نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

2015-05-15

نویدنو  25/02/1394 

 

 

 

 

پول , دولت و همبود خیالی

سایمون کلارک - برگردان و خلاصه - امیر حسینی

در دهه های گذشته جنبش های اجتماعی ای بوجود آمده اند که خود را نه جنبش هایی  طبقاتی بلکه  فرهنگی (  مذهبی , ملی , زبانی , شیوه زندگی ) تعریف می کنند. بسیاری از سوسیالیست ها این بحث را مطرح کرده اند که مفهوم طبقه قدیمی شده , سوسیالیست ها باید خود را با این شکل های نوین جنبش های مردمی وفق داده و گرایش های مترقی این حرکت ها را برای مقابله با راست گراها تقویت کنند. چنین بحث هایی با نقد شکل سیاسی احزاب سوسیالیست همراه بوده که می گوید حزب باید پایه طبقاتی خود را کنار گذاشته و شکل لیبرال دمکرات و برای همه به خود بگیرد.

این شکل های فرهنگی , تجربه سرکوب و استثمار سرمایه داری را برای توده ها قابل فهم تر می کنند. با اینکه بسیار مهم است که سوسیالیست ها از این شکل های فرهنگی دوری نجویند ولی من می خواهم این بحث را  مطرح کنم که اگر سوسیالیست ها می خواهند از خطر منهدم کننده فرصت طلبی سیاسی بدور بمانند باید مبنای واقعی و شکل های مرموز چنین جنبش هایی را دقیقأ تحلیل کنند. در اینجا چند نکته پراهمیت ساده - که بهیچ وجه تازه نیستند - را مطرح می کنم.

نخست اینکه این پدیده بهیچ وجه " نوین " نیست. در حقیقت , بسیج نیروهای اجتماعی بر مبنای آگاهی طبقاتی در طول تاریخ بسیار نادر بوده است. اگر این طور نبود که سرمایه داری سال ها پیش سرنگون شده بود و این همان مشکلی است که مارکس با آن روبرو بود. مارکس تلاش کرد که یک تحلیل علمی سوسیالیستی را پایه ریزی کند که بوسیله آن شکل های اسرارآمیزی که سرکوب و استثمار در سرمایه داری خود را نمایان می کنند , شناسایی شوند. منبع این تحلیل در روبرو شدن مارکس با نقد فوئرباخ از آگاهی مذهبی بود. در ایدئولوژی آلمانی , سرمایه و نقد برنامه گتا مارکس تلاش کرد که نقدی از شکل های اسرار آمیز آگاهی عمومی را ارائه دهد.

تفاوت نقد مارکس با نقد فوئرباخ در این بود که تئوری بیگانگی مارکس  فلسفی و روانشناسی نبود بلکه بر تاریخ تکیه داشت. ایدئولوژی ها کاملأ ساختگی نبوده و تنها بازتابی از ایده های مشخص نیستند , بلکه نشان دهنده شکل های بیگانه شده روابط اجتماعی ای هستند که در طول تاریخ شکل گرفته اند. در جامعه سرمایه داری بیگانگی به بالاترین شکل خود می رسد. روابط از پیش موجود شخصی و محلی به خاطر نقش پول از میان رفته و روابط اجتماعی میان انسان ها بر پایه شکل اجتماعی بیگانه شده پول و قانون شکل می گیرند. از هم پاشیدگی جامعه نشان می دهد که انسان موجودیتی دوگانه دارد. از یک سو , او فردی شخصی است. از سوی دیگر , وجود اجتماعی او به شکل بیگانه شده مالکیت در آمده است. به خاطر این مالکیت , انسان به عنوان عضوی از جامعه مدنی در نظر گرفته می شود. در نتیجه , خصلت رابطه اجتماعی انسان ها در رابطه آنها با قدرت اجتماعی پول و قدرت سیاسی دولت , یک نیروی خارجی  به نظر می رسد.

فرد به این بیگانگی تن در نداده و تلاش می کند انسانیت خود را از نظر ایدئولوژیک و سیاسی بازسازی کند. این تلاش فرد را به سمت شکل های بیگانه شده مذهبی و سیاسی می راند.عدم وجود یک همبود واقعی با ساختن همبودهای ذهنی معنوی و سیاسی رفع شده و مبارزه برای بازپس گرفتن انسانیت فرد به مبارزه برای بدست گرفتن حقوق سیاسی و دستیابی به قدرت دولتی به نظر می رسد. با این که این طور به نظر می رسد که دولت نماینده همبود است , و از این جهت فراتر از جوامع پیش از سرمایه داری است , با این حال دولت همبودی خیالی  است : نیروی اجتماعی انسان در شکل بیگانه شده قدرت سیاسی دولت نمایان می شود.

نقد قدرت بیگانه شده دولت تعریف کننده محدودیت مبارزه سیاسی است. شهروندان می توانند در روند دمکراتیک شرکت جویند , ولی مشارکت شهروندان در این روند کمکی به چیره شدن به شکل بیگانه شده دولت نمی کند. مبارزه برای پس گرفتن موجودیت انسانی به مبارزه برای تسخیر شکل بیگانه شده دولت تبدیل می شود. مبارزه برای انسانی کردن جامعه , مبارزه ای برای غلبه بر شکل های بیگانه شده معنوی و سیاسی است که شکل های نوین سازماندهی اجتماعی و آگاهی اجتماعی را بوجود می آورد. بوسیله این شکل های نوین انسان می تواند نیروی اجتماعی خود را به کنترل آگاهانه خود در آورد.

با این که بسط سرمایه داری شکل های کهنه همبود را از بین می برد ولی شکل های جدیدی از همبود را بوجود می آورد که نوع  جدیدی از مبارزه می توانند بر مبنای آنها بوجود آید. روش های نوین تولید اجتماعی می تواند طبقه کارگر را به هم نزدیک تر کرده و باعث حذف دسته بندی های موجود در طبقه کارگر شوند. سازمان های طبقه کارگر می توانند شکل های نوین همبود را بوجود آورند. با مبارزه برای باز پس گرفتن نیروی کار جمعی و کنترل کردن تولید , سازمان های طبقه کارگر می توانند تولید اجتماعی را به کنترل جامعه درآورند. تنها تشکیلات طبقه کارگر است که می تواند زمینه را برای چیره گی بر بیگانگی اجتماعی انسان و در نتیجه شکل های بیگانه شده مذهبی و سیاسی فراهم سازد. انسان تنها این گونه می تواند قدرت اجتماعی خود را باز پس گیرد. ولی این بدین معنی نیست که سازمان های جمعی طبقه کارگر به تنهایی قادر خواهند بود به چنددستگی درونی و تضادهای اجتماعی چیره شوند. بلکه به این معنی است که تنها این گونه می توان چنددستگی ها را به چالش کشید و آنها را بصورت دمکراتیک حل کرد.

مارکس توجه زیادی به محتوای اعتقادات مذهبی و سیاسی نداشت و نقد او متوجه شکل های بیگانه شده این اعتقادات بود. بخاطر وجود نداشتن یک همبود واقعی , نیازهای معنوی انسان تنها بوسیله چنین اشکال بیگانه شده ای قابل درک می شوند. مبارزه برای بالا بردن آگاهی مذهبی و سیاسی , مبارزه ای برای آزاد کردن محتوای انسانی این آگاهی ها از محدودیت های اسرارآمیزشان است. مبارزه مذهبی برای اصلاحات مذهبی و مبارزه سیاسی برای انقلاب دمکراتیک مراحل الزامی برای تحقق یافتن امیال انسانی هستند. ولی تنها مبارزه سازمان یافته طبقه کارگر است که زمینه را برای تحقق یافتن چنین امیالی فراهم می کند. وظیفه سوسیالیسم بیرون کشیدن هسته منطقی از درون شکل های اسرارآمیز و هدایت مبارزه منطقی انسان است. این نه تنها مبنای نقد مارکس از فلسفه هگل , بلکه مهمتر از آن مبنای نقدی بود که به نگارش ایدئولوژی آلمانی منتهی شد.

مارکس انتظار داشت که با  تکامل اعتقادات مذهبی , جدایی مذهب از دولت , تکامل اعتقادات سیاسی و اجتماعی با جدایی دولت از جامعه مدنی , و سپس پیشرفت طبقه کارگر متشکل , قدرت اجتماعی و سیاسی بیگانه شده سرمایه به چالش کشیده شود. در این انتظار , او به قدرت و لجاجت اعتقادات مذهبی و سیاسی توجه چندانی نکرد. در عین حال او نسبت به  توانایی طبقه کارگر برای ساختن شکل های نوین سازمان های جمعی خود کم توجه کرد. گسترش آگاهی اجتماعی طبقه کارگر اکثرأ به شکل های مذهبی و سیاسی بوده است. شکاف های بزرگی در جنبش های فرهنگی و ملی طبقه کارگر وجود دارد. در حقیقت , شکل های خیالی همبود  برای اعضای آن , نسبت به همبود طبقاتی که قرار است جای آنها را بگیرد , حقیقی تر بنظر می رسد. آیا این بدین معنی است که مارکس اهمیت کمتری برای اعتقادات معنوی نسبت به حقایق مادی طبقاتی داده است ؟ با توجه به نزول همبستگی طبقاتی نسبت به همبستگی های مذهبی , فرهنگی و ملی این طور به نظر می رسد.

پیش از بررسی این مسئله باید روشن کرد که مارکس چه بحثی را مطرح نکرد. مارکس چنین بحثی را مطرح نکرد که ارجحیت داشتن آگاهی طبقاتی و سازماندهی طبقاتی به معنی ارجحیت داشتن نیاز های مادی نسبت به  نیازهای معنوی است. ولی مارکس مطرح کرد که نیازها و آرزوهای انسان - هم مادی و هم معنوی - تنها می توانند بوسیله اجتماعی شدن کار و سازمان یافتن جمعی طبقه کارگر تحقق یابند. مسئله در اینجا مادی گرایی مارکس نیست - که هیچ تشابهی با اقتصادگرایی ندارد - بلکه بحث مارکس این است که طبقه کارگر متشکل می تواند زمینه تاریخی برای تحقق یافتن آرزوهای مادی و معنوی انسان را فراهم کند.

عدم توانایی جنبش سوسیالیستی برای فراهم کردن چارچوبی که بوسیله آن مردم بتوانند آرزوها و خواسته های خود را ترسیم کنند , نتیجه شکست های جنبش سوسیالیستی است که باعث فاصله گرفتن جنبش از طبقه کارگر شده است. جنبش سوسیالیستی مبدل به نوع دیگری از " همبود خیالی " شده است. احزاب سوسیالیست و کمونیست ریشه های خود را در سازمان های طبقه کارگر ضعیف کرده اند.  به جای تلاش برای ساختن نوع نوین جامعه ای که در آن " انسان " بتواند قدرت خود را به عنوان یک نیروی اجتماعی متشکل نموده , این قدرت را تشخیص دهد, و در نتیجه قدرت اجتماعی خود را از قدرت سیاسی جدا نبیند , احزاب سوسیالیست و کمونیست خود را منزوی کرده اند. این احزاب خود را حول تسخیر قدرت دولتی شکل داده اند. جنبش سوسیالیستی بخاطر " همبود خیالی دولت " ریشه های خود را از همبود واقعی جدا کرده است. جای تعجب نیست که مردم به سمت منابع فرهنگی و سیاسی دیگر گرایش پیدا کرده اند.

نتایج این بحث ساده ولی به اجرا درآوردن آنها بسیار مشکل است. پاسخ سوسیالیست ها به جنبش های جدید اجتماعی , به جنبش های طغیان گر بنیادگرای مذهبی و ناسیونالیسم باز زاده شده باید بسیار انتقادی باشد. این انتقاد باید از یک سو , موثق بودن این جنبش ها گذشته از مه آلود بودن نحوه بروز آنها را در نظر داشته باشد. از سوی دیگر , جنبش سوسیالیستی باید امکان مطرح شدن خواسته ها  و آرمان ها را فراهم کند.  تضادها و درگیری های حقیقی باید توسط جنبش سوسیالیستی شناسایی شده و بطور دمکراتیک حل شوند. مسئله مرکزی , مسئله دمکراسی و مهمتر از آن دمکراسی درونی جنبش سوسیالیستی است. ولی مسئله , دمکراسی سوسیالیستی و نه دمکراسی رسمی است. مسئله حل تضادهاست و نه سرکوب اقلیت به نام اکثریت. وظیفه , ساختن شکل های دمکراتیک مناسب , تشکل ها و بسیج جمعی طبقه کارگر است.

مدت هاست که این وظایف به تعویق افتاده اند. آیا جنبش سوسیالیستی این وظایف را به کنار گذاشته , خود را بعنوان یک نیروی سیاسی منزوی کرده و تبدیل به احزاب لیبرال دمکرات در برابر پول و قدرت دولتی ( شکل بیگانه قدرت اجتماعی ) می شود ؟ و یا این که جنبش سوسیالیستی برای نوسازی خود تلاش کرده و با بوجود آوردن شکل های جدید تشکیلاتی چارچوبی را برای شرکت در روند دمکراتیک واقعی بنیان می گذارد و به شعارهای خود جنبه واقعیت می بخشد؟

 همبود = جامعه , کامیونیتی

 آثار دیگری از کلارک :

بحران سوسیالیسم یا بحران دولت ؟

پول , بازار و دولت

مارکس و بازار

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: