کمک گروه فنی مامور این کار 12 هزار نارنجک قابل استفاده تهیه کند ولی تغییر شرایط سیاسی و ضرباتی که بر اثر تثبیت رژیم کودتا به سازمان حزب ما وارد آمد ادامه کار را غیرمقدور کرد. این که گفته شده است که گویا حزب در 28 مرداد 12 هزار نارنجک ساخت خود داشته است به کلی دروغ است.

    به طورکلی در ماه های پیش از 28 مرداد شعار حزب افشای توطئه های کودتا، تجهیز مردم برای مقابله با این خطر و واداشتن دکتر مصدق به اقدامات جدی برای خنثی کردن توطئه ها بود.

    دراین باره که برای یک حزب مخفی تهیه پنهانی سلاح برای دفاع از دولتی که روی کار است، چه دشواری های سیاسی و فنی بزرگی دارد، نیازی به توضیح بیشتری نیست. آنچه اکنون باید گفت این است که حزب توده ایران از حوادث تیرماه 1331 این نتیجه اصلی را گرفت که باید شعار تشکیل جبهه واحد ملی و دفاع از حکومت مصدق را با پیگیری به مراتب بیشتری دنبال کرد. تدابیری هم که  برای مسلح کردن حزب اتخاذ می شد برای دفاع از حکومت مصدق بود و نه برای سرنگون کردن آن. به همین دلیل هم تا 28 مرداد اجرای آن مقدور نشد.

 


 دژ به جای بسوی آینده، 1 مرداد 1331[1]

 سیرکمونیسم د رایران، از انتشارات فرمانداری نظامی تهران، چاپ کیهان، تهران 1326 ص 571[2]

 کمونیزم درایران، منتسب به سرهنگ ستادعلی زیایی (جنایتکار معروف ساواک) تهران،  1343 ص 571[3]

 

28 مرداد

جدال شاه و ارتش با جنبش پراکنده ملی

 

  

 

6 – از سی ام تیر تا کودتای نافرجام شهریور- مهر 1331  

    پس از سی ام تیر ماه نفرت مصدق از امپریالیسم انگلیس بازهم بیشتر شد. او طی دو ماهه مرداد شهریور31 چندین ضربت کاری به انگلستان وارد آورد: بانک شاهنشاهی انگلیس پس از 63 سال فعالیت خرابکارانه تعطیل شد، مواضع عمال بریتانیا در مجلس تا حدود زیادی آسیب دید، عده ای از افسران ارشد نزدیک به انگلستان از کارهای حساس برکنار شدند، صحبت قطع ارتباط با انگلستان رفته رفته سرزبان ها افتاد.

    در مناسبات با امپریالیسم آمریکا نیز مصدق پس از سی ام تیر ماه کمی خشن تر شد.

دخالت مستقیم و علنی هندرسن، سفیر آمریکا در تهران، در حوادث تیر ماه، مصدق را نسبت به او به حدی خشمگین کرده بود که شایعه فرا خواندن و یا حتی اخراج او از تهران به روزنامه ها راه یافت. گفته می شد ممکن است مصدق پس از به دست گرفتن زمام امور ارتش به کار مستشاران آمریکایی در ایران پایان دهد. با این که، این فقط یک شایعه بود، حزب توده ایران از چنین احتمالی استقبال می کرد. "بسوی آینده" می نوشت که مصدق ممکن است به کار مستشاران آمریکایی پایان دهد ولی شاه با تمام قوا برای ایفای آن ها می کوشد.[1]

اقدامات ضد آمریکایی مصدق بسیار با احتیاط و محدود بود. مصدق از استراتژی دور برد خود دست نمی کشید، حاضر نبود بپذیرد که امپریالیسم آمریکا در مجموع خویش دشمن ایران

و دشمن شماره یک ایران است. او در عین حال که از روش کسانی مانند هندرسن سفیر آمریکا در ایران ابراز عدم رضایت می کرد امیدوار بود که افراد دیگری در آمریکا پیدا شوند که به ملی شدن نفت ایران کمک کنند. مصدق در این زمان به شرکت آمریکایی سیتز سرویس دل بسته بود. آ لتون جونز رئیس این شرکت انحصاری که در عین حال رئیس هیات مدیره انجمن نفت ایالات متحده آمریکا بود بلافاصله پس از سی ام تیر از طرف مصدق برای "کمک و راهنمایی جهت به کار انداختن صنایع نفت ایران" به کشور ما دعوت شد. وی در آغاز شهریور ماه 1331 به ایران آمد و چند هفته در کشور ما ماند و به آبادان سفر کرد، و وعده میانجی گری داد.

    کوشش های امثال جونز برای انحصارات امپریالیستی نفت جنبه فرعی و غیرجدی داشت. کارتل نفت می خواست مساله را به سوی خود و در چارچوب امتیازهای استعماری موجود در خلیج فارس حل کند. بنابراین در پشت پرده حوادث دیگری می گذشت. لندن و واشنگتن به طور مداوم در تماس بودند. مبارزه مردم ایران در سی ام تیر، گسترش شعارهای ضد آمریکایی و ضد سلطنتی و مقاوم تر شدن مصدق آنان را به این نتیجه می رسانید که باید لحن خود را علیه او شدیدتر کنند و مساله نفت را، نه با خود مصدق بلکه با جانشین او حل نمایند. آن ها می کوشیدند این نظر و عقیده خود را به همه محافل ارتجاعی و سازشکار ایران و خاورمیانه بفهماند تا روح مقابله و مخالفت با مصدق بیش از پیش تشدید شود.

    روز 5 شهریور سفیر آمریکا و کاردار سفارت انگلیس در تهران پیش مصدق رفتند و پیام مشترک رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر انگلیس (ترومن و چرچیل) را به او دادند. این پیام با این روح و به این قصد تنظیم شده بود که مصدق نتواند آن را بپذیرد ولی بفهمد که در برابر نوعی اولتیماتوم قرارگرفته و همین است و بس!

مصدق این مطلب را درک کرد. او طی اعلامیه ای که برای خبرنگاران خواند ضمن رد پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس گفت:

    "پیام نشان می دهد که اولیای امور انگلستان در لفافه عبارات تازه، عینا و بلکه شدیدتر همان مقاصد سابق خود را دنبال می کنند...

    راه حلی که در این پیام پیشنهاد شد... به مراتب از راه حل های سابق شدیدتر و غیرعملی تر است... می خواهند مساله داخلی را ... به صورت اختلاف بین المللی درآوردند.[2] "

    مصدق می کوشید نام آمریکا را نیاورد. اما از این واقعیت که دولت آمریکا به گناه خود مصدق و بنا به دعوت خود او از یک سال پیش در مساله اختلافات ایران و شرکت نفت انگلیس رسما دخالت داشت نمی شد فرار کرد. این خود مصدق بود که آوریل هریمن نماینده رئیس جمهور آمریکا را در مذاکرات با شرکت نفت رسما دخالت داد. این مصدق بود که به طور مداوم موضوع اختلاف خود با شرکت نفت را به رئیس جمهور آمریکا که یک مقام دولتی است گزارش می داد و این مصدق بود که درباره مساله نفت که یک مساله داخلی ایران است به طور مداوم با مقامات دولتی آمریکا مذاکره می کرد.

    باری اسلحه ای که مصدق به خیال خود علیه انگلستان به کار انداخته بود اینک به سمت خود او برمی گشت. آمریکای "میانجی" به طور رسمی در کنار انگلستان از مصدق می خواست که بلاشرط تسلیم شود.

    چنان که گفتیم نه ترومن و نه چرچیل پیام خود را با این قصد و این روح تدوین نکرده بودند که راهی پیش پای مصدق بگذارند و او بتواند آن را بپذیرد. بلکه برعکس این پیام "شدیدتر" و "غیرعملی تر" بود. علت اتخاذ این لحن تصمیمی بود که امپریالیست های آمریکایی و انگلیسی برای تغییر مصدق گرفته بودند و درست در زمانی که ترومن و چرچیل

پیام می فرستادند عمال آنان کودتای جدیدی را تدارک می دیدند.

    طبق معمول کودتا با حمله به حزب توده ایران، با جنجال بر سر "خطر کمونیسم"، "آب های گرم" و لاطائلاتی از این دست که هنوز هم متاسفانه عده ای آن را به کار می گیرند تدارک می شد. این جنجال ضد کمونیستی پرده دودی برای استتار خطر واقعی ایجاد می کرد.

    دیلی تلگراف می نوشت:

    "هرگاه یک دولت توده ای زمام امور ایران را به دست گیرد دولت شوروی به آب های خلیج فارس دست خواهد یافت. بدین طریق دنیای غرب با بزرگ ترین خطر {!!} بعد از جنگ روبرو خواهد شد.[3]"

    گاردین اضافه می کرد:

    "اگر دولت جدید نتواند اوضاع را بهبود بخشد یک دولت توده ای روی کار خواهد آمد.[4] "

    فرانس پرس از واشنگتن خبر می داد:

    "به عقیده وزارت خارجه آمریکا تا آخر سال جاری میلادی (1952) کمونیست ها ضرب شصتی برای به دست گرفتن قدرت در ایران نشان خواهند داد {!!} تلگراف های ناراحت کننده و پی درپی از سوی هندرسن به واشنگتن می رسد {!!}

    هندرسن مرتبا" به واشنگتن اعلام خطر می کند.

    آمریکا از تثبیت اوضاع ایران کاملا" نومید شده و قصد دارد این کشور را به حال خود بگذارد. وضع فعلی ایران راه خلیج فارس و نفت آبادان را به روی روس ها باز گذاشته است.[5] "

    روزنامه های آن روز کشورهای سرمایه داری را که نگاه کنیم پر از این جنجال ضد کمونیستی است. مطبوعات ایران نیز به وسعت آن را بازگو می کنند.

    در پشت سر این جنجال ضدکمونیستی در واقع خود محافل امپریالیستی بودند که می خواستند ضرب شصت نشان داده و برای به دست گرفتن قدرت کودتا کنند.

    می توان گفت که تدارک کودتا از همان عصر سی ام تیر 1331 آغاز شد. از بعد از ظهر سی ام تیر، زمانی که حضور قاطع حزب توده ایران مردم را به سوی قیام برد و شعارهای حزب همه جا رسوخ کرد، دربار و محافل امپریالیستی که پشت سر قوام بودند، ضمن عقب نشینی سریع در مقابل مصدق، حمله گسترده ضد حزب توده ایران را آغاز کردند.

    مظفر بقایی عامل سیا در ایران چنین می گوید:

    "در غروب سی ام تیر که کمونیست ها و موتلفین آن ها می خواستند دامنه جریان را به تغییر رژیم بکشانند من و دوستانم ترمزی بودیم که آنان را به جای خود نشاندیم ... در جلو حزب زحمتکشان توده ای ها هم بودند. شعار دادند که حالا قوام رفته باید رژیم عوض شود...    ما سوگند خوردیم که به مقام سلطنت وفادار باشیم.[6] "

    از همان غروب سی ام تیر که بقایی از آن یاد می کند مامورین به اصطلاح انتظامی تا جایی که می توانستند به حزب توده ایران می تاختند. فردای سی ام تیر دست مامورین پلیس و ارتش در مضروب کردن توده ای ها که شعار ضد سلطنت داده و شاه را در توطئه قوام شریک می دانستند کاملا باز بود. تا جایی که رئیس شهربانی در پیامی علیه حزب توده ایران که از رادیوی دولتی زیر نظر مصدق چندین بار بخش شد بدترین ناسزاها را نثار حزب توده ایران می کرد و می گفت:

    "عده ای از عناصر و عمال اجانب {!!} ... به انجام مقاصد شومی اشتغال ورزیده اند.

منویات آن ها فقط وطن فروشی است ... عملیات خائنانه فقط مطلوب خائنین است ... به مقدسات ملی توهین می کنند... در آینده به احدی اجازه تحقیر و اهانت داده نخواهد شد. کم ترین تظاهر مخالف مصلحت و حیثیت کشور... سرکوب... [7]"

    {چه دنیایی داریم! چه کسانی را عامل اجنبی و وطن فروش می نامند!!}

    مصدق در روزهای آخر تیر ماه برای جلب اطمینان خاطر شاه پشت قرآن را امضا کرده و برای او فرستاده بود.

    مصدق در این قرآن تقدیمی نوشت:

    "دشمن قرآن باشم اگر بخواهم برخلاف قانون اساسی عمل کنم. و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهوری را قبول نمایم.[8] "

    مصدق با چنین تعهدی که داشت لازم می دید دست پلیس را در سرکوب مخالفین شاه باز گذارد تا مبادا به اقدام خلاف قانون اساسی متهم شود. اکثریت قاطع اطرافیان او، رهبران جبهه ملی نیز سلطنت طلب بودند و از این که شعار ضد شاه از طرف حزب توده ایران به میان مردم برده می شود نگران می شدند. آنان نیز فشار پلیس شاه را به مردم تایید کرده و یا لااقل در برابر آن سکوت می کردند. توطئه گران درباری از این فرصت حداکثر استفاده را می بردند. آنان نیروهای پلیسی نظامی را به نام مقابله با شعارهای ضدسلطنتی و ضد آمریکایی حزب توده ایران، برای کودتا تجهیز می کردند و محیط فشار و تشنج ضدکمونیستی پدید می آوردند که مناسب ترین محیط برای پیروزی یک کودتای ضد ملی است.

    این تشنج در آغاز شهریور ماه 31 بسیار تشدید شد. هم زمان با پیام اولتیماتوم ترومن و چرچیل به مصدق که روز پنجم شهریور به او داده شد، محافل خرابکار و توطئه گر دست به تحریک علنی زدند. چهلم شهدای سی ام تیر که می بایست روز جمعه شهریور برگزار شود دستاویزی در دست آن ها شد. قرار بود در این روز مراسم مشترکی از جانب توده ای ها و مصدقی ها در ابن بابویه برگزار شود. این مراسم می توانست تاکیدی بر تشکیل جبهه واحد ضد استعماری باشد و پایه های آن را مستحکم تر کند. این روند سالم مورد کینه خرابکاران و عوامل امپریالیسم بود. آن ها دست به کار شدند تا چهلم شهدا را به 23 تیر دیگری بدل کنند، اتحاد را بشکنند، مصدق را تضعیف نمایند، و زمینه را برای موفقیت کودتای نظامی که در پشت پرده تدارک می شد فراهم نمایند.

چهارشنبه پنجم شهریور چند ساعت پس از تسلیم پیام ترومن و چرچیل به مصدق، مظفر بقایی لیدر حزب زحمتکشان پیامی منتشر کرد و اعلام داشت که به بهای خونریزی از شرکت توده ای ها در این مراسم جلوگیری خواهد کرد.

او در این پیام خطاب به مردم و مبارزان! می نوشت:

    "شما بروید مقاومت کنید! بیگانه پرستان{!!} را ولو با ریختن خون باشد از این مقبره مقدس جانبازان راه آزادی و استقلال برانید.[9] "

    بقایی بعدها در دادگاه چگونگی تدارک این خونریزی را تا حدودی توضیح داد و روشن کرد که طرف خطاب او که بروند و خون بریزند چه کسانی بوده اند.

    مظفر بقایی می گوید:

    "خبر شدم که توافق محرمانه ای شده است که توده ای ها هم به طور رسمی در مراسم چهلم شهدای سی ام تیر شرکت کنند. این مطلب برای من غیرقابل تحمل بود. همان شب با حالت کسالت اعلامیه ای به دست خودم نوشتم... مبنی بر این که مردم {!!} اجازه نخواهند داد که بیگانه پرستان {!!} بر سر مزار شهدای سی ام تیر حاضر شوند.

    پس از انتشار اعلامیه گرفتار مراجعین شدم. اول آن موتلفین با حزب توده که من می دانستم، آمدند که این اعلامیه چیست؟ این ها هم ایرانی هستند و می خواهند از شهدا تجلیل کنند و برعظمت تجلیل خواهد افزود.

این اصرار علتی داشت و آن این که از همان شب افراد حزب زحمتکشان را فرستادم از سازمان های حزب در ورامین و کرج و اطراف عده ای را با چوب و چماق آوردند و بردند ابن بابویه و گفتم به مسئولیت خودم، هر توده ای خواست بیاید اینجا قلمش را خرد کنید... فرستادگان مصدق آمدند که این کار تو ایجاد جنجال می کند و الان یک محیط آرام لازم داریم.

    چند نفر از وکلا و وزرا آمدند که نظر آقای دکتر مصدق این است که اعلامیه را لغو کنید و اجازه دهید کمونیست ها بیایند و عزداری کنند... نصیحت و التماس و تهدیدم کردند که فردا خون می ریزد... هر چه گفتند زیر بار نرفتم... از طرف هیات دولت آمدن رسما درخواست کردند زیر بار نرفتم.

    آن شب هیات دولت نشست و تصویب نامه صادر کرد که مقررات حکومت نظامی برای 12 ساعت ملغی می شود و سپس اعلامیه حزب توده ایران که تظاهرات در میدان فوزیه است. [10]"

    علت این که بقایی با چنین اعتمادی دستور هیات وزیران را هم زیر پا می گذاشت و جرات می کرد روز روشن چماق دار استخدام کند و به جان مردم بیاندازد، حوادث پشت پرده بود که در آن وظیفه ای هم به عهده بقایی گذاشته شده بود. درست در همان هفتم شهریور ماه "بسوی آینده" خبر داد که علی رضا پهلوی و گروهی از افسران خائن کودتایی را تدارک می کنند.[11]

    بقایی در این کودتا دست داشت و می خواست زمینه آن را فراهم کند.

    روز چهلم شهدا سی ام تیر حزب توده ایران درایت و انعطاف فراوانی از خود نشان داد.

از رفتن به ابن بابویه خودداری کرد و میتینگی در میدان فوزیه برگزار کرد. در اعلامیه ای که از طرف "جمعیت ملی مبارزه با استعمار" منتشر شده بود تصریح می شد:

  "مبارزان حقیقی ضد استعمار هرگز نمی خواهند که امکان اخلال گری به بقایی ها و اربابان آن ها بدهند.[12] "

  "جمعیت ملی مبارزه با استعمار" باز و باز هم همه نیروهای صدیق ضد امپریالیست را به اتحاد دعوت می کرد و توضیح می داد:

    "مقصود به هیچ وجه این نیست که جمعیت ها و احزاب متشکل در جبهه واحد ملی خط مشی سیاسی و هدف مبارزه خود را تغییر دهند. پیشنهاد همکاری ما فقط روی موارد معینی است که جمعیت پیشنهاد کرده  است.[13] "

    موارد "جمعیت ملی مبارزه با استعمار" عبارت بود از ملی کردن واقعی نفت، تامین آزادی های دموکراتیک، بهبود وضع مردم.

    تذکرات مکرر حزب توده ایران درباره تدارک کودتا و ضرورت اتحاد نیروهای ملی برای رویارویی با آن متاسفانه آن چنان که باید مورد توجه واقع نمی شد. 16 شهریور ماه 1331 کمیته مرکزی حزب توده ایران لازم دید که این مسایل مهم را طی یک نامه رسمی سرگشاده  به اطلاع مصدق برساند و او را در برابر مسئولیت های خود قرار دهد.

   در این نامه سرگشاده پس از توضیح هدف های عمومی امپریالیست ها و عمال کودتاچی آنان در کشورهایی مثل ایران گفته می شود که از مدت ها پیش تلاش برای برکناری دولت مصدق وجود دارد. کودتاهای مکرر تدارک می شود ولی مصدق توجه کافی نمی کند. کمیته مرکزی حزب توده ایران متذکر می شود که ما در بهمن ماه 1330 هشدار دادیم. توجه نشد، در نتیجه شبه کودتای قوام پیش آمد، امروز هم خبر می دهیم، اگر توجه نشود نهضت ملی در خطر خواهد بود.

در نامه سرگشاده کمیته مرکزی حزب توده ایران سپس خطاب به مصدق گفته می شود:

    "امپریالیست ها به منظور مشوش کردن اذهان در اطراف "کودتای چپ" سخن پردازی می کنند. امپریالیست ها از هم اکنون به دست مستشاران نظامی نقشه مفصلی درباره سرکوب نمایش ها، تظاهرات توده ای از راه برادرکشی طرح کرده و برای اجرا آماده ساخته اند...

    کودتا با موافقت آمریکا و انگلیس تدارک می شود... سرلشکر ارفع، سرلشکر حجازی، سرهنگ بختیار، سرهنگ اخوی ... در توطئه دخیل اند."

    کمیته مرکزی حزب توده ایران پس از افشای کودتاگران و یادآوری بی توجهی های مصدق به هشدارهای مکرر حزب می نویسد:

    "ما باز هم می گوییم: هرگونه دستبرد جدیدی که از طرف امپریالیست ها به حقوق ملت ایران زده شود، اگر چه ظاهرا مقارن برکناری شما از نخست وزیری باشد مسئولیت آن مستقیما متوجه شخص شماست.[14] "

    در این روزها حزب توده ایران برای جلوگیری از کودتا به معنای واقعی کلمه با تمام قوا می رزمید و بدون توجه به فشارهایی که بر حزب وارد می آمد با شهامتی شایان تحسین به افسران و سربازان ارتش شاهنشاهی خطاب می کرد و از آن ها می خواست که انضباط کورکورانه را بشکنند و دستورات ضد ملی مافوق را اجرا نکنند.

    در بیانیه کمیته مرکزی حزب توده ایران خطاب به سربازان و افسران که درهمین زمان منتشر شد و به وسعت در سربازخانه ها پخش شد از جمله گفته می شود:

 

برادران سرباز و افسر!

    ... هرکس به شما فرمان حمله و هجوم به ملت بدهد قاتل است دستورش را اجرا نکنید، بی درنگ سرنیزه ها را به سوی خود او برگردانید، چنین شخصیتی پاداشی جز گلوله ندارد.[15]"

    در مطبوعات حزبی از مردم و سربازان دعوت می شد که کودتا را به ضد کودتا بدل کنند. در این روزها جملاتی از نوع:

    "باید کودتا را به جنگ برضد کودتاچیان مبدل ساخت.[16] "

    "جنگ بر ضد کودتا از هم اکنون باید شعار همه باشد.[17] "

    در مطبوعات حزب فراوان بود. پس از 28 مرداد کارشناسان جنگ روانی و مرتدین و دوستان نیمه راه، رهبری حزب را به باد ناسزا گرفتند که دایما" شعار می داد جنگ برضد کودتا اما خود کاری نمی کرد. این گونه حرف ها را اگر از کینه ضد توده ای و قصد تخریب روحیه مبارزان خالی کنید چیزی جز حرف مفت در آن ها باقی نمی ماند.

    اولا"، حزب توده ایران در همین زمان و بعدها ضمن تاکید ضرورت بدل کردن کودتا به

جنگ برضد آن این نکته را هم به طور مداوم و هم زمان تاکید می کرد که این کار جز از طریق اقدام مشترک همه نیروها و جز از طریق تامین آزادی مقدور نیست. دشمنان، طبق معمول لا اله را از الاالله جدا کرده اند.

    حزب توده ایران می نوشت:

"مردم را آزاد بگذارید تا بساط کودتا و کودتاچیان را در هم ریزند... برادران نظامی! ما می توانیم به اتفاق هم ... کاخ قدرت پوشالی کودتاچیان را در هم بریزیم. شما می توانید در کنار فرزندان ملت دشمنان ایران را سرکوب کنید.[18] "

    "تشکیل جبهه متحد ضد استعمار جواب دندان شکن به امپریالیست های انگلیسی و آمریکایی است ... بهترین پاس به توطئه گران تشکیل جبهه متحد ضد استعماراست.[19] "

    ثانیا، حزب توده ایران توجه داشت که یک حزب پنهانی، حزبی که از همه طرف مورد هجوم است و کودتاچیان برای موفقیت در توطئه های خویش آن را متهم به تدارک کودتا!! می کنند، نمی تواند در زیر حکومت مصدق که مورد حمایت است مخفیانه مسلح شود. ما در صفحات پیش تصمیمات حزب را در این باره و دشواری های اجرای آن را یاد کردیم. بنابراین حزب توده ایران در نامه به مصدق تاکید کرد که اگر کودتایی موفق شود. مسئولیت آن مستقیما" متوجه شماست!! چرا که اقدامی برای سرکوب آن نکردید.

    با در نظر گرفتن مجموعه این مطالب و در رابطه متقابل آن هاست که حزب توده ایران از بدل کردن کودتا به جنگ بر ضد کودتا سخن می گوید که حرفی منطقی و درست است. دعوت است، هشدار است، که اگر مورد توجه قرار می گرفت 28 مردادی پیش نمی آمد.

    ولی متاسفانه این هشدارها مورد توجه قرار نمی گرفت. در شهریورماه 1331 هم اطرافیان مصدق و رهبران جبهه ملی هشدار حزب توده ایران را به هیچ گرفتند. به جای توجه به هشدار آزاد گذاشتن حزب برای دفاع از نهضت بر فشار خود افزودند. جناح راست جبهه ملی که در کودتا شرکت داشت و یا از آن بدش نمی آمد به هشدار حزب توجه نکرد، هیچ، که طلبکار هم شد و حزب ما را به تحریک افکار مردم متهم کرد. با این حال هشدار حزب به هر صورت اثر بخش بود. مصدق هوشیارتر شد. و به خبرهایی که از ارتش می رسید توجه بیشتری کرد. این خبرها حاکی از این بود که لشکر گارد شاهنشاهی نیروی بزرگی در اطراف تهران متمرکز کرده و زیر پوشش "مانورنظامی" قصد حمله به تهران دارد. در روزهای آخر شهریور مصدق دستور انحلال لشکر گارد و تقسیم آن به سه تیپ را صادر کرد و موقتا نیروی متمرکز کودتا را پراکند. اما توطئه ادامه یافت تا این که سرانجام 21 مهرماه 1331 وجود توطئه کودتا رسما" اعلام شد. سرلشکر حجازی آجودان مخصوص شاه و برادران رشیدیان از تجار بازار که با سفارت انگلیس رابطه داشتند دستگیر شدند. اعلام شد که 7 سناتور (از جمله سرلشکر زاهدی)، 4 نماینده مجلس (از جمله دکتر بقایی)، 5 افسر ارشد و چند تن از اعضای خانواده سلطنتی در توطئه کودتا شرکت داشته اند.

مصدق در آغاز با این کودتا به طور قاطع مقابله کرد. بنا به اصرار مصدق اشرف پهلوی و ملکه مادر از کشور بیرون رفته به آمریکا پناه بردند. وسایل تبعید شاهپور علی رضا و چند تن دیگر از اعضای خاندان سلطنتی نیز فراهم شد. مصدق در دشمنی با امپریالیسم انگلیس گام بزرگ دیگری به جلو برداشت و در 30 مهر ماه 1331 طی یادداشتی رابطه سیاسی ایران با دولت انگلیس را قطع کرد. در فردای آن روز (اول آبان ماه 1331) ماده واحده ای به تصویب مجلس رسانید که به موجب آن دوره مجلس سنا مانند مجلس شورا دو سال تعیین شد. بنابراین دوره کنونی مجلس سنا که بیش از دوسال طول کشیده بود پایان یافته تلقی شد و سنا تعطیل گردید. به این ترتیب مصدق در چند ضربت متوالی به دربار، سنا، سفارت     انگلیس و لشکر گارد کانون های کودتا را کوبید و وضع خود را موقتا تثبیت کرد.

    این اقدامات فقط از جانب حزب توده ایران و تنی چند از نزدیک ترین یاران مصدق (فاطمی، شایگان، نریمان...) مورد تایید کامل قرار گرفت.

    اکثریت قاطع رهبران جبهه ملی و احزاب و سازمان های وابسته به جبهه ملی آشکار و نهان از مصدق فاصله گرفته و با قاطعیت بیشتری به صف مخالفان او پیوستند.

    در برابر قطع رابطه ایران و انگلیس حزب توده ایران ضمن تایید کامل این اقدام دولت مصدق، خطر امپریالیسم آمریکا را متذکر می شد و دشواری هایی را که از بازگذاشتن دست امپریالیسم آمریکا در کشور ما حاصل می شود برمی شمرد. "جمعیت ملی مبارزه با استعمار" طی بیانیه ای از مردم دعوت می کرد که از دولت بخواهند:

1 ـ نمایندگان مداخله جوی آمریکا از کشور ما طرد شوند.

2 ـ کلیه جاسوس های آمریکایی را که به نام مستشار نظامی و اصل چهار و غیره سراسر کشور ما را اشغال کرده اند اخراج نماید و موسسات جاسوسی آن ها را برچیند.

3 ـ با تامین آزادی های دموکراتیک امکان دهد که ملت تمام نیروی خود را تجهیز کند.

4 ـ صنایع ملی نفت را به راه اندازد...[20] "

    حزب توده ایران توضیح می داد که سفارت خانه های کشورهای امپریالیستی  آمریکا و انگلیس و موسسات وابسته به آن ها در واقع موسسات دیپلماتیک نیستند، کانون های خرابکاری و جاسوسی هستند که پوشش دیپلماتیک دارند. این لانه های جاسوسی را باید تعطیل کرد.

"بسوی آینده" می نوشت:

    "جاسوسان دیپلمات نمای انگلیسی و آمریکایی را از ایران برانید. سفارتخانه های انگلستان و آمریکا کانون های تحریک و توطئه و جنایت اند. باید این لانه های فساد را تعطیل کرد...

    ما به حفظ روابط سیاسی با امپریالیست های انگلیسی و آمریکایی به هیچ وجه علاقه مند نیستیم. سفارتخانه های دول آمریکا وانگلیس مراکز جاسوسی، فساد، توطئه و تحریک است.

مامورین نظامی و سیاسی دول امپریالیستی جز خرابکاری و کارشکنی و مداخله در امور داخلی ایران وظیفه ای ندارند.

    باید این لانه های جاسوسی و فساد را بست و جاسوسان بیگانه را اخراج کرد. این است خواست ملت![21]"

    متاسفانه آن روز به این خواست ملت توجه نشد. جاسوسان و لانه های جاسوسی امپریالیستی مورد حمایت هم قرار گرفتند و چنان که خواهیم دید مستقیما" کودتای 28 مرداد را به ثمر رسانیدند.


 دژ به جای بسوی آینده 17 مرداد ماه 1331[1]

 روزنامه کیهان، 16 شهریور ماه 1331[2]

 روزنامه کیهان، 16 مرداد ماه 1331[3]

 همان جا.[4]

  روزنامه کیهان، 5 مهرماه 1331[5]

 مظفر بقایی، دفاع در دادگاه روزنامه اطلاعات 9 دی ماه 1340[6]

 روزنامه کیهان چهارم مرداد ماه 1331[7]

 پیام رادیویی مصدق، 16 فروردین ماه 1332، روزنامه اطلاعات، همان روز [8]

  شاهد، ششم شهریور ماه 1331[9]

 . دفاعیات دکتر بقایی، روزنامه اطلاعات، 2 دی ماه 1340[10]

 رهبر مردم به جای بسوی آینده ، 7 شهریور ماه 1331. {رهبر مردم دهمین روزنامه ای بود که پس از سی ام تیر به جای بسوی آینده منتشر و بلافاصله از طرف فرمانداری نظامی توقیف می شدند. اما شاهد با وجود خیانت آشکار مسئولین مظفر بقایی تا روز کودتای 28 مرداد با خیال راحت منتشر می شد و کسی مزاحمش نبود}[11]

 همان جا [12]

 آخرین علاج به جای بسوی آینده 13 شهریور ماه 1331[13]

 رزم آوران، به جای بسوی آینده، 16 شهریورماه 1331، تکیه ازما است [14]

  پیوند ما به جای بسوی آینده، 21 شهریور ماه 1331 تکیه از ما است. {تا این زمان نزدیک 20 روزنامه به جای بسوی آینده توقیف شده بود. تنها به این دلیل که کودتا را افشا می کرد و سربازان را به دفاع از منافع ملی فرا می خواند}[15]

 رزم آوران ، 16 شهریور ماه 1331[16]

 سرانجام به جای بسوی آینده 17 شهریور ماه 1331[17]

 همان جا [18]

 تقریبا" همه شماره های بسوی آینده در شهریورماه 1331[19]

 بیانیه جمعیت ملی مبارزه با استعمار نغمه نو (بیست و دومین جانشین بسوی آینده) 25 مهرماه 1331. {درمهرماه 1331 دکتر حسین فاطمی به وزارت امور خارجه منصوب شد. قطع رابطه با انگلیس نخستین اقدام سیاسی او در این مقام بود}[20]

 دموکراسی نوین ( بیست و چندمین جانشین بسوی آینده )، 13 مهر ماه 1331  [21]


 


 

پائیز مصدق- زمستان جنبش- بهار کودتا

بسوی فاجعه گام های بلند دربار برای حکومت مطلقه

 

 

17 میلیونرامریکائی، که پشت فاشیسم مکارتی پنهان

 بودند، پس از کتابد سوزان ها و سرکوب جنبش کارگری

دولت آیزنهاور- دالس را برای تهاجم جهانی بر سر

کار آوردند و کودتای 28 مرداد از دل آن بیرون آمد.

 

7. به سوی توطئه نهم اسفند

پاییز سال 1331 ( 1952) محیط بین المللی کم تر از همیشه به سود استراتژی مصدق بود که می خواست با کمک آمریکا و ترسانیدن آن از "خطر کمونیسم"، نبرد خود را با استعمار انگلیس پیش ببرد. سیاست امپریالیسم آمریکا که پس از جنگ دوم جهانی به طور مداوم خشن تر و درنده تر می شد، در این لحظات به نقطه عطفی می رسید. انحصارات امپریالیستی آمریکا حتی سیاست خشن و تجاوزکارانه ترومن را کافی نمی دانستند. آن را " ناپی گیر" می نامیدند و طلب می کردند که در سیاست خارجی به جای دکترین "جلوگیری از گسترش کمونیسم" سیاست "رهایی {!!} از چنگ کمونیسم" پیش گرفته شود. تئوریسین های سیاست خارجی آمریکا مدعی بودند که سیاست "جلوگیری" کافی نیست چرا که به هر صورت "تدافعی" است. باید سیاست "رهایی" را پیش گرفت که مبتنی بر "تهاجم" و "یورش" باشد.

نمایندگان انحصارات امپریالیستی آمریکا می خواستند که آمریکا در همه جبهه ها به تهاجم دست زند. هر جا "کمونیسم" است سرکوب کند، (همه جنبش های رهایی بخش ملی، همه حرکات ضد امپریالیستی هم در قاموس این محافل "کمونیستی" بود و هست) و این هدف را در برابر خویش قرار دهد که سیستم سوسیالیستی را بشکند، کشورهایی را که پس از جنگ به اردوگاه سوسیالیسم پیوسته اند " آزاد " کند، سوسیالیسم را به  مرزهای  1939 عقب براند در درون این مرزها "خفه" کند. 

       این سیاست خارجی هار و بی ملاحظه، از سیاست داخلی فاشیست مآبی که انحصارات امپریالیستی در درون ایالات متحده آمریکا پیش گرفته بودند سرچشمه می گرفت. این سیاست خشن داخلی به نام سناتور مرتجع و فاشیست مک کارتی، که معروفیت نامیمون در تاریخ معاصر آمریکا کسب کرده، "مک کارتیسم"، نامیده می شد. مک کارتی مرتجع ترین نیروهای جنایت کار و نژاد پرست آمریکا را دور خود جمع کرد و به بهانه " مبارزه با کمونیسم"، همه آثار دمکراسی بورژوایی را زیر ضربه گرفت. مک کارتیسم به مثابه فاشیسم نوع آمریکایی شناخته شد. کتاب سوزان، تفتیش عقاید، سرکوب جنبش های کارگری و مترقی، عدم تحمل در برابر هر عقیده مخالف، ایجاد شبکه وسیع خبرچینان و جاسوسان، روش روزمره مک کارتیسم بود.          

درباره سیاست خارجی، مک کارتیسم، خواستار جنگ مداوم بود. هواداران آن طلب
می کردند که آمریکا مسابقه تسلیحاتی را با چنان سرعتی ادامه دهد که برتری "مطلق" بر اردوگاه سوسیالیسم به دست آورد. 

در پاییز 1952 (1331) این سیاست تجاوز کارانه رو به اوج بود.

    امپریالیسم آمریکا شبکه پایگاه ها و پیمان های تجاوزکارانه را به دور اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی می گسترد. در همان وقت ترکیه و یونان به پیمان تجاوز کارانه ناتو جلب شدند و سپس آلمان غربی به آن پیوست. در همان زمان جنگ تجاوزکارانه آمریکا در کره با وسعت و شدت و با تمام قوا ادامه داشت و انحصارات امپریالیستی هنوز امیدوار بودند که با افزایش تهاجم نظامی به پیروزی دست یابند.  

    امروز که به این تاریخ از فاصله زمان می نگریم از کوته بینی سیاست سازان  امپریالیستی جهانی دچار شگفتی می شویم. هیچ یک از خواب های آنان در طول زمان تعبیر نشد. آنان نتوانستند با تهاجم خود جلو پیشرفت انقلاب جهانی را بگیرند. مارش پیروزمند انقلاب جهانی با گام های شتابنده پیش رفت و پیش می رود. 

    اما در آن زمان هنوز کوته بینان آرزومند سلطه جهانی در آمریکا و همه کشورهای امپریالیستی قدرتی داشتند. انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که در پاییز 1952 (1331) انجام شد تحت تاثیر مستقیم همین سلطه جویان قرار داشت. محافل ارتجاعی و تجاوزگر امپریالیستی ترومن و حزب دموکرات را- با وجود آن همه تلاش تجاوزکارانه، با وجود هیروشیما، جنگ کره، محاصره اقتصادی اردوگاه سوسیالیسم، ایجاد پیمان های تجاوز کار...- به حد کافی جنگ طلب و مهاجم نمی دانستند. آنان گروه آیزنهاور- دالس از حزب جمهوری خواه را بر سر کار آوردند که در تاریخ معاصر آمریکا به کابینه 17 میلیونر معروف است و در سیاست جهانی با تشدید بی سابقه جنگ سرد و گسترش پیمان های نظامی، تقویت "سیا" و انجام کودتاهایی چون 28 مرداد شهرت پلیدی دارد.         

    در چنین محیط بین المللی بود که مصدق ضمن اقدامات قاطع و جسورانه علیه امپریالیسم انگلیس می کوشید هنوز هم امپریالیسم آمریکا را از "خطر کمونیسم" در ایران بترساند و حمایت آن را جلب و حفظ کند. مصدق که یک سال پیش مقابله خود را با انقلاب قابل تقدیس دانسته و به ترومن نوشته بود:

" پرزیدنت عزیزم!

     از آن حضرت انصاف می خواهم آیا ملت بردبار ایران که با تحمل شداید و محرومیت های یاس آور تاکنون توانسته است در مقابل تبلیغات قوی و انقلابی ایستادگی کرده و اسباب زحمت دنیا را فراهم نیاورد قابل تحسین و تقدیر هست یا نیست؟!" [1]

    اینک در پاسخ پیام مشترک ترومن و چرچیل می نوشت:

    "در وضع کنونی ملت ایران دو راه در پیش دارد که باید یکی را اختیار کند: یا باید کوشش و سعی در اصلاح اوضاع اجتماعی و بهبود حال طبقات محروم کند که غیر از تحصیل عواید نفت به طریق دیگری میسر نیست یا اگر این راه همچنان مسدود بماند باید به حوادث احتمالی آینده که به زیان صلح جهانی تمام خواهد شد تسلیم گردد." [2]

    مصدق پس از کودتای 28 مرداد وقتی در زندان تیپ زرهی اسیر بود تازه فهمید که منظور امپریالیست ها از خطر کمونیسم، خود او هم هست. خطر کمونیسم بهانه ای است برای سرکوب نهضت های استقلال طلبانه.

    او در زندان نوشت:

    "در حسن نیت دول بزرگ {!!} باید تردید کرد. زیرا کمونیسم را بهانه کرده اند برای این که 40 سال دیگر از معادن نفت ما سوء استفاده کنند." [3]

    باری مصدق استراتژی جلب حمایت امپریالیسم آمریکا را با تهدید به "خطر کمونیسم" با شدت ادامه می داد ولی در لندن و واشنگتن می دانستند که ایران را "خطری" تهدید نمی کند.

    منچستر گاردین نوشته بود:

    "مبنای سیاست فعلی دکتر مصدق این است که مرتبا" خطر کمونیسم را بزرگ کند تا هر موقع که با سفیر آمریکا مواجه می شود بگوید:

    "یا پول بدهید یا ما کمونیست خواهیم شد."

ولی تا به حال نه آمریکایی ها پول داده اند و نه ایران کمونیست شده است {!!}." [4]

    تلاش مصدق برای جلب همکاری آمریکا، چنان که گفتیم، در این زمان بیش از هر وقت دیگری در گذشته بی فایده بود. امپریالیسم آمریکا نه فقط در مقیاس جهانی مهاجم تر می شد بلکه در مورد خاص ایران به توافق های پایداری با امپریالیسم انگلیس نزدیک می شد. پس از شکست توطئه قوام در تیرماه 1331 و قطع رابطه ایران و انگلیس، شرکت نفت انگلیس بیش از گذشته آماده سازش با انحصارات آمریکایی بود و پیشنهادهای روشن تری برای همکاری می داد. کرمیت روزولت رهبر عملیات کودتای 28 مرداد اعتراف می کند که درست در همین زمان شرکت سابق نفت از او خواسته است که نقشه سرنگونی مصدق را مشترکا" بررسی کنند.

روزولت می نویسد:

    "مصدق مناسبات دیپلماتیک با انگلستان را قطع کرد... یک هفته بعد من در تهران بودم ... ماه نوامبر {آبان} هنگام بازگشت از تهران به کشورم از لندن گذشتم. شرکت نفت ایران و انگلیس با من تماس گرفت. سخنگوی آن ها کوچران {سرجون کوچران} بود. آن ها به هیچ چیز جز برانداختن مصدق نمی اندیشیدند...

    توضیح دادم که این جا برخی از مسایل مهم است که باید با دولت من بررسی شود... گفتند این مسایل بارها در این جا و آن جا بررسی شده است.

    آنان همان وقت نقشه آماده ای برای نبرد داشتند. با دقت بررسی کردیم. بعدها تعداد شرکت کنندگان در بررسی روز به روز زیادتر می شد...

    نقشه آن ها این بود که به همراه اعلیحضرت همایون کار کنند و نه علیه او، مامورین اصلی آن ها در ایران رابطه نزدیکی با دربار داشتند... درباره ارتش ارزیابی آن ها شبیه ارزیابی من بود..." [5]

    سیاست عمومی چرچیل- ایدن که همکاری همه جانبه و حفظ روابط ویژه با امپریالیسم آمریکا و حفظ منافع استعماری انگلیس از طریق تقسیم آن با انحصارات آمریکایی بود، در این زمان در مورد نفت ایران وارد مرحله اجرایی مشخص تری شد. در ملاقات ها و تماس های مکرر میان محافل آمریکایی و انگلیسی، توافق شد که کنسرسیومی از انحصارات آمریکایی و شرکت سابق انگلیسی نفت و شرکت شل برای تسلط نفت ایران تشکیل شود.

موافقت انگلستان با این نقشه تصمیم آمریکا را درباره مصدق قطعی کرد:

    یا مصدق با این پیشنهاد موافقت می کند و یا سرنگون می شود.

ناپی گیری مصدق نه فقط در سیاست خارجی بلکه در سیاست داخلی نیز وجود داشت و صدمات سنگینی به جنبش می زد. مصدق، چنان که گفتیم پس از سی ام تیر چندین ضربه سنگین به محافل ارتجاعی و ضد ملی که در دربار جمع آمده بودند وارد کرد: گروهی از درباریان توطئه گر را از کشور راند، بخشی از نیروهای نظامی کوتاچی را پراکند، تنی چند از امرای لشکر را بازنسشته کرد، در مجلس سنا را بست و ... ولی در همین جا ایستاد و حتی گامی چند عقب نشست . آن هایی را که دستگیر کرده بود آزاد کرد، بازنشستگان را به پست های سفارت و نان و آب دار گماشت. و امکان داد که مجلس سنا با حضور گروه های ناراضی هیات حاکمه جلسات منظمی در منازل خصوصی تشکیل دهد و به توطئه گری بپردازند.

    درباره گذشت و عدم قاطعیت مصدق طی قریب سی سال اخیر بسیاری چیزها گفته شده اما باید توجه داشت که مصدق ضعیف النفس و حلیم نبود. او آن جا که می خواست می توانست بسیار هم قاطع و قوی عمل کند. گذشت او از منافع طبقاتی و از محاسبات سیاسی اش سر چشمه می گرفت، همان محاسباتی که او را به حمایت از منصور، و ... واداشته بود.

با توجه به این توافق های پنهانی و طبق همان نقشه ها بود که پس از قطع رابطه با انگلستان توطئه ضد مصدقی در مقامات بالای حکومت شدت یافت، محیط سیاسی متشنج تر شد و پس از انحلال مجلس سنا و مرکز ثقل پنهانی توطئه ها علاوه بر دربار بیش از پیش به سفارت آمریکا و اداره اصل چهار و مرکز ثقل علنی آن به مجلس شورا منتقل شد. سیاست ارتجاع و امپریالیسم دراین لحظه عبارت از این بود که: 

    "به مصدق امان ندهیم و آسوده اش نگذاریم." [6]

    مجلس برای آسوده نگذاردن مصدق کانون بسیار مناسبی بود. زیرا هر روز تعداد جدیدی از رهبران جبهه ملی و نمایندگان هوادار مصدق از او جدا شده به اردوی دشمن می پیوستند و با انواع بازی های پارلمانی مانع کار مصدق می شدند. برای نشان دادن جو حاکم در مجلس و طرز رفتار آن با مصدق کافی است که یادآوری کنیم که روز قطع رابطه با انگلیس اکثریت مجلس از حضور در مجلس خودداری ورزید و مجلس را تعطیل کرد تا گزارش مصدق در جلسه علنی و رسمی خوانده نشود و قطع رابطه رسمیت پیدا نکند. مصدق گزارش خود را از رادیو برای مردم خواند.

    باید توجه داشت که جبهه قوی علیه مصدق در مجلس از همان فردای سی ام تیر تشکیل شد. وقتی بر اثر پیروزی قیام سی ام تیر مصدق به نخست وزیری رسید جناح راست جبهه ملی که قبل از حوادث تیرماه در برابر مصدق صف بسته بود، از فرصت استفاده کرد و در اتحاد با درباری ها مواضع حساس مجلس را به دست گرفت: بقایی، رئیس کمیته تحقیق درباره حوادث سی تیر شد، بهادری، میراشرافی، ذوالفقاری و امثال آن ها در هیات رئیسه مجلس جا گرفتند. به عبارت دیگر پیروزی سی ام تیر میان مصدق و مخالفین او در جبهه ملی تقسیم شد و جناح مخالف در مجلس سنگر گرفت. دشمنان با زرنگی خاصی آیت الله کاشانی را به ریاست مجلس انتخاب کردند تا بتوانند مقابله مجلس و دولت را به صورت مقابله کاشانی مصدق درآورند. این امر به ویژه پس از آن که مصدق از مجلس اختیارات گرفت اهمیت بیشتری کسب کرد. زیرا موافق اختیارات، مصدق مجلس را کنار می گذاشت و آن هایی که کاشانی را به قبول ریاست مجلس برانگیخته بودند می توانستند هر بی اعتنایی مصدق به مجلس ارتجاعی را به صورت بی اعتنایی مصدق به شخصیت کاشانی جلوه دهند.

    در روزهای بلافاصله پس از سی ام تیر جدایی این دو جبهه چندان آشکار نبود. برعکس، آیت الله کاشانی در برانداختن قوام و روی کارآوردن مصدق بیش از همه محافل جبهه ملی رزمیده و قاطعیت نشان داده بود و لذا پس از پیروزی سی ام تیر می بایست اتحاد آن دو محکم تر باشد. اما نفاق افکنان و خرابکاران مجال نمی دادند و از اختلاف سلیقه ها و تفاوت در مشی و حتی ملاحظات شخصی به حداکثر استفاده می کردند تا مصدق و کاشانی را از هم جدا کنند. برای امپریالیسم خطری بزرگ تر از اتحاد نیروهای ملی ضد امپریالیستی نیست و این اتحاد فقط با درک و مراعات اختلاف سلیقه ها ممکن می شود و نه تحمیل یکی بر دیگری.

    حزب توده ایران در این زمینه هم تلاش صادقانه ای داشت. ما از این که کاشانی از جنبش ملی دور شود خرسند نبودیم. برعکس، می کوشیدیم که پیوند او را با جنبش تحکیم کنیم. مطبوعات حزبی ما به آیت الله کاشانی توجه می کردند و هر اقدام مثبت او را مورد تایید جدی قرارمی دادند. برای مثال می توان از روش خلق (بسوی آینده) 25 شهریور ماه 1331 یاد کرد که مصاحبه آیت الله کاشانی را به روزنامه احرام چاپ دمشق در جای برجسته و با احترام فراوان چاپ کرد.

 بسوی آینده نوشت:

    "آیت الله کاشانی با شرکت در اتحادهای دفاعی خاورمیانه مخالفند. مداخله انگلیس را در امر نفت ایران مجاز نمی دانند...

آیت الله در مصاحبه با احرام گفتند:

      آزادی بالاترین نعمتی است که خداوند متعال بر ملت اعطا می فرماید. دیانت اسلام ملت را به مشورت و حکومت مشورتی دعوت کرده است...

       ما هنوز از زیر تاثیر کابوس انگلیس آزاد نشده ایم... چه طور ممکن است یک استثمار جدید (آمریکا) را جانشین استثمار قدیم سازیم...

دول اسلامی نباید در اتحادیه های تجاوزکار مداخله و مشارکت کنند..." [7]

    مراجعات مکرر حزب ما هم برای تشکیل جبهه متحد ضد استعمار فقط متوجه مصدق و هوادارانش نبود. ما مسلمانان متعهد ضد استعماری را هم که زیر رهبری کاشانی بودند به اتحاد دعوت می کردیم.

    دشواری کار آن جا بود که جناح کودتاچی بقایی- زاهدی از فردای توطئه 15 بهمن ماه 1327 می کوشید آیت الله کاشانی را به سوی خود جلب کند و از نفوذ او بهره گیرد. آنان کوچک ترین فرصتی را برای جدا کردن مصدق و کاشانی از دست نمی دادند. در روزهای پس از سی ام تیر نیز با این که دست خود اینان تا مرفق به خون شهیدان سی ام تیر آغشته بود با زرنگی خاصی دور کاشانی را گرفتند و کوشیدند او را در برابر مصدق بگذارند.

    کشف توطئه کودتای نظامی در شهریور مهر1331 بهانه جدیدی برای تشدید خصومت مصدق و کاشانی شد.

    زاهدی و بقایی که در این کودتا دخالت مستقیم داشتند کوشیدند پای آیت الله کاشانی را به میان کشیده او را در کنار خود مقابل مصدق بگذارند.

    سرلشکر زاهدی وقتی به شرکت در کودتا متهم شد ضمن این که با اعلامیه شدیدالحنی مصدق را کوبیده و خود را به مثابه نامزد نخست وزیری برجسته می کرد طلب کرد در کمیسیونی با شرکت آیت الله کاشانی به اتهامات او رسیدگی شود. دربار نیز فرصت را از دست نداد. بی اعتنایی مصدق به مجلس و آیت الله کاشانی زمینه مناسبی بود برای تفتین.

    روزنامه ها از تماس های مداوم وزیر دربار با کاشانی خبر می دادند:

    "از ده روز پیش حسین علا وزیر دربار و ارنست پرون سوئیسی {جاسوس مشهور انگلستان مقیم دربار پهلوی که بعدها در لندن نشان امپراطوری گرفت} به فعالیت ها و ملاقات های مشکوکی مبادرت ورزیده اند.

    بیشتر این ملاقات ها با نمایندگان مجلس است. به همین جهت مطلعین عقیده دارند که درباره می خواهد بلوکی در پارلمان برای خود تشکیل دهد تا در موقع لزوم به عنوان حربه ای علیه دولت از این جبهه استفاده شود." [8]

    "رابطه شاه و آیت الله کاشانی کاملا" حسنه است. اغلب ملاقات هایی صورت می گیرد... اغلب اوقات علا حامل پیام های شاه است." [9]

    فعالیت نفاق افکنانه امپریالیست های آمریکایی و انگلیسی و عمال ایرانی آن ها سبب انشقاق و انشعاب در سازمان های وابسته به جبهه ملی شد. اتحاد حزب ایران و حزب به اصطلاح زحمتکشان شکست و از هر یک جناحی آشکارا به سوی دربار رفتند و خود را هودار کاشانی نامیدند و جناحی موقتا با مصدق ماندند. تا در فرصت دیگری خیانت کنند.

    انشعاب در حزب زحمتکشان 21 مهرماه 1331 اعلام شد. جناح بقایی که در کودتا شرکت داشت متهم بود که با سرلشکر زاهدی و قوام بند و بست دارد و جناح مقابل آن که با نام خلیل ملکی شناخته می شد متهم بود که با توماس مامور انتلیجنس سرویس انگلیس تماس گرفته است. در لحظه موجود بقایی ظاهرا با کاشانی بود وملکی ظاهرا با مصدق (چنان که خواهیم دید ملکی نیز به نوبه خود چند ماه بعد با شاه ملاقات کرد و به کودتاچیان پیوست) انشعاب در حزب ایران نیز روی داد. در بهمن ماه بخشی از آن جدا شد و به دنبال کاشانی رفت و بخشی دیگر با مصدق ماند.

    یکی از رهبران جبهه ملی که در این زمان به مصدق پشت کرد و سر و صدایی به راه انداخت یوسف مشارکت است که در جلسه 11 آبان ماه 1331 مجلس، درستی تصمیماتی را که به سود مصدق و علیه دربار و انگلستان گرفته شده بود مورد تردید قرارداد و مدعی شد که نمایندگان مجلس یا "مرعوبند" و یا "مجذوب" و لذا تصمیمات مجلس معتبر نیست.

    با جدا شدن مشارکت از صف مصدق، تا آن لحظه اکثریت قاطع کسانی که 3 سال پیش پایه "جبهه ملی ایران" را گذاشته بودند آشکارا از آن جدا شده و در سنگر دشمن قرار می گرفتند و نشان می دادند که هواداری مقدماتی آنان از ملی شدن نفت و مبارزه با امپریالیسم فقط در چهارچوب معین و به معنای محدود "افزایش درآمد" با همکاری آمریکا ارزش داشته است.

    تجزیه جبهه ملی و جدا شدن تدریجی و گروه گروه رهبران آن از مصدق و پیوستن شان به سنگر دشمن بازتابی بود از تغییری که در پایه طبقاتی حکومت مصدق حاصل می شد.

ملاکین لیبرال و عناصر بورژوایی که در آغاز با جبهه ملی همکاری کرده بودند با درک این مطلب که تاکید اصل ملی شدن نفت به معنای انجام انقلاب ملی و دموکراتیک است، به وحشت می افتادند و حساب خود را جدا می کردند. به ویژه گسترش نهضت کارگری و آغاز جنبش های دهقانی بر نگرانی آن ها می افزود.

    مصدق پس از سی ام تیر با استفاده از اختیارات قانون گذاری 20% از بهره مالکانه را به سود دهقانان تخفیف داده بود که 10% مستقیما" به سود دهقان کسر شود و 10% به مصرف عمران دهات برسد. اجرای این تصمیم قانونی با مقاومت ملاکین رو به رو می شد و متقابلا" جنبش دهقانی را تقویت می کرد. جبهه ملی ایران و سازمان های وابسته به آن معمولا" از حدود بازار و اصناف بیرون نمی آمدند و نفوذی در میان توده ها نداشتند. در دهات نیز مانند کارخانه ها هر فعالیتی بود فقط بر اثر مجاهدات فداکارانه حزب توده ایران شکل می گرفت. شعار حزب در این مورد عبارت از گرفتن 20% تخفیف و تاکید بر غیر کافی بودن آن و سوق دهقانان به سوی اصلاحات ارضی بنیادی بود.

    "انجمن کمک به دهقانان ایران" که زیر نظر حزب توده ایران بود، در همین پاییز سال 1331 طی نامه ای خطاب به مصدق پیشنهاد می کرد:

    "کلیه املاک مزروعی فئودال ها، خان ها و ملاکین بزرگ بلاعوض و مجانی میان دهقانان تقسیم شود... قروض دهقانان ملغی شود..." [10]

    "بسوی آینده" در شماره های شهریور و مهر ماه 1331 به طور مداوم از گسترش مبارزات دهقانی خبر می داد و می نوشت:

    "موج نهضت دهقانی سراسر ایران را فرا می گیرد." [11]

    گسترش جنبش دهقانی ملاکین را به شدت نگران می کرد. شاه در سخنرانی خود هنگام افتتاح مجلس سنا با توجه به این جنبش دهقانی تاکید کرد:

    "باید از تبلیغات مضره که مقصود آن ناتوانی مالک و اختلال امور کشور و سلب امنیت عمومی و اغتشاش دهات است شدیدا جلوگیری نمایند." [12]

    ولی البته هیچکس نمی توانست از "تبلیغات مضره" و گسترش مبارزات دهقانی در آن زمان جلوگیری کند. می بایست حکومت دیگری بر سر کار آید که همه چیز را به سود مالکین برگرداند. از این جا بود که مالکین به طور آشکار در برابر حکومت مصدق و به ویژه در برابر حزب توده ایران صف می بستند و با دربار متحد می شدند. خبرهایی که می رسید از تشکیل جلسات پنهانی ملاکین بزرگ و "هم قسم" شدن خوانین برای جلوگیری از "بلشویسم" حکایت می کرد. یکی از نشریات وابسته به عشایر می نوشت:

    "سران ایلات بختیاری و قشقایی هم قسم شده اند که به طور موثری از شاهنشاه محبوب خویش پشتیبانی نمایند... و با راهنمایی شاهنشاه محبوب، کشور را از بلای بلشویکی نجات بخشند." [13]  

    جدا شدن جناح راست جبهه ملی از مصدق و نزدیک شدن آن به دربار، زمینه مساعد تری برای نزدیکی حزب توده ایران و مصدق به وجود می آورد. حزب توده ایران همه اقدامات مصدق را علیه امپریالیسم انگلیس، علیه دربار و انواع توطئه گران تایید نموده و در عرصه اقتصاد ملی توصیه های سودمند و درستی می کرد. در این زمینه نامه سرگشاده کمیته مرکزی حزب توده ایران به دکتر مصدق نخست وزیر که روز 23 مهر ماه 1331 در نغمه نو (بسوی آینده) منتشر شد شایان دقت است.

    با این حال روند نزدیکی حزب توده ایران و مصدق با دشواری های فراوانی
 رو به رو بود. حوادثی پیش می آمد که این روند را کند می کرد. از جمله اول آبان ماه مصدق لایحه "امنیت اجتماعی" را با استفاده از اختیارات به تصویب رسانید که در آن زمان لبه تیز آن علیه زحمتکشان کشور و حزب توده ایران متوجه شد. در چهارم آبان ماه 1331 مبارزین توده ای با یک اقدام بسیار جسورانه و فداکارانه در روز جشن تولد شاه (4 آبان) در امجدیه در حضور خود او به پا خاسته و شعارهای ضد سلطنت دادند که از طرف مامورین "انتظامی" به شدت مضروب و سپس طبق همین قانون امنیت اجتماعی به جزایر خلیج فارس تبعید شدند، در حالی که در همین زمان کودتاچیان دستگیر شده آزاد گردیده به مقامات حساس گمارده می شدند و به کسانی که تدارک سرنگونی مصدق را می دیدند امکان داده می شد به بهانه مختلف، کارخانه ها را به دست نظامیان اشغال کنند به طوری که در آغاز دی ماه "بسوی آینده" می نوشت:      

    " کلیه کارخانجات و موسسات که مرکز زبده ترین و فعال ترین نیروهای ضد استعماری است تحت تسلط نظامی هاست. راه آهن، دخانیات، سیلو، چیت سازی تهران و شهر ری و حتی بی سیم تبدیل به سرباز خانه شده اند." [14]

    این روزنامه تذکر می داد که "میلیتاریزاسیون کارخانجات" زمینه را برای یورش مجدد امپریالیست های آمریکایی و انگلیسی فراهم می کند.

    ولی گوش مصدق به این هشدارها بدهکار نبود. کارخانه ها آن قدر در اشغال ماندند که 28 مرداد شد!

    مجموعه این نوع حوادث مناسبات حزب توده ایران را با مصدق رو به سردی می برد ولی این خط اصلی که اگر مصدق از جانب نیروهای راست به خطر افتاد، باید مورد حمایت حزب قرار گیرد در حزب ما همچنان به جای خود باقی بود.

    مقدماتی که برای توطئه ضدملی در طول پائیز 1331 فراهم شده بود در آغاز
 زمستان 1331 محصول می داد. شیوه پیشنهادی ایدن که "مصدق را آسوده نگذاریم" با دقت تمام اجرا می شد. نمایندگان درباری و جناح راست جبهه ملی در مجلس و عوامل دربار و امپریالیسم در نیروهای مسلح و در میان عشایر لحظه ای آرام نمی گرفتند. اشتباهات و نا پیگری های مصدق زمینه ای به دست می داد که خرابکاران با ماسک عوام فریبانه پیش آیند و نقاط ضعف مصدق را دستاویز قرار دهند. 

مجلس شورای ملی کانون تشنج مداوم بود. با چنین مجلسی نمی شد کار کرد. لذا زمستان 1331 مصدق تقاضا کرد که اختیارات قانون گذاری او یک سال دیگر تمدید شود و این بدان معنا بود که مصدق می خواست یک سال دیگر مجلس را از کارهای اساسی کنار بگذارد. با وجود این که مصدق در گذشته از اختیارات خود به خوبی استفاده نکرده بود، واگذاری اختیارات به او به مراتب بهتر از آن بود که اختیار قانون گذاری به دست مجلس آلت دست دربار و جناح راست جبهه ملی بیفتد. 

       جناح خرابکار و وابسته مجلس تمام نیروی خود را به کار برد تا شاید از تصویب اختیارات جلوگیری کند، ولی مصدق با تهدید به حوادثی نظیر سی ام تیر آنان را عقب راند و سرانجام اختیارات را به تصویب رسانید.

    با علنی شدن اختلافات و آشکار شدن صف بندی ها، محافل امپریالیستی این امید را که می توانند با مصدق به زیان مردم ایران کنار بیایند تقریبا به طور قطع از دست دادند. سیر منطقی حوادث خواه نا خواه مصدق را به سوی روش های قاطع تر سوق می داد. او در آغاز پاییز به سفیر آمریکا صریحا" گفت: " ایرانی ها خر نیستند و دیگر نمی توان آن ها را با اظهارات دوستانه فریب داد." [15]

    مصدق از آمریکا طلب می کرد که به جای "اظهارات فریبنده عملا به ایران کمک کند. چیزی که با ماهیت امپریالیسم آمریکا تناقض داشت. هر چه دست آمریکایی ها در مقابل مصدق بازتر می شد آن ها با وقاحت و گستاخی بیشتری علیه او توطئه می کردند. تنها جایی که مصدق امکان دریافت کمک واقعی داشت اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی بودند که به طور مداوم آمادگی خود را اعلام می کردند و امکان خرید نفت ایران را مطرح می ساختند. 

    طی پاییز و زمستان 1331 بیش از ده بار ملاقات و مذاکره میان ایران و کشورهای سوسیالیستی در زمینه گسترش مناسبات صورت گرفت، و به رغم پایداری جدی آمریکا و اولتیماتومی که داده بود [16] ، موفقیت های چشم گیری حاصل شد. ایران در آستانه شکستن سد مقاومت آمریکا و فروش نفت به کشورهای سوسیالیستی قرار گرفت. [17]

اگر حوادثی را که در اواخر پائیز، اوایل زمستان 1331 در تهران گذشته با اظهارات کرمیت روزولت مقایسه کنیم یک بار دیگر با این حقیقت تلخ آشنا می شویم که سرنخ توطئه ها در واشنگتن و لندن بوده و همان وقت که گروهی در مجلس به اصطلاح شورای ملی علیه مصدق گلو پاره می کردند و یا در مطبوعات به حزب توده ایران و به اصطلاح "کمونیسم بین المللی" می تاختند از آنجاها دستور می گرفتند و فعالیت خرابکارانه آن ها جای معینی را در نقشه های امپریالیستی پر می کرد.

    به گفته های روزولت توجه کنید:

    "یک بار اواخر 1952 و یک بار اوایل 1953 {آخر پاییز و اول زمستان 1331} هیاتی از شرکت نفت انگلیس و ایران به واشنگتن آمد تا با ما مذاکره کند. هیات اول منحصرا برای بحث درباره طرح عملیاتی بود بین سیا و رفقای بریتانیایی از جانب ما آلن دالیس فقط مدت کوتاهی شرکت کرد...

    در آغاز فوریه {بهمن} باز هم هیات انگلیسی به واشنگتن آمد... جلسه عملیاتی بود.

    دوشنبه سوم فوریه {14 بهمن} ... همین جا بود که انگلیسی ها پیشنهاد کردند که من "فرمانده عملیات" باشم... به نظرم عاقلانه بود {!!}... بحث شد پیرامون نقشه ها و نیروها... افسران اکثرا" به شاه وفادار بودند و یا بی طرف...انگلیسی ها روی روحانیون حساب می کردند... از دانشگاهیان و مدارس به کلی ناامید بودیم...

    ... جان فوستردالس {وزیر خارجه آمریکا} با فرماندهی من موافقت کرد... گفتم که باید جانشین مصدق را تعیین کنیم... همکاران من گفته اند فضل الله زاهدی مناسب است... فوستردالس و میدل اسمیت سکوت کردند. کوچران شروع به معرفی همکاران برجسته اش در ایران کرد..." [18]

    موقعی که این نقشه ها در واشنگتن کشیده می شد و در بررسی و اجرای آن ها نه فقط جاسوسان حرفه ای سازمان جاسوسی مرکزی آمریکا و انتلیجنس سرویس انگلستان بلکه عالی ترین مقامات رسمی دولتی آمریکا و انگلیس شرکت می کردند، دیپلماسی آمریکا در تهران مشغول بازی بود و پیشنهادهایی برای حل درست مساله نفت!! به مصدق می داد.

    ما در این باره بعدها باز هم سخن خواهیم گفت، اما توجه خواننده را به خصوص به شرکت مستقیم وزرای خارجه و سایر مقامات عالی انگلیسی و آمریکایی در طرح نقشه های توطئه گرانه و اجرای آن ها جلب می کنیم تا معلوم شود که کودتای 28 مرداد فقط کار سیا آن طور که مشهور شده نیست. دست پخت چرچیل، آیزنهاورها، ایدن ها، دالس ها و سایر مقامات عالی دولت های امپریالیستی است که در لحظات حساس به خاطر منافع انحصارات امپریالیستی که ارباب واقعی آن ها هستند تا حد یک جاسوس خبرچین تنزل می کنند. ما نمونه های مشخص آن را نشان خواهیم داد.

    باری سفیر توطئه گر آمریکا، لوی هندرسن روز سوم دی ماه از سفر یک ماه خود به آمریکا بازگشت. او در این مدت با صاحبان جدید کاخ سفید آیزنهاور و دالس تماس گرفته و نظر قاطع آن ها را دایر بر این که با مصدق نمی توان کنار آمد با خود آورده بود. به طوری که بعدها معلوم شد این پیشنهاد در عین حال که نسبت به پیشنهاد های پیشین کمی بهتر بود زیر عنوان پرداخت غرامت، حقانیت امتیاز دارسی و قرارداد 1933 را به رسمیت می شناخت و از ایران می خواست که تا پایان مدت امتیاز "عدم النفع" به شرکت غاصب بپردازد که به قول مصدق به معنای آن بود که ایران تمام درآمد نفت را بابت غرامت به انگلستان بدهد.

    مذاکرات هندرسن و مصدق در دی و بهمن چندین بار تکرار شد و در میان اطرافیان مصدق هنوز این امید وجود داشت:

    "اگر پرزیدنت آیزنهاور و مشاورینش تهدید کمونیسم را برای ایران خطرناک بدانند حتی ممکن است پیشنهادهای بهتری نیز بدهند." [19]

   غافل از این که بازی با "خطر کمونیسم" مدت ها است که دیگر اثر خود را از دست داده و هندرسن و سایر جاسوسان آمریکایی انگلیسی در همین زمان مشغول تدارک کودتای تازه ای هستند.

    از هفته اول بهمن حوادث به سرعت پیش رفت، خبر رسید که امرای ارتش مشغول توطئه اند. مصدق 136 نفر از آنان را بازنشسته کرد[20]  و برای رسیدن به توافق 8 بهمن ماه با آیت الله کاشانی ملاقات کرد و آشتی نمود که متاسفانه عمیق و پردوام نبود. 22 بهمن ماه نامه دبیر دوم سابق سفارت آمریکا در تهران به دیویس چایلدز وزارت خارجه آن کشور، در روزنامه ها درج شد که در آن توصیه می کرد:

       "دولت آمریکا با تشکیل دولتی طرفدار غرب در جنوب ایران موافقت نموده و در صورت لزوم در آن منطقه قوای نظامی پیاده کند." [21]

    سفارت آمریکا در تهران توضیح می داد که این نامه "مهم نیست" ولی دو روز پس از انتشار آن خبر رسید که ایل بختیاری با قوای ارتش به زد و خورد پرداخته و ابوالقاسم بختیاری با قوای دولتی درافتاده است.[22] همان روز خبر دیگری رسید که مرزهای ایران و عراق نا آرام است و "دزدان عراقی" در مرزها اغتشاش می کنند. [23]

      اطلاعات انکارناپذیر حاکی از آن بود که این توطئه ها از کانال دربار هدایت می شود.

مصدق در ملاقات هایش با شاه توضیح می داد که اگر این وضع ادامه یابد مجبور است حقایق را به مردم بگوید. صحبت از مراجعه به مردم از طرف مصدق به مطبوعات راه می یافت.

    "باختر امروز" نوشت:

    "مردم از حکومت مصدق انتظار دارند موانع اصلاحات و کانون های تحریک را رسوا سازد." [24]

    "بایستی عامه ملت نظر خود را درباره وضع موجود کشور ابراز نمایند روشی پیش گرفته خواهد شد که این مقصود را در برخواهد داشت." [25]

    دخالت امپریالیسم آمریکا، شاه و زاهدی در توطئه بختیاری ها و تدارک کودتا در تهران روشن تر از آفتاب بود. مقادیر قابل ملاحظه ای اسلحه و مهمات توسط افسران درباری از واحدهای نظامی به سرقت می رفت و برای شورشیان بختیاری فرستاده می شد. دست زاهدی آشکار بود. مصدق سرانجام گامی قاطع برداشت. زاهدی را دستگیر کرد (ششم اسفندماه).

    شادروان حسین فاطمی اصرار می کرد که این قاطعیت بیشتر شود و می نوشت:

    "اکنون وقت آن است که دکتر مصدق در روش مسالمت آمیز خود تجدید نظر کلی نماید و برای حفظ افتخارات و شرافت ملی ما از گزند این توطئه های خائنانه هرجا دست اجنبی را دید، از آستین هر کس که بیرون آمده باشد آن دست را بلافاصله قطع کند." [26]

   این ندا همان ندای حزب توده ایران بود که از دو سال پیش مصدق را به قاطعیت دعوت می کرد. پیدایش این ندا در "باخترامروز" زمینه آن اتحادی را فراهم می کرد که باید میان حزب ما و سایر مبارزین راستین نهضت ضد امپریالیستی ایران وجود داشته باشد.

    با این حال اقدامات مصدق برای جلوگیری از کودتا کافی نبود. ظاهرا" مقامات انتظامی اطلاعات کافی به او نداده بودند. مقدمات کودتا به خوبی از چشم دولت و نیروهای ملی پنهان شده بود. در نتیجه مصدق فقط پس از آغاز توطئه از عمق آن با خبر شد و می توان گفت که

بر اثر تصادف و با کمک یک افسر توده ای از دست کودتاچیان رست.


 پیام مصدق به ترومن، مورخ 30 خرداد ماه 1330، روزنامه کیهان، همان تاریخ [1]

 پیام مصدق به ترومن و چرچیل، روزنامه کیهان، 5 مهرماه 1331[2]

 دفاع دکتر مصدق از نفت در زندان زرهی، تدوین حسن صدرانتشارات امیرکبیر، 1357، صفحات 54 و 11 تکیه از ما [3]

 خواندنیها، 29 مهرماه 1331، تکیه از ما است [4]

 کرمیت، روزولت، کتاب یاد شده، صفحات 106-110[5]

 خاطرات ایدن، چاپ یاد شده، صفحه 296[6]

 روش خلق به جای بسوی آینده ، 25 شهریور ماه 1331[7]

 روزنامه خبر، نقل از خواندنیها، 27 آبان ماه 1331[8]

 روزنامه مرد آسیا، نقل از خواندنیها، 14 آذرماه 1331[9]

 وحدت آسیا به جای بسوی آینده 6 مهرماه 1331[10]

 همان روزنامه 30 شهریورماه 1331[11]

 . بسوی آینده، 17 مهرماه 1331[12]

 شیر شوق، نقل از خواندنیها، 4آذر ماه 1331[13]

 بسوی آینده، 1 دی ماه 1331[14]

 خاطرات ایدن، ترجمه کاوه دهگان، تهران، نشر اندیشه، صفحه 295 [15]

 همین کتاب به صفحه 179 مراجعه کنید [16]

 در بهمن ماه همین سال 1331 مدت قرار داد شیلات به پایان رسید. محافل خرابکار می خواستند از این موضوع هم دست آویزی برای جنجال ضد کمونیستی و ایجاد محیط ضرور برای کودتا بسازند. اما اتحاد شوروی طبق روش اصولی خود وقتی طرف ایران حاضر به ادامه قرارداد نبود فورا" آمادگی خود را برای خاتمه قرارداد و تسویه حساب اعلام کرد و این دست آویز را از دست دشمنان گرفت. ولی محافل ضد کمونیستی و عمال امپریالیسم هنوز هم که هنوز است از شیلات شمال به عنوان چیزی شبیه نفت جنوب سخن می گویند و مصدق را به نام این که گویا شیلات را هم ملی کرده به دروغ می ستایند. اگر چه این موضوع وارد بحث اصلی ما نیست در حاشیه توضیح کوتاهی می دهیم :

    شرکت شیلات با همکاری ایران و شوروی در سال 1306 تشکیل شد و از 11 بهمن ماه شروع به کار کرد. این شرکت یک موسسه تولیدی کوچک و صرفا" اقتصادی بود که چه از نظر وسعت قدرت و چه از نظر ماهیت ربطی به انحصار امپر یالیستی نفت جنوب نداشت. جمع کل سرمایه شیلات اعم از نقد و منقول و غیر منقول نزدیک 9 میلیون تومان بود. با در آمد سالانه متوسطی در حدود 700 هزار تومان که 5/57% آن ( متوسط سالانه حدود 400 هزار تومان) سهم ایران  می شد و 5/ 42 % ( متوسط سالانه کم تر از 300 هزار تومان) سهم شوروی. (شیلات برخی سال ها ضرر می داد).

    به عبارت دیگر در آمد شرکت نفت جنوب در سال ملی شدن دوهزار برابر در آمد شیلات بود ( که فقط 8%  به ایران پرداخت می شد ) .

    به علاوه شیلات بر خلاف شرکت نفت جنوب ثروت ملی ایران را غارت نمی کرد، آن را حفظ می نمود و افزایش می داد. اگر این شرکت و همکاری صمیمانه متخصصین شوروی نبود و نظم علمی و فنی در صید ماهی ایجاد نمی شد بدون شک نسل ماهی در سواحل شمال ایران برافتاده بود.

    همکاری ایران وشوروی در این زمینه آنقدر سودمند بود که پس از پایان مدت قرارداد هم از همان زمان مصدق، همکاری طرفین به اشکال دیگر ادامه یافت.

    شیلات ملی نشد. مدت عادی قراردادش پایان یافت.

    اما مهم ترین در واقع تنها مطلب اساسی و ماهوی تفاوت ماهیت این دو موسسه است که یکی کاملا" اقتصادی و براساس همکاری و برابر حقوق می باشد ودیگری براساس اصول استعماری که استقلال ایران را برباد می دهد.

    شیلات هرگز در امور داخلی ایران دخالت نمی کرد (حتی صحبت از آن خنده دار است) ولی کمپانی نفت جنوب سلسله سلطنتی می آورد، مجلس تشکیل می داد، سیاست داخلی و خارجی برای ایران تعیین می کرد و در زمان مصدق آنقدر توطئه کرد که این حکومت ملی را سرنگون ساخت.[17]

 کرمیت روزولت، اثر یاد شده، صفحات 119 تا 124[18]

 . باختر امروز، 7 بهمن ماه 1331[19]

 باختر امروز، 11 بهمن ماه 1331[20]

 باختر امروز، 22 بهمن ماه 1331. {متن نامه در نیویورک تایمز چاپ شد و در مطبوعات ایران انعکاس یافت} [21]

 . باخترامروز، 25 بهمن ماه 1331[22]

 همان جا [23]

 . باختر امروز، 2 اسفند ماه 1331[24]

 . باختر امروز، 6 اسفند ماه 1331[25]

 باختر امروز، 7 اسفند ماه 1331[26]

 


 

 

نهم اسفند

عبرت های بيت رهبری از ناکامي های شاه

 

 

8. توطئه نهم اسفند

      جريان واقعه از اين قرار بود که شاه در مقابل مصدق از دخالت هاي علني و توطئه گري دربار در امور دولت، ظاهرا" گامي عقب نشست و قول داد که براي مدتي به خارج از کشور سفر کند تا در اين مدت دولت با فراغ بال بتواند به اداره امور بپردازد. مقدمات سفر نيز فراهم شد. اما در واقع شاه قصد رفتن نداشت. او با اين روش خود مصدق را خام مي کرد تا به دام اندازد. شاه در پيوند با ساير محافل کودتاچي وسايلي فراهم کرد که در روز سفر شاهانه مشتي اوباش به بهانه مخالفت با اين سفر بر سر مصدق بريزند و او را از ميان ببرند. اين توطئه با دقت تمام انجام شد و فقط يک مو از موفقيت فاصله داشت.

مصدق واقعه را به شرح زير بيان مي کند:

    "به شاه پيغام دادم که خيال دارم رفراندومي بکنم. شاه آقايان علا و حشمت الدوله والاتبار را فرستادند. من هم سه نفر از نمايندگان دولت خود را تعيين کردم که به عنوان شاهد حضور داشته باشند. به شاهد شاه گفتم تصميم دارم رفراندومي بکنم و مردم را از جريانات کشور مستحضر نمايم. به مردم بگويم که والاحضرت اشرف پهلوي وقتي اين جا بودند چه کارهايي در حق من کردند و علياحضرت ملکه مادر چه موانعي سر کارهاي من تراشيدند. همچنين قضاياي بختياري را مي گويم.

    بعدا" اعليحضرت همايوني اظهار تمايل به مسافرت کردند. من حضور شاه شرفياب شدم. قرار شد صبح روز پنج شنبه حرکت کنند. بعد پيغام دادند که روز شنبه حرکت مي کنند. قرار صبح زود بود. بعد به ساعت 10 مبدل شد.

    براي انجام مسافرت ده هزار دلار آماده کردم: 9 هزار دلار حواله بانک هاي خارجي و هزاردلار نقد. اين پول را به آقاي علا دادم. دستور صادر کردم پاسپورت هاي مسافرت را بياورند پيش خودم. من با دست خودم عکس ها را به پاسپورت ها چسباندم و مهر کردم. به دربار فرستادم.

    دستور داده بودم که نيروهاي انتظامي مسير ايشان را تقويت کنند و نگذارند کسي در منزل شاه يا منزل من جمع شود." [1]

    در ظاهر تاکيد خود شاه بر اين بود هيچ کس از جريان با خبر نشود. علا از جانب شاه از نمايندگاني که به عنوان شاهد حضور داشته و از جريان با خبر بودند قول شرف گرفته بود که به کسي نگويند. ولي از پشت سر و در خفا به کساني که نمي بايست خبر داشته باشند خبر داده شد و تعداد زيادي از اوباش و چاقوکشان اجير شدند تا صبح شنبه در محل حاضر باشند.

روزنامه کيهان جريان وقايع را به شرح زير نوشت:

    "مقارن ساعت 11 صبح... خبر مسافرت شاهنشاه و شايعه استعفاي ايشان به روساي اصناف رسيد. بلافاصله خواستند بازار را تعطيل کنند. تا نزديک ظهر کليه دکاکين تعطيل شد. به منزل آيت الله بهبهاني رفتند و از ايشان خواستند به دربار بروند و مانع حرکت شاهنشاه بشوند.

 

    ... عده اي با صداي بلند گريه مي کردند. آيت الله را به روي دست از اطاق خارج کردند... عده اي در بازار فرياد مي زدند بجنبيد مملکت از دست رفت... در نزديکي کاخ مرمر زنان تظاهرات مي کردند و خطاب به سربازان و مردم مي گفتند: "غيرت کجاست! حميت کجاست؟ مملکت از دست رفت."

يکي از متظاهرين که لباس سيويل داشت وقتي مامورين انتظامي جلويش را گرفتند سردوشي هايش را بيرون آورد و گفت:

   هموطن مرا نمي شناسي. من افسرم. وطن از دست رفت. [2]

نقشه کودتاچيان اين بود که مصدق را در دربار به دام اندازند و دستگير کرده يا از ميان ببرند.

    در اين لحظه حساس يکي از افسران توده اي به کمک مصدق شتافت. سرگرد خيرخواه افسر توده اي گارد جاويدان که نمي توانست (از ترس خود مصدق) خود را معرفي کند به طور غيرمستقيم مصدق را نجات داد.

    خيرخواه در خاطراتش پيرامون اين روز مي نويسد:

     "پس از ورود مصدق به کاخ سلطنتي، تعدادي از امرا و افسران بازنشسته از قبيل امير احمدي، شاه بختي، عزيز اميررحيمي، خسرواني و... بتدريج در خيابان پاستور گرد آمدند. حدود 60 نفر از اعضاي حزب آريا نيز به سرپرستي سپهر جمع شدند، ملکه اعتضادي به جمع آن ها پيوست... در نرده اي کاخ بسته شد... خبر رسيد که مي خواهند هنگام خروج به مصدق حمله کنند.

    به دنبال راه حل مي گشتم به آقاي پيرنيا رئيس تشريفات دربار که به مصدق احترامي نشان مي داد مراجعه کردم. خطر را متذکر شدم و پيشنهاد کردم که دکتر مصدق از کاخ اختصاصي به کاخ شمس پهلوي که در شمال آن واقع بود رفته از آنجا به منزلش برود. پيشنهاد قبول شد. پيرنيا و من و اصغراميرصادقي (راننده مخصوص شاه) دکتر مصدق را تا درب اصلي کاخ شمس مشايعت کرديم." [3]

    وقتي مصدق از چنين راهي نجات داده شد اوباش و افسران کودتاچي به منزلش ريختند در آهني منزل را شکستند، تا جايي که مصدق مجبور شد به همراه دکتر حسين فاطمي (زنده ياد همواره در مواقع سخت تکيه گاه مصدق بود) با نردبان به خانه همسايه فرار کند و از آن جا خود را به ستاد ارتش برساند. اما کودتاچيان تا دير وقت شب در خيابان ها حاکم بودند.

"باخترامروز" در اين باره مي نويسد:

    "قواي انتظامي به وسيله سرنيزه و قنداق تفنگ به مردم حمله مي کردند و عکس هاي مصدق را پاره مي نمودند... ظهر سرتاسر ميدان بهارستان را نيروي ارتش سربازان اشغال نمودند. .. افسران بازنشسته با لباس ارتشي آمده و سربازان را تحريک مي کردند... پس از حمله به منزل مصدق و تظاهر عده اي اوباش... دستجات متظاهر که به منزل مصدق حمله کرده بودند به خيابان هاي شهر روي آورده و با چوب و چماق به مغازه هاي سر راه حمله مي کردند. اکثر خيابان هاي يوسف آباد و اسلامبول و لاله زار و شاه آباد بسته و صاحبان آن ها در مقابل مغازه هاي خود ناظر بر اوضاع بودند. هرجا به طرفداري از مصدق تظاهري مي شد مامورين انتظامي و افسران بازنشسته مي گفتند بزنيد! بکشيد.

    نيروهاي انتظامي، "آوارگان"، "افسران بازنشسته"، "باشگاه تاج" تظاهرات مي کردند و از در و ديوار مجلس بالا مي رفتند.

    در خيابان ها صداي افسران شنيده مي شد که راديو را بگيريد... مهم است." [4]

چند سال بعد عميدي نوري از موسسين جبهه ملي که به دشمن پيوسته بود و معاون سياسي سرلشکر زاهدي شد ضمن خاطرات خود نوشت:

    "اگر در نهم اسفند مردم راديو را تصرف مي کردند کار به 28 مرداد نمي رسيد و همان روز موضوع خاتمه مي يافت." [5]

    در اين گفته حقيقتي نهفته است. نيروهاي مسلح تا آن حد خارج از اختيار نخست وزير بودند که حتي نمي خواستند جلو مهاجمين به منزل او را که قصد کشتنش را داشتند بگيرند. مصدق مجبور شد دستور کتبي صادر کند و به عنوان وزير دفاع ملي حکم کند که در مقابل مهاجمين ايستادگي شود. اگر راديو تصرف مي شد و از آنجا صداي شاه، زاهدي و امثال آن ها بر مي آمد به احتمال قريب به يقين حکومت مصدق سرنگون شده بود.

 


 روزنامه کيهان، اسفند ماه 1331[1]

 . روزنامه کيهان، 9اسفند ماه 1331[2]

 از خاطرات منتشر نشده سرگرد خيرخواه [3]

 باختر امروز، 10اسفندماه 1331[4]

 روزنامه کيهان، اطلاعات، 27 مرداد ماه 1353، خاطرات عميدي  نوري [5]

نقش آفريني دو آيت الله، تا 28 مرداد

کودتای9 اسفند

شاه از شکست آموخت مصدق باز هم درس نگرفت

 

9. نتايج توطئه نهم اسفند

    توطئه نهم اسفند هم از نظر تکنيک کودتا و هم از نظر تناسب نيروهای اجتماعي سياسي قابل توجه بود.

    از نظر تکنيک و فن کودتا، نهم اسفند تمرين عمومي 28 مرداد است. در اين توطئه همه عناصر و اجزاي کودتاي 28 مرداد را مي توان ديد. در اينجا "خط" کرميت روزولت "فرمانده عمليات" به خوبي خوانده مي شود. او در نهم اسفند از همان اجزا و عناصري استفاده کرد که در 28 مرداد. در نهم اسفند هم کار کودتا در آغاز به دست مشتي اوباش سپرده شد و نيروهاي نظامي پشت سر آن حرکت مي کردند. اوباش تجهيز شده و متشکل، به اتکاي نيروي نظامي، شهر غافل گير و غيرمتشکل و هاج و واج را قرق کردند، محيط وحشت آفريدند و از گيجي و سردرگمي که بر اثر سياست هاي ناروشن دولت و خيانت هاي دوستان نيمه راه جنبش فراهم شده بود براي به دست گرفتن کنترل اوضاع استفاده کردند.

مصدق نه فقط به کشور، حتي به تهران هم مسلط نبود. هيچ سازمان متشکل حزبي و دولتي که در هر لحظه خطر به آن مراجعه کند نداشت. احزاب وابسته به جبهه ملي در حال فرو پاشيدن بودند و نيرويي نداشتند و از نظر سياسي نيز فلج بوده، پس از اين همه سال همکاري با سياست آمريکا وقتي لحظه مخالفت با آن فرا مي رسيد نمي دانستند چه بايد کرد. مقامات دولتي هم که در لحظات حساس از کنترل دولت مصدق خارج بوده و گوش به دربار و سفارت آمريکا داشتند. نيروي متشکل مدافع دولت مي توانست حزب توده ايران و سنديکاهاي کارگري باشند که مصدق رابطه خوبي با آن ها نداشت و براي اثبات اين که جلو "خطر کمونيسم" را گرفته است از مراجعه به آن ها امتناع مي ورزيده و ادامه فعاليت آن ها را فقط در چارچوب معيني مجاز مي دانست. حزب توده ايران هنوز غيرقانوني بود. مسئولين مرکزي حزب در حال اختفا زندگي مي کردند و هميشه در خطر بازداشت بودند. روزنامه هايي که به جاي بسوي آينده و بعنوان ناشر افکار حزب منتشر مي شدند يکي پس از ديگري از طرف حکومت نظامي توقيف مي شدند و مامورين فرمانداري نظامي و پليس هر جا دستشان مي رسيد فعالين حزب را به زندان مي افکندند.

    از نظر تناسب نيروهاي طبقاتي نيز نهم اسفند حکايت از پيدايش مرحله جديدي مي کرد و آن اين که در اين روز بازار تهران هم ديگر به طور در بست مدافع مصدق نبود. بازار مدتي بلاتکليف ماند که حرف مصدق را بپذيرد و يا حرف کاشاني و بهبهاني را!

    "باختر امروز" وضع بازار را در فرداي نهم اسفند به شرح زير توصيف مي کند:

    "بازار تهران وضع متشنجي داشت و مردم همه در يک حالت انتظار آميخته با اضطراب به سر مي بردند. مقارن ساعت 10 قسمتي از بازار بسته شد. شايع شد که سران اصناف براي اتخاذ تصميم ساعت سه بعد از ظهر جلسه اي تشکيل خواهند داد و اعلاميه اي مبني بر پشتيباني از دولت مصدق خواهند داد.

    چون اصناف و تجار تصميمي نگرفته بودند دائما تلفني از باختر امروز جوياي نظر مجلس و دولت بودند. مي گفتند به ما خبر قطعي بدهيد تا تکليف خود را فهميده براي پشتيباني از مصدق دست به مبارزه بزنيم." [1]

    يکي از ويژگي هاي مهم توطئه نهم اسفند که تناسب نيروهاي سياسي را بيان مي کرد به ميان آمدن علني پاي برخي از رهبران مذهبي به سود شاه بود. چنان که مي دانيم آيت الله کاشاني در سي ام تير 1331 در صف مقابل قوام السلطنه قرار گرفت و نقش قاطعي در دفاع از مصدق ايفا کرد. در ماه هاي بعد نيز با وجود مخالفت با مصدق از شرکت در توطئه هاي ضد او خودداري مي کرد. اما اينک توطئه گران موفق شده بودند پاي آيت الله کاشاني و به ويژه بهبهاني را علنا به ميان بکشند و خود را به جناح مذهبي متکي نشان دهند. در روز نهم اسفند بهبهاني در جلو کاخ مرمر روي دست کودتاچيان سخنراني مي کرد و آيت الله کاشاني در اين يک روز سه نامه و اعلاميه در ارتباط با توطئه منتشر کرد. دو نامه و اعلاميه در دفاع آشکار از شاه و به قصد جلوگيري از سفر وي بود و مردم را به تظاهرات به سود شاه دعوت مي کرد.

    در يکي ازنامه ها آيت الله کاشاني مي نوشت:

"مردم! برادران ديني! هموطنان!

    با تقدير از احساسات ميهن دوستي مردم از همه خواهانم که با نمايندگان مجلس و علما و روحانيون و ساير طبقات همکاري نموده و متفقا درخواست تجديد نظر در تصميم اعليحضرت ... که منتهي به آشفتگي اين کشور و باعث ندامت مي شود بالاتفاق جلوگيري نمايند.

    سيدابوالقاسم کاشاني " [2]

    تنها ديروقت روز نهم اسفند، زماني که ديگر مصدق از منزل فرار کرده و کودتا شکست خورده بود ولي اوباش هم چنان منزل او را غارت مي کردند آيت الله کاشاني حاضر شد نماينده اي پيش آنان بفرستد و دستور دهد که دست از ادامه غارت بردارند.

    آيت الله کاشاني نوشته بود:

       "برادران عزيز مسموع شد عده اي به در خانه جناب آقاي دکتر مصدق حمله نموده اند. خواهشمندم متفرق شويد و از تعرض خودداري نمايند. جناب آقاي موسوي را براي ابلاغ اين مطلب فرستادم.

سيدابوالقاسم کاشاني " [3]

      ولي بايد توجه داشت که جدايي آيت الله کاشاني از مصدق به معناي جدايي همه روحانيت از نهضت ملي ايران نبود. بسياري از روحانيون مبارز تا پايان نهضت ماندند. از جمله آقايان انگجي، ميلاني، زنجاني و ديگران که در مجلس بودند و تا آخر عهد خود را نشکستند.

    يکي از مهم ترين نتايج توطئه نهم اسفند نزديک کردن مجدد حزب توده ايران به مصدق بود. حزب توده ايران به رغم سردي مناسبات که پيش مي آمد هربار که وضع مصدق متزلزل مي شد به دفاع از او برمي خاست. در نهم اسفند نيز، زماني که خبر توطئه در شهر پيچيد مبارزين توده اي در زير ضربات "مامورين انتظامي" به خيابان ها آمدند و به سود مصدق و عليه دربار به تظاهر پرداختند.

    "روزنامه کيهان" درباره تظاهرات توده اي ها و رفتار مامورين انتظامي با آنان از جمله نوشته بود:

"عناصر افراطي چپ {!!} در ميدان توپخانه جمع شدند... جمعيت زيادي گرد آمد... مامورين انتظامي دخالت کردند... هرکس از آن ها که به دست مي آمد از طرف پاسبان ها و جمعي که

 نزديک ايشان بود {يعني کودتاچيان} شديدا" مضروب شدند به طوري که خون از سر و روي آنان جاري گرديد...}

    عمال امپرياليسم و دربار، واقعا" به توده اي ها رحم نمي کردند. دفاع آن ها از مصدق با شديدترين و خشن ترين حملات پاسخ داده مي شد. با اين حال توده اي ها در حالي که خون از سر و رويشان مي ريخت از مصدق دفاع مي کردند.

    نهم اسفند نقطه عطف قطعي شد در مناسبات حزب توده ايران و مصدق.

    از آن پس حزب توده ايران با وجود روش بي نهايت ناجوانمردانه سازمان هاي هوادار جبهه ملي، قاطع تر از هميشه در کنار مصدق قرار گرفت.

    نهم اسفند امکانات وسيعي را که براي پيروزي کودتا در شهرستان ها وجود دارد نشان داد. در واقع در آن روز همه شهرستان ها عملا در دست کودتاچيان بود و اگر صداي راديوي تهران در مي آمد که مصدق سرنگون شد، کار شهرستان ها تمام بود. شهرستان ها تازه دو روز بعد به حرکت در آمدند.

    مصدق طي دو سال حکومت خود نتوانسته بود پايه هاي قدرت دربار و ملاکين را در شهرستان ها متزلزل کند و براي ابراز اراده توده مردم روزني بگشايد.

    آخرين نکته اي که درباره نهم اسفند بايد گفت اين است که اين توطئه به رابطه دربار و مصدق، و آمريکا و مصدق به شدت لطمه زد. مصدق از آن پس در برابر شاه آشکارتر از گذشته ايستاد، و در مورد آمريکا، با آن که هنوز اميدهايي داشت در برابر کساني نظير هندرسن سفير وقت آمريکا جبهه گرفت. خود هندرسن به برخي از نزديکانش گفته بود:

    "ممکن است در هر لحظه دولت ايران از آمريکا تقاضاي احضار او را بکند." [4]

    اين مطلب را سال ها بعد ايدن نيز در خاطراتش از قول آيزنهاور بيان داشت و نوشت:

    "رئيس جمهور گفت که بر سر مداخلات هندرسن بر سرهواداري از شاه موقعيت او نزد مصدق بسيار ضعيف شده است و امکان قطعي دارد که گذرنامه اش را به دستش بدهند و روانه اش کنند." [5]

    متاسفانه اين اتفاق نيفتاد. مصدق جرات نکرد که اين چنين قاطع عمل کند. سفير توطئه گر آمريکا و همه عمال جاسوسي آن کشور در ايران ماندند و سرانجام حکومت ملي او را سرنگون کردند.

 

10. از نهم اسفند سال 1331 تا 25 مرداد 1332

    شکست توطئه نهم اسفند به هيچ وجه به معناي پيروزي نهايي نهضت ملي ايران نبود بلکه آغاز مرحله قطعي نبرد روياروي نهضت ملي ايران با امپرياليسم و عمال آن بود. در نهم اسفند پرده هاي ملاحظه و تعارف دريده شد. جايي براي آشتي نماند. به دستور مصدق عده زيادي از امراي توطئه گر ارتش و سران اوباش توقيف شدند. با سخنراني افشاگرانه مصدق مساله دربار و دخالت هاي ناروايش به سود امپرياليسم انگليس در ميان توده مردم مطرح گشت. با آن که مصدق اسم آمريکا را نمي برد نفرت نسبت به امپرياليسم آمريکا اوج مي گرفت. 29 فروردين ماه 1332 در شيراز مردم به اداره اصل چهار ترومن هجوم برده آن را در هم کوبيدند. در تظاهرات ضدآمريکايي که رفته رفته اوج مي گرفت حوادث شيراز نقطه عطفي بود و نشان مي داد که چهره کريه آمريکاي جنايت کار براي بخشي از هواداران مصدق نيز شناخته مي شود و مبارزه ضد آمريکايي که حزب توده ايران چند سال متوالي به تنهايي آن را پيش مي برد به ساير نيروهاي ملي نيز سرايت مي کند.

مصدق در همان شبي که توطئه شکست از مجلس خواست که تکليف کار را يک سره کند:

    يا او حکومت مي کند يا شاه.

    اين مساله اگر در آن لحظه بحراني که توطئه شکسته و مردم به شدت عليه دربار خشمگين بودند حل مي شد، ترديدي نبود که کار به زيان دربار خاتمه مي يافت.

    متوليان مجلس پا درمياني کرده پيشنهاد کردند که کميسيوني به اختلاف شاه و مصدق رسيدگي کند. اين کميسيون از 8 نفر تشکيل شد که امثال بقايي و مکي نيز عضو آن بودند و براي اين که فعلا مصدق را راضي کرده حل مساله را به تعويق اندازند بخشي از خواست هاي مصدق را علي الحساب پذيرفتند. در اين کميسيون اصول مورد اختلاف قانون اساسي که به علت دو پهلو بودن هم به سود سلطنت مطلقه و هم به سود مشروطه تعبيرپذير بود و در حکومت پهلوي همواره به سود سلطنت مطلقه تعبير شده بود بررسي شد و طرحي متضمن تغيير اين اصول به سود مشروطه تهيه شد که اگر به تصويب مجلس مي رسيد و در عمل اجرا مي شد شعار مصدق که شاه بايد سلطنت کند و نه حکومت اجرا مي گرديد.

    اما دربار و امپرياليست هاي حامي آن قصد آن نداشتند که بر چنين چيزي تن در دهند. سلطه امپرياليسم در ايران تنها به دست حکومت ديکتاتوري وابسته مقدور مي شد. عمال امپرياليسم و ارتجاع در مجلس از تصويب طرح جلوگيري کردند. حتي عده اي از کساني که طرح را خود تدوين و امضا کرده بودند حاضر نشدند که از تصويب بگذرد.

    مبارزه ضد درباري که در روزهاي پس از نهم اسفند به کوچه و خيابان کشيده شده بود، پس از تدوين اين طرح و وعده تصويب آن از طرف اطرافيان مصدق به مجلس کشانيده شد.

خود مصدق و سازمان هاي وابسته به جبهه ملي اعلاميه دادند که مردم دست از تظاهرات بردارند. حزب توده ايران که بازي هاي درباريان را باور نمي کرد از طرف هواداران مصدق مورد شديدترين هجوم ها قرار مي گرفت. تظاهرات ضد شاه از طرف "مليون" سرکوب مي شد. "باخترامروز" در شماره 13 اسفند ماه ادعا مي کرد:

    "مبارزات ضد درباري عناصر افراطي مورد حمايت مردم نيست. زيرا هدف آن ها مخالفت با نهضتي است که به هيچ وجه با مباني مشروطه مغايرت ندارد.

    انتظار اين که مردم اين عناصر را در مبارزه ضد سلطنتي تقويت کنند مادام که هدف مبارزه ساقط کردن رژيم مشروطه باشد بي مورد است." [6]

    براساس مذاکرات پشت پرده و در برابر وعده حل مسايل، مصدق عده زيادي از سران توطئه و از جمله سرلشکر زاهدي را از توقيف آزاد کرد و امکان داد که محافل توطئه گر اغتنام فرصت کرده و با کشاندن بحث و جدل به جلسات مجلس و با دست زدن به انواع بازي هاي پارلماني وقت بگذرانند. اقليت هوادار دربار در مجلس از شرکت در جلسات خودداري مي کرد و هربار که جلسه علني تشکيل مي شد با يک تحريک کار را به زد و خورد کشانده مجلس را تعطيل مي کرد.


 باختر امروز، 10 اسفندماه 1331[1]

  روزنامه کيهان، 9 اسفند ماه 1331[2]

 روزنامه کيهان، 9 اسفند ماه 1331 بعدها که فهرست حمله کنندگان به منزل مصدق منتشر شد اسامي افراد زيرين در آن فهرست ديده مي شد:

    "شعبان جعفري (بي مخ)، طيب حاج رضايي، احمد عشقي، مسحن محرر، سرهنگ نقدي، سرگرد خسرواني و ..." مراجعه کنيد به روزنامه اطلاعات ، 10 مرداد ماه 1332[3]

 نيوزويک، نقل از خواندنيها، 19 اسفندماه 1331[4]

 خاطرات ايدن، چاپ ياد شده ، صفحه 299[5]

 باختر امرزو، 13 اسفند ماه 1331[6]

بازی بزرگ لحظه به لحظه تا فردای کودتا

 

 

 

تکليف طرح کميسيون هشت نفري يعني تکليف مناسبات دربار و دولت معلق مانده بود.

لازم بود امر مبارزه از صحنه مجلس بيرون کشيده شود و با کمک مردم براي عقب راندن دربار اقدامي به عمل آيد. در اين باره حزب توده ايران پيش قدم شد و طي اعلاميه اي که از سوي "جمعيت ملي مبارزه با استعمار" منتشر شده بود از همه احزاب و سازمان ها خواست که در يک اجتماع بزرگ شرکت کنند. عين دعوت نامه را از نظر اهميتي که در روشن کردن مناسبات سياسي آن روز دارد در زير مي آوريم:

 

دعوت عام

از تمام مردم ضداستعمار تهران

    جمعيت ملي مبارزه با استعمار از کليه احزاب، دسته ها، سازمان ها و مردم ضد استعمار تهران از کارگران، دهقانان، روشنفکران، پيشه وران، کسبه و سرمايه داران ملي دعوت مي نمايد که روز سه شنبه 25 فروردين ماه ساعت 11 صبح در ميدان بهارستان براي تحقق شعارهاي زير اجتماع کنند:

1- خاتمه دادن به مداخلات شاه و دربار در امور کشوري و لشکري و از بين بردن امکان اين مداخلات براي هميشه.

2- خاتمه دادن به مداخلات استقلال شکنانه امپرياليست هاي انگليسي و آمريکايي و اخراج جاسوسان و برچيدن موسسات جاسوسي آن ها در سراسر کشور.

3- محاکمه و مجازات مزدوران انگليسي و آمريکايي که هر روز توطئه جديد عليه حاکميت ملي ما ترتيب مي دهند.

4-    تامين امکان فعاليت ضد استعماري براي مردم ضد استعمارايران.

جمعيت ملي مبارزه با استعمار [1]

 

    در اين دعوتنامه چنان که مي بينيد هيچ چيز خلاف مصالح ملي و يا کلمه اي تند و خواستي بلند پروازانه وجود ندارد. اين خواست ها حداقل آن چيزي است که در آن زمان انقلاب ايران بدان احتياج داشت. به علاوه دعوت مردم به تظاهرات خياباني نيز در آن زمان واقعا" ضروري بود. اما هم دشمنان آشکار نهضت ملي ايران و هم متاسفانه محافل هوادار مصدق با شدت عليه اين دعوت برخاستند.

آيت الله کاشاني طي نامه اي از مصدق خواست:

    "لازم است دستور فرماييد از تظاهرات و تعرض به آقايان نمايندگان محترم جلوگيري شود تا مسئوليتي متوجه هيات دولت نباشد." [2]

    حجت الاسلام شمس قنات آباد در مجلس به شدت به حزب توده ايران و مصدق تاخت:

    "اين دولت توده اي ملي مصدق مورد حمايت توده اي هاست... آقا اين ها مي خواهند دين و فضيلت {!!} را از ميان ببرند. اين ها به وکلا و مقدسات ملي ما فحش مي دهند... سازشي شده است براي از بين بردن هستي و استقلال وطن ... " [3]

    در برابر اين فشار مصدق عقب نشست. تظاهرات خياباني را که به سود خود او بود قدغن کرد. تانک ها و زره پوش هاي شاه و عده اي سرباز با تجهيزات کامل در نقاط مختلف شهر گماشته شدند، فراکسيون نهضت ملي اعلاميه داد و مردم را از شرکت در ميتينگ منع کرد. روزنامه هاي طرفدار دولت اعلام کردند که "مليون" در تظاهرات شرکت ندارند.

    با وجود همه اين ها تظاهرات مردم انجام گرفت. منتها براي جلوگيري از درگيري و ايجاد تشنج به برگزاري ميتينگ هاي موضعي و پخش اعلاميه اکتفا گرديد.

    دو روز بعد، آن گروه از سازمان هاي وابسته به جبهه ملي که پيشنهاد تظاهرات را از طرف حزب توده ايران رد کرده بودند خودشان همان پيشنهاد را مطرح نموده اعلام تظاهرات خياباني به پشتيباني از دولت مصدق دادند. با اين تفاوت که به جاي کمک به وحدت در جهت تفرقه کوشيدند.

    حزب توده ايران با وجود تمام اين احوال، براي تحکيم وحدت جنبش اعلام کرد که حاضر است در تظاهرات شرکت کند و از همه اعضا و هواداران خود دعوت کرد که به تظاهرات بپيوندند. بنابراين اگر وحدت صفوف جنبش حفظ مي شد اين تظاهرات مي توانست به يک
ابراز راي وسيع توده مردم بدل شود و شاه را به عقب براند. اما سازمان هاي مزبور تصريح کردند که از حضور "عناصر چپ" جلوگيري خواهند کرد. به جاي اين که کارگران را دعوت به تظاهر کنند، به جلو کارخانه ها نيروي "انتظامي" فرستادند تا کارگران بيرون نيايند.

    هرجا هم که هواداران حزب توده ايران مي کوشيدند در تظاهرات شرکت کنند با هجوم مدعيان هواداري از مصدق روبه رو مي شدند.

    "روزنامه کيهان" روش اين سازمان ها را به شرح زير نوشته است:

    "رهبري تظاهرات امروز با حزب ايران و پان ايرانيست ها بود... عناصر چپ به طرف ميدان بهارستان حرکت کردند... در اين موقع جمعيتي با چوب به طرف آن ها حمله کردند. نزديک بود زد و خورد شود. اما توده اي ها جا خالي کردند.

    حزب ايراني ها و پان ايرانيست ها امروز چوب هاي مخصوص به دست داشتند که نوک آن ها آهني بود.

    علاوه بر اين درخت هاي خيابان شاه آباد و ميدان بهارستان را شکسته شاخه هاي آن را به دست گرفته آماده بودند اگر توده اي ها به جمعيت آن ها نزديک شوند مورد حمله قرار دهند." [4]

    به اين ترتيب درست در زماني که وحدت صفوف جنبش بيش از هر وقت ديگري لازم بود کساني با چوب نوک آهني و ظاهرا" زير شعار هواداري از مصدق به جنگ کارگران و زحمتکشان مي رفتند و خطر اصلي را "خطر کمونيسم" مي دانستند. همين ها بودند که در لحظه حساس به اردوي دشمن پيوستند (چه قدر با اوضاع امروز شباهت دارد؟).

    در اين موقع جنبش انقلابي ايران در لحظه قاطع تصميم قرار گرفته بود. يا مي بايست همه نيروهاي جنبش و به ويژه نيروهاي مصدقي و توده اي متحد شوند، دست دربار و عوامل امپرياليسم را قطع کرده به خرابکاري جاسوسان آمريکايي و انگليسي پايان دهند و يا دشمنان نهضت پيروز مي شدند. راه ميانه اي وجود نداشت.

    ضرورت اتخاذ تصميم قاطع در صف سازمان هاي مدعي هواداري از مصدق تزلزل شديدتري ايجاد کرد. بخش بزرگي از اين سازمان ها چنان که در صفحات پيش گفتيم از مدت ها پيش آشکارا به صف ارتجاع و امپرياليسم پيوسته بودند و آن بخش کوچکي هم که هنوز باقي بودند نمي توانستند و نمي خواستند به پرسش روشني که تاريخ در برابرشان گذاشته بود پاسخ صريح و روشن بدهند: با دربار و امپرياليسم اند يا با مردم؟

    در اين زمان بود که رهبري حزب "نيروي سوم" هم سرانجام سنگ "سوم" بودن را از پايش گشود و در خفا با شاه و محافل آمريکايي تماس گرفت.

    اعتراف هاي خليل ملکي از آن جا که وضع سياسي آن روزها را به خوبي روشن مي کند و نشان مي دهد که ميان انقلاب و ضد انقلاب راه سومي نيست، بسيار جالب است. ما در زير عين اين اعتراف ها را مي آوريم:

    "در هفته هاي قبل از 25 مرداد دو نفر از اعضاي هيات اجرائيه حزب نيروي سوم مبارزه ما را در حدود قانون اساسي و تا حدي که دربار را در حدود گزارش هيات 8 نفري محدود کند غيرکافي دانسته و مي گفتند که دولت ملي بايد شاه و دربار را از ميان بردارد.

البته بنا به ادعاي آنان دولت مجبور خواهد شد اين کار را بکند و تغيير رژيم دهد.

    براي هيات اجراييه اين حرف قابل قبول نبود. آن دو نفر مي گفتند بي شک کار به اين جا خواهد کشيد و حزب ابتکار اين کار را در دست خواهد گرفت و خوب است خود ما زودتر از حزب توده شروع کنيم و ابتکار را ما در دست بگيريم. ولي هيات اجراييه طبق رسم هميشگي خود معتقد بود که ابتکار خرابکارانه را ما نبايد از دست حزب توده بگيريم {!!}

چون نمي توان باور کرد که دولت نهضت ملي در صدد تغيير رژيم باشد نبايد ابتکار خرابکاري را بگيريم." [5]

    در ماه هاي تير و مرداد 1332 در تحليل اوضاع و احوال سياسي در هيات اجرائيه اختلاف نظري وجود داشت... عنصر منحصر به فرد خيانت کار هيات اجراييه عقيده داشت که دکتر مصدق بالاخره مجبور است تغيير رژيم بدهد و شاه را محاکمه و مجازات نمايد.

اکثريت هيات اجرائيه معتقد بودند که با جلب نظر آمريکا از لحاظ سياست خارجي بايد بر مشکلات غلبه شود. و احتياجي به تغيير رژيم پيدا نشود." [6]

    اين جانب براي اولين بار به حضور شاهنشاه شرفياب شدم. اعليحضرت همايوني بدوا" از مبارزات موثر و ميهن پرستانه ما در نهضت ملي ايران و همچنين از مبارزه ما عليه کساني که از بيگانه الهام مي گيرند {!!} {درجه وقاحت را ببينيد!!} فصلي بيان فرموده و از حزب ما که به نام نيروي سوم مي ناميدند قدرداني فرمودند...

    قرار بر اين بود که براي اين که بهانه اي به دست توده اي ها نيفتد ملاقات علني نشود... اين جانب در صدد بودم تا حدودي که امکان دارم از شکاف بين دربار و دکتر مصدق جلوگيري کنم و وحدت جبهه داخلي نهضت ملي را در برابر بيگانگان {!!} حفظ کنم زيرا اعليحضرت همايوني به خصوص در آن اواخر نسبت به نهضت ملي خيلي خوشبين بوده و آقاي دکتر مصدق و نهضت را تاييد مي فرمودند {!!}." [7]

    از اين اعتراف روشن خيلي چيزها مي توان دريافت. اما قصد ما فقط يادآوري اين نکته است که در آن زمان واقعا" لحظه تصميم بود. دو راه بيشتر وجود نداشت: اتحاد با حزب توده ايران، سرنگوني شاه، طرد امپرياليسم و نجات کشور و يا اتحاد با عمال ارتجاع و امپرياليسم و جلب نظر!! آمريکا، سرنگوني مصدق و اسير کردن کشور.

    اين مطلب در همه جا مورد بحث بود. تا جايي که در هيات اجراييه حزب "نيروي سوم" ديگر نمي شد اداي خط وسط درآورد. مي بايست: شاه يا مردم را انتخاب کرد. امثال خليل ملکي (آخرين کساني) از وابستگان به جبهه ملي بودند که از آستانه دربار گذشتند و با شاه عليه مردم پيمان بستند.

    سير حوادث به طور بي امان نيروهاي سياسي را به اتخاذ تصميم قاطع و يک طرفه شدن وادار مي کرد. امپرياليسم آمريکا تصميم خود را گرفته و جايي براي چانه زدن باقي نگذاشته بود. سياست "مصدق را آسوده نگذاريم" با شدت تمام و با وحشي گري باور نکردني اجرا مي شد.

    شب اول ارديبهشت ماه سرتيب افشار طوس رئيس شهرباني کل کشور ربوده شد. شش روز بعد جنازه او، که به طرز فجيعي به قتل رسيده بود، در کوه هاي اطراف قزوين کشف شد. نخستين تحقيقات نشان داد که در اين جنايت هم همان کساني شرکت دارند که در جنايت 23 تيرماه 1330، توطئه سي ام تير 1331، کودتاي شهريور و مهر 1331، جنايت 14 آذر 1331، شورش ابوالقاسم بختياري در زمستان 1331 و بهار 1332 و توطئه 9 اسفند 1331.

    از ميان همه جنايت کاران، اسامي مظفر بقايي، سرلشکر زاهدي و پسرش اردشير زاهدي اعلام شد. در رابطه اردشير زاهدي با اصل چهارترومن نيز کم ترين ترديدي وجود نداشت. اردشير زاهدي معاون اداره اصل چهار ترومن و رابط "سيا" با گروهي از کودتاچيان بود.

    سرلشکر زاهدي با حمايت وکلاي خيانت کار مجلس، در آنجا متحصن شد و مورد پذيرايي بسيار گرم نايب رئيس مجلس محمد ذوالفقاري (از شرکت کنندگان فعال توطئه تير ماه قوام السلطنه) و رئيس مجلس کاشاني قرار گرفت. عکس ملاقات هاي آنان در روزنامه ها چاپ شد تا ترديدي در وجود پيوند ميان آن ها و حمايت آشکار دربار از جنايت کاران باقي نماند.

    محافل امپرياليستي آمريکا مي کوشيدند تا چهره خشن خود را هر چه صريح تر نشان دهند. در سفري که دالس اواخر ارديبهشت و اوايل خرداد به کشورهاي خاورميانه کرد عمدا" از سفر به ايران خودداري نمود. روزنامه هاي آمريکايي ابتدا اعلام کردند که چون اوضاع ايران بسيارمغشوش است و :

    "بيم خطر جاني براي دالس مي رود، او طبق توصيه مقامات امنيتي آمريکا از مسافرت به ايران خودداري خواهد کرد." [8]

    اما بعد گفتند که دالس از "روش دولت ايران"، از "گسترش فعاليت کمونيست ها"، از "مضروب ساختن آمريکاييان در ايران" و نظاير آن ناراضي است. در واقع دالس
مي خواست به سياست بازان تهران بفهماند که فقط با جانشين مصدق سخن خواهد گفت.

    به جاي اين که دالس به ايران بيايد هندرسن سفير آمريکا در تهران و وارن رئيس اداره اصل چهار ترومن در ايران به ديدار او رفتند و چند روزي در کراچي و آنکارا مشورت کردند. هندرسن پس از بازگشت به ايران به ديدار شاه رفت (نهم خرداد ماه 1332) و يک ساعت و نيم با او به گفتگو نشست و پس از چندي ايران را ترک گفت. به طوري که بعدها روشن شد در اين فاصله جاسوسان آمريکايي و انگليسي مقدمات کودتا را با حرارت و دقت تمام فراهم مي کردند. علاوه بر صدها مامور رسمي آمريکايي که در ارتش و ژاندارمري و اصل چهار و سفارت آمريکا مشغول فعاليت بودند تني چند مامور ويژه "سيا" به ايران آمدند و نظارت بر اجراي کودتا را به عهده گرفتند.

    در خرداد ماه جبهه متحد ضد خلق به طور کامل و با تمام حدود و ثغور تشکيل شده بود. طيف بسيار وسيعي از مرتجع ترين نيروهاي جامعه تا عناصر ميانه اي که تا ديروز ژست "مستقل" و "مترقي" مي گرفتند به وجود آمده بود. تناقض هايي که توطئه تيرماه سال قبل را به شکست کشانيد ديگر وجود نداشت. ليدر بلامنازع کودتا سرلشکر زاهدي انتخاب شده و همه با او بيعت کرده بودند. اين فکر که بايد از ملي شدن نفت دست کشيد و منابع نفتي را به آمريکا و انگليس واگذار کرد از طرف بيش از 90% کساني که دو سال پيش خود را قهرمان ملي شدن نفت معرفي مي کردند (ولي همان وقت هوادار قرارداد دنياپسندانه بودند) رسما" پذيرفته شده بود. بزرگ ترين ملاکين و بزرگ ترين سرمايه داران و نمايندگان آن ها از ميان رهبران سياسي و روحاني به دور قطب دربار - زاهدي (در واقع سفارت آمريکا و اداره اصل چهار) گرد آمده بودند. مکانيسم کودتا هم که بارها به کار افتاده و تکميل شده بود در دسترس قرار داشت: علاوه بر واحدهاي ارتش، ژاندارمري و شهرباني که عملا" در دست افسران مرتجع سلطنت طلب و مستشاران آمريکايي بودند، سازمان هاي گوناگوني چون باشگاه افسران بازنشسته، اتحاديه کشاورزان، باشگاه ورزشي تاج و چندين زورخانه، گروه هايي چون "آريا" و "آوارگان" و غيره... عده قابل ملاحظه اي از اوباش و روسپيان را دور خود گرد مي آوردند. اين مکانيسم طي دو سال: از 23 تير 1330 تا 9 اسفند 1331 چندين بار به کار افتاده و کارآمد بودن آن آزمايش شده بود. سر دسته هايي که در چندين "عمليات" شرکت کرده و کارآزموده بودند آزادانه در شهر مي گشتند و ارتباطات ميان آنان دقيقا" برقرار بود.

    اما جبهه متحد خلق وجود نداشت. مصدق و اطرافيانش اسير تعهداتي بودند که خود براي خويش به وجود آوردند: وفاداري نسبت به سلطنت، اتحاد با آمريکا و امتناع مطلق از همکاري با حزب توده ايران. محافل امپرياليستي و ارتجاعي که خود متحد و متشکل شده بودند، از اين نقطه ضعف مصدق و هوادارانش حداکثر استفاده را مي کردند و با تهديد و شانتاژ مانع از اتحاد نيروهاي خلق مي شدند. آنان هر روز مصدق و هوادارانش را "متهم" مي کردند که خواستار تغيير رژيم و خواستار اتحاد با توده اي ها هستند. و هواداران مصدق نيز به جاي اين که به واقعيت زندگي تن در داده و با سربلندي و افتخار صف خود را روشن کنند و صريحا" اعلام نمايند که براي دفاع از منافع ملي ايران راهي جز تغيير رژيم و اتحاد همه نيروهاي خلق از جمله حزب توده ايران - وجود ندارد، تسليم شانتاژ مي شدند و با هزار دليل و برهان مي کوشيدند ثابت کنند که به مقام منيع سلطنت و "حافظ استقلال ميهن"، به "سوگند وفاداري که به قانون اساسي و شاه" خورده اند و به تعهداتي که براي مقابله با "خطر کمونيسم" دارند، همچنان وفا دارند.

    يادآوري حادثه اي که ارديبهشت ماه 1332 ساخته شد و انعکاس اين حادثه در جو سياسي آن روز مي تواند به درک محيط آن روز کمک کند. در روزهاي داغ ارديبهشت ماه، زماني که قتل افشار طوس و توطئه هاي پشت سر آن تمام افکار را به خود جلب مي کرد "روزنامه کيهان" خبري درج کرد حاکي از اين که بازپرس شعبه 12 دادسراي تهران قرار منع تعقيب سران حزب توده ايران را صادر کرده است.

    اولا، اصل اين خبر مربوط به ماه ها پيش از آن بود و مسلما" روي حساب سياسي معيني در چنان روزهايي به صفحه اول روزنامه ها آمد.

    ثانيا، تصميم بازپرس کاملا جنبه قضايي داشت يعني بازپرس گفته بود که قانوني براي غيرقانوني کردن حزب توده ايران تصويب نشده است. قانون 1310 هم نمي تواند شامل اين حزب باشد که ده سال پس از تصويب اين قانون تشکيل شده و به رسميت شناخته شده، وکيل و وزير داشته است. به هر صورت اين راي بازپرس دادسرا هم مانند ساير آراي قضايي مي بايست در مراجع قضايي مراحل خود را طي کند.

    اما انتشار اين خبر يک باره محيط سياسي کشور را برهم زد. قتل افشار طوس به صف دوم رفت. مناسبات خارجي ايران دچار تزلزل شد. مطبوعات آمريکا و انگليس و وابستگان ايراني آن ها چنان قشقرقي به پا کردند که آن سرش ناپيدا بود. مقامات رسمي دولت مصدق و سازمان هاي مدعي هواداري از مصدق هم به جاي اين که از دستگاه قضايي کشور دفاع کنند به دست و پا افتادند: سفير ايران در آمريکا مصاحبه کرد و از "سوء تفاهم" تقريبا" معذرت خواست، سخنگوي دولت در اين باره توضيح رسمي داد و گفت:

    "جريانات قضايي هرچه باشد در سياست صريح دولت که تاکنون مورد اجرا بوده به هيچ وجه تاثيري ندارد." [9]

    (به عبارت ديگر دولت اعتباري براي قوه قضايي قائل نيست و به حزب توده ايران عليرغم قانون هم شده اجازه فعاليت نخواهد داد). بحث به مجلس و هيات وزيران کشيد، دولت برخلاف نص صريح قانون اساسي دو قاضي دادگستري را که آن راي را داده بودند از کار برکنار کرد. روشنفکران حقوق بشري هم که از صبح تا شب از فقدان آزادي در جامعه کمونيستي داستان مي بافند، صاف و ساده با اخراج قضات موافقت کردند و از "دوستان" آمريکايي معذرت خواستند که تصادفا" چنين اتفاقي در ايران رخ داده است...

    اين وضع امپرياليسم را جري مي کرد و به ستون پنجم امپرياليسم امکان مي داد که اقدامات خرابکارانه خود را زير نام هواداران مصدق پنهان کند چرا که در اين گونه مسايل تفاوتي در شعارهاي آنان نبود. "زنده باد شاهنشاه"، "مرده باد حزب توده ايران" را هم عوامل امپرياليسم مي گفتند و هم گروه قابل ملاحظه اي از مدعيان هواداري از مصدق، به ملاقات شاه و زاهدي هم عمال امپرياليسم مي رفتند و هم کساني چون خليل ملکي.

    با همه اين احوال صف ها خواه ناخواه جدا مي شد. واقعيت قوي تر از آن است که ساخته هاي ذهني مدت طولاني جلو پيشرفت آن را بگيرد. حکومت مصدق روز به روز براي آمريکا و عمالش تحمل ناپذيرتر مي شد تا جايي که در خرداد ماه، هندرسن سفير کودتا ساز آمريکا ايران را به علامت قهر ترک گفت و در عوض مقامات سياسي شوروي اعلام کردند که سفير تازه اي به ايران خواهند فرستاد که بهتر بتواند منويات دوستانه آن دولت را نسبت به ايران اجرا کند. روزنامه هاي تهران از علاقه اتحاد شوروي براي کمک به ايران "پيشنهادهاي شوروي براي بهبود وضع اقتصادي ايران"، [10] "امضاي پروتکل جديد بازرگاني ايران و شوروي"[11]، "حل مسايل مالي و ارضي بين دو دولت "[12] مطالب زيادي مي نوشتند.

خبر مي رسيد که اتحاد شوروي براي شکستن سد فروش نفت ملي ايران پيشنهاد خريد بنزين هواپيما به ايران داده است، که مساله حمل آن را نيز مي توان فورا" حل کرد زيرا اين بنزين توسط هواپيما و يا راه آهن و کاميون نيز قابل حمل است. در خرداد ماه دادگاه توکيو نيز به سود ايران راي داد و از نظر قضايي راه براي فروش نفت ملي ايران در ژاپن باز شد.

    در جبهه داخلي مصدق موفق شد که چندين ضربه جديد به محافل درباري و ضد ملي وارد کند: املاک پهلوي، که بخشي از درآمد آن صرف هزينه خرابکاري مي شد، از شاه پس گرفته شد، بودجه دولتي که متعادل و اميدوار کننده بود به تصويب رسيد. اين فکر که مجلس اگر به کارشکني خود ادامه دهد ممکن است تعطيل گردد به روزنامه ها راه يافت.

    در 29 خرداد ماه و سي ام تير 1332 دو تظاهرات وسيع ملي به وقوع پيوست که در تصميم محافل متزلزل پيرامون مصدق اثر گذاشت. تظاهرات 29 خرداد ماه به مناسب خلع يد از شرکت سابق بود. توده وسيع مردم زحمتکش که زير شعارهاي جمعيت ملي مبارزه با استعمار (حزب توده ايران) حرکت مي کردند، در خيابان شاه آباد جمع شدند.

    "عده اي از پان ايرانيست ها و اعضاي حزب نيروي سوم جلو آن ها را گرفتند. خطر زد و خورد به وجود آمد. مامورين انتظامي مراقب بودند." [13]

    در اين روز مبارزين توده اي براي جلوگيري از تصادم، قطع نامه خود را در خيابان شاه آباد (جمهوري اسلامي) خوانده و از همان جا پراکنده شدند. ترديدي نبود خرابکاراني که مانع از به هم پيوستن همه نيروي خلق مي شدند با محافل امپرياليستي در ارتباطند. نمي بايست به آنان امکان خرابکاري داد.

    جدا بودن صفوف هواداران حزب توده ايران که در خيابان هاي شاه آباد (جمهوري اسلامي) و سعدي بودند و سازمان هاي هوادار مصدق که در ميدان بهارستان جمع آمدند، زمينه اي براي ارزيابي نيروها به دست مي داد. مي شد با چشم ديد که نيروهاي طرفدار حزب توده ايران به مراتب بيشترند.

    اين ارزيابي بخصوص در سي ام تير برجسته تر شد. در اين روز که به ياد شهداي سي ام تير سال پيش تظاهراتي صورت گرفت پان ايرانيست ها و نيروي سومي ها (که اينک اسناد ارتباط آنان با دربار افشا شده) به بهانه حفظ "استقلال" جنبش ملي و با تهديد به خونريزي از برگزاري تظاهرات مشترک جلوگيري کردند. اجبارا" تظاهرات جداگانه اي انجام شد: صبح حزب ايران، نيروي سوم و پان ايرانيست ها، عصر جمعيت ملي مبارزه با استعمار (حزب توده ايران). تظاهرات عصر با جمعيت به مراتب انبوه تر، پرشورتر و باشکوه تر برگزار شد. رفيقان نيمه راه جنبش ملي، کساني که از قدرت خلق مي ترسند و از اين ترس هر لحظه آماده سازش با ارتجاع و امپرياليسم اند، از تظاهرات سي ام تير به وحشت افتادند. دکتر غلامحسين صديقي نايب نخست وزير و وزير کشور مصدق پس از انقلاب 57 در يک مصاحبه مطبوعاتي مطالب زير را از آن روزها به  ياد آورده  است:

    "به نظر من خمير مايه حرکت 28 مرداد {هنوز هم مي گويند حرکت! و نه کودتاي خائنانه!!} در سي تير 32 آماده شده بود. زيرا همه مردم از کليه طبقات، طرفدار دکتر مصدق بودند و از جان و دل او را مي ستودند ولي خليل ملکي و عده اي ديگر اصرار کردند که عناصر وابسته به حزب توده در يک تظاهر جداگانه شرکت کنند و مليون در يک زمان ديگر.

    در نتيجه يک و نيم روز چپ ها با نظم و ترتيب خاص و قدرت تشکيلاتي فراوان و يک نيم روز عناصر ملي با ضعف تشکيلاتي دست به تظاهر زدند.

    اين تقسيم قوا نشانه اي به وجود آورد که دولت هاي غربي اولا، در ارزيابي قدرت دکتر محمد مصدق به تضعيف پايگاه دولت معتقد شوند، زيرا تظاهرات توده اي ها در آن روز ظاهرا" چند برابر طرفداران نهضت ملي بود.

    به اين ترتيب دولت انگليس توانست نظر موافق دولت آمريکا را براي آغاز يک حرکت ضد ملي در ايران آماده سازد...

    به نظر من پيام آيزنهاور که با آن بشدت دولت آقاي مصدق را مورد تهديد قرارداده بود متاثر از برداشت رئيس جمهوري جديد آمريکا از نمايشات سي ام تير در ميدان بهارستان بود." [14]

    البته برکسي پوشيده نيست که امپرياليسم آمريکا از تظاهرات سي ام تير و قدرت توده اي ها به انديشه کودتا نيفتاد. از ماه هاي پيش نقشه کودتا مي کشيد. امپرياليسم آمريکا دشمن ملي شدن نفت و استقلال ايران بود و مصدق را به جرم سياست مستقل و ملي اش سرنگون کرد.

    آيزنهاور همان وقت اين مطلب را با صراحتي وقيحانه بيان کرد و گفت:

    "منابع خام آسيا، از جمله منابع هندوچين، اندونزي، بيرماني و غيره براي حفظ امنيت دنياي آزاد کمال ضرورت را دارد...

    ايران از اين لحاظ با ساير کشورهاي آسيا در يک رديف و داراي همان وضعيت
مي باشد. اگر جبهه دموکراسي کشورهاي آسيا و منابع مواد خام کشورهايي نظير هندوچين را از دست بدهد چطور ممکن است سرزمين پر ثروت اندونزي و مواد خام هنگفت آن کشور را که براي دنياي آزاد کمال اهميت را دارد نگاه داري نمايد؟" [15]

    از سخنان آيزنهاور سخنگوي گستاخ انحصارات امپرياليستي آمريکا روشن است که کلمات "کمونيسم"، "دموکراسي"، "جهان آزاد" و نظاير اين ها روپوشي است براي پنهان کردن سياست جنايت بار امپرياليسم که هدفش غارت منابع ثروت کشورهاي ديگر و اسير کردن آن هاست. کرميت روزولت "فرمانده عمليات" کودتا، دو روز پيش از سي ام تير (در 28 تيرماه) از مرز عراق گذشته  و وارد ايران صحنه عمليات شده بود.

کودتا نتيجه چشم گير بودن فعاليت توده اي ها نبود، بلکه جدا کردن توده اي ها از مصدقي ها و اصرار و تاکيد بر روي قدرت توده اي ها و ترساندن مردم از آن، جزيي از نقشه "آژاکس" (نام رمز کودتاي ضد مصدقي) بود که به دست مدعيان دروغين ملي گرايي و "راه سوم" عملي مي شد.

    کرميت روزولت تصريح مي کند که پايه طرح "آژاکس" بر اين نکته استوار بود که توده اي ها را جدا کنند و مردم را از قدرت آن ها بترسانند.

    روزولت مي نويسد:

    "در پايان، ملاقاتي هم در بيروت با کويه و هرمن داشتم. هرمن خيلي مطمئن بود... مي گفت قدرت به واقع دست حزب توده است و روس ها، بايد ارتش اين دست را ببيند." [16]    چوب و چماق برداشتن و به نام "نيروي سوم" صف واحد مردم را شکستن براي اجراي اين نقشه و نشان دادن اين دست!! بود. کساني که حزب توده ايران را به ميدان راه نمي دادند و صف آن را جدا مي کردند مجري طرح "آژاکس" بودند.

    ظاهرا" در تير ماه حساب کودتاچيان هنوز اين بود که با کمک شاه و مجلس به سقوط حکومت مصدق شکل ظاهرا قانوني بدهند و مثلا بنام اين که مجلس راي عدم اعتماد به دولت داده، مصدق را به طور "قانوني" از نخست وزيري بردارند. به علاوه مجلس مدت ها بود که لانه جاسوسان شده بود و همه جنايت کاران توطئه گر از زاهدي گرفته تا بقايي در آن متحصن شده و خود را از مجازات نجات داده بودند و از همان جا به توطئه گري مشغول بودند.

در برابر اين وضع مصدق تصميم به رفراندوم گرفت و طي پيامي خطاب به مردم ايران گفت:
    "با وضع کنوني مجلس هفدهم اميد هيچ گونه موفقيتي در مبارزه ملت ايران نيست. دولت ناچار است از شما مردم وطن پرست تقاضا کند و عقيده خود را در ابقا يا انحلال مجلس صريحا" اظهار کنيد... مجلس در ماه هاي اخير به صورت هسته مرکزي و پايگاه اصلي اخلال گران درآمده است." [17]

    اين تصميم کاملا" درست و انقلابي بود.

    رفراندوم 12 مرداد ماه در تهران و 19 مرداد در شهرستان ها انجام شد. در تهران 161 هزار نفر و در شهرستان ها يک ميليون و 740 هزار نفر به انحلال مجلس راي دادند. آراي مخالف ناچيز بود. مصدق در دادگاه نظامي براي نشان دادن اهميت اين آرا، کميت و کيفيت آن را با آراي انتخابات مجلس در دوره هاي گذشته مقايسه کرد و نشان داد که آراي رفراندوم با وجود اين که امکان راي گيري از دهقانان نبود، به مراتب بيشتر از انتخابات دوره هاي گذشته مجلس و به مراتب آزادتر از آن ها بوده است. و اين حقيقت انکارناپذيري است. ولي نبايد از نظر دور داشت که در اين انتخابات به هر صورت همه صاحبان آرا حتي در شهرها شرکت نکردند. تبليغات گسترده ضد توده اي و ضد انقلابي و تبليغات گسترده طرفداران دربار و همچنين جدا شدن گروهي از رهبران جبهه ملي و مذهبي از جنبش و تحريم رفراندوم از جانب آنان، سبب شد که قشري از مردم سکوت و نظاره را ترجيح دهند. جو غالب در تمام شهرستان ها و حتي در تهران، جو وحشت از فردا بود. مردم مي ديدند که دربار و ارتش و پليس سرجاي خود هستند و معلوم نيست که فردا ورق برنگردد و همين "نيروهاي انتظامي" که در زمان خود مصدق مردم را بيچاره کرده اند پس از او چه بلاها که بر سر کساني که راي به رفراندوم داده اند، نياورند. اين وحشت، عدم اعتماد به فرداي جنبش، فشار جو ضد توده اي بسياري از مردم را فلج کرده بود.

    در پشت پرده کودتاگران همچنان با خيال راحت سرگرم اجراي نقشه خود بودند. به طوري که روزولت تصريح مي کند نقشه آن ها از چهار خط حمله تشکيل مي شد:

    "روحاني نمايان، ارتشي ها، اوباش، زاهدي ها." [18]

    سازمان هاي جاسوسي آمريکايي و دربار تهران به روحانيون اعتماد زيادي نداشته اند و با آن که سازمان جاسوسي انگليس نسبت به آن ها نظر مساعدي مي داده، چشم "سيا" ظاهرا" از آيت الله کاشاني زياد آب نمي خورده است. در مورد ارتش خيال روزولت راحت تر بوده زيرا افسران مرتجع هوادار سلطنت مقامات حساس ارتشي را به دست داشتند و از آن مهم تر اين که مستشار نظامي آمريکايي به نام پيتراستونمن در موقع عمليات نيز به افسران ايراني فقط در حدود حداقل ضرور اطلاعات مي داد.[19] روزولت به اوباش که دو برادر ايراني جاسوس آمريکا (برادران رشيدي) مي بايست آن ها را تجهيز کنند خيلي اميدوار بود و در تجربه ديده بود که اين دو برادر "تيم مجهزي" از اوباش دارند. با پول کم آدم مي خرند، نشريه پخش مي کنند و غيره.[20] با اين حال روزولت با وقاحتي برابر وقاحت تمام اوباش 28 مردادي اضافه مي کند:     "ما به ميهن پرستان نيازمند بوديم نه به مزدوران." [21]

    حلقه مرکزي اين چهار ستون حمله شخص شاه بود که مي بايست به عمليات جاسوسي امپرياليستي ظاهر قانوني و ايراني بدهد و اوباش و افسران مرتجع و ملاکين غارت گر و... را به هم بپيوندد. از شاه در واقع نامش لازم بود. اما شاه به شدت مي ترسيد و روحيه بسيار ضعيفي داشت. آماده کردن او به اقدامات قاطع آسان نبود. سازمان مرکزي جاسوسي آمريکا و انتليجنس سرويس انگليس مشترکا" تصميم گرفتند که با اشرف پهلوي ملاقات کنند و او را پيش شاه بفرستند. ملاقات ميان اشرف و گوردون - جاسوس انگليسي - و همتاي آمريکاييش در سويس انجام گرفت. اشرف سوم مرداد وارد تهران شد. بلافاصله به ديدن شاه رفت. اما موفق به تقويت روحي او نشد. روزولت تصميم گرفت از ژنرال شوارتسکف که براي "جهانگردي" به ايران آمده بود استفاده کند. او پيش شاه رفت. ولي او هم موفق به جلب اطمينان شاه نشد و پس از ملاقات با شاه به روزولت گفت:

    "کيم، تو از طريق هيچ رابطي نمي تواني موضوع را با شاه حل کني. بايد خودت او را ببيني..."

    روزولت ادامه مي دهد:

    در واشنگتن ارباب ها از ملاقات ما (يعني روزولت با شاه) مي ترسيدند... اما فقط من و شاه مي توانستيم مساله را حل کنيم." [22]

    در اين وقت روزولت تصميم به ملاقات با شاه مي گيرد و نيمه شب شنبه 10 مرداد ماه به يکشنبه 11 مرداد ماه  دزدانه به ديدار شاه مي رود. ملاقات را يک جاسوس مشترک آمريکا و انگليس که در دربار کار مي کرده ترتيب مي دهد. در اين ملاقات روزولت براي جلب اعتماد شاه و تاکيد اين که از جانب آيزنهاور و چرچيل نمايندگي دارد علامات رمزي به شاه مي دهد و به او مي گويد:

    "خود پرزيدنت آيزنهاور عبارات زير را در يک سخنراني که به زودي 24 ساعت آينده در سانفرانسيسکو ايراد خواهد کرد، خواهد آورد... از طرف چرچيل هم امشب راديو بي بي سي تغييري در برنامه هميشگي خود داده و به جاي اين که بگويد الان نيمه شب است خواهد گفت الان (کمي مکث) درست نيمه شب است." [23]

    به اين ترتيب روزولت، جاسوس سيا، "فرمانده عمليات آژاکس" به عنوان نماينده چرچيل و آيزنهاور وارد مذاکره با شاه مي شود. در اين نيمه شب ديگر هرگونه فاصله اي ميان ظاهر اطو کشيده مقامات رسمي و دولتي امپرياليستي و جاسوسان حرفه اي از ميان برداشته مي شود و بي بي سي "بي طرف" علامت رمز سازمان جاسوسي را پخش مي کند.

در اين ملاقات پيرامون عملکرد هر چهار ستون حمله بحث مي شود و چون مجلس در کار نيست، قرار مي شود عزل مصدق به استناد فرمان شاه باشد و روزولت فرمان هاي شاه را خطاب به نخست وزير و ارتش تهيه کند و بفرستد که شاه امضا کند و سپس به رامسر برود. ساير نقاط کشور بنا به گفته روزولت براي شاه مساعد نبوده است.

    در اين ملاقات اسم رمز و لقب جاسوسي شاه هم به او ابلاغ مي شود. رمز او K.G.Savok و لقبش "پيشاهنگ" است. [24]

    روز چهاردهم مرداد آيزنهاور سخنراني را که قرار بود عبارت رمز خطاب به شاه هم در آن باشد ايراد کرد. در اين نطق که برنامه اش قبل از پايان رفراندوم تهيه شده بود آيزنهاور رفراندوم را بهانه کرد و گستاخانه گفت:

    "در ضمن اخبار ايران که در جرايد صبح چاپ شده است البته خوانده ايد که آقاي دکتر مصدق بالاخره بر پارلمان فائق آمد و توانست خود را از مخالفت پارلمان خلاص و آسوده سازد. آقاي دکتر مصدق البته در اين اقدام خود از حزب کمونيست استفاده کرد و کمک گرفت. به طوري که اشاره کردم تهديد کمونيست ها {!!} نسبت به کشورهاي آسيا اساسا براي آمريکا شوم و خطرناک است. آمريکا ناچار بايستي اين راه را در هر جا باشد مسدود کند و اين کار دير يا زود بايستي انجام گيرد." [25]

    روز 20 مرداد ماه که نتايج رفراندوم کل کشور اعلام شد شاه طبق قراري که با روزولت داشت تهران را به سوي رامسر ترک کرد. و از همان وقت اجراي مشخص کودتا آغاز شد.

ابتدا قرار بر اين بود که واحدهاي گارد سلطنتي با حمله نظامي تهران را فتح کنند. افسران توده اي که در اين واحدها بودند خبر تدارک کودتا را دادند و اين خبر به اطلاع مصدق رسانيده شد و در مطبوعات حزبي درج گرديد.[26] ولي متاسفانه مورد توجه قرار نگرفت.

    خائنين و قاتليني نظير بقايي که هنوز آزادانه و با گردن شق راه مي رفتند و روزنامه منتشر مي کردند، طبق نقشه آژاکس مامور بودند شايع کنند که گويا خود حزب توده ايران قصد کودتا دارد: 

    "توده اي ها قصد کودتا دارند و نظرشان از انتشار خبر کودتاي جعلي انحراف افکار عمومي است {!!} اخبار بسيار موثق که به دست ما رسيده حاکي است که حزب توده در نظر دارد دست به يک کودتاي کمونيستي بزند." [27]

    سرانجام کودتاي واقعي اتفاق افتاد. نيمه شب 25 مرداد سرهنگ نصيري فرمانده گارد با تانک و نيروي نظامي به نام اين که فرمان عزل مصدق را ابلاغ مي کند، به منزل مصدق يورش برد. ولي ناکام ماند. حزب توده ايران با اطلاعاتي که از قبل به مصدق داده بود و با شرکت فعال افسران توده اي کودتا را شکست.

 زحماتي که افسران توده اي در آن شب کشيدند و شگردهايي که براي رساندن خبر به کار بردند نشانه اي است از نفوذ عميق مشي اتحاد حزب توده ايران در تک تک اعضاي آن.

توده اي ها به بهاي جان خود مي خواستند دولت مصدق را نجات دهند و نجات دادند.

يادآوري کنيم که حزب توده ايران مخفي و تحت پيگرد بود. افسران توده اي به طور مضاعف تحت پيگرد بودند. چند تن از آنان که زمان مصدق دستگير شدند همان شب 25 مرداد در زندان فلک الافلاک اسير بودند و پس از 28 مرداد برخي از آنان اعدام شدند. افسران توده اي در شب 25 مرداد مي بايست از حکومتي دفاع کنند، به بهاي جان، که با حزب آن ها چنين رفتاري دارد. از سوي ديگر کودتاچيان اصلي، کودتا را کاملا پنهاني تدارک مي ديدند. افسر آمريکايي فرمانده کودتا، استونمن، اسرار را پيش خود حفظ
مي کرد. دستورات او تکه تکه و پنهاني بود. رابطه واحدهايي که مي بايست در عمليات شرکت کنند از مدتي پيش با خارج قطع مي شد. با اين حال توده اي ها مي بايست خبر را برسانند! چطور؟ سروان فياضي افسر توده اي مي نويسد:

    "قبل از 25 مرداد در باغ شاه بودم. اطلاع يافتم که سرهنگ دادستان به فرماندهي پادگان منصوب شده و چند تانک در اختيارش گذارده اند. بلافاصله بخش نامه محرمانه اي رسيد که افسران و افراد حق ندارند از سربازخانه خارج شوند. راهي براي تماس نبود. ناچار به چند عضو سازمان جوانان که حوالي در باغ شاه بودند خبر دادم که امشب کودتا مي شود...

    نصيري دستور حرکت به خانه مصدق را داد. از رفتن و بردن واحد مربوط خودداري کردم. پس از رفتن آن ها به مصدق تلفن زدم." [28]

    سرگرد خيرخواه افسرگارد شاهنشاهي و عضو فعال حزب توده ايران مي نويسد:

    "روزهاي قبل از 25 مرداد دستور بود که از سعدآباد خارج نشويم. روز 24 مرداد عدم خروج افسران و سربازان مورد تاکيد قرار گرفت. نزديک غروب نصيري جلو آسايشگاه گارد جاويدان آمد دستور داد که در تمام شب مجهز و آماده انجام ماموريت باشند... به علت عدم امکان خروج از کاخ خبر دادن به سازمان حزب مقدور نبود. رفقايي که با من در ارتباط بوند هيچ کدام تلفن نداشتند.

    اجبارا خود را به خطر انداختم و به سرگرد فولادوند که طرفدار مصدق بود و با نزديکان او ارتباط داشت خبر دادم. او مرفه بود و تلفن داشت. به علاوه  به عنوان رئيس
ستاد به تلفن دفتر نصيري هم دسترسي داشت... سرانجام به منزل مهندس فريور تلفن کرديم. کسي را خواستيم که با موتور آمد. يادداشتي داديم برد.

    حدود ساعت 21 نصيري آمد. فرمان عزل شاه را خواند و دستور حرکت داد. مرا به ويلايي فرستادند و گفتند کسي خواهد آمد. گمان مي کردم زاهدي است و مي توانم دستگيرش کنم. اما کودتا شکست خورد و کسي نيامد." [29]

    خبرهايي که با چنين زحمتي مي رسيد، در شرايط دشوار مخفي دست به دست
مي شد تا به رهبري حزب مي رسيد. ولي به هر صورت خبر کودتا از طريق ساير افسران به موقع به رهبري حزب هم رسيد. رفيق کيانوري به مصدق تلفن کرد و علاوه بر خبر، پيشنهاد مشخص کمک داد. به رئيس ستاد ارتش تلفن کرد و او را از خواب بيدار کرد و به ستاد ارتش فرستاد.

    "روز 18 مرداد حزب توده ايران هشدار داده بود که جبهه متحدي از شريرترين دشمنان ملت به وجود آمده و دربار و سفارت آمريکا مرکز توطئه اي است که هدفش برانداختن دولت است.

    حزب ما در ميان نظاميان هوادار رژيم شاه که مامور تدارک کودتا بودند هواداراني داشت و از طريق آن ها اطلاعاتي به دست مي آورد. روز بيست و يکم مرداد ماه به ما اطلاع رسيد که مقدمات اجراي کودتا در لشکر گارد و ساير واحدهاي مورد اطمينان شاه فراهم شده و در انتظار تعيين ساعت عمل مي باشند. اين اطلاع را سرهنگ مبشري در ساعت هاي نزديک به نيمه شب به منزل من آورد. از همان منزل کوشش کردم با دکتر مصدق تماس بگيرم. براي اين که اطمينان او را به درستي مبداء خبر مطمئن سازيم، همسرم مريم که بستگي و آشنايي با دکتر مصدق و خانم دکتر مصدق داشت به اندرون تلفن کرد و خانم را خواست و به وسيله خانم دکترمصدق، دکتر را پاي تلفن خواستيم. اين راه ارتباط را تا آخرين ساعات روز 28 مرداد حفظ کرديم.

    روز بيست و سوم مرداد باز هم حزب ما در نشريات صبح خود خطر کودتاي قريب الوقوع را منتشر ساخت. روز بيست و سوم بعد از ظهر باز هم سرهنگ مبشري به منزل من آمد و خبر آورد که براي شب قرار قطعي حمله گارد گذاشته شده است و ضمنا اسامي برخي افسران بالا رتبه اي را که گرداننده کودتا بودند با خود آورد. در ميان اين اسامي نام سرتيب دفتري هم بود که خواهر زاده دکتر مصدق و مورد اطمينان او بود و از طرف او به رياست شهرباني کل کشور منصوب شده بود.

    من در همان ساعت باز از راه اندروني با دکتر مصدق ارتباط گرفتم و به او گفتم:

    آقاي دکتر توطئه کودتا قطعي است. کودتاچيان در کنار شما هم جا گرفته اند. نام کودتاگران چنين است... سرتيپ دفتري که شما به او اعتماد داريد با آنان ارتباط دارد. ما اطمينان داريم که دوستان شما در ارتش که در پست هاي فرماندهي هستند عرضه و لياقت هيچ اقدامي را ندارند. ما دوستان بسيار با ارزش و فداکاري در ميان افسران داريم که پست هاي حساس فرماندهي ندارند. ما حاضريم اين افراد را به شخص شما معرفي کنيم، از آن ها براي دفاع از خانه خودتان و براي پست هاي مهم فرماندهي استفاده کنيد. تنها از اين راه مي شود جلو خطر را گرفت.

    دکتر مصدق سپاس گزاري کرد ولي گفت:

    نگراني شما بيش از اندازه است. آن ها کاري از پيش نخواهند برد. من به سرتيپ دفتري اعتماد کامل دارم. او به من خيانت نخواهد کرد. اگر باز هم چيزي پيدا کرديد از همين راه مرا مطلع سازيد.

    بر اثر اين اطلاع، روز بيست و سوم کودتا عقيم ماند. کودتاچيان نيم ساعت پس از نيمه شب با پرتاب موشک سفيد به واحدهاي کودتاچي انصراف از کودتا را اطلاع دادند.

    براي حزب ما در آن روزها مساله کودتاي نظامي شبانه مطرح بود. براي اين که غافل گير نشويم به واحدهاي حزبي دستور داده شده بود که در پشت بام خانه هايي که بر سر راه هاي حرکت واحدهاي نظامي به تهران قرار دارند پست هاي شبانه بگذارند و رفقاي حزبي با طشت و شيپور و همه وسايل خبر کردن و بيدار کردن مردم مجهز باشند تا در صورت مشاهده حرکت واحدهاي نظامي، مردم را بيدار کنند و خود به خيابان ها بريزند و مردم را به مقابله با کودتا دعوت کنند.

    کودتاچيان که فاش شدن توطئه روز 23 مرداد ماه را فهميده بودند روز 24 مرداد ماه، دو ساعت قبل از عمل به واحدهاي خود شروع عمليات را اطلاع دادند. ساعت 10 شب روز 24 مرداد ماه سرهنگ دوم مبشري به منزل من آمد و خبر آورد که همان شب ساعت 12 عمليات شروع خواهد شد. من فورا" از همان راه به دکتر مصدق اطلاع دادم و با عصبانيت به او گفتم که حرف ما را باور نکرديد، اين هم نتيجه اش. او البته با لحن دوستانه تر سپاس گزاري کرد. من باز هم همه پيشنهادات شب پيش را به او تکرار کردم و از او خواهش کردم موافقت کند ما چند نفر از دوستان خود را براي حفاظت خانه او بفرستيم. او باز هم از پذيرش اين پيشنهاد سرباز زد. من به او پيشنهاد کردم آقاي دکتر لازم است فرد مبارزي را به رياست ستاد ارتش بگماريد. او نپذيرفت.

     با کمک سرهنگ مبشري کوشش کرديم سرتيپ رياحي رئيس ستاد را پيدا کنيم و او را از جريان آگاه سازيم. فکر مي کرديم که او در اين لحظات حساس در ستاد ارتش است. ولي با تعجب گيج کننده اي معلوم شد که جناب تيمسار در منزل خود در شميران استراحت مي کند. از او خواستيم که بلافاصله به شهر حرکت کند. و همين امر باعث شد که او از خطر بازداشتي که همان شب از طرف کودتاچيان انجام گرفته بود بجهد.

    کوتاچيان از ساعت 11 شب دست به کار شدند. دکتر حسين فاطمي وزير خارجه، مهندس حق شناس وزير راه و مهندس غلامحسين زيرک زاده را بازداشت کردند و به سعدآباد بردند. همکاران کودتاچيان همه تلفن هاي ستاد ارتش را بريده بودند.

    ما از طرف ديگر توانستيم به ستوان شجاعيان که خود در ميان کودتاچيان بود دستور دهيم که مراجعه کنندگان به خانه دکتر مصدق را که مامور ابلاغ عزل دکتر مصدق از نخست وزيري و بازداشت او بودند بازداشت کند. يک بار ديگر توطئه کودتا تنها به کمک حزب توده ايران عقيم ماند." [30]

    افسران محافظ منزل دکتر مصدق نيز در خاطراتي که پس از انقلاب منتشر کرده اند به اين حقايق اعتراف کرده و نوشته اند:

    "قرار بود، طبق نقشه کودتا، مقارن با حرکت سرهنگ نصيري به طرف منزل مصدق براي ابلاغ فرمان عزل نخست وزيري واحدهايي نيز ... با همان گروهان مستقر در جلو کاخ هر يک برنامه اي اجرا کنند.

    واحد تحت فرمانده ستوان شجاعيان که ظاهرا" همدست کودتاچيان و در حقيقت عضو سازمان نظامي حزب توده ايران بود - مامور از بين بردن ما (افراد گارد محافظ خانه مصدق) بود. ولي ستوان شجاعيان به دستور حزبش به جاي کشتن ما، نصيري و افرادش را محاصره کرد." [31]

 


 بانگ مردم به جاي بسوي آينده، دوشنبه 24 فروردين ماه 1331[1]

  روزنامه کيهان، 25 فروردين ماه 1331[2]

 ازمذاکرات مجلس، همان جا [3]

 . روزنامه کيهان، 27 فروردين ماه 1332[4]

 دفاع خليل ملکي در دادگاه، روزنامه کيهان 17 اسفند ماه 1344[5]

 دفاع خليل ملکي در دادگاه، روزنامه کيهان 18 اسفند ماه 1344[6]

 دفاع خليل ملکي در دادگاه، روزنامه کيهان 19 اسفند ماه 1344.{خليل ملکي در جاي ديگري از سخنان خود ادعا مي کند که آن دو نفر هم که موافق تغيير رژيم بوده و شعارجمهوري مي دادند در واقع توده اي بودند و نه نيروي سومي. آن ها گويا مخفيانه از طرف حزب توده ايران ماموريت يافته در صفوف نيروي سوم رخنه کرده بودند!! – و گرنه نيروي سومي که تغيير رژيم نمي خواهد – ملکي توضيح داد که خود سرلشکر مزيني رئيس شهرباني سند محرمانه رخنه توده اي ها در نيروي سوم را به او نشان داده وگفته بود سند محرمانه است ولي چون "مصلحت شما ومصلحت کشور در اغلب موارد يکي است" به شما نشان مي دهم}.[7]

 . مجله تايم، نقل از روزنامه کيهان، 27 ارديبهشت ماه 1332[8]

 . روزنامه کيهان، 27 ارديبهشت ماه 1332[9]

 روزنامه کيهان، 16 خرداد ماه 1332[10]

 روزنامه کيهان، 20 خرداد ماه 1332[11]

 همان جا [12]

 روزنامه کيهان، 31 خردادماه 1332[13]

 روزنامه دنيا، 20 شهريور ماه 1358، مصاحبه با دکتر غلامحسن صديق. (هنوز هم تقصير از انگليس ها است که آمريکا را موافق نظر خود کرده اند!!).[14]

 . روزنامه اطلاعات،  15مرداد ماه 1332.[15]

 کرميت روزولت، اثرياد شده ، صفحه 134[16]

 پيام راديويي مصدق خطاب به مردم، 5 مردادماه 1332، روزنامه کيهان همان روز [17]

 .کرميت روزولت، اثريادشده، صفحه 164[18]

 همان جا [19]

 همان جا [20]

 همان جا [21]

 همان جا، صفحه 149[22]

 همان جا، صفه 156[23]

 همان جا، صفحه 163[24]

 روزنامه اطلاعات، 15 مردد ماه 1332[25]

 شجاعت به جاي بسوي آينده 18 مرداد ماه 1332[26]

 شاهد 24 مرداد ماه 1332[27]

 از خاطرات منتشر نشده سروان اسماعيل فياضي.[28]

 از خاطرات منتشر نشده سرگرد خيرخواه [29]

 . نورالدين کيانوري، حزب توده ايران و دکتر محمدمصدق، انتشارات حزب توده ايران، تهران1359 ص 36[30]

 افشاگري سروان داورپناه و سروان فشارکي، روزنامه اطلاعات، 28 مرداد ماه 1358، ص 4[31]

 

 

پنجم

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست

 

Free Web Counters & Statistics