نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2015-10-24

نویدنو  01/08/1394 

 

 

 

نوشتاری که برگردان آن تقدیم می شود فصل اول کتاب " فلسفه و مبارزه طبقاتی " اثر دیالگو است – گمان می رود دیالگو نام مستعار نویسنده ای باشد که کتاب او در دهه هفتاد در افریقای جنوبی انتشار بسیاری یافت . فصل های بعدی کتاب عبارتست از:

 فصل دوم ، ماتریالیسم دیالکتیک چیست ؟

فصل سوم ، مارکسیسم ونظریه دانش

فصل چهارم ، نظریه ماتریالیستی تاریخ

 

فلسفه ومبارزه طبقاتی – فصل اول

چرا انقلابی ها به مارکسیسم نیاز دارند

دیالگو-برگردان:کار گروه  بررسی 

انقلابی ها در درجه اول و بیش از هر چیز خود را افرادی اهل عمل تلقی می کنند که زندگی خود را به تغییر جهان اختصاص داده اند .آنها به درستی به کسانی که درمورد بی عدالتی آپارتاید و شیطان صفتی سرمایه داری صحبت می کنند، اما هیچگاه گفته های خود را عملی نمی کند  مشکوکند . مثلی قدیمی است که: " آن ها را از راه اعمالشان می توان شناخت" (رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون). این گفته به شکل برجسته ای بازتاب دهنده تاکید مارکسیست ها بر به عمل درآوردن حرف است. یعنی به آزمون گرفتن گفته ها بطور مداوم و عملی که بر طبق استانداردهای زندگی واقعی انجام می دهیم. پس چرا ما باید خود را به دردسر فلسفه گرفتار کنیم؟ 

فلسفه پرسش هایی در باره ماهیت جهان، مفهوم حقیقت، پایه های اخلاق، مطرح می کند و بالاتر از همه، به رابطه ای می پردازد که بین افکار ما و واقعیت عینی وجود دارد . یعنی این که چگونه تمام این ها می توانند به ما در به راه انداختن مبارزه ی طبقاتی کمک کنند؟ از همه این ها گذشته، این خود مارکس بود که گفت" فیلسوف ها دنیا را به روش های مختلف فقط تفسیرکرده اند، اما نکته ی اصلی تغییر آن است "[1] ، و اما کسانی وجوددارند که مدعی هستند تا زمانی که تغییر جهان مورد نظر انقلابیون باشد، آن ها می توانند و باید فلسفه را به کل کنار بگذارند.

برای این که نشان دهیم چرا فلسفه مهم است و چرا باید مطالعه ی عمیقی به خصوص درباره ی فلسفه مارکسیسم،  یعنی ماتریالیسم دیالکتیک،  بکنیم، باید اول به مسئلهٔ زیر بپردازیم

1-           انقلاب و نیاز به تئوری

کسانی که فکر می کنند تنها کاری که انقلابیون باید بکنند عمل است، فراموش می کنند که عمل به تنهائی کافی نیست.( با قاطعیت می توان گفت که حتی ممکن هم نیست). مهم نیست که ما چقدر از ظلم متنفریم و آرزو می کنیم تغییرچیز ها را ببینیم ، تنها یک نیرو هست که می تواند استعمار، سرمایه داری و ارتجاع را از بین ببرد و آن مردمان ستمدیده و توده های استثمارشده تحت رهبری سازمانی از انقلابیون است. سازماندهی یک حرکت مردمی ، سازماندهی یک حزب دارای انظباط کمونیست حول یک برنامه ی سیاسی که بتواند مردم را متحد کند و شکل های مختلف مبارزه ها را هماهنگ کند و آن را به سوی هدف مشترکی جهت دهی کند، ضرورت اساسی دارد.

زمانی که ما درباره ی یک جنبش، یک حزب و یک برنامه صحبت می کنیم،  صرفا درباره عمل صحبت نمی کنیم، بلکه درباره عملی صحبت می کنیم که اندیشیده و سنجیده است، برای این که تنها راه برنامه ریزی برای فعالیت و تهیه یک برنامه از طریق تفکر انقلابی است- تدوین تئوری انقلابی ، در صورتی که درست و مناسب روی آن کار شده باشد، نه تنها مانع فعالیت عملی ما نخواهد شد، بلکه مانند قطب نمائی عمل می کند که ما را قادر می سازد در جهتی  که می خواهیم برویم حرکت کنیم .

به این دلیل است که لنین بدرستی در کتاب "چه بایدکرد" می گوید:

"نقش جنگجویان پیشگام فقط در حزبی مجهز به پیشرفته ترین تئوری هامی تواند تکمیل شود" [2]

    هر چه وظیفه ای که انقلابیون با آن روبرو هستند، سخت ترو خطرناکتر باشد، به خطوط فکری تئوریک دقیق تر و رشد یافته تری نیاز است . برای بهتر نشان دادن این نکته، به برنامه حزب کمونیست آفریقای جنوبی ، «راه آزادی آفریقای جنوبی» نظری می اندازیم. درحالی که ممکن است شرارت کل سیستم آپارتاید خیلی واضح بنظر برسد، اما راهبرد و راهکاری که برای از بین بردن آن ضروریست، به این روشنی نیست. برنامه، مبارزهٔ خاص آفریقای جنوبی را در بسترکلی انقلاب آفریقایی، خصوصیات خاص سرکوب استعماری که رنگین پوستان و بومیان در آفریقای جنوبی از آن رنج می برند، نقش انقلاب ملی دمکراتیک به عنوان قدمی حیاتی در راه رسیدن به سوسیالیسم، واهمیت پافشاری بر پیشنهاد های فوری برای آن که یک آفریقای جنوبی دمکراتیک پیشرفته ومستحکم شود را ، تجزیه و تحلیل کرده است. این برنامه فقط محصول تجربه ی سال ها مبارزه ی انقلابی در شرایط آفریقایی جنوبی نیست، بلکه محصول سال ها تجربه است که به زبان تئوری انقلابی برگردانده شده است بطوریکه بتوان به مردم نشان داد که ایده ی آفریقای جنوبی آزاد و دمکراتیک فقط یک رویای زیبا نیست، بلکه هدفی واقعی و قابل دسترسی است که باید برای آن قدم به قدم برنامه ریخت و عمل کرد.

اما اگر ما، مطابق گفته های لنین، به تئوری انقلابی نیاز داریم تا بتوانیم " علم را جانشین رویاها"[3] کنیم، چرا به یک چشم انداز ویژه فلسفی نیز نیاز داریم؟ چرا ما باید تئوری خود را برمبانی ماتریالیسم دیالکتیک که تنها منطق و فلسفه ی سازگاری است که احتمالا یک کمونیست می تواند داشته باشد بنا کنیم  ؟

برای جواب دادن به این پرسش مهم است درک کنیم که: 

2- فلسفه اساس تمام تفکر ماست

ساختار یک تئوری مثل ساختمان یک خانه است؛ اگر که بخواهد استوار بماند، پس نه فقط دیوارها، بلکه اساس و پایه هم باید سالم و استوار باشد. اگر می خواهیم مطمئن باشیم تئوری ما اساس محکمی دارد، باید به حوزهٔ فلسفه برگردیم. واقعیت این است که تئوری، حتی اگر فقط در رابطه با یک مسئلهٔ خاص کار شده باشد، به تمامی ریشه در فلسفه دارد و نگاهی کلی به جهان است. حتی اگر از وجود این لایه زیرین ، یعنی "چشم انداز جهان"  آگاه نباشیم ، باز این دیدگاه وجوددارد و بعنوان یک پایه عمل می کند، بنیادی که تمامی تفکر و فعالیت ما بر آن تکیه می کند

اما این چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟

اهمیت دارد چون در تحلیل نهایی، اگر سیاست ها و عمل ما براساس یک فلسفهٔ غلط و یا ناقص گذاشته شده باشد، حتی اگر به طور اتفاقی به سیاست خاصی که در جای خود درست است دست یابیم ، می تواند ما را به شکست و نومیدی بکشاند، - مثلا، ضرورت مبارزهٔ مسلحانه در شرایط آفریقای جنوبی – تا زمانی که  اساس فلسفی سیاست ما نیز درست نباشد، در  پیش بردن آن مرتکب اشتباهات جدی خواهیم شد.

برای توضیح . ماتریالیسم دیالکتیک به مثابه چشم انداز فلسفی حزب کمونیست، آنطور که «راه به سوی آزادی آفریقای جنوبی» مطرح می کند ، ما را قادر می سازد که:

دنیا را همانطور که هست و اینکه چگونه آن را تغییر بدهیم، درک کنیم.[4]

و در واقع دو عامل را در بر می گیرد که با یکدیگر رابطهٔ درونی دارند:

اولا ضرورت درک دنیا همانطور که هست-  در این باره وسیعا صحبت شده و عبارتست از یک رویکرد ماتریالیستی، یعنی رویکردی که با دنیا به عنوان نیروی مادی متکی به خودی رفتار می کند که مستقل از این که ما چگونه درباره ی آن فکر کنیم ، یا دوست داریم باشد، وجوددارد . و

دوما ضرورت درک این دنیای مادی، چه در طبیعت و چه در جامعه، بعنوان دنیای به هم پیوسته ای از توسعه و تغییر و دنیایی سرشار از ستیزه  و تضاد بین چیزی که کهنه و درحال نابودی است و چیزی که جدید است و برای تولد مبارزه می کند-رویکردی  که به آن دیالکتیک می گوئیم. [5]

آمیختن این دو، یعنی دیالکتیک و ماتریالیسم، در یک فلسفه ما را قادر می سازد زمانی که قوانین حرکت را که در تکامل خود عمل می کند درک کردیم، بطور فزاینده ای دنیا را تغییر دهیم. دیالکتیک ضرورت تغییر، ماتریالیسم اهمیت بکاربستن این تغییر با مقتضیات عینی عملا غالب را به ما یادآور می شود.  

برای مثال فرض کنید ما ماتریالیسم دیالکتیکی را با تاکید بر روی دیالکتیک و علیه ماتریالیسم بکارببریم، چه اتفاقی ممکن است بیفتد؟ خوب ما به این تصور می رسیم - همان طور که چپ های افراطی به صورت نوعی انجام می دهد - که صرف آرزو یا "اراده"  برای تغییر پدیده ها بسیار مهم تراز شرایط عملا موجودی است که باید تغییرکند. نتیجه در این شرایط چیست؟ گرایش به عدم توجه کافی به مشخصات دقیق موقعیتی که در آن قرار داریم، نوع حمایت مردمی که درزمان مشخصی برای اقدام مشخص وجوددارد و تعادل واقعی نیروها بین خودمان و دشمن و غیره.

این نوع اشتباه، براساس فلسفه، ممکن است سبب پی امد های عملی بسیار آسیب زننده ای شود که گاه هم شده است. 

برای مثال، در اول اکتبر 1965، بعضی از رهبران حزب کمونیست اندونزی بدون در نظر گرفتن شرایط واقعی سیاسی جامعه و جدا از توده های گستره چه در داخل و چه در خارج از حزب درکودتائی انتحاری برای برکنارکردن نیروهای ارتجاعی در نیروهای مسلح شرکت کردند که نتیجه منجر به یک مصیبت عظیم شد. جناح راست توانست ابتکارعمل را در دست بگیرد و یکی از بدترین موج کشتار ضد انقلابی را که تا آن زمان  سابقه نداشت  براه بیندازد . صدها هزار نفر از کمونیست ها و دمکرات ها جان خود را از دست دادند.    

جنبش خود ما در آفریقای جنوبی، ابتکارعمل و هدایت گذار به مرحلهٔ مبار زهٔ مسلحانه  را در اوایل دهه 1960  بدست گرفت، ولی به واسطهٔ  عدم پیش بینی کافی و عدم آمادگی در مقابل واکنش وحشتناک و رذیلانهٔ دشمن  به شیوه های جدید مبارزه  شکست خورد و صفوف ما در آن زمان بسیار آسیب دید و  ضربه ی شدیدی خورد. استراتژی و تاکتیک درست بود، و مطمئنا شکل ماجراجویانه ای نداشت، اما در اجرای آن ها ، شوق برای عمل متناسب با پیش بینی دقیق پیامدهای احتمالی آن نبود.

اما این مسئله روی دیگری هم دارد و آن تمایل به تاکید برروی عنصر ماتریالیستی فلسفهٔ ما به هزینهٔ دیالکتیک. این اشتباه از  نگرشی  برمی خیزد که در مسئلهٔ بعدی مورد بحث سردرگم است،

3-فلسفه و تجربه ی ما

ماتریالیسم به عنوان یک فلسفهٔ مردمی و دمکراتیک مدت ها پیش از این که مارکس و انگلس آن را با دیدگاهی دیالکتیکی رشددهند، وجودداشت. ماتریالیسم در تاکید بر وجود دنیایی مادی و مستقل با چیزی که غالبا " تجربه" مستقیم یا عقل سلیم نامیده می شود، هماهنگی دارد. به همین دلیل، برخی بر این باورند که "با وجود این همه سال تجربهٔ سیاسی"، لزومی ندارد در مورد اصول ماتریالیسم دیالکتیکی به عنوان راهنمای عمل مبارزه،  دغدغه ای به خود راه دهیم.

با وجود این که این تجربه  همواره ارزشمند  و بطور حتم نسبت به خیالات خامی که شبه انقلابیون در اطراف و اکناف در ذهن خود می پرورانند، ارجحیت دارند، اما به هیچوجه به تنهایی برای به موفقیت رساندن فعالیت های ما کافی نیستند. تجربه و عقل سلیم ممکن است  انقلابی ها را از دست یازیدن به اقدام هایی که  عجولانه یا دشوار تلقی می شوند باز دارد ،  اما ممکن است مارا از انجام هر عمل انقلابی هم باز دارد! 

برای مثال زمانی که در سال 1950 اعضای رهبری حزب کمونیست آفریقای جنوبی در مقابل (تصویب ) قانون قریب الوقوع سرکوب فعالیت کمونیستی به این نتیجه رسیدند که بدیل دیگری بجز منحل کردن حزب ندارند، برخی کمونیست ها در میان رهبری و بدنه حزب عملا امکان تشکیل  حزب جدید زیرزمینی را به واسطه ی وجود مشکلات و خطرات از بین بردند.

نکته این است که اگر ما بر بخش ماتریالیستی فلسفه خود به هزینه بخش دیالکتیکی تاکید کنیم، نتیجه نه چپ روی افراطی بلکه نقطهٔ مقابل آن اپورتونیسم راست گرا خواهد بود. یعنی گرایش به بیش از حد ارزیابی کردن قدرت دشمن به نحوی که نمود ظاهری لحظه با روند ژرف واقعی تاریخ اشتباه گرفته می شود . در واقع توهم در باره برخوردهای قانونی که از نحوه برخورد نارسای دیالکتیکی در سیاست ناشی می شود، حتی ممکن است منجر به نوعی مصالحهٔ غیر اصولی با دستاوردهایی در کوتاه مدت شود، اما کل جنبش را تضعیف می کند. تمایل بوتولزی( یکی از سیاستمداران آفریقای جنوبی) و  دیگر حامیان سابق مبارزه رهائی بخش در همکاری با سیستم بانتوستان (مناطقی از آفریقای جنوبی و نامیبیا که توسط دولت آپارتاید برای زندگی سیاه پوستان تخصیص می یافت) مثال دیگری از این دست است. آن ها هرچند که سیاستی "واقعگرا" به نظر می آیند، اما در واقع بی توجهی به درک شکل گیری نیروهایی است که زیر "پوست" جامعهٔ آفریقای جنوبی گرد می آیند تا برنامه سیستم فریبکار و پوسیدهٔ بانتوستان را بروبد. این نیروهای زیر پوست فقط زمانی، قابل درک می شوند که ما هم دیالکتیکی فکر کنیم و هم ماتریالیستی و متوجه باشیم که دنیا در فرایند تغییر مدام است.

البته مطالعهٔ تئوری ماتریالیسم دیالکتیک بخودی خود تضمین نمی کند که اشتباهی صورت نگیرد، زیرا که اساس فلسفه مارکسیسم این است که بطور عملی باید بکاربرده شود. اشتباهات یک چپ افراطی یا اپورتونیست راست فقط به خاطر عدم فراگیری ماتریالیسم دیالکتیک صورت نمی گیرد- آن ها همچنین از عدم موفقیت در محکم گرفتن مسئله ای بر می خیزد که اکنون به سراغش خواهیم رفت.

4-           فلسفه و تحلیل مشخص از اوضاع مشخص[6]

چیزهایی که درباره ی اهمیت فلسفه به عنوان اسلحه ای در مبارزهٔ طبقاتی گفته شده است نباید به این معنا گرفته شود (طوری که مائوئیست ها گمان می کنند) که همه چیز را می توان در یک کتاب کوچک قرمز پیداکرد که بلافاصله تمامی درها را  با جواب هایی ساده  برایمان باز می کند.

فلسفه ی مارکسیستی باید به عنوان راهنمای عمل و نه یک سیستم کامل از ایده های قابل جانشینی برای مطالعهٔ دقیق دنیای واقعی درک شود. اصول کلی ماتریالیسم دیالکتیک به عنوان چارچوبی کمکی در تحقیق برای یافتن قوانین رشد در موقعیت مشخص عمل می کند تا ما بازیرکی هرچه تمام تر با جنبه های دقیق واقعیت عینی هماهنگ شویم و درک کنیم آن ها چگونه بعنوان یک فرایند تغییر بطور سیالی به هم وابسته اند. تاکید زیاد بر اهمیت مبارزه رهائی بخش ملی به عنوان بخش خاصی از مبارزه ی طبقاتی که تحت شرایط امروزه ی آفریقای جنوبی اعمال می شود مثال خوبی از کاربرد خلاقانه ی فلسفهٔ مارکسیستی در شرایطی خاص است. یکی از دستاوردهای مهم کمونیست هایی نظیر موسس کتان ( دبیر کل حزب کمونیست آفریقای جنوبی) این بود که بلافاصله متوجه شد( آن طور که دکتر یوسف دادو آن را مطرح می کند) که :

نیاز به  بومی سازی مارکسیسم  که برای میلیون ها نفر از کارگران و دهقانان معنا داشته باشد.[7]

چراکه این جنبهٔ خاص موقعیت آفریقای جنوبی است که "پیروزی طبقهٔ کارگری بدون آزادی سیاهان و آزادی سیاهان بدون تخریب سرمایه داری در تمام اشکالش ناممکن می شود." [8]اصول کلی مارکسیسم - لنینیسم باید بطور مشخص بکارگرفته شود و این کافی نیست که بطورانتزاعی در مورد تضاد بین کارگر و سرمایه دار گفته شود، اگر چه این در همهٔ مبارزات طبقاتی وجوددارد.

لنین  این موضوع را مطرح کرده است؛ زمانی که می گوید:

این کافی نیست که بطور کلی یک انقلابی و یک طرفدار سوسیالیسم یا کمونیست  باشید. باید بتوانید در هرلحظهٔ مشخص آن حلقهٔ مشخص در زنجیر را بیابید که باید با تمام توان در آن چنگ بیندازید تا تمام زنجیر را در دست داشته باشید و برای انتقال به حلقهٔ بعدی آماده شوید.[9]

چرا که عصارهٔ  مشی ماتریالیسم دیالکتیک عبارتست از: کشف حلقه زنجیرهای خاص در زنجیر انقلاب و همزمان درک این که چگونه این حلقه زنجیرها به عنوان یک کل به هم متصل اند، بطوریکه عوامل تشکیل دهندهٔ مبارزه- " انقلاب افریقایی"، " انقلاب ملی دمکراتیک"  و "مبارزه برای سوسیالیسم"- بطور مناسب در یک استراتژی انقلابی منطقی و یکپارجه درهم ادغام شوند.

همانطور که انگلس گفته تحت هیچ شرایطی نباید ماتریالیسم دیالکتیک " بهانه ای برای مطالعه نکردن تاریخ" [10]باشد و یا مستمسکی باشد برای سرخوردگی از پیچیدگی های شرایط مشخص. اینکه چرا چنین است زمانی روشن تر می شود که ما خصوصیات ماتریالیسم دیالکتیک را درک کنیم.  

5-           ماتریالیسم دیالکتیک به عنوان فلسفه ای از نوع جدید

مارکسیسم اولین فلسفه ای در جهان است که بر اجتناب ناپذیر بودن تغییر و خصیصه ی پویائی تاریخیِ طبیعت و جامعه دست گذاشته است.  برای یک مارکسیست، همانطور که انگلس می گوید "هیچ چیز ثبات ندارد غیر از بی ثباتی، هیچ چیز بدون جنبش نیست بجز جنبش"[11] . در واقع، در جهان تنها چیزی که نمی تواند تغییر کند، خود تغییر است. بیهوده نبود که حاکمان سلطه طلب سفیدپوست در آفریقای جنوبی ، مثل تمام طبقات حاکم،  همچون طاعون از مارکسیسم می ترسیدند. آن ها آرزو داشتند باور کنند شیوه  زندگی ممتازشان تا ابد ادامه می یابد. 

این تاکید بر جنبش و تضاد به عنوان نیروی اصلی در جهان،  ماتریالیسم دیالکتیک را به عنوان یک فلسفه منحصر بفرد می سازد و آن را از سایر فلسفه  ها چه مردمی  و چه طبقهٔ حاکم  که بر آن تقدم دارند مجزا می سازد.

شرح دقیق این نکته کمک می کند که تشخیص دهیم

( الف) فلسفه  از آغاز پیدایش خود بعنوان شیوه نگاهی به جهان و درک آن به طور کلی وجود داشته است ، و

(ب) فلسفه همان گونه  که از سوی  فیلسوف های  طبقهٔ حاکم درک شده ، تلاشی است برای آنکه اصول تئوریک با روشی کاملا انتزاعی و در دنیایی بدور از تجربهٔ مردم و زندگی اجتماعی آن ها تنظیم شود.

فلسفه در وحله ی اول قسمتی از فکر و صحبت هرروزهٔ ما است و ( همانطور که قبلا دیدیم) تمام ایده های ما، چه از این واقعیت آگاه باشیم یا نباشیم، ریشه در فلسفه دارد . در واقع، این نوع فلسفه بسیار زودتر از  آن زمانی که کسانی خود را" فیلسوف" بنامند وجودداشته است، و در شکل اولیه ی خود، برای مثال در جامعهٔ کمونیستی اولیه، این فلسفه از کیفیت و محتوای غنی ای برخورداربوده که در کشورهایی که مردم شروع به فلسفه بافی به صورت انتزاعی و بسیار تخصصی کرده اند، از بین رفته است.

برای همین، الف. لرومو ( کمونیست آفریقای جنوبی) اشاره می کند که:

پیش از استیلای اروپائی ها شکل های اولیه کمونیسم در فرهنگ، ارزش و سنت های آفریقائی ها به طرق مختلف و بصورت بسیار والاتر از آن چیزهایی که سرمایه داری نمایندگی می کنند، وجودداشت که آن ها را تخریب و نابودکردند.[12]

این موضوع همچنین در مورد سنت های پرشور و زنده در فلسفه اولیه که ایده ها دربارهٔ حقیقت و اخلاق،  طبیعت و جهان از طریق ترانه ها و  رقص،  قوالی  و  نمایش در  یک محیط مردمی دمکراتیک عرضه می شد- و خود قسمتی از  بافتار پراتیک اجتماعی زنده بود - نیز صادق است

البته این نوع فلسفه از این واقعیت که محدود و ناحیه ای  ( همان طور که عقل سلیم  امروز در اغلب اوقات ) و طبیعتا منعکس کننده پایه های محدود جوامع قبیله ای بود رنج می برد ، اما حداقل از مزیت همراهی با احساسات مردمی و نیازهای جامعه برخوردار بود.

چگونه فلسفه اعتبار خود را از  تفکری که از دنیای واقعی بدور است کسب می کند ؟

تقسیم تاریخی جامعه به طبقات آشتی ناپذیر ، تقسیم کار را به نقطه ای رساند که فعالیت های بدنی و ذهنی به شدت از هم جداشدند. برده ها تنها با زور بازوی خود کار می کردند و نجیب زاده ها  تنها از فکر خود استفاده می کردند! محصول فلسفی این تقسیم اجتماعی گسترش ایده آلیسم بود: دیدگاه تئوریکی که دنیای معنوی را بر بالای  دنیای مادی قرارمی دهد و به واقعیت به عنوان کار تغییرناپذیر یک " خالق ایده آل" نگاه می کند، رویکردی که همواره جریان غالب درتفکر طبقهٔ حاکم را تشکیل داده است.

هرچند این نوع از ایده آلیسم به نظر می رسد بقدری از واقعیت فاصله دارد که هیچ ربطی به مبارزه ی سیاسی ندارد، اما در واقع " دور بودن" و انتزاعی بودن آن بعنوان  یک اسلحه مهم ایدئولوژیک در خدمت طبقهٔ حاکم است . چگونه؟

(الف) در تلاشش برای ابدی کردن تقسیم کار بین کارگران و کسانی که قرار است برای آنان فکرکنند- لذا این تصور را ساخت که " ایده ها واقعیت را می آفرینند" ؛ و

(ب) بعنوان پایهٔ  فلسفی برای  تاکید های مبلغان طبقات حاکم که استثمار و تقسیم طبقات قسمتی از خواست خدایی  و نظم

جاودان است که هیچ چیز نمی تواند آن را تغییر دهد.

زمانی که دکتر مالان در سال 1952در پاسخ به درخواست کنگرهٔ ملی آفریقا برای پایان دادن به آپارتاید با گفتن این که تفاوت بین سیاه و سفید" دائمی و ساخته ی دست بشر نیست" [13]جواب داد، بطور ناخودآگاه نقش عملیِ ایده الیسم در دفاع از نژادپرستی و استثمار را ، با قراردادن آن ها ورای تغییرات تاریخی نشان داد. به عبارتی دیگر  این سخن وی نشان می دهد که چقدر مهم است ما نه فقط فلسفهٔ  نوع جدید را جذب کنیم، بلکه ضروری است به مبارزه ٔ خود علیه فلسفه ٔ کهن، فلسفه ی طبقهٔ حاکم ادامه دهیم . درست به این علت که ریشه داشتن این فلسفه در تقسیم نیروی کار و نقش آن در ابدی کردن سدهای طبقاتی و تمام انواع تعصب ها آشکارکنندهٔ آن است که حتی متافیزیکی ترین فلسفه ها در مبارزه ی طبقاتی به ارتجاعی ها کمک می کند. به این علت است که ما باید با آن مبارزه کنیم!

البته این درست است که از منظر تاریخی، فلاسفهٔ ایده آلیستی در رشد و توسعه ٔ تفکر و منطق انسان نقش داشته، اما نباید اهمیت آن را بزرگنمائی کنیم، زیرا ماتریالیسم دیالکتیک نه تنها در دیدگاهش از بهترین فلسفه های طبقه ی حاکم  استفاده کرده ( برای مثال تئوری درخشان دیالکتیک هگل)، بلکه سنت دمکراتیک و محبوب فلسفه در ابتدائی ترین فرم آن را  هم بیرون کشیده است- آن فرم از فلسفه که بی واسطه در تمام تفکرات و اعمال ما حضور دارد و قسمت و پاره ای از زندگی هرروزه ٔ ما است.

باید گفت که ماتریالیسم دیالکتیک بطور خلاقانه ای هر دو شکل فلسفه را که به آن اشاره کرده ایم در یک سنتز با هم تلفیق می کند و  فلسفه ای از نوع جدید پدیدمی آورد.  در حالی که این فلسفه ٔ جدید برای اولین بار از عهدهٔ سئوال های اساسی عرضه شده از سوی  فیلسوفان طبقهٔ حاکم - یعنی ماهیت ایده های ما و رابطهٔ آن ها با واقعیت - بر می آید، اما این کار را نه به روشی انتزاعی  و یا  نظری، بلکه فقط به کمک دانش تاریخ، تجربیات ما از مبارزه ی طبقاتی و آخرین دستاوردهای علمی جهان انجام می دهد.  

ماتریالیسم دیالکتیک تنها دیدگاه فلسفی است که به ما توانائی می دهد که برخوردی پویا و مشخص و با این ویژگی داشته باشیم که بین مسائل مشخص با مبارزه برای آزادی جامعه و بطورکلی نوع بشر پیوند برقرار سازیم. 

بنابراین ، فلسفه طبیعی و منطقی تمام انقلابیونی است که خود را کاملا وقف این مبارزه کرده اند و از تغییر هیچ واهمه ای ندارند.

1. Theses on Feuerbach, No. XI, as an appendix to The German Ideology, (Moscow/London, 1964), p.647

2. Collected Works 5, (London/Moscow, 1961), p.370.

3. Fredrick Engek, Collected Works 2, (Moscow/London, 1960), p.20.

4. The Road to South African Freedom, p.8.

5. The term dialectics was originally used by the ancient Greek philosophers to denote a method of debate and discussion in which the truth was reached when one thinker disclosed the contradictions and divisions in the argument of another. In this way, a position was turned upside down and forced to change!

6. In an article in the journal Communism, Lenin speaks of “the very gist, the living soul of Marxism” as “a concrete analysis of a concrete situations” Collected Works 31, (Moscow/London, 1966), p. 166.

7. Introduction to B. Bunting, Moses Kotane, South African Revolutionary, (Inkululeko Publications, 1975), p.1.

8. Ibid.

9. The Immediate Tasks of Soviet Government, Collected Works 27, (Moscow/London, 1965), p. 273.

10. Engels to Schmidt, 5/9/1890, Selected Correspondence, (Moscow, 1953), p.496.

11. Engels made this comment in the article on Turkey in 1853, cited by M. Loewy, Marxists and the National Question, New Left Review 96, pp. 84-85.

12. Fifty Fighting Years (Inkululeko Publications, 1971), p.3.

13. Moses Kotane, op. cit., p.183.

 


 

[1] . Theses on Feuerbach, No. XI, as an appendix to The German Ideology, (Moscow/London, 1964), p.647

 

[2] . Collected Works 5, (London/Moscow, 1961), p.370.

 

[3] . Fredrick Engek, Collected Works 2, (Moscow/London, 1960), p.20.

 

[4] . The Road to South African Freedom, p.8.

[5] . The term dialectics was originally used by the ancient Greek philosophers to denote a method of debate and discussion in which the truth was reached when one thinker disclosed the contradictions and divisions in the argument of another. In this way, a position was turned upside down and forced to change!

[6] . In an article in the journal Communism, Lenin speaks of “the very gist, the living soul of Marxism” as “a concrete analysis of a concrete situations” Collected Works 31, (Moscow/London, 1966), p. 166.

[7] . Introduction to B. Bunting, Moses Kotane, South African Revolutionary, (Inkululeko Publications, 1975), p.1.

 

[8] . Ibid

[9] . The Immediate Tasks of Soviet Government, Collected Works 27, (Moscow/London, 1965), p. 273.

[10] . Engels to Schmidt, 5/9/1890, Selected Correspondence, (Moscow, 1953), p.496.

[11] . Engels made this comment in the article on Turkey in 1853, cited by M. Loewy, Marxists and the National Question, New Left Review 96, pp. 84-85.

[12] . Fifty Fighting Years (Inkululeko Publications, 1971), p.3.

[13] . Moses Kotane, op. cit., p.183

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: