نویدنو:19/02/1388                                                                     صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

رهایی از بحران

 ساختن عصر جدیدی از عدالت و صلح - متن کامل

نوشته ی: سام وب -  برگردان: مینا آگاه

 

مقدمه

ما در دوران بسیار پر تغییر و تحولی زندگی می کنیم و جهان در مرحله ای انتقالی قرارگرفته است. دورانی کهن یعنی دوران نولیبرالیسم، مالی سازی و دوران تسلط راست های افراطی رنگ می بازد و دوران جدیدی پدید می آید. اما هیچ کسی درمورد چگونگی دنیای جدید اطمینانی ندارد و آینده ی جهان به سادگی قابل پیش بینی نیست. با اطمینان می توان گفت که طرح آینده ی کشور و دنیای ما هنوز نوشته نشده است.

عده ی نه چندان زیادی از افراد فکر می کنند که شرایط ناهموار سه دهه ی اخیر بدتر خواهد شد. و این یک واقعیت است که این روز ها بد تر هم شده است. رکود اقتصادی نه به عنوان یک حادثه ی تاریخی، بلکه به عنوان تجربه ی زندگی میلیون ها نفر، وارد فرهنگ لغات ما شده است.

تا چندی پیش بیشتر اقتصاددانان ادعا داشتند که چرخه های رونق و رکود اقتصادی تحت کنترل درآمده است. در سال 2004، رئیس هیئت مدیره ی بانک مرکزی بن برنانکه[1] در یک سخنرانی با عنوان "اعتدال بزرگ" گفت ما در دورانی زندگی می کنیم که بی ثباتی اقتصادی محو شده است. این پنج سال به سرعت برق گذشت و هم اکنون اعتدال بزرگی که هرگز قرار نبود اتفاق بیفتد بدون هیچ هشداری به بحران بزرگ تبدیل شده است.

بافت جامعه از هم می پاشد و مسیری که در آن میلیاردها نفر با تشکیل خانواده زندگی ای را برای خود سازمان داده بودند دیگر به نظر باور ناکردنی و ناآشنا شده است. مردم می گویند: " آیا این آن کشوری است که من در آن بزرگ شده ام؟"

درست همین اتفاق همزمان در سراسر دنیا به وقوع پیوسته است و میلیاردها نفر تلاش می کنند با درک شوک های اقتصادی خورد کننده، برای تطبیق خود با شرایط جدید راهی پیدا کنند. با این همه، در حالیکه اطمینان ها ها و نشانه های زندگی قدیم ذوب می شوند و از بین می روند و هیچکس نمی داند فردا چه پیش خواهدآمد، صدها میلیون نفر امید خود را به آینده از دست نداده اند. این لحظه ی تاریخی درست به همان اندازه که وحشت آور است، می تواند حاوی معنای احتمال هایی باشد که در سطح جهان گسترش می یابد. من هم هشدار وجود آینده ای با یک حاکمیت تمامیت گرا توسط جناح راست و حتی ظهور دوباره ی فاشیسم را شنیده ام. هیچکس نمی تواند چنین سناریوئی را نادیده بگیرد، اما به نظرمن مسیر تاریخ بیشتر به سوی عدالت و صلح، به سوی احترام متقابل به یکدیگر و رعایت کره زمین دارد.

آینده ای سعادتمند برای بشر ممکن است. چه دلیلی وجود دارد که جنبش میلیون ها نفر از مردم نتواند این کشور و جهان را به سوی عدالت، رعایت محیط زیست، ثبات و صلح و در یک کلام "سرزمین موعود"ی ببرد که مارتین لوترکینگ رویای آن را داشت؟ دست کم گرفتن پتانسیل نیروهای مترقی و سوسیالیست در این دوران، اشتباهی بزرگ است. برای مردم آمریکا این یک فرصت تاریخی برای رسیدن به خواسته های شان است. 

با اطمینان می توان گفت که رسیدن به چنین آینده ای نیاز به افکار و انرژی تازه، فعالیت های عملی، و همبستگی بین افرادی دارد که از مرزهای تبعیض نژادی و جنسیتی، برتری جنسی، سطح درآمد، مرزها، اقیانوس، مذاهب و نسل ها گذشته و به هم رسیده اند و بالاتر از همه، حاضر اند به عملی متحد دست بزنند. این درست است که نیروهای واقعی گسترده و چالش های پیش رو آینده ی ما را شکل می دهند، اما عمل و انتخاب بشر است که در نهایت سرنوشت او را تعیین می کند.

اگر نتایج انتخابات چیزی به غیر از این بود، ممکن بود من کمتر امید و هیجان داشته باشم. اما نتایج بدست آمده باعث شده که هم اکنون کسی به کاخ سفید وارد شده باشد که دوست کارگران و متحدان آن است و ازمیزان بالائی پشتیبانی در میان مردم برخوردار است. اکثریت دمکرات ها کنترل کنگره را در دست دارند و حسی از تازه شدن و امید درهوا موج می زند. جنبش کارگری و مردمی که نقش مهمی در نتایج بدست آمده ی انتخابات داشتند، پس از یک استراحت کوتاه، دوباره با شتابی تازه دست بکارشده اند- اگرچه هنوز کاملا دور نگرفته اند. و این در حالی ست که حزب جمهوریخواه در حالت تدفاعی قرار دارد، پایگاه انتخاباتی آن متلاشی، و فلسفه ی حکومتی آن بی اعتبار شده است. بعدا به آن بیشتر خواهیم پرداخت.

 

بحران اقتصادی اخیر  

 

ازمیان چالش هایی که مردم آمریکا و رئیس جمهور جدید ما با آن روبرو هستند، هیچکدام به عظمت کسادی و رکود اقتصادی نیست. من نمی خواهم در این گزارش به دلایلی که باعث وارد شدن به این مرحله ی اقتصادی، و به زانو درآوردن کشور و جهان شد، اشاره ای بکنم.

این کافی است که بگوئیم بحران اقتصادی موجود ریشه در تلفیق و درهم تنیده شدن بحران چرخه ای کوتاه مدت، به خصوص در مسکن، و بحران دوره ی طولانی تر سه گانه ی مالی سازی، نئولیبرالیسم و جهانی سازی دارد.

به هرحال، هردوی آن ها عامل اصلی بحران مازاد تولید (کالای بسیار و قدرت خرید اندک) و مازاد انباشت (ارزش افزوده ی بسیار و راه های اندک برای جذب سود حاصل شده) است که محور اصلی پویائی و تضاد سرمایه داری است. این یک بحران سرمایه داری است که در آن روابط تولیدی غل و زنجیری برپای رشد نیروهای تولیدی آن شده و با سقوط بازار های مالی در مرکز بازار امپریالیستی، جهان به گرداب بی سابقه ی بحران اقتصادی گسترده پرتاب شده است.

قطعا این نگرش که مارکسیست ها هر بحرانی را به مازاد تولید و مازاد انباشت تقلیل می دهند، "صحیح" است، اما اگر به این بسنده کنیم، درک این بحران مشکل می شود. برای درک بحران ضروری ست که به تعریف خود از مالی سازی و همین طور نولیبرالیسم و جهانی سازی سرمایه داری  نگاهی عمیق بیندازیم. این سه موضوع بطور عمده تحولات و مسیر خاصی که اقتصاد در سه دهه ی گذشته طی کرده و نیز دامنه و ویژگی خاص بحران جاری را تعیین می کنند.

بر این اساس، موقعیت، نیروی محرکه، و الگوی رشد اقتصاد آمریکا و جهان چیست؟

بیکاری تا حد اعجاب انگیزی افزایش یافته است. نزدیک به 700 هزار کارگر کار خود را در ژانویه از دست داده اند. و بدتراینکه این روند شتاب می گیرد و هیچ چشم اندازی برای پایان یافتن آن به چشم نمی خورد. از دسامبر 2007، تاکنون 4 میلیون کارگر کارخود را از دست داده اند.

از هر ده خانه، یکی در شرف به حراج رفتن است، و بسیاری در نوبت اند که احتمالا در آینده ای نزدیک همین بلا برسرشان بیاید. اقدامات رئیس جمهور اوباما مسلما مثبت بوده است، ولی نه به آن اندازه که دامنه ی کامل بحران را هدف قرار دهد.

سیستم مالی با مرگ دست و پنجه نرم می کند. تقریبا هر موسسه ی مالی مهمی که حمایت شده در آستانه ی ورشکستگی به سر می برد. تاکنون تقریبا 9 تریلیون دلار به روش های گوناگون به سیستم مالی تزریق شده، اما هنوز خطوط اعتباری بسته است و هنوز سیستم انباشته از دارایی های مسموم  است.

گذشته از این، همان بانک ها و موسسات که هدایای سخاوتمندانه ی دولت را دریافت کرده اند، تلاش می کنند که هزینه ی بحران را بردوش پرداخت کنندگان مالیات بیندازند. اگر آنطور که ادعا می شود، این بانک ها بزرگتر از آنی هستند که اجازه داده شود سقوط کنند، پس برای باقی ماندن در دست بخش خصوصی هم زیادی بزرگ اند. سرمایه گذاری ها به سرعت کاهش می یابد، تولید در سراشیبی سقوط قرار دارد، و خرده فروشی درحال نابودی است و فعالیت ساختمان سازی هم متوقف می شود. مصرف کنندگان به شدت مصرف خود را کاهش داده و همراه با بدترشدن شرایط اقتصادی و تعلق قسمت بزرگی از حقوق ها به طلبکاران، این روند ادامه خواهد یافت. فشارمسیر نزولی قیمت ها همچنان افزایش می یابد.

 ممکن است به نظرآید که افت قیمت ها اتفاق خوبی است، اما مسئله این است که سیر نزولی قیمت ها باعث کاهش مصرف می شود و سرمایه گذاران هم سرمایه گذاری در کارخانه های جدید و وسایل را متوقف و وام گیرنده گان هم وام های دریافتی خود را محدود می کنند. طی دوران رکود بزرگٍ، کاهش قیمت ها بعنوان یک فشار معکوس قوی بحران را عمق بخشید و سرعت بهبود را کاهش داد.

دولت ها و شهرداری ها از شغل ها و خدمات کاسته اند. و جالب اینکه درست در زمانی نامناسب هم اقدام به این کار کرده اند.

منافع شرکت ها پائین است، و این جای تعجبی هم ندارد، اما همه ی شرکت ها هم بازنده نیستند. در واقع امر، برخی از بخش های سرمایه، ازجمله شرکت های بزرگ وام دهنده ی وام مسکن، و شرکت های سرمایه گذار در سرمایه گذاری های بزرگ، و حتی شرکت های ماشین سازی دارند کشف می کنند که بحران می تواند ارزش افزوده ی بیشتری از کارگران بدست آن ها برساند، سهم بازار بیشتری از رقبا را نصیب آن ها کند، و قدرت طبقاتی را به خصوص در بانکداری متمرکز سازد.

اگرچه دامنه ی بحران گسترده است، اما تاثیر آن از نظر جغرافیائی ( برای مثال میشیگان و کالیفرنیا) و نیز از نظر جمعیت شناسی متفاوت است.  برای مثال در حالیکه تقریبا تمام بخش های طبقه ی کارگر تاثیر آن را حس می کند، کارگران و مردم سیاهپوست، لاتینی تبار، آسیائی و سرخ پوست عواقب آن را شدیدتر تجربه می کنند. برای مثال میزان بیکاری آمریکائی های آفریقائی تبار به طور رسمی 16.4 درصد اعلام شده است. فقر که در دوره ی بوش افزایش یافته بود، علیرغم کمک های دولتی بدتر شده و برای جوامع تحت ستم نژادی مخرب تر عمل کرده است. در یک کلام، بعداز رکود بزرگ هیچگاه وضع اقتصادی به این بدی نبوده است.

فشارهای کاهش قیمت ها قدرتمند اند و- می خواهم توجه را به این موضوع جلب کنم- به شکلی دوجانبه تقویت می شوند. کاهش مصرف موجب کاهش مصرفی دیگر می شود، که خود این سبب کاهش مصرف دیگر شده، و مبدل به چرخه ای خطرناک می شود. پیش بینی ها حاکی از این که فعالیت ها از پایان این سال یا اوایل سال آینده دوباره از سرگرفته خواهد شد، رنگ می بازد. هیچکس نمی داند که این روند به کجا منجر خواهدشد و یا کی بهبودی حاصل خواهد شد، اما می توان با اطمینان گفت که اقتصادانان بیشتر و بیشتری پیش بینی کرده اند که این روند نزولی به شکل  - یعنی عمیق و بسیار طولانی - خواهد بود.

آنچه به عمق و طول زمان این بحران می افزاید و یافتن راه حل را برای آن مشکل تر می کند، جهانی و همزمان بودن آن است. هیچ خریدار وسرمایه گذاری در دنیا منابع یا ظرفیت این را ندارد که بتواند این روند نزولی اقتصاد را معکوس کند. این چیزی ست که در دهه ی 1990، اقتصاد آمریکا دقیقا انجام داد، اما دیگر دسترسی به آن ممکن نیست. تصور می شد که چین می تواند موتور رشدی باشد که اقتصاد جهان را به بالا بکشاند، اما این امید هم زمانی رنگ باخت که بازار صادرات چین سقوط کرد و تعدیل نیروی کار شکل گرفت. در واقع همه ی کشورها و منطقه های جهان از یک وضعیت مهلک اقتصادی رنج می برند.

برخی کشورها مثل ایسلند و لاتیویا زیرماسک اکسیژن اند و دیگران به سختی نبضشان می زند. آسیا، اروپا، و روسیه برروی تپه ای شنی ایستاده اند. کشورهای درحال توسعه براساس رشد صادرات از افت ناگهانی تقاضای صادرات لرزانند و شرایط به گونه ای ست که عاقلانه بودن سیاست های مبتنی بر مدل توسعه ی صادراتی زیرسئوال رفته است.

در بسیاری از کشورهای دارای بازار ادغام شده، قیمت کالاهای اولیه به سرعت کاهش می یابد. عدم تعادل ساختاری در جریان کالا، پول، و سرمایه دارد رشد می کند. دلارهای ذخیره ی کشورهای درحال توسعه به واسطه ی مهاجرت سرمایه گذاران به بهشت سرمایه گذاری امن در آمریکا به تدریج کاهش می یابد. 

طبق ارقام رسمی که میلیون ها کارگر در اقتصاد غیر رسمی را دربرنمی گیرد، 55 میلیون کارگر جدید بیکار، در ماههای اخیر به ارتش 230 میلیونی بیکاران پیوسته است. هیچ کشوری، ازجمله کشورما، نمی تواند امیدداشته باشد که بدون همکاری و هماهنگی جهانی بهبودی کامل حاصل شود. در یک اقتصاد ادغام شده ی جهانی، ما یا همه با هم نجات می یابیم و یا دسته جمعی غرق می شویم.


 

رهایی از بحران

 ساختن عصر جدیدی از عدالت و صلح - بخش دوم

نوشته ی: سام وب -  برگردان: مینا آگاه

 

مدل جدید

درست مانند دوران جهانی سازی که تحت کنترل بخش مالی و تسلط جناح راست بود – با توجه به نقش آمریکا در آن - و از سال 1979 تا 2008 طول کشید و الگوی رشد اقتصادی و انباشت سرمایه را تغییرداد، بحران جاری و نتایج نهایی آن نیز تقریبا همان کار را خواهد کرد.

اینکه این تغییر به چه شکل و با چه محتوایی باشد را تا این زمان کسی نمی داند. چیزی که ما می دانیم آن است که نتایج این تغییر را مبارزه ای طولانی مدت و پر اهمیت تعیین می کند که طبقات و نیروهای اجتماعی مختلف را با جابجائی های متحدان و موتلفین آن ها در بر می گیرد.

با توجه به مطالبی که تلویحا در بالا به آن اشاره شد، این ادعا که سرمایه داری سیستمی خود تصحیح گر است و گسیختگی و درهم شکستگی در آن معنی ندارد به چالش کشیده شده است. این ادعا ریشه در سال هایی دارد که به آن " عصرطلائی" سرمایه داری آمریکا می گویند و از 1945 تا 1973 طول کشید که طی آن نرخ رشد اقتصادی، سطح سرمایه گذاری و استاندارد زندگی بطور فزاینده ای برای بخش گسترده ای از مردم آمریکا افزایش می یافت.

اما اینجا با دو مشکل روبرو می شویم. اول این که سرمایه داری سیستمی جهانی است و قضاوت در مورد آن با تکیه برعملکرد یک کشور و یا گروهی از کشورها، از نظر روش شناسی مخدوش است. این عملکرد باید در سطح جهانی مورد ارزیابی قرار گیرد و تجارب اقتصادهای نیمه پیرامونی و پیرامونی دنیای درحال توسعه را  نیز مانند تجارب اقتصادی کشورهای مرکزی باید درنظر گرفت. 

دوم اینکه وجود دوره ی ثبات همراه با رشد مستمر در آینده ی قابل پیش بینی بعید است. درواقع شرایط برای تکرار "دوران طلائی" سرمایه داری آمریکا دیگر وجود ندارد. آن دوران دوران خاصی از تاریخ بود- و نه یک ویژگی جهانی بی پایان برای سرمایه داری آمریکا. 

برای یادآوری باید گفت، ما از رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم به عنوان کشوری با اعتبار جهانی ظهور پیداکردیم. اقتصاد درحالت اشتغال کامل بود. به واسطه ی محدودیت ناشی از جنگ، تقاضای پنهان بین مصرف کنندگان انباشته شده بود. صنایع جدید- ماشین سازی، هواپیماسازی، ارتباطات و دیگرصنایع- رو به جهش، توسعه زیر ساختارهای دولتی به شکل عظیمی در جریان، و مواد اولیه و نفت ارزان و قابل دسترس بود. همچنین، در سایر نقاط جهان تقریبا هیچ رقیب سیاسی و اقتصادی وجود نداشت و دولت بسیار قدرتمند و قوانین جدید بین المللی ( برتن وودز) به اقتصاد جهان سرمایه داری وسیستم آمریکا ثبات و شفافیت می بخشید. 

هیچکدام از این شرایط الان وجود ندارد؛ نه تنها وجود ندارد، بلکه شرایط کاملا متضاد با آن زمان است. اقتصاد، مانند سال 1945، نه درکوتاه مدت و نه درمیان مدت شرایط جهش را ندارد و احتمال رکود بیشتر است.

مدل حاکمیت سیاسی و انباشت ( سرمایه)  

روش سنتی مارکسیستی مراحل مختلف توسعه سرمایه داری را به ترتیب ذیل مشخص می کرد: سرمایه داری رقابتی، سرمایه داری انحصاری و سرمایه داری انحصاری دولتی. این درست است، اما بستگی به مسئله ای که در مقابل ما قرار می گیرد، ممکن است راه های دیگری نیز برای مشخص کردن مراحل توسعه ی سرمایه داری متصور شد که هماهنگی بیشتر و در نتیجه از نظر مفهومی و سیاسی مفیدتر باشد.

برای مثال، من مراحل رشدی را در این گزارش مشخص خواهم که از منظر زمانی بر اساس شروع و پایان مدلی از حکومت و انباشت سرمایه در سطح دولتی و شرکتی باشد. شاید بگوئید منظورش چیست. اجازه بدهید نقطه نظرات خود را روشن کنم.

درمسیر رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم، سیاست حکومتی و انباشت سرمایه ای بر اساس مدل نیودیل، یا مدل نیودیل کنزینی شکل گرفت، و بر نقش گسترده ی دولت، و تولید کار برای هزاران کارگر در واحدهای صنعتی متمرکز ادامه حیات یافت که شکلی از توافق طبقاتی، دولت رفاه، و سیاست های اقتصادی کلان با موفقیت مالی زیاد را درپی داشت. این سیاست تا اواخر دهه ی 1970 ادامه داشت. در آن زمان این سیاست با تضادهای سیاسی و اقتصادی روبرو شد که در طول مدت نتوانست آن را حل کند (هرچند که برخی تعهد های دولتی و حقوق اجتماعی هیچگاه بطور کامل حذف نشد، حتی در دوران بوش). این امر باعث تبدیل آن روش ها درطول زمان به مدل جدیدی تغییر یابد که مسیر مبارزه ی سیاسی را تلخ تر کرد.

این مدل- که معمولا آن را نولیبرالیسم یا مدل نولیبرال می نامند- بر شبکه ی تولیدی قابل انعطاف در سطح جهانی، متلاشی کردن اتحادیه ها، مقررات زدائی، حقوق اندک نیروی کار و نیز تورم، بی معنا شدن دولت رفاه، نابرابری زیاد در درآمد، و تسلط سیستم مالی ای تکیه داشت که تمام آن ها در پوششی از سیاست های جناح راست پیش برده شد. ترکیب پیروزی اوباما و فروپاشی مالی در سال گذشته اعلام به اتمام رسیدن این مدل از حکومت و انباشت سرمایه بود که مدت ها در انتظار آن بودیم.

هنوز هیچ مدل جدیدی جای این مدل را نگرفته است، و خلائی وجود دارد. مدلی که عملا جای خلا را پر خواهد کرد- و یکی خواهد بود- نتیجه ی مبارزه ی سیاسی بین دو بلوک/ ائتلاف سیاسی و اجتماعی متضاد یک مبارزه ی سیاسی بسیار پیچیده خواهد بود.

 

یک نیودیل جدید.   

اکثریت مردم آمریکا، با انتخاب باراک اوباما، قدم بزرگی برداشتند، اما هنوز باید مسیر طولانی ای را طی کنیم. البته این خوب است که رئیس جمهورجدید زود دست به کار شد. او در کمتر از سه ماه این اقدامات را کرده است:

·     دستور صادرکرد که گوآنتاناما را ببندند و به شکنجه پایان دهند- عملی که تصویر کشور ما را بین مردم تیره کرد، قانون اساسی ما را زیر پا می گذاشت، و سربازان ما را در صحنه ی جنگ به خطر می انداخت.

·     سند لیلی لدبتر[1] را مضاء کرد که دامنه ی گسترده تری از کارگران تحت تبعیض را شامل می شود و مراقبت های بهداشتی میلیون ها بچه را تحت پوشش می گیرد.

·     به کلینیک هایی که درخدمت مراقبت های بهداشتی زنان در کشورهای درحال توسعه هستند بودجه تخصیص داد.

·     از استانداردهای بالاتر کارائی سوخت برای ماشین ها – چیزی که کارگران اتحادیه ی کارگران اتومبیل سازی (یو ا دبلیو)[2] نیز از آن پشتیبانی می کردند- اعلام حمایت کرد.

·     گفتگو با جهان مسلمین و اعراب، از جمله زمینه چینی برای گفتگو با سوریه و ایران را آغاز کرد که شدیدا ضروری بود.

·     جرج میچل[3] را به امید میانجیگری در برخورد بین فلستین و اسرائیل- برخوردی که راه حل نظامی ندارد، و فقط از طریق مذاکره بین دولت اسرائیل و نماینده گان مردم فلستین با هدف ایجاد کشور مستقل و خودکفا به خاورمیانه اعزام کرد، و این حق که دوکشور صلحجویانه و در مرزهای امن درکنارهم به زندگی ادامه دهند.

·     دستورداد که تمامی ارتش آمریکا زودتر از سال 2011 از عراق خارج شوند.

·     علیرغم افزایش تعداد نظامیان در افغانستان (البته ما با آن مخالفیم)، ایجاد چارچوب جدیدی برای انتخاب راه حل دیپلماتیک و درگیری ها در پیش گرفت.

·     دیویس باکن را به کار بازگرداند که حقوق فراگیر (اتحادیه ای) را برای سایت های دولتی برقرار کرد.

·     چارچوب منع استفاده از اسلحه ی هسته ای و امحاء جمعی را به نحو بسیار مثبتی تغییر داد.

·     بسیاری از قوانین اداری دولت بوش را که برای محیط زیست بسیار مضر بود دگرگون کرد.

·     برداشتن برخی قدم ها برای تغییر سیاست های سخت و شدید علیه کوبا.

·     مراقبت های بهداشتی عمومی را سرفصل برنامه های هیئت حاکمه قرار داد.

·     ازدستورات اخیر وزیرکار هیلدا سلیس[4] مبنی برعوض کردن بسیاری از دستورات ضدکارگری سال های حکومت بوش، پشتیبانی کرد.

و من می توانم همچنان به این لیست بیفزایم، اما فکر می کنم که روشن است که هیئت حاکمه ی اوباما کیفیتا متفاوت بودن خود از جناح راست افراطی و بنیادگراهای بازار آزاد را نشان داده است.

ندیدن، باورنکردن، و استقبال نکردن از این ها، چه در داخل آمریکا باشید یا خارج مانند این می ماند که همچون کبک سرخود را در برف کنید، و اتفاقات دوروبر خود را نبینید.

چالش فوری   

ابتکارعمل بسیار مهم است، چالش فوری کاخ سفید بهبود بخشیدن و تثبیت فعالیت اقتصادی است. تاکنون، هیئت حاکمه ی اوباما برای پرداختن به این بحران اقتصادی بطوری صحیح برخی جواب های استاندارد را کنار گذاشته است.

اولا، نه کسی در هیئت حاکمه فکرمی کند که اقتصاد خود بخود به ظرفیت و اشتغال کامل بازمی گردد. و نه کسی فکرمی کند که نسخه ی جمهوریخواهان مبنی بر توقف مصرف حتی ارزش یک آن فکرکردن هم داشته باشد. و نه شما می توانید کسی را درکاخ سفید پیدا کنید که باورداشته باشد که بدهی پدیدآمده را بجز در بلندمدت بتوان کاهش داد. در واقع پارادوکس بدهی این است که کاهش بدهی، به هرشکلی، در بلندمدت؛ افزایش بدهی کوتاه و میان مدت را به هیئت حاکمه تحمیل می کند. و شما در هیئت حاکمه و یا درمیان نیروهای مترقی دمکرات کنگره نمی توانید کسی را پیدا کنید که عقیده داشته باشد تغییر بسیار اندکی در استاندارد پولی و ابزارمالی کافی است. و دست آخر، هیچکس در دفتر کار رئیس جمهور این عقیده را ندارد که تنبیه خریداران خانه عملی ضد بحران است. واقعیت این است که صاحبان خانه و بخصوص وام گیرندگان زیر نرخ نه مسبب سقوط بازار مسکن هستند و نه دراین سقوط مسئولیتی دارند. حباب های مسکن ریشه در لایه های بالائی سیستم اقتصادی و سیاسی دارد. بدهی صاحب خانه ها نتیجه سطح بالای زندگی نیست، بلکه ریشه در برگرداندن حقوق ها به سطح دهه ی 1970 و یک اقتصاد وال مارتی با حقوق اندک دارد. ما باید دقت کنیم که انفجار بدهی صاحبان خانه بعنوان عواقب این بحران را با علت آن عوضی نگیریم.

همچنین، همانطور که بلاگ نویس خودمان جو سیمس[5] اشاره کرده است، این بحران پرورده شده بوسیله ی وال استریت- واشنگتن در نژادپرستی خطرناک و مهلکی غوطه ور است.

 


 

[1] Lilly Ledbetter

[2] United Autoworkers Union ( UAW)

[3] Jeorge Mitchell

[4] Hilda Solis

[5] Joe Sims


 

رهایی از بحران

 ساختن عصر جدیدی از عدالت و صلح - بخش سوم

نوشته ی: سام وب -  برگردان: مینا آگاه

 

کاهش تقاضا در بازار 

اوباما می داند که مشکل فعلی و میان مدت دولتش کاهش تقاضا برای خدمات و کالا، یا قدرت خرید ناکافی بین زحمتکشان (در هر سه لایه ی درآمدبالا، کم درآمد، و بی درآمد) است.

لایحه ی حمایتی رئیس جمهور این سمت و سو را دارد. علیرغم چیزی که جمهوریخواهان می گویند، این لایحه ی خوبی است که مشکلات این بحران را کاهش می دهد، ایجاد شغل می کند، و راه اندازی دوباره ی اقتصاد را باعث می شود. 

اوباما این را درک می کند که اگر احتمالی وجودداشته باشد تا به راه با ثباتی برگردیم، اقتصاد باید بازسازی شود. لایحه ی حمایتی عناصر حمایت و بازسازی را ترکیب می کند، همانطور که بودجه ی وی با تاکید برجابجائی مالیات و سرمایه گذاری دولتی در مراقبت های بهداشتی، آموزش و پرورش و کارائی انرژی همین کار را می کند.

برنامه ی وی مبنی بر برقراری یک سری قوانین جدید در بازارمالی و قول وی بربکارگیری شغل، انرژی و تکنولوژی سبز باز به معنی آمیختن اهداف حمایتی و بازسازی با هم است. البته به نظر من با توجه به ابعاد و عمق این بحران، اقدامات جدی تر و گسترده تری برای هیئت حاکمه اجتناب ناپذیر است. و از جمله ی این اقدامات در لیستی که من تهیه کرده ام:

·     هزینه ی بیشتر و گسترده تر برای دمیدن نیروئی تازه به اقتصاد برای بهبودی کامل آن و برآورد نیازهای مردم بعنوان اقدامی ضدبحران است- و این چیزی ست که نیودیل هیچگاه انجام نداد.

·     تصویب قانون انتخاب آزاد کارکنان ( ای اف سی ا)[1] برای برقراری تعادل مجدد قدرت بین کار و سرمایه در زمینه های اقتصاد و سیاست.

·     تجدید نظر در پیمان های تجاری برای گنجاندن استانداردهای اصلی کار و محیط زیست و همچنین مخالفت با پیمان نامه های کلمبیا، اف تی اا[2]، کره ی جنوبی و سایر قراردادهای تجاری غیرمنصفانه.  در جهانی که سرمایه تحرک دارد، اتحاد و اتحادعمل اتحادیه های بین المللی علیه پیمان نامه های تجاری که (تحت نام " تجارت آزاد") مسابقه ی وحشیانه ای را ایجاد کردند و کارگران کشورهای درحال توسعه را در مقابل کارگران کشورهای توسعه یافته قراردادند، از اهمیت بسیار بالائی برخوردار است. 

 

·     برابری شرایط زندگی برای اقلیت های نژادی و زنان.

·     بازگرداندن آموزش و پرورش، مراقبت ازکودکان و مراقبت های بهداشتی به عرصه ی "غیر انتفاعی".

·     عفوعمومی، و سهولت برای تابعیت، و حقوق کاملا دمکراتیک برای کارگران مهاجر فاقد مدارک قانونی.

·     رو آوردن ازسرمایه گذاری غیرتولیدی (ارتش، مالی و غیره) به سرمایه گذاری تولیدی در اقتصاد سبز و ساختارهای زیربنائی دولتی.

·     تغییر سیاست خارجی به سوی همکاری، خلع سلاح و دیپلماسی.

·     تعرض همه جانبه به پدیده ی گرمایش زمین.

·     پیشنهاد جدی و مستمر مبنی برکمک به کشورهای درحال توسعه، که در حلقه ی فقر و بدبختی گیرکرده اند.

·     همکاری جهانی در سطح و محتوایی جدید. دورانی که امپریالیسم آمریکا به جهان همه چیز را دیکته کند، گذشته است؛ در واقع، هیچ کشوری آن قدرت سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیکی، و اخلاقی را ندارد تا تسلط غالب بر جهان را اعمال کند. شرایط مانند دوران خاتمه ی جنگ جهانی دوم نیست که امپریالیسم آمریکا ثبات، هماهنگی و قوانین به نظم جدید جهان سرمایه داری بخشید. هیچ کشوری امروزه این ظرفیت، منابع یا اعتبار را ندارد. دنیا امروز چند قطبی است و به این زودی هم تغییر نمی کند، به خصوص اکنون که کشورهای جدیدی در عرصه ی جهانی ظهور پیدا می کنند- اول از همه چین- و شکل های جدیدی از قدرت های منطقه ای به واقعیت های جهانی تبدیل می شوند. در حقیقت، بحران اقتصادی شناور می تواند به راحتی به از بین رفتن شکاف بین چین از یک طرف و آمریکا و سایر مراکز سنتی قدرت سرمایه داری از سوی دیگر شتاب دهد. در هرحادثه ای، برای غلبه بر بحران و ازسرگرفتن راه رشد و توسعه ی پویا و مستمر، فرم های جدیدی از همکاری های اقتصادی جهانی(با تساوی طلبی بیشتر)، برای تاثیرگذاری و کمک به کشورهای درحال توسعه مورد نیاز است. 

·     دمکراتیزه کردن تمامی جنبه های زندگی اقتصادی، که با دمکراتیزه کردن بخش مالی، انرژی و سایر صنایع شروع می شود که اگر در دست بخش خصوصی باقی بماند دردسر ساز است.

سیستم مالی  

همانطور که زودتر اشاره کردم، بانک ها و سایر موسسات مالی به واسطه ی فعالیت های قمارخانه ای خود ورشکسته اند. عدالت سرمایه داری اولیه می گفت که مدیران مالی، سهامداران و صاحبان اوراق قرضه ضرر خود را باید تحمل کنند. چرا باید مالیات دهنده گان تاوان قمارکردن آنان در قمار مالی را بپردازند؟ وقتی مالیات دهنده گان آمریکائی در موفقیت های مالی، زمانی که حباب ها نترکیده بودند، شریک نبودند، چرا باید امروزه که حباب ها ترکیده اند ضرر شرط بندی های ناموفق والت استریت را بپردازند؟

برخی می گویند که موسسات مالی آنقدر بزرگ اند که شکست نمی خورند. اما آیا آن ها، نه تنها شکست، که شکست شگفت آوری نخورده اند؟ برخی به این سئوال بله خواهندگفت، اما بر این نتیجه اصرار می روزند که سقوط بانک ها یک فاجعه است. آن ها ما را به یاد وحشت و توقف وام بانکی بعداز ذوب لهمن برادرز[3] می اندازند. 

خطر یک وحشت فراگیر، فرارسرمایه، و اغتشاش در بازار را نمی توان نادیده گرفت. بازارمالی، احتمالا بیش از هر بازاری در اقتصاد جهان عمیقا و وسیعا، افقی و عمودی، و با شدت و حدت کامل در ابعاد ادغام شده است. در نتیجه، بحران حاصل از آن به سرعت و با شدت و گسترده، به سرعت برق به سایر کشورها، مناطق، و سراسر جهان وارد خواهد شد. با این وجود، اصلاح رادیکال سیستم مالی- و من در اینجا بانک فدرال رزرو را هم مشمول می کنم- در دوره های کوتاه و بلند مدت کاری عاقلانه است. ما به سیستم مالی کارآ، منعطف، و با کنترل مردمی احتیاج داریم که به توزیع پول برای استفاده در تولید در سطح داخلی و بین المللی کمک کند.  آن چیزی که مردم زحمتکش را آزار می دهد این است که مالیات های آنان چپاولگران و غارتگران را تضمین می کند و چیزی بجز بدهی بیشتر که باید در آینده بپردازند، گیر مردم نمی آید. اجازه به ادامه ی این روند، می تواند به هیئت حاکمه ی جدید و برنامه های آن ضربه ی شدیدی وارد آورد.

به نظر می آید که رئیس جمهور گوش به نصایح وزیر خزانه داری و مشاوراول اقتصادی می دهد، حمایتی که من آن را اقدامات احتیاطی مالی بانکی/سرمایه ی مسکنی/ برای برقراری بهبود عملکرد بد بازار مالی می نامم. آیا این کار را می کند یا خیر اینده روشن خواهد کرد. درهرصورت، ما نباید فکر کنیم که مبارزه برای مالکیت عمومی تعطیل شده است.  ادامه داشتن فشار اقتصادی و اقدامات بازار مالی – حتی بدون اشاره به خشم مردم- می تواند این موضوع را دوباره مطرح سازد. این امر موجب می شود بگویم بطور کلی پدیده های پیش رو بسیار سیال اند. چیزی که امروز کاملا عاقلانه به نظرمی آید به سادگی می تواند به واسطه ی اتفاقات فردا مردود شمرده شود.

عصر اصلاحات    

کارگران و متحدان آن اکنون یک دوست دارند، منتخب مردم و اولین رئیس جمهور آفریقائی الاصل آمریکائی در کاخ سفید. و به واسطه ی این، از وی در مقابل حملات تعصب آمیز و نژادستانه، چه علنی و چه مخفی باید حمایت کرد.

با انتخاب باراک اوباما، درریشه کن کردن تبعیض نژادی قدم بزرگ و تاریخی برداشته شد و کشور به جهت گیری جدیدی دست یافت. اما این که این ارتقاء به چه میزان بزرگ است را اتفاقات سال پیش رو نشان خواهدداد. اگر همراه با موفقیت باشد، ریاست جمهوری اوباما تاثیر شگفت انگیزی بر روابط طبقاتی و نژادی خواهدگذاشت؛ و درهای دمکراسی را باز خواهد کرد. 

اوباما یک اصلاح طلب است و ما خوشبختانه داریم وارد دوران اصلاحات، احتمالا اصلاحات رادیکال، می شویم. البته هنوز هم برخی ها ریشخندکنان می گویند وظیفه ی وی نجات سرمایه داری است. حتی اگر این درست باشد، که من دلیلی برای شک کردن به آن ندارم، این چه چیزی به ما می گوید؟ حدس می زنم به ما می گوید که وی نمی رود که رهبریک انقلاب سوسیالیستی باشد. اما چه کسی فکرکرده بود که او چنین کاری خواهد کرد؟

از نظر من این حرفی بی اساسی است که همه ی افراد امید وار به آینده ی کشور، باید آن را رد کنند. سئوال اصلی مردمی که زندگی بهتری برای خود و خانواده ی خود می خواهند این نیست که آیا رئیس جمهور می خواهد سرمایه داری را نجات دهد یا نه، بلکه آن است که وی برای عادلانه تر، انسانی تر، دمکراتیک و صلحجویانه تر کردن جامعه ی ما چه برنامه ای دارد؟ وی برای خارج ساختن کشور از این درهم ریختگی اقتصادی چه برنامه ای دارد؟ وی برای گسترش دمکراسی در کشورمان چه کاری حاضر است بکند؟ تا چه حد به جنبش های از پائین گوش داده و جواب می دهد؟ و توانائی وی برای رشد و تغییر تحت فشار بحران اقتصاد جهانی و فشار مردمی چه میزانی است؟

روزولت، هم هیچ دلش نمی خواست که اساس های جامعه ی سرمایه داری را تغییر دهد. ولی وی تشخیص داد برای نجات سرمایه داری باید اصلاحاتی انجام گیرد و وی باید به فشارهای از پائین جواب دهد.

گذشته از برخی تفاوت های مشهود، اوباما هم همین ذهنیت را دارد. مدل حکومت وی سوسیالیستی نیست، اما به نفع منافع کارگران و متحدان آن است و قدرت، سودجوئی و اختیارات ویژه ی شرکت ها را به چالش می طلبد. اما مشابه نیودیل، این خاص یک دوره ی تاریخی نیست که در روز و سال مشخصی همچون ققنوس از خاکستر بر می خیزد . این نتیجه مبارزه و سیالیت فرایند سیاسی است که طی آن جنبش مردم به رهبری نیروی کار در وحدت و تفاهم رشد خواهدکرد- لازم به ذکر نیست که از جدائی ها در چرخه های حاکم استفاده می کند، در مقابل تصمیمات ساده ی حزب دمکراتیک مقاومت می کند و مهرآشکار ضد شرکتی خود را برفرایند اصلاحات می گذارد.  

سوسیالیسم ممکن است یک هدف ضروری باشد، اما هنوز در صدر برنامه ای که تعادل نیروها و آمادگی میلیون ها نفر نشان می دهد، قرار نگرفته است. در ضمن اینکه، این لحظه لحظه ی مناسبی برای سخن گفتن از پایان سرمایه داری و آغاز اقدامات سوسیالیستی نیست (چیزی که برای ما دورانش گذشته، لزوما برای مردم آمریکا دورانش پایان یافته تلقی نمی شود)، اما لحظه ایست که می توان در آن وارد گفتگو با میلیون ها نفر در مورد سوسیالیسم و مفهوم آن درکشور ما شد. اخیرا مجله نیشن[4] مصاحبه هایی را تحت عنوان " تصوراتی از سوسیالیسم" چاپ کرد. اینکه ما مخالفت یا موافق با نظرات مختلفی که در این سری مصاحبه ها چاپ شده آنقدر اهمیت ندارد که اهمیت این خود طرح این بحث توسط سردبیر این مجله ی با نفوذ درک کنیم. از زمان که سوسیالیسم محلی از اعراب بین مردم آمریکا نداشت، چندان نگذشته است. حرفش زده می شد، می گفتند که مدلی شکست خورده و افکاری ورشکسته شده است. ظاهرا، تدفین آن زودهنگام بوده است.

چرا چنین تغییری رخ می دهد؟ این نه به واسطه ی چیزهائی ست که چپ می گوید یا انجام می دهد، بلکه پاسخ به شرایط بحرانی ای است که به اقتصاد جهان ضربه می زند. به همین دلیل اگر گفته شود در این اوضاع، نیروی اقتصادی درشکل گرفتن و ایجاد تحول اساسی افکار توده ای موثر بوده است نباید متهم به جبرگرائی اقتصادی شویم. کمونیست ها از مطرح شدن دوباره ی این نوع گفتگوها استقبال و در آن شرکت می کنند. اگر با دیگران تفاوت هائی داریم، اجازه دهید که دوستانه آن ها را مطرح کنیم. ازدیدما، سوسیالیسم هم پایان و هم شروع مرحله ای از مبارزه است. نه هیچ مسیر جهانی ای از پیش تعیین شده ای برای آن وجوددارد و نه این که هر کشوری به این راه همزمان و هم مسیر با سایر مناطق پا می گذارد. 

در واقع، مسیر و زمان از کشوری به کشوری دیگر و منطقه ای به منطقه ای دیگر متفاوت است و از مراحل گوناگونی می گذرد. ما باید تنوع را همچون یگانگی قبول کنیم. لباس تجربه ی سوسیالیستی یک کاشی کاری زیبا است، نه یک تابلوی یک دست و یکنواخت خاکستری رنگ.

اکنون در آمریکای لاتین مسیرهای به سوی سوسیالیسم درحال توسعه است. ما باید از آن ها پشتیبانی کرده و مورد مطالعه شان قرار دهیم. اگر چشمی برای دیدن چیزها نو و نوین داشته باشیم، پیروزی اخیر در السالوادور ادامه ی همین روند است.

همزمان، ضروریست که از برخورد مکانیکی و دگماتیک به برنامه ی تاریخی توسعه ی سوسیالیستی پرهیز کنیم. زندگی هیچگاه، دقیقا نظیر مفاهیم و تئوری های ما، حتی بهترین آن ها، نیست. اجازه دهید که برنامه های خشک و بی روح را کنار بگذاریم. "بدست گرفتن قدرت"، "مبارزه ی آشتی ناپذیر" ، " بدون سازش" ، " سوسیالیسم تنها آلترناتیو" شعارهای هیجان انگیز و دهن پرکنی است، اما هیچکدام از آن ها، در این کشور، حتی یک قدم ما را به جامعه ی سوسیالیستی نزدیک تر نمی کند، ما را وارد روابط مستحکم نیروها نمی کند و آگاهی سیاسی میلیون ها نفر از مردم آمریکا را ارتقاء نمی دهد. 

نهایتا، ما باید حرکت خود برای سوسیالیسم را به روشی بسازیم که وظایف و مرحله ی مبارزه ی جاری را به وظایف و مرحله ی اجتماعی بلندمدت ارجاع ندهد. ازهمه ی این ها گذشته راه مستقیمی به سوی سوسیالیسم وجود ندارد.  جاده پیچیده و سرشار از مبارزه و مجادله، عقب نشینی، سازش، و از نو آغاز کردن است.

ادامه دارد


 

[1] Employee Free Choice Act (EFCA)

[2] FTAA

[3] Lehman Brothers

[4] Nation

 

رهایی از بحران

 ساختن عصرجدیدی ازعدالت و صلح - بخش چهارم

نوشته ی: سام وب -  برگردان: مینا آگاه

 

بازگردآوری نیروها     

چالش مهم ما باز گرد هم آوردن نیروهائی است که برای انتخاب اوباما و حمایت از برنامه ی تغییر وی به هم پیوستند. من فکر نمی کنم سطح تحرک ائتلاف های گوناگون که اوباما را انتخاب کردند متناسب با حرکت لازمه برای کسب برنامه ی تغییر هیئت حاکمه باشد - به سایر تغییرات گسترده تر اشاره ای نمی کنم.

اگر در مورد آن کوچکترین شکی وجودداشت، جدال برسرلایحه ی حمایتی، زنگ خطری بود، یا باید می بود، برای میلیون ها نفرکه به رئیس جمهور اوباما رای دادند. تقریبا همه درمقابل مخالفت وحشیانه ی جمهوریخواهان غافلگیرشدند؛ بسیاری از ما فکر می کردیم که لایحه به راحتی در کنگره به تصویب می رسد و بعد از سیر تشریفات طی یک یا دو روز برای امضا برروی میز اوباما قرارخواهدگرفت و این اشتباه بود. درس مهمی باید گرفته باشیم که مبارزه ی طبقاتی و دمکراتیک شدت یافته وجب به وجب پیش می رود و پیروزی آسان بدست نخواهدآمد. هیچکس نباید فکرکند که رئیس جمهور یا بخشی از کنگره به تنهائی زورشان به ایجاد تغییرات می رسد.

مبارزه ی قریب الوقوع برسر بودجه ی فدرال و قانون آزادی اتنخاب کارکنان[1] این واقعیت را بیشتر ثابت می کند. اما با این تفاوت: جنبش مردم می تواند پیروز شود، اما من یک نکته را باید هشدار دهم. اگرچه صف بندی نیروها بطور حتم مطلوب است، اما اکثریت سیاسی تنها از سطح سازماندهی و اتحاد حاصل می شود که عاملی تعیین کننده در فرایند سیاسی هستند. من نمی خواهم حالتی را الغا کنم که همه، ازجمله اعضای ما، دل نگران شوند، اگر چنین چیزی را باعث شده ام، پوزش می طلبم.

آنچه عملا رخ می دهد آن است که مبارزه ی طبقاتی و دمکراتیک با شدت و حدت و متناوبا افزایش می یابد. جای تعجبی هم ندارد. پیروزی اوباما چراغ سبزی بود برای مردم. آن ها این فکر را که تغییر با حرکت مردم شروع می شود را باور کردند.

آیا این خود را در اشغال کارخانه ی ریپاپلیک ویندوز اند دور[2]- یعنی اقدامی که توجه کارگران سراسر کشور را به خود جذب کرد، نشان نمی دهد؟ آیا این شاهدی بر مبارزه ی مردم علیه صلب مالکیت و حکم تخلیه خانه ها در دادگاه ها و دادسراها و شاهدی بر آن هائی که حتی در مقابل حکم تخلیه ایستادند و از این که خانه ی خود را تخلیه کنند، سرباززدند، نیست؟

آیا این خود شاهدی بر امضاء یک میلیون و نیم امضاء در پشتیبانی از ای اف سی ا، که توسط ا اف ال- سی آی او[3] صورت گرفت و به کنگره ارائه شد، نیست؟ 

آیا این شاهدی در میزان سازماندهی کارگرانی نمی باشد که سند پرداخت تکی اچ-آر 676[4] را امضا کردند؟

آیا این خود را در کنفرانس  مشاغل مناسب، شغل سبز[5] نشان نمی دهد که ائتلاف سبز و آبی فولادکاران[6]، باشگاه سیرا[7] و سایر سازمان های کارگری و محیط زیستی حامی آن بود.؟،

آیا جنبش همگانی برای حمایت از هیلدا سلیس[8] به عنوان وزیر کار شاهدی براین مدعا نیست.  

آیا سازمان دادن گروه های ان ا ا سی پی[9] و ا سی او آر ان[10] معترض به ضبط و تخلیه ی خانه ها شاهدی براین مدعا نیست.

آیا این واقعیت خود را در تظاهرات هزاران کارگر نیویورکی علیه طرح کاهش بودجه ایالتی خود را نشان نمی دهد؟

آیا این در راه پیمائی و عدم اطاعت مدنی در پایتخت در حمایت از شاخص های انرژی علیه گرمایش کره ی زمین خود را نشان نمی دهد؟

آیا تدارکات برای مذاکرات درپیش رو، ازجمله 200 هزارنفر از کارکنان بخش دولتی شاهد این مدعا نیست.

البته که تمام این حرکات که ما هم قسمتی از آن هستیم بسیار خوب است، اما هنوز می گویم برای پیش بردن ترقی خواهانه ی کشور، نیاز به تقویت و گسترش هرچه بیشتر جنبش مردمی، با نقش فزاینده ی رهبری طبقه ی کارگر است. یکی از توسعه های سال های اخیر که دست کم، و حتی نادیده گرفته می شود، نقش رشد یابنده ی کارگران در زمینه ی توسعه ی سیاسی می باشد. از این جنبش گسترده، نه هیچ بخشی اینطور با شدت و حدت علیه جناح راست افراطی و نیروی شرکت ها مبارزه کرده، و نه توانائی چنین سازماندهی ای را از خود نشان داده؛ و نه این چنین از نظر ایدئولوژیکی و سیاسی رشد کرده است.

این بدین معنا نیست که تجربه، درک و مشارکت بخش های دیگر این جنبش نیرومند نادیده گرفته شود، مقصود فقط برجسته کردن نقش حیاتی و رشدیابنده ی طبقه ی کارگر در مبارزات مردمی است.

بعد از دهه ی 1930 تاکنون، هیچگاه بخش سازمان داده شده ی طبقه ی کارگر در صف نخست جنبش های مترقی نبوده است. این مسئله چقدر حائز اهمیت است؟ این به میزان غیرقابل توصیفی مهم است. سیاست بحث درمورد قدرت است که چه کسی آن را دارد و چه کسی فاقد آن است. تصور این که این جنبش رو به توسعه و هیئت حاکمه ی مورد حمایت این جنبش می تواند در این دوره، اصلاحات اساسی را بدون نقش طبقه ی کارگر که بیشتر و بیشتر می شود، به انجام برساند، حرف مزخرفی پیش نیست.

اما در هر حال، مسیر بسیار سخت است و پیروزی به سادگی بدست نمی آید، مخالفین پیشرفت که به آن ها هم خواهم پرداخت، بسیار قدرتمند اند.

 

مخالفین     

جناح راست جمهوریخواهان شکست سختی را خورده است، اما نباید از آن ها غافل شد؛ آن ها به نوعی چنگ خود را بر حزب جمهوریخواه محکم فروکرده اند. درحالی که ازنظر دیدگاهی، یعنی نفوذ کلام و برنامه به نظر ورشکسته می آیند، اما هنوز می توانند کلی دردسر بیافرینند. تاکنون آن ها تلاش کرده اند که مانع برنامه های اوباما در تصویب قوانین شوند. ترجیع بند آن ها این است که اوباما بسیار ولخرج است. آن ها تلاش می کنند وی را سرجایش بنشانند؛ تلاش می کنند از خشم و بی صبری میلیون ها نفر که زیر وزن بحران دارند له می شوند، بهره ببرند. درنمایشی که درآن تبعیض نژادی چندان هم پنهان نبود، جمهوریخواهان ادعاکردند که اوباما توانائی لازم را ندارد و با سنگدلی وی را تحقیر کردند. بنابر تفسیر آن ها، بحران از روز معرفی رئیس جمهور شروع شده است.

هیچکدام از این ها عجیب نیست. اما این که فکرکنیم آنها ببری کاغذی هستند، اشتباه بزرگی است.

بخش رسانه ها هم بطورفزاینده ای از هیئت حاکمه انتقاد می کنند، و هشدار و اخطارمی دهند و شک و تردید می آفرینند.

سرمایه ی مالی هم تلاش خواهدکرد که ضررخود را به حداقل برساند، و تا آنجا که می تواند مردم را غارت کند، و در بلندمدت فضای قانونگزاری را به نحوی بازسازی کند که مناسب انباشت سرمایه از طریق کانال های مالی باشد.

بخش های دیگر سرمایه ی کلان (انرژی، ارتش، مراقبت های بهداشتی، داروسازان و غیره)، که در مقابل راه جدید و پربار رشد و توسعه که اساس آن صنعت، شغل و تکنولوژی سبز، تبدیل تولیدات نظامی به تولیدات دوران صلح، افزایش سطح استاندارد زندگی و حقوق مردم زحمتکش، و برابری جنسیتی و نژادی می باشد، مقاومت می کنند نیز از اوباما و حامیان وی دلخوشی ندارند.

درضمن، سرمایه به ندرت بطور دربست دراردوگاه خاصی قرارمی گیرد؛ ترجیح می دهد که مانورکند، معاملات را برهم زند، شرط و شروط ها را ندیده بگیرد؛ گاهی وقت ها تماما درخدمت یک حزب است. سرمایه داری با تغییر شرایط، خود را تنظیم کرده و تطبیق می دهد و درسطح ملی، ایالتی، و محلی قوانین خود را چه به صورت مستقیم و چه غیرمستقیم اعمال می کند؛ سرمایه داری میزان تعادل نیروهای سیاسی را می سنجد و ضرورت های لازم برای انباشت سرمایه را تغییرمی دهد؛ شاید دولت انتخابی را ترجیح دهد، اما پایبندی غیرقابل گسستی به هیچکدام از انواع حکومت ها ندارد.

نهایتا، نیروهائی با تاثیرقابل ملاحظه ای در هیئت حاکمه ی اوباما و حزب دمکرات حضوردارند، در حالیکه از اوباما پشتیبانی می کنند، تلاش می کنند که خصلت ضدشرکتی سیاست ها و قوانین وی را کاهش دهند.

بنابراین مبارزه ی طبقه ی کارگر و متحدان اصلی آن دوسویه است. از یک سو، باید با جناح راست افراطی  و شرکت های حامی آن ها که مصممند اوباما و ائتلاف مردمی حامی وی را شکست دهند، مبارزه کند. و از سوی دیگر، در ائتلافی که اوباما رهبر آن است و از طبقات مختلف مردم تشکیل شده، مبارزه کند تا تمایز خود- یعنی طبقه و مردمی بودن- را بر لوح سمتگیری سیاسی کشور حک کند.  البته برآمد این مبارزه ی دوسویه تاثیرات خود را به صورت عملکردها نشان می دهد.

 


 

[1] Employee Free Choice Act این یک قانون درحال تحقق در آمریکا است. طبق این قانون ایجاد سیستم راحت تری که  کارکنان بتوانند سازمان های کارگری ایجاد و یا به آن  بپیوندند را ممکن می سازد.  

[2] Republic Windows and Doors plant کارخانه ای در شیکاگو که کارگران آن در دسامبر 2008 برای پنج روز کارخانه ی بسته شده را در اعتراض به عدم پرداخت حقوق و مزایای خود اشغال کردند.

[3] AFL-CIO

[4] Singel-payer HR676 جنبشی برای تامین اعتبار در پشتیبانی از قانون بیمه بهداشت همگانی

[5] Good JobsTGreen Jobs conference.  طرفداران بیش از 2500 سازمان کارگری، محیط زیستی و کاری دربهمن ماه سال 2009 در واشنگتن دورهم گرد آمدند تا برای اقتصاد سبز برنامه ای بریزند. tطططhanore than 2,

[6] Blue-Green Alliance سازمانی ملی تشکیل شده از همکاری سازمان های کارگری و محیط زیستی که گسترش تعداد کارهای سبز را مدنظردارد. این سازمان در سال 2006 توسط فولادکاران متحد و کلوب سیرا تشکیل شده است.

[7] The Sierra Club of Canada – Atlantic از مردمی معمولی تشکیل شده که تلاش دارند محیط زیست را حفظ کنند.

[8] Hilda Solis بیست و پنجمین وزیرکار کشور آمریکا که وزیر کار کابینه ی باراک اوباما می باشد. وی اولین زن لاتین تبار می باشد که به سنا راه پیداکرد. وی به واسطه ی فعالیتش در سازمان عدالت محیط زیست معروف است. 

[9] NAACP National Association for the Advancement of Colored People (NAACP). سازمان ملی برای ارتقاء جایگاه رنگین پوستان. این سازمان  وظیفه ی خود را کسب برابری حق سیاسی، آموزشی، اجتماعی، و اقتصادی تمامی افراد و حذف خشونت تبعیض نژادی می داند.  

[10] ACORN association of Community Organizations for Reform Now مجمع سازمان های برای ایجاد اصلاحات هم اکنون.

 

 

رهایی از بحران

 ساختن عصرجدیدی ازعدالت و صلح - بخش پایانی

نوشته ی: سام وب -  برگردان: مینا آگاه

 

محور مسائل مورد توجه ی مردم    

کاملا صحیح است که گفته شود مبارزه ی اقتصادی محور مسائل مورد توجه مردم است و این جائی است که جنبش رئیس جمهور اوباما رشد می کند و قدرت می گیرد. و این جائی است که ما باید حضورداشته باشیم، نه فقط در بین خودمان، بلکه در وسط مبارزه ی اصلی و سازمان های اصلی طبقه ی کارگر و مردم. هیچکس نباید به تنهائی اقدام کند. همانطور که فرانک اوپکین[1] گفته است، "همیشه مردم را به گرد خودت جمع کن." و اگر این کار را نمی توانی بکنی، " به مردم بپیوند."

همزمان با افزایش بحران اشتغال، کمیته های بیکاری- سازماندهی شده خارج از اتحادیه های کارگران، انجمن های شهری، کلیساها - بویژه از طریق اینترنت- ضروریست.  همچنین کمیته های علیه صلب مالکیت و تخلیه خانه ها، کاهش بودجه های ایالتی و شهری و گاهی جلب نظر و اجماع کارگران در مورد مذاکرات پیش رو ضروریست.

تشکیل کمیته های مردمی برای کنترل و نظارت بر پروژه های زیربنائی حمایتی مرحله ی آینده ی مبارزه را تشکیل می دهد. بسیاری از این پروژه ها دست به نقد وجود دارد، اما نباید تصمیم گیری در مورد استخدام، میزان حقوق، منافع، و سازماندهی اجرای آن ها را به مقامات دولتی و شهری واگذاشت.

به هرحال، پیشنهادهای جدید باید به مقامات دولتی مسئول ارائه شود. چرا نباید کلینیک های مراقبت های بهداشتی منطقه ای ایجاد کرد و خانه هایی با اتلاف انرژی کمتر در شهرها و روستاها ساخت؟ این کار ایجاد، به مردمان نیازمند کمک، و انرژی را ذخیره می کند.

برای این کار باید مدل کمیته های پاسخگویی سریع یو اس دبلیو ا در سطح اتحادیه ها و همچنین معادل آن ها در سطح محله و شهر توسط اتحادیه ها درنظر گرفته شود. ائتلاف کارسبز باید به پروژه ی فعالین کارگری و محیط زیستی تبدیل شود.

گروه های محله ای و اتحادیه ها باید به هم بپیوندند و شرایط بحرانی را نشانه بگیرند که درآن بسیاری از خانواده ها، به علت سوراخ بودن تور ایمنی ایجاد شده توسط هیئت حاکمه ی بوش و کلینتون، دچار آن می شوند. اکنون می توانیم ببینیم که لایحه ی رفاه اجتماعی هیئت حاکمه ی کلینتون چقدر ناکافی بوده است. سازماندهی کمیته ی های آمریکا باید درسمت نشانه گرفتن موضوع های داخلی و همچنین اعمال فشار در مورد قوانین ملی باشد.

در طی این و سایرمبارزات است که تعادل بین قدرت جابجا می شود و فضای جدیدی برای اصلاحات ضد شرکتی، حتی با ماهیت سوسیالیستی به شکلی گسترده و موثرتر ایجاد خواهد شد.   


 

[1] Frank Lumpkinکارگر فولادکار عضو کمیته ی مرکزی حزب کمونیست آمریکا

 

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics