نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 
 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

2016-04-24

نویدنو  04/02/1394 

 

 

 

توضیح  

و.ای . لنین ر باره نقش زن در اجتماع -7و پایانی

مریم فیروز

کار کمونیستی و سیاسی ما در میان توده ی زنان

مستلزم بخش بزرگی کار تربیتی در میان مردان است.

(لنین)

گفتاری چند درباره ی برخورد ها

با خواندن این  نشریه ی کوتاه اما بسیار گویا و پر محتوا به نقش زن شوروی در ساختمان سوسیالیسم، در همه رشته ها و در همه جا برخوردیم و پیشرفت شگفت انگیز زنان در همه ی شئون اجتماعی از روی آمار برای ما روشن شد.

زنان شوروی در شکوفان ساختن کشور خود در دفاع و ساختمان اجتماعی نو و آزاد وظیفه ی خود را به راستی انجام داده و می دهند و لیاقت و ارجمندی خود را ثابت نموده اند.اکنون با داشتن چنین سرمشقی و با بودن دهها و دهها میلیون زن شایسته، دانشمند و آگاه ، بر زن و مرد ایرانی است که بکوشد تا چنین وضعی را در کشور خود ایجاد نمایند.

حزب توده ایران ، از همان روز نخست ایجاد خود با وجود عقب مادنگی اجتماع و نفوذ بی حد آداب و رسوم در آن ، در برنامه ی حزبی زن را برابر با مرد اعلام نمود و در طی سالهای فعالیت علنی و مخفی خود تا به امروز کوشیده است که نسل تازه ای از مردان به وجود بیاورد که به برابر ی زن با مرد معتقد و برای عملی ساختن این شعار مبارزه نمایند.اما ریشه کن کردن این آداب و رسوم کار بسیار دشواری است و نمی توان در طی چند سال نفوذ دهها هزار ساله ی آنها را از میان برداشت ،حتی در مترقی ترین و پیش پا افتاده ترین سازمانها.

و اینک تجربیاتی در این باره در اختیار خوانندگان گذاشته می شود.

در سالهای اخیر اتفاق دیدار با عده ی قابل توجهی از زنان جوان و دختران و همچنین مردان جوان افتاده است. انچه که اینها گفته اندو نظرهایی که ابراز داشته اند بی اندازه جالب و دلنشین هستند یا بهتر است گفته شود مظهر تفکری نو و کوشش برای پیدا کردن راه تازه ای است ، به خصوص از طرف زنان که علاقه به پاره کردن بناها دارد و می خواهند که حق خود را بگیرند ، این علاقه و آرزو حتی گاهی هم به صورت عصیان در می آید.اکنون چند نمونه از این برخورد ها و گفته ها ،تا شاید برای دیگران هم که با این مسائل روبرو هستند و با این دشواری ها درگیر ،کمکی کرده باشد تا بتوان راه درست را انتخاب نمود. امید این است که این بحث گسترش پیدا نماید و تبادل نظر و عقیده در میان جوانان افزایش یابد تا هم دختران و هم مردان جوان برای رسیدن و قدم گذاشتن به راه درست کوشش نمایند و یکدیگر را در این امر حیاتی یاری نمایند.

-دختری است جوان و دانشجوی دانشکده ی پزشکی هر اندازه که در کار آموختن پخته و کوشا است در زندگی هر روزی و برخوردها با دیگران و بخصوص با مردان احساساتی و زود رنج است.او دختری است که با همه ی قیود تربیتی در ایران بار آمده است. اواز آزادی یا بی بند و باری جوانان اروپایی دلخور است و در عین حال میل دارد که با دیگران محشور و از لذت مصاحبت و بحث برخوردار باشد. با عده ای دوست و آشنا است  و از همه هم گریزان، او می گوید: ((ما همه دانشجو هستیم و به یکدیگر نیازمندیم .ما که در راه آزادی مردان و زنان کشورمان قدم گذاشته ایم  می خواهیم با هم بحث کنیم ،از هم بیاموزیم .تبادل نظر داشته باشیم اما با مردان جوان ایرانی نمی شود.چرا ؟ برای اینکه آنها دختران را جدی نمی گیرند.هنگامی که به خانه ی ما می آیند  می خواهند که برایشان بپزیم و آماده کنیم ،بیاوریم بچینیم و آنها بنشینند و بحث نمایند. بارها به من گفته اند که کمکت خواهیم کرد ،اما یا کاری فوری دارند و یا خسته هستند و یا با خند ه می گذرانند. نتیجه این می شود  که من خسته می شوم و آنها به معلومات خود می افزایند . چرا؟ من معتقدم باید پخته قضاوت کرد و سنجیده سخن گفت .بچه ها همه چنین نیستند.روزی از یکی تکذیب می نمایند و نظر بدی نسبت به او دارند و فردایش از او تعریف می نمایند.دلم می خواهد دوستانی داشته باشم ،اما اگر این حرف ها را به آنها بزنم به دیدارم نمی آیند.آنها مرا ترک می کنند و در واقع با اینکه همه ی این جوانان خود را آزادی خواه و مدافع حقوق زن می دانند حاضر نیستند که با یک زن بحث کنند و در ته دلشان و در رفتارشان نظریه ی کهنه و پوسیده زن نمی فهمد ،عقلش نمی رسد ،وجود دارد و شاید خودشان هم متوجه نباشند.))

***

زن جوانی است ،خندان ،پرکار ،دقیق.برای او انجام کارهای اجتماعی وقت معینی لازم ندارد.هر ساعت و هر دقیقه آماده برای کار است .او زندگی بسیار کوچکی دارد و از قیافه و گفتارش این حس بنظر می رسد که حسرت زندگی مرفه تری را داشته باشد.این زن قاطع است،حاضر نیست کنیزی بکند،خانه داری بنماید.وباز هم او تکرار می کند)): چرا من جان بکنم ،بوی پیاز و کباب بگیرم ،خسته و مرده بشوم و مردها پا روی پا بیندازندو بر معلومات خود بیافزایند.(( و خنده ی نمکینی می کند و می گوید )): بابا در عصر اتم که می توان با یک سوسیس و با یک تکه شیرینی سیر شد. چرا من ساعتها پای اجاق بگذرانم.(( او به بچه اش بسیار دلبسته است .درد دل نمی کند .از خود نمیگوید .برای من این پرسش پیوسته مطرح است،آیا او خوش است؟ آیا از زندگی  به راستی  لذت می برد؟ و آیا از خوشی و عشق بهره ور است ؟ پرسشی راست که پاسخ آن را ندارم .گاه فکر می کنم که شاید عشق او بچه اش باشد، بخصوص که بی اندازه هم به او پایبند و دلبسته است و شاید هم تا اندازه ای او را لوس می کند، اما آیا این برای یک زندگی کافی است؟

***

- دختر جوان دیگری است ،خوشرو و آرام نشسته است ، ناگهان رویش ترش می شود ،درد  در چشمهایش پیدا می شود و میپرسد چرا مردها زور می گویند؟ چرا پدرم خشن است و چرا می خواهد که مرا کوچک بکند و حتی دست به روی من بلند می کند؟ چرا مادرم اصرار دارد که مرا شوهر بدهد و دنبال شوهر پیدا کردن برای من است، برای من خواستگار مانند عهد عتیق می پذیرد و آنها مرا مانند کالایی ورانداز می کنند؟ من می خواهم در اجتماع فعالیت کنم ،کاری هراندازه کوچک باشد انجام دهم.زن باشخصیتی بشوم،مگر می توان با مادر و پدر چنین آرزویی را در میان گذاشت ؟ هرگز ، آنها درک نخواهند کرد ،یا مرا زندانی خواهند نمود و به زور شوهر خواهند داد و یا مرا از خود خواهند راند؟ چرا؟

***

 دختری است فعال وپرکار ،او خود را همپای مرد می داند.نه در فکر  و نه در آموختن خود را به حق از هیچ مردی کمتر نمی داند. او بحث می کند ،نظرش را می گوید،سرنگاهدار و پرکار است.او با رویی برافروخته چنین می گفت:این جوانها هر اندازه هم که پیشرو باشند همینکه پای زن به میان می آید می خواهند او را دنباله ی خود بدانند ،میل دارند به او فرمان بدهند ،از او خانه داری و آشپزی می خواهند .برای نمونه می گویم در خانه ی یکی از دوستانم جمع بودیم ،او مرتب به زنش دستور می داد ،آب بده ،نمک را بیاور ،ناهارت خوب نشده ، و غیره و غیره .....هنگام بحث و در برابر اعتراض من پایش را روی پایش انداخت و گفت:  ((من خوش دارم هنگامی که در خانه هستم زنم نمکدان را به من بدهد و من از جایم تکان نخورم. (( را ستی چرا این جوانان نمی خواهند بفهمند و یاد بگیرند؟     

_دختران و زنان جوانی هستند آرام، مستقل ، می دانند کدام راه را انتخاب کرده اند و چه می خواهند .آنها با آگاهی شوهرهایشان رابرگزیده اند و چه بسا که سالها آنها را در کار و مبارزه آزموده اند و آن قدر صبر نشان داده اند تا همسر  آتیه شان را همراه و همپای خود ببینند. اینها کار می کنند ،مستقل هستند  و با همه ی جان و دل در مبارزه درگیرند و از هیچ خطری هم هراس ندارند حتی اگر به بهای از دست دادن شوهر یا از بین رفتن خودشان باشد.

زنان جوانی هستند با نرمشی شگفت انگیز ،با یک دنیا ملاطفت و مهربانی ، اما اینها با حوصله شوهرانشان را به راه درست کشانده اند.بدون کوچکترین تظاهری  و حتی وانمود  می کنند که شوهر ، آنها را راهنمایی کرده است.می خندند.در زیر خنده ی ظریف و  وجود ظریف تر خود اراده ای بسیار قوی دارند و دستهایشان که هر دردی را مرهم می گذارند و نوازش می کنند،راه را هم بی تزلزل نشان می دهند.

یکی از این دخترها در حالی که از مبارزات و گرفتاریها می گفت و شرح کار خود را می داد به این موضوع رسید که یکی از بهترین رفقای ما برای اینکه بتواند صد در صد به کار حزبی برسد با زنش چنین قرار گذاشته است که زن به کار خانه و بچه داری برسد و او به کار سیاسی ! راستی چرا ؟ آیا می شود چنین کرد و آیا مرد حق دارد که یک زندگی را به گذراندن در پای اجاق محکوم نماید؟ آیا شوهر باید از عشق زن و گذشت او چنین فداکاری بخواهد ؟ چگونه ممکن است زنی جوان و آنگونه که حکایت می شد  بیدار و آگاه ،تنها به شستشوی بچه و پیاز سرخ کردن بپردازد و نیروی فکری و فداکاری  وعقل او با دود اجاق به هوا برود؟ آیا این مرد جوان با این کار ،خطری که کانون خانوادگی او را تهدید می کند نمی بیند؟ این زن روز به روز خاموش تر خواهد شد و خود را حقیر شده خواهد دید .چنانکه شده است .شاید چند سالی عشق به شوهر ،گذشت مادری او رادر این بند های زجر دهنده نگاه بدارند ،اما روزی خواهد رسید که اوخود را آشپز متوسطی خواهد دید که باید شاهد بحث شوهرش با دیگر زنان که تکامل پیدا کرده اند باشد. آیا خانواده می تواند بر روی چنین پایه ای سالم بماند ؟ هرگز ، آیا نمی توان کار را آنگونه تقسیم کرد که هم زن و هم مرد در انجام هر دو قسمت،کار خانه و سیاسی سهمی داشته باشند ؟ چرا!

 -زنی بود که دیگر سالهای جوانی را گذرانده بود .رنج فشار زندگی نقش خود را بر روی و موی او انداخته بود و از جوانی و زیبایی تنها برای او دوچشم باقی مانده بود .چشمانی گویا و زیبا ، چشمانی که درد زیادی در آنها می غلتید و ناگهان خنده ای آنها را جوان می کرد.

این زن آزموده بود و همان گونه که خود می گفت مو را در مبارزات سفبد کرده بود و نه در آسیاب . بخصوص در مبارزه برای حق زن . او خندان بود و گاه هم درد و دل می کرد و چنین می گفت : راستی این مردها درباره زن تا کی می خواهند تنها در گفتار دمکرات و آزادی خواه باشند؟  همین که موضوع زن به میان می آید پایشان لنگ است.گاه شخصیت زن را وابسته به شوهرش می دانند و مبارزات و فداکاری های او را از یاد می برند و باز اگر زنی تنها باشد به دشواری به او مسئولیتی می دهند و برای کارش ارزشی قائل نیستند. گاه با آگاهی کامل این رفتار را دارند و گاه ناخود آگاه ، حتی در پیشروترین سازمان ها و یا جمعیتها این پدید ه به چشم می خورد که گاه زنی را چشم و چراغ خود می کنند و دیگران را زیر پا می گذارند و این کار مرا به یاد کتاب ((شوهر آهو خانم)) (1) می اندازد.چرا باید درهمه جا آهو خانمها و ((هما ))ها باشند؟ چرا ارزش زن را درک نمی کنند و کار او ار ارجمند نمی دانند ؟چرا ؟شاید تصور می کنند که با این رفتار به زن احترام گذاشته اند.آیا به راستی ارزش گذاشتن این است؟ نمی دانم ، ممکن است او زیاده روی  می کرد، اما هسته ی بسیار درستی در گفته  ی او بود. تنها می توان گفت در هر جا و در هر مقامی  ((آهو خانم ))بودن بهتر است تا ((هما ))بودن،آهو زن زحمتکش و باگذشتی بود ،زنجیر قوانین او را بیچاره نموده بودند ،او چوب بی حقی را می خورد ، اما ایستادگی می کرد و وظیفه خود را هم انجام می داد.اما چرا باقی است !و این هم واقعیتی است که مردان اکثرا با لبخند و متلک شاید با ظرافت از زنان یاد می کنند و گاه هم پدرانه تشویق و تحسین می نمایند و یا دلسوزی . بهتر است که نه این را داشته باشند و نه آنها را .زن نه نیازمند به متلکهای شیرین است و نه دلسوزی را می خواهد .هر دوی آنها تحقیر کننده است.هر دوی آنها مقام زن را پست می کنند. زن همپای مرد است و باید به موقع و با صفای رفیقانه هم از او انتقاد کرد و هم از کار و رفتار او تعریف و نظر درست او را هم پذیرفت.زن در هیچ جا نه در خانواده و نه در کار اجتماعی نیازمند به این نیست که دست به سر او بکشند و یا اینکه به او نیش بزنند. بااو باید همانند مرد و رفیق رفتار کرد و بس. به او باید وظیفه داده شود و انجام آن هم از او خواسته شود.در گذشته در دبستان ها ورقه ای چاپ کرده بودند که به شاگردان خوب می دادند و رویش کلمات آفرین ، صد آفرین و هزار آفرین ،

شوهر آهو خانم داستان بزرگی است به قلم علی محمد افغانی .زندگی دو زن را که هووی یکدیگر هستند تشریح می کند.((آهو)) زن اول و مادر بچه ها و ((هما )) زن دوم.

درشت چاپ شده بود .اما برای تجلیل و تشویق و یا انتقاد از زن چنین آفرین هایی می خواهند تهیه کنند و یا برعکس آن را ؟ هر دو زائد هستند وبا مبارزات سیاسی و نقش بزرگ زن هماهنگ نمی باشند.

با عده ای از جوانان درباره ی زن صحبت کرده ام .اینها جوانان از خود گذشته و فداکاری هستند که زندگی و آسایش خود را وقف حزب و مبارزاتش نموده اند. نه شب دارند و نه روز ، جانشان هر آن در خطر است.دستورات حزب را از جان  و دل پذیرا هستند و در انجام آنها  هم  باز با دل و جان کوشا، اما .. موضوع زن به راستی برای آنها هنوز همپا مطرح نیست.خودشان با حرارت زیاد و با اعتقاد از حقوق زنان دفاع می کنند، اما در گفتار و رفتار آنها این موضوع هنوز سطحی باقی مانده است و به زن گاه همچون بچه ای می نگرند.شاید ناخود آگاه ، اما واقعیتی است که باید آن را دید و تصحیح کرد و در هر کجا که بروز نماید با آن مبارزه نمود.چه خود جوانان با شناخت خود و چه دیگران که این پدیده ها را هر اندازه هم کوچک باشند تذکر بدهند و از آن چشم نپوشند. با مردان جوانی این نظریات را در میان گذاشتم.

جوانی است که با وفاداری و علاقه بی نظیری به کار حزب می پردازد .هنگامی که اینها را شنید با شدت و دلخوری همه را رد کرد، اما گفتیم و شنیدیم و او منصفانه پذیرفت و خود چنین گفت:

راست است توجه نکرده بودم . درشهری که زندگی می کنیم با عده ای از جوانا ن محشور هستم. با دختر خانمی هم آشنا می باشم.این دختر خوب تحصیل می کند، با اراده است و زندگی منظمی دارد و می کوشدکه بفهمد.این صفات را در او شناخته بودم ،اما روزی او چنین گفت : هنگامی که شما مردان جوان با هم هستید موضوع بحثهایتان بسیار جدی است و با شور و علاقه از سیاست ، از پدیده های اجتماعی می گویید ،برخوردهای جالب دارید و خودتان از این ساعتهای گفتگو احساس خستگی نمی کنید ،بلکه برعکس نیرومندتر می شوید اما چرا همینکه چشمتان به یک دختر می افتد دست به شوخی می زنید، هیچ مسئله ی جدی را با او در میان نمی گذارید،نظر و عقیده نمی پرسید و نمی خواهید بپرسید؟ و خوب است که بدانید ما دخترها هم از بودن با شما و شوخی های بی مزه تان حوصله مان سر رفته است.

چه با انصاف و درست است این رفیق جوان ، زیرا در همین چند کلمه مقدار زیادی از مسائل نابرابری زن و رفتار مردها در آن نهفته است و خود او هم از کشف آنها در شگفتی بود.

با پسر جوان دیگری روبرو شدم، کسی که حتی از پوشیدن لباس نو چشم می پوشد تا بیشتر به حزب کمک نماید.زندگی او یعنی حزب ، آرام و فداکار ،فردی حزبی و انسانی باارزش است.خیلی مودب و با فروتنی می پرسد:

زاستی دختره با شما درباره ی فلان موضوع صحبت کرد؟ یا نه ؟ خندیدم و پرسیدم دختره کیست؟ او نامی را برد .پاسخ دادم ، بله ، این رفیق هر آنچه را که لازم بود به من گفته است.

و اکنون قسمتی از نامه ای که از ایران رسیده است تقریبا دست نخورده نقل می کنم :

((..... دختری است از خانواده کارگری ،اوراکه ببینید تصور می کنید ، 13 ساله است، اما او دیگر 15- 16 سال دارد. کوچک و ظریف با صورتی بسیارزیبا ،روسری بزرگی موهای سیاه و بلند او را پوشانده بود او گله نمی کند، به اندازه ای تجربه ی تلخ در زندگی دارد که تنها یک حس در او هست ، عصیان ،عصیان ، علیه همه ، علیه پدر، علیه مادر و هر کس که زور بگوید. او می گوید : از روزی که چشم باز کردم ،پدرم مادرم را سر هر چیز کوچکی زیر لگد له کرده است.تنها وقتی خودش خسته می شد از کتک زدن دست برمی داشت.مادرم مثل جوجه زیر دست و پای او افتاده بود، ناله می کرد. ما بچه ها هم با ترس دورتر ایستاد بودیم و زجر مادر را تماشا می کردیم.حتی عمه هم مادرم را می زد.آن روز که مادرم به خانه ی پدرم آمد برادرش به او گفته بو(( رفتی دیگر برنگردی ُجای تو دیگر در خانه این مرد است.))

کوچک بودم که پدرم پس از کتک مفصل مادرم را از خانه بیرون کرد و گفت برو. او هم بی چاره و بی پناه به خانه ی برادر رفت.برادر پس از یک کتک مفصل گفت که تو درست فرمان شوهرت را نبرده ای و او را از خانه ی خود بیرون انداخت. مادرم کجا می توانست برود؟ برگشت به خانه ی پدرم.از آن روز اگر هم پدرم بیرونش می کرد او پشت در خانه می نشست تا شب دیر وقت همسایه ای یا یکی از بچه ها در را یواشکی باز کنند و او را به خانه بیاورند.پدرم می گفت و می گوید((پس از خدا زن باید شوهرش را بپرستد.)) و مادرم این را تکرار می کند و می گوید راست است این مرد است که نان آور است ، پس باید او را پرستید.

پدرم را برای قرضی که داشت زندانی کردند.مادرم ماند و چند بچه.او چه ها که نکرد از خدمتکاری در خانه ها تا آب حوض کشی ،هر چه که از دستش برمی آمد کرد تا نان ما را برساند اما هرگز نخواست که ما او را بپرستیم.در نتیجه ی این کار سنگین او بیمار شده است،بیماری سختی که تنها با عمل ممکن  بود درمان بشود،اما ما پول نداشتیم و بیمارستان او را نپذیرفت . از قراری هم که می گویند گذشته است.او خمیده ،لاغر ،رنجور از صبح تا غروب کار می کند ،زندگی را اداره می نماید و بدتر از همه هر وقت که پدرم به خانه می آید او می رود و پای او را می شوید و این کار را وظیفه ی خود می داند.پدرم آدم بدی نیست،بسیار درست است و مذهبی و به مردم می رسد و اگر بتواند از آنکه کمتر از خودش دارد دستگیری هم می کند،اما زن و بچه برای او برده می باشندو بس. ما بچه ها هم حرف او را دیگر گوش نمی کنیم و مادرم هم از این کار دلخور است زیرا او ((مرد است و بعد از خدا ......))  اما یادتان نرود که کتک زدن به راه است، حالا نوبت ما بچه ها است. عمو ،عمه یا دیگر نزدیکان که به خانه ی ما می آیند و پرت و پلا می گویند جوابشان را می دهم و آنوقت این آدم های گنده ی بی شعور پا می شوند و به جای استدلال مرا می زنند.

پدرم اجازه نداد که من درس بخوانم دزدکی اول با برادرم کتاب سال اول را خواندم و پس از آن به کمک برادرم به خانه ی خانمی رفتیم که هم من به او کمک می کردم و هم او به من درس می داد تا با سواد شدم.به نظر من بزرگترین خوشی که من در زندگی داشته ام همین بوده است.

دورادرو ما برهنگی و گرسنگی است و خودمان هم مانند دیگران زندگی می کنیم. گاه برای نان و یک تکه پنیر معطلیم، اما همه ی این ها به یک طرف، زورگویی به یک طرف. دلم می خواهد هم پدرم و هم مادرم را بزنم ،دلم می خواهد همه را بزنم.

از او پرسیدم چرا ، آیا تو نمی پنداری که با زدن کاری درست نمی شود؟و دیگر چرا مادرت را بزنی ،مگر او به اندازه ی کافی درد نکشیده است؟

صورت این دخترک برافروخته شده بود، چشماننش را پایین انداخته بود و بعد گفت: برای اینکه صبر دارد و برای اینکه حرفی نمی زند. برای اینکه می افتد و لگد می خورد و بدتر از همه اینکه خیال می کند که کار درستی کرده و به من هم نصیحت می کند ک باید همینجور از شوهر آتیه ام فرمان ببرم،برای آن که دلم برای او آنقدر می سوزد که بعضی اوقات از بغضی که گلویم را فشار می دهد نمی توانم نگاهش بکنم، از بس مظلوم است.......... و از مظلوم خوشم نمی آید.

گفتم آیا خیال نمی کنی که تحمل مادر تو از این بوده و هست که نمی توانست نان شما را بدهد؟ آیا فکر نمی کنی آن روزی که پدرت او را از خانه بیرون کرد،اگر مادرت می توانست کاری بکندو یا محیط به او چنین اجازه ای را می داد او هرگز به خانه ی پدر تو برنمیگشت و بار بزرگ کردن بچه هایش را خودش به دوش می کشید؟ و گذشته از این اگر پدرت هم امکان می داشت شاید مهربان تر و نرم تر می بود. جواب داد شاید، اما دیگر از هر دوی آنها گذشته است و مادرم هم برای من مظهر رنج و بدبختی است و من هرگز زیر بار چنین زندگی نخواهم رفت، برای همین با تو در این باره صحبت می کنم.

-این دختر را نمی توانی تصور کنی تا چه اندازه بااستعداد است.با حسرت او را نگاه می کردم .اگر او امکان می داشت و می توانست در صف هنرمندان قرار گیرد. او می تانست نویسنده بشود،اما چه می توان کرد که برای او فعلا هیچ امکانی وجود ندارد،مگر اینکه درسش را با همه دشواری ها دنبال نماید.

با سلا م...))

  کوتاه ، خیلی کوتاه از این برخورد ها در اینجا گفته شد،اما به اندازه ی کافی تا درباره خیلی مسائل بیشتر بیاندیشیم و به راستی آنچه را که لنین در آغاز انقلاب گفته است به کار بندیم.

مرد و زن باید خود را برای یک مبارزه ی بزرگ ، برای ساختن اجتماعی نو تربیت نمایند و این کاربه خصوص  وظیفه ی افراد حزب توده ی ایران است. باید ((دختره)) را ((دختر رفیق)) دانست .باید مادر را محترم شمرد و زن را همپای مرد دانست و او را محکوم به پختن و شستن نکرد..کار او را جدی گرفت و از متلک گفتن خودداری کرد.امید است که دختران هم بیاموزند که چگونه مردان را باید به راه صحیح سوق دهند.شخصیت خود را در هر جا و در برابر هر کس حفظ نمایند و امید است که مرد ها با دیدن تحول بزرگی که در جامعه ی شوروی به وجود آمد و نقش زنان را در آنجا ،بیاموزند که راه را بر زن ها نباید سد کرد،آنهارا در همه جا و در هر کار حزبی و اجتماعی شرکت داد و به آنها مسئولیت سپرد تا این مظلومترین مظلومها در ایران هم به(( ارتفاعات جو و هم به اعماق دریاها)) دست یابند، تا با فکر و دانش خود مرهمی بر درد ها بگذارند و راه را برای جلوگیری از دشواری ها بیابند تا اینکه، زن و مادر ایرانی همپای  دها میلیون زن کشور شوراها و با سرمشق گرفتن از آنان راه را برای ساختن زندگی نو ،زندگی انسانی در ایران ،در همکاری با مردان هموار سازند.

مریم فیروز .

 

برای تهیه این جزوه از نشریه های زیر استفاده شده است:

اقتباس و ترجمه به طور مفصل از نشریه ((و.ای.لنین درباره نقش زن در اجتماع و تجربیات بدست آمده در اتحاد شوروی در حل موضوع زن که از طرف کمیته ی زنان شوروی در مسکو در سال 1975 منتشر شده است.)) و مختصرا از نشریه ((یک زندگی پر و سعادتمند)) که از طرف شورای مرکزی اتحادیه های شوروی در مسکو به سال 1975 منتشر شده است.          

 

     منبع : کتاب فوق را حزب توده ایران در سال 1359در 50 صفحه منتشر نمود .

 

 

و.ای . لنین ر باره نقش زن در اجتماع -6

و.ای . لنین ر باره نقش زن در اجتماع -5

و.ای . لنین ر باره نقش زن در اجتماع -4

و.ای . لنین ر باره نقش زن در اجتماع -3

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: