نویدنو:30/04/1387                                                                     صفحه قابل چاپ است

 

ريشه‌هاي نوليبراليسم

مصاحبه مانتلی ریویو با دیوید هاروی

برگردان : پرویز صداقت

يكي از آثار مهمي كه در سال اخير در زمينه‌ي اقتصاد سياسي به زبان فارسي ترجمه شده است كتاب «تاريخچه‌ي نوليبراليسم» اثر ديويد هاروي، جغرافي‌دان و پژوهشگر برجسته‌ي راديكال است.

ديويد هاروي در سال 1935 در انگلستان به دنيا آمد. تا اواسط دهه‌ي 1960 وي عمدتاً به جريان متعارف علوم اجتماعي نزديك بود، از روش‌هاي كمَي استفاده مي‌كرد و در دانش متعارف جغرافيا و نظريه‌ي پوزيتيويستي مشاركت داشت. وي در 1969 كتاب «تبيين در جغرافيا» را نوشت كه به روش‌شناسي و فلسفه‌ي جغرافيا اختصاص داشت. با اين حال،‌از اين مقطع شاهد گردش وي به چپ و نيز گرايش‌هاي راديكالي در مطالعات جغرافيايي بوديم. چنين است كه هاروي به مباحثي نظير بي‌عدالتي اجتماعي و سرشت نظام سرمايه‌داري پرداخت. ورود وي به دانشگاه جان هاپكينز در بالتيمور در گرايش وي به چپ موثر بود. در سال 1973، هاروي كتاب «عدالت اجتماعي و شهر» را نوشت اين كتاب به‌شدت در ميان گرايش‌هاي غيرمتعارف اقتصاد سياسي مورد توجه قرار گرفت. وي در ادامه در كتاب «محدوديت‌هاي سرمايه» (1982) تحليل‌هاي جغرافيايي درباره‌ي نظام سرمايه‌داري را ادامه داد.

ديگر كتاب مهم وي «وضعيت پسامدرنيته» است وي در اين كتاب ايده‌هاي پسامدرنيستم را ناشي از تناقضات دروني سرمايه‌داري مي‌داند. اين كتاب يكي از آثار بسيار پرفروش بود و از آن به عنوان يكي از 50 كتاب برتر در دوران پس از جنگ دوم جهاني نام برده‌اند. هاروي در 1996 كتاب «عدالت، شهر و جغرافياي تفاوت» را منتشر كرد و در اين كتاب بر روي مسايل عدالت اجتماعي و عدالت زيست‌محيطي متمركز شد. هاروي در كتاب «فضاهاي اميد» (2000) با ايده‌اي آرمانشهرگرايانه به طرح بديلي براي وضعيت كنوني جهان پرداخت. كتاب بعدي وي «پاريس: پايتخت مدرنيته» نام دارد. در اين كتاب وي به بررسي وضعيت پاريس در نيمه‌ي دوم قرن نوزدهم و شكل‌گيري كمون پاريس پرداخت.

به دنبال مداخلات نظامي امريكا بعد از 11 سپتامبر، هاروي در سال 2003 كتاب «امپرياليسم جديد» را نوشت. او در اين كتاب استدلال كرد نومحافظه‌كاران امريكايي جنگ عراق را به منظور تغيير توجه از ناكامي‌هاي داخلي سرمايه‌داري راه‌ انداختند. آخرين كتاب وي «تاريخچه‌ي نوليبراليسم» است كه در سال 2005 منتشر شد، در اين كتاب وي با بررسي همه‌جانبه شرايط ظهور و رشد نوليبراليسم، تفوق نوليبراليسم را حاصل اعاده‌ي جايگاه طبقات ثروتمند مي‌داند.

گفت‌وگوي حاضر را ساشا ليلي Sasha Lilley انجام داده و در نشاني اينترنتي زير منتشر شده است:

www.mrzine.monthlyreview.org/lilley190606.html

 

 در صورت تمایل، تعريفي كاربردي از «نوليبراليسم» ارائه كنيد. اين اصطلاح، به‌ويژه براي مردم امريكا كه ليبراليسم را با سياست‌هاي اجتماعي ترقي‌خواهانه همراه مي‌دانند، مبهم است.

به دو چيز بايد اشاره كرد. يكي، در صورت تمايل، نظريه‌ي نوليبراليسم است و ديگري عملكرد آن. و اين دو نسبتاً با يكديگر تفاوت دارند. نظريه‌ي نوليبراليسم اين ديدگاه را اتخاذ مي‌كند كه رهايي فردي و آزادي نقاط اوج تمدن است و از اين رو در ادامه استدلال مي‌كند كه ساختاري نهادي كه متشكل از حقوق مستحكم مالكيت شخصي، بازارهاي آزاد و تجارت آزاد است به بهترين نحو از آن حمايت مي‌كند: جهاني كه در آن ابتكار فردي شكوفا مي‌شود. كاربرد اين نظريه آن است كه دولت نبايد چندان درگير اقتصاد شود، اما بايد از قدرتش براي حفاظت از حقوق مالكيت خصوصي و نهادهاي بازار و در صورت لزوم پيش‌راندن آن در سطح جهاني استفاده كند.

از ريشه‌هاي فكري تفكر نوليبرالي كه به فردريش فون هايك، اقتصاددان اتريشي مربوط مي‌شود بگوييد.

البته نظريه‌ي ليبرالي پيشينه‌اي بسيار دراز دارد و به قرن هجدهم،‌ به جان لاك، آدام اسميت و نويسندگاني از آن سنخ، باز مي‌گردد. تا پايان قرن نوزدهم علم اقتصاد تااندازه‌اي دستخوش تغيير شد و نوليبراليسم تجديد حيات واقعي آموزه‌ي ليبرالي قرن هجدهم درباره‌ي اختيارات و آزادي‌هاي فردي در ارتباط با ديدگاهي بسيار خاص نسبت به بازار است. و چهره‌هاي اصلي آن در امريكا ميلتون فريدمن و در اتريش فريدريش فون هايك هستند. آنها در سال 1947 انجمن مون پلرين را براي پيشبرد ارزش‌هاي نوليبرالي شكل دادند. اين انجمني كوچك بود اما شركت‌ها و پشتيبانان مالي ثروتمند به منظور مشاركت در ايده‌هاي آن حمايت فراواني از آن كردند. 

آيا اين گروه نقش خود را در پيش بردن اين ايده‌ها در قلمروي سياسي مي‌ديدند؟

ديدگاه‌شان اين بود كه مداخلات دولتي و تسلط دولت چيزي است كه بايد از آن هراس داشت. و آن‌ها تنها از فاشيسم و كمونيسم نمي‌گفتند بلكه درباره‌ي ساختارهاي قدرتمند دولت رفاه كه بعد از آن در دوره‌ي پس از جنگ در اروپا پيدا شد و نيز درباره‌ي هر نوع مداخله‌ي دولت در نحوه‌ي عملكرد بازارها صحبت مي‌كردند. آنها نقش خود را مطلقاً سياسي مي‌دانستند، نه تنها در برابر فاشيسم و كمونيسم، بلكه در برابر قدرت دولت و به طور خاص عليه قدرت دولت سوسيال‌دمكراتيك در اروپا.

مشخصه‌ي دولت رفاه توافق كار و سرمايه، ايده‌ي شبكه‌ي تامين اجتماعي، تعهد به اشتغال كامل بود – اين را «ليبراليسم دروني‌شده» مي‌خوانيد. تا اواخر دهه‌ي 1970 اغلب نخبگان از اين حمايت مي‌كردند. علت عقب‌نشيني از دولت رفاه و انگيزه براي نظم سياسي جديد در دهه‌ي 1970 بود كه به اجراي سياسي تفكر نوليبرالي رشد بخشيد؟

فكر مي‌كنم دو دليل اصلي براي اين عقب‌نشيني وجود دارد. دليل اول نرخ‌هاي بالاي رشد است كه مشخصه‌ي ليبراليسم دروني‌شده‌ي دهه‌ي 1950 و دهه‌ي 1960 است – ما نرخ رشد حدود 4 درصدي در آن سال‌ها داشتیم – با نزديك‌شدن به اواخر دهه‌ي 1960 اين نرخ‌هاي رشد از ميان رفت. اين مسئله فشارهاي زيادي در اقتصاد امريكا ايجاد كرد كه در آن ايالات متحده تلاش مي‌كرد جنگ ويتنام را پيش ببرد و مسايل اجتماعي داخلي را حل كند. اين چيزي است كه ما راهبرد نان و اسلحه ناميديم. اما اين به مشكلات مالي شديد در ايالات متحده منجر شد. ايالات متحده شروع به انتشار دلار كرد، تورم و سپس ركود داشتيم و آنگاه ركود جهاني در دهه‌ي 1970 آغاز شد. روشن بود كه اين نظام كه در دهه‌ي 1950 و بيشتر سال‌هاي دهه‌ي 1960 خيلي خوب كار مي‌كرد مورد حمله قرار نگرفت و به‌موازات ساير موارد بازسازي مي‌شد. مسئله‌ي ديگر چندان آشكار نبود، اما فكر مي‌كنم داده‌ها خيلي روشن آن را نشان مي‌دهد و آن اين است كه درآمدها و دارايي‌های طبقات نخبه به‌شدت در دهه‌ي 1970 كاهش يافت و بنابراين نوعي از شورش طبقاتي  بخشي از اين نخبگان كه ناگهان خود را به لحاظ سياسي و اقتصادي در وضعيت بسيار دشواري يافته بودند پديد آمد. 

دهه‌ي 1970 لحظه‌ي يك دگرساني انقللب امور اقتصادي از ليبراليسم دروني‌شده‌ي دوره‌ي پس از جنگ به نوليبراليسم بود كه در حقيقت در دهه‌ي 1970 شروع به حركت كرد و در دهه‌هاي 1980 و 1990 مستحكم شد.

فكر مي‌كنيد دليل اصلي نرخ كاهنده‌ي سود در دهه‌ي 1970 چه بود، نشانه‌هايي كه تاكنون توصيف كرده‌ايد؟

چند دليل ديگر مرتبط با آن هستند. مصالحه‌ي پس از جنگ بي‌ترديد كار و سازمان‌هاي كارگري را قدرتمند ساخت و بنابراين قراردادهاي كار براي افرادي كه در اتحاديه‌هاي ممتاز عضو بودند نسبتاً مساعد بود و بازهم فشارهايي بر نظام تحميل مي‌كرد. يعني اگر دستمزدها افزايش مي‌يافت گرايش سود در جهت كاهش بود. بنابراين، در وضعيت دهه‌ي 1970 يك عنصر نيز اين بود. چنانكه مي‌توان دريافت كه استدلال نوليبرالي در اين زمينه كه بازار بايد انعطاف‌پذير، باز و آزاد از هرگونه محدوديت اتحاديه‌اي باشد از جذابيت برخوردار بود.

پدران فكري – و فكر مي‌كنم پدران اوليه – نوليبراليسم دور ميلتون فريدمن پول‌گرا در دانشگاه شيكاگو جمع شده بودند كه به دنبال كودتا عليه دولت سوسياليست آلنده در شيلي در 1973 كه امريكا از آن پشتيباني مي‌كرد  شانس اين را پيدا كردند كه ايده‌هايشان را اجرا كنند.

 مايلم درباره‌ي نخستين كاربرد نوليبراليسم در اقتصاد يك كشور  صحبت كنيد.

بعد از كودتا عليه دولت سوسياليستي آلنده كه به صورت دمكراتيك انتخاب شده بود و مواجه‌شدن پينوشه و ديگران با معماي چگونگي تجديد ساختار اقتصادي به گونه‌اي كه تجديدحيات پيدا كند اين اتفاق رخ داد. چندسالي آنها نمي‌دانستند چه بايد بكنند و آنگاه پينوشه تصميم گرفت به نخبگان اقتصادي كه نقش بسيار مهمي در كودتا داشتند توجه كند و مناسبات استقراريافته‌اي با اقتصاداناني كه شيليايي بودند اما در شيكاگو زيرنظر ميلتون فريدمن آموزش يافته بودند برقرار ساخت. اين اقتصاددانان در سال 1975 به دولت آمدند و اقتصاد را به طور كامل تحت اصول نوليبرالي تجديدساختار كردند كه به مفهوم خصوصي‌سازي تمامي دارايي‌هاي دولتي به جز – در مورد شيلي – مس، باز كردن اقتصاد به روي سرمايه‌گذاري خارجي، عدم‌ممانعت از خروج سود به كشور ميزبان است. بنابراين، اقتصاد را كاملاً به روي سرمايه‌ي خارجي باز كرد و تمامي چيزها را، از جمله كه در مورد شيلي جالب است تامين اجتماعي را كه در امريكا در دهه‌ي اخير خصوصي‌سازي شد، در برابر واگذاري به بخش خصوصي باز كرد.

پس از انجام اين اصلاحات، پيامدهاي آن براي مردم شيلي و انباشت سرمايه در شيلي چه بود؟

چند سالي خيلي خوب بود ولي در سال 1982 دچار مشكلات حادي شد. البته وقتي مي‌گويم خيلي خوب، منظورم براي نخبگان سياسي و اقتصادي است. يكي از آن وضعيت‌هايي است كه براي كشور در ظاهر خوب است، اما براي مردم خيلي بد بود زيرا در جريان بعد از كودتا همه‌ي سازمان‌هاي كارگري نابود شدند، تمامي ساختارهاي تامين اجتماعي از ميان برداشته شدند. براي عموم مردم وضعيت خيلي خوب نبود، اما براي نخبگان خيلي خوب بود و براي سرمايه‌گذاران خارجي شرايط براي چند سالي خيلي خوب بود. و سپس آنها دچار يك بحران جدي شدند و در اين نقطه است كه آن‌ها رفته‌رفته نشان دادند كه نظريه‌ي نوليبرال در شكل ناب آن ضرورتاً عملكرد خيلي خوبي ندارد. و بعد از اين است كه چند تعديل مهم در اين نظريه رخ داد كه به نوع متفاوتي از رويه‌ي نوليبرالي‌سازي انجاميد.

مثال دوم كاربرد دست‌كم برخي ايده‌هاي مربوط به نوليبراليسم در شهر نيويورك در اواسط دهه‌ي 1970 رخ داد كه آموزه‌هايي براي نوليبراليسم فراهم ساخت. از «بحران مالي شهر نيويورك»  و اين كه چه‌گونه در عمل اين بحران حل شد بگوييد.

در مورد نيويورك، شهر بنا به دلايل متنوعي كه بحث درباره‌ي آن در اينجا نسبتاً پيچيده است به‌شدت بدهكار شد. و در لحظه‌ي مشخصي در 1975، بانك‌هاي سرمايه‌گذاري در شهر تصميم‌ گرفتند كه اين بدهي‌ها را تامين نكنند، يعني، تصميم گرفتند ديگر بيش از اين بدهي شهر نيويورك را تامين مالي نكنند. فكر نمي‌كنم كه اين كاربرد نظريه‌ي نوليبرالي بود، بلكه تصور من اين است كه نحوه‌ي تفكري كه بانك‌هاي سرمايه‌گذاري اتخاذ كردند كاربرد نظريه‌ي نوليبرالي بود. و اين نوعي تجربه‌ي بلوغ‌يافته بود كه در آن بانك‌هاي سرمايه‌گذاري ساختار بودجه‌اي شهر را در اختيار گرفتند. اين يك كودتاي مالي است كه در مقابل كودتاي نظامي قرار دارد. و سپس آنها شهر را به نحوي كه مي‌خواستند اداره كردند و اصولي كه بدان دست يافتند اين بود كه درآمدهاي شهر نيويورك بايد به نحوي تخصيص يابد كه نخست حقوق دارندگان اوراق قرضه تسويه شود و سپس آنچه باقي مي‌ماند به بودجه‌ي شهر واريز شود. نتيجه آن بود كه شهر شمار زيادي از كارگران را اخراج كرد و بايستي بسياري از مخارج شهرداري را قطع مي‌كرد، بايد مدارس و خدمات بيمارستاني را تعطيل مي‌كرد و همچنين بايد بابت خدمات نهادي مانند دانشگاه سيتي نيويورك كه تا آن زمان رايگان بود از مصرف‌كننده هزينه‌اي دريافت مي‌كرد. آنچه بانك‌هاي سرمايه‌گذاري انجام دادند اين بود كه شهر را به نحوي به انضباط كشند. من فكر نمي‌كنم كه آنها نظريه‌اي كامل براي آن داشتند بلكه آنها در جريان عمل نوليبراليسم را كشف كردند. و بعد از آن كه آن را كشف كردند گفتند بله اين نحوه‌ي حركت ما به طور كلي است. و البته بعداً اين همان راهي بود كه ريگان رفت و بعد هم روش متعارفي شد كه صندوق بين‌المللي پول سعي كرد كشورها در تمامي نقاط جهان را از طريق آن منضبط سازد.

به نظر شما تغيير مهمی در روش‌هاي اقتصاد سياسي، مانند نوليبراليسم – دست‌كم در دمكراسي‌هايي مانند امريكا يا انگلستان – حاصل نمي‌شود مگر آن كه حدي از وفاق، نه در ميان نخبگان سنتي كه در طبقات متوسط، وجود داشته باشد. اين وفاق در دهه‌ي 1970 چه‌گونه به دست آمد؟

برنامه‌ي هماهنگي وجود داشت كه در چند سطح عملي شد. به نظر من، نقطه‌ي آغاز مقطعي بود كه لوييس پاول كه اندكي بعد از آن قاضي ديوان عالي شد، در 1971 به اتاق بازرگاني امريكا روانه شد. آنچه او گفت در عمل اين بود كه جو ضدتجاري در اين كشور بيش از حد گسترش يافته است، ما به يك تلاش جمعي نياز داريم تا اين جو را وارونه سازيم. بعد از آن ما شاهد شكل‌گيري مجموعه‌ي كاملي از اتاق‌هاي فكر هستيم، انبوه منابع مالي سازمان‌هاي مختلف كه مي‌كوشيد بر سياست عمومي تاثيرگذار باشد و از طريق رسانه‌ها اين كار را انجام مي‌داد، از طريق اتاق‌هاي فكر مبادرت به اين كار كرد.

در سال 1972 نيز شاهد چيزي بوديم كه مي‌توانيم «ميزگرد تجاري» بناميم كه يك سازمان بسيار تاثيرگذار بود. اين گروه به‌شدت درگير آن بود كه قوانيني را كه در طي دهه‌ي 1960 و اوايل دهه‌ي 1970 تصويب شده بود و چيزهايي مانند سازمان حمايت از محيط‌ زيست، سازمان بهداشت و امنيت شغلي، دفاع از مصرف‌كننده، و تمامي چيزهايي از اين دست را برگرداند. و البته از طريق وال‌استريب جورنال و صفحات اقتصادي و دانشكده‌هاي اقتصادي و نظير آن بسيار تاثيرگذار بودند و از طريق اتاق‌هاي فكرشان تلاش كردند بر روي افكار عمومي اثرگذاري كنند. اما در ادامه لازم بود آنها فضايي در فرايند سياسي به دست آورند. اين فرايند بسيار جالبي بود كه طي آن كميته‌هاي اقدام سياسي كه در دهه‌ي 1970 تاسيس شدند بسيار فعال بودند و حضور گسترده‌اي يافتند و آنها با يكديگر به طور جمعي شروع به در اختيار گرفتن حزب جمهوري‌خواه با خطوط نوليبرالي، و خطوط محافظه‌كارانه كردند، نه جمهوري‌خواهان ليبرالي مانند راكفلرها كه مربوط به جمهوري‌خواهان سبك قديم بودند. تصرف حزب جمهوري‌خواه توسط ريگان و افرادي همچون او در دهه‌ي 1970 رخ داد.  اما بعد از آن حزب جمهوري‌خواه به يك پايه‌ي توده‌اي نياز داشت و يكي از اتفاقاتي كه رخ داد اين بود كه آنها به راست مسيحي توجه كردند و به ياد آوريد كه اين جري فال‌ول در 1978 بود كه اكثريت اخلاقي را تشكيل دادند و ائتلافي وجود داشت كه بعد از آن پديدار شد، پايه‌ي توده‌اي در ميان مسيحيان انجليكان از سويي و شركت‌هاي بسيار بزرگي كه فرايندهاي سياسي را تامين مالي مي‌كرد از سوي ديگر، كه حزب جمهوري‌خواه را قوياً پشت دستوركار نوليبرالي قرار داد. 

نوشته‌ايد كه ويژگي بنيادي نوليبراليسم انضباط‌بخشي و حذف قدرت طبقه‌ي كارگر بود. پل ولكر، كه نخست در دوره‌ي كارتر و بعد در دوره‌ي ريگان رييس فدرال رزرو بود نقش محوري را در اين زمينه در ايالات متحده داشت. شرايط امريكا– به‌اصطلاح آرايش نيروهاي طبقاتي در آن زمان - در دهه‌ي 1970 را براي ما توضيح دهيد و اين كه چه‌گونه پل ولكر نقش مهمي در جابه‌جايي در موازنه‌ي قدرت ايفا كرد.

در اواخر دهه‌ي 1960 و در سرتاسر دهه‌ي 1970 فرايند ثابت صنعت‌زدايي، يعني كاهش مشاغل صنعتي، وجود داشت. فرايندي آهسته بود و در بسياري از نواحي كشور افزايش هزينه‌هاي عمومي نقش بازدارنده در برابر اين فرايند داشت. مثلاً در شهر نيويورك اين امر صادق بود. مشاغل صنعتي كاهش يافت اما مشاغل خدمات عمومي رونق پيدا كرد. و معنايش اين بود كه براي اين كار نياز به تامين مالي عمومي بود. دولت فدرال – فدرال رزرو – سياستي را دنبال مي‌كرد كه در آن اشتغال كامل بسيار پراهميت بود، هدف بسيار مهم سياست عمومي بود. آنچه پل ولكر در 1979 انجام داد برگرداندن اين روند بود يعني ما ديگر علاقه‌اي به اشتغال كامل نداريم، آنچه بدان علاقه داريم كنترل تورم است. او در حدود سه يا چهار سال با خشونت تمام تورم را كاهش داد، اما در اين فرايند وي بيكاري گسترده‌اي ايجاد كرد. و البته بيكاري گسترده از قدرت كارگران مي‌كاهد و در عين حال صنعت‌زدايي، كه به آن اشاره كردم، آن را تشديد مي‌كند. بنابراين در اوايل دهه‌ي 1980 كاهش گسترده‌ي مشاغل صنعتي، مشاغل توليدي، وجود داشت. و البته اين به معناي كاهش قدرت اتحاديه‌هاست. كاهش مشاغل در بخش اتحاديه‌اي قدرت اتحاديه‌ها را كاهش داد و در عين حال بيكاري رشد مي‌يافت، بيكاري باعث شد نيروي كار در صورت لزوم مشاغلي با دستمزد پايين‌تر را بپذيرد. از اين رو، تغيير ديدگاهي كه ولكر در فدرال رزرو از راهبرد اشتغال كامل به كنترل تورم، فارغ از تاثير آن بر روي اشتغال، ايجاد كرد تحول مهمي در سياست عمومي بود كه همچنان اجرا مي‌شود.

مظهر حمله به اشتغال اتحاديه‌اي مارگارت تاچر، نخست‌وزير بريتانيا، بود كه حزب محافظه‌كار وي در مه 1979 به قدرت رسيد. معروف است كه تاچر گفت «چيزي به‌ عنوان جامعه وجود ندارد، تنها مردان و زنان منفرد هستنتد.» مايلم در صورت امكان درباره‌ي اين سياست در بريتانيا در اواسط و اواخر دهه‌ي 1970، قدرت اتحاديه‌ها و نحوه‌ي واكنش نخبگان به اين قدرت و آنچه عملاً تاچر در واكنش به آن انجام داد بگوييد.

البته اتحاديه‌ها در بريتانيا بسيار قدرتمند بودند و در آن كشور يك بخش عمومي بسيار بزرگ وجود داشت. ليبراليسم دروني‌شده در بريتانيا مستلزم ملي‌شدن ذغال سنگ، حمل‌ونقل، مخابرات و ساير موارد مشابه بود. اتحاديه‌ها در دهه‌ي 1970 نسبتاً قدرتمند بودند اما بازهم فشار اقتصادي سهمگيني در بريتانيا وجود داشت و در اواسط دهه‌ي 1970 دچار مسايل حادي شده بود. واقعاً دولت كارگر روش مناسبي براي حل مسايل نداشت. بنابراين دولت كارگر فشار براي كاهش بخش عمومي را آغاز كرد. نتيجه آن بود كه موج گسترده‌ي اعتصابات بخش عمومي در 1978 آغاز شد و اين امر نارضايتي گسترده‌اي در كشور در كل ايجاد كرد. مارگارت تاچر درواقع با دستوركار كنترل قدرت اتحاديه‌ها به قدرت رسيد و اين همان چيزي است كه او در عمل با يك راهبرد كم‌وبيش ناب نوليبرالي انجام داد. البته از همه معروف‌تر چيرگي سياسي و معنوي، بر قدرتمندترين اتحاديه در تاريخ بريتانيا، يعني اتحاديه‌ي معدنچيان، بود. در 1984 اعتصاب بزرگ معدنچيان رخ داد كه وي به‌تنهايي تا پيروزي نهايي عليه آنها جنگيد. اين آغازي بر پايان قدرت واقعاً مهيب جنبش كارگري بود. پس از آن  وي فولاد را خصوصي كرد، خودروسازها را خصوصي كرد، معادن زغال سنگ را خصوصي كرد. وي تقريباً همه چيز را در اقتصاد بريتانياي آن زمان خصوصي كرد. در اواخر وي به خصوصي‌سازي بهداشت ملي مبادرت كرد، اما هيچ‌گاه نتوانست آن را تا آخر مديريت كند.

تاچر به شوراهاي شهر نيز حمله برد كه جايگاه چپ‌گرايان در بريتانيا بود.

وي با اين واقعيت مواجه بود كه بخش اعظم شورا‌‌هاي شهرهاي بزرگ در كنترل حزب كارگر بود كه با  برنامه‌هايش قدرتمندانه مخالفت مي‌كردند. حزب كارگر قصد نداشت در اين سطح با برنامه‌ي تاچر هماهنگ باشد. بنابراين وي به قطع منابع مالي شهرداري‌هاي محلي مبادرت كرد، آنچه شوراهاي شهر انجام دادند اين بود كه ماليات‌هاي محلي را افزايش دادند تا همچنان برنامه‌هايشان را اجرا كنند. بعد آنچه تاچر انجام داد محدودساختن ماليات محلي بود كه شهرداري‌ها مي‌توانستند بگيرند و بدين ترتيب وي درگير مبارزه‌ي گسترده‌اي با دولت‌هاي محلي كارگري شد. براي مثال در ليورپول شوراي شهر هزينه‌هاي خود يا ماليات‌ها را محدود نساخت و تاچر همه‌ي آنها را به خاطر عدم‌اطاعت از قانون كشوري روانه‌ي زندان ساخت. سرانجام وي تمامي منابع مالي محلي را حول چيزي موسوم به «ماليات يكسان» اصلاح كرد يا تلاش كرد اصلاح كند و بارديگر مقاومت گسترده‌اي در برابر اين وجود داشت بنابراين در طي دهه‌ي 1980 در شرايط حاكميت مارگارت تاچر همچنان كه وي تلاش مي‌كرد اراده‌اش را بر مقاومت شوراهاي شهري تحميل كند مبارزه بر سر تامين مالي شهرداري‌ها وجود داشت. 

سال‌هاي 1979 تا 1980 را لحظه‌ي كليدي صعود نوليبراليسم خوانده‌ايد، شوك ولكر كه پيشتر از آن صحبت كرديد، ظهور مارگارت تاچر كه در اين دوره به قدرت رسيد. اتفاق مهمي در اين سال‌ها رخ داد، در حقيقت در 1978: حزب كمونيست چين تحت رهبري دنگ شياپينگ در مسير آزادسازي اقتصادي گام نهاد و سرانجام به نحو فراگيري اقتصاد چين را متحول ساخت. به نظر شما اين رخداد نيز به شيوه‌ي خاص خود در مسير رشد نوليبراليسم قرار داشت؛ چه‌گونه؟

فكر مي‌كنم آنچه بايد در اين‌جا به آن توجه كنيم مشابهت حوادث است. نمي‌توان اصلاحات چين را برخاسته از رخدادهاي بريتانيا يا رخدادهاي ايالات متحده دانست. اما آزادسازي در چين اين كشور را در چارچوب نوعي از سوسياليسم مبتني بر بازار قرار داد كه راهي براي ادغام در اقتصاد جهاني به نحوي مي‌يافت كه فكر مي‌كنم در دهه‌هاي 1950 يا 1960 امكان‌پذير نبود. زيرا نوليبرال‌سازي، از آنجا كه بازار را خواه در سطح جهاني يا داخل كشورها آزاد مي‌سازد، به چيني‌ها فرصت آن را داد كه به شيوه‌هايي كه به‌آساني امكان ممانعت از آن وجود ندارد، حضور در بازار جهاني را تجربه كنند. فكر مي‌كنم اصلاحات چين در آغاز به مفهوم تلاش اين كشور براي قدرت بخشيدن به كشور در مقايسه با چيزي بود كه در تايوان،‌هنگ‌كنگ و سنگاپور رخ مي‌داد. چيني‌ها كاملاً از اين تحولات آگاه بودند و مي‌خواستند به شيوه‌هايي با اين اقتصادها رقابت كنند. در آغاز، فكر نمي‌كنم كه چيني‌ها مي‌خواستند يك اقتصاد با جهت‌گيري صادراتي را توسعه دهند،‌ اما آنچه اين اصلاحات به آن منجر شد گشايش ظرفيت صنعتي در بسياري از بخش‌هاي چين بود كه پس از آن چيني‌ها قادر شدند كالاهايشان را در صحنه‌ي جهاني در بازار عرضه كنند، زيرا از كارگر بسيار ارزان، فن‌آوري بسيار خوب و نيروي كاري با آموزش معقول برخوردار بودند. ناگهان چيني‌ها متوجه شدند كه در اقتصاد جهاني رخنه مي‌كنند و همان‌طور كه در عمل رخ داد آنها برحسب سرمايه‌گذاري مستقيم خارجي سود بسيار زيادي بردند، از اين رو ناگهان چين شروع كرد به مشاركت در فرايند نوليبرال‌سازي. آيا اين تصادفي بود يا طبق برنامه، واقعاً نمي‌دانم، اما ترديدي نيست كه تفاوت مهمي در نحوه‌ي عملكرد اقتصاد جهاني ايجاد كرد.

بحران نفتي اوپك در اوايل دهه‌ي 1970 آغاز شد و دلارهاي نفتي كه اين كشورها در خاورميانه كه از نفت برخوردار بود ايجاد كردند آغاز زنجيره‌ي حوادثي بود كه فرايند اطاعت كشورهاي در حال توسعه از نهادهايي مانند صندوق بين‌المللي پول و بانك جهاني را تسهيل كرد و اين نهادها بودند كه سياست‌هاي نوليبرالي را تحميل كردند.

در اين زمينه ماجراي بسيار جالبي هست كه بايد گفته شود و اطمينان ندارم كه تاكنون به‌تفصيل گفته شده باشد. با اوج‌گيري قيمت نفت اوپك در 1973، حجم گسترده‌اي از پول در عربستان سعودي و ديگر كشورهاي خليج فارس انباشته شد. و در اين شرايط پرسش مهم اين بود: قرار است چه بر سر اين پول بيايد؟ اكنون به‌درستي مي‌دانيم كه دولت امريكا به‌شدت مراقب آن بود كه اين پول به نيويورك برگردد و از طريق بانك‌هاي سرمايه‌گذاري نيويورك در اقتصاد جهاني گردش يابد و سعودي‌ها را قانع كرد كه اين كار را انجام دهند. اين كه چرا سعودي‌ها اين كار را انجام دادند همچنان در هاله‌اي از ابهام است. ما از طريق منابع اطلاعاتي انگلستان مي‌دانيم كه ايالات متحده در 1973 در تدارك اشغال عربستان سعودي بود، اما آيا به سعودي‌ها گفته شد پول را از طريق نيويورك برگردانيد يا اين كه اشغال مي‌شويد... چه كسي مي‌داند؟ بانك‌هاي سرمايه‌گذاري نيويورك پس از آن مقادير بسيار هنگفتي پول داشتند. آنها اين پول‌ها را در كجا سرمايه‌گذاري كردند؟ عملكرد اقتصاد در سال‌هاي 75-1974 خيلي خوب نبود و به طور كلي اقتصاد گرفتار ركود بود. والتر ريستون (رييس سيتي بانك) اين را گفت كه امن‌ترين مكان براي سرمايه‌گذاري كشورهاست زيرا كشورها نمي‌توانند ناپديد شوند – هميشه مي‌دانيد كه كجا هستند. و از اين رو آنها شروع كردند اين پول را به كشورهايي مانند آرژانتين، مكزيك، (امريكاي لاتين بسيار محبوب بود) اما علاوه بر آن حتي به نقاطي مانند لهستان، وام دهند.

آنها مقادير زيادي پول به اين كشورها وام دادند. مدتي عملكرد كاملاً‌ خوبي داشتند، اما بعد از آن در 1982 به‌خصوص بعد از اين كه ولكر نرخ بهره را افزايش داد، اين بحران مالي عمومي رخ داد. معنايش اين بود كه مكزيكي‌ها كه پول را با بهره‌ي 5 درصد قرض گرفته بودند الان بايد آن را با بهره‌ي 16 يا 17 درصد بازپرداخت كنند. در 1982 مكزيك در آستانه‌ي ورشكستگي بود. اين نقطه‌اي است كه نوليبراليسم متبلور مي‌شود. ايالات متحده، از طريق صندوق بين‌المللي پول و خزانه‌داري امريكا،‌ گفت: ما بازپرداخت وام شما را تضمين مي‌كنيم، اما اين تضمين به شرط آن است كه شما شروع كنيد به خصوصي‌سازي و بازكردن كشور به روي سرمايه‌گذاري خارجي و شروع كنيد به پذيرش موضع نوليبرالي.

در آغاز مكزيكي‌ها واقعاً خيلي دنبال اين نرفتند و با گذشت زمان تا 1988 بود كه آنها اين كار را به نحو گسترده‌اي انجام داند. اما در اين جا نكته‌ي جالبي هست: منطقي نيست كه فكر كنيم واقعاً ايالات متحده نوليبراليسم را بر مكزيك تحميل كرد. آنچه رخ داد اين بود ايالات متحده فشارهاي نوليبرالي را بر مكزيك وارد كرد و نخبگان داخلي مكزيك فرصت آن را يافتند كه بگويند، آري اين همان چيزي است كه ما مي‌خواهيم. از اين رو ائتلافي بين نخبگان مكزيك و خزانه‌داري امريكا / صندوق بين‌المللي پول وجود داشت كه مشتركاً نوعي از بسته‌ي نولييبرال‌سازي را مطرح ساختند كه در اواخر دهه‌ي 1980 به مكزيك آمد. و واقعاً اگر به اين الگو نگاه كنيدكم‌تر تحميل مستقيم سياست‌هاي نوليبرالي از طريق صندوق بين‌المللي پول يا ايالات متحده را مي‌بينيد. تقريباً هميشه ائتلافي بين نخبگان داخلي، مانند آنچه در شيلي رخ داده بود، و نيروهاي امريكايي وجود داشت كه مشتركاً اين سياست‌ها را مطرح مي‌ساختند و اين نخبگان داخلي هستند كه به همان ميزان نهادهاي بين‌المللي مسئول نوليبرال‌سازي هستند.

اين نكته بسياري از مفروضاتي را كه چپ‌ها تمايل دارند در مورد نوليبراليسم انجام دهند كه براساس آن نوليبراليسم را امريكا بر كشورها تحميل مي‌كند كاملاً تغيير مي‌دهد. يكي از نمونه‌ها كه اين را نشان مي‌داد سوئد بود كه يكي از سوسياليستي‌ترين دولت‌هاي رفاه را داشت و در آنجا نخبگان حاكم ناگزير از اجراي سياست‌هاي نوليبرالي شدند.

در سال‌هاي دهه‌ي 1970 تهديدي جدي در برابر ساختار مالكيت در سوئد وجود داشت، در واقع، پيشنهادي براي واگذاري كل مالكيت و تبديل آن به نوعي دمكراسي كارگري وجود داشت. نخبگان سياسي در سوئد هراسان از اين بودند و نبرد گسترده‌اي را بر عليه آن آغاز كردند. روش مبارزه‌ي آنها بازهم تاحدودي از طريق سازوكارهاي ايدئولوژيك بود. بانك‌داران جايزه‌ي نوبل اقتصاد را در اختيار دارند كه به هايك تعلق يافت، به فريدمن تعلق يافت، به همه‌ي چهره‌هاي نوليبرالي تعلق يافت كه به استدلال‌هاي نوليبرالي مشروعيت مي‌دهند. اما همچنين سوئدي‌ها خود را به مثابه اتحاديه‌ي سياسي بزرگان صنعتي سازمان دادند،‌خود را سازمان دادند و اتاق‌هاي فكر و مانند آن بنا كردند. و هرگاه كه نوعي بحران يا دشواري در اقتصاد سوئد پديد مي‌آمد و تمامي اقتصادها در مقطعي دچار مشكل مي‌شود آنها در حقيقت اين استدلال را مطرح مي‌ساختند: مسئله قدرتمندي دولت رفاه، هزينه‌هاي عظيم دولت رفاه است. از اين رو آنها راهبرد جذاب پيوستن به اتحاديه‌ي اروپا را مطرح ساختند، زيرا اتحاديه‌ي اروپا – از طريق پيمان ماستريخت - ساختاري بسيار نوليبرالي داشت، از اين رو كنفدراسيون سوئد همه را متقاعد ساخت كه آنها بايد به اروپا بروند و بعد از آن اين قوانين اروپايي بود كه اجازه داد سياست‌هاي نوليبرالي‌تر در سال‌هاي دهه‌ي 1990 در سوئد اجرا شود. به خاطر اين كه اتحاديه‌ها هنوز در سوئد بسيار قدرتمندند و تاريخ سياسي سوسيال‌دمكراسي بسيار قوي است و مانند آن، اين سياست‌ها چندان پيش‌تر نرفت. اما، علاوه بر اين به سبب فعاليت‌هاي اين نخبگان سياسي و راهبرد آنها براي پيوستن به اروپا، فرايندي در جهت نوليبرال‌سازي محدود در سوئد وجود داشته است.

نوشته‌ايد كه نوليبراليسم دو نقش ايفا مي‌كند: يكي اعاده‌ي نرخ‌هاي بالاي سودآوري براي سرمايه‌داري و ديگري اعاده‌ي قدرت طبقه‌ي مسلط سرمايه‌دار. اين تمايز را براي ما بيان كنيد و چرا آن‌ها به‌ناگزير همراه يكديگر نيستند.

نخستين دوره‌ي نوليبرال‌سازي در دهه‌ي 1970 و اوايل دهه‌ي 1980 در شرايط نرخ‌هاي بسيار ناچيز انباشت سرمايه رخ داد و بنابراين استدلال عمومي اين بود كه ما نياز داريم روش سازمان‌دهي اقتصاد را تغيير دهيم تا بتوانيم رشد اقتصادي را بازگردانيم. اين استدلال عامي بود كه انجام مي‌شد. اما مشكل آن بود كه در عمل نخستين دولت ريگان در بحران اقتصادي حاد قرار داشت، مارگارت تاچر برحسب تحول اقتصاد آنجا عملكرد خيلي خوبي نداشت و چنانكه در مورد شيلي اشاره كردم اوضاع اقتصادي شيلي از زماني كه سياست‌هاي نوليبرالي را دنبال كرد تا اوايل دهه‌ي 1980 خيلي خوب نبود. عملكرد نوليبراليسم در شكل ناب آن در زمينه‌ي بازآفريني انباشت سرمايه، خيلي خوب نبود اما در زمينه‌ي بازتوزيع ثروت در جهت طبقات بالايي جامعه خيلي خوب عمل كرد. در تمامي داده‌هاي موجود اين را مي‌بينيد كه از دهه‌ي 1970 به بعد كه اين كشورها نوليبرال‌سازي را دنبال كردند واقعاً افزايش چشمگيري در ثروت نخبگان رخ داد. مثلاً در امريكا سهم يك‌درصد بالايي جمعيت از درآمد ملي در فاصله‌ي سال‌هاي 1979 تا 2000 سه‌برابر شد. و البته الان با توجه به قوانين مالياتي كه دولت بوش اجرا مي‌كند وضعيت آنها حتي بهتر شده است. مكزيك نمونه‌ي ديگري است كه در آن طي دوره‌ي كوتاهي بعد از نوليبرالي‌سازي، ناگهان چهارده تن يا تعداد بيشتري از مكزيكي‌ها در ليست جهاني ميلياردرهاي فوربس ظاهر شدند. شوك‌درماني بازار كه پس از فروپاشي در روسيه اجرا شد به شكل‌گيري هفت اليگارشي منجر شد كه 50 درصد درآمد ملي روسيه را در اختيار دارند. از اين رو در هر كجا كه نوليبرال‌سازي به حركت درآمد اين تمركز مهيب ثروت و قدرت در سطوح‌بالاي سلسله‌مراتب را مي‌بينيد. اين را در عمل در 0.01 درصد بالايي سلسله‌مراتب مي‌بينيد. براي مثال، مطلب كوتاهي در نيويورك‌تايمز بود كه گفت طي بيست سال گذشته چه اتفاقي براي ثروتمندترين افراد در اين كشور رخ داد؟ و نشان داد كه ثروت آنها برحسب دلار ثابت در حدود 1985، 600 ميليلون دلار بود كه الان چيزي در حدود 2.8 ميليارد دلار است. طي اين دوره آنها ثروت خود را چهاربرابر كردند. آنچه نوليبرال‌سازي بسيار خوب انجام داده است اعاده يا شكل‌گيري دوباره‌ي قدرت طبقاتي باند معدودي از نخبگان سياسي است. 

 

كتابشناسي ديويد هاروي

 

·                    Explanation in Geography (1969)

·                    Social Justice and the City (1973)

عدالت اجتماعي و شهر، ترجمه‌ي محمدرضا حائري،فرخ حسامیان و بهروز منادی زاده، شرکت پردازش و برنامه ریزی شهری، 1382

·                    The Limits to Capital (1982)

·                    The Urbanization of Capital (1985)

·                    Consciousness and the Urban Experience (1985)

·                    The Condition of Postmodernity (1989)

·                    The Urban Experience (1989)

·                    Teresa Hayter, David Harvey (eds.) (1994) The Factory and the City: The Story of the Cowley Automobile Workers in Oxford. Thomson Learning

·                    Justice, Nature and the Geography of Difference (1996)

·                    Megacities Lecture 4: Possible Urban Worlds, Twynstra Gudde Management Consultants, Amersfoort, The Netherlands, (2000)

·                    Spaces of Hope (2000)

·                    Spaces of Capital: Towards a Critical Geography (2001)

·                    The New Imperialism (2003)

·                    Paris, Capital of Modernity (2003)

·                    A Brief History of Neoliberalism (2005)

تاريخ مختصر نئوليبراليسم، ترجمه‌ي دكتر محمود عبدالله‌زاده، نشر اختران، 1386

·                    Spaces of Global Capitalism: Towards a Theory of Uneven Geographical Development (2006)

·                    The Limits to Capital New Edition (2006)

 

منبع : وبلاگ پرویز صدافت

 

  | می توانید نظرات خودرا اینجا ابراز نمایید .

 

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics