نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2015-08-17

نویدنو  26/05/1394 

 

دولت , مبارزه طبقاتی و بازتولید سرمایه

سایمون کلارک - برگردان  و خلاصه : امیر حسینی

درباره تئوری مارکسیستی دولت چندین نظریه مطرح شده است. بطور کلی این نظریه ها حول دو محور بوده اند :

 یک - مفهوم دولت بعنوان ابزار سرمایه.

دو - مفهوم دولت بعنوان نهادی بی طرف , خارج و فراتر از مبارزه طبقاتی.

 بحث هایی نیز سعی داشته اند دولت را بعنوان نوع خاصی از روابط اجتماعی , بعنوان نهادی سیاسی بیرون از شکل مبارزه طبقاتی در تولید و دستیابی به ارزش اضافه در نظر بگیرند. دراین بحث ها دولت معمولأ بعنوان نوعی ضمانت گر " خارجی " در بازتولید سرمایه داری در نظر گرفته شده که برای بازتولید مادی خود به سلطه مادی سرمایه در می آید. این وابستگی توسط سیستم اداری  و با  به سلطه درآمدن ایدئولوژیک طبقه کارگر به طبقه سرمایه دار میسر می شود.

ضعف های سیاسی ارتباط نزدیکی با ضعف های تئوریک دارند. یکی از بزرگترین ضعف ها , جدا نکردن  شکل از محتوا در ارائه کردن  تئوری دولت بوده است. " راست جدید " با به چالش کشیدن هم سوسیال دمکرات ها و هم مارکسیست ها وجود این ضعف ها را آشکار کرده است. البته می توان به تاریخ مراجعه کرد و گفت که تغییرات امروزی  همان تکرار وقایع دهه سی میلادی هستند با این تفاوت که فاشیسم " چهره ای انسانی " به خود داده و در نتیجه سوسیالیست ها باید جذب مبارزات دمکراتیک شده و در این زمینه فعالیت کنند. ولی تاریخ هیچگاه به سادگی تکرار نمی شود و سرمایه داری دهه سی میلادی با سرمایه داری کنونی تفاوت زیادی دارد. " راست جدید "  بسیاری از پیش مفهوم های ما از  قبیل : خصلت های الزامی دولت سرمایه داری دوران افول و گرایشات تاریخی بسط سرمایه داری را به چالش کشیده است. آیا  " راست جدید " پدیده ای گذراست و  یا این که معرف تغییرات عمده در خصلت  دولت است ؟

در این نوشته به طور فشرده به مسئله : " دولت سرمایه داری " پرداخته  ولی نمی خواهم  تئوری دیگری در باره دولت را پیشنهاد کنم , چرا که بخشی از بحث من این است که دولت نمی تواند بطور ذهنی تعریف شود. در اینجا چند مسئله - بطور مشخص رابطه میان مبارزه طبقاتی , بازتولید سرمایه و دولت - را مطرح خواهم کرد.

یک . مسئله دولت

مسئله دولت اغلب به صورت مسئله آشتی دادن خصلت طبقاتی دولت با جدایی نهادی آن از بورژوازی مطرح می شود: چگونه دولت با وجود بی طرف بودن آن به سلطه سرمایه در می آید؟ دولت الزامأ نهادی سرمایه داری نیست , بلکه نهادی همگانی در تمام جوامع طبقاتی است. جدایی دولت از طبقه استثمارگر ویژگی تمام جوامع طبقاتی بوده است .

در جوامع طبقاتی کانالی میان طبقه و دولت شکل می گیرد.مسئله توضیح این مطلب است که دولت چگونه خصلت طبقاتی داشته و همزمان از نظر نهادی از طبقه سرمایه دار جدا به نظر می رسد. مسئله آشتی دادن رابطه مستقیم میان طبقه و دولت نیست , این مسئله قابل حل شدن نیست. مسئله ارائه این توضیح است که : چگونه شکل حکومت طبقاتی به شکل بیگانه شده یک نهادی بی طرف ظاهر می شود ( همان طور که حکومت سرمایه به شکل بیگانه شده یک دستگاه هماهنگ کننده فنی در تولید ظاهر می شود). بی طرف بودن ظاهری دولت خصلت الزامی آن نیست , بلکه شکل بیگانه شده حکومت سرمایه است. در نتیجه , مسئله دولت باید از درون تحلیل طبقاتی بیرون کشیده شود.مسئله دولت باید حول بازتولید سرمایه و نه از شکل های ظاهر شدن سرمایه بیرون کشیده شود. خصلت الزامی دولت طبقاتی بودن آن است , مستقل بودن آن شکل ظاهری نقش آن در مبارزه طبقاتی است. در نهایت , مفهوم " طبقه " بعنوان یک رابطه اجتماعی در تولید و مفهوم " دولت " بعنوان یک نهاد در حکومت طبقاتی , به شکل کلی , باید مشخص شوند.

دو . استقلال دولت

بحث هایی که خصلت الزامی دولت را در مستقل بودن آن مطرح می کنند بر این ادعا قرار دارند که : الف - دولت معرف نیازهای عمومی سرمایه علیه نیازهای گروه خاصی از سرمایه داران است.

ب - دولت بر مبنای روابط مستقیم تولیدی شکل گرفته است.

 پ  - دولت بر مبنای خصلت شکل کالایی قرار دارد.

الف - در نقد هگل بحث مارکس این بود که چیزی به نام خواسته های عمومی وجود ندارد.  پرداختن به خواسته های عمومی سرمایه , راه حلی برای حل درگیری های خواسته های مشخص است. خواسته های عمومی , نتیجه درگیری های موجود میان سرمایه های خاص و تضاد میان سرمایه و طبقه کارگر است.

ب - این درست که دولت مدعی در انحصار داشتن خشونت فیزیکی است ولی شهروندان نیز اجازه استفاده از خشونت فیزیکی برای دفاع از خود و اموال خود را دارند. بازتولید روابط اجتماعی در سرمایه داری بر مبنای جداسازی اجباری طبقه کارگر از ابزار تولید و ابزار گذران زندگی است. روابط اجتماعی تولیدی با این که در قوانین مالکیت بازتاب یافته و بوسیله قانون به اجرا در می آیند ولی بوسیله خشونت دولتی به اجرا در نمی آیند. بازتولید اجتماعی سرمایه و طبقه کارگر روی دیگر بازتولید مادی جامعه هستند. کارگران با اشغال کارخانه ها و غیره می توانند حق مالکیت سرمایه داری را نقض کنند ولی نمی توانند تغییری در روابط اجتماعی سرمایه داری دهند : چرا که سرمایه یک رابطه  اجتماعی است که به طور کلی وجود دارد و نمی تواند به یکی از شکل های خود تقلیل یابد. حق مالکیت سرمایه داری بر اساس  قوانین دولتی و یا خشونت انحصاری دولتی نبوده بلکه بر مبنای روابط اجتماعی تولیدی سرمایه داری قرار دارند. سرمایه داران مانند دیگر شهروندان از اموال خود بوسیله نگهبان و غیره حفاظت می کنند. در سرمایه داری دولت استفاده از خشونت را انحصاری نمی کند.

پ - در خصلت انتزاعی شکل کالایی , رابطه اجتماعی میان تولیدکنندگان کالا مانند رابطه میان چیزها به نظر می رسد. استفاده از خصلت انتزاعی کالا برای تعریف کردن دولت مانند این است که دولت را نهادی در نظر بگیریم که تنها می تواند به روابط اجتماعی سرمایه داری وابستگی داشته باشد , روابطی که در سطح هستند. در سطح , این روابط , روابطی میان صاحبان کالاهای آزاد و برابر به چشم می آیند. این نوع برخورد به مسئله دولت , ویژگی الزامی آن را مستقل ( بی طرف) نشان می دهد و خصلت طبقاتی دولت " خارج " از آن به نظر می رسد.

سه . الزامی بودن دولت

چگونه می توان خصلت سرمایه دارانه دولت را توضیح داد؟ منظور از لزوم دولت چیست ؟ آیا بازتولید سرمایه وجود دولت را الزامی می کند و یا این که سرمایه خود را بازتولید می کند؟ به نظر هگل وجود دولت به این دلیل الزامی است که نیازهای عمومی را در برابر نیازهای متضاد شخصی نمایندگی می کند. اقتصاد سیاسی , بر خلاف هگل مطرح کرد که نیازی به دولت برای نمایندگی کردن نیازهای عمومی وجود ندارد : یک بنیاد گروهی که بتواند مقدس بودن مالکیت خصوصی را برای دفاع از ثروتمندان در برابر فقرا ضمانت کرده و عملکرد بازار برای هر دو دارنده محتمل کالا را ضمانت کند , کافی است.

مارکس خود را در جبهه اقتصاد سیاسی قرار داد. در کتاب سرمایه , مارکس تحلیل خود را از بازتولید خودگردان در روابط سرمایه ارائه داد. در این تحلیل مارکس نشان می دهد که روابط اجتماعی تولیدی در سرمایه داری توسط عملکردهای بازار - به طرزی متضاد و بحران زا - به اجرا در می آیند.  از یک سو , درجه رشد نیروهای مولده و از سوی دیگر , به سلطه درآمدن افراد به روابط اجتماعی سرمایه داری , شرایط باز تولید مستقل سرمایه بوده اند.

ممکن است که این " به سلطه درآمدن " با برپایی شیوه تولید سرمایه داری , بر مبنای مکانیسم " اقتصادی " شکل بگیرد ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که سرمایه داران تشکیلات گروهی خود را برای کمک به سلطه خود بوجود نیاورند. دولت یک الزام تاریخی است که از بسط مبارزه طبقاتی , برای برپایی سلطه طبقاتی یک گروه بیرون آمده است : دولت بطور منطقی بخاطر الزامات سرمایه بوجود نیامده , بلکه بطور تاریخی از درون مبارزه طبقاتی رشد کرده است.

بسط دولت بعنوان یک ابزار طبقاتی و جدایی نهادی دولت از خواسته های گروه مشخصی از سرمایه داران , یک بسط تاریخی بوده است. نهادهای " خصوصی " به یک خصلت " همگانی " نیاز داشته اند. ولی این بدین معنی نیست که این توسعه اتفاقی بوده است , بلکه توسعه ای بوده که توسط قوانین تاریخی به پیش رانده شده است. این قوانین باید بوسیله تحلیل مارکس از قوانین حاکم بر بسط شیوه تولید سرمایه داری شناخته شوند.

چهار. بازتولید سرمایه و مبارزه طبقاتی

دولت را نمی توان به طور مجزا از سرمایه تحلیل کرد. دولت وضع کننده روابط اجتماعی تولیدی نیست , بلکه یک نهاد تنطیم گر می باشد. تحلیل در باره دولت , به پیش فرض تحلیل از روابطی اجتماعی ای دارد که دولت تنظیم کننده آنهاست. پیش از ارائه تحلیل در باره دولت باید روابط اجتماعی ای را بررسی کرد که دولت تنطیم کننده آن هاست. بررسی دولت سرمایه داری نیاز به بررسی سرمایه و تحلیل از بازتولید روابط تولیدی دارد , علیرغم اینکه دولت خود لحظه ای از روند بازتولید است.

با این که از نظر تاریخی , دولت برای حفاظت از بازتولید روابط اجتماعی در سرمایه داری اهمیت زیادی داشته ولی نقش دولت در بازتولید این روابط الزامی نیست. مارکس روند بازتولید سرمایه در تولید , دستیابی به ارزش اضافه و گردش سرمایه را بطور مجزا از دولت بررسی کرد. مفهوم دولت باید طبق تحلیل های مارکس بسط داده شود. ولی اگر دولت برای بازتولید روابط اجتماعی در سرمایه داری الزامی نیست , این پرسش مطرح می شود که دیگر چه نیازی به تئوری دولت وجود دارد؟ آیا مفهوم دولت می تواند بوسیله تحلیل بدست آید و یا این که دولت توصیف کننده نهاد خاصی است که دارای هماهنگی درونی نبوده وتنها از نظر تاریخی  و تحت شرایط مشخصی  بوجود می آید؟

بااستفاده از مفهوم مبارزه طبقاتی می توان به این پرسش پاسخ داد. اگر مبارزه طبقاتی وجود نمی داشت , اگر طبقه کارگر حاضر می شد به روابط اجتماعی سرمایه داری تن درهد , دولتی  وجود نمی داشت. بسط دولت یک جنبه الزامی از بسط مبارزه طبقاتی است و باید بعنوان یک شکل الزامی از آن دیده شود. مبارزه طبقاتی کانالی است که بوسیله آن تحلیل از بازتولید سرمایه داری و دولت به هم ارتباط می یابند. در نتیجه , اندیشه در باره مسئله دولت ,اندیشه در باره مسئله مبارزه طبقاتی و بطور مشخص شکل های مختلف مبارزه طبقاتی و رابطه میان این شکل های گوناگون است. نقطه آغاز بررسی مبارزه طبقاتی , تحلیل مارکس از تضادهای درونی در بازتولید شیوه تولید سرمایه داری می باشد , چرا که مبارزه طبقاتی بر مبنای این تضادها شکل می گیرند.

در برابر خوانش های متداول ساختاری از مارکس , که به نظرهای ساختاری در باره دولت منتهی می شوند , باید گفت که تولید سرمایه داری یک ساختار با پایه ای مشخص نیست. تولید سرمایه داری یک روند است که بازتولید آن به باز تولید پایه های ( اساس ) سرمایه داری بستگی دارد. بازتولید سرمایه داری روندی متضاد است که شامل به کنار گذاشتن پایه و اساس سرمایه بطور متوالی است. به همین دلیل است که بازتولید سرمایه داری بطور الزامی به مبارزه طبقاتی منتهی می شود. سرمایه برای بازتولید خود طبقه کارگر را نیز بازتولید می کند. ولی سرمایه طبقه کارگر را نه بعنوان خدمتگذار بی اعتنای خود بلکه بعنوان مانعی در برابر بازتولید خود بوجود می آورد. این تضاد بنیادی شیوه تولید سرمایه داری است که قانون سرمایه داری را در طول تاریخ رقم زده است. برای شناخت دقیق تر این رابطه , به لحظه های روند بازتولید سرمایه , میان تضادها و مبارزه طبقاتی تمرکز بیشتری خواهیم کرد.

رابطه طبقاتی میان کار و سرمایه تنها در تولید و بازتولید ارزش اضافه شکل می گیرد. اگر از مدار سرمایه آغاز کنیم , در مبادله پول برای نیروی کار , میان صاحب سرمایه و کارگر آزاد رابطه ای می یابیم. کارگر آزاد به معنی آزاد از در اختیار داشتن ابزار تولید , اجبار و وسایل گذران زندگی است. پیش فرض این رابطه , جدایی کارگر از ابزار تولید و گذران زندگی است. ولی این جدایی یک پیش فرض خارجی است: هنوز مشخص نیست که  این پیش فرض بوسیله دولت ضمانت شده و از نظر قانونی قابل اجرا خواهد بود. تا اینجا هر دو سمت مبادله دارندگان کالایی آزاد و برابر هستند. ولی به هنگام مبادله , پایه های این رابطه به سرعت به کنار گذاشته می شوند : کارگر ابزار گذران زندگی را دریافت و به ابزار تولید دست می یابد. در زمان تولید , خصلت عمده این رابطه طبقاتی دیگر بی بهره بودن کارگر از ابزار تولید نیست. در زمان تولید , کارگر دیگر آزاد نیست چرا که بازتولید سرمایه بستگی به کنترل سرمایه دار به روند تولید و فشار آوردن به کارگر برای انجام کار بیشتر از زمان الزامی کار دارد. میان روابط تولیدی ( به سلطه درآمدن کار به سرمایه) با نیروهای مولد تضاد ایجاد می شود. این تضاد بوسیله مبارزه برای کنترل روند تولید ظاهر می شود. با این که سرمایه دار می تواند از " حق مالکیت " خود - حق استخدام و اخراج - بعنوان وسیله ای برای مقابله با کارگران منفرد استفاده کند , ولی روش های معتدل دیگری برای مهار کردن کارگران در اختیار او هستند. چنین روش هایی شامل : تنظیم روند کار در شیوه تولید , ایجاد شکاف میان کار ذهنی و کار بدنی , ایجاد شکاف های قومی , فرهنگی و غیره در میان کارگران است. لایه فنی و مدیران نقش ویژه ای برای سرمایه داری پیدا می کنند.

زمانی که تولید به پایان می رسد , کارگر بار دیگر آزاد است ولی وسایل گذران زندگی خود را مصرف کرده و چاره ای ندارد جز این که بار دیگر نیروی کار خود را به فروش برساند. در نتیجه : " پیش فرض خارجی مدار سرمایه تبدیل به نتیجه آن شده است." از سوی دیگر , سرمایه دار باید " حق " خود را از خرید نیروی کار آزاد و ابزار تولید بگیرد. برای این که این مدار بتواند خود را بازتولید کند , سرمایه دار باید تمام کالاهای تولید شده را پذیرفته و سرمایه خود را با فروش کالاها به دیگر سرمایه داران و یا کارگران سامان بخشد.

پرسشی که در اینجا مطرح می شود این است : اساس این رابطه طبقاتی میان سرمایه و کار چیست ؟ آیا بازتولید سرمایه نیاز به نوعی نهاد برای ضمانت چنین اساسی دارد؟ در بالا نظر دادم که چنین نیازی وجود ندارد و روابط اجتماعی در سرمایه داری نیازی به پیش فرض دولت برای قانون گذاری و یا ضمانت این روابط ندارند. ولی , در عین حال دیدیم که مدار سرمایه دارای پیش شرط های مشخصی است. مدار سرمایه به پیش فرض جدایی کارگر از ابزار تولید و گذران زندگی نیاز دارد که زمینه های مادی برای پذیرش سلطه سرمایه را فراهم کند. جدایی کارگر از ابزار تولید و گذران زندگی یک عامل " خارجی " نیست ( به جز در مورد " انباشت بدوی " در تجزیه جامعه فئودالی). این جدائی , رابطه ای است که باید دائمأ بازتولید شود.

در عرصه مبادله کارگر بعنوان فردی آزاد بنظر می رسد که از ابزار تولید و گذران زندگی جدا شده است. ولی در عرصه تولید کارگر بعنوان یک نیروی گروهی بنظر می رسد که توسط ابزار تولید متحد شده و امکان گذران زندگی دارد. این پایه مادی قدرت کارگران علیه سرمایه است. بازتولید سرمایه به چند عامل بستگی دارد :

 الف -  به توانایی سرمایه داران برای مطیع نگهداشتن کارگران در عرصه تولید.

 ب - به توانایی سرمایه داران برای محدود کردن قدرت کارگران برای متشکل شدن بعنوان تولیدکننده .

پ - به توانایی سرمایه داران برای ایجاد تفرقه و شکاف در صفوف طبقه کارگر.

این ادعا که سرمایه مأموری الزامی برای ایجاد هماهنگی و جهت دادن به تولید است تنها بر این مبناست که سرمایه با جداساختن دائمی کارگران از ابزار تولید و گذران زندگی می تواند خود را باز تولید کند. در نتیجه , به سلطه در آمدن طبقه کارگر بوسیله پیش فرض خارجی جدائی کارگران از ابزار تولید و گذران زندگی تعیین نمی شود. به سلطه درآمدن کارگران - به طور بنیادی - نیاز به توانایی سرمایه برای استفاده از ابزار مادی , ایدئولوژیک  و سیاسی خود برای برپا نگه داشتن قدرت خود بر طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی دارد: طبقه کارگر باید در بازتولید خود مجبور شود زنجیرهای اسارت خود به سرمایه را بازتولید کند.

همان طور که دیده شد  بازتولید سرمایه روندی پرتضاد است و پایه های این روند دائمأ به کنار زده شده و باید دائمأ از نو بوجود آیند. موانعی که سرمایه برای بازتولید خود ایجاد می کند تنها می توانند بوسیله مبارزه طبقاتی شکسته شوند. در طول این مبارزه هیچ دلیلی وجود ندارد که سرمایه تنها به قدرت مادی خود تکیه کند. برای چیره شدن به موانع بازتولید , سرمایه داران از هر سلاحی استفاده کرده و یکی از این سلاح ها استفاده از قدرت دولت است. بازتولید سرمایه هیچ گاه نمی تواند بر این موانع پیروز شود , تنها می تواند آنها را به گوشه ای براند. در نتیجه , دولت نهادی نیست که بتواند تضادهای سرمایه را حل کند بلکه شکلی است که سرمایه به کمک آن تلاش می کند  مبارزه طبقاتی را به گوشه ای براند.

پنج. بازتولید سرمایه , مبارزه طبقاتی و دولت

دولت , چه از نظر تاریخی و چه از نظر منطقی توسط سرمایه بوجود نیامده است. دولت با بسط تضادهای تولید کالایی در جامعه فئودالی شکل گرفت. در دوران این انتقال , انقلابی در شیوه تولید و شکل دولتی مربوط به آن شکل گرفت. در این دوران سرمایه داران سعی کردند تسلط خود را بر جامعه مدنی با به سلطه درآوردن دولت برای بازتولید طبقه خود حفظ کنند. این تسلط حتی در دوران انتقالی نیز بطور مستقیم  نبود. برای پیروزی بر طبقه فئودال حاکم , سرمایه باید خود را بعنوان نماینده کل جامعه معرفی می کرد. از همان آغاز به سلطه درآوردن دولت با روش پنهانی " استقلال دولت " انجام گرفت.

از همان آغاز سرمایه هم به مقابله با طبقه کارگر و هم به مقابله با دولت بعنوان شیوه کهنه تولید پرداخت. در بسط سرمایه داری دولت به تسلط سرمایه در آمد و برای مطیع کردن طبقه کارگر به کمک سرمایه شتافت. دولت نهادی  جدا از مبارزه طبقاتی میان کار و سرمایه نیست . دولت لحظه ای از بازتولید سرمایه و در نتیجه بخشی جدایی ناپذیر از مبارزه طبقاتی است. سرمایه و طبقه کارگر در شکل دولت به مقابله با یکدیگر نمی روند. شکل دولتی مبارزه طبقاتی یک لحظه از این مبارزه طبقاتی است که با دیگر لحظات مبارزه طبقاتی همراه می باشد. در نتیجه , مبارزه طبقاتی بطور مستقیم در شکل دولتی آن ظاهر نمی شود. پرسش مهم این است که چگونه می توان این مبارزه سیاسی - این لحظه - را تعریف کرد.

طبقه سرمایه دار بطور مستقیم تلاش می کند خواسته های طبقاتی خود را به دولت تحمیل کند. در زمان بحران دخالت های مستقیم سیاسی می توانند برای بازسازی سلطه سیاسی اهمیت زیادی داشته باشند. برخی از مارکسیست ها به این مسئله اهمیت نمی دهند. باید توجه داشت که بسط دولت سرمایه داری نتیجه منطق سرمایه نبوده بلکه نتیجه آزمون و خطا های بخشی از مأمورین طبقه سرمایه دار , نتیجه مبارزه در درون طبقه سرمایه دار و نتیجه مبارزه طبقاتی بوده است. پشت خواسته های طبقه سرمایه دار  رابطه ای بنیادی تر نهفته است.

در جامعه سرمایه داری تولید ارزش مصرف تنها برای تولید ارزش اضافه انجام می گیرد. در جامعه سرمایه داری دولت تنها می تواند در هدایت بازتولید مادی جامعه بوسیله ایجاد تغییرات برای بازتولید ارزش اضافه دخالت کند. این روشی بنیادی برای میانجی گری میان سرمایه و دولت است. سرمایه برای بازتولید روابط اجتماعی خود به دولت نیاز دارد. ولی در عین حال بازتولید سرمایه خود به مانعی در برابر بازتولید دولت تبدیل می شود. دولت لحظه ای از مبارزه طبقاتی و بازتولید سرمایه است و شکل ها  و محدودیت های دولت مشمول این مبارزه می باشد.

با جهانی شدن سرمایه دخالت های دولت در روابط اجتماعی سرمایه داری محدودتر شده اند. ولی دولت هنوز می تواند در این محدوده دخالت کرده و ایجاد بحران کند. " کانال ارتباط " میان سرمایه و دولت الزامأ ضمانت کننده دخالت دولت به نفع سرمایه نیست. در نتیجه دولت به سادگی ابزار سرمایه نیست , بلکه میدان مبارزه طبقاتی است. ولی اگر مبارزه طبقاتی سیاسی از محدوده بازتولید سرمایه خارج شود به سقوط شیوه تولید سرمایه داری فرا روئیده و تولید مادی جامعه به سقوط کشیده خواهد شد.

انقلاب بورژوازی به نام سرمایه انجام نگرفت. انقلاب بورژوازی کمابیش انقلابی مردمی - دمکراتیک بود و سرمایه داران نقش عمده ای در آن نداشتند. این انقلاب مقاومت عمومی کالا داران خرد علیه استبداد فئودالیسم بود. شکل استثمار سرمایه داری به نام آزادی های فردی , آزادی مالکیت و برابری قانونی برای همه در این انقلاب واضح  نبود. طبقه سرمایه دار همیشه یک اقلیت بوده و به سختی می توان توقع داشت که این طبقه بتواند قدرت دولتی را به نام خود تصاحب کرده و یا این که حکومت این طبقه بر مبنای ایدئولوژی مه آلود " آزادی و برابری " با ثبات باشد. کلید سلطه سیاسی طبقه سرمایه دار در توانایی این طبقه برای عرضه خواسته های خود بعنوان خواسته های " جامعه " و " ملت " بوده است. این " توانایی  " یک تخیل ایدئولوژیک نبوده بلکه بخاطر برتری سرمایه داران در روابط تولیدی و مادی نسبت به دولت است. بازتولید مادی دولت و جامعه به بازتولید شیوه تولید سرمایه داری بستگی دارد.

در مبارزه با طبقه حاکم فئودال , با توجه به خصلت پیشرفته شیوه تولید سرمایه داری در بسط نیروهای مولد , طبقه سرمایه دار توانست خواسته های خود را همان خواسته های جامعه نشان دهد. پس از پیروزی سیاسی خواسته های طبقه سرمایه دار نه تنها بطور مستقیم توسط  " کارشناسان مالی " , " مدیران " و " کارشناسان فنی " این طبقه مطرح , بلکه نمایندگان سیاسی این طبقه سیاست هایی را طرح ریزی کرده اند که ضمانت کننده بازتولید سرمایه داری بوده اند. هم زمان خواسته های طبقه سرمایه دار بعنوان خواسته های " ملی " در بازتولید مادی جامعه و دولت مطرح شده اند. در نتیجه , همان طور که سرمایه تنها ابزاری فنی برای تولید به نظر می رسد , دولت نیز بی طرف و مستقل به چشم می آید.

رابطه میان بازتولید مادی و بازتولید اجتماعی سرمایه الزامأ رابطه ای متناقض است. این تناقض اساس مبارزه طبقاتی است و دارای کیفیت های گوناگون است. این کیفیت ها به موانعی که سرمایه برای خود ایجاد می کند مربوط بوده و تعریف کننده شکل های مختلف مبارزه طبقاتی هستند. بعنوان مثال با به سلطه درآمدن طبقه کارگر به طبقه سرمایه دار می توان به تضادهای زیر اشاره کرد :

الف - تضاد در نقش فعال طبقه کارگر در تولید

ب - تضاد میان نیروی کار بعنوان یک کالا با نیازطبقه کارگر برای تغییر شرایط بازتولید نیروی کار

پ - تضاد در دستیابی شخصی به فرآورده ها با اجتماعی شدن تولید

ت - تضاد در امیال انسانی کارگر با اسارت کارگر به نیروی کار خود بعنوان کالا

این تضادها حقایق مشخص مبارزه طبقاتی را شکل می دهند. بازتولید سرمایه هیچ گاه نمی تواند بر تضادهای بنیادی پیروز شود و تنها می تواند  آنها را به گوشه ای براند. این شامل شکل های سیاسی مبارزه طبقاتی نیز می باشد.

از آنجا که نیازهای سرمایه متضاد هستند , سرمایه برای نیازهای " مبهم " خود فشار وارد می کند. در این زمینه می توان به تضادهای زیر اشاره کرد :

الف - تضاد در  نیاز برای کاهش ارزش نیروی کار با نیاز برای بازتولید نیروی کار

ب - تضاد در  نیاز برای آموزش طبقه کارگر با نیاز برای کنترل ارزش اضافه

پ - تضاد در نیاز برای در هم شکستن تمام روابط اجتماعی غیر سرمایه داری با نیاز برای ثبات خانواده بعنوان واحد بازتولید نیروی کار

ت - تضاد در  معرفی قوانین اداری با نیاز برای تنظیم کردن بازار

به اختصار:  در نیاز به تضمین بازتولید مادی جامعه با نیاز به تضمین بازتولید اجتماعی جامعه تضاد ایجاد می شود. میان سرمایه های مختلف و گروه های مختلف سرمایه تضاد بوجود آمده  و نه تنها بصورت رقابت اقتصادی نمایان شده بلکه بصورت تضادهای سیاسی بروز می کنند.

در هر یک از این نقاط , خواسته های سرمایه با خواسته های طبقه کارگر وارد تضاد می شوند. بنابراین دولت تنها شکلی از سرمایه نبوده بلکه شکلی از مبارزه طبقاتی است. با این که دولت یک میدان مبارزه است ولی شکلی است که بوسیله آن سلطه سرمایه بر طبقه کارگر ممکن می شود. انقلاب سیاسی نمی تواند تضادهای سرمایه را حل کند. تنها بوسیله یک انقلاب اجتماعی است که طبقه کارگر می تواند  روابط اجتماعی تولیدی را تغییر دهد.

طبقه کارگر و دولت

خصلت طبقاتی دولت سرمایه داری , زیر سلطه سیاسی و مادی بودن آن به سرمایه است. طبقه کارگر همیشه زیر نفوذ سیاسی دولت قرار داشته است. قدرت قضایی دولت در جهت استفاده طبقه سرمایه دار از طبقه کارگر بدون رعایت حق برابری است و همزمان طبقه کارگر را از استفاده از قدرت جمعی خود برای دستیابی به حقوق خود منع می کند. قوانین اداری بازتولید مادی در جامعه سرمایه داری از راه بازتولید استثمار طبقه کارگر انجام می پذیرند. در نتیجه , طبقه کارگر نه تنها در تولید و برای دستیابی به ارزش اضافه به مقابله با سرمایه می رود , بلکه بطور غیر مستقیم به مبارزه علیه قدرت دولتی می رود.

شکل های مقاومت طبقه کارگر در برابر قدرت دولتی گوناگون بوده اند. گرایش تاریخی شیوه تولید سرمایه داری به سمت شرکت دادن طبقه کارگر در سیستم سیاسی انتخاباتی بوده است. وارد شدن کارگران در انتخابات سیاسی می تواند مقاومت مستقیم طبقه کارگر در برابر قدرت دولت را تغییر دهد. برای سرمایه این سیاستی ناگهانی نبوده و از درون مبارزه طبقاتی بیرون آمده است. سرمایه با مواجه شدن با قدرت جمعی طبقه کارگر به تدریج  به بخش های وسیع تری از طبقه کارگر اجازه ورود به نظام سیاسی را داده است. ورود طبقه کارگر به درون دستگاه دولتی تغییراتی را در مبارزه طبقاتی بوجود آورده است.

در چارچوب مبارزه پارلمانی قدرت جمعی طبقه کارگر به صورت خواسته های فردی بروز کرده و خواسته های طبقه کارگر به قدرت گروهی تبدیل نمی شوند. در این چارچوب خواسته های کارگران به شکل فشار به دولت از راه شکل بیگانه شده پارلمانی بروز می کنند , به این دلیل که دولت تنها بوسیله وابستگی مادی به سرمایه است که می تواند زندگی کارگران را بهبود بخشد. دولت با در اختیار سرمایه گذاشتن کارگران , با افزایش نرخ بهره کشی و با اجازه ترقی کردن بخشی از کارگران به هزینه بخشی دیگر است که می تواند " سطح زندگی " کارگران را افزایش دهد. انتخابات پارلمانی در خدمت منفرد کردن کارگران از طبقه خود است. در بازار کار کارگران با یکدیگر به رقابت می پردازند. در روند تولید نیزبخاطر وجود ساختار پلکانی , کارگران رقیب یکدیگر می شوند. شکاف در درون طبقه کارگر بوسیله کارگرانی که از سرمایه داران بخش خود حمایت می کنند افزایش می یابد. سیستم پارلمانی به ایجاد شکاف در درون صفوف طبقه کارگر کمک می کند. سیستم پارلمانی با این که شرایط مادی برای بخشی از طبقه کارگر را بهبود می بخشد , فاصله زیادی با قدرت جمعی طبقه کارگر دارد. مجلس وسیله ای برای ایجاد شکاف , بی تحرک شدن و بی اعتنا شدن طبقه کارگر می شود.

پیدایش پارلمان به این معنی نبوده که طبقه کارگر علیه قدرت سرمایه داری مقاومت نکرده است. سیاست های پارلمانی با مبارزه طبقاتی یکسان نیستند. طبقه کارگر هم چنین , شکاف های بزرگ در زمینه مسائل اقتصادی را به سندیکاها و شکاف های بزرگ در زمینه مسائل سیاسی را به احزاب سیاسی واگذار نکرده است. طبقه کارگر همیشه با اعتصاب , فشار برای " حق " مدیریت , مقاومت علیه سیاست های دولت در باره کارگران بیکار , زنان , جوانان , کرایه خانه ها و غیره به مقاومت علیه بازوی واپسگرای دولت پرداخته است. در مقابله با نارسایی های شکل پارلمانی , دولت نقش سیاسی بیشتری را در برابر تشکیلات گروهی طبقه کارگر به عهده گرفته است.

نتیجه گیری : دولت سرمایه داری , مبارزه طبقاتی و سوسیالیسم

  مبارزه سیاسی یک " لحظه " از مبارزه طبقاتی است و نمی تواند به تنهایی و بدون در نظرگرفتن دیگر  " لحظات " مبارزه بررسی شود. بحث های دقیق تر نیاز به بررسی تاریخی ( ونه بررسی تئوریک ) کانال هایی که سلطه سرمایه  بر دولت را هموار می کنند , دارند. مبارزه طبقاتی همان قدر که به محتوای سیاست مربوط است به شکل آن نیز مربوط می باشد. دولت نمی تواند از دیگر لحظات مبارزه طبقاتی جدا شود. تمامی این لحظات بر یکدیگر اثر گذاشته  و رابطه میان آن ها در حین مبارزه طبقاتی تعیین می شود. این محتوایی است که بوسیله آن می توانیم " راست جدید " را بررسی کنیم. از اواخر سده نوزدهم میلادی گرایش به سمت اصلاحات لیبرالی بوده که پاسخی برای تهدیدهای تشکیلات مستقل کارگری باشند. این اصلاحات شامل اصلاحات اجتماعی , سیاسی , تکیه بر قوانین دولتی و اجازه دخالت طبقه کارگر در امور سیاسی بوده اند.

مشخصه " راست جدید " در این است که سعی می کند این موازنه در مبارزه طبقاتی را به سمت دیگر بچرخاند , جای قوانین دولتی را با قوانین کالایی عوض و طبقه کارگر را از دستاوردهای خود محروم کند. این استراتژی بازگشت به سیاست های سده نوزدهم میلادی و یا ایجاد " فاشیسم با چهره ای انسانی تر " از دهه سی میلادی نیست. این سیاست ریشه عمیقی در سیاست های ایجاد تفرقه , خانه نشین کردن و تضعیف روحیه جنبش طبقه کارگر دارد که نتیجه دهه ها پناه گرفتن زیر بال دولت پدری بوده است. کارگران تعداد بسیار کمی از سیاستمداران و رهبران سندیکا را بعنوان رهبران خود در نظر می گیرند. بخش های وسیعی از طبقه کارگر مانند اقلیت ها , زنان , جوانان و بازنشستگان حاضرنیستنند خود را عضو طبقه کارگر در نظر بگیرند. جهان سرمایه داری با راکد کردن جنبش طبقه کارگر و با فریب کارگران برای اعتماد به سیاستمداران , طبقه کارگر را متفرق ساخته و توانسته است به موفقیت نسبی برسد.

نیاز برای متشکل ساختن مقاومت در برابر دولت های واپسگرا , بسیاری از چپ ها را به این باور رسانده است که باید یک نظام نوین پارلمانی بوجود آورد, احزاب طبقه کارگر را دموکراتیزه کرد و برای پیروزی در انتخابات پایگاه اجتماعی خود را بزرگتر کرد. ولی بسیاری معتقدند که سوسیالیسم به معنی کمیت و توزیع ثروت نیست بلکه سوسیالیسم به معنی برپایی جامعه ای دیگر است. سوسیالیسم به معنی ایجاد تغییرات در روابط اجتماعی است , به معنی جایگزین کردن شکل های بیگانه شده قوانین سیاسی و اقتصادی توسط شکل های نوین تشکیلات مستقل و دموکراتیک است. تنها بوسیله این شکل هاست که دولت و سرمایه می توانند بطور مؤثر کنترل شوند. در نتیجه , پاسخ سوسیالیستی به ظهور " راست جدید " نمی تواند به دولت و امکانات رفاهی محدود شوند. پاسخ سوسیالیستی برپاکردن و بازسازی تشکیلات گروهی است. این تنها به معنی تشکیلاتی مانند سندیکاهای کارگری که کارگران را در محیط کار متشکل می کنند نیست بلکه به معنی برپایی و بازسازی تشکیلات مستأجرین , جوانان , مهاجرین , زنان و غیره است. همانطور که تجربه کشورهای سوسیالیستی نشان داد , سوسیالیسم تنها بوسیله تشکیلات خودگردان طبقه کارگر برپا می شود.

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: