نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

2014-04-21

نویدنو  01/02/1393 

 

 

آینده اقتصاد سیاسی مارکسیسم

بن فاین  –برگردان: امیر حسینی  

این مقاله آینده اقتصاد سیاسی مارکسیسم را بررسی میکند. این کار را با محدود کردن خود در محیط آکادمیک غرب انجام داده , روی این مسئله تأکید میکند که با توجه به عقب نشینی های دوگانه ازافراط های نولیبرالیسم و پست مدرنیسم , اقتصاد سیاسی مارکسیستی  آینده درخشان تری دارد. این بازتابی است از توجه به حقایق سیستمیک و عینی سرمایه داری کنونی در بیست سال گذشته , توجهی که بوسیله بحران جهانی بازتحمیل شده است. از طرف دیگر , اقتصاد دگرناپذیر جریان اصلی در پی گسترش خود در علوم اجتماعی توسط امپریالیسم اقتصاد ( نه اقتصادی ) , به یک خطر مبدل شده است. علیرغم این , دلایل خوبی برای امیدواری وجود دارد , بویژه برای اقتصاد سیاسی مارکسیستی در حوزه علوم اجتماعی و رشته های تخصصی , با توجه به اینکه علوم اجتماعی در جهت گیری آتی خود باز بوده و بسیار الزامی است که دخالت کرده و تأثیر گذار بود.

***

گوشه هایی از سخنرانی:

بحث امروز من در باره آینده اقتصاد سیاسی مارکسیسم است. بحران واقعه عجیبی است. هیچکس نمیتواند شک داشته باشد که نولیبرالیسم در بحران اقتصادی و بحران حقانیت بسر می برد. به نظر میرسد خلاء بوجود آمده می تواند بوسیله مارکسیسم  برای درک و تشریح بحران پر شود. مارکسیسم احتمالأ هنوز به اندازه دوران پس از جنگ جهانی محبوبیت دارد. ولی در حالت کلی , مارکسیسم در حاشیه و بسیار کوچک باقی مانده است. نمیتوان شک داشت که دلیل آن ,نتیجه کاهش قدرت و به گوشه رانده شدن جنبش های کارگری , جنبش های مترقی  و جنبش های ضد امپریالیستی بوده است. علاوه بر این چشم گیرترین ویژگی این بحران در عمق و گستردگی آن بوده است. علیرغم ضعف جنبش های ضد سرمایه داری , علیرغم سرکردگی نولیبرالیسم به رهبری آمریکا و علیرغم کاهش شدید دستمزدها ی اجتماعی , دقیقأ به این دلیل که طبقه کار [1] بسیار ضعیف است , نیاز برای جایگزین های طبقه کار بسیار الزامی ولی غایب هستند.

بحث من در باره دورنمای اقتصاد سیاسی مارکسیسم در محدوده جهان آکادمیک باقی خواهد ماند. نه به این دلیل که این بحث خارج از محیط آکادمیک وجود ندارد , بلکه به این دلیل که اطلاعات من از جهان خارج از محیط آکادمیک بسیار ضعیف و ناهماهنگ است و این برای من تأسف آور است. به گوشه رانده شدن مارکسیسم تنها ضعف جنبش های مترقی بویژه جنبش طبقه کارگر را منعکس نمیکند , بلکه نشان دهنده ضعف جایگاه مارکسیسم در درون این طبقه نیز می باشد که تأثیر خود را برسرشت و محتوای مارکسیسم نیز میگذارد. در این زمینه میتوان از ظهور و سقوط مارکسیسم تحلیلی یا مارکسیسم گزینه منطقی نام برد که همان تنزل مارکسیسم است.

 ولی زندانی شدن مارکسیسم در محیط آکادمیک عواقب بسیار وسیع تری دارد. حقیقت این است که باید دانست به چه مسائلی رسیدگی کرد , چگونه به این مسائل پرداخت و این مسائل برای که باید بررسی شوند. بگفته مارکس فیلسوفها سعی در تشریح جهان داشته اند ولی هدف تغییر جهان است. این تنها شعاری ستودنی برای آغاز فعالیت نیست , بلکه حکمی است برای کسب دانش. فعالیت برای تغییر جهان پایه درک جهان است. پرثمرترین کمک های من به مارکسیسم زمانی بوده اند که ارتباط مستقیم با طبقه کارگر و یا دیگر فعالیت های اجتماعی داشته اند. اوج مارکسیسم  در مبارزات آزادیبخش است.

از دهه هفتاد میلادی اقتصاد سیاسی مارکسیسم سیر نزولی داشته است. چرا چنین شده و چرا دورنما درخشان تر است ؟  چهار دلیل در این باره ارائه میدهم:

یک) تحولات در ( رشته) اقتصاد: رکود اقتصادی و تورم سالهای هفتاد میلادی به رشد  سبک های درون شاخه اقتصاد شتاب بخشید. این سبک ها کدامند؟ نخست به نوعی فن تحلیل و متدولوژی مشخص تکیه زیادی شد. این همان ایده است که ادعا دارد اقتصاد می تواند با بررسی و بهینه سازی فردها توضیح داده شود. این فردها در بازارهایی بدون نقص بسر برده و اقتصاددانان برای بررسی رفتار فردها یک ساختار فنی بوجود آوردند. بطور مشخص: استفاده از عملکردهای تولیدی و مصرفی. در نتیجه تمرکز بر روی فرد, جای خود را به تمرکز بر روی سیستم سرمایه داری داد.

دو) دومین عامل اصلی , این ایده بود که  تعادل همیشه  برقراراست. طبق این ایده  , سیستم همیشه با ثبات ( باتعادل) بوده و همیشه کارآیی دارد. این تعادل وسیله ای برای درک جهان شد. نه به این دلیل که جهان همیشه در تعادل است , ولی به این دلیل که جهان باید با فاصله گرفتن از تعادل درک شود.

سه) عامل سوم این ایده بود که عملکرد بازار بسیار خوب است ولی نوسانات ناشی از نقایص بازار می توانند منجر به خروج از مسیر شده و ظرفیت دولت در اینجا برای بهبود بازارقابل طرح می شود.

چهار) عامل چهارم استفاده  اقتصاد از روشهای آماری برای بررسی روابط عادی ( اکونومتریکس) بود. به این چهار عامل چیز دیگری را نیز اضافه میکنم : اقتصاد خود را بعنوان یک علم در نظر میگرفت. و روشهای آلترناتیو , تاریخ تفکر اقتصادی و رابطه اقتصاد با دیگر رشته ها را رد میکرد.

علاوه بر اصول اقتصاد خرد ( مایکرو) که به آنها اشاره شد , از چیز دیگری نیز استفاده شد که من نام آن را امپریالیسم اقتصاد ( و نه امپریالیسم اقتصادی) گذاشته ام. ایده  امپریالیسم اقتصاد این بود که اصول اقتصاد میتوانند نه تنها اقتصاد , بلکه تمام جامعه را توضیح دهند. و این ایده منجر به ظهور شاخه های جدید در  رشته اقتصاد شد: تئوری گزینه عمومی , اقتصاد توسعه جدید, اقتصاد جدید خانواری , سرمایه انسانی و غیره. رشته اقتصاد از دو راه به افراط کشیده شد: توسط اقتصاد کلاسیک  جدید : که نوعی افراطی از مانیتاریسم بود ( که میلتون فریدمن بسیار چپ رو در نظر گرفته میشد) , کارکرد بازار بسیار عالی بود , دولت بسیار بی کفایت و تناوب ها نشانه یک اقتصاد عالی و نه یک اقتصاد خراب بودند. این افراط ها با: حرفه ای شدن ( تخصصی شدن) و آمریکایی شدن رشته اقتصاد ترویج داده شد. آمریکا در حال آموزش دادن اقتصاددانان جهان است. کاملأ مشخص است که این محیط برای مارکسیسم بسیار پرخصومت بود.

آنچه که تاکنون توصیف کرده ام بازتابی آکادمیک از ریگانیسم و تاچریسم در زمانی است که آن را مرحله اول نولیبرالیسم می نامم. در مرحله اول نولیبرالیسم , سرمایه شخصی از حمایت مستقیم دولت برخوردار شده و در جهان رها شد. این کار توسط نوعی از شوک ترمیم اقتصادی انجام گرفت که حتی از آنچه که برای اروپای شرقی نیز تزویج شده بود , فراتر رفت. این تحولات در اقتصاد آماده حمله به کینزیسم بودند. این همان اقتصاد خرد ( مایکرو) اصلاح بازار است. ولی واکنشی هر چند محدود و ملایم علیه آن انجام گرفته شده است. به گفته جو استیگلیتز : " چپ نوین بازار و نقش آن را درک میکند...چپ نوین تلاش میکند که بازار به خوبی عمل کند." منظور واقعی او این است که   این چپ ها تلاش می کنند  که سرمایه داری خوب کار کند.

این کار را از راه مداخلات کوچک برای تصحیح و حمایت از بازار انجام میدهند. هیچ تحلیل سیستمی از سرمایه داری و یا بحران مالی ارائه نمیدهند. امروزه سر و کار ما با این رشته اقتصاد است ! من نام این را مرحله دوم نولیبرالیسم میگذارم. مرحله دوم نولیبرالیسم تلاش دارد بدترین جنبه های  مرحله اول را تصحیح کند. ولی مهمتر اینکه مرحله دوم نهایت تلاشش را برای اینکه  سیستم مالی درست کار کند را بکار میبرد و این توسط سیاستهای اتخاذ شده در بحران اخیر مشاهده میشود.

من نام این اقتصاد نارسای بازار را " اقتصاد زامبی " گذاشته ام. این اقتصاد زنده است و به گفته خود بسیار عالی نیز هست ولی همزمان مرده است , چرا که هیچ ایده جدیدی ندارد و در عین حال به هر چه که دست بیاندازد آن را آلوده میکند - مانند یک زامبی - هرچه را که می بیند بعنوان یک نارسایی بازار تلقی می کند و یا پاسخش به مسائل بنیادی همان نارسایی بازار است. صحبتی از طبقه نیست. صحبتی از مبارزه و قدرت نیست. در نتیجه با امپریالیسم اقتصاد کین توز و به نوعی موفق همراه می شود. این امپریالیسم اقتصاد روح جدیدی در شاخه های دیگر دمیده است : جامعه شناسی اقتصاد جدید ,انجمن های جدید اقتصادی و غیره. پنج میلیون نسخه از کتابی به نام : " یک تئوری اقتصادی تقریبأ برای همه چیز" , به فروش رسیده است!

ولی تکرار می کنم این امپریالیسم  اقتصاد بدون مقابله نمانده است. در دو دهه گذشته دو ویژگی در علوم اجتماعی به چشم میخورند: نخست , عقب نشینی از افراط های پست مدرنیسم است.این افراط ها شامل: در گیر ساختن خود با عوامل ذهنی , ساخته های ذهنی , فرد خودساخته و باز ساخته شده , تلاش برای ارائه تعریف از جهان بجای ارائه ویژگیهای مادی جهان هستند. در مرحله اول نولیبرالیسم , پست مدرنیسم توانست , بطور موازی, تا حد قابل توجهی در کنار اقتصاد جریان اصلی باقی بماند , علیرغم اینکه این دو با هم ناسازگاری داشتند. توجه اقتصاد جریان اصلی به افراد است , به امیال و نیازهای شخصی افراد برای مصرف کالا , ولی پست مدرنیسم خود را به مسائل ذهنی و ابداعی در باره معنی جهان مشغول میدارد.

دومین ویژگی علوم اجتماعی در دو دهه گذشته , عقب نشینی از افراط های نولیبرالیسم بوده است. به نظر من این عقب نشینی ورود به مرحله دوم نولیبرالیسم و نه پایان آن است. همانطور که اشاره کردم مرحله اول نولیبرالیسم , گسترش سرمایه خصوصی و سرمایه مالی  , تا حد ممکن , بدون در نظر گرفتن عواقب آن بوده است. مرحله دوم نولیبرالیسم درصدد بوده پاسخگوی نابرابریها و عملکرد های بد مرحله اول باشد , که توسط دخالتهای کوچک در نقص های بازار حمایت شده ولی مهمتر اینکه , مرحله دوم نولیبرالیسم بطور مشخص حمایت خود از بخش مالی را ادامه داده است.

عکس العمل علیه افراط های نولیبرالیسم در ظهور دو ایده کاملأ مشاهده می شوند: جهانی شدن و سرمایه اجتماعی. ایده جهانی شدن بر این مبنا بود که دولت در حال از میان رفتن است , که چیز خوبی است. ولی ادبیات آکادمیک در این باره نظر دیگری داشته است. توجه ادبیات آکادمیک بر این بوده است که : سرمایه داری کنونی یک سیستم جهانی است , ولی ادامه موجودیت دولت مهم است. ادبیات آکادمیک جهانی شدن را رد نکرده ولی این بحث را به پیش کشیده که این سیستم پیچیده ای است و نتایجی گوناگون , در جنبه های مختلف , در زمان و نقاط مختلف داشته است. ظهور جهانی شدن عکس العمل علوم اجتماعی , حداقل در باره از میان رفتن دولت  را , علیه نولیبرالیسم در بر داشته است. گذشته از این مگر نه اینکه : نولیبرالیسم همیشه به معنی دخالت دولت برای ترویج سرمایه خصوصی , بخصوص در سطح جهانی ( با سرمایه مالی در خط مقدم) بوده است ؟

پیدایش تئوری سرمایه اجتماعی نیز مثبت نیست. تاریخچه مختصر آن به شرح زیر است :  در نظر نگرفتن و اهمیت ندادن به : اقتصاد , سیاست ( به جز شرکت کردن در انتخابات ) , سندیکاهای کارگری , دولت , قدرت و مبارزه , جنسیت , نژاد و طبقه. سرمایه اجتماعی خود را پشت جامعه شناسی گزینه منطقی پنهان کرده , " کمک به خود"  را به جای   "  کمکهای اجتماعی " به آرمان خود بدل کرده و هیچ توجهی به جهان ندارد. این تئوری توسط بانک جهانی به عنوان پاسخی کوچک نسبت به انتقادها در باره سیاستهای اجتماعی و اقتصادی انتخاب شده است.

به نظر من اگر به جهانی شدن و نظریاتی مانند سرمایه اجتماعی توجه داشته باشیم , آینده اقتصاد سیاسی مارکسیسم بسیار درخشانتر خواهد بود. ولی این آینده بخاطر عقب نشینی های پست مدرنیسم و نولیبرالیسم در علوم اجتماعی درخشانتر از اقتصاد خواهد بود. این عقب نشینی نشان دهنده علاقه حقیقی نسبت به جهانی است که در آن زندگی میکنیم. در علوم اجتماعی , به جز اقتصاد , علاقه وافری برای درک حقایق سرمایه داری کنونی وجود دارد.

تا اینجا سعی کردم تحولات در علوم اجتماعی از زمان بحران قبلی  که باعث به حاشیه رانده شدن و کوچک شدن مارکسیسم شدند را توضیح دهم , که بخاطر امپریالیسم اقتصاد , نولیبرالیسم و پست مدرنیسم بوده است. ولی امپریالیسم اقتصاد هنوز نمرده و با ماست ولی در میان روشنفکران , پست مدرنیسم و نولیبرالیسم در حال عقب نشینی هستند. دلیل این عقب نشینی بحران کنونی و بطور مشخص , نحوه حکمفرمایی سرمایه مالی بر زندگی ما می باشد. رشد اقتصادی پس از جنگ جهانی کاهش یافته و اقتصاد نسبت به بحرانهای مالی آسیب پذیرتر شده ,البته تا زمانی که به آمریکا نرسیده بود بنظر میرسید اهمیتی نداشت . علیرغم ضعف جنبش طبقه کار و دیگر جنبش های مترقی , هنوز در بحرانی ژرف و گسترده به سر میبریم [ 2]. ودر عین حال توانایی ها و ضعف های سرکردگی آمریکا به نمایش گذاشته شده اند.

هدف من در اینجا بررسی وضعیت کنونی توسط اقتصاد سیاسی مارکسیسم نبوده , بلکه هدفم ارزیابی ظرفیت اقتصاد سیاسی مارکسیسم در شرایط کنونی بوده است. از نظر تئوریک , هیچ شکی ندارم که مارکسیسم در حالت کلی و اقتصاد سیاسی آن بطور مشخص , برای هدف برشمرده کافی هستند. بخش مالی باید درک شود ولی باید از این درک فراتر رفت.رابطه این بحران با تحلیل طبقاتی باید مشخص شود. ولی از همه مهمتر نیاز شدیدی برای ارائه جایگزین ها و دفاع از توده های کار علیه فشار بحران و حرکت برای ساختن جامعه ای بدیل وجود دارد. هیچ شکی ندارم که آینده اقتصاد سیاسی مارکسیسم در وهله اول به نیرو و فشار طبقه کارو جنبش های مترقی بستگی دارد ولی  فعالیتهای روشنفکری نیز اهمیت بسزایی دارند.

اجازه دهید نوعی نتیجه گیری ارائه داده و این پیچیدگی را ساده کنم. در رابطه با مسائل پیش گفته , دوران پیش رو برای علوم اجتماعی بسیار هیجان انگیز و چالش آور خواهند بود.  فهرست وار از آنها نام میبرم:

- توجه نزدیک به سرشت سرمایه داری کنونی

- توجه نزدیک به عقب نشینی های نولیبرالیسم و پست مدرنیسم  که به نظر نمیرسد ربط چندانی برای حل مشکلات کنونی داشته باشند. پست مدرنیسم و نولیبرالیسم توضیح نمیدهند که چگونه یک درصد بالای ثروتمندان در آمریکا توانستند درآمد خود را از 10 درصد به 20 درصد افزایش دهند.

- اقتصاد بعنوان یک رشته , کاملأ ورشکسته شده است. ولی به نظر من اقتصاد تبدیل به دژی شده که سعی در به استعمار درآوردن دیگر علوم اجتماعی دارد. واین مقاومت و جدل را باعث خواهد شد. ولی در عین حال تخصصی شدن , حرفه ای شدن , تبلیغاتی شدن و آمریکایی شدن در میان روشنفکران ترویج داده شده است.

- مرحله دوم نولیبرالیسم پر تضاد بوده است.  منابع عظیمی در جهان صرف بحران کنونی می شوند.من از تکرار این مطلب خسته نمی شوم که پولی که برای حفظ سیستم مالی در جهان خرج می شود می تواند فقر در سراسر جهان را به مدت پنجاه سال از بین ببرد.

آینده علوم اجتماعی احتمالأ از هر زمانی که مرزها بین این علوم کشیده شدند, بازتر است. دوران پیش روی ما , دوران نوآوری , نوسازی و شک است و نه دوران اتحاد با روش و سبک های رایج. بهمین دلیل اقتصاد سیاسی مارکسیستی دارای ظرفیتی بسیار بالاست. ولی این آینده نه تضمین شده و نه قطعی است. باید نقش مالی شدن ,  دولت , نظم نوین جهانی , تضادهای موجود در سرکردگی آمریکا و نقش مبارزه طبقاتی, در زمانی که نولیبرالیسم با شکست روبرو شده ولی آلترناتیوها ضعیف هستند, در عمل مشخص شوند. میتوان سر به کار خود داشت , فرصتها و موانع سر راه را جدی نگرفت و آنها را به کسانی واگذار کرد که عواقب کشت و ترویج آنها برایشان اهمیتی ندارد و یا میتوان به پیش رفت. من گزینه خود را میدانم و امیدوارم که گزینه شما نیز همین باشد.

 

خلاصه شده از سخنرانی سال 2009

*****      

بن فاین : پروفسور اقتصاد در دانشگاه لندن. نویسنده کتاب : سرمایهء مارکس

[ 1] طبقه کار- هر کس که به  جز نیروی کار خود چیزی برای فروش ندارد. پرولتاریای صنعنتی , پرولتاریای اداری ؟ و ...م.

[ 2] تاچریسم و ریگانیسم  یکی از دلایل اصلی رکود اقتصادی  و تورم بالا در دهه هشتاد میلادی را قدرت و دستمزد بالای طبقه کار میدانستند.م.

*****

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi       بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: