نویدنو 28/09/1397
حضور
تاریکی ؛
رحمان
روزها ،
به آخر دنیا
فکر می کنم !
شب ها ،
به آخر این
شبِ سیاه !
اکنون به
عقربه های ساعت
که زمان را می
کُشد
و فرصت کوتاهی
برای نفس
کشیدن
و ماندن
می ماند ؛
و جهان به لبه
تیزِ مکان نامعلومِ
خود ،
نزدیک می شود
در این
فرصتهای
رو به انتها
-
فهمیدم
دنیا چیزی به
من
می گوید ؛
در بی نظمیِ
نظم جهان -
حتی به اندازه
یک آه ،
در بُغضی
شکسته
حضور تاریکی
را
تقلیل بده ،
با همین
دستهای بسته
با نفسها یِ
گرم
اما خسته ،
در آن وقت می
توان
آواز خواند
و مستی به پا
کرد .
|