نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2019-04-24

نویدنو  04/02/1398 

 

 

  • اکنون به مقابل تریبون رسیده ایم. شعارهای مختلفی از بلندگو پخش می شود وبدنبالش هورای جمعیت دل آسمان می شکافد. ازمقابل مجسمه لنین که رد می شویم، کلاهم راازسربرمیدارم، سرم را به علامت تعظیم فرود می آورم و زیر لب طوری که فقط خودش بشنود می گویم : «سلام رفیق لنین !» لبخند ملایمی برلب دارد. کلاه اش را برداشته است واز صف منظم سربازان کارگرخود سان می بیند. دیگر فرصت نمی کنم نگاهش کنم، سیل جمعیت مرا با خود میبرد.

 

 

سلام رفیق لنین!

بهروزمطلب زاده 

 

10 اردیبهشت 1364 :

همیشه ساعت پانزده دقیقه مانده به چهاربعد ازظهر، شیفت کارما تعطیل می شد. ولی امروز ساعت سه، کاررا تعطیل کردیم ومشغول تمیزکردن دستگاه ها و محل کارمان شدیم.

من و«واسیا» می افتیم به جان دستگاه بُرِش خودمان که به زبان روسی " گیلوتین" اش می نامند. با دستمال حسابی تمیزش می کنیم. ازتمیزی برق میزند، انگارهمان دستگاه قبلی نیست. مثل عروس زیبا شده است. ازدورکه نگاهش می کنم خودم هم لذت می برم. کاش می شد که هرروزتمیزش کنیم.

دورواطراف دستگاه را جارو می کنیم، آهن پاره های اضافی را درجای مخصوصش می گذاریم.

«واسیا» که کمتراز من خوشحال نیست، ازدورنگاه خریدارانه دیگری به دستگاه نونوارشده می اندازد و می گوید :

- ووت تاک، مالادتس، اِتا دروگوی دلا... ( ها... بارک الله ... حالا شد!)

لبخندم را به علامت تائید می گیرد و می گوید :

- اوژه فیسیو...( خلاص ...)

ساعت، چهاروپنج دقیقه را نشان می دهد. به طرف رختکن راه می افتم. سرراهم به مسئول بریگادمان ژوکوف برمی خورم. خبر می دهد که جلسه داریم.

همه، دراطاق مخصوص جلسه جمع شده ایم. حدود سی - چهل نفر. سه نفرایرانی، وبقیه بلاروس هستند. سروصورتمان آنقدرسیاه است که از یکدیگر تشخیص داده نمی شویم. همه از سربازان ارتش جهانی کاریم. پس برای حد ومرزجغرافیائی گشتن برای چه؟.

جلسه که شروع می شود، نماینده کارگران، سرپرست قسمت ومعاونش، به ترتیب پشت تریبون قرارمی گیرند. صحبت را نماینده کارگران شروع می کند. ازجشن اول ماه مه می گوید وازجنبش جهانی کارگران، ودرپایان صحبتش، تبریک هیئت مدیره کارخانه واتحادیه کارگران را به ما ابلاغ می کند وبا قدردانی ازکارگران بخش ما، تشویق نامه ای را به یکی اززنان کارگر که راننده جرثقیل است می دهد.

وقتی آن زن کارگر، تشویق نامه راازدست نماینده کارگران می گیرد، اشک شوق درچشمانش حلقه میزند و با لبخند پیروزمندانه ای به آرامی می گوید :

- رفقا متشکرم!.

وکارگران برایش دست میزنند.

نوبت به سرپرست قسمت می رسد. ابتدا فرارسیدن اول ماه، جشن بزرگ همبستگی کارگران جهان را تبریک می گوید، تغییرات روزهای کاروتعطیلات سه روزه جشن را توضیح می دهد ودرپایان می افزاید :

- رفقایی که مایل به شرکت در میتینگ جشن اول ماه مه هستند، لطفن اعلام کنند.

من و "ر" دست خود را بلند می کنیم وبه همرا عده دیگری از کارگران آمادگی خودمان را برای شرکت درمیتینگ جشن اعلام می کنیم. جلسه تمام می شود.

همه به سوی رختکن هجوم میبرند. «والودیا» شوخی کنان می پرسد :

- درکشورشما هم روزکارگررا جشن می گیرند؟

غم بر دلم چنگ میزند. به آرامی می گویم :

- آره ... ولی ... مخفیانه ... چون غیرقانونی است.

با تعجب نگاهم میکند. باورش نمی شود.علتش را که توضیح میدهم، دستش را به حالت مسلسل درمی آورد و با به رگبار بستن دشمن فرضی، با عصبانیت می گوید "بیشرف ها...".

 

11 اردیبهشت 1364 :

ساعت هفت صبح به همراه "ر" ازخانه میزنیم بیرون. طبق قرارقبلی باید سر ساعت هشت و نیم مقابل دراصلی کارخانه جمع شویم. ازخوش شانسی ما ترایلی بوس شماه 75 که به مرکز شهر میرود، سر می رسد. سوارمی شویم.

برعکس روزهای تعطیل دیگر، امروزخیابان ها حسابی شلوغ است ومردم به طرف مرکز شهر روانند. از ترایلی بوس پیاده می شویم وازمیدان «کلاراتستکین» تا کارخانه را پیاده گزمی کنیم.

مقابل کارخانه و خیابان های اطراف آن پرازمردم است. انبوه جمعیت ازدورسیاهی میزند

پرچم های سرخ منقش به داس وچکش، دردست مردان و زنان کارگری که مقابل کارخانه جمع شده اند دراهتزاز است. درمیان جمعیت گم می شویم. یاد ایران می افتم. دلم آشوب می شود. چشمانم پراز اشک است و از پشت پرده نازک اشک،همه چهره ها را آشنا می بینم. انگار در میدان راه آهن تهرانم. وای...چه جمعیتی...!.

همه کارگرها حضوردارند. کارگرهای کارخانه ایران ناسیونال...بنزخاور...ایران کاوه...داروسازی...چیت جهان...دخانیات و... تصویر داود، کارگرکارخانه ایران ناسیونال از مقابل چشمانم دور نمی شود. گل میخک قرمزی برسینه زده است. با مشت های گره کرده شعارمی دهد. وای...چقدرپیر شده؟ موهایش چون برف سفیدِ سفید شده است.سفیدِ یک دست.

دستم را بسویش درازمی کنم. ازمن فاصله می گیرد. دورتر می شود. دور... دور...ودورتر...ازدورچون کوهِ دماوند جلوه می کند. می خواهم بسویش گام بردارم که دست سنگینی روی شانه ام قرارمی گیرد ورویایم را که میدانم روزی به واقعیت خواهد پیوست می تاراند.

نیم چرخی میزنم وبرمیگردم. مجسمه تمام قد «یاکوباکالاس» شاعرشوریده بلاروس و چهره زیبا و مردانه ناچالنیک بخشمان درکارخانه انقلاب اکتبر، درمقابل چشمانم جان می گیرند.

جمعیت به موج می افتد. ازبلندگو، موزیک شورانگیزی پخش می شود و در پی آن کارگران بخش های مختلف درصفوفی منظم به حرکت درمی آیند. پیشاپیش جمعیت، پلاکاردهای مختلفی با شعارهای گوناگون درحرکت است.

من و "ر" و یک رفیق کارگردیگر، پرچم سرخ بزرگی را حمل می کنیم که برروی آن نوشته است: « کارگران وزحمتکشان همه جهان متحد شوید».

به نزدیکی های میدان لنین رسیده ایم. ازبلندگو سرود پرطنین انترناسیونال پخش می شود. چوپ پرچم را محکم تردردستانم میفشارم و قدم هایم خود به خود نظم می گیرد. با صدای آرامی شروع میکنم به خواندن :

کارودانش رابه تخت زر بنشانیم        دیواستبداد زخانه بیرون رانیم

...                                           ...

اکنون به مقابل تریبون رسیده ایم. شعارهای مختلفی از بلندگو پخش می شود وبدنبالش هورای جمعیت دل آسمان می شکافد.

ازمقابل مجسمه لنین که رد می شویم، کلاهم راازسربرمیدارم، سرم را به علامت تعظیم فرود می آورم و زیر لب طوری که فقط خودش بشنود می گویم : «سلام رفیق لنین !»

لبخند ملایمی برلب دارد. کلاه اش را برداشته است واز صف منظم سربازان کارگرخود سان می بیند. دیگر فرصت نمی کنم نگاهش کنم، سیل جمعیت مرا با خود میبرد.

مدت هاست که از میدان لنین دورشده ایم وبه سوی کارخانه باز می گردیم. والودیا پیشاپیش ما در حرکت است و لبخند میزند. چوب پلاکارد بزرگی را دردست می فشارد که رویش نوشته : « صلح...کار...آزادی».

...چقدر شبیه داود است...

 

14اردیبهشت 1364 – 4 ماه مه 1985 مینسک

 

 

Comments System WIDGET PACK

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: