به
شاهرخ زمانی ، فرزند بی ادعا و برومند طبقه کارگر ، که با مرگ
در سیاه چال های رژیم نوید آزادی کارگران و زحمتکشان را سر داد
خیلی راه
آمدی..
رحمان
بی تو چگونه واژه ها را
از تاریکی به روشنایی بسپارم
بی تو باز آسمان پر ستاره
در دل شبهای تاریک
غم سنگین بر دل نشانده
تو که می دانی...
تبریز انتظارت را می کشد
مادر..
تو را ندیده، پر گشود
و آن دردانه دخترت
چشمانش بر درگاه حجله
هنوز به انتظارت نشسته
و تو اما در اسارت..
در قل و زنجیر
که به دست و پایت بستند
از رفتن باز نماندی..
و با نفس های گرم و نگاه امیدوارت
خستگی راه را
از تن یارانت می زدایی
و اما
سرزمین تو..
که به اسارت در آمده است
گل های سرخ
در دشت های فراخناکش
همواره شکوفا می شوند
و در مرتفع ترین قله ها
در سهند، البرز و دماوند..
یارانت
نام تو را می خوانند،
ای آزاده در اسارت..
مرگ در قل و زنجیر
تو را از پای در نیاورد
خیلی راه آمدی..
بی تو باز آسمان پر ستاره
در دل شبهای روشن
غم سنگینی بر دل نشانده..
رحمان 24/06/1394
مطلب
را به بالاترین بفرستید:
مطلب را به آزادگی بفرستید:
بازگشت به صفحه نخست