نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

2014-07-10

نویدنو  19/04/1393 

 

 

تئوری ارزش کار

بن فاین - برگردان : امیر حسینی

فشرده مقاله(2011 )

به سه دلیل کاملأ متفاوت به تئوری ارزش کار [ 1] در تحلیل های اقتصادی توجه شده است.

  • یک , کارگر منبع الزامی تمام فرآورده ها است.

  •  دو , تنها کار و نه منابع طبیعی تولید را ضمانت می کند.

  • سه , کار ( به نحوی ) توضیح دهنده قیمت است.

 تئوری ارزش کار مارکس ( که اوج کارهای پیشین است ) این تئوری را به تولید کالائی ( سرمایه داری ) ربط داده و به آن خصلت ویژه ای می دهد. بدون در نظر داشتن این ویژگی راه برای برداشت  های غلط و رد این تئوری باز می شود.

تعریف ارزش بر مبنای زمان کار برای تولید ( که تصوری رایج است ) را می توان درکی فیزیکی از ارزش نیروی کار نامید : چقدر کار , چقدر مواد خام و یا چقدر انرژی صرف تولید کالا شده است. این برداشتی ( مرسوم ) نئوکلاسیک و " فنی " از تئوری ارزش کار است که از روش های " محاسبه ای " استفاده می کند. ریکاردو و اقتصاد سیاسی کلاسیک نیز از این روش بطور غیر رسمی استفاده کرده اند که بطور کلی منجر به رد تئوری ارزش کار شده است. طبق این برداشت [ تولید ] هر کالایی نیاز به کار زنده یا مستقیم دارد : بعنوان مثال زمانی که برای تولید یک اتومبیل در کارخانه مورد نیاز است. این روش به سختی می تواند زمان کار نهایی را اندازه گیری کند چرا که زمان کار برای ساختن قطعات مختلف , برپایی ساختمان کارخانه , ماشین آلاتی که قطعات با آنها ساخته می شوند و غیره نیز باید محاسبه شوند. قطعات مختلف توسط کار زنده ( کارمستقیم ) در گذشته تولید شده اند که در زمان کنونی ( مونتاژ اتومبیل) بعنوان کارمرده یا غیر مستقیم در نظر گرفته می شوند. مسلم است که این کار مرده یا غیر مستقیم خود وابسته به کار مرده پیش از خود و یا کالاهای از پیش تولید شده می باشد. برای یافتن این که چقدر کار در تولید مصرف شده باید تا بی نهایت به گذشته بازگشت.با وجود تمام این ها , ارزش چنین تعریف شده است : جمع کار مستقیم و کار غیر مستقیم که برای تولید یک کالا صرف شده است ( با در نظر گرفتن متوسط کار مرده , که شامل ماشین آلات نیز می شود که برای تولید چندین کالای مختلف استفاده می شوند).

حتی با ارائه چنین تعریف ابتدائی ای از ارزش توسط زمان کار مورد نیاز برای تولید , با چند مشکل مواجه خواهیم شد :

  • یک ) چه چیزی کار تلقی می شود ؟ پرورش گاو برای تولید شیر مسلمأ زمان می برد ولی کار خانگی ( و بطور عمده بدون دستمزد) که برای تولید کارگر لازم است , چطور؟ یا این که آیا زمان خواب کارگر که برای تولید الزامی است کار در نظر گرفته می شود؟

  • دو)  حتی اگر مسئله آنچه که کار تلقی می شود حل شود , چقدر از این کار در ارزش وجود دارد؟ آیا تمام آن چه که بعنوان کاردر نظر گرفته می شود در ارزش وجود دارد یا بخشی از آن ؟ و اگر بخشی از کار در ارزش وجود دارد نسبت آن چیست وچگونه محاسبه می شود ؟

  • سه) حتی اگر بدانیم چه چیزی کار تلقی می شود و چه کاری ارزش آفرین است , چگونه کارهای مختلف را با هم جمع کرده و ارزش کالاها را تعیین می کنیم ؟ باید توجه داشت که این مسئله به کار مرده و کار زنده ربط دارد: از آنجا  که کاری که برای تولید یک کالا صرف شده بطور مستقیم و یا غیر مستقیم بوسیله کارگران مختلف که کارهای مختلف را انجام می دهند , برآمده است.

  • چهار) هم در زمان کنونی و هم در گذشته , کارهای گوناگون بازده های متفاوت داشته اند. پس چگونه کارهای گوناگون که ارزش تلقی می شوند ولی بازده های گوناگون دارند با هم جمع می شوند؟ آیا برخی کارها ارزش بیشتری به کالاها می افزایند یا به سادگی می توان معدل این کارهای گوناگون را در نظر گرفت ؟

به این مسائل در رابطه با تئوری  ارزش  کار توجه چندانی نشده است. پیش فرض این بوده است که کار ارزش آفرین است. دو دلیل ( و معمولأ نا آگاهانه ) برای کم اهمیت دادن به این مسئله بنیادی وجود دارد:

ü    یک ) تولید کالایی ( سرمایه داری) بعنوان استاندارد در نظر گرفته شده است. کار اگر فقط به تولید کالا بیانجامد ( ودر این صورت می تواند به کار مزدی ربط یابد) , ارزش تلقی می شود. به اشتباه پیش فرض می شود که چنین استانداردی می تواند به تولید غیرکالایی بسط یافته و کار غیرمزدی به ارزش فرآورده هایی اضافه شود که کالا نیستند. مثل این که شرایط جامعه تولید کالایی برای تمام جوامع و وضعیت ها یک سان است. با این حال هنوز این مسئله که چگونه  می توان کار با مهارت های مختلف , در بخش های مختلف و در زمان های مختلف را محاسبه کرد هنوز حل نشده است. فرض بر این است که تمام این کارها با هم جمع می شوند ( مانند جمع کردن سیب و پرتقال).

ü    دو) این مسئله تبدیل به " طبیعت دوم " شده است. و این در اقتصاد نئوکلاسیک کاملأ مشهود است.به عنوان مثال در عملکردهای تولیدی , داده کار بعنوان یک قلم از داده ها برای کل کشور در نظر گرفته می شود.

این گونه برخورد به تئوری ارزش کار , تناقضی ( پارادوکسی ) را بوجود آورده که فاصله زیادی با درک از سرمایه داری داشته و مبنای تعریف ارزش ( با جمع کردن کارهای مختلف) شده و به تعریف ارزش در جوامع غیر سرمایه داری نیز بسط پیدا کرده است. مارکس اقتصاد سیاسی کلاسیک ( و بویژه ریکاردو) را بخاطر استفاده از تئوری ارزش کار بعنوان وسیله ای تحلیلی برای درک سرمایه داری تحسین می کرد ولی همزمان انتقاد شدید مارکس نسبت به اقتصاد سیاسی کلاسیک در این بود که پیش شرط های اجتماعی و تاریخی و شکل های موجود بودن آن در جامعه کالایی سرمایه داری , در نظر گرفته نشده اند و این بویژه در کار آدام اسمیت دیده می شود ( میلوناکیس و فاین 2009).[ 2 ] اشتباه آدام اسمیت بازتابی از استفاده او از تئوری " ابزاری" [ 3 ] است.  پیلینگ [ 4 ] نشان می دهد که مروجین بزرگ مارکسیسم مانند موریس داب , رونالد میک و پال سوییزی به سمت این تئوری گرایش داشتند.

تئوری ارزش مارکس

ارزش باید بعنوان رابطه ای اجتماعی بین تولید کننده و استثمار دیده شده و نباید به سطحی فیزیکی و ابزاری تنزل یابد  ( فاین و فیلهو 2010) [ 5 ]. تئوری ارزش مارکس اغلب به ریکاردو نسبت داده شده است ولی تئوری ارزش مارکس هم با تئوری ارزش ریکاردو تفاوت داشته و هم انگیزه متفاوتی دارد. مارکس این پرسش را مطرح می کند :  " ارزش تحت چه شرایطی در جامعه وجود دارد ؟ " این پرسش بخشی از روش ماتریالیستی مارکس است که در آن : فرضیه ها نباید ساخته ذهن و برای اهداف  " ابزاری " باشند , بلکه باید ارتباط فرضیه ها  با ساختار جامعه دیده شوند. به نظر مارکس برای این که تئوری ارزش کار قابل پذیرش باشد , باید نوعی مکانیسم اجتماعی ( و نه نوعی تمرین ذهنی که خود بازتابی از مکانیسم اجتماعی است ) وجود داشته باشد که توسط آن کارهای گوناگون , بعنوان ارزش در نظر گرفته شده و با هم جمع شوند. پاسخ تنها در جامعه تولید کالایی یافت می شود.

چرا این طور است ؟  برای تولید کالایی , از نظر تاریخی و اجتماعی , وجه مشترک تمام کالاها در این است که همگی محصول کار هستند که بوسیله بازار و بوسیله ( بر مبنای ) ارزش مبادله شان با هم به سطح تعادل می رسند ( برابر می شوند). اگر می گوییم : این میز با سه صندلی برابر است , منظور ما ( یا دقیق تر : منظور بازار ) این است که ارزش نسبی دو فرآورده را در رابطه با ارزش مبادله شان بیان می کنیم.  ولی بوسیله این مکانیسم , کارهای مختلف که صرف تولید این کالاها شده اند نیز , بوسیله بازار با هم برابر قرار می گیرند.

این پایه تئوری پول و همین طور بت شدن کالایی مارکس است. ولی چه چیزی کار شناخته شده و چگونه این ارزش ها می توانند با هم جمع شوند؟ در اینجا مسئله مهم این است که تمامی این مسائل نمی توانند تئوری ارزش کار مارکس را رد کنند. پایه تمامی این مسائل این بینش است که روندهای تولیدی برای تولید کالا و کارهای مربوط به آن با هم برابر هستند. مسئله این نیست که کثرت روندها و عوامل تعیین کننده از نقطه تولید تا مبادله , تئوری ارزش کار را رد می کنند یا خیر, بلکه مسئله این است که این روندها چگونه انجام می گیرند و چگونه در تئوری بازسازی می شوند , چیزی که با ارائه تعریف از ارزش کار نمی تواند به اثبات برسد و تنها با دنبال کردن این روندها از نقطه تولید تا مبادله عملی است.

مارکس با تمایز گذاشتن بین کار مشخص ( که مربوط به روند تولیدی خاص و ایجاد ارزش مصرف خاصی است ) و کار مجرد وجود داشتن این مسایل را اعلام می کند. هنگامی که کارهای مشخص به تناسب برسند ( برابر شوند) کار مجرد شناخته شده , مانند سیب و پرتقال که هردو میوه شمرده شده , و می تولنند اندازه گیری شوند ( بر مبنای وزن , تعداد و غیره ). کار مجرد متعلق به جامعه است و نتیجه به تناسب رسیدن ( برابر شدن ) کالاها از راه بازار است. ساختن یک تختخواب مسلمأ کار مشخص است ولی تا زمانی که بوسیله سیستم بازار با کارهای مشخص دیگر برابر نشود , تبدیل به کار مجرد نمی شود.

اقتصاد سیاسی مارکس نسخه برداری آشکاراز تئوری ارزش نیست , بلکه باید گسترش مشخص تر و دقیق تر از این تئوری در نظر گرفته شود. اقتصاد سیاسی مارکس نیاز به بررسی  رابطه بین کار مشخص و کارمجرد دارد. در این زمینه می توان به عادی سازی [6 ], همگاه سازی [ 7 ] و یکجور سازی [ 8 ] اشاره کرد ( فیلهو 2002) [  9 ]. عادی سازی عبارتست از برابرگرفتن  کارهای زنده برای تولید یک کالا در یک زمان  که هرکدام از این کارها دارای درجه مهارت مختلف , شدت مختلف و بهره دهی مختلف هستند. همگاه سازی به معنی برابرگرفتن کارهای مرده و کارهای زنده مختلف است که به تولید کالا در طول زمان می انجامد, از آنجایی که هر کالا شامل کار مشخصی است که از گذشته در آن وجود دارد و برای تأمین سرمایه ثابت است. یکجورسازی ( سنخیت ) تناسب یا برابر گرفتن  کارهای مختلف است وقتی که قیمت های نسبی شکل می گیرند. برای هر سه روند مناسب نیست بدنبال کار شخصی انجام شده گشت بلکه باید روندهای اجتماعی ای  که  به این تناسب ها شکل داده اند را یافت.

با مختص کردن تعریف تئوری ارزش به جامعه تولید کالایی , نه تنها این جامعه است که از راه بازار کارهای مختلف را با هم به عنوان کار مجرد به تناسب می رساند , بلکه نشان می دهد چه کاری بعنوان ارزش شناخته می شود و چه کاری خیر : ارزش فقط توسط کاری ایجاد می شود که مستقیمأ به تولید کالا بستگی دارد. این تعریف کار خانگی , کار مزدی برای خدمات شخصی و کار مأمورین دولت و غیره را ارزش زا نمی پندارد. تعیین کردن کاری که ارزش آفرین است بستگی پیدا می کند به تفاوت گذاشتن بین کار مفید و کار غیر مفید. مانند دیگر بخش های اقتصاد سیاسی مارکسیستی , یافتن تفاوت بین کاری که ارزش آفرین است و کاری که ارزش آفرین نیست نیاز به پالایش بیشتری دارد. در روندهای تولیدی نسبتأ پیشرفته بسیاری از کارگران با همیاری و بطور غیر مستقیم کالا تولید می کنند. ولی تمامی این کارگران زیر فرماندهی سرمایه هستند و باید سود ایجاد کنند, بر خلاف کار تولیدی خانگی و یا کارهایی که برای تولید کالا نیستند. در تئوری ارزش مارکس فرض شده است که کار مزدی برای ایجاد سود ( در بخش مالی و یا در رابطه با کالا) ایجاد ارزش نمی کند از آنجا که در دورپیمایی سرمایه قرار دارد و نه در ایجاد آن.

تئوری ارزش کار مارکس هم نقطه آغاز گره گشایی از اقتصاد سرمایه داری است ( بالاترین سطحی که ارزش وجود دارد ) و هم نقطه ای برای پالایش مقوله ارزش با اتکا به تحلیل های تاریخی و منطقی می باشد. حتی برای هواداران مارکسیسم نیز این تئوری بحث برانگیز بوده و ناکامل و همراه با اشتباه می باشد. برای منتقدین مارکس  , هر چه که در طبیعت و حرکت سرمایه داری تأثیرگذار باشد باعث رد تئوری ارزش می شود. در گذشته دور ترکیبات آلی سرمایه , انحصار و کمبود تقاضا , در گذشته نزدیک تر نقش کارگران در بازتولید اجتماعی و اقتصاد ( در بخش دولتی , خانگی و آموزش ) و هم اکنون اقتصاد دانش و اطلاعات فرض را بر مردود بودن تئوری ارزش کار مارکس قرار داده اند. در حقیقت مارکس در نامه اش به لودویگ کوگلمن در سال 1868 این مسائل را پیش بینی می کند [  10 ].

مارکسیست ها اغلب اشاره می کنند که سرمایه داری تحت تسلط قانون ارزش است و این پرسش را به میان می کشند که آیا قانون ارزش تمام جهان , حتی تولید غیر سرمایه داری را تحت تأثیر خود قرار داده است ؟ این ممکن است به این تصور بیانجامد که مارکسیسم به معنی راندن اقتصاد توسط قوانین آهنین است و کالاها باید طبق ارزش خود مبادله شوند. بهتر است که قانون ارزش به این صورت درک شود که کار چگونه در جهانی که زیر تأثیر اقتصادی جهانی ای که خود زیر سلطه سرمایه داری است , شکل گیری شده است.

[ 1 ] ف . م . جوانشیر در " اقتصاد سیاسی "  آن را تئوری کاری ارزش نیز نامیده است.

2. From Political Economy to Economics ( Milonakis and Fine)

3. Instrumental Theory

4. Geoff Pilling ( marxist.org)

5. Marx's Capital ( fine and filho ) 5th edition

6. Normalization  

7. Synchronization

8. Homogenization

9. Anti-capitalism : A Marxist Introduction

10. ( marxist.org)

 

 

   

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: