نویدنو29/03/1392

 

نویدنو29/03/1392 

 

 

«هر روز در آينه يادت، گيسوان بلند معشوقم را شانه مي كنم»!

 (احسان طبري، اخگران اسفند، شعر زندان)

فرهاد عاصمی

 

 

باز انتشار دفاعيات رفيق عزيز علي خاوري در ”نويدنو“ و بزرگداشت خاطره زنده ياد رفيق فاطمه مدرسي (سيمين فردين) در ”صداي مردم“، باري ديگر اهميت زندگي كردن با تاريخ حزب توده ايران، تاريخ نبرد طبقاتي سخت و حماسهِ آفرين طبقه كارگر ايران و از اين طريق زنده نگاه داشتن «ياد» نبردِ راهروان شيرزن و شيرمرد در «سنگلاخي خاراگين در آستانه مرغزاري كبود» (با پچپچه پاييز، ٩)، خود مي نمايد.

«سنگلاخي خاراگين در آستانه مرغزاري كبود» كه طبري براي ترسيم نبرد نيروي نو عليه ارتجاع كهن در با پچپچه پاييز خلق كرده است، ديالكتيك سختي اين نبرد و دورنماي روشن آن را در كوتاه ترين بيان استه تيك ارائه مي دهد. موضع خوشبينانه نيروي نو در نبرد، حتي در سخت ترين لحظات، از «منطق» ديالكتيك ”تاريخي- ضروري“ سيرآب مي شود. در زير اين «منطق» در شعر زندان طبري با عنوان ”اخگران اسفند“ مورد بررسي قرار مي گيرد.

 

اول- «طناب دار را بكش بالا!»

با خوشحالي از نقش پراهميت، فعال و خلاق رفيق عزيز علي خاوري در احياي خط مشي انقلابي و برنامه حداقل كارگري حزب توده ايران، خاطره اي را بازگو مي كنم كه نمي دانم آيا فرصتي ديگر براي بازگويي آن باشد.

در يكي از نشست هاي كميته برون مرزي در برلين در خانه زنده ياد منوچهر بهزادي پس از ”يورش ها“ و در ارتباط با فاجعه هاي ناشي از يورش ارتجاع به حزب توده ايران، رفيق خاوري خاطره اي را از نبرد در زير حكم اعدام خود در زندان تصوير كرد كه مايلم به اقدام پرارزش ”نويد نو“ بيفزايم.

رفيق خاوري در دفاعيات خود در بيدادگاه ستمشاهي مضمون غيرقانوني و جابرانه حكم اعدام براي خود و يارانش را به اثبات رساند، دفاع حزب توده ايران از منافع طبقه كارگر را برشمرد و حقانيت موضع انقلابي حزب را مستدل نمود. در اين دفاعيات همچنين موضع انسان و ميهن دوستانه خود و حزبش را نشان داد و بر اهميت همياري جهاني حزب توده ايران با طبقه كارگر كشورهاي ديگر و احزاب برادر تاكيد نمود. حكم جابرانه اعدام براي اين ”گناهان“، پاسخ نبرد طبقاتي رژيم ستمشاهي عليه رهروان آگاه راه حزب توده ايران است.

رفيق خاوري از روزي ياد كرد كه سرهنگي با سخناني ”دوستانه“ به سراغش آمد و با تهديد و تشويق، خواستار امضاي تقاضاي عفو توسط او شد. پاسخ قاطع و روشن بود: «طناب دار را بكش بالا!»

 

دوم- شیرزنی از تبار اسطوره ها

زنده ياد ”سيمين“ را من سه بار ديدم. آخرين بار، ديداري بود با ”سيمين“ و شوهرش در آپارتماني در ”يوسف آباد“. اين ديدار كوتاه پس از آن با اجازه زنده ياد كيانوري انجام شد كه ما در جلسه بزرگي كه در دانشگاه صنعتي برگزار شد، ديداري اتفاقي داشتيم.

ديدار اول من با ”سيمين“، در ارتباط قرار دارد با سفر طولاني او به خارج پيش از انقلاب. رفيق سيمين چهار هفته در خانه من در شهر محل اقامتم مهمان بود. در اين دوران براي اقامت طولاني او در خارج از كشور يك پرونده پزشكي تهيه شد تا پوششي باشد براي اقامت ”سيمين“ در آلمان دمكراتيك. در اين چهار هفته،  رفيق سيمين به يكي از اعضاي خانواده تبديل شده بود. اين زمان با قطع صداي راديوي ”پيك ايران“ همراه شد و ما در تاسف از اين واقعه در شب انقلاب، شريك بوديم، بدون آنكه كوچكترين خللي در عزم براي به سرانجام رساندن انقلاب در پيش به وجود آيد. برعكس، تشديد فعاليت ما پاسخ به آن بود. ”سيمين“ در اين مدت يكي از حاميان موثر براي بسته بندي نشريات حزبي كه براي جا سازي در خودروها و چمدان ها آماده مي شد، بود.

ياد و خاطره فاطمه مدرسی، شیرزنی از تبار اسطوره ها زنده و پايدار است!

 

در زير از نگارش پيش از انتشار ”حماسهء نبرد انسان“، ديالكتيك شعرهاي زندان طبري، بررسي شعر ”اخگران اسفند“ كه به ياد شهداي ٧ اسفند سروده شده است، ارايه مي شود:

 

اخگران اسفند

به یاد شهدای 7 اسفند

 

ديالكتيك ”تاريخي و ضرورت“ و منطق نهفته در آن را طبري در شعرهاي متعددي و در ارتباط با لحظه هاي متفاوت نبرد توده اي ها در زندان جمهوري اسلامي برمي شمرد. ديالكتيك «تاريخي و ضرور» و يا «منطقي و تاريخي»، همان طور كه پيش تر نيز در ارتباط با ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق (تصادف)“بيان شد، «منطق» چگونگي و شكل تحقق روند فرازمندي (رشد) هستي انسان و جامعه انساني را قابل شناخت و درك مي كند. آن را مستدل ساخته و به اثبات مي رساند. بهم پيوستگي لحظه ها و مرحله هاي روند فرازمندي را نشان مي دهد. نشان مي دهد كه چگونه نيروي نو در نبرد سهمگين و در آغاز بدون دورنما، در طول زمان بر كهن غالب مي شود.

گذار انديشه از توصيف وضع به تصوير جنبشِ فراگير هستي ي مبارزه جويانه ي بودگيِ نيروي نو در اين سروده، يكي از قله هاي استه تيك بيان ديالكتيك نبرد تاريخي- طبقاتي، نبرد طبقاتي آگاهانه و منطق و ضرورت آن را نشان مي دهد و با ارايه راه، به سخن، ابديت مي بخشد: «يادت را، در كوله ‏بار زندگيم مى نهم ...»، «يادت را، هر پگاه بر چهره مى زنم، چون آب، تا برجهانَدم از خواب. يادت را چون گِرده نان، بر سفره طعام خويش مى نهم هر روز ...» كه «سر آن دارم كه غوغايي به راه اندازم» (با، ٨)، «دروازه شهرهاي ناگشوده را بگشاييم!» (با، ٩)

 

براي نمونه، قرار داشتن نگرش ماترياليست تاريخي در آغاز تحليل شرايط جامعه كه با هدف ارايه تعريف خط مشي انقلابي حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران انجام مي شود، به بياني ديگر، حركت انديشه از تعيين مرحله رشد تاريخي جامعه (در شرايط كنوني مرحله انقلاب ملي- دموكراتيك)، از اين روي ضروري است، زيرا منطق نگرش جامعه شناسي علمي (ماترياليسم تاريخي) را مستدل مي كند.

بر پايه اين منطق است كه توانايي علمي اسلوب ماترياليست تاريخي و ديالكتيكي براي تحليل اوضاع حاكم بر جامعه شناخته و درك مي شود. هدفي كه با توضيح روشنگرانه ي ضرورت قرار داشتن منافع طبقه ي كارگر، كه از منافع كل جامعه دفاع مي كند، به عبارت ديگر، ضرورت پيوند ميان خواستِ آزادي هاي قانوني- دموكراتيك و عدالت اجتماعي به اثبات رسانده، و ضرورت قرار داشتن اين نتيجه گيري منطقي، در مركز فعاليت تبليغي- ترويجي و آموزشي حزب طبقه کارگر مستدل مي شود. فعاليتي روشنگرانه و افشاگرانه كه به منظور تجهيز و سازماندهي زحمتكشان و ديگر لايه هاي ميهن دوست براي تغييرات بنيادي- انقلابي عملي مي گردد.

از اين طريق منطق نهفته در كليت تحليل علمي حزب توده ايران از شرايط حاكم بر جامعه، به مثابه منطق روند تاريخي- ضروري مبارزات كنوني در ايران قابل شناخت مي گردد. تعيين متحدان در اين مرحله نبرد عليه شرايط ديكتاتوري حاكم بر كشور و همچنين جلب روزافزون لايه هاي بيش تري به صف اين متحدان، تنها از طريق ارايه منطقِ روند تاريخي- ضروري ممكن مي گردد و راه جلب آن ها به جبهه ضدديكتاتوري گشوده مي شود.

روند و اسلوب شناختِ «خط مشي انقلابي توده اي» كه احسان طبري در ”اخگران اسفند“ مي آموزاند، كوشش مدعيان را براي منحرف ساختن اسلوب شناخت انقلابي حزب توده ايران، بي آب و رنگ و رسوا مي كند.

 

يكي از نمونه هاي «شعر ناب» يا «نثر موزون شاعرانه»، نامي كه طبري به «دست افزار» مورد نيازش براي تصوير «باغي از عاطفه و انديشهِ» آگاهانه و خردمندانه ي ماركسيستي- توده اي خود داده است، در سروده ”اخگران اسفند“ خود مي نمايد. در اين شعر، طبري ديالكتيك پيش گفته را در تنگاتنگي با ديالكتيك ”فرد و جمع“ بيان مي كند. ”اخگران اسفند“ «به ياد شهداي ٧ اسفند» سروده شده، اما مضموني بسيار فراتر را در بر مي گيرد.

 

شناخت «برزگر بذرهاي پاك»، پايان «تنهائي»، برقراري وحدت ميان فرد و جمع و بيان روشن و صريح ناسازگاري و «نساختن» با ایدئولوژی پسامدرن ”اتوميزاسيون“ انسان است که می کوشد فرد انسان را رقیب فرد دیگر القا، اندیشه ي نژادپرستانه داروینیسم اجتماعی را توجیه و منافع فردي انسان را در برابر منافع گونه انسان و در تضاد با انسانیت قلمداد سازد:

«اي برزگر بذرهاي پاك، اي كشتكار بسيط خاك، اي زنده جاويد در مغاك، آنزمان كه ترا شناختم، هيچگاه با تنهائي خويش نساختم. ...».

ناسازگاري و «نساختن» با وضع موجود حاکم در صورتبندی اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری كه ”منطق“ روند ديالكتيك جفت ”تاريخي و ضرورت“ است و پيش تر به آن پرداخته شد، آسان به دست نمي آيد. نبرد ”آگاهانه“، پيگير و هدفمند، منطق نظري آن است:

«تو گنج رمز رنج هائي، تو چراغ روشن كومهء ذهن مائي، ... آسمان در سنگيني جاذبه افكارت، بر خاك تيره زمين زانو زد، ...»؛

با افشای ناهنجاری های زمینی در اين دورانِ سخت كه علت دور شدنت از برابر ديده ام است، «زمين در نهفت گل آرزويت خوار شد». اما پايبندي من به ”منطق“ روند تاريخي، پايان «تنهائي» است كه با پل آگاهانه ي نبرد رزمجويانه، زنجيره نبرد را مي بافد:

«اي پنهان آشكار! يادت را در قاب نخواهم گرفت، خشكيده چون نعش بر ديوار، يا چون يك اتفاق ناگوار، براى يك روز مبادا، در دفتر خاطراتم نخواهم نگاشت.                         

يادت را مى نهم هر روز، در كيف مدرسه كودكان، در لابلاى اوراق سپيد دفترهايشان، چون گلبرگ‏هاى گل سرخ، مى نهم يادت را در ترنم عاشقانه باد، در بلنداى قامت شمشاد، در نى نى هر نگاه، در انعطاف هر گل و گياه، در جام خونين شقايق ‏ها، در آزادگى جنگلان سرو، در پرش شورانگيز هر تذرو. ...»

 

انديشه و عمل، تئوري و پراتيك، منطق نبرد طبقاتي، نبرد روزانه ي توده اي ها در اوجي بي همتا در تصوير شاعرانه ي انديشه طبري خود مي نمايد و مي درخشد. «تيغش نور» (”معشوق“) است كه مي تابد و روشن مي سازد.

 

پايان تنهايي و خواست وحدت ”فرد“ و ”جمع“ در پايان «نثر موزون شاعرانه»، اوج يگانگي روند ”تاريخي“ را ترسيم مي كند:

«در من روان شو! در عروق خون گرفته‏ام، بر زبان دوخته‏ام، بر قلب نفروخته‏ام. اى ماه، اى دليل راه، در اين شبان سياه، در اين خزان تباه، مرا بخواه، مرا بخواه!»

 

ديالكتيك «تاريخي و ضرور» و يا «منطقي و تاريخي» را طبري در ”بنياد آموزش انقلابي“ (ص ٤٢)، «پروسه رشد و تكامل» مي نامد. روند تاريخي فرازمندي (رشد)، منطقي دارد. «وحدت تاريخي و منطقي، ... حاوي پروسه تكوين ”كل“ است.» (همانجا). «وحدت تاريخي و منطقي در آنست كه مناسبات و وابستگي هاي جهات يك كل معين، تاريخ ظهور آن كل و تشكل ستروكتور ويژه ي آن را بيان مي كند.» پيش تر در ارتباط با «تصادف» (اتفاق) به مثابه شكل بروز «ضرورت» توضيح داده شد كه چگونگي «تشكل ستروكتور» وحدت تاريخي- ضروري را در «پروسه رشد و تكامل» نشان مي دهد و منطق آن را، همان طور كه در ارتباط با خط مشي انقلابي حزب توده ايران پيش تر نشان داده شد، مستدل مي كند.

 

 

                         اخـگـران اسفنـد

 

اى برزگر بذرهاى پاك!

اى كشتكار بسيط خاك!

اى زنده جاويد در مغاك!

آن‏زمان كه تو را شناختم،

هيچ‏گاه با تنهايى خويش نساختم.

تو گنج رمز رنج‏هائى،

 تو چراغ روشن كومه ذهن مائى،

 خورشيد از فروغ جاودانى انديشه‏هايت،

به چاه سياه غرب درغلتيد.

آسمان در سنگينى جاذبه افكارت،

 بر خاك تيرة زمين زانو زد،

و زمين در نهفتِ گل آرزويت خوار شد.

اى پنهان آشكار!

يادت را هرگز در صندوق‏خانه قلبم پنهان نخواهم داشت.

يادت را در قاب نخواهم گرفت،

 خشكيده چون نعش بر ديوار.

يا چون يك اتفاق ناگوار،

          براى يك روز مبادا،

در دفتر خاطراتم نخواهم نگاشت.

يادت را مى نهم هر روز،

 در كيف مدرسه كودكان،

 در لابلاى اوراق سپيد دفترهايشان.

چون گلبرگ‏هاى گل سرخ،

مى نهم يادت را،

 در ترنم عاشقانه باد،

در بلنداى قامت شمشاد،

 در نى نى هر نگاه،

 در انعطاف هر گل و گياه،

 در جام خونين شقايق‏ ها،

 در آزادگى جنگلان سرو،

 در پرش شورانگيز هر تذرو.

زمزمه مى كنم يادت را،

 در ذهن مادرى،

          كه جگرگوشه ‏اش را خون‏ آلود به خاك سپرده است،

در خلوت آن دخترى،

          كه در فراقت اشك‏ هاى بى حساب ريخت.

يادت را،

در كوله ‏بارزندگيم مى نهم،

 چون دوره ‏گردى در كوى و برزن خلوت و خاموش روستاهاى غم ‏گرفته.

آواز مى دهم يادت را،

 در تمركز انسانى شهرها.

منفجر مى كنم در آواز دسته جمعى دختران شاليكار،

          كه تا زانو در گل فرو رفته ‏اند،

در معادن سياه ذغال شمال،

 در گنبدهاى نفتى جنوب،

در كومه سرد و حقير ايلات چادرنشين غرب،

 در صحارى بى برگ و پوشش شرق.

يادت را،

چون پيچكى،

مى رويانم بر فراز ديوارهاى شهر،

 بر كابل‏ هاى زنگ خانه‏ ها،

در انعكاس بى وقفه آينه ‏ها.

يادت را،

هر پگاه بر چهره مى زنم،

 چون آب،

تا برجهانَدم از خواب.

يادت را چون گرده نان،

بر سفره طعام خويش مى نهم هر روز،

 و هر روز در آينه يادت،

 گيسوان بلند معشوقم را شانه مى كنم.

من آب مى دهم،

 تشنگان دشت را آب مى دهم،

رمز سراب مى دهم.

من عاشق بى خانه را،

من بلبل آواره را،

 با تو جواب مى دهم.

من گنبد دوّار را،

من كودك گهوارهِ را هم با تو تاب مى دهم.

                          ***

در من روان شو!

در عروق خون گرفته‏ ام،

 بر زبان دوخته‏ ام،

 بر قلب نفروخته ‏ام.

اى ماه،

 اى دليل راه،

 در اين شبان سياه،

 در اين خزان تباه،

 مرا بخواه،

 مرا بخواه!

 

سرچشمه :تارنگاشت  توده ای ها

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter