نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه

شبح لنین بر فراز ایران

نویدنو:11/8/1385

شبح لنین بر فراز ایران

رشيد اسماعيلي

مارکسیسم، تشکیل دهنده قسمت بزرگی از سنت روشنفکری ایران است‌. روشنفکری ایران اگر چه در بدو تولد قرابت بیشتری با لیبرالیسم داشت‌، اما رمانتیسم به ارث رسیده از عصر روشنگری در پیوند با انقلاب اکتبر سرنوشتی دیگر برای روشنفکری ایران رقم زد(1)‌ طی سال‌های پس از شهریور 1320 تا پیروزی انقلاب 57‌ ، چپگرایی بر روشنفکری ایرانی‌‌، غالب بود‌. از خلیل ملکی که به تعبیر برخی بنیانگزار مارکسیسم ملی و از این جهت قابل مقایسه با «مارشال تیتو» بود تا متفکرینی چون شریعتی و نویسندگانی چون بزرگ علوی و جلال آل احمد و شاعرانی مانند سیاوش کسرایی و احمد شاملو و شخصیت‌هایی چون عبدالحسین نوشین و نیما یوشیج از مارکسیسم تأثیر پذیرفتند‌.(2) مارکس در ایران از نظر گاه لنین و مائو و در بهترین حالت به روایت سارتر‌، خوانده شد‌. گرایش‌های معتدل در مارکسیسم غربی و مکتب فرانکفورت هیچگاه در جنبش چپ ایران جایگاه در خوری نیافت و همواره با بر چسب «رویز یونیستی» و به گناه «اصلاح طلبی» مطرود و تکفیر شد‌.

بسیاری از روشنفکران ایرانی در مدرسه «حزب توده» به استادی «احسان طبری» شاگرد و بعدها معلم مارکسیسم –لنینیسم شدند‌. البته در میان ایشان کم نبودند انسانهای خوشبختی مانند شاهرخ مسکوب که دیر یا زود به تباهی آن سلوک آگاهی یافتند‌.(3)

در پی انقلاب چین‌، مائوئیسم نیز برای طیفی از روشنفکران ایرانی واجد جذابیت شد‌، جذابیتی که اگر چه انشعاباتی را نیز در حزب توده سبب شد‌ اما به مثابه برآمدن از چاهی و فرورفتن در چاهی دیگر بود‌. تسلط و نفوذ مارکسیسم بر فضای روشنفکری ایران‌، آن چنان بود که وقتی شریعتی طرحی برای «اسلام انقلابی» یا به قول هوادارانش «اسلام مترقی و پیش‌رو» در انداخت‌، ناگزیر و البته آگاهانه آموزه‌های مارکسیستی را با اسطوره‌های اسلام شیعی در آمیخت و مخترع و جاعل اصطلاح «مارکس وبر» شد‌. او با جعل این اصطلاح می‌خواست تأثیری را که از «کارل مارکس» و «ماکس وبر» گرفته بود‌، نشان دهد‌.

شریعتی اگر چه جامعه‌شناسی خوانده بود و احتمالا با «وبر» آشنایی‌هایی داشت اما کیست که نداند دامنه نفوذ مارکس در «اسلام انقلابی» او بسی بیشتر از «وبر» بود‌. شریعتی البته سخت مفتون سارتر نیز بود‌. شاید هم از این رو بود که بسیاری شریعتی را نسخه ایرانی «فرانتس فانون» لقب داده‌اند‌.

در این میان اما حزب توده به مدد رهبران فریبکار و بدنه فداکار خود – که شرح قصه پر غصه‌شان مجالی فراختر می‌طلبد(4)- سالهای سال بلندگوی لنینیسم و حزب کمونیست شوروی در ایران بود. در تبلیغات حزب توده اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، بهشت موعود و میهن بزرگ پرولتاریای جهانی جلوه داده می‌شد. تبلیغات مسموم و توام با فحاشی و لجن پراکنی حزب توده، چنان جوی در محیطهای روشنفکری به وجود آورد که امکان طرح هر فکر دیگر و هر نقد و گفتگویی از بین رفت.

نسل جوان ایرانی، مارکس، لنین، سارتر، شریعتی و طبری می‌خواند اما به ندرت نام «آرون»، «پوپر» و «هایک» را شنیده بود. آثار امثال ایشان تا سالهای سال یا ترجمه نشد یا اگر ترجمه شد، مورد التفات روشنفکران و دانشجویان قرار نگرفت شاید به این خاطر که به کار انقلاب نمی‌آمد !

توطئه نگری، سرمایه‌ستیزی، عدم مدارا، نگرش حذفی، فرهنگ فحاشی و مطلق نگری، تقسیم جهان به دو قطب سیاه و سفید و خود را سردمدار سپیدی انگاشتن از جمله خصوصیات گفتمان مارکسیستی پیش از انقلاب بود که کم یا بیش «چپ اسلامی» هم گرفتار آن بود. البته برخی از این خصوصیات در پیشینه فرهنگی ایرانیان بی‌سابقه نبود و میراث شوم آن هنوز هم گریبانگیر ماست. سرانجام مارکسیست‌ها – اعم از حزب توده و گروههای چریکی- و بخشی از چپ‌های اسلامی به خصوص مجاهدین خلق در آتشی که خود در برافروختن آن سهمی به سزا داشتند، سوختند و البته کیست که نداند مظلومانه و غریبانه سوختند. آنها قربانی ایدئولوژی مرگ و انقلاب شدند. همان طرز فکری که هم در جوهره افکار لنین، متجلی است و هم در نظر و عمل فاشیستهای اسلامی .درهر صورت حوادث انقلاب، با موج سواری قهارانه افراطیون مذهبی و برخی سیاست بازان برجسته، عنان قدرت در کف بنیادگرایان دینی نهاد. آنها پس از بر تن کردن ردای قدرت و در دست گرفتن قوای قاهره مهمترین و البته شبیه‌ترین دشمن به خویش را گروههای چپ افراطی متاثر از مارکسیسم یافتند و طبیعتاً به سلاخی کردنشان همت گماردند. بنیادگرایان دینی در امپریالیسم ستیزی و کشتار مخالفان هیچ کم از نظام استالینی شوروی – ارض موعود رهبران حزب توده- نداشتند، تفاوت در این بود که این بار آماج کشتار نه فقط مردم عادی که «کمونیست‌ها» بودند.

پرسش اینجاست که اگر به جای ائتلاف بنیادگرایان دینی، مرتجعین مذهبی و بخشی از چپ اسلامی، کمونیست‌ها یا مجاهدین خلق بر اریکه قدرت نشسته بودند روند اتفاقات چقدر متفاوت بود؟ دامنه خشونت و کشتار مخالفین چقدر کمتر می‌بود؟ حافظه ایرانیان و خاطره تاریخ هنوز حمایتهای چاپلوسانه و سخاوتمندانه حزب توده از «خط امام» و «اعدام‌های انقلابی» شیخ صادق خلخالی را فراموش نکرده است. واقعیت این است که در ابتدای انقلاب دو جریان خشونت طلب، بر سر قبضه قدرت و تعیین تکلیف پروژه «انحصار طلبی انقلابی» به مصاف هم رفتند، برنده جدال، خط امامی‌ها بودند و بازنده حزب توده، مجاهدین خلق و امثالهم.

در این جنگ قدرت خشونت‌ بار‌‌، البته صداهای اعتدال و میانه‌روی زود خاموش شدند‌. صداهایی که از سازمان دهی مناسبات دموکراتیک و نظم مبتنی بر حقوق بشر سخن می‌گفتند‌، اصلاً شنیده نشدند‌، صداهایی که اعدام‌ها‌، مصادره‌ها، شکنجه‌ها‌، حبس‌های بی‌رویه و محاکمات غیر قانونی را مورد اعتراض قرار می‌دادند از سمت هر دو سوی منازعه – اپوزیسیون چپ و نیرو‌های خط امام‌ - با برچسب‌های فریب‌ خورده، سنگر استعمار، مزدور امپریالیسم و امثال اینها مواجه شده و به سکوت و انزوا محکوم شدند‌، این گونه بود که با آغاز دهه 60 دوران عسرت مردمانی چون بازرگان‌، سنجابی و آیت‌الله کاظم شریعت مداری فرا رسید. سالها از پی هم گذشت و از پس آن همه اعدام و آزادی ستیزی و خونریزی که چپ گرایی انقلابی به بار آورده بود لیبرالیسم در ایران رفته رفته جان گرفت‌. روشنفکران‌، اپوزیسیون و حتی چپها و بخشی از حکومت لیبرالیزه شدند‌.

مفاهیم و واژگانی مانند اقتصاد آزاد‌، تسامح و تساهل و تنش زدایی و سازش با جهان خارج آرام آرام بار منفی خود را از دست دادند‌. دامنه این لیبرالیزاسیون تا آنجا بود که شاخص‌ترین چهره روشنفکری دینی در این دوره – عبدالکریم سروش – نیز، درست بر خلاف شریعتی، تحت تاثیر لیبرالیسم و منتقد چپگرایی بود‌. هم از این رو سروش نقد شریعتی و «ارکان فکری» او که فربه و تقویت کردن «دین ایدئولوژیک» با اتکاء به آن ارکان صورت گرفته بود را به عنوان یکی از مهم‌ترین پروژه‌های فکری خود طرح کرد‌. سروش بر ویرانه‌های دین چپ‌زده شریعتی چیزی «فربه تر از ایدئولوژی» را «بسط» و البته اسلام سیاسی را «قبض» داد‌. در گفته‌های سروش دیگر خبری از ابوذر‌، یاسر و سمیه نبود‌، او از محی الدین عربی‌، غزالی‌، مولانا و حافظ سخن می‌گفت که همگی یا برخی از آنها با طعن شریعتی مواجه بودند‌. سروش نه از انقلاب و نه از قصه امت و امامت، که از «صراط‌های مستقیم»، پلورالیسم دینی و معرفتی و اصلاحات دموکراتیک دفاع می‌کرد. مقایسه سروش و شریعتی خود به بهترین وجه می‌تواند بیانگر تغییرات بنیادین روی داده در جامعه ایران باشد‌. این البته حکایت روشنفکری دینی و روایتی از تاثیر و تاثرات آن بود‌.

از اینها که بگذریم باید به این نکته تلخ اشاره کنیم که لیبرالیسم با همه تاثیراتش طی دو دهه اخیر هیچ گاه به یک جریان فکری- سیاسی منسجم و هدفمند تبدیل نشد. لیبرالهادر ایران هیچ گاه تشکیلات و رسانه نداشتند این امر البته دلایل و علل متعددی دارد که تحلیل توضیح آنها فرصتی جداگانه می طلبد.

در این میان حتی تک چهره‌هایی مثل خشایار دیهیمی، مرتضی مردیها، موسی غنی نژاد و حاتم قادری که برای دفاع صریح از لیبرالسیم و بر آفتاب افکندن گناه کبیره لیبرال بودن واهمه‌ای به خود راه نمی‌دهند تا کنون نتوانسته‌اند رهبری فکری یک جریان منسجم و مستقل لیبرالی را بر عهده بگیرند و از این طریق در سطح جامعه و دانشگاه به لحاظ تئوریک تاثیرگذار و جریان ساز باشند. گویی آنها بی آنکه خود را "مراد" بپندارند، تنها به جمع شدن حلقه‌ای از مریدان پیرامون خود اکتفا کرده اند ! در چنین فضایی و در غیبت یک جریان قوی لیبرال، «چپ» در دانشگاهها مجدداً جان گرفته است. البته انتظار این بود که این چپهای نوظهور ایرانی با آموختن از تجربه ایران و جهان، همان راهی را طی کنند که مارکسیستهای غربی به سوی تجربه‌ای لیبرالیزه شده از سوسیال دمکراسی طی کردند.

به همین دلیل پا گرفتن دوباره چپ در ابتدا نه تنها هیچ نگرانی در بین لیبرالها و هواداران دمکراسی و حقوق بشر برنیانگیخت بلکه حتی با استقبال آنان نیز مواجه شد. امید این بود که چپهای جوان اگرچه مارکس می‌خوانند اما به برخی از آراء او به خصوص آراء برخی از مفسرین او مانند لنین به دیده تردید و انتقاد بنگرند. امید این بود که چپهای جوان هابرماس و گیدنز بخوانند و بیاموزند. آنچه روی داد اما سخت نامنتظر و شگفت انگیز بود. نه تنها از هابرماس و گیدنز و سوسیال دمکراسی اسکاندیناوی خبری نبود بلکه حتی بحثی از کائوتسکی و برنشتاین هم به میان نیامد. قصه، همان قصه قدیمی بود: انقلاب اجتماعی، انقلاب کارگری و رویای نابودی سرمایه‌داری !

چپهای جوان گویی از تجربه پدران و مادران خود هیچ نیاموختند. آنها با همان شوری از انقلاب پرولتری و سیادت طبقه کارگر و در هم کوبیدن بازار آزاد و برپایی اقتصاد سوسیالیستی و در نتیجه غرق شدن جهان در گل و بلبل سخن می‌گویند که هواداران خام و خوش خیال مارکسیسم روسی در دهه 50 و 60 سخن می‌گفتند. آنها همان نفرت هولناک پدران و مادران خود را نسبت به دمکراسی بورژوایی و آنچه امپریالیسم می‌خوانندش با خود حمل می‌کنند، آنهاگاه کلمه به کلمه، جمله به جمله با لنین هم صدا می‌شوند. با او که: دیکتاتوری پرولتاریا را هزار مرتبه از دمکراسی بورژوایی دموکراتیک ‌تر می‌دانست !

تعارف را باید کنار گذاشت، لنین دوباره به ایران بازگشته است، اگرچه دیگر نه عظمت قبل را دارد و نه قوت و قدرت پیشین را. با این حال بسیاری از چپهای جوان- که رهبران سالخورده‌ای دارند- لنین را می‌ستایند. مواجه شدن با انسانهایی که در ابتدای قرن 21 در پی انقلاب کارگری و تحقق دیکتاتوری پرلتاریا هستند، اگرچه سخت شگفت انگیز و باورنکردنی است اما واقعیت دارد.

واقعیتی که اگرچه عمق و گستره خطرناکی نیافته اما باید نسبت به آن هوشیار بود. بازگشت لنین برای دمکراسی و حقوق بشر خطری همپای بنیادگرایی دینی است که به هیچوجه نباید از آن غفلت کرد. شبح لنین بر فراز خاک ایران به پرواز در آمده است، به هوش باشیم !

پی نوشت:

1- برای مطالعه دقیق و موشکافانه تاثیرات رومانتیسم عصر روشنگری و مارکسیسم، بر سنت روشنفکری و نقد این سنت رجوع کنید به آخرین نوشته مرتضی مردیها تحت عنوان «مبانی نقد فکر سیاسی» نشر نی،1385

2- گرایشات سیاسی این بزرگان، هرگز از ارزش هنری، ادبی و انسانی آثارشان نمی‌کاهد.

3- مطالعه نوشته‌های بازگشتگان از مارکسیسم و حزب توده از جمله شاهرخ مسکوب و بابک امیر خسروی می‌تواند برای همه - و البته بیشتر از همه چپهای جوان - سودمند و آموزنده باشد.

4- بدنه و هواداران حزب توده اکثراً آدمیانی صادق و فداکار بودند که مورد سوءاستفاده رهبری حزب توده و حزب کمونیست شوروی قرار گرفتند و بسیاری از آنان به سرنوشتی غمبارگرفتار آمدند. در میان رهبری حزب توده نیز انسانهای صادق وجود داشتند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics