نویدنو:01/08/1390  

 

 نویدنو  01/08/1390

 

 

سوسیالیسم به جای بربریت –بخش هفتم وپایانی

(مدخلی بر بحث در باره آینده)
پروفسور دکتر هانس هاینتس هولتس- برگردان شین میم شین



2
مطالب یاد شده در بخش اول، بدان معنی است، که باید میان تعیین ماهیت حزب کمونیست، به مثابه پیشاهنگ طبقه کارگر و پیشاهنگ پیشرفت اجتماعی و حق حزب کمونیست به رهبریت جامعه گذار فرق گذاشت.
 (
مراجعه کنید به اثر هانس هاینتس هولتس، تحت عنوان «کمونیست ها اکنون، ترجمه یدالله سلطان پور، ص 122)

 
حزب کمونیست به مثابه پیشاهنگ، حتی پس از یک انقلاب پیروزمند، اقلیتی را تشکیل می دهد، اقلیتی که در رأس قافله توسعه به سوی سوسیالیسم و کمونیسم قرار می گیرد.
 
قافله توسعه ای که هر لحظه می تواند در هم شکسته شود و جامعه به وضع سابق برگردانده شود، همانطور که سقوط سوسیالیسم در کشورهای اروپای شرقی نشان داد.
 
قافله توسعه ای که در آن هنوزبه طور قطعی معلوم نیست، که کدام نیروی اجتماعی تعیین کننده سمت و سوی نظام اجتماعی آینده است.
 
در جامعه گذار، هنوز نیروهای ضد انقلابی نیرومندی ادامه حیات می دهند.
 
گروهی توهمات رفرمیستی را نشانه پیشرفت مندی جا می زنند، به کوتاه آمدن و ناپیگیری فرا می خوانند و ارزیابی پراگماتیکی مسائل روزمره در و دروازه به روی اوپورتونیسم می گشاید.
 
ترکیب احزاب سیاسی فعال در جامعه گذار، رفتار و موضعگیری شهروندان آن کشور را منعکس می کند.
 
از این رو ست، که سازمان یافتگی کمونیست ها از اهمیت خارق العاده ای برخوردار است.
 
حزب، پرورشگاه شعور لازم برای مبارزه طبقاتی است.
 
حزب جایگاهی است، که آماجگذاری جامعه بی طبقه، زنده نگه داشته می شود، گام های لازم در جهت آن، به شکل اقدامات مشخص تعیین می شوند و استراتژی سیاسی در واقعیت جامعه، جامه عمل انضباط مند می پوشد.
 
حزب اگر بتواند طرح های خود را به مثابه طرح های معقول و متناسب با هدف تشریح کند، توافق نه فقط طرفداران خود، بلکه قبل از همه، افراد متزلزل و بی نظر را جلب کند و نیروی فشارمند توده ها را بسیج سازد، آنگاه می تواند لیاقت خود را در هر مورد بخصوص و در هر حادثه سیاسی مشخص نشان دهد.
 
حزب اگر بتواند لیاقت خود را در انجام فونکسیون های محوله هر بار و در هر مورد مکرر نشان دهد، آنگاه قرعه رهبریت دولتی می تواند به نام آن زده شود.
 
رهبریت (نقش رهبری) حزب، نه بوسیله صدور حکم و یا به برکت تسخیر قلدرمنشانه قدرت دولتی، بلکه به مثابه پاداش و ثمره خدمات صادقانه و بارآورش، از سوی توده های خلق به حزب کمونیست اعطا می شود.
 
پیشاهنگیت (نقش پیشاهنگ) حزب از موضعگیری آن نشأت می گیرد و بیانگر موضع تاریخی حزب در هر لحظه پیشرفت است.
 
حزب باید در هر لحظه پیشرفت اجتماعی، جانبدار نظام اجتماعی ئی باشد، که به ایمانسیپاسیون توده مولد و زحمتکش می انجامد.
ایمانسیپاسیون یعنی رهائی توده مولد و زحمتکش با شرکت فعال خود آنها.
 
پیشاهنگیت حزب به معنی سردمداری و سردستگی، به معنی رایج کلمه نیست.
 
پیشاهنگیت حزب به معنی تقبل و انجام تکالیف است.
 
پیشاهنگیت حزب با زحمات و فداکاری ها گره می خورد و مستلزم اخلاقمندی سیاسی بسیار عالی است.
 
رهبریت حزب با موفقیت عملی حزب و با قاطعیت و پیگیری عملی آن پیوند تنگاتنگ دارد.
پیش شرط رهبریت عبارت است از اینکه حزب دوشادوش متحدانش، به اولین پیروزی در مبارزه طبقاتی نایل آید و بورژوازی را بلحاظ سیاسی سلب قدرت کند، ولی هنوز گرایشات ناهمگونی وجود داشته باشند، که سمتگیری اصلی باید از میان آنها تشکیل گردد.
 
پیشاهنگیت حزب یک تعین مطلق است.
 
حزب کمونیستی که پیشاهنگ نباشد، نمی تواند خود را حزب کمونیست بنامد.
 
پیشاهنگیت حزب کمونیست یک معیار تاریخی ـ فلسفی است و هر حزب کمونیست بر این مبنا ارزیابی می شود.
 
رهبریت حزب کمونیست، اما نسبی است و به دوره گذار به سوی سوسیالیسم پیشرفته بستگی دارد، دوره ای که هنوز نیروهای اجتماعی ناهمگونی در کار اند و مهر خود را بر توسعه اجتماعی می کوبند و مسئله این است که کدام یک از آنها قادر به تعیین سمت و سوی توسعه اجتماعی باشد.
 
نقش دوگانه حزب کمونیست در دوره گذار، یعنی به مثابه پیشاهنگ، مرجع انتقادگر بودن و همزمان، در جبهه متحد با احزاب و گروه های سیاسی دیگر، طالب رهبریت و حزب دولتی شدن بودن، تضادی را وارد حزب می سازد.
 
حزب باید با این تضاد سر کند، تا از سوئی بتواند پیگیری در ساختمان سوسیالیسم را با اتکاء به نفس تضمین کند و از سوی دیگر، تحقق کمونیسم را مرحله به مرحله به پیش راند.
 
مرحله گذار، مرحله آزمایش ها و شکست ها، موفقیت ها و اشتباهات خواهد بود، اشتباهاتی که باید تصحیح و پس گرفته شوند.
 
مرحله گذار حاکی از یک حرکت اجتماعی غیرقطعی و غیرقابل برنامه ریزی صریح خواهد بود، حرکت اجتماعی ئی که در تنش نا آرام نسبت به جبهه متحد، تحکیم دستاوردهای حاصله را در مد نظر خواهد داشت.
 
بنابرین حزب کمونیست برای حفظ شادابی، سرزندگی و پویائی خویش، در مرحله گذار به سوسیالیسم و ساختمان فرماسیون اجتماعی نوین باید به مثابه حزب، سازمان و بازگوگر نظرات اعضا و به مثابه حامل ابتکارات سیاسی، عدم وابستگی خود را به ارگان های دولتی حفظ کند، اگرچه از طریق نمایندگان خود، در حکومت و دستگاه اداری کشور به توسعه جامعه همت می گمارد و به مثابه حلقه ای در قانون اساسی سیاسی به اعمال کنترلی می پردازد.
 
کلا در دوره حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی در دوره ای که حزب کمونیست، به مثابه حزب پرولتاریا نقش مسلط را برای تحول مناسبات تولیدی به عهده دارد، باید میان فونکسیون دولتی و فونکسیون یک سازمان سیاسی حزب مرزبندی و جدائی روشن برقرار شود.
 
به عبارت ساده و کوتاه، باید میان حزب و دولت مرزبندی شود، تا حزب آزادی عمل سیاسی خود را حفظ کند.
 
اما از آنجا که حزب در قدرت دولتی شرکت دارد و در مراحل بعدی مرکز قدرت دولتی خواهد شد (و باید بشود)، این «مرزبندی» و «جدائی»، تنها بر مبنای جدائی مسئولین پست های حزبی و دولتی می تواند صورت گیرد.
 
مسئولیت ادارات حزبی و دولتی باید در اختیار افراد مختلف قرار داده شود و همکاری آنها باید ضمن حفظ استقلال شان، بر مبنای قوانین تضمین شود.
 
حزب کمونیست که به مثابه موتور پیشرفت جامعه به سوی کمونیسم، در جلوترین صفوف جبهه تاریخ می ایستد و لذا نمی تواند به دستاوردهای نایله در دولت سوسیالیسم قانع باشد، باید خود را با فونکسیون دوگانه خویش دمساز کند، یعنی به مثابه رهبر دولت در جبهه متحد با احزاب و گروه های دیگر عمل کند و همزمان به مثابه مرجع انتقاد پیگیر از این دولت در اوضاع و احوال معین باشد و نیروی پیش برنده آن باشد.
 
برای اینکه حزب بتواند از عهده انجام این فونکسیون دوگانه برآید، باید افراد مسئول در پست های حزبی غیر از افراد مسئول در ادارات دولتی تحت فرمان حزب باشند.
 
تردیدی نیست که اینها همه به نیروی حزب بستگی خواهند داشت.
 
اما مرزبندی میان وظایف حزبی و وظایف دولتی هر چه روشن تر باشد، حزب به همان اندازه نیرومندتر خواهد شد.

چگونگی شیوه کار دبیرخانه مرکزی حزب، آنجا که مسئولین پست های دولتی و حزبی به تعیین استراتژی بر مبنای توافق نظر و چه بسا بر مبنای اختلاف نظر می پردازند، مسئله ای است، که در عمل، با توجه به پرنسیپ حل خواهد شد.


3
نتایج منطقی نهائی

نتایج منطقی نهائی حاصل از تأمل در فصول پیشین عبارت از این است، که موضعگیری و کردوکار حزب کمونیست در یک دولت سوسیالیستی، در دوره اول توسعه در 5 میدان عمل روشن صورت خواهد گرفت.
 
این 5 میدان عمل، ضمنا خصلت هر حزب کمونیست را تعیین خواهند کرد:

1-میدان عمل اول

 از آنجا که حزب کمونیست، در سوسیالیسم، هم نماینده منافع طبقاتی است، که محتوا و آماج شان از بین بردن تضادهای طبقاتی و تأسیس جامعه بی طبقه است، از آنجا که حزب کمونیست از منافع عمومی در مقابل منافع خصوصی دفاع به عمل می آورد، پس باید همچنان به انجام وظیفه ای همت گمارد، که با مفهوم «رسالت تاریخی طبقه کارگر» فرمولبندی شده است.

 حزب کمونیست زمانی از عهده انجام این وظیفه برخواهد آمد، که دولت سوسیالیستی را به مثابه دولت خود، یعنی دولت طبقه کارگر تلقی کند و ضمنا میان کردوکار حزبی و کردوکار دولتی خود مرزبندی کند.
 
چند و چون حزب کمونیست در جامعه سوسیالیستی از قرار زیر است:

1- حزب کمونیست سازمان طبقه حاکمه است.

2- حزب کمونیست مترقی ترین و پیش برنده ترین نیرو در جبهه متحد احزاب و سازمان های سیاسی کشور است.

3- حزب کمونیست اوپوزیسیون بر ضد رکود است.

4- حزب کمونیست مخالف ابدی کردن توافق های طبقاتی در درون جبهه متحد احزاب و گروه های سیاسی است.
 
راه توسعه اجتماعی باید باز بماند و آماج های آتی فراتر از دستاوردهای نایله نباید به آینده ای دور و نامعلوم محول شوند.
 
از این رو ست که حزب باید در صفوف خویش، بر ضد هر نوع اوپورتونیسم مبارزه کند.

2-میدان عمل دوم

 حزب کمونیست بمثابه مترقی ترین فراکسیون جامعه سوسیالیستی (یعنی بمثابه نیروئی که گرایش به کمونیسم دارد) موظف به توسعه همه جانبه شالوده های تئوریکی جهان بینی علمی است، جهان بینی ئی که عنصر معرفتی انتگراتیو (پیوند دهنده) جامعه است.
حزب کمونیست، بمثابه حامل فرهنگ توده ای در این جهان بینی، باید میراث فرهنگی را از آن خود کند، هضم کند، بپرورد و در آزمایشات نوآورانه و ابتکاری به محک زند و توسعه دهد و در بحث انتقادی، بمثابه بخشی از وظیفه خود در زمینه تشکیل شعور تلقی کند و توسعه دهد.
 
از آنجا که توسعه شعور یکی از گشتاورهای مهم جامعه نوین است، کار فرهنگی در درون حزب کمونیست اهمیت خاصی کسب می کند.

3-میدان عمل سوم

 در رابطه با کلیه گرایشات (و کلیه گرایش ستیزی ها) که در سوسیالیسم شکوفا می شوند، سمتگیری مبتنی بر ساختمان جامعه کمونیستی مهمترین وظیفه حزب کمونیست محسوب می شود.
 
اگر حزب کمونیست از عهده انجام وظایف برنامه ای خود برآید، به پیشاهنگی طبقه کارگر و کاروان سالاری قافله پیشرفت اجتماعی، بطور کلی نایل آمده است.
 
این اما بدان معنی است، که حزب کمونیست در جامعه سوسیالیستی خیمه نمی زند و جا خوش نمی کند، بلکه آن را به فراتر از آنچه که هست سوق می دهد.
 
حزب کمونیست در دولت سوسیالیستی نقش نیروی مترقی و طرفدار پیشرفت و همزمان نقش یک مرجع کنترل ضد رکود و واپسگرائی را بازی می کند.

4-میدان عمل چهارم

 برای اینکه حزب کمونیست از عهده ایفای نقش خویش برآید، باید میان خود و دولت فاصله معینی را حفظ کند.
 
تردیدی نیست که حزب کمونیست سازمان بخشی از طبقات حاکم در دولت سوسیالیستی است و لذا در قدرت دولتی شریک و سهیم است.
 
اما حزب کمونیست، در عین حال، حامل و طرفدار راه رشدی است، که از حد دولت سوسیالیستی فراتر می رود.
 
از این رو ست، که اداره دولت و حزب هرگز نباید در دست فرد واحدی تمرکز یابد.
 
کادرهای حزبی باید در فعالیت خود، حرکت به سوی آینده را قبل از همه، در مد نظر داشته باشند و رفقائی که در دستگاه دولتی مشغول کارند، باید انجام هرچه مطلوبتر فونکسیون های اداری خود را سرلوحه زندگی خویش قرار دهند.
 
این امر برای حزب امکان آن را فراهم می آورد، که تمایز و مرزبندی میان کار حزبی و دولتی را در خود بازتاب دهد و آن را به موتور توسعه خویش مبدل سازد.
 
این امر امکان پذیر است و فقط زمانی امکان پذیر است، که حزب اساسنامه خود را در عمل رعایت کند و از پا تا سر به ارگانیسم وحدت اراده بدل شود.
 
پیش شرط تبدیل حزب به ارگانیسم وحدت اراده عبارت است از آموزش فشرده و پیگیر تئوری در سرتاپای حزب، تا امکان تعمیم تمام اجتماعی تجارب خاص پدید آید.

5-میدان عمل پنجم

 سوسیالیسم فقط زمانی بلحاظ تاریخی پایدار خواهد ماند، که به فرماسیون جامعه جهانی بدل شود.
 
انترناسیونالیسم احزاب کمونیستی به توسعه سیاسی کشورهائی که در مراحل ماقبل سوسیالیستی قرار دارند، کمک خواهد کرد، تا به ساختمان سوسیالیسم نایل آیند.
 
انترناسیونالیسم احزاب کمونیستی، ضمنا شکاف های موجود میان کشورهای سوسیالیستی را پر خواهد کرد.
 
تشکیل جامعه جهانی سوسیالیستی هرگز نباید به معنی از بین رفتن تنوع فرهنگی ملل و مناطق گردد.
انترناسیونالیسم، به معنی حفظ تنوع فرهنگی در تحقق سوسیالیسم و غنی تر و شکوفاتر ساختن فرهنگ ها خواهد بود.

پایان فصل نهم

 

فصل دهم
راه های نیل به سوسیالیسم: راه های گذار انقلابی

شعور، یعنی «کلنجار با مفهوم» (هگل)، تا ما به شناخت بغرنجی وساطت ها در آنسوی بیواسطگی ظاهری نایل آییم.
شعور یعنی تعیین موضع طبقاتی، که مبدأ مبارزه عملی خواهد بود.
و سرانجام، شعور یعنی پروژکسیون عام درک شده، بر مضامین تجارب حیاتی و منافع سوبژکتیف خویش.

 راه های گذار انقلابی به سوسیالیسم، بسان جوامعی که در آنها، این راه ها طی می شوند، متنوع اند.
 
این راه ها در واقع، نه به تصورات کمونیست ها از سوسیالیسم، بلکه به مبارزه در محیط سرمایه داری مربوطه بستگی دارند.
 
شکی نیست که استراتژی گذار، بنا بر تعریف شرایط اولیه، یعنی شرایطی که باید برای گذار تدارک دیده شود، تعیین می شود.
 
آنچه که ما به مثابه پیش شرط های بی چون و چرا برای گذار به سوسیالیسم شناخته ایم، سمت و سوی راه را نیز تعیین خواهد کرد.
 
تغییر بنیادی مناسبات مالکیت و شیوه تولید و تعویض قدرت سیاسی به اکت (عمل) انقلابی نیاز دارد.
 
از طریق رفرم (اصلاحات) درونسرمایه داری نمی توان به این آماج ها جامه عمل پوشاند.
 
البته این حکم با حمایت از رفرم های مفید برای خلق، که در جامعه سرمایه داری صورت می گیرند، منافات ندارد.
 
مهم این است که آماج، هرگز از نظر دور نماند و وقوف به نارسائی های رفرم های صرف حفظ شود.
 
این امر به تدقیق تئوریکی جهان بینی و قضاوت سیاسی کمونیست ها بستگی دارد.
 
هر حزب کمونیست برای نحوه رفتار در شرایط بالفعل مشخص، ضمن در نظر داشتن آماج استراتژیکی خویش، یک طرح برنامه تاکتیکی دارد.
 
حزب کمونیست آلمان برای واکنش نشان دادن نسبت به الزامات جدید، برنامه عملی ئی برای خود تصویب کرده است.
 
شکی نیست که این برنامه با تغییر اوضاع و احوال در محیط سرمایه داری، باید در صورت لزوم، تکمیل و تصحیح شود.

مسئله گذار انقلابی، در ورای این دورنمای خاص هر حزب، بنا بر الگوی اولین انقلاب پیروزمند سوسیالیستی، یعنی انقلاب اکتبر (عام)، حل می شود.
 
انقلاب اکتبر، بعد از شکست اتحاد شوروی نیز همچنان تندیس، سمبل و نشانه چرخش عصری است، که با بحران سرمایه داری و با تشکیل پرولتاریا آغاز شده است.

ما بر این باور استوار می مانیم، که انقلاب اکتبر اشتباه تاریخی نبوده است، اگرچه آن در شرایط نارس رخ داده بود.
 
برای درک اهمیت مدلوارگی انقلاب اکتبر باید این نکته را در نظر گرفت، که سرمایه داری در قرن بیستم، هنوز منابع مادی کافی و امکانات کافی برای توسعه نیروهای مولده در اختیار داشت، تا علیرغم ورود به مرحله بحران عمومی، که با جنگ جهانی اول آغاز شده بود، بتواند برای مدت مدیدی خود را از سقوط حتمی نجات دهد.
 
و گرنه «پایان تاریخ» یاوه ای بیش نیست که فلاسفه تاریخ وابسته به بورژوازی می خواهند به خورد ما بدهند.
 
و چون تاریخ در سطح کنونی سلطه جهانی سرمایه در جا نمی زند و فراتر می رود، دوران ما کماکان، دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم خواهد بود.
 
ولف دیتر گودوب در اثر ارزشمند خود تحت عنوان «معیار تعیین دوران» این مسئله را اثبات کرده است.
 
اگر بشریت در راه گذار به سوسیالیسم بطور قطعی شکست بخورد، آلترناتیو دیگری جز بربریت نخواهد داشت.
 
ولی از آنجا که سرمایه داری، امروز هم مثل 1917 ـ 1918 میلادی، به اندازه کافی قدرت دارد، تا از طریق تحریف ایدئولوژیکی و اعمال زور و ستم علیه نیروهای انقلابی، مقاومت بخرج دهد، امروز هم مثل همان سال ها، امکان گسست زنجیر در حلقه سست آن وجود خواهد داشت.
 
این بدان معنی است، که گذار می تواند باز هم در کشوری صورت گیرد، که شرایط اگر «نارس» باشند، تضادها لیکن«رسیده» باشند، تضادها لیکن سرباز کرده باشند و حدت و شدت یافته باشند.
 
امروز، هر انقلابی، بلحاظ گرایش و سمت و سو، یک انقلاب سوسیالیستی خواهد بود، حتی اگر در مبارزه رهائی بخش ضد استعماری آغاز شود و به جامعه بورژوائی ختم شود.
 
چون در کشورهای در حال توسعه، دیگر امکان تکرار از نو و شروع از صفر انقلابات بورژوائی وجود ندارد، تا پس از طی مرحله بورژوائی جامعه، راه تاریخی به سوی سوسیالیسم در نوردیده شود.
 
انقلابات بورژوائی نخواهد توانست که کشور را برای نیروهای خلاق سرمایه داری، در مرحله سازندگی آزاد کند، بلکه آن را به مذبح مکانیسم بهره کشی سرمایه انباشت شده کلان قدرت های امپریالیستی سوق خواهد داد.
 
در دوره بعد از جنگ جهانی دوم، مثال در این زمینه کم نیست.
 
محتمل است، که در آینده هم، جامعه گذار از سرمایه داری به کمونیسم، همانطور که در سال 1917 میلادی در اتحاد شوروی اتفاق افتاد، از یک کشور سرمایه داری به اصطلاح «استعماری» جرئت جهش به سوسیالیسم را به خود بدهد.
 
این امر تضادهائی از قماش تضادهای اقتصادی، نهادین (مؤسساتی) و ایدئولوژیکی به دنبال خواهد آورد.
 
هر انقلابی که فردا صورت گیرد و هر انقلابی که امروز به مقاومت بر ضد ستم سرمایه داری ادامه می دهد (مثلا کوبا)، مجموعه جنبش کمونیستی جهانی موظف به دفاع از آن است.
 
مجموعه جنبش کمونیستی جهانی نه فقط موظف به همبستگی است، بلکه علاوه بر آن، موظف به طرح مبارزه طبقاتی بین المللی بدور از توافقات و سازش های طبقاتی است، که همواره به سود طبقات حاکم تمام می شوند.
 
تضمین هر انقلاب، هر جا هم اتفاق افتد، تنها ببرکت تأسیس دستگاهی در قلب رژیم سوسیالیستی امکان پذیر خواهد بود، دستگاهی که ما آن را دیکتاتوری پرولتاریا می نامیم و در ضرورت آن تردیدی نداریم.
 
اما برای جلوگیری از مسخ آن (که در گذشته متأسفانه بارها تجربه کرده ایم)، در کشورهائی که از مرحله جوامع بورژوائی به حد کمال توسعه یافته به ساختمان سوسیالیسم آغاز نمی کنند، به یک تئوری فرم های سازمانی دولت و جامعه نیاز مبرم خواهد بود.
 
توسعه و تکامل سیستم حقوقی بورژوائی به سیستم حقوقی سوسیالیستی یک چیز است و تشکیل سیستم حقوقی سوسیالیستی بر ویرانه های قانون اساسی جوامع ماقبل بورژوائی، چیزی دیگر.
 
اگر اینجا هم، در هر مورد، شرایط معینی نقش تعیین کننده بازی می کنند، ولی همین وضع و حال تاریخی خاص، خود آبستن خطر پراگماتیکی نیز خواهد بود، که بر ضدش، باید از طریق حلاجی و تقریر مو به موی مطالبات فرمال (صوری) مربوط به قانونیت سوسیالیسم به مبارزه برخاست.
 
بنا بر تجارب حاصله از تاریخ و بنا بر شناخت دیالک تیکی از تضادهای ساختاری در هر روند ساختمان جامعه، باید به تداوم مبارزه طبقاتی توجه جدی داشت.
 
مبارزه طبقاتی، حتی در جامعه ماهیتا سوسیالیستی، نباید تعطیل شود.
 
مبارزه طبقاتی در جامعه ماهیتا سوسیالیستی، می تواند تحت تهدیدات داخلی و خارجی، چه بسا تشدید شود.
 
هم استالین و هم مائو دیالک تیک تاریخ را مورد تأکید قرار داده اند.
 
حتی پس از استقرار مناسبات مالکیت سوسیالیستی، بسیاری از انسان ها، برای مدت مدیدی، دست از معیارهای ارزشی و انتظارات ما قبل سوسیالیستی برنخواهند داشت.
 
عامل شعور، فقط به نفع انقلاب عمل نمی کند، بلکه بر مقاومت ارتجاعی و ضدانقلابی آشکار نیز تأثیر می گذارد.
 
اگر جز این بود، درک خروشچف و گورباچف غیرممکن می گردید.
 
هر تئوری ساختمان سوسیالیسم باید کیفیت جدید مبارزه طبقاتی برای دفاع از حاکمیت سیاسی کسب شده از سوی پرولتاریا را تعیین کند.
 
ما به چنین تئوری ئی نیاز مبرم داریم.
 
ما نه فقط برای انتقاد مستدل از سرمایه داری، بلکه علاوه بر آن، برای تعیین آماج های قابل قبول خویش، به چنین تئوری ئی احتیاج داریم.
 
ما قبل از انقلاب، بر ضد سیستم حاکم مبارزه می کنیم.
 
بعد از انقلاب پیروزمند، باید حکومت کنیم، تا شرایط لازم برای تشکیل جامعه ای بی نیاز از حکومت فراهم شود.
 
قدرت دولتی پرولتاریا، به سبب تهدیدات مستمر داخلی و خارجی، بدون سرکوب دشمن به هدف خویش نخواهد رسید.
 
اتحاد شوروی در فاصله دو جنگ جهانی اول و دوم، در این وضع و حال قرار داشت.
 
اگر گذار به سوسیالیسم، در مقیاس جهانی، بطور همزمان صورت نگیرد، این تضاد در شرایط مشابهی تکرار خواهد شد. ما باید برای حل آن، تدارک تئوریکی ببینیم.
 
برای مقابله با این جور تضادها و برای کشف و تدوین استراتژی های عملی لازم برای تشکیل فرم سازمانی جامعه جدید، آزادی بحث و جدل تئوریکی صرفنظر ناپذیر و ضرور خواهد بود.
 
اما تردیدی نیست که قدرت طلبی فرقه گرایانه ثبات نسبی رژیم جدید التأسیس را به خطر می اندازد و حتی اگر طرفین دعوا نخواهند، بالضروره آب به آسیاب دشمن می ریزد.
 
وحدت حزب، بمثابه فرم سازمانیابی نیروی انقلابی، شرط لازم برای این است که آن بتواند به وظایف خود جامه عمل بپوشاند.
 
البته در روند ساختمان جامعه نو می توان فرم ها و چارچوب هائی را پدید آورد، که اختلاف نظر درونحزبی را امکان پذیر سازد.
 
فقط سطح تئوریکی عالی می تواند ضامن آن باشد که اختلاف نظر به فرقه گرائی سیاسی منجر نشود و بر مبنای استدلال علمی حل و فصل شود.
 
چون اینجا (برخلاف پلورالیسم بورژوائی) هدف نه سازش برسر منافع ، بلکه بر سر استحکام نظر و صحت و سقم آن است، پس تصمیمگیری ها نیز می توانند بر مبنای استدلال از دیدگاه کلی صورت گیرند و در قالب هنجارهای عملی مشترک ریخته شوند.
 
مدل پارلمانتاریسم بورژوائی در مرحله ساختمان فرم جامعه جدید قابل استفاده نخواهد بود، اگرچه فرم پارلمان، می تواند به شرط اینکه محتوای نو کسب کند، معنامند باشد.
 
در ساختمان جامعه اتحاد شوروی عیب و نقصی با عواقب زیانبار وجود داشت.
 
این عیب و نقص عبارت از این بود که ساختارهای قدرت، که ببرکت آنها دیکتاتوری پرولتاریا به مورد اجرا گذاشته شد، بطور خودپو و لذا بوروکراتیک ـ پلیسی تشکیل یافتند و در باره مسائل قانون اساسی، بحث عملی مؤثر صورت نگرفت.
 
در نتیجه قانون اساسی عالی مصوب در سال 1936 اتحاد شوروی می بایستی فاقد شالوده ای در زندگی واقعی بماند.
 
کمونیست ها در تلاش نخست برای ساختمان سوسیالیسم، توانستند از پله انتقاد از سرمایه داری، بلاواسطه و عملا به پله تأسیس گام به گام جامعه نو بگذرند.
 
اکنون، پس از شکست تلاش نخست، ما برای اثبات حقانیت آماج های سیاسی خود، به بیش از انتقاد از عیوب و نواقص سرمایه داری نیاز داریم.
 
ما باید حداقل، شمای کلی جامعه سوسیالیستی و شیوه اداره آن را ترسیم کنیم، تا نگویند که تاریخ بطلان «مدل» ما را ثابت کرده است.
 
اما دیالک تیسین ها می دانند، که کیفیت نو، تنها بمثابه «نفی معین» فرماسیون کهنه قابل تعریف است.
 
این بدان معنی است، که مسئله گذار به سوسیالیسم، باید بر مبنای تجزیه و تحلیل انتقادی از ساختار سرمایه داری معاصر و تضادهای درونی آن صورت گیرد.
 
این علاوه بر این، بدان معنی است، که ما به تجزیه و تحلیلی نیاز داریم، که از پدیده های سطحی، نامعین، مبهم و نادقیق جامعه پا فراتر گذارد و به کشف روندهای عینی سرمایه داری انحصاری بین المللی نایل آید.
 
پس ما به تئوری اقتصاد سیاسی سرمایه داری معاصر نیاز داریم.
 
این تئوری باید به این سؤال پاسخ دهد، که نتیجه نهائی انباشت سرمایه چه خواهد بود، انباشتی که چهارنعل به پیش می تازد، ولی همزمان، در کشورهای متروپول قدرت خرید توده ها کاهش می یابد و در کشورهای وابسته ذلت و فقر گسترش می یابد و هم اکنون نیمی از بشریت را خانه خراب کرده است.
 
اینکه انباشت سرمایه هرچه بیشتر به شکل عملیات مالی و نه بمثابه نتیجه حاصل از تکامل تولید (ترقی راندمان تولید) صورت می گیرد، نشانگر مرحله جدید بحران است.
 
تضاد اصلی میان کار و سرمایه چه فرم و شکلی کسب کرده است و در کدام مؤسسات اجتماعی خود را عیان می سازد؟
 
تشدید تضاد میان اقتصاد سرمایه داری و شرایط حفظ محیط زیست چه عواقبی به دنبال خواهد داشت؟
 
استراتژی های سیاست زدائی، که آب بر آتش مبارزه طبقاتی می پاشد، از چه قرار اند؟
 
طبقه کارگر کدام فرم های سازمان یابی را باید توسعه دهد، تا به مقابله با بین المللی کردن سرمایه قادر باشد؟
 
سؤال بسیار است و پاسخ اندک.
 
پاسخ سؤالات را، بی شک، نمی توان از تاکتیک های هرازگاهی سیاست روز بیرون کشید.
برای پاسخ به سؤالات به طرح تئوریکی نیاز مبرم است.
 
طرح تئوریکی ئی که نه از طریق توصیف پدیده ها، بلکه از طریق تنظیم و تحلیل همه جانبه مقوله ها به شناخت واقعیت عینی نایل آید.
 
در عصر رسانه های گروهی، عامل شعور در طرح تاریخ، به معنای لنینیستی و غیرایدئالیستی آن، نقش مرکزی کسب می کند.
 
امروز، با توجه به وفور کوه آسای فاکت های امپیریکی (تجربی) که ما در کثرت توأم با تکه تکه گی آنها، با واقعیت عینی مواجه می شویم، با توجه به ابهام ساختارهای حقنه گر که بوسیله آنها روندهای اجتماعی، همانند پدیده های طبیعی، مقدر قلمداد می شوند، با توجه به مانورهای انحرافی و فونکسیون های تحمیقی صنایع فرهنگی ، شعور برای جنبش انقلابی بیش از هر زمان دیگر نقش مرکزی کسب می کند.

شعور، یعنی «کلنجار با مفهوم» (هگل)، تا ما به شناخت بغرنجی وساطت ها در آنسوی بیواسطگی ظاهری نایل آییم.
شعور یعنی تعیین موضع طبقاتی، که مبدأ مبارزه عملی خواهد بود.
و سرانجام، شعور یعنی پروژکسیون عام درک شده بر مضامین تجارب حیاتی و منافع سوبژکتیف خویش.

پایان فصل دهم

 

مؤخره
آورورا و یا شفق سرخ صبح انقلاب:
آغاز گذار و نشانه گذار در هشتاد سال بعد
«
اولین نفس (اولین نفس روح، مترجم)، همانند کودک در رحم مادر، پس از تغذیه تدریجی، آرام و بی سر و صدا، تدریجیت روند تکثیر صرف (تغییرات کمی، مترجم) را در هم می شکند (جهش کیفی).
به همان سان که کودک رحم مادر را ترک می گوید و تولد می یابد، به همان سان هم روح قوام یابنده، بتدریج و آرام، در جهت هیئت نوین به بلوغ می رسد، داربست جهان پیشین خود را تکه تکه در هم می شکند.
نشانه های تک و توک منفرد، اکنون به تزلزل جهان پیشین اشارت دارند.
این تجزیه و تلاشی تدریجی با طلوعی قطع می شود، طلوعی که آذرخش وار، یکباره، داربست جهان نوین را تشکیل می دهد
هگل

 یادآوری احترام آمیز از سالروزهای تاریخی معنی سمبلیک دارد.
 
سالروز ـ به تنهائی ـ قادر به توصیف یک دوران نیست. اما سالروز، اگر مورد جمعبندی قرار گیردد، می تواند همچون آیینه معقر، دوران را در خود منعکس کند.
 
اکتبر سرخ 1917 بیانگر کدام تحول تاریخی و کدام دورنمای آتی است؟
 
اکنون هشتاد سال از اکتبر سرخ و ده سال از تلاشی جامعه ای می گذرد، که انقلاب اکتبر آن را بنیاد نهاده بود.
 
احیای سرمایه داری در اتحاد شوروی، کشورهای متروپول را از بحران های سنگین اقتصادی نجات نداده، بلکه برعکس به تشدید این بحران ها منجر شده است.
 
خلق های جهان «دوم» و «سوم» بیش از هر زمان دیگر به قهقرای فقر و ذلت پرتاب شده اند، به نیمه مستعمرات وابسته بدل گشته اند و دست به گریبان جنگ های داخلی خونین شده اند.
 
پیروزی سیاسی ـ جهانی سرمایه داری، ضمنا انسانیت ستیزی آن را برملا ساخته است.
 
هشتاد سالگی انقلاب اکتبر!
 
آیا سالروز اکتبر سرخ، روز سوگواری بر مزار امید بر باد رفته است؟
 
آیا روز سوگواری بر قربانیان بیهوده در راه پر رنج، به سوی جهانی آزاد از استثمار و تضادهای طبقاتی، بیگانگی و بیداد است؟
 
آیا راه اکتبر سرخ، آن سان که ایدئولوگ های بورژوائی و سوسیالیست های جا زده به خورد ما می دهند، راه غلط و اشتباه آمیزی بوده است؟
 
کسی که چنین می اندیشد، از تاریخ هیچ نفهمیده است.
 
از آنچه که به انقلاب اکتبر منجر شده، هیچ نفهمیده است.
از تأثیرات آن، از آماج بشری متبلور در آن، هیچ نفهمیده است.
 
انقلابات مراحلی از روند و روال تاریخ اند، که در آنها، شکاف و شکست در وضع موجود قابل رؤیت می شود و کشمکش های قهرآمیز میان طبقات حاکم و محکوم در می گیرد.
 
فریب کلمه «کهنه گی» در مورد انقلاب اجتماعی را نخوریم که امروزه ورد زبان شیادان است.
 
آنها هر چند سال، یکبار از «انقلابی» دم می زنند، وقتی که دامن زنان وجبی از زانو پائینتر و یا بالاتر بلغزد، وقتی که کالای جدیدی وارد بازار شود، وقتی که کتابی از خزعبلات ایدئولوژیکی بیمزه از چاپ خارج شود و از «انقلاب در جهان ـ تصویرها» داد سخن سر داده شود.
 
ظاهرا هر فرد موفق در جنگل طبقاتی، یک «انقلابی دو آتشه» محسوب می شود، آنچه مذموم و ناپسند است، فقط و فقط انقلابیگری سیاسی است.
 
انقلاب، فقط اگر به تحولات سیاسی مناسبات حاکمیت منجر شود، می تواند انقلاب، به معنای واقعی کلمه تلقی شود و گرنه هر مصرف دیگری از این واژه تحریف آن خواهد بود.
 
در هر انقلاب، طبقه حاکمه سرنگون می شود، ولی اگر هدف فقط تعویض قدرت باشد، ما با کودتا سر و کار خواهیم داشت، نه با انقلاب.
هدف انقلاب از سرنگونی طبقه حاکمه، ایجاد فرم سازمانی ـ دولتی جدیدی برای مناسبات تولیدی جدید (محتوا) است.
 
در پیوند با انقلاب و در نتیجه آن، شیوه زندگی مردم نیز عوض می شود، اصطلاحات اجتماعی و حقوقی جدید، معیارهای ارزشی و جهان بینی جدیدی در جامعه رواج پیدا می کند.
 
تعویض صرف قدرت، دوره کوتاه مدتی را شامل می شود.
 
برای تغییر مناسبات تولیدی سال ها و دهه ها کفایت می کند، ولی برای تغییر معیارهای زندگی دو تا سه نسل لازم خواهد بود.
 
انقلابات بورژوائی در قرن 17 و 18 میلادی، نتیجه تغییرات اقتصادی و جهان بینانه بوده اند، که از مدت ها قبل قوام یافته و به حد بلوغ رسیده بودند:
 
پیش از وقوع انقلابات بورژوائی، سرمایه داری آغازین و مانوفاکتور، رفرماسیون و روشنگری تشکیل شده بودند.
 
هگل این مسئله را در جای معروفی از پیشگفتاری بر اثر ارزشمندش به نام «فنومنولوژی روح» به زبان قیاسی ـ تصویری زیبائی توصیف کرده است:
 «
اولین نفس (اولین نفس روح، مترجم)، همانند کودک در رحم مادر، پس از تغذیه تدریجی، آرام و بی سر و صدا، تدریجیت روند تکثیر صرف (تغییرات کمی، مترجم) را در هم می شکند (جهش کیفی).
 
به همان سان که کودک رحم مادر را ترک می گوید و تولد می یابد، به همان سان هم روح قوام یابنده، بتدریج و آرام، در جهت هیئت نوین به بلوغ می رسد، داربست جهان پیشین خود را تکه تکه در هم می شکند.
 
نشانه های تک و توک منفرد، اکنون به تزلزل جهان پیشین اشارت دارند.
 
این تجزیه و تلاشی تدریجی با طلوعی قطع می شود، طلوعی که آذرخش وار، یکباره، داربست جهان نوین را تشکیل می دهد
 
این وصف قیاسی ـ تصویری هگل در باره انقلاب فرانسه بوده است، (که هگل طرفدار شیفته وار بی چون و چرایش بود، مترجم.)

انقلاب اکتبر، اما بر خلاف انقلاب فرانسه، در جامعه ای رخ داد، که نه مناسبات تولیدی سوسیالیستی آغازین وجود داشت و نه فرهنگ مسلط و یا حداقل نیرومند پرولتری ـ سوسیالیستی.
 
در جامعه نیمه فئودال روسیه، حتی سرمایه داری نتوانسته بود، پیروز شود.
 
نیروهای شرکت کننده در قیام بر ضد رژیم سرکوبگر تزاری و بر ضد سیستم استثماری زمینداران کلان، از توده های دهقانی (اکثریت) و خرده بورژوازی و پرولتاریا (اقلیت) تشکیل می یافتند.
 
لنین این وضع خاص روسیه را در چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اکتبر، با صراحت تمام تشریح کرده است:
 «
اولین و بلاواسطه ترین وظیفه انقلاب در روسیه، انجام وظایف بورژوائی ـ دموکراتیک بود، تا بقایای قرون وسطی را از بین ببرد.
 
ولی ما برای تثبیت و تحکیم دستاوردهای انقلاب بورژوائی ـ دموکراتیک خادم به خلق های روسیه، می بایستی به پیشروی خود ادامه دهیم، که ادامه داده ایم.
 
ما گفتیم و در عمل اثبات کردیم که تحولات بورژوائی ـ دموکراتیک، محصولات فرعی انقلاب پرولتری و سوسیالیستی اند.
 
انقلاب بورژوائی ـ دموکراتیک می بایستی گام به پله بالاتر نهد و به انقلاب سوسیالیستی تبدیل شود.
 
انقلاب سوسیالیستی کار آغاز شده با انقلاب بورژوائی ـ دموکراتیک را به اتمام می رساند و تحکیم می کند
 (
کلیات لنین، جلد 33، ص 31، 134)

 مسئله را نباید بزک کرد.
 
این آغاز انقلاب سوسیالیستی، بالضروره، زیر بار تضادها قرار داشت، تضادهائی که دره ای ژرف میان آماج انقلاب و ضرورت های اجتماعی ساختمان سوسیالیسم پدید می آوردند.
 
در انقلابات بورژوائی از این دشواری ها نبود.
 
و وقتی طبقه بورژوازی نظام فئودالی را برانداخت و کارل اول را در انگلستان و لوئی چهاردهم را در فرانسه گردن زد، گشتاورهای مهم جامعه سرمایه داری نوین را پیشاپیش در دامن نظام کهنه توسعه داده بود.
 
بورژوازی توانست قدرت را در مناسبات تولیدی ئی به دست گیرد که از کارآئی لازم برخوردار بود.
 
در سال 1917 در روسیه، قضیه از قراری دیگر بود و در هر گذار دیگر به سوسیالیسم هم آسان و دیگرگون نخواهد بود.
 
علت آن، این است که ساختارهای مالکیت و تولید سوسیالیستی، هرگز در دامن نظام سرمایه داری تشکیل نمی شوند و نخواهند شد و رفرمیست ها به عبث چنین خیالاتی را در سر پرورده اند و همچنان می پرورند.
 
اگرچه بارها سرشان به سنگ خورده و آخر و عاقبتی جز غلتیدن به دامن سرمایه داران نداشته اند.
 
گذار به سوسیالیسم، بر خلاف گذار از فئودالیسم به سرمایه داری، که اشراف فئودال به سرمایه دار بدل شدند، گذار از یک نظام مبتنی بر استثمار به نظام مبتنی بر استثمار دیگر نخواهد بود.
 
گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، به معنی نفی استثمار، بطور کلی خواهد بود، به معنی گذار بشریت از ماقبل تاریخ به تاریخ خواهد بود و منظور مارکس از مفهوم «بشریت»، در این حکم، بدان سان که در احکام کانت، نه فقط نوع بشر ، بلکه علاوه بر آن، معیارها و ملاک های ماهوی انسانیت انسان است:
خردمندی، خود فرمائی و بشردوستی.
 
بنابرین، هر انقلاب سوسیالیستی آغاز تدارک دیده نشده ای خواهد داشت.
 
اما اگر روزی انقلاب سوسیالیستی در دولت های پیشرفته صنعتی رخ دهد، آنگاه می تواند، حداقل، بر سطح تولید و آموزش بالائی تکیه زند و از ثروت اجتماعی انباشت شده بهره برگیرد.
 
اکتبر سرخ فاقد همه اینها بود.
 
روسیه از نظر صنعتی عقب مانده بود، اکثریت مردم خواندن و نوشتن نمی دانستند و از تجارب دموکراسی بورژوائی محروم بودند.
اکتبر سرخ، اما با همه دستاوردها و عیوب و نواقصش، جهش تاریخی غول آسائی بود، جهشی فراتر از کل مرحله فرماسیونی بود.
 
جنبه های عملی قدرت دولتی و فرم های شعور از گذشته به میراث مانده بودند، ساختارهای طبقاتی و شعور طبقاتی ماقبل سوسیالیستی در زیر سطح جامعه جا خوش کرده بودند، همزمان می بایستی اقدامات غول آسائی در جهت بازسازی فنی و تعویض سیستم اجتماعی صورت گیرند و توطئه ها و خرابکاری های اقتصادی نقش بر آب شوند.
 
اینها هنوز کافی نبود، که جنگ جهانی دوم و تداوم آن به صورت جنگ سرد با تهدید اتمی، شرایط غیرعادی خارق العاده ای را فراهم آورد.
 
بعدها می توان دست از دور بر آتش داشت و با خیال راحت به اشتباهاتی که در این شرایط دشوار صورت گرفته اند، اشاره کرد و عدول از آماج های سوسیالیستی را برشمرد و محکوم کرد.
 
مطالعه هشیارانه نشان می دهد، که ساختمان هفتاد ساله سوسیالیسم در اتحاد شوروی (تا حراج آن بوسیله ایدئولوژی خرده بورژوائی با خیانت نسبت به دول سوسیالیستی برادر)، بطور کلی در دوره شرایط غیر عادی صورت گرفته است.
 
کارهای عظیم انجام شده نشان می دهند، که سوسیالیسم، حتی تحت شرایط دشواری از این دست، چه ظرفیت مثبت غول آسائی در اختیار داشته است.
 
انقلاب اکتبر مهر و نشان لایزالی از خود به جا نهاده است:
 
اکتبر سرخ اثبات کرده است، که فرودستان و حق باختگان، استثمار شدگان و ستمدیدگان قدرت و قوت آن را دارند، که برخیزند، قدرت و قوت آن را دارند، که دولت خود را بر پا دارند، جامعه خود را بنا کنند و دشمن قدر قدرت غول آسائی را سر جای خود بنشانند.
 
این اتحاد شوروی بوده، که فاشیسم را در هم شکسته است.
این اتحاد شوروی بوده، که به پشتیبانی از جنبش های رهائی بخش ضد استعماری برخاسته است.
 
از ترس آلترناتیو سوسیالیستی بوده، که طبقه حاکمه کشورهای سرمایه داری، در زمینه کمک های اجتماعی کوتاه آمده و امروز، همه را یکی پس از دیگری پس گرفته و می گیرد.
این «شبح کمونیسم» بود، که طبقات فرمانفرما را به وحشت می انداخت.
 
آماج هائی که از سوی «مانیفست کمونیستی» و برنامه حزب بلشویک برای مرحله بعدی تاریخ بشر تعیین شده اند، نمی توانند به دلیل اصابت نکردن اولین تیر به هدف، بی اعتبار قلمداد شوند.
 
توسعه غول آسای نیروهای مولده در سرمایه داری، تحت فرمان قوانین انباشت سرمایه، به تخریب پیش شرط های ئوکولوژیکی (محیط زیستی) بقای بشر منجر شده است، به نابودی امپریالیستی بخشی از بشریت و فرهنگ بشری منتهی شده است، آنهم نه فقط در کشورهای به اصطلاح جهان «سوم»، بلکه در خود کشورهای متروپول نیز.
 
کشورهای متروپول به «جامعه دو سومی» بدل گشته اند و قربانیان این فاجعه به ذلت و ادبار مادی و معنوی دچار شده اند.

از این رو ست، که پاسخ به سرمایه داری، مبارزه انقلابی در راه نظام اجتماعی آلترناتیو است، مبارزه به خاطر استقرار سوسیالیسم است.
سوسیالیسم، نه بمثابه حادثه ای به نام انقلاب اکتبر، که یک بار رخ داده، بلکه بمثابه ضدیت با سرمایه داری، ضدیتی که سرمایه داری خود، در بطن خود بمثابه مبارزه طبقاتی می پرورد.
لنین در آستانه اکتبر سرخ، در تجدید نظر در برنامه حزب بلشویک، این قانون دورانساز را فرمولبندی کرده است: «مرحله توسعه خارق العاده سرمایه داری جهانی، بطور کلی، جایگزینی رقابت آزاد بوسیله سرمایه داری انحصاری، توسعه دستگاهی برای تنظیم اجتماعی روند تولید و توزیع فراورده ها بوسیله بانک ها و اتحادیه های سرمایه داران، گرانی ناشی از رشد انحصارات سرمایه داری، افزایش فشار کارتل ها بر طبقه کارگر، دشوارسازی خارق العاده مبارزات اقتصادی و سیاسی آنها، وحشت، ذلت، فقر، تخریب و توحش ناشی از جنگ امپریالیستی، اینها همه، توسعه سرمایه داری موجود را به عصر انقلاب پرولتری، سوسیالیستی بدل می سازد.این عصر شروع شده است.» (کلیات لنین، جلد 24، ص 459)
لنین می گوید، که «عصر انقلاب پرولتری، سوسیالیستی شروع شده است»، ولی نمی گوید، که لحظه موعود فرا رسیده است.
او می داند، که آن یک مرحله طولانی توسعه تاریخی ـ جهانی خواهد بود.
تشخیص و تصور لنین در مورد مناسبات کنونی مصداق پیدا می کند.
انقلاب اکتبر چاوش شروع عصر انقلاب پرولتری، سوسیالیستی است.
اکتبرسرخ یک تاریخ، یک سالروز سمبولیک خواهد ماند.
چه بسیار انقلابات که باید در این مسیر، پیروز شوند، چه بسیار شکست ها که باید تحمل شوند و چه بسیار مراحل میانی که باید در نظر گرفته شوند.
با توجه به سرمایه داری معاصر در می یابیم، که روزا لوکزمبورگ ، با چه درایتی، آلترناتیو سرمایه داری را فرمولبندی کرده است:
یا سوسیالیسم و یا بربریت!
سوسیالیسم، اما سرمایه داری اصلاح شده نیست.
سوسیالیسم نظام اجتماعی ماهیتا دیگری است.
تصاحب خصوصی ثروت اجتماعی باید بطور رادیکال، یعنی بطور ریشه ای، ریشه کن شود، تا علم و فن در خدمت سعادت بشریت قرار گیرد و دیگر تهدیدی برای ماهیت و موجودیت آن نباشد.
تکنیک اتمی، بیولوژی مولکولی و انفرماتیک امکاناتی را پدید آورده اند، که استفاده خصوصی از آنها عواقب ویرانگر وحشت انگیز غیرقابل جبرانی به دنبال خواهد داشت.
اکنون برنامه ریزی و کنترل اجتماعی ضرورت حیاتی ـ مماتی کسب کرده است.
شیپور شروع نبرد برای این مرحله توسعه بشریت را ناوهای «آورورا» (خدای شفق سرخ صبح در اساطیر روم باستان) با شلیک خویش در اکتبر سرخ به غریو آورده اند، شیپورشروع انقلاب را.
چه نام سمبلیکی برای چه حادثه سمبولیکی!
شفق سرخ صبح، که طلوع روز نو را خبر می دهد.
هگل نیز به این معنا ست که از «خروج» سخن می گوید، که آذرخش وار، دورانی را به یکباره روشن می سازد.
ما به این سالروز اکتبر سرخ با سوگ و یأس و نومیدی و سرخوردگی نمی اندیشیم.
ما دراین سالروز، آماجی را به عیان می بینینم، که برای نیل بدان، به نیروی نسل های متمادی نیاز خواهد بود و باید هم نیاز باشد.
ما از این سالروز می آموزیم، که یک شکست هرگز نباید ما را دلسرد و مردد و متزلزل سازد.
زیرا مبارزه ما معنای تاریخ بشریت است.
خلق ها بگوش باشید!
غریو شیپور انقلاب پرولتری، سوسیالیستی را بشنوید!
پایان

انتشار نخست دائره المعارف روشنگری
 

سوسیالیسم به جای بربریت -بخش ششم

سوسیالیسم به جای بربریت - بخش پنجم

سوسیالیسم به جای بربریت- بخش چهارم

سوسیالیسم به جای بربریت - بخش سوم  

سوسیالیسم به جای بربریت -  بخش دوم

سوسیالیسم به جای بربریت - بخش اول


 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter