نویدنو:02/05/1390  

 

 نویدنو  02/05/1390

 

 

رمز و راز احمد شاملو شدن

 علي‌اشرف درويشيان

دو یادداشت درباره سرگذشت شعر شاملو

  - 1شاملو و ادبيات كودكان و نوجوانان
ملي‌ترين هنر ما ايراني‌ها شعر است و احمد شاملو ملي‌ترين شاعر ما بود. او شاعري با چهره‌اي چند بعدي است. چهره‌اي با توانايي‌هاي گوناگون كه شاعران معروفي چون پابلو نرودا، ماياكوفسكي، ناظم حكمت، گارسيا لوركا، پل الوار، لويي آراگون و يانيس رتيسوس فاقد آن بودند. شاملوي شاعر، مترجم، پژوهشگر، داستان‌نويس، منتقد، روزنامه‌نگار، فيلمنامه‌نويس، كاوشگر فرهنگ عامه و نويسنده كودكان و نوجوانان، چند سروگردن بالاتر از همه هم‌رديفان خود در جهان ايستاده است.
در ميان اهل مطالعه و علاقمند به شعر و ادبيات، كمتر كسي است كه شعر پريا و قصه منظوم دختران ننه‌دريا را نشنيده باشد و بخش‌هايي از آنها را از بر نباشد. اولين شعر او كه فرم و قالبي كودكانه دارد، يكي از شبانه‌هاي اوست كه پس از مرداد خونين 1332 سروده است:
يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو مي‌بره
از توي زندون
مث شب‌پره
با خودش بيرون
مي‌بره آنجا
كه شب سيا
تا دم سحر
شهيداي شهر
با فانوس خون
جار مي‌كشن
تو خيابونا
در سال 1338 خروس‌ زري، پيرهن‌پري كه بازنويسي از يكي از آثار لئون تولستوي است در سري كتاب كودك منتشر شد. چند سال بعد ترجمه قصه‌هاي بابام اثر ارسكين كالدول بيرون آمد و سپس همكاري با برنامه كودكان و نوجوانان راديو، علاقه او را به ادبيات كودكان نشان داد. در سال 1348 قصه منظوم «چي شد كه دوستم داشتن» اثر ساموئل مارشاك را ترجمه كرد كه در سري كتاب كودك چاپ شد. انتشار ملكه سايه‌ها كه از قصه‌اي ارمني گرفته شده و نيز قصه هفت كلاغون كه بازنويسي خلاقانه از افسانه‌هاي عاميانه است، ‌در سال 1350 انجام گرفت. ترجمه افسانه‌هاي كوچك چين و شهريار كوچولو در سال 1356 است و قصه‌هاي پريا، دختراي ننه دريا، بارون و قصه دروازه بخت به دنبال آثار كودكان او چاپ مي‌شود.
شهريار كوچولو اثر آنتوان سنت‌اگزوپري، اولين‌بار در كتاب جمعه چاپ شد. از اين داستان تا به حال سه ترجمه ديگر در دست است كه شهريار كوچولوي شاملو، با سبك خاص و نشان و رنگ و بوي ايراني و شاملويي، همچنان از ديگران متمايز است. سپس او «يل و اژدها» اثر كارالي يي‌چف را ترجمه كرد. آخرين كار او براي كودكان و نوجوانان «قصه مردي كه لب نداشت» است كه چنين شروع مي‌شود:
يه مردي بود حسين‌قلي
چشاش سيا لپاش گلي
غصه و قرض و تب نداشت
اما واسه خنده لب نداشت
حسين‌قلي براي پيدا كردن لب راه مي‌افتد. لب باغچه، لب چاه، لب حوض، لب بام و... و سپس با هفت عصا و هفت كفش آهني مي‌رود تا مي‌رسد به لب دريا و دريا هم چون ديگران به او جواب رد مي‌دهد و لبش را به او قرض نمي‌دهد. حسين‌قلي دست از پا درازتر به خانه‌اش برمي‌گردد و مي‌بيند كه باغچه و حوض و بام و چاه درحال آوازخواندن و بشكن‌زدن هستند و با هم دم گرفته‌اند كه:
خنده زدن لب نمي‌خواد
داريه و دمبك نمي‌خواد
يه دل مي‌خواد كه شاد باشه
از بند غم آزاد باشه
احمد شاملو در جايي گفته است كه هيچ‌گاه علاقه‌اي به بازگشت به دوران كودكي‌ام را ندارم زيرا آن دوران براي من پر از رنج و ناكامي است. آيا توجه او به كودكان و نوشتن و سرودن براي آنان نوعي فرار از آن رنج‌هاست؟
توجه و علاقه شديد او به ادبيات عامه، در زبان و نوشته‌هاي او تاثيري ماندگار به جاي گذاشت زيرا ادبيات عامه ما سرشار از لالايي‌هاي كودكانه، اشعار ستايش‌آميز درباره كودكان، افسانه‌ها، بازي‌هاي سنتي، چيستان‌ها، متل‌ها، قصه‌ها، حكايت‌ها، ترانه‌ها و حتي سوگ‌نامه‌هايي در مرگ كودكان است. اينها سرچشمه‌هاي لايزالي بود براي كارهايي كه شاملو درباره كودكان نوشت.
اما مهم‌تر از همه اين است كه شاملو در ادبيات كودكان و نوجوانان نيز، آن تعهدي را كه نسبت به مردم و جامعه‌اش داشت، حفظ كرده است. در قصه بارون، ستاره زهره در پشت ابر و شرشر باران گم شده است. همه از پيداكردن زهره نااميد شده‌اند؛ اما شاعر به ما نويد مي‌دهد:
غصه نخور ديوونه
كي ديده كه شب بمونه؟
زهره تابون اينجاس
تو گره مشت مرداس
وقتي كه مردا پاشن
ابرا ز هم مي‌پاشن
در قصه ملكه سايه‌ها، جواني كه خواهرش به صورت كبوتر درآمده و پرواز كرده، براي پيدا كردن خواهر به راه مي‌افتد و با راهنمايي يكي از دختراني كه طلسم ملكه سايه‌ها شده است، خواهر خود و ديگر دختران طلسم‌شده را نجات مي‌دهد. در پايان از قول دختري كه نجات پيدا كرده، چنين مي‌خوانيم:«همه ما تا عمر داريم ممنون تو جوان شجاع هستيم كه آمدي و جان ما را نجات دادي.» اين جمله ما را به ياد جمله‌اي از داستان ماهي سياه كوچولو اثر صمد بهرنگي، هنگام جداشدن از دوستانش مي‌اندازد:
«
چطور مي‌شود فراموشت كنيم تو ما را از خواب خرگوشي نجات دادي
در قصه دختراي ننه دريا نيز اميد بخشي از قصه را دربر مي‌گيرد:
دلا از غصه سياس
آخه پس خونه خورشيد كجاست؟
قفله وازش مي‌كنيم
قهره نازش مي‌كنيم
مي‌كشيم منته شو
مي‌خريم همته شو
مگه زوره؟ به خدا هيچكه به تاريكي شب تن نمي‌ده
موش كورم كه ميگن دشمن نوره، به تيغ تاريكي گردن نمي‌ده.
و نيز در قصه پريا:
شهر ما صداش مي‌ياد
صداي زنجيراش مي‌ياد
عوضش تو شهر ما (آخ نمي‌دونين پريا)
در برجا وا مي‌شن
برده‌دارا رسوا مي‌شن
غلوما آزاد مي‌شن
ويرانه‌ها آباد مي‌شن
هركي كه غصه داره
غمشو زمين مي‌زاره
قالي مي‌شن حصيرا
و الی آخر
احمد شاملو به تعهد در ادبيات و هنر و به ويژه در ادبيات كودكان و نوجوانان باور داشت چنان كه نسبت به متعهدترين نويسنده ادبيات كودكان و نوجوانان، زنده‌ياد صمد بهرنگي توجه ويژه‌اي نشان مي‌داد. او شماره ششم كتاب جمعه را به صورت ويژه‌نامه‌اي به يادمان صمد بهرنگي اختصاص داد كه در شهريورماه 1358 منتشر شد و خود درباره صمد بهرنگي چهره هميشه درخشان و دگرگون‌كننده ادبيات كودكان و نوجوانان نوشت: «آنچه مرگ صمد را تلخ‌تر مي‌كند، از دست رفتن موجودي يگانه است، مرگي كه به راستي ايجاد خلأ مي‌كند. شهري است كه ويران مي‌شود، نه فرونشستن بامي، باغي است كه تاراج مي‌شود، نه پرپر شدن گلي، چلچراغي است كه درهم مي‌شكند، نه فرومردن شمعي و سنگري است كه تسليم مي‌شود، نه از پاي درافتادن مبارزي.» و اضافه مي‌كند:«صمد چهره حيرت‌انگيز تعهد بود. تعهدي كه به حق بايد با مصاف غول و هيولا توصيف شود. غول تعهد! هيولاي تعهد! چراكه هيچ‌چيز در هيچ دوره و زمانه‌اي همچون «تعهد روشنفكران و هنرمندان جامعه» خوف‌انگيز و آسايش برهم‌زن و خانه خراب‌كن كژي‌ها و كاستي‌ها نيست چراكه تعهد اژدهايي است كه گرانبهاترين گنج عالم را پاس مي‌دارد. گنجي كه نامش آزادي و حق حيات ملت‌هاست.»و چنين بود شاملوي شاعر و به پاس همين تعهد او نسبت به هنر و انسان بود كه در روز تشيیع پيكرش، ده‌ها هزار نفر بر گردش جمع شدند و سرودخوانان با فرياد شعرهايش، او را تا منزل ابدي‌اش بدرقه كردند و حاميان هنر براي هنر و نوشتن براي زيبا كردن نوشته را به تحير واداشتند.
تعهد و رسالت هنري احمد شاملو به نهايت اوج خود رسيد زيرا تعهدي بود كه شاعرانه انجام گرفت.
- 2
سرگذشت شعر شاملو
براي نسل جواني كه رويكردي به ادب و هنر و شعر و شاعري دارد و گاه ديده مي‌شود كه براي چاپ مجموعه شعر يا داستانش ناشكيبايي مي‌كند، دانستن چند نكته لازم و ضروري است.
شخصيت هنرمند، ويژگي‌هاي جسمي و رواني او مهمتر از همه تجربه‌هايي كه در طول زندگي‌اش به دست مي‌آورد، همه در روند هنري او تاثيري ماندگار مي‌گذارد. برخي از اين ويژگي‌ها ناگزير و تصادفي است؛ اما به قول نويسنده‌اي، در كار هنر يك درصد توانايي و استعداد و 99درصد تلاش و عرق ريختن لازم است.
احمد شاملو گر چه توانايي‌هاي متنوع و بي‌پايان داشت، اما تلاش او براي رسيدن به هدفش را نبايد فراموش كنيم. تسلط او بر دو، سه زبان خارجي، احاطه بر فرهنگ و آداب و رسوم ملي و ميهني‌ ما، آگاهي و شناخت از اسطوره‌هاي جهان، توجه به دانش‌ها و معرفت‌هاي روزگار خود، مهارت در به كارگيري زبان، گفتار مشترك و واژه‌هاي دقيق معمولي اما دور از ابتذال، همراه با توجه به نيازهاي مردم جامعه‌اش در زمينه‌اي تاريخي به صورتي شفاف و بي‌آرايه و بسياري اندوخته‌هاي فكري ديگري كه در اينجا مجال گفتنش نيست، از او شاعري ساخت كه هنگام مرگش و هنگام خاكسپاري‌اش، طبقات مختلف و گسترده‌اي از مردم را به خيابان‌ها كشاند. راستي چه دوران پرتلاطمي را بايد از سر گذراند تا چون شاملو هر واژه شعرت، بار سنگين مسووليت چندين نسل را به دوش بكشد و فرهنگ سترگ و ريشه‌دار ملتي چون ملت ايران در هر لحظه شعرت بدرخشد؟
براي شناخت سرگذشت شعر شاملو، بايد به جست‌وجوي دوره‌هاي متناوب كمال او بپردازيم. شاملو نقش ويژه و والايي براي آگاهي قايل بود و در طول زندگي‌اش براي دستيابي به اين آگاهي، شديدا تلاش كرد؛ زيرا مي‌دانست شعر راستين از واقعيت تغذيه مي‌كند و ريشه در آن دارد. و توجه داشت كه واقعيت بدون سرنوشتي سرشته از آگاهي كه آن را تحقق بخشد، هيچ است. درون‌مايه شعر شاملو تهي از واقعيت زمان و بدون پيوند با آرمان‌هاي مردمش نبود. او نوآوري انقلابي بود و درك كرده بود كه موجوديت يك جامعه پويا بر سنت‌هاي زنده و پويا مبتني است. پس راه استفاده از سنت‌هاي خوب، زنده و پويا را مي‌دانست و عقيده داشت كه در جامعه‌اي ايستا، سنت همواره به خرافه‌پرستي مي‌انجامد، پس در چنين جامعه‌اي ضروري است كه محركي نيرومند، بدعت و نوآوري را به سامان برساند.
وظيفه هر انسان آزاده‌اي است كه به دفاع از آرمان‌هاي فكر بشري به پا خيزد. و شاملو هنرمند آزاده‌اي است كه نيازهاي شعر آرماني را براي ما برآورده مي‌كند. استحكام زبان او هيچ‌گاه دچار سستي نشد. او آن مايه شهامت و گستاخي را داشت كه درباره مسايل پيرامون خود، بي‌پروا و از روي اطمينان شعر بگويد. كار او در هم ريختن دنياي كهنه و ساختن جهاني نو بود.
گسترش هنر انتزاعي و دور از واقع‌گرايي و موفقيت مقطعي و جنجالي آن در محفل‌هاي كوچك روشنفكران متظاهر و متكبر، ناشي از بحران عميق جامعه و فرهنگ سرمايه‌داري است. روي آوردن به اين نوع هنر، البته كاملا حسابگرانه هم هست. معمانويسي آزاردهنده، جامعه‌گريزي ارتجاعي، كنج عافيت گزيدن و در برج عاج‌نشستن در حالي كه جرات نداشته باشي سر از پنجره‌ات بيرون بياوري، پيشه چنين هنرمنداني است. مي‌توان از گربه‌اي به طور انتزاعي الهام گرفت يا كلاغ آبستره‌اي را ستايش كرد؛ اما آن كودك خياباني كه همه چيزش را از دست داده نيز حق دارد نظر هنرمندي را به خود جلب كند.
شاملو مثل هر شاعر بزرگي بر زبان دوران خود تاثيري ژرف بر جاي نهاد و سبك و لحن گفتار او بر بسياري از شاعران ايران چيره شد. حساسيتي كه داشت به او اين توان را داد كه ظريف‌ترين زير و بم‌هاي دريافت خود را بازگو كند. شاملو در پايان راه خود به اين دريافت رسيد كه ذهن آدمي والاترين چيزي است كه مي‌شناسد. شعر او تلاشي بود براي اثبات هويت خود و هم‌نسلان خود در جهاني بيگانه. او وقايع‌نگار و سخنگوي دوران خود بود. او در «شعري كه زندگي‌ست» چنين مي‌گويد:
موضوع شعر
امروز
موضوع ديگري است ...
امروز
شعر
حربه خلق است.
زيرا كه شاعران
خود شاخه‌اي ز جنگل خلقند،
نه ياسمن و سنبل گلخانه فلان
بيگانه نيست
شاعر امروز
با دردهاي مشترك خلق:
او با لبان مردم
لبخند مي‌زند
درد و اميد مردم را
با استخوان خويش
پيوند مي‌زند
.............
او شعر مي‌نويسد
يعني
او دست مي‌نهد به جراحات شهر پير
يعني
او قصه مي‌كند
به شب
از صبح دلپذير
او شعر مي‌نويسد
يعني
او دردهاي شهر و ديارش را
فرياد مي‌كند
يعني
او با سرود خويش
روان‌هاي خسته را
آباد مي‌كند
او شعر مي‌نويسد
يعني
او قلب‌هاي سرد و تهي مانده را
ز شوق
سرشار مي‌كند
يعني
او رو به صبح طالع، چشمان خفته را
بيدار مي‌كند
او شعر مي‌نويسد
يعني
او افتخارنامه انسان عصر را
تفسير مي‌كند
يعني
او فتح‌نامه‌هاي زمان‌اش را
تقرير مي‌كند
در پايان بايد بگويم كه شاملو نماد سازش‌ناپذيري هنر در مقابله با نظم تحميلي بر ادبيات و هنر بود.

http://sharghnewspaper.ir/News/90/03/09/5988.html

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter