نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 

2014-07-18

نویدنو  26/04/1393 

 

 

به یاد رفیق شهلا فرجاد آزاد

 

با فرا رسیدن اولین سال نبود شهلا دوستان ورفقای او مجلس یادبودی را در تهران بر گذار کردند.

خانم ناهید مذکوری ، از هم رزم های شهلا نوشتار زیبایی را همراه با عکسی از دوران جوانی برای نوید نو ارسال کرده اند که :

 

به یاد شهلای عزیز

ناهید مذکوری

 

گویا از خرابه های شهر بم نامت برهر در و منزلی فریاد می شود,ودخترکان جوان  با شوق  از مراکز علمی ودانش آموزی  نامت را بر زبان می اورند ,وتو در تک تک آنها  نوای  عشق و زندگی را می خوانی , در مانگاهها ومراکز سواد آموزی و"تشکیلات دموکراتیک زنان"و در هرکجا که بوی عشق ومحبت و انسانیت بود وهست , عطر دل انگیز محبت تو را می دهد , در محله های فقیر نشین ,در گیلان و در تهران و کرمان چون جرقه ای شعله آفرین  در عمق دلها وروحها. گرچه نیستی ولی پایداری وسر فرازیت درشیر زنان ایرانی احساس می شود , وغرور می آفریند وچون نوری راهنمایشان. یادت همیشه زنده ومانا جاویدان است.

چگونه است که نیستی , اما در رگها می جوشی؟ وپایداریت در زنان میهن غرور آفرین, وچون نوری رهگشای راه پر فراز ونشیب؟  تا این عاشقان راه آزادی مشعل عشق تو را بی پایان زنده وجاوید بر افروخته نگهدارند.

                       ای تو همیشه جاویدان

                                     در دلها

                      تو بمان    تو بمان   تو بمان  .     

رفیق دیگری هم عکس هایی از آرامگاه شهلا برای ما ارسال کرده است که برای اولین بار آن را مشاهده می کنید .

نویدنو ضمن گرامی داشت یاد رفیق شهلا با خانواده ، همه رفقا ودوستان شهلا همدردی ابراز می دارد .

 

 

  در خاتمه شعری را از آقای نیاز یعقوبشاهی به یاد شهلا به نقل از صفحه فیس بوک ایشان تقدیم خواننده ها می گردد:

 

من بازمی گردم!

یک سال از رفتن شهلا فرجاد، مِهربانوی عاشق آدمی و جهان، گذشت.

 با یاد و نام گرامی او.

نیاز یعقوبشاهی

زمین، چهار فصل دارد
تاریخ، تنها دو فصل.

و من
روزی، دوباره بازخواهم گشت.

نخستین˚ که پا به جهان نهادم،
هفت روزه شدم:
اخگری خُرد
در باران ِ انبوه˚ بار ِ تاریکیِ ِ جهان.

و جهان هنوز آماده نبود
و انسان هنوز آماده نبود
و من، آزموده نبودم.
نبرد ِ هفت روز،
با هفت هزار سال!

اما مگر جوانه کجا می رود؟
شکوفه کجا می رود؟
و گل، کجا می رود؟

دیگرباره بازآمدم.
و سرمای جهان اندکی کاسته بود
و باران ِ انبوه˚ بار ِ تاریک، اندکی کاسته بود؛
و از این سان،
هفتاد روزه شدم:
فانوسی خُرد، در باران ِ انبوه˚ بار ِ تاریکی جهان.

و جهان هنوز آماده نبود
و انسان هنوز آماده نبود
و من، آزموده نبودم.
نبرد هفتاد روز،
با هفت هزار سال!

اما مگر جوانه کجا می رود؟
شکوفه کجا می رود؟
و گل، کجا می رود؟

دیگرباره بازآمدم
و سرمای جهان بسی کاسته بود
و باران ِ انبوه˚ بار ِ تاریک، بسی کاسته بود؛
و از این سان،
هفتاد ساله شدم:
آفتابی تابان
در خُنکای نیمی از جهان.

با این همه
جهان هنوز آماده نبود
انسان هنوز آماده نبود؛
و من، چندان آزموده نبودم.
نبرد هفتاد سال،
با هفت هزارسال!

اما مگر جوانه کجا می رود؟
شکوفه کجا می رود؟
و گل، کجا می رود؟

روزی دوباره بازخواهم گشت.
آنگاه
هفتصد ساله خواهم شد،
هفت هزار ساله خواهم شد،
هفتاد هزار ساله خواهم شد،
جاودانه خواهم شد،
و جهان را پر از آفتاب خواهم کرد. 

برگرفته از صفحه فیسبوک آقای نیاز یعقوبشاهی

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: