نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2017-01-05

نویدنو  16/10/1395 

 

 

ادعای دیالکتیک و بی طرفی در جنگ سوریه؟! 

 مسعود امیدی

 

هزار نکته ی باریک‌تر ز مو اینجاست 
نه هر که سر بتراشد قلندری داند 


بارها در فضای مباحثات نظری رایج بین دوستان چپ فضای مجازی مشاهده می شود که یکی دیگری را متهم به برداشت غیردیالکتیکی و به عبارت دیگر برداشت نادرست از دیالکتیک در تحلیل پدیده ها می کند و معمولا نیز این اتهامات فاقد توضیح کافی پیرامون چگونگی و چرایی آن است که می تواند تداعی کننده تردید در مورد توان تبیین روشن و شفاف موضوع اتهام از سوی اتهام زننده باشد. در چنین حالتی بدیهی است که طرف مقابل نیز می تواند متقابلاً همین اتهام را به طرف مقابل منتسب کند. شاید ریشه این مسئله را باید در برداشت های متفاوت دوستان از دیالکتیک و به طور اخص ماتریالیسم دیالکتیک دانست. از این رو به نظر می رسد به لحاظ منطقی تا زمانی که این تعاریف و برداشتهای متفاوت از ماتریالیسم دیالکتیک وجود دارد، نمی توان انتظار داشت در استفاده از آن به عنوان یک متدولوژی در تحلیل پدیده های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی تفاهم وجود داشته باشد. 
چندی پیش اظهار نظر یکی از دوستان مبنی بر عدم درک درست از دیالکتیک به جهت همدلی با ارتش سوریه در جنگ در برابر تروریستهای بین المللی مورد حمایت ارتجاع منطقه و غرب ، سبب گردید تا بار دیگر آموزه های دیالکتیک ماتریالیستی در ادبیات چپ را مورد بازاندیشی قرار داده و اینک در این نوشته با مروری بسیار خلاصه بر آن، سعی می شود تا با یاری جستن از متدولوژی دیالکتیک، نگاهی به پدیده جنگ در سوریه صورت گیرد. 
برداشت نگارنده از تحلیل مبتنی بر دیالکتیک ماتریالیستی، تحلیلی است که: 
۱- تبیینی مادی از پدیده ها ارائه نماید و علل پدیده ها و نیز روند تغییر و تحولات آنها را نه در ماورای طبیعت، بلکه در طبیعت مادی و واقعی جستجو نماید. یعنی به جای حدس و گمان های خیالبافانه و انتزاعی در تحلیل پدیده ها، به روندی علمی که پایه در واقعیات مادی دارد، اتکا نماید که بر اساس آن داده های جمع آوری شده از طریق حواس انسان از واقعیات مادی با قوه ذهنی انسان و به مدد ابزارهای پردازش منطقی قابل تحلیل باشد.    
۲- ضمن بررسی پدیده ها، همواره در نظر داشته باشد که پدیده های واقعی، واقعیت ثابت و منجمد نبوده بلکه موجودیت هایی سیال و در حرکت و در حال تغییر و تحول دائمی هستند و موقعیت ها و شرایط متفاوتی می یابند و بنا براین نمی توان به صدور احکام قطعی دائمی در مورد پدیده ها پرداخت بلکه باید آنها را در حال تغییر و تحولات دائمی شان مورد بررسی قرار داد. 
٣- مبنای حرکت و تغییر و تحولات دائمی پدیده ها را در تضادهای پیچیده و متعددی جستجو نماید که در درون و بیرون پدیده های مورد بررسی وجود داشته و در کنش و واکنش، تنش، درگیری و نبرد و مبارزه دائمی و گاه آشتی ناپذیر علیه یکدیگرند. تحلیل دیالکتیکی در اینجا چند نکته اساسی را باید مدنظر قرار دهد: اولاً نباید به ساده اندیشی درافتد و تصور نماید که فقط یک تضاد می تواند عامل مبارزه و حرکتی باشد که در پدیده مورد بررسی ایفای نقش می کند. بلکه مجموعه ای از تضادها ممکن است در ارتباط با حرکت پدیده ها ایفای نقش نمایند. دوماً توجه داشته باشد که سهم و میزان تاثیرگذاری تضادهای مختلف در روند حرکت و تغییرات مرتبط با یک پدیده ضرورتا مساوی نبوده بلکه ممکن است از بسیار زیاد تا بسیار کم مقادیر مختلفی به خود بگیرد. و سوماً با توجه به اینکه تضادهای درونی هر پدیده، جهت حرکت و تغییرات آن را تعیین می کنند، شناسایی این تضادها بسیار مهم است. علاوه بر این با توجه به درهم تنیدگی روندهای اقتصادی- اجتماعی و پدیده های سیاسی در عصر جهانی سازی و ارتباطات و تعبیری که تحت عنوان "دهکده جهانی" از آن نام برده می شود، بویژه تداخل زیاد محدوده های درونی و بیرونی پدیده ها، توجه داشته باشد که شناسایی محدوده های درون و بیرون هر پدیده به هیچوجه آسان نبوده و از پیچیدگی زیادی برخوردار می باشد که کار شناخت و تحلیل را بسیار دشوار و با اهمیت می کند. 
۴- به این امر توجه داشته باشد که انباشت تغییرات کمی در نقطه ای به تغییرات کیفی می انجامد. به عبارت دیگر تحلیل دیالکتیکی به این نکته توجه دارد که پدیده های در حال حرکت دائمی که تغییر سرنوشت محتوم آنهاست، تنها زمانی دچار تغییر کیفی می گردند که حد معینی از تغییرات کمی انباشته شده، زمینه این تغییر کیفی را فراهم نموده باشد. معنی این سخن آن است که بر اساس متدولوژی دیالکتیک ماتریالیستی، نمی توان انتظار تغییرات کیفی یکباره و ناگهانی را داشت. از این رو باید با تکرار و تقویت و توسعه تغییرات کمی، پدیده موردنظر را در مسیری هدایت نمود که به ناگزیر به تغییر کیفی منجر گردد. آنچه از آن به عنوان تغییرات کیفی ناگهانی نام برده می شود، در واقع ناگهانی نبوده بلکه به دلایل مختلف، تغییر ات زمینه ای و کمی مربوطه از نظرها پنهان بوده است. اهمیت موضوع بیشتر آنجاست که عدم درک تغییرات کمی به عنوان پیش نیاز تغییرات کیفی می تواند منجر به اشتباهات بسیار مخربی گردد که شاید بتوان آن را به تلاش اراده گرایانه برای تسریع و جلو انداختن زایمانی تشبیه نمود که می تواند هستی مادر و فرزند را توامان با تهدید و نابودی مواجه نموده و با منطق ذاتی و درونی تحول هر پدیده ناسازگار باشد. 
۵- نکته دیگر نیز مفهوم تکاملی مبتنی بر "نفی در نفی" یا نفی دیالکتیکی در پروسه شناخت است که از مفاهیم انتزاعی و کلی به مفاهیم مشخص می انجامد بر اساس این مفهوم، آلترناتیو بالقوه ( آنتی تز) هر پدیده ای در دل آن پدیده (تز) پرورده می شود و حاصل کنش و واکنش و تضاد بین این دو به پدیده دیگری که اساسا پدیده جدیدی است (سنتز)، می انجامد که از یک سو در درون خود در بردارنده آنهاست و از سوی دیگر نه اولی است و نه دومی . به عبارتی پدیده سنتز از آسمان نمی آید و با اینکه اساسا پدیده جدیدی است و تضادهای درونی آن متفاوت از پدیده قبلی است اما از آنجا که نتیجه مبارزه اضداد و محصول تز و آنتی تز پدیده پیشین است، مهر و نشان آنها را نیز به نوعی برخود دارد . بدون این مفهوم دیالکتیکی نمی توان فرآیند رشد پلکانی در مسیر تکامل را که در هر پله آن پدیده ی از نظر کیفی متفاوتی پدید می آید ، درک نمود. به همین ترتیب بدون این مفهوم دیالکتیکی ، در فرآیند تحول و تکامل پدیده ها، گسستی شکل می گیرد که مانع از درک چگونگی مراحل انتقال از یک فرماسیون اجتماعی و اقتصادی به فرماسیون اجتماعی و اقتصادی بعدی در مسیر تکامل اجتماعی می گردد. بدون درک نفی دیالکتیکی ، نمی توان چالش های روند تکامل بویژه باقیمانده های پدیده کهنه در پدیده نو (سنتز) را درک نمود. 
۶- در تحلیل دیالکتیکی پدیده ها از آنجا که تضادها در خلاء عمل نمی کنند و هر پدیده ه ای در ارتباطات بسیار زیاد با پدیده های دیگر و تضادهای درونی آنها قرار دارد، نمی توان بدون مطالعه تاثیرات متقابل پدیده های پیرامونی بر تضادهای درونی هر پدیده و تاثیرات متقابل بین پدیده های پیرامونی به شناخت درستی از فرآیند حرکت ، تغییر و تحولات و رویدادها و مراحل آتی تکامل هر پدیده دست یافت. این مفهوم در قالب تئوری سیستم ها و مدل پویایی سیستمی به شکل بسیار دقیق و علمی مورد مدلسازی و تحلیل قرار گرفته و از جمله معتبرترین ، جا افتاده ترین و رایج ترین مفاهیم روش شناسی پژوهشی در علوم اجتماعی است. 
۷- و اینکه حقیقت همواره مشخص و نسبی است و در مطالعه و بررسی پدیده ها نباید به دنبال حقیقت مطلق بود. بر این اساس و با توجه به حرکت دائمی پدیده ها ، لزوم تحلیل مشخص از وضعیت های مشخص به عنوان یک ضرورت در روش شناسی دیالکتیکی مورد توجه قرار گرفت و ادبیات انتقادی چپ را از غنای تئوریک ویژه ای برخوردار نمود. مفهوم نسبی بودن حقیقت، در عین حال در بردارنده این پیام است که به آموزه های دیالکتیکی نیز نمی توان به سان مفاهیمی جزمی و خشک نگریست. و به همین دلیل نیز هست که دیالکتیک ماتریالیستی به عنوان یک متدولوژی در طی زمان با توسعه و تحول قابل توجهی همراه بوده است. 
اهمیت مفهوم نسبی بودن حقیقت نیز بویژه با توجه به پیشرفت های گسترده علوم مختلف و شتاب فزاینده این پیشرفتها بیش از گذشته جلب توجه می نماید. از یک سو لازم است دیالکتیک را به عنوان یک متدولوژی برای درک پدیده ها مورد استفاده قرار داد و از سوی دیگر این متدولوژی نیازمند داده ها و اطلاعاتی است که می توان آنها را از علوم و فنون مختلف و دائما در حال پیشرفت بدست آورد. 
٨- و سرانجام اینکه یک تحلیل دیالکتیکی همواره باید مد نظر داشته باشد که آموزگاران مارکسیسم ، اهمیت آموزه های فلسفی را در آن می دانستند که بتواند تفسیری از جهان ارائه دهد که در خدمت تغییر جهان قرار گیرد. در نتیجه فلسفه مارکسیستی و متدولوژی ماتریالیسم دیالکتیک را به عنوان ابزاری ایدئولوژیک برای مبارزه طبقاتی طبقه کارگر درک می کردند. از این رو هر تحلیل مبتنی بر ماتریالیسم دیالکتیک باید بتواند به عنوان راهنمای مبارزه و کنشگری اجتماعی و انقلابی مورد استفاه قرار گیرد. 
به نظر می رسد آنچه که می تواند بیانگر دیالکتیکی بودن یا نبودن یک تحلیل از سوی یک فعال چپ گردد، فارغ از ادعایی که در این ارتباط انجام می شود و بسیار بیشتر از نقل قول هایی که ممکن است از مارکس و انگلس و لنین و ... به آنها استناد شود، به درک و دنبال نمودن هوشمندانه محورهای فوق در ارزیابی و تحلیل پدیده های اجتماعی- اقتصادی و سیاسی و... برمی گردد. و بر اساس تجربه و به مصداق غزل زیبای حافظ:   "هزار نکته ی باریک‌تر ز مو اینجاست       نه هر که سر بتراشد قلندری داند" 

برگردیم به سوریه و جنگی که شش سال است که در آنجا شروع شده و ابعاد و پیامدهایی چنین وحشتناک و تاسف آور یافته است. مردم و نیروهای ترقیخواه سوریه و نیروهای ترقی خواه و صلح دوست خاورمیانه و جهان برای دست یافتن به درکی درست از آنچه بر این کشور گذشته است و می گذرد ، لازم نیست فیلسوف باشند و ماتریالیسم دیالکتیک را بیاموزند. همانگونه که در هیچ جای جهان نیز امر مبارزه اجتماعی و سیاسی دارای چنین پیش فرضی نبوده و نیست. برای درک درست آنچه در این منطقه می گذرد، کافی است که : 
۱- برابر آموزه دیالکتیکی تبیین مادی پدیده ها، علت این جنگ و ویرانی را در منافع مادی بازیگران و طرفهای نزاع دنبال نمایند. و در این ارتباط کافی است که برای مثال ذی نفعان خط لوله برنامه ریزی شده ای را که قرار بوده است برای انتقال گاز قطر (میدان مشترک پارس جنوبی با ایران) به ترکیه و پرداخت ترانزیت مربوطه به این کشور و از آنجا به سوریه و پس از آن انتقال به اروپا احداث گردد، شناسایی گردند. خط لوله ای که احداث آن با موافقت دولت سوریه همراه نشد. 
۲- برابر مفهوم دیالکتیکی حرکت و تغییر ، کافی است تغییر توازن قوا و بازیگران اصلی این جنگ و منازعه با دقت دنبال گردد. به این مسئله توجه شود که چگونه و تحت تاثیر چه عواملی اعتراضات دموکراتیک صلح آمیز مردم سوریه همزمان با بهار عربی، علی رغم آنکه به هیچ وجه در ابعاد اعتراضات کشورهایی مثل بحرین و یمن نبود، بسیار سریع تبدیل به گشودن جبهه های جنگ و شکل گیری گروه های تا بن دندان مسلح مورد پشتیبانی رسانه ای، مالی، سیاسی ، نظامی، آموزشی و لجستیکی قطر، عربستان، ترکیه و کشورهای غرب علیه دولت سوریه گردید. کافی است به این واقعیت توجه شود که شرایط صف آرایی نیروها در سوریه بسیار سریع تغییر کرد و وضعیتی در آنجا بوجود آمد که اساساً با شرایط صف آرایی نیروها در مقطع ظهور جنبش دموکراتیک اصیل مردم سوریه در بهار عربی در برابر حکومت اسد متفاوت بود. شرایطی که در یک سوی آن حکومت اسد و متحدین منطقه ای آن قرار گرفتند و در سوی دیگر آن عربستان، قطر، ترکیه، نیروهای تروریستی سازمان یافته و ترانسپورت شده از ٨۰ کشور و پدیده وحشتناکی چون داعش و جبهه النصر که ساخته و پرداخته و محصول همین جبهه اند و عملا به شکل آشکار از هژمونی بسیار نیرومندی نیز در جبهه مخالف دولت سوریه برخوردارند. بدین ترتیب جوهر و ماهیت مبارزه ای که در سوریه بین فراکسیون دموکراتیک و مستقل این کشور با دولت اسد وجود داشت، دچار تغییر گردید و جای خود را به یک مداخله ارتجاعی – امپریالیستی برای براندازی دولت مستقل سوریه داد. آری مردم و نیروهای ترقی خواه و صلح دوست سوریه ، منطقه و جهان بدون ادعای دیالکتیک ماتریالیستی کافی است این تغییر اتفاق افتاده در صف بندی نیروها در سوریه را درک کنند تا بفهمند که چگونه باید در برابر آنچه می گذرد، موضع گیری کنند. 
٣- نیروهای ترقی خواه سوریه و منطقه بدون ادعای درک مفهوم دیالکتیکی تضاد و تاثیر متقابل پدیده ها بر یکدیگر ، کافی است با عقل سلیم خود بازیگران داخلی ، منطقه ای و بین المللی فعال در ارتباط با جنگ سوریه و منطقه را با اهدافی که دنبال می کنند، مورد شناسایی قرار دهند. اینکه کشورهای مرتجع عرب و ترکیه و همینطور غربی ها بویژه ایالات متحده آمریکا به دنبال کدام منافع و با چه اهدافی در سوریه به حمایت همه جانبه از داعش و سایر نیروهای برانداز پرداخته و کمر به سرنگونی دولت اسد بسته اند. آنها همچنین با مشاهده نقش ایران، حزب اله لبنان و بویژه روسیه در حمایت از دولت اسد و اهداف آنها در می یابند که موضوع ابعاد دیگری یافته و تضاد فراکسیون ملی و مستقل روسیه با دولت تحت تاثیر تضادهای منطقه ای و بین المللی نیرومندتری قرار گرفته است. آنها نقشی را که اسرائیل در این ارتباط بازی می کند و اهداف و پیامدهای مد نظر این کشور را نیز مورد توجه قرار می دهند آنها همچنین تضاد مرکز – پیرامون و بویژه استراتژی خاورمیانه نوین ایالات متحده آمریکا در ارتباط با کشورهای منطقه و به طور مشخص جنگ در سوریه را جستجو می کنند. نیروهای ترقی خواه سوریه، منطقه و جهان همچنین این موضوع را مورد توجه قرار می دهند که سهم ، نقش و میزان اتوریته فراکسیون دموکراتیک سوریه از ابتدای شکل گیری جنبش دموکراتیک در به اصطلاح بهار عربی و طی سالهای جنگ چه تغییراتی را پشت سر گذاشته و در چه جایگاهی قرار گرفته و از چه وزن و سهمی در بین نیروهای برانداز برخوردار است و... 
آری نیروهای ترقی خواه سوریه وقتی تاثیر متقابل تضادهای مختلف و کنشگری و مداخله این همه نیروهای مختلف را در سوریه می بینند و مشاهده می کنند که اوضاع با صورت مسئله ساده شده تضاد بین دیکتاتوری اسد و جنبش مستقل و دموکراتیک مردم سوریه بسیار متفاوت است، به این نتیجه می رسند که تاثیر متقابل بازیگران متعدد و اهداف آنها را در تحلیل و ارزیابی خود مد نظر قرار داده و به منافع استراتژیک مردم سوریه در داشتن کشوری مستقل از مداخلات ارتجاع عرب، ترکیه و دول غربی سهم و وزن بیشتری داده و موضع گیری خود را بیش از هرچیز بر این پایه استوار کنند. آنها بر اساس ارزیابی واقع بینانه نیروها خوب می دانند که با توازن قوای موجود، آلترناتیو رژیم اسد مانند لیبی چیزی جز ارتجاع داعشی و جبهه النصر و امثالهم نخواهد بود. از سوی دیگر کافی است درک کنند که موضع گیری آنها در دفاع از استقلال و تمامیت ارضی کشورشان در کنار حکومت اسد مختص به شرایط کنونی است و در شرایطی دیگر و متناسب با تغییر توازن قوا و جایگاه بازیگران ، می تواند متفاوت باشد. این محاسبات بدون ادعای درک ماتریالیسم دیالکتیک و مفهوم دیالکتیکی تضاد و تاثیر متقابل پدیده ها توسط دولت و مردم سوریه و نیروهای ترقی خواه ، مبنای موضع گیری قرار می گیرد.. آنها بدون ادعای درک دیالکتیک ماتریالیستی به مدد عقل ، انسان دوستی ، صلح دوستی، مسئولیت پذیری نسبت به سرنوشت مردم و دفاع از تمامیت ارضی و استقلال کشور سوریه در برابر تهاجم ارتجاعی تروریستی گسترده جهانی و ارزیابی واقع بینانه در مورد توازن قوای بازیگران داخلی، منطقه ای و بین المللی و درک ضرورت سرکوب و کوتاه کردن دست تروریست ها و مداخله بین المللی امپریالیستی در این کشور می فهمند که چه موضعی باید بگیرند و در کجا باید بایستند. 
۴- لازم نیست حتماً مفهوم تبدیل تغییرات کمی به کیفی را در ماتریالیسم دیالکتیک فراگرفت تا دریافت که در سوریه چه کمیت هایی در ارتباط با ماهیت صف بندی و تضاد دیکتاتوری – دموکراسی موجود و ظاهر شده در مقطع بهار عربی تغییر یافت که در صفوف مبارزه تغییر کیفی ایجاد نمود و از یک مبارزه دموکراتیک در برابر یک دولت خودکامه تبدیل به یک جنگ مداخله گرانه و براندازانه امپریالیستی در برابر دولت مستقل سوریه نمود. مردم سو.ریه و نیروهای ترقی خواه منطقه و جهان کافی است چشم و گوش خود را بر روی کمیت اخبار مربوط به میزان مداخلات ارتجاع منطقه ای ، اتحادیه اروپا و آمریکا نبندند تا دریابند که تغییر کدام کمیت ها سبب گردید که مبارزه دموکراتیک مردم و فراکسیون مستقل سوریه عملا در حاشیه قرار گرفته و جای آن را هژمونی نیروهای ارتجاعی تروریستی و قرون وسطایی چون داعش و جبهه النصر گرفته و با حمایت گسترده ارتجاع منطقه و امپریالیسم جهانی اقدام به جنایت و ترور و تخریب و جنگ و اقدامات براندازانه علیه حکومت سوریه نمایند.. دیدن این واقعیات و درک آنها نیاز به متدولوژی ماتریالیسم دیالکتیک ندارد. کافی است به معنای عام کلمه مسئولیت پذیر، واقع بین ، صلح دوست و انسان دوست بود تا این تغییرات را دریافت. 
۵- لازم نیست مردم سوریه و نیروهای ترقی خواه منطقه و جهان نفی دیالکتیکی را از ماتریالیسم دیالکتیک بیاموزند تا تشخیص دهند که بین شرایط موجود که درد و رنج ناشی از جنگ، مرگ، آوارگی و... توسط امپریالیسم جهانی و ارتجاع منطقه بر این بخش از جهان تحمیل شده است، اولین گام برای تبدیل سوریه به کشوری دموکراتیک و مستقل، سرکوب و بیرون راندن ارتجاع داعشی و جبهه النصره مورد حمایت غرب و ارتجاع منطقه است و از آنجا که دولت سوریه به تنهایی از عهده این کار برنمی آمد ، به همین دلیل ناگزیر از یاری جستن از متحدان منطقه ای خود گردید. نیروهایی که البته به مصداق "هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد"، بر اساس تجزیه و تحلیل استراتژیک خود از اوضاع منطقه ، اهداف خاص خود را دنبال می کنند . اما اینکه این اهداف در چنین شرایطی با دفاع از دولت سوریه همسو گردیده است، دقیقا نتیجه تاثیر متقابل تضادها در شرایط منطقه است. مردم و دولت سوریه بر اساس منافع ملی خود و برای حفظ تمامیت ارضی خود در عالم واقعیت ناگزیرند که از این همسویی استقبال کنند. ضمن اینکه می دانند که این همسوئی ممکن است دائمی نباشد. بنابراین در شرایطی دیگر ممکن است سیاستی دیگر برگزینند. اما اکنون چاره ای جز این ندارند. و اینها را بدون ادعای فهم دیالکتیک و فقط بر اساس منطق هزینه-فایده سیاسی در راستای منافع ملی خود درک می کنند. مردم سوریه و دولت سوریه همراه با نیروهای ترقی خواه منطقه و جهان درمی یابند که برای عبور از وضعیت موجود و رسیدن به نقطه ای که بتوان به خواستهای دیگر اندیشید، نیاز به آن دارند که قبل از هرچیز تبات و صلح را به سوریه برگردانند. 
و همه اینها نه تنها منافاتی با برداشت دیالکتیکی ندارد بلکه دقیقا سازگار با آن است. اتفاقا اعتبار دیالکتیک ماتریالیستی نیز از آنجا حاصل نمی گردد که حاصل برداشت هگل یا مارکس و انگلس است، بلکه پیش و بیش از هر چیز آنچه که به اعتبارسنجی و تقویت اعتبار دیالکتیک ماتریالیستی کمک می کند، پراتیک اجتماعی است. و به همین دلیل نیز هست که پراتیک را معیار حقیقت می دانند. 
و در این صورت باید دید چگونه است که دوستانی با ادعای دفاع از دیالکتیک ماتریالیستی ، چشم و گوش خود را بر همه این واقعیات که دیدن آنها نه نیازمند فهم دیالکتیکی بلکه نیازمند واقع بینی سیاسی است، می بندند و در برابر جنگ تحمیلی امپریالیستی و ارتجاعی و جریانات فوق ارتجاعی چون داعش و جبهه النصر به مردم و دولت سوریه(آری بخش عظیمی از مردم سوریه در این جنگ در کنار دولت سوریه قرار دارند) و جنایات فجیع آنها طی شش سال گذشته ، با بیان اینکه این جنگ یک جنگ امپریالیستی بین امپریالیسم روسیه و غرب بوده و اینکه ایران به دنبال توسعه طلبی و افزایش عمق استراتژیک امنیت خود است و..... ، منزه طلبانه خود را بی طرف بدانند؟ بی تردید این بیطرفی بیش از آنکه بتواند به منزه نگه داشتن افراد بیانجامد ، می تواند مایه شرمساری بخاطر همسان پنداشتن نقش تاریخی دولت و ملت سوریه در این برهه از تاریخ و متحدان آنها با محور ارتجاع منطقه ای و پشتیبانان بین المللی آن باشد. اوضاع سیاسی جهان پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تجزیه این کشور به کشورهای جداگانه ای که امپریالیسم جهانی به رهبری آمریکا بسیاری از آنها را تحت کنترل خود درآورده و در برخی مانند اوکراین درست بغل گوش روسیه فاشیستها را به قدرت رسانده است، در کنار انحلال پیمان ورشو و توسعه پیمان ناتو و پذیرفتن بسیاری از کشورهای شرق اروپا و کشورهای تازه استقلال یافته در نزدیکی و همسایگی روسیه به عضویت ناتو و... روسیه را در شرایط امنیتی ویژه ای قرار داده است که برای دفاع از امنیت خود مانع از برهم خوردن توازن قوا در خاورمیانه به نفع غرب گردد. وضعیت پیچیده تر از آن است که با طرح اینکه روسیه یک کشور امپریالیستی است و برای منافع امپریالیستی خود در سوریه مداخله کرده است، بتوان ابعاد واقعی موضوع را توضیح داد. فارغ از بحث هایی که در مورد امپریالیست بودن یا نبودن روسیه مطرح است، باید توجه نمود که فرانسه و انگلیس هم در جنگ جهانی دوم کشورهای امپریالیستی بودند اما مبارزه آنها در برابر فاشیسم را نمی توان تخطئه نمود. ضمن اینکه روسیه بر اساس مقررات بین المللی و درخواست دولت قانونی یک کشوری که مورد تجاوز تروریستهای گسیل شده از ٨۰ کشور با پشتیبانی ارتجاع منطقه و غرب قرار گرفته بود و بخش عظیمی از تمامیت ارضی آن را نقض و به تصرف خود درآورده بودند، در این کشور مداخله نمود. 
آن دسته از روشنفکران چپ مدعی دیالکتیک ماتریالیستی که به صورت انتزاعی مخالفت خود را با جنگ اعلام نموده و سیاست "عدم حمایت از هیچ یک از طرف های جنگ" و صلح را مطرح می کنند، کافی است به این موضوع بیاندیشندکه در صورت عدم پیروزی دولت در این جنگ و پیروزی نیروهای برانداز مورد حمایت ارتجاع منطقه و غرب و آمریکا، چه چشم اندازی برای آینده این کشور قابل تصور است. 
چطور می شود به متدولوژی دیالکتیک باور داشت و منزه طلبانه از بیطرفی در جنگی صحبت نمود که ارتجاع منطقه و امپریالیسم آمریکا و اروپا با بسیج و گسیل صدها هزار تروریست از بیش از ٨۰ کشور جهان شعله های آتش این جنگ را بر افروخته اند ؟! 
فلسفه دیالکتیک قرار است در خدمت تغییر جهان قرار گیرد نه بی طرفی در یک جنگ مداخله گرانه ارتجاعی- امپریالیستی بین المللی و تروریستی داعشی بر ضد یک کشور مستقل در راستای پیشبرد استراتژی خاورمیانه نوین. 
آری صلح نیاز عاجل مردم سوریه است. اما بدون سرکوب تروریستهای وحشی و تا بن دندان مسلح و مورد پشتیبانی غرب که از ٨۰ کشور به سوریه ترانسپورت شده اند، سخن گفتن از صلح بیشتر به شوحی و یک کمدی تلخ شباهت دارد.

 

 

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: