نویدنو:14/09/1390  

 

 نویدنو  14/09/1390

 

 

 

بازهم صدای سوم!

سهیل آصفی

 

در طول همه ی هفته های اخیر در میان اخباری آشفته که از میهن ما بر خروجی های رسانه های جهان می نشیند و در همین روزهای اخیر که بنیادگرایانی که ادامه ی حیاتشان به ایجاد بحران گره خورده است در دو سوی صحنه آشکارا به یکدیگر علامت داده و بر یک آتش هیزم می افکنند، یک چیز بیش از هر زمان دیگری به چشم می آید و مایه ی امیدواری. به روشنی نمایان است که تلاش وافر برای زمینه چینی "چلبی سازی" و "کرزی سازی" و "عبدالجلیل سازی" در ایران زیر آتشبار اسلام سیاسی و کارل پوپر هنوز به این سادگی ها امکان پذیر نیست و چه بسیار چشم ها و گوش های آگاهی که آن خانه ی بینوای ما را از دور و نزدیک، سخت می پایند که گزندیش مباد. بر خانه ی پریشان ما نظاره می کنند و دست گره کرده اند برای تاراندن هر گزندی و خواب و خیالی... آنها چه در ایران و چه در ورای مرزهای آن به هر ساز ناکوکی چه از ایران و چه در ورای مرزهای آن هماهنگ پاسخ در خور داده اند.
از کجا می توان آغاز کرد را نمی دانم. از پاسخ های قاطع و چشمان تیزبین نفراتی چند از فعالان سیاسی و مدنی در داخل و خارج از ایران به یک مقاله ی شبه تئوریک یکی از فعالان نئولیبرال جنبش زنان در ایران، از مقالات تحلیلی ضدجنگ و دخالت خارجی توسط یکی از روزنامه نگاران مشهور ایرانی که بر خلاف رویه ی معمول، تازه گی ها در این باره خوش می نویسد تا تکاپوی استاد برجسته ی دانشگاه کلمبیا که روایت شگفت "ستون پنجم پسامدرن" را از دل بی شماران همدلانش به زبانی خوش و شیوا برای جهانیان نشر و گسترش می دهد و بر نکته ای اساسی انگشت می گذارد، "ستالینیست های ستیزه جویی" که در پیرانه سری به نئولیبرالیسم رسیده اند!... از اندیشمندی که نوای خوش اندیشه ی "مانتلی ریویو" را می گستراند و در برنامه های تلویزیونی خود در شبکه ی "پیام افغان" آگاهی را در اقصی نقاط جهان و بویژه ایران نشر می دهد، آگاهی نه تنها آن هنگام که آن پرفسور دگراندیش که نامش "آگاهی" بود در اوین به سرنوشت هزاران نفر از هم اندیشان جهانی اش پایان گرفت که امروز و همین حالا!... تا آن حقوقدان یگانه و آن اقتصاددان مردمی ایران که در شریان کانون نویسندگان ایران یکی از دیرپاترین نهادهای مدافع آزادی بیان خونی به رنگ فلق را دوانده اند... و صدایی آشنا در تالارهای بی خورشید و ناکام تاریخ معاصر میهن من هنوز طنین انداز است: «دوستان! جوانان! ده شب به صورت جمعیتی که غالبا سر به ده هزار و بیشتر می‌زد آمدید و اینجا روی چمن و خاک نمناک، روی آجر و سمنت لبه حوض، نشسته و ایستاده، در هوای خنک پاییز و گاه ساعت ها زیر باران تند صبر کردید و گوش به گویندگان دادید. چه شنیدید؟ آزادی، آزادی و آزادی... هنوز این اندیشمند سفرکرده و مترجم فارسی "قطره اشکی در اقیانوس"و "مهمانان دل گرفته"(بخشی از رمان "در تبعید") است که چون دیده بانی آگاه چشم به خانه ی بینوا دوخته است و با ما می گوید: «آرمان و وفاداری به اصول ارزش هایی هستند که زودتر از نان و کره ی روی آن، مورد چشم پوشی قرار می گیرند. اگر باید بار اضافی را دور ریخت، قبل از هر چیز، اخلاق دور ریخته می شود. بسیاری از مهاجران فاسد می شوند. خصوصیات بدشان که در دوران رفاه، پنهان و تحت مراقبت بوده، بروز می کند و ویژگی های خوبشان تغییر می یابد...» و نیز اضافه می کند «بسیاری از این تبعیدیان به بلوغ بیشتری در درون، دست یافتند، تغییر کردند و جوان شدند. آن عبارت «بمیر و بشو!» که از مهمانی دل گرفته، مهمانی شاد می سازد، واقعیت و ملکه ی ذهن آنان شد.
امیدهای بسیاری در داخل و خارج رایش سوم، به این مهاجران بسته شده بود. باور داشتند که این رانده شدگان افرادی فراخوانده شده و منتخب هستند تا بربرهایی را که وطنشان را تصرف کرده اند، بیرون برانند».
نه،نابینایان را چاره ای نیست. "من در کجای جهان ایستاده ام؟!" و این پرسش سوزان که جغرافیای من کجاست؟! درست اینجا پاسخ خود را می یابد. ایران،تنها مرز جغرافیایی نیست. "وطن" آنجایی تواند بود که قرینگی این صداها به گوش می رسند و "وطن" آنجایی نیست که آن سازهای ناکوک در دشوارترین روزهای فرود تاریخ و آشفتگی همه ی سالهای متاخر که بر میهن ما رفته است گوشها را می خراشند. بگمان بحث های متاخر پیرامون جنگ تنها بهانه ای بود برای همدل شدن و اتحاد نیروهای سیاسی که بیش از هر چیز دیگری چاره ی درد بی درمان امروز ماست. دوباره صدای جنبشی را از ایران می شنویم که بحث مناقشه برانگیز معرفی خود با این "رنگ" و آن "رنگ" را بی رنگ می کند و با همه ی اختلاف نظرها، به نام نامی تاریخی خود جنبش مردم ایران، رنگین کمانی از خواسته ها و مطالبات را بر دوش می کشد. شلوغی های شبکه های اجتماعی و "فعالان حرفه ای حقوق بشر" و آنها که سوژه ی جالبی بنام "ایران" گیر آورده اند در مجاز خود باقی می ماند و سخن از عینیت صحنه ی داخل ایران بغرنجی های خود را به همراه می آورد و نزدیکی آنها که با هر باور و مرامی دل در گروی فردایی دیگر دارند. مردم ایران، به حیات عادی و روزمره ی خود دشوارتر از گذشته ادامه می دهند و تب هیجانات مجازی و رنگی متاخر به سیر طبیعی خود حالا سرد شده است و بعضا ناامیدی و پریشانی را برای شماری از دلبستگان به آن فراهم آورده است و این آیا جز همان هستی اجتماعی است که کار خود را می کند؟!...
جامعه زیر رگبار، مسیر طبیعی خود را می پیماید... بررسی جنبش اخیر ضدسرمایه داری مشهور به جنبش "اشغال وال استریت" و اینکه میهن ما در این میانه، کجا ایستاده است انبوهی از تحولخواهان را در دانشگاه تهران گرد هم می آورد... تصاویر را مرور می کنم و چهره های آشنای آشنا... این لحظه ها و تصاویر نیز در برگ های تاریخ معاصر میهن ما ثبت می شوند. همه چیزی در خانه جریان دارد نه نزد معطلانی که سوژه ای بنام "ایران" را یافته اند که سود مادی و معنوی در آن برایشان نهفته است!... دل ها اما اینجاست و آنجاست،جغرافیا تنها بهانه ای است برای سخن گفتن... مرزهای جغرافیایی بگمان که تنها بهانه ای است برای گشودن یک بحث و فاصله ها، فاصله نیستند. و نیز باید گفت از دلهره و عدم امنیت روانی که در ساحل امن از آنها خبری چندان نیست و تنها در حال و روز اکنون خانه ی ماست که معنای حقیقی خود را می یابد...
سخن علمی هموندان در ماههای اخیر بر بستر عینیاتی که در جهان ما جریان دارد ،بار دیگر تقلای رقت بار بافتنی های شبه تئوریک شماری از تن دادگان "هموطن" را با هر واژه ی خود پنبه کرده است. اگر نوروز یک هزار و سیصد و نود خورشیدی را در پریشانی پایکوبی عده ای از تن دادگان نظم موجود جهانی برای آغاز عملیات "بشردوستانه"ی "ناتوی خوب" علیه "قذافی بد" به سالی دیگر پیوند زدیم در همه ی این روزها داغ شدن دوباره ی بحث حمله ی نظامی به ایران و واکنش های طیف وسیعی از روشنفکران و اندیشمندان ایرانی به آن که با بیانیه ی شماری پرمعنا از دوستان، همکاران و رفقای فرهیخته ام از داخل ایران این صدا به اوج خود رفت و حرف آخر را زد، موجبات آسودگی خاطر و امید به تحول را بار دیگر نوید داد.
بیش و پیش از این، به آنچه که حمله ی نظامی یا بعضا "دخالت بشردوستانه" عنوان می شود در رسانه های گروهی فارسی و غیرفارسی زبان در طول تمام هفته های متوالی اخیر پرداخته شده است و من در این تکلمه ی پرشتاب قصد تکرار مستندات و تحلیل های تحولخواهان را ندارم. دوستانی اندیشمند در هفته های گذشته نیک بدان پرداخته اند و به اندازه ی کفایت مطلب و مقاله و دیتا پیرامون فاجعه ی جنگ و بی معنایی واژه ی مشهور "دخالت بشردوستانه" توسط سیستمی مبتنی بر "انباشت" که ضدبشرترین مکانیزم های موجود سلطه را هر روز گسترش می دهد و به نو می کند و یکی از متاخرترین هایشان آنچه بر کشور لیبی رفته است برای آنکه می خواهد ببیند موجود است و آنکه نمی بیند نیز فارغ! او که اساسا نابینایی پیشه کرده است مخاطب این قلم نیست. سخن اینجا اما به کوتاهی و با شتاب پیرامون آن دوگانه ی مشهوری است که سیستم حاکم در ایران را یکسو قرار می دهد و مردمی را فلج شده سویی دیگر. و آن پرسش همیشگی چه باید کرد؟! رویکردی که هر نوعی از واژه ی سیاسی قهر را تا سالها با مغلطه و درآمیزی با واژه ی اخلاقی "خشونت" پیرو دو دهه آموزه های نولیبرالی نکوهش می کرد،حالا تنها وسیله ی لازم برای "فرج" را "قهر" می داند، اما قهری که از سوی بیگانه اعمال شود!... چون مردم ایران به باور آنها به چنین مرحله ای نرسیده یا نمی توانند برسند، این جماعت مدتهاست که معطل پرداخت هزینه توسط منادیان "آزادی" و "حقوق بشر" برای "آزادی" خود مانده اند. آنها حالا "واقع بین" شده اند و "غیرایدئولوژیک" و در کمین "استفاده ی بهینه" از "فرصت" ها!..
در همه ی سالهای متاخر در میهن ما واژگان و مفاهیم باژگونه شده اند. واژه ی "زرنگ" یکی از دهها واژه ای است که در ایران امروز بار مفهومی ویژه ی خود را دارد. هر آنکه بیشتر ناراست تر و ماهرتر در نشاندن این ناراستی و سبقت گرفتن از آن دیگری و زیر پا گذاشتن او برای رسیدن به مقصد باشد در ایران امروز "زرنگ" تر جلوه می کند. پر بیراه نیست که این همه مورد مباهات خانواده هایی نیز در ایران قرار می گیرد که فرزندانی "زرنگ" تر دارند و بهتر می توانند در بلبشوی اقتصادی حاکم، جیب خود را پر پول تر نمایند. حالا حکایت ماست. حکایت مردمانی است که از استبداد به جان آمده اند اما بهای آزادی را با" زرنگی" از نوع سی و سه ساله ی ایرانی در گردن گرفتن بیگانه جستجو می کنند. به این خیال که دیگری از جیب خود هزینه می کند برای آزادی آنها!... به این خیال که تضاد فعلی غرب و سرمایه ی نظامی و امنیتی حاکم بر میهن ما بر سر حق ایران برای استفاده از سلاح صلح آمیز هسته ای موقعیتی را نیز برای آنان فراهم می کند تا آزادی از کف رفته پس از یک انقلاب تاریخی را که همچنان "ناتمام" است و نفس می زند، با یاری امپریالیسم به کف آورند. در گوشه ای نیز به آنها که امپریالیسم را "گفتمان کلاسیک" عنوان می کنند و بیش از این نیز بضاعت و سواد تئوریک در چنته ندارند شاید که چیزی بماسد. اما جدا از بافتنی های تئوریک این دوستان،حتی با نگاه خود آنها به پیچیدگی های امروز جهان، به آسانی در می یابیم که این دوستان،بگونه ی ترحم انگیزی به خواب خوش فرو رفته اند و فاکت ها را نمی بینند و یا نمی خواهند که ببینند. حتی بر فرض پذیرفتن بافتنی های آنها، این جریانات اندیشگی چشم بر ماهیت جاری و منافع مشترک دو طرف درگیر صحنه بسته اند و به واقع تنها به حادثه ای دل خوش کرده اند که از واقعیت ماهیت اتفاق جاری و تعامل سرمایه ی نظامی و امنیتی حاکم با سرمایه ی جهانی به دور است!... و این داستان نه ریشه در دیروز و امروز که ریشه در اساس تفکر سیاسی،مفاهیم بنیادی و بعضا تعویض ایدئولوژی آنها دارد.
داستان از همان فردایی آغاز شد که قبله ی برخی از آنها یعنی آن "سوسیالیسم واقعن موجود" فرو ریخت و نو آمدگانی که هیچ گاه در اندازه ی پژوهش و شناخت یک اندیشه ی علمی نبوده اند و بقول دوستی تنها یک زمانی با آن "یک قل دو قل" بازی می کردند،بدون شناخت، همگام با مد روز و در یک دوران فرود تاریخی و بعضا با خواستگاههای جدید زندگی خود در غرب و البته ایران، اساس یک اندیشه را که نشناخته بودند دفن و در قبال آن "حقوق بشر"ی را هم که باز نشناخته اند کشف و جایگزین کردند. آن را به عنوان ایدئولوژی جایگزین کرده و در پیرانه سری نائل به کشف "لیبرال دموکراسی" یا "سوسیال دموکراسی"شدند و در سالهای متاخر با این تعویض ایدئولوژی، سطحی ترین برداشت ها از مفهوم واقعی حقوق بشر را کافی و وافی برای توجیه حجم تن دادگی خود به نظم موجود عنوان می کنند. جهان و هستی اجتماعی اما دیگر داستان های فردای فروپاشی و "ایدئولوژی زدایی" نیست که این دوستان و جوانانی محصول فرهنگ اسلامی پوپری سی و سه ساله ی اخیر در ایران، همچنان در آن فضاها ی اندیشگی سیر کرده و پناه گرفته اند.
عینیت و مفهوم علمی امپریالیسم از ورای تئوری های علم اقتصاد سیاسی و رابطه ی "سلطه و تابعیت" ،امروز بگونه ای ملموس در نبض خیابان های جهان و بویژه در مغرب زمین و علیه کلیت یک سیستم می تپد و این نه شعار و فانتزی عده ای جوان سرخوش و ناراضی و بهره مند در غرب است که عین روند محتوم سیستمی است که روند زوال را آغاز کرده است.... همه ی این پیش فرض هاست دقیقن که امکان شناخت دو سوی صحنه را از مخالفین نولیبرال حکومت نولیبرال ایران دریغ کرده است. آنها نمی خواهند که بشناسند و یا ببینند!... آنها تنها منتظر "فرصت" سوار شدن نشسته اند!... این جریانات بگمان نیک می دانند که بینایی و پذیرفتن عینیات جاری ، موجب فرو ریختن دیوارهای ایدئولوژک ذهن آنها می شود. روندهای متاخر سرمایه ی مالی که در پیوند با سیر منطقی نظام مبتنی بر انباشت بار دیگر بر بنیادهای یک اندیشه که آنها در فردای فروپاشی میراث ستالین به سرعت و سرخوش آن را دفن و "لیبرال دموکراسی" را کشف کردند بار دیگر مهر تائید زده است. و حالا دوباره جهانی تصویر آن یگانه مرد آشنا را در دست گرفته است که بر پیشانی اش ثبت شده "حق با او بود"!... صدای جوان اسپانیایی در برلین و مادرید و رم و پاریس و لندن و لیسبون و تل آویو و قاهره و شهروند یونانی در آتن و آن سوتر در قلب سرمایه ی جهانی در وال استریت و شعار پر رمز و راز"نودو ونه درصد در برابر یک درصد!" این بار از جنسی دیگر است و دیوار های جهان ذهن آنها که از قافله عقب مانده اند یا اصولا دیگر خسته شده و سالهاست که در روندهای روزمره ی زندگی و روابط خصوصی و سلایق واقعی خود نیز تن داده اند را می لرزاند. شماری از این سیاهه بر روال تن دادگی و تسلیم خود به ناگزیری سرمایه داری و به زعم آنها نبود آلترناتیو دیگری، این صداها را می خواهند که تخفیف بدهند.آنها اعتراضات به کلیت سیستم و سخن از ضرورت پرداختن به آلترناتیوها را به نقد سرمایه داری از نوع "وحشی" آن فرو می کاهند یا نهایتا همراه با شعار از مد افتاده ی "تغییر" نماینده ی وال استریت در کسوت رئیس جمهور "دموکرات" ایالات متحده می شوند،تو گویی نوعی دیگر از انباشت سرمایه نیز می تواند در منطق خود وجود داشته باشد یا اعتراضات گسترده به سیستم را به اعتراض به "نظام بانکی" و.... تقلیل می دهند.
هستی اجتماعی اما همچون همیشه حرف آخر را می زند و این تازه آغاز داستانی است نانوشته و مهر دیگری بر حقانیت آنها که تن نداده و پویا بر باور ایستاده اند... شاید که این هم شگفتی یک دوران تاریخی در میهن ماست که آن بخش از مخالفین که غالبا شانس این را می یابند که بر امواج رسانه های جمعی بنشینند و نام "اپوزیسیون" بر آنها گذاشته می شود از هوشیاری "نظام" حاکم در ایران و نیز از تحولات عینی نظام سرمایه در جهان عقب مانده اند. آنها سرفصل ها را گم کرده اند،در مفاهیم سرگردانند و نظام حاکم در ایران در مقایسه با بسیاری از انبوه لشکر نولیبرال رقیب خود آگاهانه تر و جلوتر گام بر می دارد و هوشیارانه تر عمل می کند. هم از این روست که وقتی رئیس " ستاد حقوق بشر اسلامی قوه ی قضائیه " از ایران به نیویورک می آید و در میزگردی با حضور روزنامه نگاران متنفذ امریکایی به زبان انگلیسی شیوا و با لبخند و خونسردی یک به یک نکاتی را مطرح کرده و از نظام متبوع خود دفاع می کند ،طرف مقابل چیزی در چنته ندارد. روزنامه نگاران "بی طرف" امریکایی در انحصارات رسانه ای که باید نقش خونسردانه خود را ایفا کنند،سرآخر خشمگین می شوند و واکنش نشان می دهند و او با خونسردی ادامه می دهد. وی کار خود را کرده است. پروپاگاندای رسانه ای در غرب و کارتون های فارسی آنها چه در چنته دارند؟! آنها تنها با پیش کشیدن وضعیت نامساعد دو نامزد ناکام جناح فرودست قدرت و یا مساله ی هسته ای و تروریسم و... که همگی در فرمول ها و کشوهای جنگ تبلیغاتی جاری علیه حکومت ایران قرار دارد، دیگر در برابر هسته ی اصلی نظام اسلامی کاری از پیش نمی برند. تمسخر سر و وضع اوباشی که با صحنه گردانی طرفداران بحران (جنگ) در ایران از دیوار سفارت بریتانیا بالا رفته و حتی پرچم جمهوری اسلامی را سرنگون کرده اند (بر عکس نصب کرده اند) و... تنها به درد همان سرگرمی های دلخوشخنک شبکه های اجتماعی و مخاطبان روزمره ی آنها می خورد. غالب شهروندان ایرانی و بعضا "اکتیویست" های سالهای متاخر در شبکه ها ی اجتماعی که مخاطب چنین صورت مساله هایی هستند ،تنها خروجی های این جنس اخبار را که از آن تغذیه می کنند به اشتراک می گذارند و نهایتا با بسنده کردن به چند ناسزا به رویه ی "نظام" منتظر می نشینند! آنها حالا آرام تر شده اند برای به اشتراک گذاشتن لینک بعدی که "ما بیشماریم!" و"مبارزه" همچنان ادامه دارد!...
اما سوی دیگر ماجرا، مخاطبی که جهان را نه از دریچه ی سی و سه ساله ی اسلام سیاسی در ایران به نظاره نشسته که صاحب افق نگاهی به وسعت نابرابری سیستماتیک نظام سرمایه در جهان است اما ریشه و مکانیزم "اسلام سیاسی" در جهان و بویژه در ایران را بدرستی نمی شناسد، او که ناظر هر روزه ی دروغ های انحصارات رسانه ای،رئیس جمهور "دموکرات" و اهل "تغییر" وال استریت و سیاه کاری بی انتهای لابی های رژیم اسرائیل در ایالات متحده است   طبیعی است که به سخن نماینده ی "اسلام سیاسی" در ایران حق دهد و هر بحثی پیرامون مساله ی مبرم نقض حقوق بشر در ایران را در چنین متنی با مقایسه با منطق امپریالیستی "مداخله ی بشردوستانه" و ایجاد و حمایت از "جنبش رنگی" در ایران بهای کافی ندهد. این واقعیتی است که باید دید و یک فعال واقعی حقوق بشر اپتدا با دیدن است که می تواند به مرحله ی عمل نزدیک شود. مواجهه با یکی از نمایندگان نظام حاکم در ایران که با خونسردی از وضعیت بغرنج نقض حقوق بشر در ایران دفاع می کند و ادعاهای پروپاگاندای رسانه ای غرب را رد می کند با استفاده از کلیشه های این رسانه ها امروز دیگر ره به جایی نمی برد.حالا زمانی آنها به چالش کشیده خواهند شد که در برابر ژست توخالی مواضع ضد سلطه طلبی و ضد استعماری "اسلام سیاسی" که به بهترین نحو ممکن از فاجعه ی بحران نظام سرمایه به نفع موجودیت خود استفاده می کند از برنامه های اقتصادی جاری در ایران و اجرای یک به یک فرامین صندوق بین المللی پول و بانک جهانی توسط نظامی که داعیه ی مخالفت با ایالات متحده و بعضا "سرمایه داری" را دارد سخن گفت و بدیهیست که چاقو دسته ی خود را نمی برد!بدیهیست که روزنامه نگار متنفذ انحصارات رسانه ای غرب مایل به بازخوانی "دکترین شوک" کلاین و پرده برداشتن از پیچیده ترین برنامه های اقتصادی سیاسی اقتصاد اجماع واشینگتنی در برابر فرزند خندان میرزا هاشم آملی و دانش آموخته ی دانشگاه برکلی نیست . نماینده ی انحصارات رسانه ای غرب در برابر ژست ها و ادعاهای مبدع "ام القری" جمهوری اسلامی که در دهه ی شصت خورشیدی برای تببین خط مشی سیاست خارجی جمهوری اسلامی و موقعیت ایران در "جهان اسلام" مطرح شد، از "اصلاح قانون کار" که همه شاه بیت های آن اصلاحات، تسهیل اخراج نیروی کار است و از سیاست حذف یارانه ها که جزء خشن ترین سیاست های اجماع واشینگتنی محسوب می شود و توسط اقتصاددانان نئولیبرال داخلی ،در دولت "کارگزار" و"اصلاحات" پی گرفته شد و زیر عنوان "دولت عدالتخواه" به اوج رسید، کلامی نمی گوید!... .
تنها آن هنگام که به ریشه ها می رویم پاسخ جدی به تبسم های محمد جواد اردشیر لاریجانی امکان پذیر خواهد شد اما نه آنها که در کسوت مدعیان "حقوق بشر" در برابر ناقضان حقوق بشر در انحصارات رسانه ای غرب نشسته اند می خواهند و نه می توانند که رسالت یک روزنامه نگار واقعی را به جا بیاورند... آنها تنها کارمندان و تکنیسین های زبده ی رسانه هستند و بیش از این نمی توانند پای خود را دراز کنند و روزنامه نگار باشند.مواجهه با لاریجانی ها کار روزنامه نگاری مستقل و آگاه است،آنجاست که ماهیت اسلام سیاسی برای او که در وال استریت به نظام سرمایه معترض است و علیه دخالت امپریالیستی در منطقه و ایران موضع دارد رسوا می شود. این قرینگی تاریخی و این هویت واقعی نظام حاکم بر ایران و وضعیت نظم حاکم بر جهان است که اپوزیسیون ایرانی را تازه مسلح به شناختن دو سوی صحنه می کند و تنها از این رهگذر است که امکان رهایی و ترسیم چشم اندازهای آتی ممکن می شود.
در روزهای اخیر دوستانی مرتب بر واژه ی آشنای "مداخله ی بشردوستانه" پس از فاجعه ی یوگسلاوی،افغانستان،عراق،لیبی و... حالا پیرامون خانه ی ویران ما پای کوفته اند. جدا از بحث های نظری که از مدت ها پیش از داخل و خارج از ایران توسط لشکر بزرگی از مخالفین نولیبرال حکومت با بهره گیری از عناوین دهان پر کن و موجه مانند "فعال اجتماعی"،"حقوق بشری"،"فعال زنان" و... منتشر شده است،پاسخ این پرسش ساده که به چرایی بی رنگ کردن مفهوم علمی و دقیق امپریالیسم توسط این جریان سیاسی می پردازد هنوز داده نشده است.پرسش این است که آنها اساسا چه چیزی را پس پشت این سیاست دنبال می کنند؟! ورای پاسخ های تئوریک به بضاعت اندک این جریان سیاسی که توسط اهل نظر از ایران و خارج از ایران بارها داده شده و داده خواهد شد باید به صراحت از آنها پرسید که هدف نهایی آنها در واقع چه چیزی است و چشم انداز مشخص آنها برای وضع موجود چیست؟!بر فرض که جماعتی از مخاطبین آنها که درگیر اندیشه های "چپ سنتی" بوده اند امروز به "نظم نوین جهانی" باور پیدا کردند.پذیرفتند که اصولا زمان "گفتمان امپریالیسم" به سر آمده است و مفهوم "استقلال" آنچنان که "چپ سنتی" مطرح می کند در دوران "جهانی شدن" دیگر معنایی ندارد. همه ی این داستان های مستعمل را پذیرفتند. شما دنبال چه چیزی هستید پس از این مرحله؟! جاده ای صاف شد و شما توانستید با بضاعت اندکتان بر انبوهی از نظریه و تئوری علمی اقتصاد سیاسی و فاکت های پیرامون پیروز شوید،ذهنیت مخاطبان بی نوایتان را آماده کردید. هدف بعدی شما چیست؟! هیچ گاه پاسخی قاطع به این همه داده نمی شود. این دست از نظرات و مقالات آشنا، همواره در دو پهلویی رقت باری به پایان می رسند و بار دشواری صحنه را بدون دیدن و کاوش در ریشه ها به دوش معلول می افکنند. هم از این روست که بیانیه ی "ضدجنگ" توسط لشکر اپوزیسیون نولیبرال نظام نولیبرال منتشر می شود اما با "اما" و"اگر" دنبال "ایدئولوژی زدایی" از مفاهیم است و سر آخر "مداخله ی بشردوستانه" را تجویز می کند! بر واژه ی "مداخله ی بشردوستانه" در هفته های اخیر و در میان طیفی از مخاطبین اینترنت و ماهواره در ایران بی امان تاکید می شود،بخش بزرگی از مردم ایران به چنین رسانه هایی دسترسی ندارند. آنها به زندگی روزانه و دشوار خود مشغولند و دیگرانی در مجاز، نسخه های نجات مردم ایران را می پیچند. بعضا به صراحت گفته می شود که مخالف جنگیم اما بار دیگر پس از زدن به میخ حالا به نعل زده می شود. مشکل کجاست؟! آیا هراس از این همه چشم آگاه ایرانی که شرح آنها در اپتدای این مقال رفت اجازه ی پرده دری بیش از این را به این جماعت آشنا نمی دهد یا این دوستان با خود نیز رودربایستی دارند و یا منتظر "فرصت" بعدی برای ارتزاق از یک بحران و حرکت انجام شده و یک دیوانگی هدفمند دیگر پس از حمله به سفارتخانه ی دولت فخیمه و... از سوی نظم مستقر در ایران نشسته اند؟! "مداخله ی بشردوستانه" در شرایط حال حاضر ایران به چه معناست؟! اگر به گفته ی این دوستان شرایط "مداخله ی بشردوستانه" در حال حاضر آماده نیست در چه صورتی آماده می شود و این روند بطور عینی به کجا می انجامد؟! اینجا سخن بر سر شعبده بازی با واژگان نیست. پاسخ این پرسش ها دقیق و سرراست است و دوپهلو گویی و رودربایستی های گذشته گرهی را از آن نمی گشاید. اینکه ما مخالف جنگیم اما هر جنگی بشود پاسخگو و مقصر آن جمهوری اسلامی است هیچ سخن تازه و راهگشایی در بر ندارد و اینگونه مخالفت مشروط با جنگ بسی کهنه تر و ناراست تر از استدلال و پاسخگویی سرراست به پرسش های فوق است. آنها آیا منتظر بحران آفرینی نظام حاکم نشسته و لحظه شماری می کنند تا در برابر عمل انجام شده قرار گرفته و چیزی هم از این رهگذر به آنها بماسد؟!... از این می گذرم که عده ای از این دوستان حتی در خارج از ایران هم نشسته اند و برای رهایی مردم در ایران با بمب، نظریه صادر می کنند. به این نتیجه رسیده اند و راهیشان باقی نمانده است! این حال و روز ما شاید تنها یکی از شگفتی های یک دوران صعب تاریخی در میهن ما باشد که بعدها باید آن را نیز به رشته ی تحریر در آورد...
صورت مساله ی یا دو راهی « جمهوری اسلامی بد یا ناتو و امریکای بد؟ اما در "واقع بینی" جهان امروز کدام "بدتر"؟! شعار ندهید، روشن است که دومی! »،تنها صورت مساله ای جعلی،هدفمند و از فرط تکرار نخ نماست.ضرورت "صدای سوم" نه پاسخی ایرانی، که در لحظه ی فعلی پاسخی جهانی است به چنین حد از فروکاستن صحنه ی جاری. اگر پاسخ را به همین سطح از هوش و ذکاوت این جماعت به سادگی بتوان داد باید گفت اگر مردمی ناتوان از رودررویی با استبداد حاکم بر کشور خود به هر دلیلی هستند،آنها ناتوان هستند در لحظه ی حاضر. همین و بس! ولی تنها و تنها آنها می توانند آزادی و عدالت اجتماعی از کف رفته را به دست خود باز آورند. غیر از این، هیچ موردی از دخالت واقعی بشردوستانه که ماحصل آن به دموکراسی واقعی ختم شده باشد در همه ی سالهای متاخر وجود خارجی نداشته است. هیچ دو راهی و تردید و شکی نیز در این زمینه وجود ندارد و این قبیل پرسش ها پاسخ هایی سر راست و ساده دارند و نباید به آسانی گرفتار چنین دامی شد... صاحب این قلم فعلا از خانه دور است و نیک می داند که پاسخ بسیاری از هموندانش در بدترین شرایط ممکن در ایران نیز همین خواهد بود و حال آنکه تمام این صورت مساله در متن خاص خود جعلی تواند بود. آنگونه که پیرامون دیکتاتوری معمر قذاقی در لیبی بود. تا مدتها پس از انبوه خبر پیرامون جنایات متاخر قذافی، همپیمان استراتژیک غرب و کمپانی های نفتی، در پروپاگاندای رسانه ای غرب و کارتون های فارسی زبانش، حتی وزارت خارجه ی جمهوری فدرال آلمان از آرایش قوای دقیق طرفداران دیکتاتوری قذافی و مخالفانش در لیبی ابراز بی اطلاعی می کرد. کشوری نفتی که با وجود نارضایی گسترده ی مردمی هنوز به مرحله ی سرریز نرسیده بود و تنها در بنغازی بود که عده ای از "انقلابیون"با ترکیب نمایندگان سرویس های اطلاعاتی غرب و اسلام گرایان القاعده و طالبان و سران مزدور قبایل، "مبارزه" را با سلاح های ناتو و ایالا متحده آغاز کرده بودند. آنچه بر انقلاب از دست رفته ی لیبی گذشت و دخالت بیگانه در کنار زدن رسوای یک ماسک دیگر، بدون برگزاری دادگاه،جایگزینی مهره های خود از میان دستیاران سابق دیکتاتور که چهره ای جدید از پست کلونیالیسم در قاره ی افریقا را پیش چشم آگاه جهانیان به نمایش گذاشت، تازه در برگ های نخستین خود قرار دارد و آینده نمودار روشن تری از حقانیت مخالفان قاطع "دخالت بشردوستانه" یا تجاوز نظامی به لیبی را ترسیم خواهد کرد.پر واضح است که اینجا سخن از فرهنگ دموکراسی است و نه از بیل مکانیکی!.... می توان حدس زد که همچون فاجعه ی جاری در عراق،اخبار واقعی پیرامون این کشور ژئوپولتیک قربانی نیز، به مرور از صفحات پروپاگاندای رسانه رخت بر بندد. سوریه ی زیر پای دیکتاتوری فاسد بشار الاسد حالا در فهرست "بشردوستی" است و خطر اسلام سیاسی در منطقه و لقمه ی چرب لیبی که با چنین حواشی ممکن است از گلوی ناتو و ایالات متحده به این راحتی ها پایین نرود البته بحث دیگری است...
به روشنی و بار دیگر باید تاکید کرد که باز هم شعار"صدای سوم" که سالها پیش تر از این در مقاله ای از آن نوشتند، نوشتم و نوشتیم و در آن امنیتخانه پیرامون آن سوال و جواب پس دادم همچنان صورت مساله ی ماست! "صدای سوم" نه در حد یک شعار،بسی وراتر از آن ،پیرامون عینیت صحنه و ماهیت دو سوی ماجرا سخن های فراوان دارد... واقعیت دیگری که باید مد نظر داشت این است که به نظر می رسد ماهیت نظام حاکم بر ایران و سویه های اقتصادی متاخر آن پتانسیل های گسترده ای را برای معامله با "دشمن" فراهم می کند. هم از این روست که تقلیل دادن مساله ی ایران به رفتن" دیکتاتور" و مقایسه ی ساده انگارانه آن با کشورهای منطقه و بویژه آنچه که در پروپاگاندای رسانه به عنوان "بهار عرب" از آن یاد می شود ،شعار عوام فریبانه ای است که آگاهانه توسط بخشی از مخالفین و جناح فرودست قدرت بر بوق های تبلیغاتی قرار می گیرد و موجبات شناخت دقیق صحنه و امکانات موجود را از ما دریغ می کند.
در سالهای اخیر و در پیوند با اعتراضات مردمی گسترده ای که از فردای پیروزی انقلاب مردم ایران در سال
۵۷ آعاز شد و همزمان با تشدید تضاد جناح هایی از حاکمیت که در "انتخابات" ریاست جمهوری اخیر شدت و قوت دیگری گرفت جریاناتی هماهنگ، چندان به تقلا بر آمدند که بر جنبش مبارزاتی متکثر مردم ایران نقش این رنگ و آن رنگ را بکوبند که تو گویی سرقفلی رنگ مزبور به مثابه ضرورت "تغییر" که از سوی جناح فرودست قدرت و ناکام در انتخابات اخیر بر بستر نارضایی های گسترده ی مردمی بر پروپاگاندای رسانه قرار گرفت تنها در دست این جریان سیاسی و رهبران آنها، نخست وزیر دوران آیت الله خمینی و یا رئیس سابق مجلس اسلامی و دوستان دور و نزدیک آنهاست و" احمدی نژاد بد" و دوستان دور و نزدیکش(بخشی از سرمایه ی نظامی و امنیتی ایران) کمتر از آنها "سبز" هستند!... ندیدن صحنه ی واقعی اتفاق جاری نیز البته حق ماست اما روشن است که ما را بیش از آنچه که هستیم از تحولات عینی خانه دور می کند. صداها، در هیاهویی کرکننده گم شده اند.هر چند که به نظر می رسد انتخابات ریاست جمهوری پیش رو در ایالات متحده و فاکتورهای فراوان دیگر مرتبط با روسیه و چین ،وضعیت فعلی افغانستان و عراق و... با فاکتور گرفتن هر نوعی از عملیات شتاب زده از سوی اسرائیل که بی شک با آگاهی ایالات متحده خواهد بود، امکان وقوع یک جنگ علیه ایران را در لحظه ی فعلی ضعیف تر از گذشته می کند اما روشن است که در یک تجربه ی تاریخی، سخن گفتن از جنگ و مخالفت با آن،گستره ایی وسیع تر از سطح رویین این شعار را در می گیرد و شعار دائمی نیروهای تخولخواه و صلح دوست ضد نظام سرمایه در همه ی جهان است. هم از این روست که مخالفت با "حمله ی نظامی" و تشدید تحریم ها علیه ایران بویژه در روزهایی که جنگ طلبان سرمایه ی نظامی و امنیتی ایران و تضاد مافیای قدرت و ثروت با بحران آفرینی نظیر آنچه در رابطه با حمله به سفارت بریتانیا گذشت ، اراده ی سلطه ی بیگانه را بیش از پیش به خانه ی بینوای ما دعوت می کنند بی آنکه همراه با سخن از مخالفت با هر نوعی از مداخله ی امپریالیستی در منطقه و بویژه ایران شود معنای واقعی خود را نخواهد یافت. در مواجهه ی مساله ی مردم ایران و حاکمیت آنها،ناجی سومی در بیرون از صحنه وجود ندارد و این عین دیالکتیک داستان غم انگیز ماست. پیرامون "دخالت بشردوستانه" باید پرسید که مگر جز این است که فازی از "مداخله ی بشردوستانه" در چهارچوب "اصلاحات" در تئوکراسی حاکم، سالها تجربه شد و با تقلای وانفسا پس از یک "انتخابات" برای محدود کردن جنبش متکثر اخیر مردمی در ایران با یک رنگ مشخص و نشان جریانی سیاسی به اوج رفت و به مرحله ی آزمون و خطا وارد شد و به سرنوشتی انجامید که به دلایل قابل بررسی ارتباط ارگانیک با مبارزات ریشه ای و پیوسته ی مردمی و جنبش های اجتماعی در ایران را پیدا نکرد که این همه تنها در پروسه ی درس گرفتن و رشد برای گام های بعدی موثر تواند بود. بدیهی است که همبستگی های جهانی همه ی نیروها در جهان با مبارزات مردم در ایران برای کسب حقوق اولیه ی خود ،برای مطالبه ی دموکراسی و عدالت اجتماعی از قاهره تا واشینگتن و تا تل آویو و... وظیفه و وجدان جمعی ماست و طبیعتا آن هنگام که زمینه ی این روند در داخل ایران بیشتر فراهم شود،درخواست برای این همبستگی ها و سازکارهای مربوط به بشردوستی تشدید خواهد شد.
باید بار دیگر گفت و تاکید کرد که نقشه ی انزوای هر چه بیشتر ایران آنگونه که بحران آفرینان در حکومت ایران و جدال مافیای قدرت و ثروت آن را در مسیر اراده ی سرمایه ی جهانی و منتظر، در روزهای اخیر رقم می زنند و مداخله ی نظامی در ایران آنگونه که عده ای با ساده انگاری آن را تجویز می کنند و یا مردمانی مستاصل و مخاطب برخی تلویزیون های ماهواره ای فارسی زبان از طبقه ی متوسط شهری ایران تنها راه رهاییش از بند و برداشتن لچک هایی که براستی نفس آنها را زیر دود هیولای ابرشهر تهران تنگ کرده است می دانند الزاما به پروژه ی "رژیم چنج" در ایران نمی انجامد و آنها می توانند خیال خود را از این بابت راحت کنند و به بحرانی در محل زیست خود بیاندیشند که انتهای آن را کس نمی داند... پیرامون شرایط و عواقب و امکانات عملی چنین حمله ی احتمالی دوستانی دیگر به تفصیل نوشته اند که از تکرار آن در وجیزه اجتناب می کنم. روشن است که ایجاد و دامن زدن به هر نوعی از "بحران" در ایران تنها موجب انقباضی تر شدن فضای سیاسی و اجتماعی و ارتزاق تندرویان منتظر در دو سوی صحنه خواهد شد.


 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter