نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

1395-05-23

نویدنو  23/05/1394 

 

توضیح نوید نو : نوشتاری که تقدیم خوانندگان می شود ، پیش از این درشماره هشتم  نشریه وزین دانش ومردم درج و منتشر شده است . نظر به اهمیت آن و نکات کاملا نو و بدیعی که دراین نوشتار وجود دارد ، نوید نو به باز نشر آن اقدام می کند . نوشتار به دلیل طولانی بودن  ، در پنج قسمت تقدیم خواننده های عزیز خواهد شد . انتظار ما این است که صاحب نظران ما را از نقد ، تکمیل و گسترش بیشتر موضوع بی نیاز ندانند . نوشتار در پایان به صورت کتابچه ای در فرمت پی دی اف تقدیم خوانندگان می شود .

 

نگاهی به شاه ؛ برائت نامه امریکا

نقدی بر کتاب عباس میلانی - 1

کامران پور صفر

تاریخ علم همواره از سه دشمن دررنج بوده است . ناآگاهی از علم و ضدیت با علم و شباهت به علم . هریک از این دشمنان کارکردهای مخصوص خودرا دارند اما شباهت به علم یا شبه علم به سبب عمر بسیارطولانی تری که  می تواند داشته باشد ، اصالتا از جانب خود و نیابتا از جانب ضد علم  ، گهگاه می تواند عرصه را چنان بر علم تنگ کند که  حتی برای مدتی جای آن را بگیرد . این جانشینی بویژه هنگامی خودنمائی می کند که جامعه  و ارکان عمده آن در نبرد با انحطاط هنوز چیرگی نیافته و کامیابی های انحطاط همچنان ادامه دارد . شبه علم در شرایط طبیعی و عادی مبارزات اجتماعی اغلب تحت الشعاع جریان اصلی و در سایه علم و کامیابی های آن منزوی می شود اما هنگامی که سرعت پیشرفت طبیعی تاریخ به سبب کامیابی های نیروی مخالف به کندی و آهستگی می گراید و حتی میدان را برای یک لمحه به مخالفان وا می گذارد ، شبه علم نیز در سطح جامعه منتشر می شود و انحطاط را گسترش می دهد . این دوران البته محدود و موقت است و از آنجا که جامعه همچون هر وضع طبیعی دیگری به ثبات علم و توسعه دستاورد های علم نیازمند است ، شبه علم و انحطاط نیز در چنین شرایطی میدان را ترک می گوید و دوباره منزوی می شود تا باز در شرایط مطلوب خود ، دوباره باز گردد .

تاریخ پژوهی نیز همانند علوم دیگر چنین جریانی را درکنارخویش دارد و آن را تحمل می کند و حتی در شرایطی خاص میدان را به او می دهد . درچنین روزگاری ،بخشی ازفرصت مطالعات تاریخی  به شبه تاریخ نویسی معطوف می شود وبرای مدتی آثاری با همین خواص و خاصیت ها به گردش در می آیند. این پدیده درعین حال بازتاب حدودی ازبحران معرفتی واندازه هائی ازتوقف فرهنگی نیزهست. در چنین موقعیت هائی برخی کتاب هابه سبب تناسبی که با یک دسته ناکامی ها وبویژه نافرهنگی ها دارند ، اعتباری موقت می یابند ودرگردش اطلاعات جایگاهی کسب می کنند وبه مطالباتی دامن می زنند که خود بخشی ازانحطاط هستند.چنین تطوری همواره برقرار است  ؛ گاه دراوج و گاه در حضیض و آنگاه که در حضیض است ، باکی نیست زیرا که  قطعات ناچیزی از فرهنگ و جامعه معطوف به او هستند اما هنگامی که در اوج قرار دارد ، مقابله با آن ضرورتی حاد می یابد زیرا که اگربا دقت و آگاهی با آن مقابله نشود حتی پس از دفع آن ، می تواند همچون رسوبات کاهنده  ظرفیت ها ، مزاحم استقرار آراء و اندیشه های سالم گردد .

تحولات و حوادث بزرگ تاریخ ایران ، بویژه انقلاب ها و نهضت های عمومی ، همواره کانون اجتماع توده های انبوه مردم بوده است و به همین سبب سخت مقبول مورخان و پژوهندگان علوم اجتماعی  قرار دارند. شاید هیچ حادثه ای – حتی جنگ های بزرگ عالم –  به اندازه چنین رویدادهائی به ارزیابی و بررسی کشیده نشده باشند و این تنها بدان خاطر است که همه مردم به طور مستقیم هم بر آن تاثیر گذاشته اند وهم ازآن تاثیرگرفته اند وآفرین برآن مورخی که چنین رابطه متقابلی را تشخیص داده باشد . به انقلاب مشروطیت ایران نگاه کنیم و ببینیم که مثلا احمد کسروی چه جایگاه والائی  درتاریخ نویسی مشروطه دارد و مقایسه کنیم آن را با مثلا مجدالاسلام کرمانی و جایگاه نازلی که دراین باره یافته است . اگر دوستداران مردم و حامیان انقلاب مشروطیت ، طرز تاریخ نویسی کسروی را پشتوانه تعلقات خود می بینند ، منتقدان از مردم  و انقلاب مشروطیت نیزطرزتاریخ نویسی امثال مجدالاسلام کرمانی را تکیه گاه خود می یابند . ازهمین روست که جایگاه گروه اول همچنان درحال اعتلاست و جایگاه گروه دوم تنها هنگامی برجسته می شود که انتقاد از مردم و مقابله با مطالبات حقه آنان و ستایش از مخالفانشان و دفاع ازبدیل سازان آبروباخته رونقی می یابد . همچنین نگاه کنیم به تاریخ نویسی های آقای عباس میلانی که برای رونق آبرو باختگان ، به زعم خود معما می گشاید و دیدگاه می سازد . ایشان چندین کتاب در باره ایران نوشته اند که مشهورترین آنها تا امروز معمای هویدا و نگاهی به شاه است. پرداختن به کتاب معمای هویدا دیگرضرورت چندانی ندارد اما ارزیابی انتقادی ازکتاب ایشان درباره شاه – با وجودی که بی اعتباری وسقوط رژیم اورا گواهی می کند –  وافشای ریاکاری ها و دروغ هائی که برای مقاصد آشکارونهان طبقات ودولت های مخدوم خود بکاربرده است – با وجود اینکه اشاره کوتاهی به دخالت همان مخدومان علیه ملت ایران دارد –  ضرورتی حاد و جدی دارد .

کتاب نگاهی به شاه  زندگینامه محمدرضا شاه پهلوی از تولد تا مرگ و بیشتر معطوف به وجه سیاسی آن است . این کتاب در اصل به زبان انگلیسی نوشته شده و سپس توسط خود ایشان به زبان فارسی ترجمه و منتشر گردیده است . این کتاب هنوز به طور رسمی در ایران منتشر نشده اما نسخه های چاپ غیر رسمی آن درکنارخیابان ها به فروش می رسد. این نسخه بی هیچ تردیدی دست پخت خود ایشان است و کمترین دخل و تصرفی ازجانب دیگران درآن صورت نگرفته است . از این رو هر ایرادی که در زبان و بیان و کلام و ساخت وبافت و داده ها و ارزیابی های آن دیده شود ، ناشی از اندازه معرفت وسطح دانش خود ایشان است و بس . ارزیابی این کتاب را می توان به ترتیب زیر انجام داد

 

الف –شخصیت سازی های  کاذب و تاریخ پردازی های دروغین  همراه با عقده گشائی های سیاسی.

 

1– آقای میلانی با عنایت خود به نایب حسین کاشی ، او را به سیادت رسانیده وسید حسین کاشی خوانده ودامنه نفوذ وترکتازی های اورا تا یزد امتداد می دهند و نوشته اند که : شهرهائی چون یزد و کاشان تیول قلدرانی چون سید حسین کاشی بود( ص 15 ) . نایب حسین کاشی اصلا سید نبوده و نیاکانش ، از مهاجران ایل بیرانوند لرستان بودند . او برای چندسال به صورت متناوب برکاشان وبرخی مناطق اطراف آن تسلط داشت  اما یزد هیچگاه به وضعی که آقای میلانی می گویند دچار نشد وحکومت دوسه ماهه ماشاءالله خان پسرنایب حسین بر یزد درنیمه اول سال 1331 هق را نمی توان تسلط دامنه دار و طولانی نایبیان بریزد دانست . حکومتی چنین کوتاه برمنطقه ای چنان بزرگ  شباهتی به تیول سازی ندارد  .

 2- میلانی در باره میرزا احمد خان قوام السلطنه ، آگاهی هائی بدست می دهد که جزخود و یا برخی همفکرانش  کس دیگری ازآنها خبر ندارد . به نوشته او: قوام منتسب به خانواده قاجاری بود و خودرا به مراتب بیشتر از نوکیسه هائی چون پهلوی ها مستحق سلطنت می دانست ( ص 24 ) وبدون هرگونه سند و مدرک معتبری – و ظاهرا به استناد مطالب بی پایه ای  که حمید شوکت از معتصم السلطنه فرخ و اعظام الوزاره قدسی نقل کرده – اعلام می کند که وی در آن روزگار که والی خراسان بود ، سودای استقلال داشت و بر آن بود که خراسان را مستقل اعلام کند ( ص 17) و پس از آنکه از حکومت خراسان معزول شد ، درراه انتقال به تهران بود که سید ضیاء از کار برکنارگردید و قوام غیابا به عنوان نخست وزیر برگزیده شد (24) . تمامی این تفاصیل پاک بی ربط و صحنه سازی است زیرا که قوام السلطنه فرزند میرزا ابراهیم خان معتمدالسلطنه و نواده میرزا محمدخان  قوام الدوله و نتیجه میرزا محمد تقی خان قوام الدوله و نبیره میرزا هاشم خان واو فرزند میرزا محسن خان آشتیانی جد اعلای برخی خاندان های بزرگ دیوانی دوره قاجاراست وهمانگونه که دیده می شود هیچ نسبتی میان او با قاجاریه به چشم نمی خورد . اودرهیچ سطحی ازاقتدارسیاسی ونظامی شخصی قرارنداشته تا بتواند تصوری ازپادشاهی خود و استقلال خراسان در مخیله اش به پروراند.آخراو با کدام گروهبندی نظامی ملی و یا کشوری در پیوند بود که بتواند نیروهای لازم رابرای چنین تصوراتی فراهم نماید ؟ وکدامیک ازایلات و طوایف افشاروتکه وتیموری و جلایروچاپشلووخزاعی وخزیمه وزعفرانلووزنگوئی وسالوروشادلووشیبانی وقرائی وقراچورلووکیوانلوو نخعی وهزاره با او نسبت داشتند تا برای خیالات قوام السلطنه و منافعی که می توانستند از طریق او کسب کنند ، به جنبش برخیزند وسلطنتی جدید برپا کنند ؟ آخرکدامیک ازدهها رجل طایفه ای خراسان نظیرعزیزالله خان سردارمعززشادلووامیرحسن خان شجاع الدوله زعفرانلوومحمدعلی خان منصورالملک چاپشلو وفتحعلی خان فتح الملک جلایرومحمدابراهیم خان سردارنصرت تیموری و محمدرضاخان شجاع الملک هزاره ومحمدخان قرائی ومحمدابراهیم خان شوکت الملک علم وابراهیم خان سردارمکرم زنگوئی شیبانی که هریک شاهان کوچک مناطق مختلف خراسان بودند ، با چنین کوششی از جانب یک والی تهرانی موافقت می کردند ؟ خراسانیان هنوز خاطرات شورش حسن خان سالاربار– فرزند اللهیارخان آصف الدوله – حاکم معروف خراسان  را علیه محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجارو تقسیم خوانین خراسان به موافقان و مخالفان این شورش و نتایجش را به یاد داشتند وبی تردید ازچنان سرگذشتی اجتناب می کردند . گزاره های آقای میلانی جز خیال پردازی برای صحنه سازی های نمایشی هیچ مفهوم دیگری ندارد.همچنین باید یادآورشد که برخلاف تصورایشان ، قوام السلطنه دریکی از روزهای  اردیبهشت ماه 1300 به تهران رسید و چندروزی را در زندان گذرانید و شهاب الدوله شمس ملک آرا رئیس تشریفات دربار احمدشاه ، فرمان صدارت قوام را درزندان به او ابلاغ کرد .

3 – آقای میلانی همانند سایر شبه تاریخ نویسان دیگر که رضاشاه را موسس تجدد در ایران می دانند ، درکنارسایر خدماتی که به او بسته اند ، صدور شناسنامه و تعیین شهرت خانوادگی برای ایرانیان را نیز به دولت او درمجلس پنجم نسبت می دهند ( ص 26 ) حال آنکه موسس این ترتیبات ، دولت میرزا حسن خان وثوق الدوله – عاقد قرا داد معروف 1919 – و زمان اجرای آن نیز سال 1297 ش بوده است و همانگونه که عین السلطنه سالور می نویسد ، هزاران نفر از مردم تهران تا کودتای 1299 صاحب شناسنامه شده بودند .

4- ایشان در اعطای مقام و منصب  به هرکسی دست و دلباز هستند و دوست و دشمن را از این نعمت بر خوردار می کنند و به همین سبب نیز عبدالصمد کامبخش را در سال 1324به مقام دبیر کلی حزب توده ایران می رسانند ( ص 132) و اورا به باکو می فرستند و دستورالعمل تجزیه ایران را در دستانش می نهند تا  ثابت کنند که این مقام و بطریق اولی صاحب این مقام مجری فرامین دولت شوروی در ایران بوده است . ما البته می دانیم که عبدالصمد کامبخش  - عضو کمیته مرکزی حزب توده –  هیچگاه آن مقامی را که میلانی برای او تراشیده ، دراختیار نداشته است  اما نمی دانیم که آیا او در این سال به باکو رفته و آیاچنین دستور العملی را دریافت کرده است یا خیر زیرا از اخبار پنهانی ، تا زمانی که وجود آنها رسما تائید نشده باشد ، یا از ما بهتران خبر دارند و یا پرونده سازان . طرفه اینکه حتی مرجع آقای میلانی در باره سفر پنهانی کامبخش به باکو – یعنی اسناد ارائه شده درکتاب آذربایجان ایران آغاز جنگ سرد نوشته جمیل حسنلی – حاوی چنان تناقضاتی درنظرگاههای مقامات اصلی دولت آذربایجان شوروی نسبت به اوست که دوام مناسباتشان وتکرار مراجعات آنان به کامبخش – در صورت صحت عقایدی که از زبان آنها در این کتاب علیه کامبخش گفته شده است –  جزحماقت و بی خردی معنای دیگری ندارد.آخرآدمی که ازهمان لحظه حضوردرجلسه گفتگو با پیشه وری و باقراوف در ژوئیه سال 1945 ، ناخشنودی خودوحزب خودرا ازدستورکارآن جلسه آشکارکرده و حتی بنا بر نوشته های همان کتاب که علی القاعده باید مبتنی بر اسنادی باشد ، اورا از کارهای مربوط به تبریزدور کرده وبه تهران فرستادند ، چرا باید تا پایان ماجرای فرقه دموکرات همواره یک پای دائمی مناسبات حزب توده و فرقه دموکرات وجمهوری آذربایجان و شخصیت لازم برای شرکت در انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی و شایسته حمایت های وسیع باشد ؟ .

5- آقای میلانی ، اکرام و بخشش به دیگران را از حد مقام و منصب گذرانیده و به اعطای شخصیت و حرمت های اجتماعی کشانیده اند و از همین طریق برخی از کسان را که امروزه تقریبا هیچ کس آنان را نمی شناسد با عناوین برجسته ای همچون روشنفکران بنام ایران و مخالفان سرشناس شاه و صفاتی از همین قبیل می ستایند . ایشان از مهندس همایون صنعتی زاده یکی از متخصصان قدیمی چاپ و نشر کشور با صفت روشنفکر بنام ایران یاد می کند ( ص 482 ) و این در حالی است که جز برخی ناشران قدیمی و همچنین ساکنان روستای  لاله زار سیرجان کرمان که املاک و مدفن صنعتی زاده در آنجا قرار دارد ، کسی نیست که این روشنفکر بنام را که به اعتراف میلانی گویا از معتمدان امریکا در ایران نیز بوده ( ص 372 ) بشناسد و حتی پخش دوسه باره فیلم مستند صنعتی زاده  گل پرور وگلابگیرازبخش فارسی بنگاه خبرپراکنی بریتانیا  ( BBC ) نیزنتوانسته آن چهره ای را از مهندس همایون صنعتی زاده بسازد که آقای میلانی جعل کرده است .

6- ایشان درباره حسن ارسنجانی نوشته اند که او مصداق بارز شخصیت های مخالف و معاند شاه بوده است ( ص 186 ) و ظاهرا تنها دلیل چنین انتسابی ، بازداشت او به اتهام همکاری با کودتای سرلشکر قرنی ؟؟ وتصدی وزارت کشاورزی در دولت علی امینی است و اصلا به این نمی پردازند که عضویت دردولت مستعجل قوام به تاریخ 25 تیرماه 1331 و مخالفت با دولت دکتر مصدق وحمایت ازکودتای 28 مرداد و دولت سپهبد زاهدی وسپس حمایت از امتیازات کنسرسیوم نفت بسال 1333 و از همه مهمترانتخاب او به سفارت ایران در ایتالیا بسال 1342 که جز باموافقت محمدرضاشاه میسر نمی بود و زندگی مرفه و مجلل وتمول دائم التزاید او در زمان محمدرضاشاه همه نشانه های دوستی دربارپهلوی با حسن ارسنجانی بود و چنین وضعی نه تنها برای هیچ مخالف سرشناس شاه فراهم نیامد بلکه حتی به قتل و نابودی برخی از آنان که مخالفت های خودرا با شاه جدی گرفته بودند – نظیر احمد آرامش و ناصرعامری-  منتهی شد .

7- ایشان در باره سرلشکر حسن پاکروان رئیس معروف ساواک در سال های 1339 – 1343 سر به صحرا نهاده اند و صفات و ستایش هائی را در باره او بکار برده اند که مطلقا لایق  هیچیک از روسای سازمان های  اطلاعاتی و امنیتی دولت های ارتجاعی و استبدادی نیست و برای تائید صفاتی که تراشیده اند  حتی از دروغگوئی آشکارنیزپروا ندارند . ایشان در باره پاکروان چنین آغاز می کنند که : پاکروان انسانی سخت فرهیخته ، از خود گذشته و درستکار بود . برخی از روشنفکران خوشنام آن زمان از جمله صادق چوبک و علی زهری جزو دوستان هم محفل او بودند...مظفر بقائی از جمله دوستان او بود...یکی از اولین دستوراتش منع شکنجه بود... پاکروان در سال 1959( 1338) معاون ساواک بود و نمی توانست نقش تعیین کننده در سیاست گذاری آن بازی کند...حال که به ریاست این سازمان رسیده بود .... تحولات ایران شتابی استثنائی پیدا کرد و یکی از پیامد های این شتاب ، مستعجل شدن دوران ریاست پاکروان در ساواک بود (ص 334)... پاکروان در دوران نسبتا کوتاه ریاستش بر ساواک اقداماتی اساسی در تغییر نحوه کار و تصویر ساواک در اذهان عمومی انجام داد . نه تنها شکنجه را ممنوع کرده بود بلکه می خواست با مخالفان شاه حتی پس از 15 خرداد مذاکره کند (ص 389) ... با بیژن جزنی هم باب گفتگو را در زمانی که جزنی زندانی ساواک بود ، گشود . به گفته فرخ نگهدار که در آن روزها هم سلول و هم رزم جزنی بود ، یک بارپس ازاین که جزنی مدتی با پاکروان بحث وگفتگو کرده بود ، به سلول بازگشت و گفت ، این یکی به نظر ازبقیه متفاوت است . انگاربه راستی قصد مذاکره دارد ( ص 390 ) .

توصیف نخستین ایشان در باره پاکروان آنچنان ویژه است که آدمی می پندارد نکند آقای میلانی در باره خانم امینه پاکروان مادرسرلشکر سخن می گوید . آخرچنین صفاتی به طورنظری تنها میتواند متوجه نویسنده ومورخ وپژوهشگری همچون اوباشد . میلانی درادامه چنین صفت سازی هائی ، برخی از روشنفکران میان مایه نظیر صادق چوبک را که از کمترین اعتناء به منابع اساسی رنج انسان ها گریزان بودند – والبته احترامی نیزداشتند – و بدترازآن ، خیانتکاران بدنامی همچون علی زهری را در ردیف روشنفکران خوشنام زمان قرار می دهند تا مدعای خودرا از طریق مدعای بی اعتبار دیگری ثابت کنند . اگر صادق چوبک – به فرض اینکه دوست پاکروان نیز بوده است – می تواند در زمره روشنفکران قرار داشته باشد ، مطمئن باشید که علی زهری ، این کارمند سابق سفارت فرانسه در ایران و مسئول انتشارات و چاپ انجمن فرهنگی ایران و فرانسه ، عضو جبهه ملی و یکی از نمایندگان منتخب این جبهه از تهران در مجلس هفدهم ، مخالف بعدی دکتر مصدق و همدست دکتر مظفر بقائی و یکی از موسسان حزب چاقو کشان – ببخشید – حزب زحمتکشان ملت ایران و مدیر روزنامه شاهد ،  متهم کننده دولت مصدق وشخص دکترصدیقی وزیرکشور وقت به شکنجه قاتلان سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی ایران ودرخواست کننده طرح استیضاح دولت در ارتباط با همین اتهامات ،کمترین صلاحیتی برای احراز چنین القاب و صفاتی ندارد و خود نیزازوجود چنین خصوصیاتی دروجود خود بی خبربوده است اما آقای میلانی  او را این چنین متورم می کند تا ورم دیگری را ، بزرگی وعظمت بنمایاند .

آقای میلانی همچنین دوستی پاکروان با کسی همچون مظفربقائی کرمانی را یکی ازمعیارهای فرهیختگی سرلشکر می دانند اما امروزه دیگر کسی تردید ندارد که معاشرت با آن خیانتکار جانی تنها بدنامی به دنبال دارد و به همین سبب بقائی و امثال او چنان از صحنه تاریخ و حیات ملت ایران به بیرون پرتاب شده اند که گوئی به سیاهچاله های بی بازگشت سقوط کرده اند. حتی اگر در انتهای این سیاهچاله امپریالیسم امریکا در انتظار نشسته باشد .

ادعای میلانی در باره ممنوعیت شکنجه در ساواک بدستور پاکروان چنان مضحک است که حتی خاطره پاکروان نیزاز آن به خنده می افتد.آخر افسری که پیش ازکودتای 28مرداد و پس از آن رئیس رکن 2 ورئیس اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش و یکی از سازمان دهندگان فرمانداری نظامی تهران و عملیات آن بوده است ، چرا باید مخالف شکنجه و خشونت های آن چنانی باشد؟ چرا باید پذیرفت که اولین معاون تیموربختیار درساواک، جایگاهی خارج ازمصلحت اندیشی ها وچارچوب های اطلاعاتی وامنیتی های مطلوب ساواک ومشاوران امریکائی آن قرار داشته است . بویژه اینکه مشاوران یادشده همگی دراطاعت مک کارتیسم ومجریان فرامین دراکولاهائی همچون آلن دالس وجان فوستر دالس وگروهی ازدرنده خوترین مروجان انواع بدترین خشونت ها درتمام جهان بودند . سازمانی که  ازتفاله هائی همچون دکترابرهارت توبرت – مستشار آلمانی ساواک درسال های 1337 - 1342، فاشیستی تمام عیارودشمن شناخته شده سوسیالیسم و یهودیان ودموکراسی که میلانی با ناجوانمردی وعلیرغم وضوح نقش دکتر خانلری درتاسیس سپاه دانش ، به استنادگفته تیمسارعلوی کیا ، اورا طراح احتمالی سپاه دانش مـــی داند ( ص 286 ) – و ختائی وزیبائی وسیاحتگروزمانی ونیک طبع وساقی وحسینی وجهانگیرزاده و شاهنده پی واختراعی وصدها جانوردیگرانباشته شده بود،چراباید درخود نهادی خارج ازمصالح بالفعل وبالقوه خویش و بدورازسپهرآرزوهای دست یافتنی خویش  داشته باشد وکیست که چنین ادعاهای احمقانه ای را باور کند . بله چنین باوری ممکن است اما تنها برای فریب دیگران .

نخستین روسا ومعاونان یک سازمان اطلاعاتی و امنیتی در آغاز کار آن سازمان بی هیچ تردیدی خود از تعیین کنندگان وظایف و تکالیف سازمان و ناظر بر اجرای آن هاهستند و از تمام اعمالی که در سازمان تابعه شان انجام می شود آگاهند و به همین دلیل سرلشکر پاکروان شریک همه تبهکاری های تیمور بختیارودربارویکی ازفرماندهان اصلی عملیات ضد بشری ساواک بوده است . بسیاری ازشکنجه شدگان  دوران ریاست پاکروان برساواک هنوز زنده اند وچه بی شرمی است که با حضور چنین کسانی ، از دستورپاکروان برای ممنوعیت شکنجه علیه مخالفان رژیم سخن گفت . دردوران پاکروان بسیاری ازجوانان سابق عضو جبهه ملی دوم که گذارشان به زندان قزل قلعه افتاده بود وبازداشت شدگان حوادث 15خرداد – مرحوم حاج عزت الله خلیلی ازجمله این بازداشت شدگان درسالهای هم بندی مان  چندباری ازشکنجه های متداول دوران پاکروان سخن گفته بود – ومتهمان ترورحسنعلی منصورواعضای تشکیلات تهران حزب توده و فعالان بازگشته ازبلوک شرق نظیرعلی خاوری و پرویزحکمت جو و برخی گروههای تجدید سازمان یافته فعالان سیاسی سابق چپ و ملی و بسیاری دیگر ازکسانی که به هردلیلی به دست ساواک افتاده بودند ، تحت شکنجه قرارگفتند وآسیب ها دیدند و چرا چنین نباشد وقتی که نظام سیاسی کشوربردوری هرچه بیشترازمردم و ازقانون اساسی مشروطیت وبراطاعت وسیع از امپریالیسم بین المللی اصرار می کند . بله ، در دورانی از ریاست پاکروان بر ساواک ، سختگیری ها و شدت عمل های قدیمی تا حدی کاهش یافته بود و دامنه آن به تشخیص صفوف بازها و کبوترها و خصوصیاتشان درساواک نیز کشیده شد. زندانیان سیاسی قدیمی خوب به خاطر دارند که بازجوی معروفی به نام دکترجوان (پرویزفرنژاد) وگروه اورا ازکبوتران می گفتند اما اعمالی که همین کبوتروهمکاران او با بیژن جزنی و گروه او انجام دادند هیچ تفاوتی با اعمال جنایتکارانی همچون عضدی وحسین زاده وخدایاری درسال های 1350نداشت .تحولی را که آقای میلانی به سرلشکر پاکروان منتسب می کنندنه ازبابت ریاست اوبرساواک بلکه ناشی ازصدرات دکترعلی امینی وهمچنین وزارت دادگستری نورالدین الموتی بود.ساخت پنجره های روبه حیاط برای ساختمان اصلی زندان قزل قلعه و تبدیل کاهدانی های محل خواب زندانیان قزل قلعه به رختخواب های پنبه ای ازابتکارات دکتر امینی والموتی بود . باید ازآقای میلانی پرسید که آن انسان فرهیخته مورد نظرشما درسالهائی که معاونت ساواک را داشت ، آیا نمی توانست  دستکم آن سلول های متعفن بیماری زا را اصلاح کند ؟ در این اندازه که اختیار داشت . خیر، پاکروان درآن قواره هائی نبود که میلانی برای او تراشیده است .

آقای میلانی دوران ریاست پاکروان بر ساواک را مستعجل و نسبتا کوتاه نوشته است و روشن نمی کند که دوره استعجال ، چند ساله است . به طور معمول ، این مفهوم برقطع دوره  ریاست دلالت می کند واگرمدیری دراوایل انتصاب خود ویا دستکم زودتر ازنصف دوران قانونی ریاست ومدیریت خود از مقامی که دارد ، برکنار شود ، دوران ریاست اومستعجل می نماید . اما آیا چنین ترتیبی درحیات اداری سرلشکر وجود داشته است ؟ خیر، پاکروان پس از4 سال معاونت ریاست ساواک ، 4 سال نیز ریاست ساواک را دردست داشت وچنین دورانی را نمی توان دوره استعجال نامید مگراینکه مورخ ما مثلا دوران ریاست کسی همچون جان ادگارهوور براداره تحقیقات فدرال امریکا " F.B.I " را دوران طبیعی ریاست کسی بریک سازمان اطلاعاتی و امنیتی بداند . دوران ریاست پاکروان برساواک دقیقا برابر دوران ریاست تیموربختیاربرساواک بوده است واگرمدیریت پاکروان، مستعجل بوده ، پس ریاست بختیار نیز چنین وضعی داشته است اما آقای میلانی حتی یکبارنیزصفت مستعجل را برای دوران ریاست بختیار به کارنبرده اند .

آقای میلانی دریک ادعای بی سابقه دیگراظهار داشته اند که سرلشکر پاکروان  در راستای گرایش های مخصوص خودملاقات ویا ملاقات هائی با بیژن جزنی داشته و اونیز پاکروان را از بابت برخی تمایزات خود ، متفاوت ازسایر روسای رژیم پهلوی خوانده بود . حال ببینیم که وقوع چنین ملاقاتی تا چه اندازه مقدور بوده است . بیژن جزنی تا سال 1346 که به زندانی درازمدت محکوم شد بارها به زندان افتاده بود که یکی از آنها به مدت چند ماه در سال 1344 بود و دراین سال پاکروان دیگر هیچ مقامی در ساواک نداشت . بیژن واعضای گروهش – از جمله فرخ نگهدار –  درسال 1346 دستگیرو زندانی شدند و دراین سال سرلشکر پاکروان سفیر ایران درپاکستان بود و ملاقات میان او با بیژن جزنی به هیچ ترتیبی مقدور نبود مگر اینکه فرض شود گروه جزنی چنان هراسی بر وجود رژیم انداخته بود که برای کاستن ازخطر، رئیس خوشخوی سابق ساواک وسفیر کنونی ایران دریک کشور دوست را به تهران فراخوانده تا با مداخله اوخطرمبارزه مسلحانه بر طرف گردد و می دانیم که رژیم گذشته اساسا دربند چنین تفاسیری ازموقعیت های سیاسی و اجتماعی ایران نبود . پس امکان چنین ملاقاتی بکلی منتفی است و آقای میلانی چنین ملاقاتی را احتمالا درخواب دیده است و اتفاقا پاسخ آقای نگهدارنیز به استعلام غیر مستقیمی که دراین باره از ایشان شده است همین را می گوید :  میلانی در 2002 آمد به خانه ما و گفت مشغول نوشتن کتابی درمورد حمید اشرف است و سئوالاتی از من دارد . پاسخ مثبت دادم . چند ساعتی حرف زدیم و او هم یادداشت می کرد و هم ضبط می کرد . اما اینکه من در باره ملاقات بیژن و پاکروان چیزی گفته باشم یا دانسته باشم ، اشتباه و محال است . دو نکته ؛ تاآنجا که من به یاد دارم بیژن در مورد پاکروان نظر متفاوت داشته و بین او و نصیری فرق می گذاشت . روزی در اوایل تابستان 47 بیژن را بردند به اداره مرکزی ساواک و آنجا با مقدم دیدار داشت . بحث سیاسی بود اما جزئیات را به خاطر ندارم .

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: