نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2019-03-19

نویدنو  28/12/1397 

 

 

  • اول بپردازیم به اینکه چه ارتباطی بین بانک ها و تولید ناخالص ملی است. بانک ها نقش تعیین کننده دارند. آن ها در چیزی که ما آن را اقتصاد بازار می نامیم، حضور دارند. تصمیم سازی آن ها مرکز کنترل تمام اقتصاد است. چرا؟ زیرا آن ها حجم پول را ایجاد می کنند و آن ها هستند که تصمیم می گیرند چه کسی برای چه مقصودی پول بگیرد.

 

 

حقایقی در مورد بانکداری و پول

مصاحبه با پرفسور اف. ریچارد ورنر - برگردان: مینا آگاه

 

با توجه به حاکم بودن اقتصاد نئولیبرالیستی در جهان و از جمله ایران، و اجرای برنامه های مقررات زدائی بویژه از سیستم مالی و بانکی و گسترش بانک های خصوصی و موسسات مالی، توجه به این موضوع بسیار با اهمیت است.

 افزایش نجومی نقدینگی توسط بانک های خصوصی (در کنار بانک مرکزی) مالکان آن ها و گروه های خاصی در جامعه را به ثروت های افسانه ای رسانده و عموم مردم را به فلاکت کشانده است و نقش مهمی در تخریب وحشتناک اقتصاد جهان و کشور ما داشته است.

مدتی قبل به مصاحبه ای در مورد بانکداری و پول برخوردم که به نظرم نکات تازه ای داشت. این مصاحبه با پرفسور آلمانی اف. ریچارد ورنر[۱] بود. ریچارد ورنر در این مصاحبه در مورد تئوری های موجود در مورد سیستم بانکی و نقش آن در خلق پول توسط بانک ها و تاثیر آن بر اقتصاد صحبت می کرد. وی بر اساس تحقیق میدانی ای، که به گفته ی وی تنها تحقیق میدانی در زمینه ی تراکنش های درونی بانک در عرض تاریخ طولانی سیستم بانکداری ست و با تکیه بر تئوری نظریه ی خلق اعتبار بانکی[۲] به این نتیجه رسیده است که بانک ها با وام دادن به صورت مستقل پول خلق می کنند. در واقع پول از هیچ چیز خلق می شود. وی اشاره می کند که بانک ها با دست بردن در حساب های خود این کار را می کنند و این روند را در تحقیقی میدانی ای که انجام داده و در یکی از معتبرترین مجله های علمی اروپا[۳] به چاپ رسیده، نشان داده است. البته موضوع بسیار تخصصی است و این سخنرانی نیز در جمع متخصصین برگزار شده است. از او مصاحبه ها و سخنرانی های بسیار و نیز فیلم مستندی در مورد نظام بانکی ژاپن که مشاور ارشد آن بوده، در یوتیوب موجود است.

با توجه به حاکم بودن اقتصاد نئولیبرالیستی در جهان و از جمله ایران، و اجرای برنامه های مقررات زدائی بویژه از سیستم مالی و بانکی و گسترش بانک های خصوصی و موسسات مالی، توجه به این موضوع بسیار با اهمیت است. باید توجه داشت که ترجمه زیر خلاصه شده ی بخش اصلی مصاحبه است و شامل سوالات شرکت کنندگان در جلسه نمی شود.

مصاحبه کننده: می خواهیم در مورد بانکداری و پول صحبت کنیم. بسیار خوشوقتم که یکی از پیشروترین اقتصاددانان، ریچارد ورنر، مهمان امروز ما است. گفتن این که وی از اقتصاددانان جریان غالب نیست، دست‌کم گرفتن اوست و اطمینان دارم متوجه خواهید شد که چرا این را می گویم. وی در انگلستان و ژاپن درس خوانده؛ در ژاپن و انگلیس کار کرده و به زبان ژاپنی تسلط کامل دارد و بعنوان یک اقتصاددان کتابی درباره ی بانکداری ژاپنی نوشته که در زمان چاپ، پر فروش ترین کتاب ژاپن شد و کتاب هاری پاتر را برای شش هفته به عنوان پرفروش ترین کتاب، پشت سر گذاشت. وی شخصی نیست که فقط با ارقام آشنا باشد، بلکه کسی است که می تواند بسیار بسیار روشن صحبت کند. زمانی که من اواسط بعداز ظهردو روز پیش به اینجا رسیدم، با خود فکر کردم که مدتی را در ساحل بگذرانم یا کاری شبیه این بکنم. اما بسیار باد می ورزید و من کامپیوترم را باز کردم و مقالات وی را خواندم. باورکنید یا نه، بقدری شگفت انگیز بود که نمی توانستم کنار بگذارم تا تاریکی هوا ما با هم بودیم.

خوب ریچارد متشکرم که آمدی و بسیار خوش آمدی

ریچارد ورنر: متشکرم

مصاحبه کننده: او همچنین کسی ست که اصطلاح تسهیل کمی[۴] را مطرح کرده است. اصطلاحی که ده سال بعد از او از طریق بانک لیمن برادرز[۵] به گوش همه ی ماها خورده است.

خوب ما قصد نداریم برای ورشکستگی لیمان برادرز مراسم یادبود بگیریم، اما حالا که ده سال از آن گذشته، می شود برگشت و دید چه چیزی تغییر کرده. میراث آن واقعه چیست؟ تاثیرات کنونی آن چه هست؟ و طی آن سال ها چه اشتباهی صورت گرفته بود؟

ریچارد ورنر: ممنون از معرفی ای که کردید. فکر می کنم که درس بحران ۲۰۰۸ در واقع درس تمام آن ۱۰۰ بحران بانکی ست که ما طی پنجاه سال گذشته، در سطح دنیا داشتیم. البته تمام آن ها به میزان بحران های اروپائی و آمریکائی که آن را بطور ناامیدکننده ای بحران مالی جهانی نامیدند، تبلیغ نشد. در آن زمان آسیا مشکلی نداشت و استرالیا مشکلی نداشت. روی این یکی بسیار تبلیغ کردند. خوب ما بحران های زیادی داشتیم ، بیش از ۱۰۰ مورد. درسی که می توان از این بحران ها گرفت چیست؟ من فکر می کنم یک درس واضح و روشن این است که ما و تصمیم گیرنده های کاملا خبره و ماهر کلیدی در بانک های مرکزی و سایر موسسات، درس نگرفته اند و این آن درس کلیدی است. زیرا با کمال تاسف، ده سال بعداز ۲۰۰۸ ما تقریبا دوباره در شرایطی مشابه با همان شرایط قرارگرفته ایم. الگوی تمام این بحران ها همواره یکسان بوده است. در واقع این نقطه مهمی برای شروع است، زیراکه سوالی ست اساسی. بسیاری از مردم متعجبند که دقیقا چرا ما دچار بحران می شویم؟ رسانه ها داستان های زیادی با جزئیات در مورد وام درجه دو[۶]، مفاهیم فنی، مثلا بازار مشتقات[۷] و غیره برای شما می گویند و تمام این ها بسیار خاص و ویژه به نظر می آید. و از آنجا که هر بحرانی خصوصیات و مختصات و اصطلاحات خاص خود را دارد، این حس و عقیده بوجود می آید که هر بحرانی متفاوت است. برای نمونه، ما وام درجه دو در بحران قبلی نداشتیم.

مصاحبه کننده: پس این دفعه متفاوت خواهد بود، درست است؟

ریچارد ورنر: بله کاملا. اما در واقع بحران ها همواره یکسان اند و علیرغم اینکه برخی پدیده ها بعنوان ابزار خاصی بحران را آغاز می کنند (در هر بحران از آن زیاد نام برده می شود تا بر تفاوت ها تاکید شود)، اما همه ی آن ها یک نوع ابزار و یک علت بوده و مکانیزم ها همواره یکسان‌ اند. پس شاید بد نباشد از آن شروع کنیم. زیرا زمانی که متوجه شویم چرا این بحران ها را داریم و چگونه کار می کنند، نگاه به مسئله و این که بعدا چه می شود، خیلی ساده تر می شود.

مصاحبه کننده: دیروز ما درباره ی چند جانبه گی زیاد صحبت کردیم. سوال اساسی این است آیا چند جانبه گی همیشه می تواند در سطح مالی عمل کند. در کارهایتان شما بسیار منتقد بانک های مرکزی بودید. به ما حس خود را به عنوان یک مشاهده گر مهم عملکرد بانک های مرکزی بگوئید. آیا بانک های مرکزی درس خود را گرفته اند؟ شما می گوئید نگرفته اند. پس آن ها چکار می خواهند بکنند؟ اکنون دارند چکار می کنند؟ و به نظر شما چه چیزی درست نیست؟

ریچارد ورنر: برای جواب دادن به این سوال، ضروریست که ببینیم بانک های مرکزی چه هستند و چگونه عمل می کنند و تا بعد توضیح دهیم چگونه بانکداری عمل می کند و چرا ما باید بحران های بانکداری را دور بزنیم. اجازه بدهید توضیح دهم.

در واقع این به این سوال اساسی برمی گردد که بانک ها چگونه عمل می کنند؟ در واقع برای بیش از یک قرن سه نظریه در مورد بانکداری وجودداشته است. سه تعریف متفاوت و من مطمئن هستم که شما اینجا و آنجا با هر سه مواجه می شوید. نظریه غالب آن است که بانک ها فقط یک واسطه ی مالی هستند. این نظریه توسط اخبار مالی، و گزارش های صادر شده توسط بانک های مرکزی تقویت می شود. همچنین اگر شما به ادبیات آکادمیک و تحقیقاتی نگاه کنید، برای نمونه ژورنال های رهبری کننده، برای مثال ژورنال مالی آمریکا که در این منطقه از جهان نقش درجه اول را دارد، امروزه بانک ها را واسطه ی مالی محسوب می کنند. این یعنی چه؟ این یعنی که بانک ها از یک طرف سپرده ها را جمع می کنند و پس از آنکه کارهای خود، مانند تجزیه تحلیل، ارزیابی ریسک اعتباری و تمام این کارهای خود، چه خوب و چه بد، را انجام دادند، این سپرده ها را وام می دهند. بنابراین آن ها فقط واسطه اند. این نظریه واسطه گری بانکداری[۸] می باشد.

اما در این که تنظیم کننده گان مقررات عملا چگونه به بانک نگاه می کنند و چگونه آن ها را قانونمند می کنند، یعنی رویکرد کلی به مقررات، رویکرد بازل[۹] حاکم است. رویکرد بازل همچنین بر این فرض و باور استوار است که بانک ها فقط واسطه اند، سپرده ها را جمع می کنند و سپس وام می دهند. اما اگر شما به این ژورنال مالی در دهه ی ۱۹۶۰ مراجعه کنید، ممکن است گیج شوید. زیرا این همان ژورنال است، اما در دهه ی ۶۰، آن ها صحبت بسیار متفاوتی می کردند. در آن موقع، از دهه ی ۱۹۲۰ تا دهه ی ۱۹۶۰، نظریه‌ی قبلی بانکداری غالب بود که یکی دوبار به نظریه‌ی ذخیره جزئی از بانکداری[۱۰] اشاره داشت. این نظریه به مفهوم دیگری به نام ضریب فزاینده ی پول[۱۱] ربط دارد.

من فکر می کنم موقع آن است که گوش بسیاری از ما که در مورد اقتصاد و نظام مالی زیاد نشنیده ایم، تیز شود. وقتی من دانشجو بودم و به این نظریه‌ی ضریب فزایند پول برخوردم، به نظرم عجیب آمد. فکر کردم این دیگر چیست؟ ضریب فزاینده‌ی پول – درخت پول سحرآمیز. مشابهت این نظریه، بطور خیلی خلاصه، با نظریه‌ی ذخیره جزئی از بانکداری، و نظریه‌ی واسطه گری نظام بانکداری این است که می گوید بله هر بانک به تنهائی یک واسطه است، اما وقتی شما تعداد زیادی از بانک را کنار هم قرار می دهید، اکنون بانک های بسیاری با هم در ارتباطند و آن ها با هم تعامل می کنند، با هم کار می کنند، و تعامل آن ها همپوشانی با هم دارد، و یک اتفاقی را باعث می شود که آن خلق پول است. این خلق پول خود به خود در بانک ها صورت می گیرد نه توسط بانک مرکزی. دقت کنید که ما درباره ی تولید پول توسط بانک مرکزی در اینجا صحبت نمی کنیم.

در واقع جزئیات فنی کمی پیچیده است و می تواند دانشجویان را سردرگم و گیج کند. بنابراین اگر به نظر میاید که کمی گیج کننده است، نگران نباشید. شما می توانید بعدا به نظریه‌ی ذخیره جزئی از بانکداری و ضریب فزاینده‌ی پول نگاهی بیندازید. نکته‌ی اصلی اما این است که می گوید هر بانکی یک واسطه و میانه است، اما رویهم رفته، وقتی مجموعا به چیزی نظام‌مند نگاه می کنیم با تک تک بانک ها متفاوت است. خوب اگر این درست باشد و پول خلق شود، تاثیرگذاری خواهد داشت و پیامدهایی به همراه خواهدآورد. این بدین معناست که باید رویکرد متفاوتی نسبت به مقررات بانکی وجودداشته باشد. به همین دلیل، رویکرد به مقررات بانکی همراه با نظریه‌های بانکداری پیشرفته است. برای نمونه رویکرد قدیمی نسبت نقدینگی[۱۲] وقتی در مقررات بانکی غالب بود، که در واقع نظریه ذخیره ی جزئی غالب بود (تا اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ (در این عصر، حتی بانک مرکزی آمریکا و بانک انگلیس به نسبت نقدینگی گرایش داشتند.) همانطور که می دانید این نظریه تا حدی پولگرا ست، نسبت به جمع آوری پول گرایش دارد. این نظریه بعدا جمع شد و نظریه واسطه گری بانکداری مسلط شد و سپس ما رویکرد بازل را داریم که تماما درباره ی نسبت کفایت سرمایه[۱۳] است، که تماما درباره ی سرمایه است و نه ذخیره. ما بعدا درباره ی این مقررات صحبت می کنیم.

یک نظریه بانکداری دیگری هم وجوددارد. و شما باید این نظریه سوم را هم بشنوید. خوب ما تا حالا به اینجا رسیده ایم.

تا حدود دهه‌ی ۱۹۲۰ این نظریه غالب بوده است. این نظریه می گوید که بانک ها واسطه گر مالی نیستند. نه به صورت تکی و نه به صورت جمعی. این یک نظریه متفاوتی است. این نظریه می گوید زمانی که بانکی – چه بانک عادی و چه تجاری – وام می دهد، پول خلق می شود. در واقع پول از هیچ چیز خلق می شود. اقتصاددانان تمایل دارند که کلمه ی لاتین آن “ex nihilo” (از هیچ چیز) بنویسند، زیرا خجالت می کشند بگویند از هیچ پول ساخته می شود. روشن است که این بسیار تکان‌دهنده است. بنابراین از کلمه لاتین آن استفاده می کنند که به نظر تکنیکی تر می آید. این نظریه تا دهه ی ۱۹۲۰ غالب بود. حالا ما این سه نظریه را داریم.

خوب اگر قدیمی ترین نظریه – که در آن بانک ها پول خلق می کنند – بعنوان نظریه ایجاد اعتبار بانکی شناخته می شود[۱۴] – درست باشد، ضروریست که بانک ها براساس این نظریه قانونمند باشند، اما این طور نیست. قانونمندی رویکرد بانکداری در ذخیره‌ی کسری به نسبت نقدینگی و رویکرد بازل براین اساس نیست. توجه داشته باشید که رویکرد بازل موفق نبوده است. از زمانی که رویکرد بازل در دهه ی ۱۹۸۰ معرفی شد، ما بحران های بانکی بسیاری داشتیم: بازل ۱، بازل ۲، بازل ۳؛ فقط اسم گذاری در فیلم های سریال می تواند این ماجرا را توضیح دهد.

مصاحبه کننده: من مطمئن نیستم همه بدانند که بازل ۱ و ۲ و ۳ چیست. می شود توضیح دهید.

ریچارد ورنر: بله این نظریه ای است که در حال حاضر رویکرد غالب برای قانونمندی بانکداری است. ایده ی اساسی آن این است که اگر ما بانک ها را ملزم کنیم تا مقداری از سرمایه را نگه‌دارند (اجازه دهید آن را سرمایه بنامیم) به نوعی بانک را محدود نگه‌ می داریم و کنترل و قانونمند می کنیم. حالا ببینیم سرمایه چیست. زمانی که شما به ترازنامه ی هر شرکت یا بانکی نگاه می کنید شما دارائی[۱۵] سهامداران را مشاهده می کنید. آن سرمایه است. (البته اندک تفاوتی دارند، اما ضروری نیست که به آن ها بپردازیم). پیش از بحران ۲۰۰۸ بانک ها سرمایه ی زیادی نداشتند. سرمایه ی بزرگترین بانک های عامل بین المللی در حدود ۲ الی ۳ درصد ترازنامه ی آن ها بود. در ضمن این توضیح مختصری است از این که چرا ما این همه بحران بانکی داریم، زیرا می توانید بسیار سریع دچار آن ها شویم. به خصوص اگر قدیمی ترین نظریه مشی بانک، ایجاد اعتبار، درست باشد و بانک ها پول خلق کنند، این عواقبی خواهدداشت.

رویکرد بازل کفایت سرمایه‌[۱۶] را ۸ درصد می داند – یعنی شما باید ۸ درصد سرمایه را نگه‌دارید. این برای بانک های بزرگ واقعیت نداشت زیرا که کفایت سرمایه‌ی آن ها (سرمایه ی نگهداشته شده) خیلی کمتر از ۸ درصد سرمایه ی آن ها در ترازنامه بود. خوب این چیزی بود برای ایجاد نوعی امنیت و تضمین ثبات، اما این در عمل واقعیت نداشت.

برای دانستن دلیل آن، باید ابتدا به این سوال اساسی جواب داد که: “کدام یک از این سه نظریه واقعیت دارد؟” و من می توانم به این سوال شما در مورد رویکرد بازل به نحو احسن جواب بدهم. زیرا بازل به نظریه غالب جاری که بانک ها فقط واسطه گر هستند، ربط دارد و اگر این فرض درست باشد، بازل این شانس را دارد که کارکرد موفقی داشته باشد.

ما اقتصاددانان معروفی داریم که طرفدار این سه نظریه هستند. برای مثال اقتصاددان اتریشی شومپیتر[۱۷]طرفدار نظریه ایجاد اعتبار است. کینز جوان هم طرفدار همین نظریه بود. بانکداری ذخیره ی کسری را اقتصاددان معروف نوکلاسیک آلفرد مارشال قبول داشت و بعدا مورد قبول کینز مسن و بسیاری از اقتصاددانان دیگرهم قرارگرفت. و سپس ما نظریه واسطه گری مالی را داریم که تقریبا تمام اقتصاددانان امروزه آن را قبول می کنند. اما کدام درست هستند؟ من فکر کرده ام که باید آن ها را بطور تجربی محک بزنیم. اینکه بیش از یک قرن بحث و جدل باشد و هیچ محکی زده نشود، روشی علمی نمی تواند باشد. اینطور نیست؟

زمانی که این سوال مطرح شود که پول از کجا می آید، این سه نظریه تفاوت می کنند. من کتابی با این عنوان نوشته ام. “پول از کجا می آید؟” زیرا زمانی که شما از بانکی وام می گیرید، سوال این است که آن پول وام داده شده از کجا می آید. و این نقطه ای است که این سه نظریه با هم فرق دارند. نظریه واسطه گری می گوید بانک ها سپرده ها را جمع می کنند و آن سپرده ها وام داده می شوند و فقط پول از سپرده ها می آید. نظریه بانکداری ذخیره ی کسری می گوید ضروریست که بانک ها ذخیره ی اضافی[۱۸] نگه‌دارند تا وام دهند، بنابراین پول وام داده شده از پول ذخیره ی اضافی بدست می آید. و نظریه ایجاد اعتبار، می گوید پول از جائی نمی آید و بانک ها از هیچ چیز پول خلق می کنند. و این شوک آورترین نظریه است. خوب من چند سال پیش با همکاری یک بانک این را به صورت تجربی مورد بررسی قرار دادم. یعنی عملا از بانک پول قرض گرفتم و وام را خارج کردم و به بانک قدیمی خودم منتقل کردم و از آن ها خواستم به من نشان دهند که دقیقا چه می کنند؛ چه تراکنشی می کنند؛ چگونه آن را در دفاتر خود ثبت می کنید. می خواستم در داخل سیستم خودشان این را بفهمم پولی که به حساب من منتقل می شود، از کجا می آید. زمان طولانی ای برد تا بانکی را پیدا کنم که همکاری کند. در ابتدا همه می گفتند بله مطمئن باشید ما این کار را می کنیم، ولی وقتی زمان عمل بررسی عملیات در سیستم آن ها می شد، می گفتند اوه نه نه نه این بسیار حساس است و دلایل مختلف می آوردند. اما من تلاش کردم و بانکی را در آلمان پیدا کردم که با من همکاری کرد. بی بی سی هم عملا از این آزمون تجربی فیلم می گرفت. من یک وام ۲۰۰ هزار یوروئی گرفتم که قرار بود از بانک منتقل شود و ما ثبت دفاتر را نظاره کردیم و مشخص شد که این پول از کجا می آید. این پول از هیچ حساب دیگری، چه در داخل بانک و چه در خارج از بانک منتقل نشد. این وام از سپرده ها نیامد؛ از ذخیره‌ی بانک مرکزی نیامد؛ در واقع، آن ها به ذخیره‌ی خود اهمیتی ندادند؛ حتی نگاه نکردند چقدر ذخیره دارند، یعنی ذخیره تاثیری بر آن نداشت. این وام جدید ایجاد شده بود.

چگونه این اتفاق صورت می گیرد؟ بهترین راه برای درک این موضوع این است که شما به قانون مراجعه کنید، و این یکی از دلایلی است که چرا ما اقتصاددانان بانکداری را نمی فهمیم و بانک را از تمامی مدل های اقتصادی خود کنار گذاشته ایم. واقعیت در قانون است. اگر شما با مسئله ای روبرو شوید، باید از قانون استفاده کنید تا ادعای حق کنید و دادگاه است که تصمیم می گیرد و نتیجه را اعلام می کند. شما می توانید به دادگاه بالاتر بروید اما نهایتا این دادگاه بالاتر است که تصمیم می گیرد و این نتیجه است. و این واقعیت است. حالا ببینیم قانون در مورد بانکداری چه می گوید؟

اقتصاددانان بانک را موسسه ی گیرنده ی سپرده ها می دانند که پول وام می دهد. این معنی استاندارد بانک در اقتصاد است. اما زمانی که شما به کشوری که در قرن ۱۷ بانکداری مدرن را ایجادکرده، یعنی انگلیس، مراجعه می کنید، (هنوز هم همان قانون حاکم است) و این قانون را مطالعه می کنید، متوجه می شوید، قانون تعریف دیگری به ما می دهد. طبق قانون بانک ها، این موسسات، گیرنده‌ی سپرده نیستند و پول وام نمی دهند. این چیزی است که قانون می گوید. پس بانک ها چگونه عمل می کنند؟ جالب است که ما حکم دیوان عالی در این مورد داریم که می گوید چیزی به نام سپرده ی بانکی وجود ندارد. وقتی سپرده ی بانکی وجود ندارد، پس سپرده ی شما به بانک چیست؟ شما این حس را دارید که وقتی پول خود را به بانک می سپارید این پول شماست. من نظرسنجی کردم و مردم جواب می دادند که: «پول در بانک متعلق به من است؛ پول من است؛ و من آن را به صورت سپرده نگه‌ می‌دارم تا بانک از آن مراقبت کند، اما پول من است و می توانم هر وقت که خواستم آن را درخواست کنم و پولم را پس بگیرم». اما در قانون اینطور نیست. در قانون چیزی به نام سپرده ی بانکی وجود ندارد، تحت حفاظت نیست و برای شما نگهداری نمی شود. شما صاحب پول بانک نیستید. پولی که در بانک سپرده می شود، منحصرا متعلق به بانک است. این پول شما است تا وقتی که به صورت سپرده به بانک نداده باشید. زمانی که به بانک سپردید، بانک مالک آن می شود و شما چه حقی دارید؟ شما طلبکار هستید. و این بدان معناست که پول نزد بانک وامی است که شما به بانک داده اید و شما فقط یک اعتبار دهنده هستید. به این علت است که بانک ها سپرده نمی گیرند. آن ها پول قرض می گیرند و ما به آن ها وام می دهیم، و ما یک طلبکاریم. آن ها صاحب پول هستند و هرکاری که بخواهند می توانند با آن پول بکنند. طبق قانون آن ها صاحب پول هستند. و این خیلی صریح است. آن ها البته پول وام می دهند؛ به غیر از این با این پول چه کاری می توانند بکنند؟

اما از نظر قانونی هیچ بانکی نیست که پول وام دهد. این دوباره در قانون بسیار صریح هم بیان شده است. پس بانک ها چگونه کار می کنند؟

مصاحبه کننده: این سوال من هم هست.

ریچارد ورنر: شما به یک بانک می روید و می گوئید که می خواهید پول قرض بگیرید. خوب قراردادی جلوی شما می گذارند و شما باید آن را امضا کنید. آنچه در قانون اتفاق می افتد این است که وقتی قرارداد وام را امضا می کنید، یعنی فلان قدر وام می گیرید و باید در یک تاریخ پس دهید و بهره ای دارد که باید بپردازید، ضمانت نامه‌ ای را صادر می کنید. ضمانت نامه ابزاری است که در قرارداد وام آمده است. در واقع کاری که بانک می کند، باید این باشد که به شما پول (امثال) شما را وام بدهد، اما در قانون چنین چیزی وجود ندارد. از نظر قانونی، کسب و کار آن ها خرید ضمانت نامه است. آن ها آی او یو[۱۹] یعنی سند بدهی ای را می خرند که شما صادر کرده اید.

خوب، بانک این ضمانت نامه را می خرد و حالا پولش را به شما بدهکار است. ما این را مبلغ قابل واریز به حساب می نامیم. این همان چیزی ست که شما بعنوان اینکه بانک چقدر باید به شما بدهد، دریافت می کنید. بنابراین، آن ها این ابزار بدهکاری شما (ضمانت نامه) را می خرند و آن را بعنوان بدهی به شما گزارش می کنند. این کاری ست که بانک انجام می دهد. اما اینجا یک حقه‌ی حسابداری صورت می گیرد. اگر بخواهم محترمانه بگویم، کار خلافی در بانکداری انجام می شود.

 

از دید فنی و از نظر حسابداری، بانک ها حالا تعهد بدهی قابل پرداخت به شما دارند، نه؟ شما قرارداد وام را امضا کرده اید و آن ها باید به شما پول بدهند و این یک حساب بدهی قابل پرداخت برای بانک است، اما بانک اکنون این تعهد پرداخت را بعنوان نوع دیگری از تعهد به نام سپرده‌ی مشتری وارد دفاتر حسابداری می کند که برای بانکداران راحت تر است. و این چیزی است که آن ها به شما نشان می دهند و آن چیزی است که در حساب شما هست. به عبارتی دیگر بانک سپرده ی موهومی برای وام گیرنده خلق می کند و بدین طریق است که حجم پول[۲۰] ایجاد می شود.

من از جمعیتی هزار نفره در فرانکفورت نظرسنجی ای کردم؛ دانشجویان به من کمک کردند که این کار را بکنم. ما در خیابان های اطراف دانشگاه، احتمالا با جمعیت بالای متوسط تحصیل‌کرده، پرسیدیم شما فکر می کنید چه کسی حجم پول، حجم عمده‌ی پول در اقتصاد را خلق می کند؟ و اکثرا، بیش از ۹۰٪ جواب دادند: بانک مرکزی – بانک مرکزی یا دولت. اما این واقعیت ندارد. بانک مرکزی فقط ۳٪ حجم پول را ایجاد می کند. جواب صحیح این است که بخش عمده، یعنی ۹۷٪ حجم پول، توسط بانک ها در زمانی ایجاد می شود که آن ها پول وام می دهند. این نتیجه ی آزمون های تجربی ام هم بود. حجم پول توسط بانک ها ایجاد می شوند. پولی که برای وام بانکی می آید از کجا می آید؟ این پول توسط بانک از هیچ ایجاد می شود و به این دلیل است که نظریه ایجاد پول، یعنی قدیمی ترین نظریه، درست است. این اکنون بطور تجربی ثابت شده است و در مقاله ای که گفتم شرح دقیق آن آمده است[۲۱].

بنابراین قدیمی ترین نظریه صحیح می باشد و در مورد قانونمند کردن بانک، در بازگشت به سوال شما در مورد بازل، تشخیص این واقعیت که بانک ها پول خلق می کنند برای قانونمند کردن بانک ها ضروری‌ست. اما رویکرد بازل بر اساس نظریه واسطه گری بانک هاست. آن ها فکر می کنند که با نگه داشتن بخشی از سرمایه می توان بانک ها را محدود کرد و مانع بحران شد. و این درست نیست، زیرا این رویکرد ایجاد اعتبار است که درست است و بانک ها از هیچ چیز پول خلق می کنند.

آیا شما شنیده اید چگونه بانک سوئیس[۲۲] یا بانک بارکلیز[۲۳]در سال ۲۰۰۸ از بحران بیرون آمدند؟ آن ها عملا مانند سایر بانک های بزرگ بودند. آیا ورشکست شدند؟ آیا به پول دولت نیازمند شدند؟ نه. به هیچکدام از آن ها نیازمند نشدند. آن ها چه کارکردند؟ آن ها هوشیار بودند. آن ها به آن آگاه بودند. شما می دانید که تصمیم گیرنده گان در بحران تحت فشار هستند. آن ها به یاد آوردند که بانک ها از هیچ چیز پول ایجاد می کنند، چرا باید ورشکست شویم؟ آن ها سرمایه ی خود را از هیچ ایجاد کردند. چگونه این کار را کردند؟ خوب شما برای این کار به یک وام گیرنده نیاز دارید. البته واضح است که طرف باید بازیگر بزرگ و معتبری باشد که ده میلیارد قرض بگیرد. وام گیرنده چه کسی بود؟ سلطان قطر. آن ها رابطه ی تجاری با شاه قطر داشتند. به کسی مانند قطر وام دادند، تا او سهام منتشره شده ی جدیدشان را به قیمت ده میلیارد بخرد و برای سرمایه ی خود از هیچ چیز پول خلق کردند. ما نباید کاری که الان می شود را بکنیم. در انگلستان اداره کل مبارزه با تقلب های مالیاتی درپی آن است. آن ها دارند بانکداری می کنند و میلیارد میلیارد دلار برای مالیات پرداخت کننده گان صرفه جوئی می کنند.

در واقع این به ما می گوید که ما می توانیم از هر بحرانی بدون استفاده از پول مالیات دهندگان و بدون استفاده از پول کسب شده از کاهش خدمات عمومی در نتیجه ی ریاضت اقتصادی، خارج شویم. زیرا ما می توانیم از واقعیت حسابداری بانکی استفاده کنیم تا از هر بحران بانکی خارج شویم. در واقع در گذشته زمانی که بانک های مرکزی نمی خواستند بحران تبدیل به یک رکود اقتصادی شود، این کار را انجام داده اند و به چشم هم‌زدنی مسئله را حل کردند. شما می توانید آن را صبح یک روز انجام دهید و ناچار نباشید بحران بانکی و رکود اقتصادی داشته باشید. این کاری است که بن برنک[۲۴] در سال ۲۰۰۸ انجام داد. من تمام این چیزها را در دهه ی ۱۹۹۰ در ژاپن ارائه دادم و ما بحث و مناظره ی بزرگی داشتیم. و در همان زمان ها بود که تسهیل کمی را ارائه دادم. و بن برناک به این مناظره پیوست و در ۲۰۰۸ تنها رئیس بانک مرکزی ای بود که توصیه ی من یعنی تسهیل کمی واقعی را به کار برد؛ دیگران کمی در آن تغییر وارد کردند.

اگر شما سیستم بانکی ورشکسته ای دارید. رویکرد بازل و سرمایه کافی نیست. میزان آن بسیار اندک است. زمانی که بانک ها پول خلق می کنند و برای معاملات مالی بکار می برند و ارزش دارائی ها را ۳۰۰ تا ۴۰۰ درصد برای معاملات مالی بالا می برند، به نقطه ای دراوج خود می رسند که اگر قیمت دارائی ها ۱۰٪ افت کند، ارزش سهام صاحبان سهام[۲۵] را خرج کرده اند و به واسطه ی قروض غیرقابل پرداخت خود ورشکست می شوند. به این علت است که ما بحران بانکی داریم. چگونه می توان از این بحران به سرعت و بدون استفاده از پول مالیات دهنده گان خارج شد؟ این خیلی ساده است. بانک مرکزی قدم در میدان می گذارد و به بانک ها می گوید شما دارائی های غیرفعال[۲۶] بیش از ارزش سهام خود دارید که ورشکست شده اید. مشکلی نیست، چون ما نمی خواهیم بحران بانکی منجر به یک رکود اقتصادی بزرگ شود، این بار شما را نجات می دهیم، ما معیارهایی می گذاریم تا مانع بروز آن در آینده شویم. (ما در مورد این که این معیارها چه هستند، بعدا صحبت می کنیم.) شما از پول مالیات دهنده گان استفاده نمی کنید که گران است و بدهی ملی را بالا می برد. ایرلند مخالف این سیاست مالی بود. اما به واسطه ی این که ایرلند مجبور شد سیاست مالی اعلام شده از سوی بانک مرکزی اروپا را اتخاذ کند، ایرلند ورشکست شد و بعد به صندوق بین المللی پول اعلام کرد. نه ما کار ایرلند را نمی کنیم. بانک مرکزی قدم پیش می گذارد و به سراغ بانک ها می رود و دارایی های غیرفعال را به قیمت ارزش اسمی آن ها می خرد و مشکل حل می شود. این درست کاری بود که بن برنانک کرد و به این دلیل است که در سپتامبر و اکتبر ۲۰۰۸ ترازنامه ی بانک مرکزی آمریکا کنترل ورشکستگی را در عرض یک ماه را نشان داد. این روش تورم بوجود نیاورد. برخی فکر می کردند که ما دچار تورم بالائی خواهیم شد و ضمن خروج از بحران تورم زائی می کنند. نه. نه. اگر شما می خواهید تورم ایجاد کنید، با این متد نمی توان این کار را کرد- برخی از کشورها تلاش کردند این کار را بکنند مثل ژاپن برای ۲۰ سال- زیرا در این متد شما پول خلق نمی کنید، شما فقط دارائی ها را بین بانک مرکزی و بانک ها به روشی درست جابجا می کنید. و این متفاوت با ترازنامه بانک ها ست که برای بانک مرکزی ضرری ندارد. شما پول به بخش های غیربانکی تزریق نمی کنید، بنابراین نمی توانید تورم ایجاد کنید. آیا دلار سقوط نخواهد کرد؟ نه. همانطور که آنوقت گفتم دلار تقویت شد. چرا؟ برای این که شما پول ایجاد نمی کنید. شما مشکل را در سیستم بانکداری حل می کنید. بانک ها دوباره سرپا می شوند و ترازنامه‌ی قوی ای دارند و می توانند دوباره وام بدهند. و آن ها همین کار کردند و آمریکا اولین کشوری است که از بحران بیرون آمده و از آن به بعد بانک های اعتباری قوی ای رشد کردند. البته متاسفانه زیادی رشد کردند و به این دلیل است که بانک ها در همان نقطه قرار دارند.

در درجه اول، بانک ها بی ثبات می شوند زیرا بانک ها پول خلق می کنند. شما باید جریان ایجاد اعتبار توسط بانک ها را دو شاخه کنید. برای اقتصاد واقعی و برای معاملات مالی. زیرا آن ها بخشی از اقتصاد واقعی نیستند. اگر بانک ها برای معاملات مالی اعتبار ایجاد کنند شما حباب دارائی ایجاد می کنید که همیشه بی ثبات ست و اگر بزرگ باشند بطور اتوماتیک منجر به بحران بانکی می شوند. در اوایل دهه ی ۲۰۰۰ من هشدار دادم که در اروپا ای سی بی که تازه ایجاد شده بود، میرود که با اعتبار بانکی حباب دارائی اعتباری، بحران بانکی، بیکاری، رکود اقتصادی بزرگ، در حوزه ی یورو ایجاد کند و این چیزی بود که دقیقا در ایرلند، پرتغال و اسپانیا اتفاق افتاد-۳۰ درصد رشد اعتبار بیشتر از تولید ناخالص ملی برای سه الی چهار سال. تمام آن هم برای ایجاد اعتبار توسط بانک ها برای معاملات دارائی های مربوط به مالکیت و مستغلات بود و بدین طریق آن کشورها منفجر شدند و این چیزی بود که ای سی بی انجام داد.

مصاحبه کننده: شما به اقتصاد واقعی اشاره کردید. در تمام این موضوع ها جایگاه بانک ها، بخش بانکداری، بانک های مرکزی کجاست آیا آن ها همانطور که در خلق پول مشارکت می کنند، تولید ارزش هم می کنند؟ آیا قسمتی از تولید ناخالص ملی هستند؟ در این مورد چه می توانید به ما بگوئید؟

ریچارد ورنر: اول بپردازیم به اینکه چه ارتباطی بین بانک ها و تولید ناخالص ملی است. بانک ها نقش تعیین کننده دارند. آن ها در چیزی که ما آن را اقتصاد بازار می نامیم، حضور دارند. تصمیم سازی آن ها مرکز کنترل تمام اقتصاد است. چرا؟ زیرا آن ها حجم پول را ایجاد می کنند و آن ها هستند که تصمیم می گیرند چه کسی برای چه مقصودی پول بگیرد.

آیا این تصمیم گیری مهمی نیست؟ این تصمیمی است که چشم انداز اقتصاد را در عرض چند ماه یا چند سال کاملا تغییر می دهد. این تصمیم گیری در این باره است که چه کسی با پول جدید ایجاد شده قدرت خرید و برای چه مقصودی داشته باشد. بنابراین بانک ها مرکز کنترل اقتصاد هستند. به این علت ضروریست ما بانکی که برای تقویت تولید ناخالص داخلی وام می دهد و باعث می شود رشد اقتصادی بالاتری داشته باشید و تورمی نداشته باشید، شغل ایجاد شود، همه چیز با ثبات باشد، شما نابرابری کمتر و برابری بیشتری داشته باشید، از بانکی که برای اهداف غیر تولیدی پول قرض می دهد، تشخیص دهیم. اگر بانک ها برای اهداف غیرتولیدی پول خلق کنند، چه برای مصرف بمنظور بالا بردن رشد تولید ناخالص اسمی ولی در واقع رشد کمتر تولید ناخالص داخلی واقعی، تورم ایجاد می شود.

بزرگترین مشکل طی سی سال اخیر، ایجاد کردن پول توسط بانک ها برای اهداف غیرتولیدی و معاملات در دارائی ها بوده که بخشی از تولید ناخالص ملی نیستند. زمانی که بانک ها این کار را می کنند، یعنی برای املاک، دارائی هایی مثل سهام، و انواع و اقسام معاملات مالی مانند سرمایه گذاری خصوصی[۲۷] در صندوق های پوششی[۲۸]، سرمایه گذاری در ابزارهای مالی[۲۹] ایجاد پول می کنند، البته که ارزش دارائی ها را بالا می برند، و حباب هایی از این دارائی ها را پدید می آورند. بانک ها این کار را بسیار می کنند، زیرا که تمام قدرت نفوذ این منابع مالی از بانک ها می آید. زمانی که این اتفاق دارد صورت می گیرد، به نظر با ثبات می آید، زیرا که همه پول می سازند، همه درآمد دارند، اما تمام این ها براساس سود سرمایه و انتظارات سود سرمایه است و تا زمانی ادامه می یابد که بانک ها بتوانند برای معاملات دارائی ها پول ایجادکنند.

این مشابه بازی صندلی هاست. تمام دور صندلی ها می گردیم و موسیقی نواخته می شود، زمانی که موسیقی قطع می شود هرکسی روی یک صندلی می شیند، ولی یکی بی صندلی می ماند. این ماجرای ایجاد اعتبار برای معاملات مالی است. قطع موسیقی بازی صندلی ها برای این بازی زمانی است که بانک ها این عمل را قطع می کنند و یا از سرعتش می کاهند. در این زمان، صندلی کافی برای سفته بازانی که وام گرفته اند و در ابزارهای مالی سرمایه گذاری کرده اند وجود ندارد و آن ها ورشکسته می شوند. آن ها لحظه ای ورشکسته می شوند که بانک ها وام های غیر قابل وصول[۳۰] دارند و با ریسک بیشتری روبرو هستند. به همین دلیل، وام‌ دهی را کاهش می دهند. مخالفت با وام دهی را می پذیرند و همزمان با پائین آمدن هرچه بیشتر قیمت ها، وام کمتر می دهند. زمانی که آن ها کمتر وام می دهند قیمت دارائی ها شروع به کاهش می کنند و تعداد صندلی ها کمتر و کمتر می شود. تعداد بیشتری ورشکسته می شوند و نهایتا منجر به بحران بزرگ بانکی می شود. ساز و کار این بحران ها چنین است.

جواب اول به سوال شما این است که بانک ها عملاً قلب اختصاص دادن منابع هستند و آن ها می توانند با تصمیم خود تعیین کنند چه کسانی وام بگیرند؛ ما ممکن است دارای رشد اقتصادی عادلانه ی بدون بحران، و بدون تورم شویم – این راهی است که اقتصادهای آسیای شرقی بکار گرفتند.

خوب من هنوز به شما نگفتم که چه چیزی تنظیم کننده مقررات بانکی در رویکرد “ایجاد اعتبار بانک ها” به موازارت رویکرد واقعی بانک هاست. این عبارت است از «راهنمای اعتبار» که هدایت مستقیم اعتبارها را بر عهده دارد و پنجره ای ست به سیاست اعتبارهای بانکی و کنترل اعتبار هم شناخته شده است که اصطلاح خشن تری به نظر می آید. این ابزار ست کلیدی که در ژاپن، کره و تایوان بکار گرفته شده و بعدتر توسط تنگ شیائو پینگ برای بانک های چینی تطبیق داده و بکار گرفته شد و معجزه ی اقتصادی چین، با رشد اقتصادی بالا را خلق کرد. شما اگر این روش را پیش بگیرد، به رشد بالا خواهید رسید. اما اگر بانک ها برای معاملات سهام و دارائی ها اعتبار ایجاد کنند، شما فقط حباب های دارائی، بحران های بانکی و نابرابری زیاد و تمام این مسائل را تولید می کنید. و این چیزی است که در بیشتر کشورهای دیگر اتفاق افتاده است. زیرا مقررات بانکی از بانک ها نخواسته است که برای مقاصد تولیدی اعتبار اختصاص دهند. و این غیرعادی است. بانک ها تصمیم کلیدی می گیرند، اما کسی به آن ها نمی گوید که مواظب باشید زمانی که این تصمیم را می گیرید شما باید عمدتا برای مقاصد تولیدی، سرمایه گذاری کاری، برای بکارگیری فن آوری جدید، برای افزایش بهره وری که کار تولید می کنند و حتی در شرایط اشتغال کامل هم تورم زا نیست، ایجاد اعتبار و وام کنید.

اگر شما ایجاد اعتبار برای تولید کنید، شما می توانید رشد بیشتری داشته باشید. تقریبا هیچ محدودیتی برای رشد نیست، زیرا محدودیت فن آوری است و ایده ها از انسان ها خلق می شوند. و تا زمانی که انسان وجوددارد، ما ایده ی بیشتری می توانیم داشته باشیم و اگر ما تسهیل کمی برای داشتن بچه ی بیشتر داشته باشیم، امتیاز برای داشتن بچه اعتبار ایجاد می کند تا میزان تولد بچه ها بالا رود. و زمانی که شما ایجاد اعتبار را درک کنید، تمام این ها ممکن است. تمام این مشکلاتی که ما داریم که باید با اقتصاد به سرانجام برسانیم، از جمله مسئله ی جمعیت شناسی قابل حل است.

اما جواب دوم به سوال شما این است که چگونه بانک ها در استانداردهای آماری تولید ناخالص ملی ما جای بگیرند؟ و این سوال بسیار عمیقی است که شما می پرسید، زیرا، حتی آمارگرانی که حساب های تولید ناخالص ملی ما را نگه می دارند (هر کشوری دیوان محاسبات بزرگی دارد که توسط افراد بسیار باهوشی گردانده می شود) حتی آن ها هم واقعا این مسئله را حل نکرده اند. زیرا زمانی که ما تولید ناخالص ملی را محاسبه می کنیم، میزان درآمد و میزان مصرف و میزان تولید را داریم. وقتی ما درباره ی روش اندازه گیری مصرف صحبت می کنیم، مثل مصرف دولت، سرمایه گذاری، خالص صادرات، خوب بانک ها کجا جای می گیرند؟ چگونه می توانیم بانک ها را درون آن جا دهیم؟ در عمل این واقعا روشن نیست. چرا؟ زیرا رویکرد در حسابداری درآمد ملی این است که ارزش افزوده را اندازه می گیرند و با هم جمع می کنند. پس بانک ها کجا جای می گیرند؟ ارزش افزوده ی آن ها چیست؟ سوال خوبی است. طبق تعریف رسمی آن ها قرار بود فقط واسطه گر باشند، قرار نبوده واقعا ارزش افزوده ی خالص داشته باشند. زیرا میزان سودی که واسطه ها کسب می کنند، اگر ما آن را ارزش افزوده بنامیم، اندک است. البته قرار است که اندک باشد، اما این اتفاقی نیست که می افتد. بانک ها اساسا منابع زیادی را اعلام می کنند که به خودشان پرداخته اند و عملا در بیشتر کشورها هیچ ارزش افزوده ای در اقتصاد به حساب نمی آیند. آن ها بیشتر مانند یک تور هستند که هزینه ها و ضررها را از اقتصاد بیرون می کشند. پس حسابداری درآمد ملی می گوید خوب چون این بسیار پیچیده است که سردرآوریم که بانک ها چه ارزشی به اقتصاد اضافه می کنند و نتوانیم ببینیم که چه اتفاقی می افتد، پس بهتر است یک مقدار فرضی به جایش بگذاریم و آن را مقداری انتسابی[۳۱] می نامند و به تولید ناخالص ملی اضافه می کنند. این کاری ست که در حال حاضر انجام می شود، زیرا واقعیت این است که با چنین سیستم بانکداری ای که ما در بیشتر کشورها داریم، معلوم نیست بانک ها چه ارزشی به اقتصاد می افزایند.

مصاحبه کننده: این خیلی جالبه. من می خواهم اکنون برای سوال شنوندگان وقت بگذاریم. فکر می کنم سوال های زیادی وجود داشته باشد، اما در حالی که شنوندگان راجع به سوالات خود فکر می کنند، می خواهم از شما درباره پروژه ای بپرسم که به آن مشغول‌اید. می دانم که شما دارید درباره ی بانک های محله ای[۳۲] کار می کنید. لطفا در مورد آن هم صحبت کنید.

ریچارد ورنر: چشم. در واقع قسمت دیگر سوال قبلی تان این بود که چگونه بانک مرکزی در این (تولید ناخالص ملی) جا می گیرد. زمانی که درباره بانک های محله ای صحبت کنم، به این هم پاسخ خواهم داد. بطور خلاصه چگونه بانک مرکزی در آن جا می گیرد؟ در بسیاری از کشورها بانک های مرکزی در مورد قصور و کاستی در انجام وظیفه ی خود گناهکارند. زیرا آن ها تضمین کننده ی این که ایجاد اعتبار بانک برای اهداف تولیدی باشد، نبوده اند، و در نتیجه به آن چیزی که باید می رسیدیم، نرسیده ایم. می توانستیم رشد اقتصادی بالای با ثبات که موجب ایجاد شغل، عدم ایجاد تورم و بحران بانکی شود را به سادگی بدست آوریم. اما این چیزی نیست که ما بدست آوردیم. واقعیت این است که هر زمان بانک های مرکزی قدرتمندتر شدند، قدرت خود را در راه کسب نتایج درست به کار نبردند.

من در کتاب پر فروش “شاهزاده ی ین” و همچنین در کتاب «پارادایم جدید در اقتصاد کلان»[۳۳] که پیش از بحران ۲۰۰۸ چاپ شد، هشدار داده بودم که بحران شدید دیگری به وقوع خواهد پیوست که بحرانی مالی و جهانی است و بانک های مرکزی خواستار قدرت بیشتری خواهند شد. زیرا آن ها دلیل می آورند که این بحران به واسطه ی این است که ما زیاد قدرت نداریم که البته واقعیت ندارد. من پیش از وقوع بحران به این مسئله اشاره کردم و درست آن چیزی که من پیش بینی کرده بودم متاسفانه اتفاق افتاد و بحران به وقوع پیوست و نتیجه این شد که بانک های مرکزی گفتند که بله بحران به وقوع پیوست زیرا که بانک های مرکزی قدرت کافی ندارند و ضروریست که به ما قدرت بیشتری بدهید و ما باید کارگزاران بیشتری ایجاد کنیم. و در نتیجه بانک های مرکزی دارای قدرت بیشتری شدند.

بانک های مرکزی در ۴۰ سال اخیر، و در سطح جهانی، مستقل از دولت ها شدند. ایده این بود که اگر ما به آن ها قدرت بیشتری بدهیم، نتایج بهتری کسب خواهیم کرد. و این واقعا یک کذب محض است. با این استقلال هر چه بیشتر، ما بحران های بانکی بیشتر و دوران های افت و خیز بیشتری داشتیم. اعتبارهای ایجاد شده برای کارهای تولیدی به کار گرفته نشد وآن ها باز خواستار قدرت بیشتر و بیشتری می شوند.

البته این در مورد بعضی از کشورها صدق نمی کند. من نمی خواهم این را بطور کلی تعمیم دهم، زیرا بانک های مرکزی بسیار خوبی وجوددارند که وظایف خود را انجام می دهند و با دولت کار می کنند، و لزوما کاملا تحت کنترل دولت هم نیستند، اما آن ها تشخیص می دهند که در یک قایق نشسته اند و نتایج یکسانی می خواهند و با دولت بطور سازنده و مثبتی همکاری می کنند و موجب رشد بالای ثابتی می شوند. این امکان پذیراست و مثال هایی هم وجود دارد. اما گرایش این است که بانک های مرکزی قدرت هرچه بیشتری به چنگ بیاورند و نتایج درست را هم ایجاد نکنند.

من ۱۲ سال در ژاپن کارکردم و نهایتا در آنجا به عنوان یک کارشناس مالی خبره در رسانه ها و جاهای دیگر شناخته شده بودم و حزب حاکم لیبرال دمکرات از من خواسته بود که به عنوان مشاور رسمی به آن ها مشورت دهم و به گروه اصلاح پولی آن ها مشورت می دادم و به سطوح بالای قدرت، نخست وزیر، وزیر مالی نزدیک شدم. وزیر مالی پیش از این که وزیر شود بارها از من مشاوره گرفت. چیزی که من دریافتم این بود حتی زمانی که آن ها متوجه می شدند که من چه می گویم و آن ها با آن موافق بودند، و حتی با کارهای ضروری ای که باید صورت می گرفت هم موافق بودند، هیچ عملی انجام نمی شود. یعنی مطلقا هیچ اتفاقی نمی افتاد. من این کار را برای چندین سال کردم و کمی خشمگین شدم که چرا اینطور است؟ جواب این بود که مقاومت از سطوح بالا، سطح دولت مرکزی، خیلی بالا است، زیرا گروه های متنفذ از جمله در بانک مرکزی و گروه های بانکی بزرگ بسیار جایگاه بلاتغییری کسب کرده اند. آن ها اساسا می توانند سیاستمداران را به بازی بگیرند و می توانند مطمئن باشند که در مقابل تغییرات ایمن هستند.

بنابراین ژاپن را ترک کردم و به انگلیس رفتم. آنجا هم تلاش هایی وجود داشت برای اینکه ببینند چکار می شود کرد که این چیزها را ارتقا دهند. امکان رشد ثابت بدون بحران و ایجاد شغل به روشی منصفانه، بدون ایجاد تورم، همواره وجوددارد. ما می توانیم اشتغال کامل داشته باشیم. ما می توانیم برای جامعه رونق اقتصادی بیاوریم.

خوب، من امیدم را از رویکرد متمرکز از دست دادم و من فکر می کنم اکنون ما باید این کار را از پائین به بالا انجام دهیم. زیرا زمانی که ما از پائین به بالا انجام دهیم، می توانیم با حمایت مردم عادی، گروه های محلی و به معنی واقعی با گروه های محلی از نظر جغرافیائی، می توانیم شبکه ی بدیل برقرار کنیم. با مطالعه ی سیستم بانکی در سراسر دنیا من تشخیص دادم که عملا در کشور شما و من، آلمانی که من ۳۲ سال از آن دور بودم، سیستم بانکی شگفت انگیزی وجوددارد که در مقایسه با تمامی سیستم های بانکی در جهان بهترین سیستم است. چرا؟ چون در آلمان ۷۰٪ تمام بانک ها غیرانتفاعی و بانک های محلی هستند. بانک های کوچکی که عمدتا به شرکت های کوچک وام می دهند.

خوب در جهان، شرکت های کوچک اشتغال ایجاد کننده های عمده هستند. ۷۰ درصد و در بعضی از کشورها ۸۰ درصد اشتغال زائی را شرکت های کوچک و شرکت های متوسط ایجاد می کنند. بانک های کوچک به شرکت های کوچک وام می دهند. ما در آمریکا مطالعه ای انجام دادیم. آمریکا دارای بزرگترین سیستم بانکداری ست. ۱۵ هزار بانک در آمریکا وجود دارد. ما در عرض بیش از ۲۰ سال اطلاعات تمام آن ها را گرفتیم، برای این که ارتباط بین اندازه ی بانک و اندازه ی وام گیرنده و مشتری ها را ببینیم و نتیجه بسیار واضح بود. ما اقتصاددانان باید اطلاعات را زیر و رو کنیم تا به واقعیت برسیم. این نتیجه بدست آمد که بانک های بزرگ فقط به شرکت های بزرگ وام می دهند، بانک های متوسط به شرکت های متوسط و فقط بانک های کوچک به شرکت ها و موسسات کوچک وام می دهند. کشوری مثل انگلیس دارای سیستم بانکی بسیار متمرکزی است و پنج بانک بزرگ مسلط بر سیستم بانکداری هستند و در عرض قرن گذشته ۹۰٪ سیستم بانکی در انگلیس فقط متعلق به این پنج بانک بزرگ بوده است. به این علت است که ما بخش موسسات کوچک و متوسط موفقی نداریم. زیرا که بانک ها به آن ها وام نمی دهند. برای بانک های بزرگ این کار غیرمنطقی، پر هزینه و بی معنی است. زمانی که شما بانک بزرگی هستید نیازمند گردش مالی و نتایج بزرگ هستید.

نتیجه مطالعات این بود که خوب ما سیستم بانکی را با ایجاد بانک های جدید محلی و مردمی تغییر بدهیم – بانک های محلی غیرانتفاعی مانند بانک های موفق در آلمان. شما متوجه بزرگی میزان صادرات آلمان هستید، در عرض چند سال اخیر چین اندکی برتری دارد، فقط اندکی. اما آلمان از نظر جمعیت فقط کسری از جمعیت چین را دارد. چطور چنین چیزی ممکن است؟ و اگر شما صادرات آلمان را سرشکن کنید، بیش از نصف صادرات آلمان از موسسات کوچک و متوسط است و نه از شرکت های بزرگی مانند زیمنس و بی ام و و غیره. این شرکت های کوچک ناشناخته اند که به عنوان قهرمانان پنهان شناخته می شوند. وقتی شما سهم اول دوم و یا سوم بازار را در بخش صنعت خود داشته باشید، رهبر بازار در حوزه ی کار خود هستید. آلمان، با فاصله ی زیاد از هر کشوری در جهان، بیشترین تعداد این قهرمانان پنهان را دارد. موسسات کوچک و متوسطی که رهبر جهانی در بازار خود هستند. قهرمانان پنهانی که کسی نام آن ها را نمی داند. آلمان تقریبا هزار و پانصد مورد از این شرکت ها دارد. و کشور دوم همانطور که می شود انتظارداشت آمریکا ست که آن ها نیز خوب عمل می کنند ولی فقط کسری از تعداد آن ها در آلمان را دارد. تعداد آن ها فقط ۳۰۰ شرکت است. راز موفقیت اقتصادی آلمان طی ۲۰۰ سال گذشته، این بانک های کوچک یا بانک های محلی می باشند. تعداد زیادی از بانک های اروپا در آلمان قرار دارند و بانک های کوچک محلی اند که متاسفانه در حال حاضر بانک مرکزی اروپا ای سی بی[۳۴] به جنگ آن ها رفته است و دارد آن ها را از بین می برد. تعداد آن ها دارد کم می شود و شما می دانید که این سیاست رسمی ست. ماریو دراگی[۳۵] گفته است که بانک های زیادی در حوزه ی یورو وجوددارند. آیا او گلدمن ساکس[۳۶] را هم در این لیست قرار می دهد؟ من فکر نمی کنم. وی در مورد تعداد زیاد بانک، که در آلمان وجوددارد، صحبت می کند. و آن ها بانک های غیرانتفاعی محلی هستند. بانک هایی که بدیل هستند، بانک هایی که بانک های آینده هستند و همچنین دمکراسی مردم عادی را بدنبال دارد زیرا که در محل جوابگو هستند. آن ها بانک های سهامی، بانک های تعاونی، بانک های عمومی محلی اند، جائی که نظرات محلی منعکس می شوند. آن ها برای اهداف سفته بازی وام نمی دهند، آن ها به پروژه های دیوانه وار که منجر به مشکلات می شوند، وام نمی دهند. زیرا که آن ها مسئول و جوابگو هستند. زیرا آن ها فقط جغرافیائی در محدوده ی محل خود عمل می کنند. بله ما این را داریم در انگلیس به راه می اندازیم که از همشایر شروع شده. برای راه اندازی بانک های محلی همشایر، ما از مسئولان محلی و دانشگاه ها پول گرفتیم. برای شروع کار یک بانک به میزان زیادی پول احتیاج نیست و در عرض پنج سال دارای ترازنامه قابل توجهی می شود. شما به عنوان سرمایه ۱۵ میلیون پوند پول جمع می کنید و بعد از پنج سال دارای ترازنامه ای بیش از سیصد میلیون پوند می شوید که از طریق وام به شرکت های کوچک و متوسط تامین کرده اید و این شروع می کند به تغییر چشم انداز اقتصادی زیرا که ایجاد اعتبار برای اهداف تولیدی بکار می رود و موجب رشد اقتصادی با ثبات و برابر بدون تورم و بحران می شود.

 

https://www.youtube.com/watch?v=8FT-zyTX2nE

 [۱] Prof. Richard Werner

 [۲] https://en.wikipedia.org/wiki/Credit_theory_of_money

[۳] https://www.sciencedirect.com

[۴] تسهیل کمّی quantitative easing یک سیاست نامتعارف پولی‌ست که بانک‌های مرکزی به هنگام نامؤثر بودن سیاست استاندارد پولی برای جلوگیری از افت عرضه پول مورد استفاده قرار می‌دهند.

[۵] lehman Brothers چهارمین بانک بزرگ سرمایه گذاری در آمریکا

[۶] وام درجه دو (به انگلیسی: Subprime lending) نوعی از وام‌دهی بانک‌ها و مؤسسات مالی به وام‌گیرندگان با اعتبار پایین‌تر از معمول است.

منظور از صفت درجهٔ دو، وام‌هایی است که به متقاضیان درجه دوم از حیث اعتبار و درآمد داده می‌شود.

[۷] بازار مشتقات (به انگلیسی: derivatives market) گونه‌ای بازار مالی برای مبادلات ابزارهای مشتقه، همچون بازار معاملات آتی یا اختیار معامله است، که ارزش آن از ارزش دیگر دارایی‌ها مانند اوراق بهادار، نرخ بهره، کالای اساسی و شاخص اوراق بهادار، مشتق می‌شود.

[۸] financial intermediation theory of banking

[۹]کمیته بال یا کمیته بازل (به انگلیسی: Basel Committee on Banking Supervision یا BCBSمرکب است از نمایندگان ارشد بانک‌های مرکزی تعدادی از کشورهای گروه ده است که معمولاً هر سه ماه یک بار توسط بانک تسویه‌های بین‌المللی به عنوان دبیرخانه دائمی آن در شهر بازل سوئیس تشکیل می‌گردد و به همین دلیل به کمیته بازل معروف شده‌است. کمیته بازل دارای قدرت قانونی نیست، ولی اکثر کشورهای عضو آن بطور ضمنی موظف به اجرای توصیه‌های آن هستند.

[۱۰] بانکداری ذخیره کسری (به انگلیسی: Fractional Reserve Banking) سیستمی است که در آن “ذخیره” ی بانک تنها “کسری” از تمامی حسابهای مشتریان است. در این سیستم بیشتر واریزها به بانک، به بیرون قرض داده می‌شوند و تنها کسری از آن‌ها برای جبران موجودی حسابهای مشتریان نگهداری می‌شود.

[۱۱] ضریب فزاینده پول (به انگلیسی: Money multiplier) ضریبی است که نشان می‌دهد نظام بانکی چند برابر سپرده‌ای که در اختیار داشته، پول بانکی خلق کرده است.

[۱۲] نسبت نقدینگی، (به انگلیسی: reserve requirement، Liquidity Ratio) از نسبت‌های مالی است، که از تقسیم پول نقد و معادل‌های نقدی و اوراق بهاداری که به‌راحتی قابل تبدیل به نقد می‌باشند، بر بدهی‌های جاری، به‌دست می‌آید. این نسبت آزمون نقدینگی شرکت است؛

[۱۳] نسبت کفایت سرمایه (به انگلیسی: CAR یا Capital Adequacy Ratio) حاصل تقسیم سرمایه پایه به مجموع دارایی‌های موزون شده به ضرایب ریسک برحسب درصد است.

[۱۴] credit creation theory of banking.

[۱۵] Equity

[۱۶] A capital requirement (also known as regulatory capital or capital adequacy).

[۱۷] Joseph Schumpeter

 

 

[۱۸] ذخیره‌ی اضافه Excess reserves ذخیره ای ست که علاوه بر میزان ذخیره‌ی الزامی توسط بانک مرکزی، در بانک گردآوری شده است

[۱۹] IOU

[۲۰] عرضه پول یا حجم پول، money supply مجموع پول وشبه‌پول است.

 

[۲۱] Can banks individually create money out of nothing? The theories and the empirical evidence

https://www.sciencedirect.com/science/article/pii/S1057521914001070

 [۲۲] Credit Suisse

[۲۳] بارکلیز (به انگلیسی:Barclays) بانک و مؤسسه مالی معتبر بین‌الملی است، که در سال ۱۶۹۰ میلادی توسط جان فریمه تأسیس شد. دفتر مرکزی بانک بارکلیز در شهر لندن، بریتانیا قرار دارد. این بانک، یکی از مهم‌ترین بانک‌ها در بریتانیا محسوب می‌شود.

[۲۴] Ben Bernanke رئیس بانک مرکزی آمریکا طی سال های ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۴

[۲۵]Equity

[۲۶] Non performing assets دارایی غیرفعال (انگلیسی

[۲۷] سرمایه‌گذاری خصوصی، (به انگلیسی: Private equity) در علوم مالی، تأمین‌مالی شرکت‌ها و پروژه‌های سرمایه‌گذاری ست که خارج از بازار دادوستد اوراق بهادار در بورس انجام می‌گیرد و غالباً مشتمل بر سرمایه‌گذاران، صندوق‌های سرمایه‌گذاری و شرکت‌های مدیریت و تأمین‌سرمایه‌ای است که به‌طورمستقیم در شرکت‌هایی که خارج از بورس هستند سرمایه‌گذاری می‌کنند.

[۲۸] صندوق‌های پوشش ریسک[۱] یا صندوق‌های پوششی (به انگلیسی:Hedge fund) که از آن با عنوان «پوشش سرمایه» نیز یاد می‌شود، حاملان سرمایه‌گذاری و ساختارهایی برای کسب‌وکارهستند که به سرمایه گذاران خود امکان حضور در در طیف وسیع تری از موقعیت‌های تجاری و سرمایه‌گذاری را می‌دهند

[۲۹] ابزار مالی، (به انگلیسی: financial instrument) به هر نوع دارایی قابل معامله، اعم از پول نقد، ملک، سند رسمی یا قانونی مانند برگه سهام، اوراق بهادار و اوراق قرضه که ارزش مبادله‌ای داشته باشند، اطلاق می‌گردد.

[۳۰] Non performing loans

[۳۱] Imputing

[۳۲] A community bank

[۳۳] New Paradigm in Macroeconomics

[۳۴] ECB

[۳۵] Mario Draghi رئیس بانک مرکزی اروپا

[۳۶] Goldman Sachs بانک بزرگ چند ملیتی آمریکائی که دفتر مرکزی آن در نیویورک قرار دارد

برگرفته از  صدای مردم

 

Comments System WIDGET PACK

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: