نویدنو:13/02/1390  

 

 نویدنو  13/02/1390

 

مطلب دریافتی

ياس سپيد

بيدخ 

 

وقتي نوشته هاي سركار خانم عفت ماهباز را مي خواندم ، پاراگراف اعدام بهترين دوستم مرا  كنجكاو كرد, ميخواستم بدانم بهترين دوست او كه بوده، چه عاملي باعث شده اين دو به هم گره بخورند, بي گمان عفت  همة همبنديانش را بهترين دوستان خود ميدانست، ولي او كيست كه ديگران را اينگونه شيفته خود كرده,  وقتي عفت بهترين دوست خود را, فردين (فاطمه مدرسي) قلمداد ميكند، من كنجكاو تر شدم, ميخواستم بدانم چه ويژگيهايي در اين انسان تراز نوين بوده, كه ديگران را شيفته خود كرده است,

من خود از نوشته هاي ديگران، وصف و رسم فردين را شنيده بودم, ولي وقتي عفت با احساس عميقي از فردين نام مي برد، وقتي مهر بي پايان فردين به مردم، و همبنديانش، را  جزو خصلتهاي بارز فردين مي شمرد، بي اختيار اشك از ديدگانم فرو ريخت، ياس سپيدي در ذهنم مسجم شد, كه  هجوم يك باد وحشي بيرحمانه عزم در چيدن يكي از بهترين و زيباترين شاخه هاي گلِ، ياسِ، سپيدِ،  باغِ هستي دارد.

 

ياس سپيد

آن سالها؛

موج بود و داس مرگ بر گلزارها

هجوم باد سر كش وحشي،

از هر طرف بيداد بود، بر گلزار باغ 

مي دريد و مي ربود ؛

غنچه هاي گل، را زِ باغ

باغ گل را بود

يك ياس سپيد

موج ميزد؛

 برقِ مهر از  چشمانِ ياس

ياس بود؛ دخترِ فريادِ باغ

دختر فرياد؛

اسيرِ  بادِ  بي ريشه؛

سينه اش آكنده از فرياد و درد

نگاه خيرة رُز، مانده بود بر  رُخسار ياس

مي شكست و مي شكستند  شاخه ها پيش چشمان باغ

ريشه ها را از خاك باغ, ميكردند جدا

باغ سيلي خورده از كينه هاي كور باد

شاخه ها را ؛ يكي  از پي ديگري

مي شكستند پر زخون پيش چشمانِ ياس

تا شكستند شاخة پر گلِ مهر مهرگان

سيل اشك جاري شد از ديده هاي ياس, چه رود

ديده اش پر اندوه و پر غوغا و غم

سينه اش مالامال درد, از كينة بي رحم باد

گويي درد بي پايان خود را داده است، بر باد او

بي صدا پر ميكشيد، شعله ها از سينه اش تا اوج كهكشان، بالا و دور

رد, پنجه هاي گرگ مانده بود بر رُخسار ياس

ساقه هايش، هر دم پر زخون،  پيش چشمِ نازليِ نونهال

***

ياس و رُز،  را بود, دردههاي مشترك در سر چه دور

درد ياس و رُز, درد باغِ, بي باغبانِ خاموش و كور

تا كه شد, نوبت رفتن و رفتن زِ باغ

آخرين ديدار بود  

آخرين فريادِ ياس؛

 بي صدا, خاموش, بوي عطر ياس

با ترنم، مي تراويد تا ژرفاي باغِ سبز

تلخ ترين ديدار؛

تلخي آخرين ديدار ياس

مانده روي قلب رُز تا كنون

مي شتابيدند شتابان،

 شبنمهاي  باران بر رخسار رُز

ياس را مي برند مسلخ؛

 بي صدا خاموش تا مسلخگاه عشق

ياس رامي بردند مسلخ, با پاي عشق

مي خراميد ياس

بي تكبر، بي ادعا در اندوه باغ

مي تراويد نرم، ياس

تا مسلخ گاهِ كور باد

ياس را ميكنند پرپر؛

ياس مي رود بالا ؛

 تا اوج كهكشان؛  بالا و دور

ياس مي شود پرپر, پيشِ چشمانِ باغ

بوي عطر ياس پر ميكشد از كوهسار عشق

مانده بوي عطر ياس؛

ز آن روزگاران تا هنوز در باغ ما

بوي عطرِ باران خورده  از ياس سپيد

 

    9/2/1390


 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter