نویدنو 07/11/1392

نویدنو  07/11/1392 

 

 

دیالکتیک فاجعه در غیبت خانم/آقای واقعیت -2

نامه دوم احمد سپیداری

علت شکست انقلاب و بحث های پیرامون آن

اولین موضوعی که مورد اشاره قرار گرفته علت شکست انقلاب و بحث های ادامه دار در مورد آن است. واقعیت آن است که درباره ماهیت انقلاب بهمن و علت های شکست آن درست مثل سایر پدیده های تاریخی مشابه با آن، تحلیل واحدی وجود ندارد و به نظر من نمی تواند هم وجود داشته باشد و این اختلاف نظرها ادامه خواهد داشت. این تفاوت نظرها اما ریشه در علت های مختلفی دارد. به نظرم رسید با توجه به اینکه مخاطبان جوان (تر) ما یعنی اکثریت جمعیت کشور به علت عدم حضور در انقلاب با پیشینه این بحث آشنا نباشند، ابتدا یک بازگشتی بکنم.

البته بسته به اینکه ما صحنه انقلاب را از چشم چه کسانی و در چه موقعیت هایی ببینیم، چشم انداز متفاوت خواهد بود. برداشت و قضاوت هر یک از ما از جایگاه مان در جامعه متاثر است. این نوع تفاوت دیدگاه (بطور عام) در ادبیات مارکسیستی پدیده ای شناخته شده است و در بسیاری موارد، اصلی ترین دسته بندی دیدگاه ها به طبقات مختلف اجتماعی (سرمایه داری، طبقه کارگر و گاه خورده بورژوازی) استناد داده شده است. مثال مشخصی از دیدگاه طبقاتی را می توان در مورد انقلاب اکتبر آن هم بعد از چیزی حدود 100 سال مشاهده کرد. هم اکنون نیز هواداران سرمایه داری و سوسیال دمکرات ها  انقلاب اکتبر را توطئه ای علیه نظام دمکراتیک در حال شکل گیری آن کشور می دانند و در این باره قلم می زنند. حال اینکه از دید کمونیست ها بعنوان نمایندگان طبقه کارگر، انقلاب اکتبر یک انقلاب تاریخ ساز کارگری است که سرنوشت بشریت را دگرگون کرده است.

دوم اینکه معرفت ما نسبت به پدیده ها خود دچار تغییر و تحولی است که هم تجربه های مشخص سیاسی تاریخی و هم افزایش دانش سیاسی در آن سخت موثر است. اینکه درک ما با گذشت زمان رشد می یابد و تغییر می کند، دیالکتیکی ترین و ماتریالیستی ترین حکمی است که می شود به آن باور داشت. خود گذشت زمان بر داوری ما اثر می گذارد و تغییر تحلیل هایی را ممکن است در ما باعث شود. (کسانی ممکن است هم اکنون در ذهنشان مچ من را گرفته باشند که دارم علمی بودن مارکسیسم را با این حرف ها زیر سئوال می برم. توصیه می کنم عجله نکنند. اختلاف نظرمان درست بر سر همین کلمه «علم» است.)

مثال مشخصی که اخیرا با آن روبرو بوده ایم، بیانیه احزاب کمونیستی در مورد اسلام سیاسی (یعنی حکومت بر مبنای آنچه احکام اسلام عنوان می شود) است که حاوی تغییر تحلیل مشخصی نسبت به جریان های اسلامی در منطقه است. شناخت چپ از ویژگی های اسلام سیاسی در زمان انقلاب آن چیزی نیست که امروز با آن روبروییم. هستند جریان های چپی که ادعا می کنند از ابتدا درک درست از ماهیت انقلاب و نیروهای برآمده از آن را داشته و ارائه داده اند. اما ادعاهایشان واقعی نیست و می توان با رجوع به نشریه های آن ها در جریان و پس از انقلاب، اختلاف نظرشان را با آنچه امروز می گویند، مشاهده کرد. (اگر لازم شد و مدعیانی برای این قضاوت پیدا شد، در مقاله مستقلی با استناد به آرشیوها گفته خود را اثبات خواهم کرد.)

سومین نوع تفاوت نظرها از جای دیگری آب می خورد. مورد مصرف قرار دادن تحلیل های تاریخی در دعواهای سیاسی بسیار رایج است. متاسفانه سازمان ها و احزاب زیادی از این شیوه غیر علمی، غیر منطقی و فرصت طلبانه بهره می گیرند و برای از میدان بدر کردن رقبای سیاسی شان، نفرت علیه جمهوری اسلامی را تا انقلاب بسط می دهند و همه مدافعان انقلاب را به اتهام «خیانت در دست بوسی خمینی» بی مهابا می کوبند. برای آن ها هیچ مهم نیست که واقعیت ها را واژگونه بیان کنند، حضور ده ها میلیونی مردم چه در جریان انقلاب و چه در سال های اولیه پس از آن را نادیده بگیرند، و همه چیز را سیاه روی سیاه عنوان کنند و با اقدام های به ظاهر بی پروا و جسورانه شان نا خودآگاه خوراکی برای هواداران انقلاب سفید شاه فراهم آورند.

همین تفاوت ها که در تحلیل انقلاب بر شمردم، در تحلیل دوران شکستش هم به نوع دیگری دیده می شود. جالب است که در اینجا تفاوت ها در اعلام یک تاریخ برای شکست انقلاب، خود را باز تاب داده است. بطور مشخص سه نوع تحلیل را از همان ابتدا شاهد بوده ایم.

گروه اول که معتقد بودند اصلا انقلابی در کار نبوده و آنچه رخ داده توطئه ای توسط «ارتجاع سیاه و سرخ» بوده که طی آن یک کشور «مثل دست گل؟!» با کمک استعمار؟! به زیر مهمیز مشتی مرتجع خونخوار و مردمی نادان و روشنفکرانی بنا بر گفته آن ها خائن؟! کشیده شده است. (سلطنت طلبان از اول همین را می گفتند و انقلابی را که علیه خود آنان بود طبیعی است که نپذیرفتند.)

گروه دوم روز بیست دوم بهمن یعنی روز پیروزی انقلاب را روز پایانی انقلاب، حاکمیت یافتن ارتجاع  و شکستش دانستند. (گروه های چپ همچون چریک های فدایی خلق و همچنین برخی نیروهای چپ و دمکرات و ملی گرایان را می توان نمونه هایی با این تحلیل نام برد). در تحلیل علت شکست انقلاب، این گروه، حاکم شدن نیرویی ارتجاعی بر رهبری انقلاب (آیت الله خمینی)  تاکید داشته است.

 و گروه سوم مجموعه نیروهایی که تحلیلشان از شکست انقلاب مبتنی بر شکل گیری یک روند رویارویی تدریجی بین نیروهای شرکت کننده در انقلاب و ارتجاع  است. آن ها حاکم شدن تام و تمام راستگرایان را به حذف مبتنی بر سرکوب امنیتی نظامی نیروهای ترقیخواه به شکل مرحله به مرحله و طی سال های 59 و 60 منتسب می کردند. (بزرگ ترین بخش از نیروی اپوزیسیون یعنی فدائیان و مجاهدین، ملی مذهبی ها و توده ای ها به این بخش تعلق داشته اند.) این گروه، ضعف و پراکندگی نیروهای ترقیخواه  را دلیل شکست و حاکم شدن ارتجاع دانسته و برای سال های اول انقلاب علیرغم دوگانگی ها و تناقض های عظیم و شکلگیری فاجعه ای که امروز میراث دار آنیم، هنوز هم برخی عملکردهای قابل دفاع قائل بوده اند. (حزب توده ایران، بخشی از نیروهای دمکرات، ملی گرایان و ملی مذهبی ها را با پذیرش فرض هایی می توان در این گروه دسته بندی کرد.)

باید اضافه کنم، سلطنت طلبان (در گروه اول) خیال همه راحت کرده اند و توضیحی برای «علت انقلاب» نمی دهند.

(یادم می آید بعد از انقلاب افسرهای ارشد شهربانی را برای ادامه کار مصاحبه می کردند. یکی از آشنایان دور ما که هم شامل این مصاحبه های امنیتی شده بود، در پاسخ به این سئوال که آیا انقلاب را قبول داری یانه؟ گفته بود کدام انقلاب؟ بیچاره نمی دانست منظورشان انقلاب بهمن است یا انقلاب سفید شاه و «مردم» و ترسیده بود به اشتباه چیزی بگوید و باز خرید شود!؟)

در برابر تحلیل نیروهای اپوزیسیون، با تحلیل نیروهای هوادار رژیم اعم از اصولگرایان و اصلاح طلبان و غیره روبرو هستیم که تا حد پذیرش انحرافاتی از اصول انقلاب و انجام اشتباهاتی در طی این سال ها پیش رفته اند.  به نظر من تحلیل منحصر به فرد راه توده در مورد ادامه سی و چند ساله روند «که بر که» در انقلاب را هم می توان و باید در این گروه دسته بندی کرد.

به باور من تحلیلی که حزب توده ایران در مورد انقلاب بهمن و علت شکستش (بویژه در طی سال های اخیر و در مصوبات کنگره اش) داده است، هنوز هم معتبر ترین و درست ترین تحلیل تاریخی است و با مشاهدات و تجربه های شخصی من از انقلاب و آنچه بعنوان سوسیالیسم علمی فرا گرفته ام یکی است و من روشنفکر هم تفاوت معنی داری نیافته ام.

بزرگ ترین دلیل برای اثبات درستی این تحلیل، موفقیت سیاست هایی است که حزب در طی انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 به کار بست و با شرکت موثر در کارزار انتخابات و اعتراضات به کودتای انتخاباتی پس از آن، در شکل گیری یک جنبش مردمی ادامه دار نقش آفرینی موثری نمود. (امروز عوامل امنیتی رژیم دارند جیغ بنفشش را می کشند.)

جالب آنکه همه منتقدان سینه چاک حزب به تدریج و گاهی به ناچار از همین سیاست تبعیت کردند و آن ها که مقاومت کردند و حتی به انشعاب تن دادند (راه کارگر) نیز با تاخیری معنی دار به همین تاکتیک اتحاد و انتقاد پیوستند. باید از آن ها سئوال کرد مگر مهندس موسوی یا کروبی خود را شاگردان راستین خمینی نمی دانستند؟ مگر به جمهوری اسلامی باور نداشتند؟ پس چرا با آن ها همراه شدند؟ پاسخی که می دهند حضور در کنار مردم است. آیا حضور مردم در اعتراضات جنبش سبز و دفاع از مهندس موسوی با حضور ده ها میلیونی مردم در دفاع از دولت برآمده از انقلاب قابل قیاس بود؟

بله همه آمدند و همین که همه آمدند، نشان دهنده درستی مشی حزب بود. صداقت و درستی و پایبندی به انتقاد از خود حزب به اشتباهات موجود در سیاست های پس از انقلاب را نیز شاهد بودیم و پختگی عمیقی در اصلاح و بکارگیری آن سیاست ها به نمایش گذاشته شد.

برای تعمیق این بحث، نوشتن یک تاریخ علمی و مستند، بویژه برای ده ساله اول جمهوری اسلامی یک ضرورت جدی است. امیدوارم عزیزانی برای این کار پیش قدم شوند. برای درک سیر وقایع و درستی ها و کاستی های نیروهای ترقیخواه در این دوران، و خنثی کردن تبلیغات فرصت طلبانه رسانه ای، واقعا به چنین تاریخی نیازمندیم.

و نکته آخر اینکه،

بعنوان یک روشنفکر چپ، من هم تحلیل هایی در این زمینه، بویژه در مورد مشی حزب بعد از انقلاب و ارزش ها و کاستی های آن نوشته ام. و درک خود را از علت به فاجعه کشیدن آن تاکتیک ها در همین نوید نو شرح داده ام. آنچه امروز بیشتر توجه مرا به خود جلب می کند، تکیه بیش از حد بر تئوری ها برای تعیین استراتژی و تاکتیک مبارزه (در آن زمان تئوری راه رشد غیر سرمایه داری) به جای تحلیل مشخص از اوضاع مشخص است. دید مکانیکی به قانونمندی های اجتماعی متاسفانه هنوز هم وسیعا بین چپ حاکم است و خیلی ها از علم مارکسیزم و سوسیالیسم علمی این درک را دارند که می توان در این علم هم مثل علوم ستاره شناسی از هم اکنون زمان دقیق کسوف و خسوف (اشکال برآمد و پیشرفت روند یک انقلاب) را برای سال ها سال بعد پیشبینی کرد. به نظر آن ها اگر نمی توانیم و نتوانسته ایم، مارکسیسم لنینیسم را درست نفهمیده ایم. (ممکن است سخن من اغراق آمیز به نظر رسد، اما برای دقیق تر دیدن خطاهای ظریفی که به آن معتادیم، گاه بزرگنمایی لازم است.)

اینکه از یک سو با کنار گذاشتن لنینیزم و سپس مارکسیزم و «پارادایمی تاریخی» عنوان کردن آن، به سراغ دست نوشته های مارکس می رویم تا مارکسیستی نبودن مارکسیزم را اثبات کنیم، از همین اشکال ناشی می شود. از سوی دیگر، اینکه فروپاشی ساختارهای سیاسی در اتحاد شوروی و اروپای شرقی ما را تکانی نمی دهد که بفهمیم به شدت به ارتقای سوسیالیسم علمی نیازمندیم و تمام تلاشمان این است که به جای تحلیل مشخص از اوضاع مشخص لنینی، تمام فرمولبندی های مکانیکی مقدس مان را از زیر آن آوار نجات دهیم، از همین اشکال ناشی می شود.

شکست ها بهترین و بزرگ ترین فرصت ها برای ارتقای علوم در طول تاریخ علم بوده است. سوسیالیسم علمی نیز از این قانون مثتثنی نیست، اما این ارتقاء هیچگاه از نفی علوم برنخواسته است. مارکسیزم نیز در طول تاریخ خود چه به صورت تدریجی و چه به صورت جهشی (لنینیسم) ارتقاء های گسترده ای را تجربه کرده است. به باور من بهترین بستر برای ارتقای قوانین علمی مارکسیسم، خود فضای مبارزات جنبش کمونیستی جهانی است. کار روشنفکران و نشریه ها و سایت های روشنفکری چپ، نه تئوری پردازی، بلکه جلب توجه به مسائل موجود، نقد و روشنگری و طرح مبحث و سئوال است ونه اینکه به شکلی تصنعی بخواهند جای این گردان های مبارز ارزنده را بگیرند. برای دیدن اینکه استعدادها چگونه هرز می رود (از من مثال خواسته اید دیگر)، نمی خواهد به ده ها سایت دارای سایه بان های سرخ بروید، به سخنرانی های رفیق گرامی مان دکتر مرتضی محیط گوش بدهید. من خود مشتری دائم آن ها هستم و از استمرار این «یک تنه جهان را فتح کردن» ها و نفی همه تشکل های چپ و یک تاریخ مبارزه حماسی و قهرمانانه که دستاوردهای گرانقدری برای همه بشریت داشته رنج کشیده ام.

دیالکتیک فاجعه در غیبت خانم/آقای واقعیت -1

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter