نویدنو:27/05/1391  

 

نویدنو:27/05/1391  

 

 

نامه ای به يک دوست گم شده
رضارخشان

 

دوست گرامی سلام.حال واحوال خوبه؟اميدوارم که اوضاع روبراه باشه.باری دوست عزيز خيلی تلاش کردم که پيدات کنم. ولی نشد.يه مدتی بود که دچار يبوست القلم شده بودم وگرنه خيلی وقت پيشا واست نامه می نوشتم.وبا هات درد دل می کردم.من احساس می کنم که تو از دست من دلخوری ويا کلا ازم نااميدشده اي؟ويا شايد نااميد ازهمه کس ويانااميد از همه چيز؟
اما براستی چرا؟بخدا من تنها مقصرنبودم. خيلی ها بودند که ادعای آمدن وبودن را داشتند.اما نيامده رفتند.بزار اصلا از روز اول بگم.از روزی که شديم فعال جنبش کارگری.راستی قبل چی بوديم؟. کارگرگمنام؟.کارگربی زبون؟ ويا شايد اصلا ولش کن.خلاصه از آن روزی که فهميديم چی هستيم (فعال جنبش کارگری) اتفاقات جالبی افتاد. البته کمی هم تلخ بود.قبلش يه سئوال ؟راستی چراشيرينی که ميتواند منشا بيماری باشد(ديابت)نماد خوبيه؟ ولی تلخی که ميتواند مانند داروی تلخ، شفا بخش هم باشه ،نشانه غم واندوهه؟. ماکه نفهميديم. مهم اينه که زير اين زبونه شيرين باشه حالا حقيقتش چی باشه ويا بعدش چی ميشه زياد مهم نيست.بگذريم.داشتم می گفتم،کارگران هفت تپه بعد از تحقق مطالباتشان وتاسيس سنديکا به اعتصابشان پايان دادند.ما اينو گفتيم که اعتصاب اساس نيست وسيله است. مهم اينه که کارگر به حقش برسه.اما نتيجه چی شد؟فحشمان دادند.رفرميست ،سازشکار،سنديکاليست،داب سرمايه دار، نخاله.خلاصه رضارخشان کلی مورد لطف قرار گرفت.ماکه نفهميديم تلخی زير زبون بهتره يا شيرينی.بنظرت دليل اين حرفها(تلخ وياشيرين)چی بود؟الان بهت می گم.راستش واژگانی مثل بی نهايت،هميشگی جاودانگي، خيلی هيجان آميزه.وبعضی ها از دوچيز خيلی لذت می برند وحال می کنند.يکی ،اعتصاب بی پايان ويکی کارگرهميشه زندانی.حالا بزار از اولی بگم.کارگران بايد هميشه درحال اعتصاب باشند.شب وروز.دليلی نداره که کارگر سرکارش بره.فقط اعتصاب.اگرگسی پيدا شد که گفت بريم سرکارمون،به حرفش گوش نکنيد.او ازمانيست.دشمنه.نوکر و وردست سرمايه داريه .اصلا وجود کارگر با اعتصاب معنی پيدا می کنه .اصلا کارگر خوب يا بايد در حال اعتصاب باشه ويا در زندان.تا ما هم واسش سينه بزنيم. بزرگش کنيم. زيارتگاهش کنيم .نوحه واسش بخونيم. مهم نيست که اين کارگر، بخاطر دفاع از حقش رفته زندان ويا بخاطر جرائمی ديگر . همين که يک کارگر در زندان است کافيست.بابا يارو حتی جرات نمی کرد بره اعتصاب .از دور می ايستاد و رفقاشو نگاه می کرد. هرچند بيشتر مواقع داشت با ماشينش مسافرکشی می کرد. ورفقاشو تنها می گذاشت.حالا بخاطر دلايلی ديگه بردنش زندان فوری همه جوانب ديگه پاک ميشه وفقط روی کارگر بودنش مانور می دن.دوست گرامی يه وقت فکر نکنی من با زندان موافقم. بخدا ارزوی دنيايی دارم که در آن حتی پرندگان از قفس دربيان چه برسه به آدمها.ولی اين فريبه قبول داري؟قلب حقيقت براستی چه سودی برای ما کارگران داره؟.با اين حال،کارگرزنداني،آخرمعرفته.بالاترين تقدس را داره.مسيح در بند شده است.کارگر زندانی يه شبه ميشه قهرمان زندانی.ميشه رهبر زندانی.ميشه (تازه اگه توزندان بتونه پشت سرهم بيانيه بده که ديگه اخرشه) خدای زندانی.ميشه اااااااااااا.اما رفيق عجله نکن اين سکه دو رو داره.کارگر زندانی ازاد شده ،يک شبه ميشه فراموش.ميشه قهرمان پنچر شده.قهرمان گم شده. بعدش دوباره ميشه هيچی.همون موجود گمنامی که اول بود. راستی اول چی بود؟
حالا راستشو بگو تو دوست داشتی الان زندان باشی يا ازاد؟بابا ازادی هيچ نمی ارزه .کسی بهت توجه نداره. زنده ای ؟مرده اي؟اما تو زندان واست سند شرافت درست ميشه.بدون سند شرافت حرفت مفته. بابا يارو را نديدی که چه به اب وآتيشی زد تا واسش چند ماه سند شرافت صادر کنند؟گويا که اونا که ازادند دور از جون تو همه بی- را-تند؟
حالا برسيم به سنديکا که کلی واسش حرف دارم.

آقا ما با هزار بدبختی وجون کندی که بود سنديکا رو زديم.يه عده می گفتنداشتباه کرديد. گفتيم چرا؟گفت اگه ما زودترباهاتون اشنا ميشديم نمی گذاشتيم اين کارو بکنين.زحمت بيخوديه.حصارباغ را خورد.سنديکا راسته.سنديکاها نو کر سرمايه داريند. پس بی خاصيتند. بجاش بايد مجمع عمومی خودرا هميشه بر پا می کرديد،بهتر بود.يعنی هر هفته مجمع می زاشتين.خب کسی نبود بهش بگه آدم حسابی وقتی جلسات هفت هشت نفره اينهمه سختی وکوفت وزهرمار داره،مجمع عمومی چهار پنج هزار نفری که ديگه گفتن نداره.خلاصه عده ای ديگه داشتن روی سايتها امضا جمع می کردند تا ما سنديکا را منحل کنيم.يکی ديگه ما را متهم می کرد که جلوی انقلاب سوسياليستی کارگران را گرفته ايم چراکه فقط شورای کارگری ميتواند به داد کارگران برسد.ديگه چی بود؟ ولا الان خيلی وقته همشون يادم رفته.ولی يه چيز مستمر بود واونم فحاشی وتهمت وتخريب ماوعده ای هم مشغول تفرقه پراکنی ويار کشی دربين ما.اهان يادم امد. ديگری می گفت کارگران فلان جا نزد ما اومدند وبما اعلام کردند که قصد دارند سنديکا ی خود را برپا دارند اما من به انها گفتم که شما نبايد اين کارو بکنيد. بدبخت ميشيد. زير ضرب می رويد. فقط به فکر مجمع عمومی باشين.حالا در انجا ميتوانيد با انتخابات شورای اسلامی کار وانجمن صنفی کنترل را در دست بگيريد.ولی سنديکا نه.

گذشت تا ما رسيديم به پارسال .اقا يکی دونفر از اقايونی که که هميشه پز انقلابی گری بخودش می گرفتند وبه کمتر از انقلاب سرخ رضايت نمی دادند.در حاليکه به سنديکائيهای داخل ايران فحش می دادند ولی دخيلشو به سنديکاهای خارجی می بستند. گويا که مدل ايرانيش بدلی ولی خارجيش اورژيناله.تازه صبرکن بهت بگم. اونا می گفتند با توجه به اين که سنديکا های غربی همه در خدمت سرمايه هستند وبرای کارگران سودی ندارند سنديکاهای ايرانی هم بدرد نمی خورند. اما در عمل فحشها برای ما بود و تمنا وخواهش وغيره برای رفقای سنديکاهای فرانسه وغيره بود.آقا ما اينو به سنديکا های فرانسه گفتيم که اين رفقای ايرانی با ما چيکارکرده اند.گفتن اين جمله کافی بود که سيل انواع مقالات انتقادی سرازير بشه. اونهم با انواع تهمتها واتهامات گوناگون وخوشگل وزيبا. مثل:اقا اين رفرميسته.اقا اين رهبر جريان راسته.نمی دونم ، اين با حکومت ساخته اون يکی نساخته. هرچی فکر کنی بما گفتن.حالا بماند توی اون ايام بخاطر اين هم هجمه وتهمتهای ناجوانمردانه دچار آنچنان گرفتاری فکری شدم که در اثر سانحه تصادفی که بخاطر نداشتن تمرکز اعصاب، با يک ماشين(ماسوارموتوربوديم) برخورد کردم، که پای زنو بچه ام خورد شد،حالا بماند.
از تو چه پنهان يه روز نشستم وشمردم تا حالا صدو هشتاد مقاله انتقادی گزنده بر عليه رضا رخشان طی اين چهار سال نوشته شده است..بنظرت من اينقدر مشکل دارم وخطرناکم.فکر کنم تا حالا هيچ چيزی(روی هيچ چيز تا کيد دارم)به اندازه کوبيدن من در جنبش کارگری مهم نبوده است.
دوست گرامی اشتباه نگرفته ای. من خودمم.رضا رخشانم.کارگر هفت تپه. با شماره پرسنلی
72-109459
 الان نزديک سه ساله که از کارهم اخراج شده ام.يه لحظه فکر کردی که من يا بيل گيتسم يا با فلان سرمايداری که خون کارگران را در شيشه می کند.چون مگه ممکنه يه فعال کارگری بيشتر از انواع سرمايه داران کوبيده بشه اونهم از طرف بااصطلاح دوستداران طبقه کارگر؟خب ببين بنظرت من مهمترين معضل کارگرانم يا مسائلی مانندآخراج کارگران،قرادادهای سفيد امضا وپرداخت نشدن حقوق کارگران.اصلا اينا به کنار،اين تحريمهای بيرحمانه کشورهای بزرگ سرمايه داری که مستقيما سفره کارگران وضعفا را نشانه رفته از موضوع رضا رخشان بی اهميت تره؟تو تا حالا ديدی که صد وهشتاد مقاله بر عليه تحريم نوشته بشه؟يا يه کارزار گسترده بر عليه ان راه بيافته؟همه با صدای بلند بگويند که اين عملی که کشورهای جنايتکار غربی بنام آزادی وحقوق بشر انجام می دهند حقه فريبی بيش نيست. کاری کرده اند که اگر عده ای در خارج کشور بخواهند برای مردم اسيب ديده از زلزله اذربايجان کمک نقدی انسان دوستانه، بفرستند هيچ بانکی اين کار را انجام نمی دهد.آيا اين جنايت نيست؟نظام سرمايه داری که بخاطر منافع خود از براه انداختن دو جنگ بزرگ ويرانگر جهانی ابايی نداشت. بر روی مردم بی گناه بمب اتم انداخت.به ملل محروم وضعيف تجاوز کرد،حالا هم با اين تحريمهای ضد انسانی قصد دارد تا با بهانه مسئله هسته ای ،توده مردم را مورد تنبيه وازار قرار دهندحالا دخالتگری هايشان در کشورهايی مانند ليبی وسوريه که به جنگهای خونينی کشيده شد، بماند.براستی ای دوست،چرا کسانی که خودرا مدافع حقوق کارگر می دانند ،عموما در مقابل اين وحشيگری سرمايه داری ساکتند؟ ويا با لکنت حرف می زنند؟ بنظرم جواب اينه خداکنه اشتباه کنم.بسياری(نه همه) ازين رفقا ميهمانان اين کشورها هستند. وسرمايه داری جهانی ميزبان انهاست.خب رسم ميهمان وميزبانی برهمه هم واجبه.قبول داري؟بعدش درين سه چهارساله زياد ديده ايم که سيکل کارگر گمنام ميشود کارگر معترض ودنبال حق.کارگر معترض به فعال کارگری تبديل ميشود.فعال کارگری ،زندانی ميشود وصاحب سند شرافت می گردد.وميشود زندانی سياسی.زندانی سياسی (عموما )در نهايت ميشود پناهنده سياسی کشورهای غربی ضد حقوق کارگر.پس همانطور که ديدی جنبش کارگری فعلا شده بنگاه ارسال پناهنده کارگری - سياسی به غرب.

خنده داره نه؟می دونم تو هم ازين وضعيت بوجود امده ناراحت وغمگينی.ويا شايد هم پاک از مانااميد شده اي؟حق داری.منم بهت حق ميدم.لابد با خود فکر ميکنی بابا اين رضا هم اگه پای رفتن داشت دراين وادی نمی مانددرسته؟ولی دوست گرامی باورکن من همانم.نه دراين کافرستان زمين گير شده ام ونه می خواهم قهرمانه زندانی ويا...باشم.من کارگری هستم که با وجود همه سختيها ودشواريها وبی مهريها،هنوزهم ارزومند دنيای بهتری برای همه کارگران هستم.وبرای ايجاد ان دنيا تلاش می کنم.اميدوارم مرا با وجود همه بی عرضگيها واشتبا ه هاوشکستها وبايد ونبايدها ببخشي؟ وفراموش نکن من از اول همان کارگری بودم که هيچ بودم.روی ماهتو می بوسم.
سلام برسان
با ارزوهای صميمانه
رضارخشان
27/5/1391

 

                       

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter