پروندۀ اینشتین
نوشتۀ فرد جروم
(Fred Jerome)
پیشگفتار
آنچه که بیش از همه چیز دربارۀ آلبرت اینشتین دوست دارم اینست که او یک
آشوبگر بوده است. یک آتش افروز. شخصی که سلطه و آتوریته را همیشه زیر سؤال
برده است.
بدون اینکه جزئیات فرضیات علمی او را کاملاً بفهمم، من نیز مانند بسیاری از
مردم بهخوبی میفهمم که چرا این فرضیات اهمیت حیاتی داشتهاند. اینکه
فرضیات وی تمامی دانستهها و فهم ما را از کیهان تغییر دادند و زمینه را
برای بزرگترین گامهای فنآوری در قرن بیستم آماده ساختند. از فضا گرفته تا
گسترش دانش کامپیوتر و از همۀ اینها مهمتر، خوب یا بد آن بهکنار، دانش
دستیابی به انرژی هستهای. اما از همه اینها برای من زیباتر اینست که
اینشتین همیشه از گنجاندهشدن در قالبهای از پیش تعیین شده سر باز زده
است. او هیچوقت جوراب نمیپوشید. با کودکان مانند بزرگسالان حرف میزد. در
سیاست نیز اینگونه بود و درست زمانیکه دوران «وحشت سرخ» در آمریکا یک نسل
را به سکوت کشانید، او سکوت نکرد و سخن گفت. او خطرناک بود. و بهخاطر
اینکه از یک محبوبیت اجتماعی جهانی برخوردار بود، برای نظام خطری مضاعف
داشت.
با اینحال که دولتمردان هرگز در زمان حیاتش نتوانستند او را از فریاد زدن
بر علیه بیعدالتیهای اجتماعی برحذر دارند و یا اینکه او را مرعوب سازند،
در عوض پس از مرگ وی روشی پیدا کردند تا صدایش را در نطفه خفه کنند: پس از
مرگ آنها اینشتین را به یک فرد مقدس مبدل ساختند.
من در ابتدا بهطور اتفاقی با «پروندۀ اینیشتین» آشنا شدم. اتفاقی شبیه به
دیدن یک علامت ضربدر روی یک نقشۀ کهنه که وقتی مشغول جستجو در یک اتاق
قدیمی زیر شیروانی هستی آنرا مییابی. دربارۀ پروژۀ یک کتاب تحقیق میکردم
که راجع به برجستهترین داستانهای علمی قرن بیستم بود و قطعاتی را دربارۀ
اینشتین که پس از مرگش در سال 1955 نوشته شده بود، میخواندم. (اینشتین
احتمالاً معروفترین شخصیت علمی در این داستانها بوده و هنوز هم هست) تا
اینکه در صفحۀ 17 بخش بازرگانی نشریۀ نیویورک تایمز به تاریخ 9 سپتامبر
1983، در کنار نقشۀ وضع هوای روز، یک تیتر کوچک نوشته بود:
«پروندۀ
اف بی آی دربارۀ اینشتین به عنوان یک جاسوس و توطئهگر آدمربائی
!!»
ریچارد آلان شوارتز، یک پروفسور انگلیسی مقیم فلوریدا و نویسندۀ کتاب
«دائرهالمعارف جنگ سرد» توانسته بود که پروندۀ اینشتین در اف بی آی را پس
از سه سال جستجو و پارتیبازی و درخواستهای دولتی، بالاخره بهدست بیاورد.
اف بی آی یک چهارم تمامی پرونده را خط زده و حذف کرده بود. او به نیویورک
تایمز گفت: «از این پرونده میتوان یک کتاب داستان درام عجیب و غریب
درآورد، شاید روزی چنین کتابی را بنویسم»
خبر بد اینست که ریچارد شوارتز هرگز چنین داستانی را ننوشت. اما خبر خوب
اینست که او پروندۀ اینشتین را در اختیار دیگران نیز گذاشت و زمانیکه چند
سال پیش او را در میامی ملاقات کردم، این پرونده را با خوشحالی در اختیار
من نیز گذاشت. پس از آن اف بی آی نسخۀ سانسور شدۀ پرونده را منتشر کرد و
حتی در وبسایت اف بی آی قرار داد.
یک خبر خوب دیگر اینست که پس از دوسال و اندی جستجوها و درخواستهای شخصی
من و کمکهای بیدریغ سازمان عمومی قضائی شهروندان در واشینگتن، توانستم که
بخشهای سانسور شدۀ پرونده را نیز دریافت کنم، یعنی بیش از سیصد صفحۀ
سانسور شده و برای مدت هفده سال مخفی شده از پروندۀ اینشتین. اف بی آی هنوز
سطور زیادی از پرونده را سانسور کرده است که بیشتر شامل اسامی افراد مختلف
در پرونده میباشد. افرادی که توانستم با مراجعه و فضولی در منابع دیگر
نامشان را فاش کنم.
ابتدا خیال میکردم که پروندۀ اینشتین در اف بی آی میتواند یک مقالۀ جالب
برای یک مجله باشد، زیرا بسیاری حتی از وجود چنین پروندهای بیخبر هستند،
اما در حین خواندن این پرونده (با خواندن هر صفحۀ هراس انگیز آن) داستان
بزرگتری بر من فاش شد که سعی میکنم در این کتاب به بیان آن بپردازم:
داستان ناشناختۀ فعالیتهای بسیار گستردۀ «ج. ادگار. هوور» مأمور اف بی آی
بههمراه سایر مأمورین دولتی برای نابود ساختن شهرت و اعتبار اینشتین،
بههمراه تمامی سعی آنها برای ارتباط دادن اینشتین با مسئلۀ جاسوسی برای
اتحاد جماهیر شوروی، که شاگردان آقای هوور هنوز هم مصرانه آن را پیگیری
میکنند.
علاوه بر تعصبات اف بی آی بر علیه اینشتین، چیز دیگری که از پروندۀ طول و
دراز اینشتین روشن میشود، ابعاد سیاسی زندگی او است که تا کنون از چشم
مردم پنهان مانده است: یعنی تعهد مشتاقانۀ او به عدالت اجتماعی، مبارزه بر
علیه نژادپرستی (راسیسم) و عکسالعمل تند او به مککارتیسم در آمریکا. اگر
کمپین سری دولت آمریکا برای مخفی نگاه داشتن این ابعاد مشهورترین دانشمند
دنیا در تیترهای روزنامهها یک معنی داشته باشد، فعالیتهای سیاسی اینشتین
در پس پرده تیترهای روزنامهها بیانگر چرائی آن بوده است.
در نهایت این واقعیت که افراد اندکی از ابعاد سیاسی زندگی اینیشتین باخبر
هستند، بیانگر وجه توطئهآمیز دیگری در این داستان است: یعنی سعی برای
تحریف تاریخ و مخفی نگاه داشتن ابعاد رادیکال فعالیتهای سیاسی اینیشتین از
انظار عمومی، بهواسطۀ تصویرسازی دروغینی از وی بهعنوان یک پروفسور بامزه
و مهربان، با ذهنی پرت و پلا از وقایع روزمره زیرا ذهن وی در سیارۀ دیگری
سیر میکرده است، و تصویر دروغین از فردی که بهخاطر مشغولیتهایش در افکار
عالیه کوچکترین وقتی برای ما ابناء میرای بشر و زندگیهای زمینیمان نداشته
است.
در این موقع بود که دریافتم چقدر دربارۀ زندگی واقعی این «مرد بزرگ قرن» به
ما کم و دروغ گفته شده است، گویا چیزی از من دزدیده شده بود، چیزی بسیار با
ارزش… بهخاطر همین شروع به نوشتن این کتاب کردم. بهعنوان یک نویسندۀ
مطالب علمی، سالها بود که میدانستم سخن گفتن دربارۀ اینشتین همواره یک
«داستان خوب» ایجاد میکند. هنری گرونوالد، مدیر قبلی هیأت تحریریه نشریه
تایمز گفته است که هر نسخهای از روزنامۀ تایمز که عکسی از اینیشتین را در
صفحۀ اول خود چاپ میکرد، مبدل به پرفروشترین نسخۀ سال میشد. اما من با
چنین حیرتی مشاهده میکردم که چگونه دربارۀ علایق سیاسی زندگی اینیشتین و
برتری اندیشههای انسانی وی کم گفته شده است. چرا اینها را نمیدانستم؟ چرا
این ابعاد زندگی او از تاریخ حذف شده بودند و هیچکس نیز به دنبال آن
نمیگشت؟ چرا همۀ دنیا آنرا نمیدانست؟
این کتاب یک زندگینامۀ دیگر از آلبرت اینشتین نیست. دربارۀ او بیش از دویست
زندگینامه نوشته شده است. در واقع دربارۀ انیشتین زندگینامه نوشته شده است،
کتابشناسی شده است، تاریخنویسی شده است، رماننویسی شده است و بسیاری
برنامههای تلویزیونی ساخته شده است. در اینترنت دربارۀ او بیش از هر
دانشمند دیگری در تاریخ، اطلاعات وجود دارد. حتی یک واژهنامۀ اینشتین و یک
کتاب کارتون اینیشتین برای بچهها وجود دارد. سالهای اخیر مجموعهای از
مقالات، برنامههای تلویزیونی (از جمله دو برنامۀ مفصل در کانال تلویزیونی
«نوا») و حداقل سه کتاب فقط دربارۀ نامههای عاشقانۀ اینیشتین، رابطۀ او با
پسرانش، زنانش و «دیگران»، نوشته و ساخته شده است. حتی مغز اینیشتین
اندازهگیری و تحلیل شده و اطلاعاتش به اقصی نقاط جهان فرستاده شده است.
اما یک بعد بسیار پر اهمیت زندگی او از تمامی این ویدئوها و برنامهها و
نوشتهها کاملاً سانسور شده است. بعدی که کاملاً توسط تمامی خبرگزاریهای
جهانی نادیده گرفته شده است، حتی زمانیکه وی بهعنوان «شخصیت اول قرن»
توسط روزنامۀ تایمز انتخاب شد: یعنی بعد سیاسی زندگی او.
علیرغم اینکه اینیشتین فردی بود که همواره سلطه و آتوریته را زیر سؤال
میبرد، بعد سیاسی زندگی وی چیزی بیش از تکروی است. دیدگاه او که مشاهدۀ
وقایع دستاول قدرت گرفتن نازیها و فاشیستها در آلمان را در کارنامۀ خود
داشت، چیزی فراتر از ضدفاشیسم و ضدمککارتیسم معمول در آمریکا بود. او یک
صلحطلب، یک انترناسیونالیست، یک سوسیالیست و یک ضدراسیست رک و راست بود.
او فقط یک نکتهپران بیطرف در برابر وقایع جهانی نبود. پروندۀ اف بی آی
پنجرهای را به تمامی فعالیتهای سیاسی وی باز میکند، عمق درگیریهای
سیاسی وی را روشن میسازد و دست و دلبازی وی را در استفاده از محبوبیتش در
جهت یاری به سازمانهائی که با آنها ارتباط داشت را آشکار میسازد.
این عملگرائی سیاسی وی بود که توسط دفتر هوور و در اف بی آی، بسیار خطرناک
شمرده میشد، نه مقالات و سخنرانیهائی که وی دربارۀ وقایع سیاسی در همهجا
بیان میکرد. پروندۀ اف بی آی آشکار میسازد که اینیشتین «بهسبب فعالیت
بسیار و یا استفاده از محبوبیتش در بیشک صدها سازمان کمونیستی پیشرو در
آمریکا» فردی خطرناک بود.
خود اینشتین البته این مسئله را جور دیگری میدید:
«اگر
فردی چنین اعتباری داشته باشد، مسئولیتش اینست که اعتبارش را در راستای
منافع انسانها بهکار اندازد. بههمین سبب من از تمامی فرصتها برای کمک
به طبقۀ زیردست استفاده کردم، البته تا حدی که حقوق فردیام اجازۀ آنرا
میداد.»
هر چقدر که وقایعی را که در پروندۀ اف بی آی به آنها اشاره شده بود بررسی
کردم، پنهان بودن زندگی سیاسی اینشتین از چهرۀ محبوب او، بهنظرم عجیبتر
میآمد. (همانطور که آلیس در سرزمین عجایب میگفت: کنجکاوتر و کنجکاوتر
میشدم!) تقریباً تمامی موضعگیریهای آشکار سیاسی اینشتین در زمان خودش
داستانهای داغی بودند. فراخوان عمومی او برای شکستدادن سیاستهای سناتور
مککارتی و سایر افراد کنگره (یا همان چیزی که اینشتین آنرا «تفتیش عقاید»
مینامید) دو داستان صفحۀ اول نیویورک تایمز در سال 1953 و نیز سایر
خبرگزاریهای جهانی را ایجاد کردند. در واقع، زمانی که او زنده بود،
تقریباً در تمامی فعالیتهای عمومیاش، حتی وقتی که زبانش را برای یک
خبرنگار بیرون میآورد، اینشتین معادل «خبر» بود. اما پس از مرگ وی در سال
1955 وقتی که خود اینشتین مبدل به یک شمایل مقدس شد، تمامی فعالیتهای
سیاسی او بر علیه نظام از اخبار حذف شدند.
فریمن دایسون میگوید: «این پروسهای برای مقدسسازی آدمها است. وقتی
انسانها را چنین ترفیع میدهیم دیگر به کفشهای خاکخوردۀ آنها توجهی
نمیکنیم.»
اینشتین بدون تردید به چنین مثالی در تشریح فعالیتهای سیاسیاش اعتراض
میکرد، برای او این اعمال بسیار بیشتر از فقط یک جفت کفش خاکخورده بودند،
اما دایسون در اینجا دیدگاه مهمی را ارائۀ میکند: مقدسسازی اینشتین او را
از یک منتقد زیرک نظام جامعه به یک پروفسور حواسپرت و نابغه که سرش در
میان ابرها بود، تنزل داد. دیگر موجی در این سفر دریائی نبود. حتی نسیمی هم
نبود که بادبانی را بنوازد.
اینرا میگویند شیرهکشی از تاریخ: در مورد اینشتین مانند کاسالز، کاپلاند،
دریسر، نرودا، اوکیزی، پیکاسو و بسیاری اشخاص دیگر ما یک نیمه زندگی
قهرمانوارشان را میدانیم. فقط چیزی که در کلیشهها بهنظر باارزش میآیند
به نسلهای بعدی منتقل میگردند: یعنی زندگینامههای شیربرنجی، تصفیهشده و
بیاستخوان که چیزی برای جویدن نداشته باشند.
ما میبایست اینشتین را بهعنوان یک نابغه تحسین کنیم و بستائیم، اما
بهعنوان یک نابغۀ حقیقی و نمونهای برای نسل جوانمان: یعنی انسانی که
علاوه بر نابغه بودن فردی بود برعلیه نژادپرستی، برعلیه جنگ. ضمناً گفتن
اینکه او یک «سوسیالیست پیشرو» بود ظاهراً مجاز نیست، بنابراین این حقیقت
از تمامی نسخههای تاریخ مورد تأیید، حذف گردیده است.
من بدون داشتن یک دیدگاه معین اجتماعی شروع به نوشتن این کتاب نکردهام.
بهعنوان کودکی بهدنیا آمدهام که اصطلاحاً او را در «قنداق سرخ» کهنه
میپیچیدند: در خانوادهای بهدنیا آمدم که خودش داستانها و پروندههای
مفصلی در اف بی آی داشت. در همان سالهائی که اف بی آی پروندۀ اینشتین را
سرهمبندی میکرد، پدرم بهعنوان یکی از فعالین حزب کمونیست، بر اساس
قوانین اسمیت، به سه سال حبس ندامتی در زندان لوئیسبورگ پنسیلوانیا محکوم
شد. من مأمورین خاکستریپوش اف بی آی را با آن کلاه نمدیهای همشکلشان
بهیاد میآورم که من و دوستان نوجوانم را در متروهای نیویورک تعقیب
میکردند و حتی مرا در نخستین قرارهایم با دخترها تعقیب میکردند.
شکی نیست که من سعی کردهام پروندۀ اینشتین را بهعنوان یک خبرنگار مورد
بررسی قرار دهم، برای بررسی و بیان آن جو فشار اجتماعی در زمان جنگ سرد، و
تمامی سرزنشهای هوور و محدودیتهای تحمیلی او که برای «حفاظت ملت آمریکا
از کمونیسم» انجام میگردید.
نمیتوانم بگویم که در این نوشته همیشه «ابژکتیو» باقی ماندهام. اگر
ابژکتیو بودن به معنی بیطرفی کامل و ایستادن در برج عاج بالای تمامی
آشوبها است، باور نمیکنم که چنین کاری ممکن باشد. حتی اگر ممکن باشد
نمیفهمم که چه فایدهای دارد. مانند همان داستان قدیمی که میگوید ابژکتیو
بودن مانند مردی است که وقتی به ملاقات مادربزرگش میرود میبیند که یک خرس
به او حمله کرده است. سپس او در کنار میایستد و هردوشان را تشویق میکند:
«زودباش مامان بزرگ! زودباش خرس!»
اما «دقت»، بهمعنی بیان عادلانۀ دیدگاه مخالف (یعنی اینکه در این داستان
بررسی کنیم که چرا خرس به مادربزرگ حمله کرده است؟ شاید گرسنهاش بوده
است؟) در گزارشگری موضوع بسیار مهمی است. و من با وسواس تمام، همۀ حقایق و
مدارک و دعویات اف بی آی را در این زمینه بررسی کردهام، با مأمورین سابق
اف بی آی مصاحبه کردهام (که برخی از آنها اجازه دادهاند نامشان ذکر شود)
و مجموعۀ وسیعی از مدارک دولتی را علاوه بر پروندۀ اف بی آی مورد بررسی
قرار دادهام.
برای بسیاری از خوانندگان ممکن است قابل فهم نباشد که چرا اینشتین اینهمه
به چپ و دفاع از کمونیسم کشش داشت. اما این اصلاً غیرعادی نیست، بهخصوص
برای بسیاری از پناهندگان یهودی آنتی فاشیست (ضد نژادپرستی) که بهدرستی
میدانستند که کمونیستها نخستین قربانیان هیتلر بودهاند و فقط بهاستثنای
دوران کوتاه دوسالۀ بین 1939 تا 1941 در حین مذاکرات میان هیتلر و استالین،
کمونیستها در تمامی جبهههای جنگ بر علیه هیتلر در تمامی کشورها حضور
داشتند.
برای بسیاری از آمریکائیان آفریقائی و سایر مطالبهگران حقوق برابر در
جامعۀ آمریکا، قویترین و در برخی اوقات تنها صدائی که بر علیه نژادپرستی
برمیخواست صدای کمونیستها بود. آنها جنبش زارعین در ایالات جنوبی را
سازمان دادند، لاپوشانیهای مدافعین کاتسبورو درپی تجاوزات جنسی را افشاء
کردند، و سپس ویلی مکگی و سایرین نخستین اتحادیۀ سراسری بازرگانی را تشکیل
دادند و اعتراضات بر علیه جیم کرو را چند دهه قبل از اینکه جنبش حقوق
شهروندی در دهه 1960 شکل بگیرد، سازمان دادند. تظاهرات و مبارزات متعددی
برای ساختن اتحادیههای صنعتی و سپس پیروز شدن در مبارزات برای دستیابی به
بیمههای بیکاری نیز در کارنامۀ آنان است.
یک کمونیست پیشین در این مبارزات مینویسد: «آری، آنها چشمانشان میدرخشید:
از دیدن یک ملت در جهان (ملت روسیه) که برای نخستین بار خود را سوسیالیست
اعلام میکرد و ادعا مینمود که مردم را در اولویت بالاتری از منافع شخصی
قرار داده است. و آری، کمونیستهای آمریکا سوگوارانه و بسیار با کندی و
تأخیر توانستند بپذیرند که استالینیسم تمامی آرزوهای سوسیالیستیشان را
قصابی کرده است. اما کمونیستهای آمریکائی، علیرغم همۀ اشتباهاتشان، برای
چیزی بسیار انسانیتر از سرمایهداری دولتی میجنگیدند، آنها توانستند
بهسختی و بسیار مؤثر بر علیه تمامی بیعدالتیهای اجتماعی نبرد کنند.»
نخستین تمایل من این بود که در این کتاب هیچ سخنی دربارۀ «نبرد جدید
آمریکا» و «دفاع از سرزمین مادری» که پس از حملۀ وحشتناک تروریستی در 11
سپتامبر بهوجود آمد، بر زبان نیاورم. در زمان این حادثه، کتاب حاضر در
مراحل نهائی ویرایش بود و چند ماه تا انتشار آن فاصله داشتیم. اما پس از
چند سال زندگی با خاطرات اینشتین دیگر برای من غیرممکن است که سکوت کنم.
زیرا او هرگز سکوت نکرد.
هیچکس نمیتواند دقیقاً بگوید که اینشتین در برابر حملۀ 11 سپتامبر چه سخنی
بر لب میراند، اما میتوان حدس زد که او نیز به اندازۀ ما، در وحشت جهانی
از این حملۀ تروریستی و کشتن هزاران انسان بیگناه شریک میشد. اما این نیز
محتمل است که نفرت از چنین اعمالی اینیشتین را در حملهاش به دولت باز
نمیداشت: اینکه او نسبت به تمامی عملیات واشینگتن برای نظامیکردن سیاست
جهانی و پلیسیکردن شهروندی آمریکائی اعلام خطر و انزجار میکرد: به
بمباران نظامی ناجوانمردانۀ شهروندان سایر کشورها، و بهبهانههای اساساً
غیر قابل اثبات، بمباران هزاران شهروند کشورهای عربی و خاورمیانه، به قانون
میهنپرستانۀ آمریکا برای زندانیکردن نامحدود افراد غیرامریکائی، و سپس به
فرمان قضائی دادگاههای نظامی (با حق صدور مجازات اعدام) برای افراد خارجی
که بهنحوی «متهم» به کمککردن به عملیات تروریستی هستند.
بسیاری از شهروندان آمریکائی دربارۀ اقدامات نظامی آمریکا در کشورهای دیگر
احساس ناراحتی میکنند. اما شاید نسبت به موج سرکوب جدید در آمریکا
عکسالعملی نشان نمیدهند زیرا این موج سرکوب فعلاً آنها را در بر
نمیگیرد، بلکه فقط شامل افراد خارجی میشود. برخلاف آنچه که تاریخ ثابت
میکند، آنها هنوز احساس راحتی میکنند زیرا خارجی نیستند، سیاهپوست
نیستند، همجنسگرا نیستند، یهودی نیستند، و «هنوز» هیچچیز نیستند.
برای اینشتین خطر اصلی «دفاع از سرزمین مادری» در آمریکا بیشک روحیۀ
ضدمهاجر و ضدعرب و راسیستی آن است که پیش از واقعۀ 11 سپتامبر وجود داشت
لیکن به این شکل فاجعهآمیز ظهور نکرده بود. زمانیکه او سخنرانی سناتور
آمریکائی جان وارنر در برنامۀ تلویزیونی لری کینگ در 7 نوامبر 2001 را
تماشا میکرد، که وقیحانه بهشهروندان میگفت: «شما باید خودتان را
بهعنوان یک مأمور دولت ببینید نه یک جاسوس همسایگانتان، و با دقت تمامی
چیزهائی را بهنظرتان مشکوک میآید گزارش کنید!» ما میتوانیم احساس اندوه،
خشم و زندهشدن خاطرات اینشتین را حس کنیم.
اما اینشتین بهراستی دربرابر این وحشت چه میگفت؟ زمانیکه با اندوه
جانفرسائی صفحۀ اول والاستریتجورنال را میخواند که دو هفته بعد در 21
نوامبر در صفحۀ اول گزارش میکرد که نزدیک به یک میلیون نفر شهروند
آمریکائی به درخواست اف بی آی پاسخ مثبت گفتهاند و دربارۀ همسایگانشان، که
اغلب عرب بودند و یا ظاهری عربی داشتند، جاسوسی کرده بودند، تیتر درشت
روزنامه این بود:
«جاسوسان!
یک ملت از سخنچینها، تقاضای اف بی آی را پاسخ میدهد!
جنگ همسایه بر علیه همسایه
مأموران اف بی آی در باتلاق 435 هزار تماس شهروندان فرو رفتهاند
حتی کشیشها جاسوسی موکلانشان را میکنند!»
مالیدن مسئلۀ سرکوب شهروندان بر روی پرچم آمریکا و آنرا میهندوستی نام
دادن، تاکتیکی است که اینشتین به خوبی با آن آشنا بود. در واقع نقشۀ ژنرال
اشکرافت برای نامگذاری 48 گروه شهروندی بهعنوان «تروریست» یا «حامیان
تروریسم» بهخوبی فهرست طولانی «سازمانهای متهم به خرابکاری» در سالهای 50
را بهخاطر میآورد. در سال 1949 وقتی مککارتیسم و سرکوب آزادیهای
شهروندی بهسرعت تمامی آزادیهای شهروندان آمریکائی را به سرکوب میکشانید،
اینشتین جملاتی بر زبان آورد که برای عموم کمتر شناخته شده است:
«پرچم نماد
آشکاری است که ثابت میکند نوع انسان هنوز متشکل از تعدادی گلههای حیوانات
است
!»
در مباحثاتی که در چند سال اخیر داشتم، به این نتیجه رسیدم که پروندۀ اف بی
آی اینشتین زنگ خطری را به صدا در میآورد. اینکه هوور و دفتر او میتوانند
آلبرت اینشتین را به هر وسیلۀ ممکن، از استراق سمع تماسهای تلفنی تا
بازکردن نامههایش و ورود غیرمجاز به خانۀ مسکونیاش تحت فشار قرار دهند،
بهنظر میآید که شباهتهای بسیاری بین دورۀ مککارتیسم – هووریسم و وحشت
حاصله از آن، با دوران کنونی وجود دارد.
اینکه آیا (آنطور که هوور عقیده داشت) پشتیبانی اینشتین از سازمانهائی که
بر علیه بیعدالتیها اجتماعی مبارزه میکردند، در واقع «امنیت آمریکا» را
بهخطر انداخته بود، قضاوتی است که تاریخ و خوانندگان این کتاب باید انجام
دهند. اما اگر این پرونده به مردم کمک میکند تا ابعاد سیاسی و اجتماعی
زندگی اینشتین را دریابند، شکی ندارم که این فهم، پیچیدگیهای بامزهای را
در برابر جنگ صلیبی مخفیانۀ هوور بر علیه اینشتین و تمامی پیروان هوور در
عصر جدید ایجاد میکند.
سرچشمه :
زندیک
مطلب
را به بالاترین بفرستید:
مطلب
را به آزادگی بفرستید: