ویدنو:26/03/1391  

 

ویدنو:26/03/1391  

 

توضیح نویدنو : نوید نو از هر قلمی که در راستای تبیین وشفاف سازی سیاسی ونظری مسائل جاری جامعه ایران بکوشد استقبال می نماید . یاری شما می تواند به "تنها گویندگی" هر رسانه ای پایان دهد وفضایی از "گفتگو" و"تعامل" را ، که قطعا می تواند در ژرفش اندیشه سیاسی امروز موثر باشد ، ایجاد نماید. چشم انتظار بازتاب این نوشتارها در قلم های شیوای شما هستیم .

تحریریه نوید نو

------------------------------------------------------------------------

 

 

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-4

چپ ها و اصلاح طلبان

انقلاب «بورژوا دمکراتیک»، «ملی دمکراتیک» یا «سوسیالیستی»

احمد سپیداری

برخی از ما چنین عادت کرده ایم که بحث ها را از «اصول» تئوریک آغاز کنیم و آنگاه به واقعیت های پیرامونمان – که ظاهرا تایید کنندهٔ نظریاتمان است - باز گردیم. من به این گرایش دارم که قبل از وارد شدن در بحث پیرامون وضعیت موجود در کشور و ارتباط آن با انقلاب «بورژوا دمکراتیک» یا «ملی دمکراتیک» یا «سوسیالیستی»، و دسته بندی های موجود پیرامون آن، به یک پیشینهٔ تاریخی باز گردم و آن را تا امروز امتداد بدهم، تا ضمن روشن شدن دیدگاهم برای مخاطبان نقطه نظراتی را در این مورد عنوان کنم.

(بخش اول)

یک – دوران گذار

آموخته های مارکسیست لنینیستی بسیاری از ما به دوران اقتدار اردوگاه سوسیالیستی در سطح جهان باز می گردد. یکی از اصولی که ما آموختیم و در تمام نوشته ها و درسنامه ها تکرار می شد: بحث دوران گذار بود. بحث «گذار از دوران امپریالیسم به سوسیالیسم» پیشینه ای در اصول ماتریالیسم تاریخی مارکس دارد که چنین ضرورتی را بررسی و به اثبات رسانده است، اما آنچه ما از این بحث در آن دوران برداشت می کردیم، ویژگی خاصی داشت. گذار به سوسیالیسم برای بسیاری از ما پیروان سوسیالیسم علمی بدین معنا بود که امپریالیسم در طی دوران کوتاهی فرو خواهد ریخت و کشورها یک به یک یا به شکل گروهی به اردوگاه سوسیالیسم می پیوندند.

همین آموزش ها برای کشورهای عقب نگاه داشته شده که از سطح نازلی از توسعهٔ سرمایه داری برخوردار بودند و امکان تحقق یک برنامهٔ سوسیالیستی را نداشتند، برنامه ای مشخص به نام «راه رشد غیر سرمایه داری» را ارائه می داد که در واقع برداشتی از سیاست های نپ لنینی در آن به روشنی دیده می شد. شاید بتوان راه رشد غیر سرمایه داری را نوعی بهره گیری از سرمایه داری کنترل شده، در یک دوران محدود، با هدف توسعهٔ زیرساخت های بویژه صنعتی یک کشور، برای ساختمان سوسیالیسم البته در چارچوب تقسیم کار اردوگاه کشورهای سوسیالیستی به حساب آورد. به اعتقاد آن روز ما، امکان توسعه به صورت سرمایه داری پایان یافته و تنها راه رشد برای کشورهایی همچون کشور ما «راه رشد غیر سرمایه داری» بود.

با فروریختن باروهای بلند این اردوگاه سترگ با آن همه دستاوردهایش برای بشریت ترقیخواه، و انتقال یک به یک و گروهی کشورهای سوسیالیستی (و نیز آن گروه از کشورهایی که راه رشد غیر سرمایه داری را طی می کردند) به راه رشد سرمایه داری، بحث های دوران گذار به سوسیالیسم – آن هم با یک ویژگی کوتاه مدت - تا حد زیادی کاهش یافت و این بار این سرمایه داری بود که از زبان سخنگویانش بحث «پایان تاریخ» هر نوع گذار از سرمایه داری را به میان آورد و مدعی شد سیستم های بورژوا دمکراتیک آخرین سیستم اجتماعی بشریت است و تا ابد باقی خواهد ماند.

تقریبا یک دهه ای بدین صورت سپری شد، اینجا و آنجا، نوشته هایی انتشار می یافت که با تکیه به برخی رویدادها و نظرسنجی ها در روسیه و اروپای شرقی و با تکیه بر شناخت امپریالیسم بعنوان «آخرین» مرحلهٔ سرمایه داری (بخشی از ما چپ ها، این «آخرین» را، آخرین مرحلهٔ سرمایه داری تا زمان لنین ندانسته و آنرا تا امروز یعنی ۸۰ سال بعد هنوز هم عینا ادامه اش می دهیم)، بازگشت به سوسیالیسم در کشورهای  سابقاً سوسیالیستی را امری فوری و قابل دستیابی در کوتاه مدت ارزیابی می کرد (فکر کنم ما هم ترجمه کرده باشیم). دلیلی که بیشتر بر آن تکیه می شد تجربهٔ مردم از دوران سوسیالیستی بعنوان بزرگ ترین پشتوانهٔ یک نیروی بازگشت بود.

اگر درست یادم باشد، بحث گذار به سوسیالیسم یک بار دیگر با تحولات در آمریکای جنوبی و روی کار آمدن دولت های ترقیخواه و جانبدار نسبت به زحمتکشان به میان آمد. این نوع گذار به سوسیالیسم (سمت گیری سوسیالیستی) شاید به یک معنا همان راه رشد غیر سرمایه داری به نظر می رسید که اینبار در دوران فقدان اردوگاه سوسیالیستی به وقوع می پیوست. در آنجا نیز با میدان دادن به بخش خصوصی، سیاست های سرمایه داری و سوسیالیستی به صورت تلفیقی و همزمان بکارگرفته می شد، اما این امید ترویج می یافت که بکارگیری سرمایه داری به دورانی موقت محدود است و آنچه برجسته و برجسته تر خواهد شد و به یک نظام فراگیر خواهد رویید، بخش سوسیالیستی در حال گسترش برنامه هاست.

سیاست بکارگیری برخی شیوه های سرمایه داری و سوسیالیسم به شکل تلفیقی یا برنامه هایی برای نوعی گذار غیر سرمایه داری به سوسیالیسم به آمریکای جنوبی و برخی کشورهای آزاد شده از چنگ نظام سرمایه داری جهانی محدود نیست. بکارگیری همین روشها توسط کشورهای سوسیالیستی نظیر ویتنام و چین و ... (حتی پیش از رویدادهای آمریکای جنوبی) نوع دیگری از این نوع گذار به حساب می آید.

جدا از اینکه ما تکیهٔ بسیار شدید به بخش خصوصی آن هم در همکاری با سرمایه دارای جهانی شده را گذار به سرمایه داری بدانیم یا نه (بویژه در مورد چین یک دوگانگی نظری جدی وجود دارد)، باید متوجه بود که در شرایط فعلی، تقریبا هیچ کشوری را در جهان نمی توان یافت که به شکلی محدود یا گسترده از جذب سرمایه گذاری های جهانی برای توسعهٔ خودش استفاده نکند. به عبارت دیگر، «تقریبا» همهٔ نظام های سوسیالیستی واقعا موجود و دولت های مدعی سمت گیری سوسیالیستی امروز در جهان از نظام هایی تلفیقی شده بهره می گیرند که البته بخش سوسیالیستی بخش تعیین کنندهٔ آن است (من متوجه برخی ویژگی ها در مورد کوبا و کرهٔ شمالی هستم و واژهٔ تقریبا را به همین دلیل بکار بردم) .

به یاد بیاوریم که تنها در دو دهه قبل چنین اقدامی جز خیانت به سوسیالیسم و گذار به سرمایه داری تلقی نمی شد و کشوری که چنین اقداماتی را آغاز می کرد به طور همه جانبه مورد انتقاد جدی قرار می گرفت و ما با تکیه به برداشت آن دورانی خود از «دوران گذار به سوسیالیسم» ممکن نبود چنین کشورهایی را سوسیالیستی خطاب کنیم.

دو – انقلاب سوسیالیستی

البته از همان زمان تا کنون بخش مهمی از کمونیست ها به امکان وجود چیزی بین سرمایه داری و سوسیالیسم یا تلفیقی از این دو برای یک دوران باور نداشته و این نوع نگاه را حاکی از گرایش های راست سوسیال دمکراسی می شناسند[1]. آن ها معتقد اند چنین راهکارهایی نه تا کنون و نه در آینده، هیچ کشوری را به سمت سوسیالیسم نخواهد برد و تنها برای پرده پوشی گذار به سرمایه داری مورد استفاده قرار می گیرد. این رفقا چنین تلفیق هایی را به رسمیت نمی شناسند و هر نوع همکاری با سرمایه داران چه داخلی و چه جهانی را بر نمی تابند و آن را در خدمت خیانت به طبقهٔ کارگر ارزیابی کرده و می کنند (برخی با این وجود، ویتنام، گروه کشورهای آمریکای جنوبی، یا قبرس و آفریقای جنوبی را ترقیخواه می شناسند و ظاهرا در برابر آن ها موضعگیری جدی نکرده اند.) البته آن ها به سیاست های نپ لنینی خرده نمی گیرند، ولی برداشتشان بیشتر آن است که نپ را یک استثناء بدانند تا قاعده- آن هم یک قاعدهٔ در حال گسترش.

به باور این کمونیست ها، چون تنها بدیل سرمایه داری سوسیالیسم است و تضاد آشتی ناپذیری میان سرمایه داری و سوسیالیسم وجود دارد هیچ مرحلهٔ بینابینی بین این دو وجود ندارد. به همین دلیل سوسیالیسم تنها با یک انقلاب سوسیالیستی قابل دستیابی است که بلافاصله ماشین دولتی نظام سابق را در هم می کوبد و بساط ظلم را در هم می پیچد و با خارج کردن مالکیت وسایل تولید از دست سرمایه داران، آن را ملی کرده و در خدمت طبقهٔ کارگر و مردم زحمتکش متحد آن قرار می دهد. آن ها همچنین معتقد اند سرمایه داری امروز در تقریبا همهٔ کشورهای جهان به اندازهٔ روسیهٔ ۱۹۱۷ رشد یافته است و لذا آنچه در دستور کار است، نه یک انقلاب با ویژگی خلقی بلکه یک انقلاب سوسیالیستی است. (در کشور ما نیز چه در میان سازمان ها و محافل کوچک کمونیستی و چه برخی هواداران احزاب و سازمان های محوری هوادار سوسیالیسم علمی، چنین دیدگاه هایی البته به طور ضمنی به چشم می خورد. آن ها به مضمون واقعی تحولات چه در کشور ما و چه در سطح منطقه که متاسفانه هنوز هیچ مابه ازای سوسیالیستی ندارد، کمتر توجه می کنند و عدم ارتقای مبارزات به سطح انقلاب سوسیالیستی را به مسائل روبنایی نظیر راست روی در برنامه های این حزب یا آن حزب استناد می دهند.)

سه – «انقلاب ملی دمکراتیک» و «انقلاب بورژوا دمکراتیک»

انقلاب های بورژوا دمکراتیک اساساً مربوط به دوران پایان گرفتن عصر فئودالیسم بوده است. نظام سرمایه داری معاصر بر بستر چنین انقلاب هایی پا به عرصهٔ وجود گذاشت و با شعارهایی انقلابی خود برای آن دوران، بساط قرونی سیاه از تاریخ بشریت را در هم پیچید و به پایان رساند. از دیدگاه سوسیالیسم علمی «انقلاب بورژوا دمکراتیک» در عصر حاکمیت سرمایه داری جهانی شده بی معنی است و تنها می تواند به معنی جایگزینی یک سرمایه داری به جای یک سرمایه داری دیگر باشد و به همین دلیل، دیگر یک انقلاب اجتماعی نیست. البته در بحث راه رشد غیر سرمایه داری که پیشتر نیز ذکر آن رفت، ضرورت انجام وظایف به جا مانده سرمایه داری در زدودن بقایای نظام های فئودالی و پدرشاهی مطرح شده بود و تا آنجا که به یاد دارم، در آن درسنامه ها، به بقایای فئودالیسم در کشورهای کمتر توسعه یافته اشاراتی می شد که نمی دانم با گسترش سرمایه داری جهانی شدهٔ امروز تا چه حد امکان استناد داشته باشد.[2]

بحث انقلاب با ماهیت بورژوا دمکراتیک در یکی دو دههٔ اخیر، با تحولات در اروپای شرقی به میان کشیده شد. در اینکه این تحولات در جهت سرمایه داری بودند کسی تردیدی نداشته، برخی ماهیتی انقلابی – به معنای دفعتا و به شکل جهشی و نه ضرورتا به معنای مترقی – هم برای آن قائل شدند. آن هایی که نمی خواستند ماهیت بورژوایی این تحولات را در مقابل ماهیت در نهایت سوسیالیستی حاکمیت های قبلی قرار دهند (در چنین حالتی به ضد انقلاب بیشتر شبیه می شد تا انقلاب) آن را با نوعی مشابه سازی، «انقلاب» برای جایگزینی یک نظام چند حزبی «دمکراتیک» (بورژوایی) به جای نظام مبتنی بر «دیکتاتوری» و «تمامیت گرایی» خواندند. (هواداران سوسیالیسم علمی نیز در گذشته «دیکتاتوری» های حاکم بر برخی کشورهای سرمایه داری وابسته را بازمانده ای از دوران فئودالیسم تلقی کرده بودند). همین نوع تلقی در مورد انقلاب های تونس و مصر، یا فاجعهٔ لیبی باز هم تکرار شد و تکرار شد و به نظر من پایش از آنجا به میهن ما کشیده شده است.

در کشور ما نیز چنین «انقلاب» ی مدافعانی در میان مخالفان رژیم داشته و دارد. هدف آن ها از این نوع انقلاب، جایگزینی نظام استبدادی ولایی با یک نظام پارلمانی سکولار (یا سکولار مذهبی) سرمایه داری است که امر توسعه را در چارچوب مناسبات جهانی پیش می برد. البته، آنچه آن ها از چنین انقلابی توقع دارند، بیشتر یک تحول سیاسی و تجدید ساختار است تا یک انقلاب اجتماعی.

انقلاب های «ملی دمکراتیک» پیشینه ای به اندازهٔ انقلاب های سوسیالیستی دارند. آموزه های ستنی ما در این زمینه به نوشته های لنین و بحث های کمیترن باز می گردند. محور اساسی این بحث ها بر آن است که در دوران امپریالیسم، برای کشورهایی که طبقهٔ کارگر آن بخش کوچکی از جامعه را تشکیل می دهد، یک انقلاب «خلقی» به رهبری طبقهٔ کارگر در اتحاد هر چه وسیع تر با نیروهای دهقانی و پیشه وری (خرده بورژوازی) و سرمایه داری ملی نیاز است تا سرمایه داری وابسته به امپریالیسم را به زیر بکشد. مطابق با آن تحلیل ها که به بخشی از دانش سوسیالیسم علمی تبدیل شده اند، محور چنین اتحادی، بر اساس «تضاد خلق و امپریالیسم» بعنوان تضاد اصلی و آشتی ناپذیر شکل می گیرد. ما معتقد بوده ایم اتحاد با نیروهای بینابینی - حتی بعد از در دست گرفتن قدرت - تا شکل گیری یک طبقهٔ کارگر قدرتمند بعنوان شالودهٔ ساختمان سوسیالیسم ادامه می یابد. (همین نکتهٔ محوری است که ضرورت بکارگیری یک اقتصاد تلفیقی را توجیه پذیر کرده و می کند. باید دقت داشت که پذیرش متحدین در هر مرحله منوط به پذیرش مشارکت با منافع و دیدگاه های آنان نیز هست.)

به نظر من آنچه در دستور کار امروز کشور ماست یک انقلاب ملی دمکراتیک است. به عبارت دیگر، امروز نیز که خود را با یک انقلاب دمکراتیک علیه رژیم قرون وسطایی مجری سیاست های نولیبرالی سرمایه داری جهانی، آن هم در فاجعه بار ترین شکلش، روبرو می بینیم، این ویژگی «ملی» را نیز باید از ویژگی های بارز آن انقلاب شناخت. (متوجه استقلال نسبی رژیم از ساختار سیاسی نظام موجود جهانی هستم، اما همچنان بدین باور دارم که سیاست های در حال اجرا، اساسا اجرای بدوی ترین نوع همان سیاست های نولیبرال موجود در جهان بوده و به همین دلیل، ضد ملی است.)

اولین نتیجهٔ در دستور کار قرار گرفتن یک «انقلاب ملی دمکراتیک» آن است که به یک سیاست تلفیقی بین سرمایه داری و سوسیالیسم برای یک دوران مهم از توسعهٔ کشور خود باور داشته باشیم. اینکه این نسبت چه باشد، به نقش نیروهای شرکت کننده در انقلاب و سهم آن ها در قدرت بر می گردد و نه خواست ما، و نه اضافه کردن این جمله یا آن جمله به برنامهٔ این حزب یا آن سازمان.

باید توجه داشت که

نقش رهبری در یک انقلاب تفاوت جدی ای دیگری را در میان این سه نوع انقلاب بوجود می آورد. نقش نیروهای هوادار سوسیالیسم در قدرت برای ایجاد شرایط گذار به سوسیالیسم – چه در یک انقلاب سوسیالیستی و چه «ملی دمکراتیک» کلیدی و تعیین کننده است، چرا که دیگر طبقات اجتماعی اساسا خواهان چنین گذاری نیستند. مطابق با آموزه های سوسیالیسم علمی، در انقلاب سوسیالیستی، طبقهٔ کارگر، در انقلاب بورژوایی، طبقهٔ سرمایه دار و در انقلاب ملی دمکراتیک طبقهٔ کارگر در اتحاد با طیف وسیعی از متحدانش رهبری را به عهده خواهند داشت (گاه، رهبری جبهه ای برخی نیروهای مدافع زحمتکشان در کنار طبقهٔ کارگر نیز مطرح شده که قابل بحث است.)


 

[1] - من عامدا و آگاهانه از استنادات مشخص خود داری کرده و می کنم تا بحث در سطح کلی تری باقی بماند و به گیر و دار درگیری های موردی نیفتد. تجربه به من نشان داده که مسئله به یک سازمان، یک فرد یا یک جریان خلاصه نمی شود و بحث در واقع بحث یک نظر است که در همه جا می تواند به شکل مطلق یا نسبی وجود داشته باشد. کسانی که علاقمند به موارد مشخص اند و دوست دارند در سطح مشخص مسائل را دنبال کنند، جمله های مورد نظرشان را در مقاله انتخاب و یک راست در موتورهای جستجو بگذارند. فکر می کنم بتوانند آنچه را می خواهند بیابند.

[2]  من اخیرا در بحث های جغرافیای شهری دیوید هاروی متوجه شدم یکی از عناصر مهم باقی مانده از دوران فئودالیسم را می توان در عدم توسعهٔ شهری بعنوان فضای تبلور سرمایه داری سراغ کرد که امری زیر بنایی است.)

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-3

بازخوانی ضروربیماری کودکانهٔ چپ گرایی در کمونیسم

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-1

نکته هایی در بارهٔ «سیاست» و «سیاست ورزی» چپ-2

 

                       

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter