نویدنو:13/08/1390  

 

 نویدنو  13/08/1390

 

 

دیالک تیک تمدن زدائی

دکتر ورنر سپمن[1] -  برگردان شین میم شین

پیشگفتار

وقتی که جوانان در مدرسه خویش و یا کارگران اخراجی آواره در کوچه و برزن در سوپر مارکتی حمام خون راه می اندازند ،ابراز انزجار از سوی افکار عمومی قاعدتا چشمگیر است.
وقتی که چنین اخباری نه از «امریکای دور دست»، بلکه چه بسا از کشور و یا شهر همسایه به گوش می رسد و فاصله جنایات روز به روز کوتاه تر می شود ،«تأثر» مردم به مراتب شدیدتر ابراز می شود.
با نگاهی سطحی، جنایاتی از قبیل آنچه که در اسلو نروز (22 ژوئن 2011) رخ داد، شباهت شگرفی به جنایات در دوران باستان و در عهد توحش دارند.
پس از اعلام خبر مربوطه، دستگاه های ایدئولوژیکی بلافاصله به کار می افتند و اعلام می کنند که چنین حوادثی کار «افراد منفردی» است. به دست آویزهای احمقانه همه جانبه ای چنگ می اندازند تا اثبات کنند که جنایات و رفتارهای خشونت آمیز از «قلب جامعه» سرچشمه نمی گیرند.
البته در گزارش از این جنایت ها، هرازگاهی اشاره می شود که این اقدامات از روندهای تخریب و دس انتگراسیون(گسست) اجتماعی حکایت می کنند و ناشی از یورش توسعه نئولیبرالیستی اند.
ولی به ندرت حرفی در این زمینه بر زبان می آید که نئولیبرالیسم گرایشات جامعه ستیز و تمدن ستیز نهفته در سرمایه داری واپسین را تقویت کرده است.

1
پویش خودستیزی اجتماعی
راجع به جنایت های جنون آمیز روزمره اولا ، چنان گزارش داده می شود که انگار در باره حوادث طبیعی از قبیل توفان، زلزله و آتشفشان گزارش داده می شود.انگار جنایت ها امری عادی، طبیعی و غیر اجتماعی هستند . ثانیا ،پس از اعلام «شوکه شدن از شنیدن خبر جنایت»، بلافاصله به مسائل جاری روزمره می پردازند.
اگرچه انرژی بسیار زیادی برای تحلیل جنایت ها مصرف می شود، ولی هدف اصلی نه کشف و افشای علت های ریشه ای جنایت ها، بلکه بیشتر پرده پوشی علت های ریشه ای آنها ست.
در این زمینه لام تا کام حرفی زده نمی شود که فرهنگ روزمره در کشورهای متروپول به چه میزانی به فرهنگ خشونت و در فرم افراطی اش حتی به فرهنگ بربریت بدل شده است.
نیاز شدید به تغییر را حتی می توان از این جمله مجله اشپیگل دریافت که برای جنایت اسلو «تا کنون حتی مقوله ای» کشف و ابراز نشده است و جنایت «ورای ادراک» باقی مانده است.
قلم به دست اشپیگل اما نه تنها اشتباه می کند، بلکه اصل وجودی خودستیز جوامع سرمایه داری واپسین را بر زبان می آورد:
واقعیت گریزی خودساخته (آگاهانه) به شرطی  برای ادامه همان رفتار همیشگی بدل می شود .
پرده پوشی علل حوادث و پدیده ها به مکملی برای  خردستیزی جاری در عمل و اندیشه، بدل می شود: خشونت و گرایش به خرابکاری در دستور روز قرار دارند و میل و اشتیاق به جنایت و کشتار مبتنی بر راستگرائی افراطی فقط یکی از فرم های بروز آن است.
ما به مرحله ای رسیده ایم که «جامعه امپریالیستی، به مراتب شدیدتر از جامعه بورژوائی ـ کاپیتالیستی در فازهای اغازین آن، فاقد هر گونه تعقل فراگیراجتماعی است » (توماس مچر) و گرایش به انحلال اجتماعی و تمدن ستیزی هم زمانی از خود بروز می دهد.
اما درست به این دلیل که عقل عملی (پراکتیسیستی) هر چه بیشتر به نتایج جامعه ستیز پنهان منجر می شود و خردستیزی روشنفکرانه «کسب محبوبیت» کرده است، در انسان ها این حس بیدار می شود که خردستیزی و خشونت افراطی در ورای منطق تحول های حاکم قرار دارد.
نمونه بی شرمانه آن را وقتی که از استراتژی های بهره وری «درک اقتصادی» ستیز سرمایه به عنوان عالی ترین فرم «خرد اقتصادی» نام برده می شود، می توان به وضوح دید.
در واقع ، به سبب تحولات همراه با بحران مناسبات اجتماعی است ، که در عاملین خشونت و جنایت، هم مراحل آغازین بیچارگی ، و هم خشم و آمادگی به تخریب ، در دوره زمانی طولانی رشد و قوام می یابد:
ناتوانی روانی، گسست و سردرگمی جهان بینانه چنان بر روی هم انباشته می شوند که فقط منفذی برای خروج انرژی ویرانگر ، انرژی ویرانگری که در طول سالیان در تخیل و فانتزی آنان تشکیل یافته است، لازم می آید.
برای تخمین اختلال های شکل گرفته در بافت تنظیم روانی ـ اجتماعی ، باید توجه داشت که خشونت هم بستر با اختلال های روانی، مکانیسم کنترل روانی ـ اجتماعی و خودداری (کنترل خویشتن) را از کار می اندازد و هم زمان سمت گیری مدل های واپسگرا و خردستیز ، تأثیر مخرب ان ها را صد چندان می کنند.
این سمت گیری مدل های واپسگرا و خردستیز، حاوی خارجی ستیزی و ایدئولوژی های نئو فاشیستی دیگری هستند که حداقل از سوی یک سوم جمعیت آلمان پذیرفته می شوند.

عوارض روانی بی ثبات

 Borderline-Syndrome
1- خارج شدن از خط

در میان سلسله علت های  تجربه های مختلف ستم اجتماعی و توسعه گسست ، مؤثرترین عناصر ثابت که همواره  به خود مشروعیت می بخشند، عبارتند از اندیشه سودجوی هدفگرا و انسان ستیز،  که نتیجه پویش رقابت ناشی از ناگزیری برگشت ناپذیر بهره وری سرمایه است ، و با گذشت زمان تقریبا بر کلیه عرصه های زندگی تسلط می یابد.


به قول گوتس ایزنبرگ[2] و رایمر گرونه مایر، «منطق انتزاعی سرمایه در کلیه منافذ جامعه نفوذ می کند و هرچه از بقایای سنتی سر راه خود می یابد، می جود و تحلیل می برد. فرم کالائی، یونیورسال (عمومی) می شود و در نیتجه، یخبندان ساختاری نیز که همراه همیشگی تسلط ارزش مبادله بر ارزش مصرف است ، عمومیت می یابد
اثرات دس انتگراتیو(گسست) اجتماعی و فردی ویرانگر فزاینده، در اثر پویش تحول مبتنی بر استثمار مناسبات اجتماعی پدید آمده اند.
احساس های مبنی بر سردرگمی و نا امنی می توانند عمومیت یابند، زیرا بسیاری از عرصه های راهبردی اقتصادی مسلط ، تنها و تنها به  زدودن ارزش ها و راندن به حاشیه منجر می شوند و به هیچ دورنمای توسعه ای که نقش ثبات بخش بر سرمایه روانی انسان ها اعمال کنند و مثبت باشند ، آن سان که در دوره شکوفائی و رونق سرمایه داری رایج بوده است ، منتهی نمی شوند.
به جوانان ، چه از خانواده های مهاجر در لندن و چه شاگرد مدرسه های آلمانی ، هر روزه یاد آور می شوند که در «عرصه های عادی» جهان کار «نئولیبرالی» برای شان جائی وجود ندارد.
برای محافلی که سابقا بخش مرفه جمعیت کشور را تشکیل می دادند، اکنون بیش از دو دورنمای متضاد زیست وجود ندارد:

1-   یا تعلق پیدا کردن به برنده های انگشت شمار

2-   و یا غلطیدن به قهقرای بی ارج و ارزش همه چیز باخته ها.

خشونت همزاد همیشگی سرمایه داری بوده است.سرمایه داری برای توسعه خویش با نیروی ویرانگری جهان را زیر فرمان خویش کشیده است. سرمایه داری انسان ها را از ریشه کنده و منضبط کرده است تا بهره کشی خود را تضمین کند.استراتژی های تجاوزگرانه سرمایه داری در مراحل «توسعه یافته تر» آن نیز همیشه و همه جا وجود داشته اند ، وجود دارند ، ووجود خواهند داشت:

1-   سرمایه داری برای تضمین «کسب و کار» خود در «خارج»، بی امان و بی وقفه و در فرم های مختلف به مداخلات نظامی دست می یازد.

2-   سرمایه داری در «داخل» با اجرای راهبردهای عقلانی کردن (خودکار(اتوماتیزه) کردن تولید و توزیع) به نابود سازی محل های اشتغال و کار دست می زند و مدیران مربوطه را با اجر و مزد کلان پاداش می دهد.

3-   سرمایه داری از بی کاری گسترده به مثابه ابزار منضبط و مطیع سازی توده های مولد و زحمتکش استفاده می کند.

4-   سرمایه داری انسان ها را از رده خارج و از آنها تفاله ای به درد نخور می سازد.

5-   سرمایه داری ضربه های دردناک روانی بر انسان ها وارد می سازد.

فرم های مسلط خشونت ساختاری (در اختیار گرفتن انسان ها از نقطه نظر بهره وری ، کار کردی سازی انسان ها و کاشتن تخم تردید و تزلزل در دل آنها)سنتی طولانی دارند.
اوج گیری خشونت روزمره کنونی در سال های اخیر با تغییر بحران مند مناسبات اجتماعی از سال های 80 قرن بیستم شروع شده است.
این خشونت ها ، در موردهای منفرد هر طور هم که توصیف شوند، خواه به عنوان خشونت، خواه به عنوان اعمال ترور، و خواه به عنوان اعمال خارج از کنترل «آموک» ، (کشتار انسان های دور و بر)، در ذات خود نتایج نهائی سیستم امپریال جهانی ای هستند که از خط خارج شده و برای حفظ کارکرد عملی (فونکسیونالیته) خود، انسان ها را به لحاظ روانی و چه بسا حتی به لحاظ روحی ویران می کند، و به ویژه در ایام بحران، به تبعیت از الگوهای واکنشی ویرانگر و به آمادگی دست زدن به هر زد و کوب وحشیانه ای که دم دست است، تحریک می کند.

زیرا به قول گوتس ایزنبرگ، «زلزله هائی که با شدت و حدت روندهای مدرنیزاسیون ( مدرن سازی) و گلوبالیزاسیون (جهانی سازی) پدید آمده اند، نه تنها داربست حافظ ساختمان جامعه ، بلکه علاوه بر آن، فرم های سنتی پیوند اجتماعی ، و چه بسا حتی ساختمان درونی انسان ها را به لرزه می افکنند.
اصول کارکردی  «سرمایه داری انعطاف پذیر»  آن را وامی دارد که به هیچ چیزی پای بند نباشد و نسبت به باد بازار که حولش می پیچد و می چرخد، به طرزی دمخور و درجا و بیدرنگ واکنش نشان دهد.این امر انسان های هرچه بیشتری را برآن می دارد که هویت شقه شقه شده و تکه پاره ای کسب کنند، هویتی که حامل خطوط بی ثباتی است. بحران های بنیان کن کنونی منجر بدان می شوند که توده های مردم در خطر سقوط به قهقرای مکانیسم های ساده تنظیم روانی قرار گیرند  اختلالات روانی که به مثابه «عوارض روانی بی ثبات» تحلیل می شوند به ویرانی کرد وکارهای تثبیت شخصی و خودفرمائی متمدنانه منتهی می شوند.
این ها همه بیان گر روندهای بازسازی احساسی و نیز روندهای بازسازی روحی اند که به ویژه در شرایط بحرانی به فروپاشی کامل ساختارهای «خود بسندگی«ای  منجر می شوند که بنیه ضعیفی دارند.

2
سیطره خردستیزی (ایراسیونالیسم)

اگرچه در نگاه اول، «حاشیه نشینان جامعه» اند که به خاک سیاه نشانده می شوند، ولی خاکستر نشینان محصول جامعه ای هستند که خردستیزی (ایراسیونالیسم)را به مثابه روی دیگر سکه ای ، که طرف دیگر آن را تعقل (راسیونالیته) بهره وری اقتصادی تشکیل می دهد پدید می آورد.
این پدیده بویژه به برکت «هجوم پیروزمندانه نئولیبرالیسم» حتی به دور افتاده ترین و آخرین زوایای اجتماعی نفوذ کرده است.
مسابقه کلیت یافته اما به تمدن زدائی منجر می شود. مسابقه کلیت یافته علاوه بر این، به آلت دست شدن تفکر منجر می شود، تفکری که فقط موفقیت فوری و «ملموس» را می شناسد و بس.
الگوهای درک عقلائی جهان توان اقناع خود را از دست می دهند و از اعتبار جهت نمای خود تهی می شوند. زیرا تعقل اقتصاد کارخانه ای به مراتب سحرآمیزتری، هرچه بیشتر به تشکیل تضادهای ساختاری با نیازمندی های بازتولید اجتماعی و تأمین فردی منجر می شود. بدین طریق، خردستیزی به عنصر تعیین کننده ای بدل می شود وجنون اجتماعی به اصول کردوکار اقتصادی مبدل می شود.
زیرا بهره وری سرمایه، هرچه بیشتر با نتایج نهائی  ویرانگرجامعه (جامعه ستیز) امکان پذیر می گردد:

1-   کارخانه ها و شرکت های سودآور به نیت دست یابی به سود بیشتر تعطیل می شوند

2-   ا نسان ها از محل کارشان کنده می شوند و آواره کوچه و خیابان می گردند. 

3-    بدین طریق، برای مدتی کوتاه، نرخ سهام بورس ـ چه بسا به بهای خانه خرابی جمعی بالاتر برده می شود . 

4-   بدون حساب و کتاب، بدون احتیاط و دوراندیشی قمار بورس ادامه می یابد .

کاری که جوانان محلات فقیرنشین لندن انجام داده اند، مگر چه تضادی با قانون اساسی جامعه مبتنی بر رقابت به هر قیمت دارد:  «اگر کسی قصد دست یابی به چیزی دارد، باید و در صورت لزوم،  با توسل به زور به دست آورد
از سال های 90 قرن بیستم، تغییرات بحران زایی در عرصه های کار و اشتغال و زندگی صورت گرفته اند که از سوی قربانیان به مثابه رخدادهای بی پیوند و تهدیدگر احساس شده اند.
این تغییرات بر بیوگرافی فردی قربانیان تأثیرات زیادی می گذارند، که تخمین ابعادشان کار دشورای است.
جوانان چه بسا به تجربه در می یابند که مثلا، حتی داشتن آموزش کیفیتا عالی و کارائی حرفه ای ممتاز هم نمی تواند تضمینی بر حفظ محل کار باشد.
تنها این مسئله که به ناگزیر باید بهعوض کردن مرتب ومکرر موضع ها دست زد، در انسان ها احساس عدم امنیت بالقوه پدید می آورد و به تشکیل ساختارهای روانی بی ثبات منجر می شود.
الگوهای واکنشی اما می توانند متفاوت باشند.
سقوط کامل به قهقرای تسلیم روانی و اجتماعی اوتوماتیسم را تشکیل نمی دهد. قربانیان بحران می توانند برای نجات خویش از غرقاب «دست و پا بزنند»، به نحوی از انحا، «گلیم خود را ازآب بگیرند اما همین تلاش های مذبوحانه ( بی سر انجام)، خود، انرژی روانی غول آسائی را جذب می کنند.
هرکس که قادر به «بدر بردن گلیم خویش از سیل» نباشد، دیر یا زود، توان کنترل خویشتن خویش را از دست می دهد، «بی سر و صدا» عقب می نشیند، دچار بحران روحی (دپرسیون) می شود و یا به الکل پناه می برد.

 قربانیان بحران اما می توانند به وسایل یدکی جهان بینانه روی آورند تا بلکه بتوانند «نظمی» در تصویر مغشوش جهان از خط خارج شده پیدا کنند.آنگاه بازار «کالاهای معنوی» نئوفاشیستی گرم و گرمتر می شود!

3
رابطه بیگانه گشته

پذیرش افکار راست افراطی و جهان های تخیلی آن در مرحله اول، به پذیرندگان، این حس را القا می کند که آنها قربانی جهان تهدیدگری که هر روزه تجربه می کنند، نیستند.
توان نام بردن صرف از تجارب تهدیدگر، اگرچه این نام بردن به طرزی مخدوش و دست و پا شکسته و از موضع بیچارگی صورت می گیرد، ولی به سبک باری عامل های بی پناه و بی ریشه و بی تکیه گاه منجر می شود:
آنها بدین طریق می توانند، ترس و هراس زیست خود را به گردن بانیان و پدید آورندگان کذائی اوضاع، یعنی به گردن «جهودها»، «خارجی ها»، «بیکارها» و «اسلامیست ها»بیاندازند و از طریق ایجاد امتیاز(تشخص)به کاهش ترس و هراس مغشوش و مه آلود و مبهم خویش ایل گردند.
ذهن به لحاظ روانی بی ثبات با تعیین هویت جهان بینانه جدید در این «چارچوب توضیحی»، خود را در فضای اجتماعی در امان احساس می کند.
این «تعیین هویت» به خنثی کردن انزوای (ایزولاسیون)او منجر می شود.
انطباق خود با «الگوهای هویت عالی تر» از قبیل «ملت» و «فرهنگ نرمالیته» نوعی حس هویت مندی و پیوند به او می دهد.

به قول ارنست زیمل[3]، این توهم، به سوبژکت در «غلبه بر بی اثری کودک واره خویش در مقابل واقعیت» کمک می کند.
اما تأثیر سبکبارساز ایدئولوژی راست بی حد و بی مرز نیست و محدود است.زیرا این ایدئولوژی تغییری در اوضاع زندگی تهدیدگر نمی دهد.
ایدئولوژی راست به مثابه آلترناتیوی سهل الهضم مصرف می شود، نیاز به «آلترناتیو طلبی» را تحریک می کند تا بتواند به عرضه «روابط جهانی فعال» نایل آید.

 فعالیت این سوبژکت ها با تظاهرات علنی برای ابراز موضع گیری سیاسی شروع می شود (رژه نئونازی ها و نئوفاشیست ها برای مثال در کشورهای مختلف اروپا و امریکا. مترجم).
بعد روز به روز رادیکال تر می شود و سرانجام به عملیات خشونت امیز و فعالیت های تروریستی منجر می گردد.
این که خشونت به طور کلی از «طبقه متوسط جامعه » سربرمی کشد و رفته رفته با اصل مسلط "رابطه ابزاری با همنوعان" انطباق می یابد، از این نکته معلوم می گردد که عامل های خشونت دیگر به صورت الزامی از الگوهای توجیه تحقیر هم نوعان به مثابه «زباله های جامعه» استفاده نمی کنند. یعنی دیگر به تحقیر علنی همنوعان خویش نیاز پیدا نمی کنند.[4]
اگرچه در مواردی تحقیر راسیستی( نژاد پرستانه )  کماکان نقش بزرگی بازی می کند (مثلا در مورد تروریست اسلو در نروژ)، اکثر عملیات اموک (خارج از کنترل) و خشونت در حق کسانی صورت می گیرد که از سوی خشونت گران به مثابه موضوع «ابراز نظر» «طبیعی» خود مورد سوء استفاده قرار می گیرند.
اگرچه بی خانمان های بی سرپناه ، به اتهام انسان هائی که حق ادامه حیات ندارند، مورد حمله و ضرب و شتم قرار می گیرند و به آتش کشیده می شوند، اما حملات بی رحمانه در متروهای زیر زمینی در ماه های اخیر از «کینه و نفرتی» نامعینی ناشی از نومیدی و سرخوردگی حکایت می کنند که قربانیان «تصادفی» آماج حمله قرار می گیرند.
برای عامل های خشونت و تجاوز دو بعد کسب اهمیت می کند:

1-بعدی از «تأیید بیگانه گشته خویشتن خویش»

2-گشتاوری از اعتراض از سر بیچارگی و عجز و ناتوانی

 به قول راینر پاریس[5]، «خشونتگر هراز گاهی می خواهد اثبات کند که هنوز وجود دارد
فرد ساختارباخته و اخلاق زدائی شده تلاش می کند تا با توسل به خشونت، خویشتن را به یاد «جامعه» آورد و ضمن ابراز نفرت خویش، به اعلام مطالبات خویش برخیزد.

رفتارهای ویران گرانه  به سرچشمه احساس قدرت و برتری بدل می شوند.

اعمال تخریبی به استراتژی ئی برای دفاع از خویش در مقابل سیل خروشان احساس ترس و بیچارگی بدل می شوند.

4
هراس اجتماعی و کینه به خارجی

 اگر هم پیش گوئی این حقیقت امر که در سوبژکت به لحاظ روانی بی ثبات و سرشار از سم های ایدئولوژیکی ، سدها وبندها کی درهم شکسته می شوند دشوار باشد ، اما پس از ارتکاب جنایت دقیقا می توان به تعیین تأثیر اجتماعی ویرانگر وارد شده بر او نایل آمد.
می توان نشان داد که کدامین جریان های اجتماعی در تخریب ساختار روانی او دخیل بوده اند و «سیستم های جهت نمای» ایراسیونالیستی (خردستیزانه)به چه نحوی از انحاء تأثیر خود را اعمال کرده اند.
جنایتکار اسلو ـ اندرس برایفیک[6] ـ در هر حال، راه رشد «نمونه» ئی را پشت سر نهاده بود:

1-   او کودکی بلحاظ روانی بی ثبات بود.

2-   او در دوران مدرسه کودکی ایزوله شده، منزوی و تنها بود . 

3-   او هرچه بیشتر به جهان واره های تصنعی کامپیوتر پناه برده بود .

4-   او در «تور» اینترنت برای خود واقعیت جانشینی فراهم آورده بود .

5-   او به تجربه شخصی، «جامعه» را به طرز دم افزونی هراس انگیز و تهدیدگر احساس می کرد .

6-   زیرا فعالیت های اقتصادی او ـ به مثابه جوانی که قصد ایستادن روی پای خود را داشتـ با موفقیت نازلی همراه شده بود .

7-   در جست و جوی «توضیحی» برای معضلات زندگی، تحت تأثیر «پاسخ واره های» پوپولیسم راست و افراط گرائی راست «سنتی» قرار گرفته بود.

8-   پس از سپری گشتن تأثیرات خنثاکننده این ایدئولوژی های ویرانگر، نیاز به رابطه «فعالانه» جهانی در او توسعه و تقویت یافته بود و سرانجام در عملیات تخریبی افسارگسیخته و مهارناپذیر به پایان رسیده بود .

در حالی که مجله «اشپیگل» بلافاصله پس از جنایت اسلو (22 ژوئن 2011) به شناسائی «رد پاهای انگشت شماری» اکتفا می ورزد که از «جهان فکری پریشان جنایتکار به عالم واقعی» رهنمون می شوند، شبکه ضخیمی از تأثیرگذاری عریان ایدئولوژی راست افراطی خود را بطرز واقع نمایی عیان می سازد:
جانی اسلو می توانست خود را با بینش راست افراطی بنیادی در پیوند احساس کند که تقریبا در کلیه کشورهای اروپا اشاعه یافته است و میان احزاب، گروه ها و حتی «اقشار بینابینی بورژوائی» از محبوبیت چشمگیری برخوردار است. رشته پیوند آنها عبارت است از «آنتی اسلامیسم» با لعابی پوشیده از «آنتی سمیتیسم»
ماریو بورگه چیو [7]ـ نماینده لگا نرد ایتالیا در پارلمان اروپا ـ می گوید:  «صد در صد ایده های اندرس برایفیک درست اند
گرت ویلدرز[8] ـ پوپولیست راست هلندی ـ بعد از جنایت اسلو اعلام می کند:  «مقاومت بر ضد ایده کثرت فرهنگی فراخوانی برای خشونت نیست!» 

*****

جانی اسلو از طریق اینترنت، به همه انواع و اقسام این ایدئولوژی های خردستیزانه دسترسی داشت.
البته راسیسم و خارجی ستیزی حتما نباید در فرم ایدئولوژی فاشیستی «کلاسیک»عرضه شوند.
اگرچه این «کالاهای جهت نما» به وفور عرضه می شوند:

به سان رهبر حزب «جمهوری خواهان آلمان» ـ فرانتس شون هوبر ـ که گویا او خصومتی با ترکها ندارد، تیلو زاراسین[9] هم خود را انساندوست «بی غل و غشی» جا می زند:  «من خصومتی با انسان های ترک ندارم.  اگر آنها زبان آلمانی را سلیس صحبت کنند، شغل معقولی داشته باشند، قوانین ما را محترم بشمارند و خود را با اخلاق و آداب و رسوم ما دمساز سازند، نمی توان بر ضد انها حرفی داشت

5
نیروی محرکه درونی برای خودستیزی
 
با جنایت به عمل آمده در اسلو (نروژ) که در بعد خود و در عارضه تمدن ستیزش، پدیده ای «یکباره» نیست، شکاف ها و حقایق پشت پرده «مدل جوامع مبتنی بر دولت جامعه گرا» در کشورهای اسکاندیناوی نمایان شدند، جوامعی که در آنها دپرسیون (فشار روحی)، خودکشی، زورگوئی، رفتارهای خشونت آمیز و اعتیاد به الکل اشاعه فراگیر یافته است.
این که رمان ها و فیلم های جنائی کشورهای اسکاندیناوی از قساوت ها و حماقت های بیرحمانه  مملو اند، شاید تصادفی نباشد. این رمان ها و فیلم های جنائی می توانند انعکاس روندهای بیگانگی بنیادینی باشند که با ادا و اطوار نمایشی مبنی بر «همبستگی» و «همبودگرائی» قابل استتار نبوده اند.اکنون بیش از اندازه روشن شده که پوسته تمدن در این جوامع به چه میزان نازک و سست و بی بنیاد است.

اولاف پالمه (1927 ـ 1986)،سیاستمدار سوسیال ـ دموکرات سوئد، نخست وزیر سوئد (1969 ـ 1986)در 28 فوریه سال 1986 در داخل شهر استکهلم از فاصله ای اندک به گلوله بسته شد و به قتل رسید. قتل اولاف پالمه در سال 1986 از سست بنیادی توهم «بهشت» دولت اجتماعی در این جوامع حکایت داشت:
سرمایه داری با به اصطلاح «سیمای انسانی» نیز ماهیتا سرمایه داری می ماند، سرمایه داری ئی که میان انسان ها دیوار می کشد، انسان ها را از هم جدا می کند، تکه تکه می کند، متلاشی می سازد، می پراکند، حسیات ضد اجتماعی آنها را تیز و تشدید می کند و نیروی محرکه درونی خودستیز آنها را تحریک می کند.
جوامعی که در آنها اصل انتزاعی بهره وری سرمایه بر منافع حیاتی بنیادی سیطره دارد، جوامعی که در آنها اصل به حاشیه راندن اجتماعی و خود آلت دست سازی فردی رواج چشمگیر دارد، تحت سیطره گرایشات خودستیز قرار می گیرند.
زیرا این جوامع (در بهترین حالت) به بار آوردن انسان های گیج و سردرگم و چه بساخرد و خراب می پردازند، انسان هائی که بخش اعظم شان به لحاظ روانی چنان ساختاربندی شده اند که زیر سلطه این تصور باطل قرار می گیرند که باید با رفتار های ویرانگر هیولا سان نسبت به  خشونت وارد شده بر خویشتن، واکنش نشان داد.
بر خلاف همه تلاش ها در جهت ماستمالی کردن قضایا، بر خلاف تمرکز متداول برسرگذشت فردی «جانیان منفرد»، یکی از کارکنان اداره جنایات آلمان لب مطلب را بر زبان می آورد: در آلمان نیز کم نیستند، کسانی که اختلالات روانی مشابهی دارند، ولی منبع اصلی خطر هیچ کدام از اینها نیستند.
 
 اما «بمب های ساعتی جاندار» به اندازه کافی وجود دارند:  آنچه که روانکاوی  آن را «تخریب ضد اجتماعی شخصیت»  می نامد و درهمه جا به عنوان بیماری «اختلال روانی»  به رسمیت شناخته می شود، یک تا دو درصد جمعیت آلمان بدان مبتلا هستند.
در شهرهای بزرگ از قبیل فرانکفورت ده ها هزار تن از این نوع بیماران روانی زندگی می کنند که امکان بروز جنایت و خشونت مشابه در آنها نیز وجود دارد.
اما تشخیص این که با کدام یک از این بیماران روانی همه سد و بندها در هم خواهد شکست، دشوار است. به ویژه تشخیص این که آنها بنا بر فانتزی غیرعادی خود، چه زمانی دست به بیرحمانه ترین جنایات خواهند زد، آسان نیست.
برای بروز آمادگی به تخریب و خودستیزی عوامل سه گانه زیر لازم می آیند:

1-   ترکیبات روزمره خاص

2-   تجربه های نومیدساز فردی

3-   دلایل و بهانه های ایدئولوژیکی

آنها می توانند (همانند شیوه های عملیات) متنوع باشند.
عملیات تروریستی اما با منطق توسعه شکل بندی اجتماعی از خط خارج شده انطباق دارند.
عملیات تروریستی حاکی از آنند که نیاز فردی به تخریب، انعکاس شرایط اجتماعی شدنی است، که در آن شرایط ، شبکه گرایشات ویران گرانه اجتماعی ـ فرهنگی،  قاعده است و نه استثناء.
عملیات خشونت امیز ـ قبل از همه ـ نه برای جانی، بلکه برای کلیت جامعه، به مثابه منفذ تخلیه فشار عمل می کند، منفذی که از آن، کینه انبارگشته و انرژی تجاوز و هجوم ناشی از آن «تخلیه» می شود.و در نهایت ،ناگزیری جمعی به خودستیزی تبیین می گردد.

 

6
ضرورت تغییر 

 بی ترید، فرم های دیگر حل و فصل تضادها و فرم های مترقیانه واکنش نسبت به گرایشات بحران جامعه امکان پذیرند.
اما برای تحقق آن به پیش شرط هائی نیاز مبرم هست.
اگر هم تردید نسبت به سرمایه داری اشاعه وسیع یافته و چه بسا حتی گرایش اصلی شعور توده ای را تشکیل می دهد، گسترش انتقاد بالقوه از سرمایه داری و آمادگی برای عمل دگرگون سازجامعه ، راهی دور و دراز و مستلزم پیش شرط های بی شماری است.
پیش شرط تعیین کننده آن عبارت است از وجود فرهنگ مقاومت و سازمان های خود روشنگری، یعنی طبقه کارگری دارای کارکرد و آماده به پیکار. زمانی می توان با اشباح نئوفاشیستی و دیگر انحرافات مناسبات بورژوائی منجربه منجلاب بربریت (بربریت سیاسی نیز) به مقابله برخاست، که شعور تاامکانات دگرگونساز جامعه تحول یافته باشد.
پیش شرط آن عبارت از طرح های جامعه ای دیگر است که بر اساس تجارب روزمره تنظیم شده باشند.از این نظر، دورنمای مبارزه طبقاتی به مسئله بقای متمدنانه بشریت بدل شده است:
چون به قول درست هاینتس یونگ، حدود بیست سال پیش، «آنجا که مبارزه طبقاتی طبقه مزدبگیر خاموش شود، سرکوب شود و یا تحریف شود، سقوط به قهقرای بربریت، دیگر در حد نشانه انتزاعی نزول بلا و مصیبت بر سر جامعه نخواهد بود
مارکس دهه ها دهه قبل همین حقیقت امر را با واژه های دیگری بر زبان رانده است:

«برای از دست ندادن دستاوردهای کسب شده ، برای جلوگیری از از دست رفتن ثمرات تمدن، انسان ها مجبورند به محض دیدن ناسازگاری مناسبات اجتماعی خود با نیروهای مولده، به تغییرکلیه فرم های کهنه جامعه دست زنند

(کلیات مارکس و انگلس، جلد 27، ص 453)

 


 

[1] دکتر ورنر سپمن از اعضای رهبری انجمن مارکس و انگلس در شهر وپرتال آلمان است.
او مؤلف آثار بیشماری است.از ان جمله است، اثر او تحت عنوان:«دیالک تیک تمدن زدائی. بحران، خردستیزی و خشونت»

[2] گوتس آیزنبرگ (متولد 1951)،روانشناس و جامعه شناس آلمانی،او به پیروی از اریش فروم، کلاس هورن و پطر بروکنر در صدد برقراری پیوند میان جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی است.کتاب های بی شماری در زمینه آموک (رفتار خارج از کنترل) (آدمکشی در مدارس و غیره) نوشته است.

[3] ارنست زیمل (1882 ـ 1947)،سوسیالیست، پزشک و روانکاو آلمانی ،آثار:روان بیماران جنگ و «کابوس های روانی» (1918)،روان شناسی جنسیت ها (1933)آنتی سمیتیسم به مثابه یک بیماری اجتماعی (1946)

[4]  (البته این برداشت ورنر سپمن قابل تأمل است.  در عرصه های مختلف جوامع غربی، برای مثال در ادارات کاریابی کذائی، تحقیر بیکاران و بویژه و قبل از همه، خارجی های بیکار فرم پرخاش گرانه و خشنی به خود می گیرد.
ضمنا مراجعه کنید به نوشته ارزشمند رضا خسروی، تحت عنوان «سارکوزی ...» در مجله هفته و تارنمای دایرة المعارف روشنگری. مترجم)

[5] راینر پاریس (1948)
جامعه شناس آلمانی ، پروفسور مدرسه عالی ماگدابورگ،از نویسندگان ماهنامه مرکور
آثار:شعور طبقاتی و انترسوبژکتیویته (1984)،قدرت نرمال (2005)،جنس، عشق، قدرت (2008)

[6] اندرس برایفیک (1979)،در (22 ژوئن 2011در شهر اسلوی نروژ 77 نفر را به قتل رساند.دارای گرایشات ضد مارکسیستی و ضد اسلامیستی بود.

[7] ماریو بورگه چیو (1947)،سیاستمدار ایتالیائی،عضو لگا نرد ایتالیا ،عضو پارلمان اروپا
عضو انجمن «اروپای آزادی و دموکراسی» 

[8] گرت ویلدرز (1963)،سیاستمدار هلندی،رهبر حزب آزادی،عضو پارلمان هلند،پوپولیست اسلام ستیز

[9] تیلو زاراسین (1945)،نویسنده،اقتصاد دادن آلمانی،رئیس بانک ملی آلمان،سناتور خارجی ستیز برلین


 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter